پجعفر بن محمّد از پدرش از جدش روايت كرده كه همانا على عليه السلام نوشت به فرزندش حسن بن على و نيز از اصبغ بن نباته مجاشعى نقل شده كه على عليه السلام به پسرش محمّد حنفيه نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- از پدر مهربان اقراركنندهى به پيروزى و قهر زمان، تسليمشوندهى روزگار، نكوهشكنندهى دنيا جايگزين جاهاى مردگان، كوچكنندهى فردا از دنيا، بسوى فرزندى كه آرزوى ماندن در دنيا را دارد و باين آرزو نميرسد، روندهى راه كسى كه نابود شده هدف تير بيماريها و گرو روزها و صيد مصيبتها، بندهى دنيا و تاجر فريب و طلب كار مرگها و اسير مرگ، انيس غمها، همعنان اندوهها، نگهبان آفتها، و بزمين خورده شهوتها، جانشين مرگها، اما بعد از آنچه كه از پشت كردن دنيا از من روشن شد و نازش روزگار بر من، رو آوردن آخرت بسوى من آنچه جلو ميگيرد مرا از
ياد غير خودم و همت گماردن بآنچه كه پيش روى من است مگر اينكه من هنگامى كه تنها بمانم سواى اندوه مردمانست اندوه نفس من پس رأيم برگردد و مانع از هوايم شود و تصريح كرده براى من امر من و بپايان رسانده مرا بسوى كوششى كه با آن بازى ديده نمىشود كه آن را دروغى در آن نيست، ترا قسمتى از خود بلكه جانشين و خليفه خود دانستم بطورى كه اگر ناراحتى بتو رسد بمن رسيده بلكه اگر مرگ ترا بيايد مرا آمده پس امر مهم تو امر مهم من است پس براى تو اين وصيت را نوشتم ترا پشتيبانى كند چه من زنده باشم يا مرده.پ پس ترا اى پسر بپرهيز كارى و لزوم آن سفارش ميكنم، آبادى دل بياد خدا و چنگ زدن بريسمان خدا و چه وسيلهى مطمئنتر است بين تو و خدا جل جلاله اگر آن وسيله را اختيار كنى پس دلت را زنده كن به پند و ايمن دار بپارسائى، نيرومند كن به يقين، روشنش كن بحكمت، رامش كن بياد مرگ. اقرار بنابودى از او بگير، جايش ده به ترس خدا، شعارش را صبر و شكيبائى قرار ده، مصيبتهاى دنيا را بيادش آور، بترسان آن را از قدرت روزگار بسيار كن دگرگونى او و دگرگونى شبها و روزها را، او را از خبرهاى گذشتگان آگاه كن، يادآور شو بآنچه كه به پيشينيان رسيده، در شهرهاى آنان سير كن و از بجا ماندههاى آنان پند و عبرت گير، به بين چه كردند و در كجا جاى گرفتند و فرود آمدند و از كسانى كه جدا شدند زيرا مىيابى آنان را كه از دوستان جدا شدند و جايگزين سراى غربت شدند، گويا تو هم بزودى مانند يكى از آنان گردى پس جايگاهت را شايسته گردان، آخرتت را بدنيايت نفروش، واگذار سخنى را كه نمىشناسى و واگذار توجه كردن بآنچه را كه موظف نيستى و خوددارى كن از راهى كه ميترسى گمراه شوى زيرا كه خوددارى در وقت سرگردانى بهتر است از گرفتارى بيمها، فرمان به نيكى ده و خود اهل نيكى
باش منكر بدى باش بزبان و دستت، كوشش كن كه از انجام دادن بدى فاصله بگيرىپ در راه خدا مجاهده كن و حقش را ادا نما. نگيرد ترا در راه خدا نكوهش نكوهشكننده و در درياى حق فرو رو هر كجا كه حق باشد، علم دين بياموز و عادت بده نفست را بشكيبائى در ناخوشيها، نيكو خوئى است شكيبائى پناه ده نفست را در تمام كارها بسوى خدايت زيرا كه او را پناه دادهاى پناهى محكم، جلوگيرى كن سختى را، در خواستن از پروردگارت اخلاص داشته باش زيرا كه بدست خداست اميد و نااميدى و بسيار طلب خير و خوبى كن، وصيت مرا بفهم و آبروى تو نرود زيرا كه بهترين گفتنى آنست كه فايدهاى داشته باشد بدان كه خيرى نيست در دانشى كه فايده ندارد و فايده نميدهد دانشى كه آموزش آن پابرجا نيست. اى پسر من چون ترا ديدم كه به عمرى رسيدهاى و مرا مىبينى كه روز بروز سستيم فراوان مىشود پيشى گرفتم بوصيت كردنم بسوى تو خصلتهائى را از آن جمله است شتاب ميكند مرگ من پيش از آنكه آنچه در نفسم هست بتو برسانم يا اينكه كمى در رأى پديد آيد چنان كه در جسم من پديد آمده يا ممكن است هوا بر من غلبه كند و پيروز شود يا فتنههاى دنيا پيشى گيرد و بعد تربيت سخت و مشكل باشد همانا دل كودك مانند زمين تهى است آنچه در آن افكنده شود مىپذيرد پس در تربيت پيشى بگير پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت سرگرم گردد و رو بياور بكوشش رأيت از كار آنچه را كه بس كند ترا از صاحبان جستجو و تجربه پس ميباشى تو كه بس كردهاى بودجهى طلب را و سالم ماندهاى از درمان بجربه پس آمده ترا آنچه را كه ما مىآوريم و روشن شده براى تو از اين تجربه آنچه كه بر ما تاريك بوده. اى پسر اگر چه سن من باندازه سن گذشتگان نمىباشد من بعمر آنان نگاه كردم، در خيرهايشان انديشه نمودم، در اثرهايشان گردش نمودم بطورى كه يكى از آنان شمرده شدم بلكه گويا من بپايان رسيدم از كار ايشان كه زندگى كردم با اول و آخر ايشان شناختم پاكى آن زندگانى را از تيرگيش
و سودش را از زيانشپ و در آوردم براى تو از هر كارى پاك آن را و طلب نمودم براى تو خوبش را و برگرداندم از تو نامعلومش را و مىبينى تو كه آشكار كردم من آنچه را كه پدر مهربان براى فرزندش آشكار ميكند و تصميم بر آن گرفتم براى تربيت تو كه چنين باشد و حال اينكه تو رو آورنده بزندگى و روزگارى صاحب نيت سالم، نفس صاف و پاك و اول شروع مىكنم براى تو بآموختن كتاب خداى عز و جل و تأويلش و سر احكام اسلام حلال و حرامش در اين مطلب از تو بر ديگرى نميگذرم بعد دوست داشتم كه پوشيده شود اختلافهاى مردم از هواها و رأيهايشان مانند چيزهائى كه بر خود آنان پوشيده است و ميباشد محكم بودن اين امر براى تو بر آنچه كه ناخوش دارى از آگاهاندن تو مر آن را دوستتر بسوى من از افتادن تو بسوى امرى كه ايمن نيستم بر تو در آن كار نابودى را و اميدوارم كه خداى ترا توفيق دهد براى هدايت تو و ترا بسوى هدفت رهنمائى كند پس وصيتم را اين جور براى تو تنظيم ميكنم بدان كه پسرم با اين حال همانا دوستترين چيزى كه تو از وصيت من براى خود بگيرى پرهيزكارى خدا و اكتفا كردن بر آنچه كه خدا بر تو واجب كرده است ميباشد و گرفتن بآنچه گذشتند بر آن چيز پيشينيان از پدرانت و شايستهگان از خاندان زيرا كه ايشان هرگز نميخواهند انديشهى در خود كنند آنچنان كه تو انديشه ميكنى و فكر كنند چنانچه تو فكركنندهاى كه بعد بر گرداند ايشان را آخر اين انديشه كردن بسوى گرفتن آنچه را كه شناختهاند و خوددارى از چيزى كه بزحمت نمىاندازد پس اگر مانع شود نفست از اينكه بپذيرى اين را سواى اينكه بياموزى آنسان كه آموختند پس جستجوى تو اين كار را بايد بفهميدن و آموختن باشد نه بافتادن در شبههها و بالا بردن دشمنىها، شروع كن پيش از نگاه كردنت در اين هدف بيارى جستن از خدايت بر آن هدف و ميل كردن بسوى خدا و در توفيقهايت و دور بينداز هر شائبهاى را كه بر تو شبهه وارد كند يا ترا بگمراهى تسليم نمايد پس اگر يقين پيدا كردى كه دلت را صفا داده سپس تواضع
و فروتنى كن و رأيت را تمام كن و گرد آور پس همت تو در اين راه بايد يكى باشد. تأمل كن در آنچه كه براى تو تفسير كردم پس اگر گرد نياورد نفس تو براى تو رأيت را بر آنچه كه دوست دارى از طرف خود و آسودگى نظر و فكرت و انديشه، بدان كه تو همانا در كارها بدون پيش بينى تصرف ميكنى و در نابوديها گرفتار ميشوى كوتاه نظر جوينده دين نيست و خوددارى در كوتاه نظرى نزديكتر بخير است.پ و همانا اول چيزى كه در اين وصيت آغاز ميكنم براى تو و آخر آن اين است كه ستايش ميكنم خدائى را كه خداى تو و پيشينيان و آيندگان است و پرورش دهندهى آسمانها و زمينها است آنسان كه او اهلش هست و همانسان كه براى او سزاوار است و از آن خدا مىخواهم كه بر محمّد پيامبر و بزرگ ما و بر پيامبران خدا درود فرستد و نعمتش را بر ما تمام كند به آنچه كه يارى كرده ما را در خواهش از او بفراهم كردن اسباب براى ما زيرا به نعمت و بخشش او اسباب شايستگى تمام مىشود.پ پسرم ترا از دنيا و دگرگونى و ناپايداريش بمردم آگاه كنم، از آخرت و آنچه را كه خداوند براى مردمش وعده كرده خبر دهم و براى تو مثلهائى بزنم تا بيدار شوى و دنبال آنها بروى. همانا مثل كسى كه بيناى بدنيا شده مانند گروه مسافريست سفر كرده دور شدهاند از منزل بىآب و آبادى و روى آوردهاند به منزلى آباد و زحمت راه و دورى دوستان سختى سفر را در خور و خواب تحمل كردهاند تا بخانهاى پهناور و جايگاه آسايش بروند پس نيابند براى چيزى از اين سفر دردى و نه بينند براى خرجى سفر زحمتى و چيزى دوستتر براى آنان از آن منزل نيست و مثل كسى كه فريب دنيا را خورده مانند گروهى است كه در منزلى آباد بودهاند از آن منزل بمنزلى ويران سفر كردهاند پس چيزى ناخوشتر و بيمناكتر در پيش آنان از اين سفر نيست كه از منزل آباد دور شدند بعد ميترسانم ترا از نادانيها تا اينكه خويشتن را دانا نشمارى زيرا كه دانا كسى است كه بداند
دانائيش نسبت بنادانيش اندك است.پ پس خويش را بدين جهت نادان شمارد و آنچه را كه ياد دارد بيشتر كند و هميشه براى دانش جويندهايست و در دانش خواهانيست و براى علم استفادهكنندگان و براى دانشمندان فروتنانى و براى او فراموشكنندهايست و خاموشى را همراه است، جلوگير خطا است و از آن شرمكننده است و اگر چيزى را نداند آن را انكار نميكند زيرا كه خود را نادان فرض ميكند و همانا نادان كسى است كه خود را دانا شمارد و به بينش خود اكتفا كند او هميشه از دانايان دور است و بر آنان خشمگين است و مخالفش را نسبت بخطا مىدهد و چون چيزى نفهميده گمراهست و هر گاه چيزى را نفهمد انكار ميكند و نسبت بدروغ ميدهد و با نادانى خود ميگويد من اين را نفهميدم چنين چيزى را نديدم گمان نميكنم باشد و كجا هست و آن را نمىشناسد بواسطه اينكه به بينش خويش اعتماد دارد و از جهالت خود بيخبر است و او هيچ گاه از نادانى خويش جدا نمىشود و از جهالت خود استفاده ميكند و حق انكار و در لجاجت بىباك و در آموختن دانش تكبر ورزد.پ پسرم وصيت مرا بفهم و نفس خويش را ميان خود و ديگرى ميزان قرار ده آنچه را براى خويش دوست دارى براى ديگران دوست بدار، آنچه براى خود خوش ندارى براى ديگرى خوش مدار، ستم مكن آنچنان كه دوست ندارى بر تو ستم شود، نيكى كن چنان كه دوست دارى بتو نيكى شود، و زشت شمار براى خود آنچه را كه براى ديگران زشت ميشمارى.پ خوشنود شود از طرف مردم آنچه كه خوشنود ميكند ترا از ايشان، چيزى را كه نميدانى مگو بلكه همهى چيزهائى كه ميدانى مگو از آنها كه دوست ندارى كه براى تو گفته شود، بدان كه خويشتن بينى ضد خوبى و آفت خردهاست و هر گاه بطرف هدف خود رهسپار شوى پس فروتن باش براى پروردگارت (و جدى باش در كوشش خود و براى ديگرى پس انداز مكن).
پبدان پسرم كه همانا پيش تو راهيست دراز، بيمهاى سخت، بىنيازى براى تو نيست از طلب نيكى و اندازه كفاف از زندگى بدون قرض و بر خويش بيش از اندازهى توانائيت بار مكن كه بر تو سنگين و ناگوار بود هر گاه از اهل نياز كسى را پيدا كردى بار ترا بدوش كشد (تا روز قيامت).
پس همكارى كند ترا (فردا) غنيمت شمار و نيز غنيمت شمار كسى كه از تو وام ميگيرد هنگام دارائيت كه آن را براى دوران ناداريت نگهدارد كه او بار روز نيازمندى ترا برميدارد (اگر ممكن است در توشه او زياد كن شايد او را جستجو كنى و نيابى).پ بدان كه پيش روى تو گردنهاى سخت است كه ناگزير بر آن فرود آئى بهشت است يا جهنم پيش از فرود آمدن نفست را بر گردان، بدان كه آنكه گنجينههاى آسمانها و زمينها بدست او است براى خواندن تو اجازه داده و ضامن برآوردن حاجت تو شده او فرمان داده ترا كه از او بخواهى تا به بخشد او مهربان و جودمند است.پ قرار نداده كسى را كه بين تو و او فاصله اندازد و ناگزيرت نكرده بكسى كه واسطه براى تو شود و ترا در خطا كارى از توبه جلوگيرى نكرده و در برگشت بسويش ترا سرزنش ننموده، شتابى در عذاب تو نكرده ترا هنگامى كه بسوى رسوائى رفتهاى رسوا نكرده و در كيفر تو خوردهگيرى ننموده از رحمتش نااميدت نكرده، بر در توبه كردن سخت نگرفته سپس توبهى ترا پرهيز از گناه قرار داده، گناهت را يكى و ثوابت را ده تا بحساب آورده برويت در توبه و آرزو را گشوده، هر گاه بخواهى صدايت را مىشنود و حاجت را بسويش مىافكنى و او را از گرفتاريهايت آگاه ميكنى، غمهايت را با او در ميان ميگذارى، از او در كارهايت كمك مىخواهى بعد او كليدهاى گنجينههايش را در دست تو قرار مىدهد بواسطهى اجازهاى كه در خواهش بتو دارد.پ پس هر گاه بخواهى بوسيلهى دعا درهاى گنجينههاى او را باز ميكنى
در خواهشت از او زارى كن كه برويت درهاى رحمت گشاده شود اگر دير جوابت دهد نااميدت نميكند.
زيرا بخشش باندازهى درخواست است گاهى اجابت بتأخير مىافتد تا خواهش طولانىتر و بخشش فراوانتر گردد چه بسا چيزى خواستهاى پس بتو ندادهاند بعد بهتر از آن را يا در دنيا يا در آخرت بتو داده مىشود يا برميگردى بسوى بهتر از آن، چه بسا خواهشها كه اگر بتو ميدادند در آن نابودى دين و دنياى تو بوده بايد خواهش تو از چيزى باشد كه زينتش برايت بجا ماند و سختى را از تو دور كند و ثروت نه براى تو ماند نه براى او پس اميد است كه سرانجام كارت را نيك يا بد به بينى يا اينكه پوشانندهى كريم به پوشاند.پ بدان پسرم كه تو براى آخرت آفريدهشدهاى نه براى دنيا، براى نابودى نه براى هستى، براى مردن نه براى زندگى، همانا تو در جايگاه ناپايدار و جايى كه باندازه كفافت بردارى ميباشى و در راه آخرتى و همانا تو رانده شده مرگ هستى كه نجات پيدا نميكند فراركنندهى آن و ناگزير ترا روزى دريابد.پ پس بيمناك باش از آن مبادا آنكه ترا دريابد در حال گناهى كه با خويشتن ميگوئى از آن برگردم پس از آن مرگ فاصله شود بين تو و توبهات در اين هنگام تو خويش را نابود كردهاى.پ پسرم فراوان بياد مرگ و آنچه كه آن را از تو دور مىكند باش كه پس از مرگ گرفتار آن مىشوى. مرگ را پيش روى خود قرار ده زيرا كه مىآيد ترا در حالى كه از آن احتياط خود را كردهاى و براى آن كمر را محكم بستهاى، ناگهان نمىآيد ترا كه بر تو پيروز شود يا فرا نگيرد ترا در حال فريب، بياد آور آخرت و نعمتها و عذاب دردناك آن را زيرا كه اين يادآورى ترا در دنيا پارسا ميكند و سختيهاى آخرت را كوچك جلوه مىدهد، زينهار كه فريب بخورى از جاويدان بودن مردم دنيا و آزشان بر آن دنيا و خداوند ترا
آگهى داده از دنيا و آخرت تو و دنياى خودش را براى تو تعريف كرده و بديهايش را آشكارا ساخته.پ پس همانا مردمان دنيا مانند سگان فريادكننده و درندگان زيان رسانندهاى كه ناخوش دارند بيكديگر نگاه ميكنند ميباشند كه بزرگ آنها كوچكشان را ميخورد و زيادشان اندكشان را. مردمان دنيا دو دستهاند: گروهى مانند شتر كه عقال آنها جلوگيرى از شرشان ميكند مانند ناتوانان كه ناتوانى آنها مانع از شر آنان است و گروهى نيرومندانند كه هر چه بخواهند انجام ميدهند دنيا آنان را بازى داده پس در آن بازى كردند و جهان بعد را فراموش كردند آرام گير كه تاريكى نادانى بر طرف خواهد شد، بپروردگار كعبه سوگند كه اميد ميرود كسى كه تند رود ملحق مىشود.پ پسرم بدان كه هر كس شتر سوارى او شب و روز برود پس او را هم ميبرد اگر چه خودش نرود خدا دنيا را خراب و آخرت را آباد كرده.
پسرم اگر بىميل شوى در آنچه كه تو پارسائى در آن و نفست را از آن برگردانى پس نفس اهل اين كار است و اگر تو پذيرندهى اندرز من نباشى بپرهيز در آن دنيا بدان كه بآرزوى خويش نميرسى و مهياى مرگ نميشوى زيرا كه تو در راه پيشينيانى نيكو بخواه زيرا كه هر جويندهاى نجات نمىيابد هر تلاشكنندهاى و هر سهل انگارى نيازمند نميشود، نفس خويش را از پستى بدر آور و اگر بكشانى او را بسوى بخشش فراوان همانا تو هرگز عوض نميگيرى بآنچه بخشش ميكنى از دين و آبرويت بهائى را اگر بزرگ باشد بهاء و از بهترين بهره مرد همنشين شايسته است پس با مردان خوب نزديك شو كه از ايشان باشى از بدان دورى كن كه از آنان جدا شوى، بدگمانى بر تو پيروز نشود زيرا كه بدگمانى ميان تو و دوستت آبروئى نميگذارد.پ بدترين غذاها حرام است. ستم كردن بناتوان بدترين ستم است بدى مانند اسمش باشد، صبر كردن در ناراحتيها دل را نگه ميدارد هر گاه مصلحت باشد
درشتى كردن براى تربيت همان درشتى حكم نرمى را دارد چه بسا كه درد دوا باشد و چه بسا اندرز دهد كسى كه اندرز دهنده نيست و چه بسا اندرز دهندهاى خيانت كند مبادا آنكه بر آرزوها تكيه كنى كه آنها مالهاى احمقانست كه دوركنندهى از دنيا و آخرت است.پ دلت را با ادب پاك نما چنان كه آتش هيزم را پاك ميكند سخنانت را بيكديگر مخلوط مكن و مانند كف سيل مباش، انكار نعمت پستى و همراهى نادان شومى است، خرد نگهدارنده تجربههاست، بهترين چيزى كه تجربه ميكنى همان اندرز تو است و از كرم است خوى پسنديده، پيشى بفرصت گير پيش از آنكه اندوه شود، از دورانديشى تصميم است، سستى در كار سبب نااميدى است، همهى جويندگان بهدف نميرسند و همهى مسافران برنميگردند، نابود كردن توشه فساد است.پ براى هر كسى سرانجامى است چه بسا سرانجامى است كه برميگردانى، نيكى در كمك كار پست نيست، بواسطهى عذر كار را رها مكن، بردبار آقائى مىكند، آنكه بخواهد بفهمد فهمش را زياد مىكند، ديدار مردمان خوب آبادى دل است آسان شمار روزگار را آنچه را كه رام ميكند برايت سواريش را بپرهيز كه مركب لجاجت سركشى كند.پ اگر گناهى انجام دادى شتاب در نابودى آن كن بوسيله توبه، آنكه ترا امين قرار دهد خيانت مكن گرچه بتو خيانت كند راز او را فاش مكن گر چه او راز ترا فاش كند، بياد مياور چيزى را از جهت اميدوارى بيشتر از خود آن چيز بجو، زيرا نصيب تو ميرسد، بازرگان در محل خطر است، زيادى را بگير و نيكو بخشش كن و بمردم نيكو بگو و چه سخن حكمتى جامع است اينكه دوست بدارى براى مردم آنچه را كه براى خود دوست دارى و ناخوش دارى براى مردم آنچه را كه براى خود خوش ندارى، همانا كه كم اتفاق مىافتد كه از آنچه كه تو بسوى آن شتاب مىكنى سلامت بمانى يا اينكه پشيمان
شوى زمانى كه بر آن زياد كنى بدان كه از كرم است وفا كردن به پيمانها و دورى جستن نشانه دشمنى است.پ بهانههاى زياد نشانهى بخل است قسمتى از بخشش نكردن تو بر برادرت با مهربانى بهتر است از بخشش با ستم، پيوند خويشاوندى از كرم است بعد از قطع كردن تو پيوند خويشاوندى را كيست كه اطمينان بتو داشته باشد و پيوند خويشاوندى كند، گناه كردن سبب قطع خويشاوندى كردنست، وادار كن خويشتن را به پيوند خويشاوندى دوست هنگامى كه او قطع كند، هنگامى كه مهربانى نمايد، هنگامى كه سختگيرى در بخشش كند، هنگامى كه از تو دورى نمايد، هنگامى كه سختى در نرمى كند، هنگامى كه بر تو ستم كند بطورى كه ترا بندهى خود فرض نمايد و خود را بر تو صاحب نعمت شمارد.پ و زينهار كه بجا آورى در غير جاى خود يا انجام دهى در غير اهلش، مبادا آنكه دشمن دوستت را دوست بگيرى زيرا كه در حق دوستت دشمنى كردهاى مبادا آنكه نيرنگ بازى نمائى زيرا كه فريب خوى مردم پست است.پ برادرت را اندرز خالص بده زشت باشد يا زيبا او را در هر حال كمك نما، و برگرد با او هر گاه برگرديد، كيفر برادرت را مخواه اگر چه خاك بر دهنت بپاشد، كوشش كن بر دشمنت به بخشش زيرا بخشش سزاوارتر است براى پيروزى، از مردم دنيا با خوى پسنديده بسلامت باش خشمت را فرو بر كه من جرعهاى گواراتر از فرو بردن خشم و سرانجامى را شيرينتر از آن نديدم.پ با برادرت بر شك نمودنش جنگ مكن هنگام خوشنودى او را جدا مكن، نرمى كن با كسى كه با تو درشتى ميكند زيرا كه ممكن است او براى تو نرمى كند، چقدر زياد است جدا شدن بعد از پيوند نمودن، ستم نمودن پس از برادرى، دشمنى كردن پس از دوستى، خيانت نمودن بكسى كه ترا امين شمرده، فريب با آنكه ترا امين دانسته زشت است اگر اراده دارى جدا شدن از برادرت
را راه آشتى از طرف خود بجا بگذار كه اگر روزى ناچار شوى بسوى او برگردى بتوانى.پ اگر كسى براى تو گمان خوبى داشت از او بپذير، حق برادرت را بواسطهى اعتمادى كه ميان تو و اوست تباه مكن زيرا كه براى تو برادرى نيست كه حقش را ادا كنى، مردم تو شقىترين مردم نسبت بتو نيست، بكسى كه بتو بىميلى كند ميل كن، برادر تو نيرومندتر از تو بر جدائى تو نيست بر خويشاوندى و نميباشد در بدى قوىتر از نيكى نمودن، نه در بخل نيرومندتر از تو در بخشش، نه در تقصير نيرومندتر از تو در خوبى.پ البته بزرگ شمرده نشود بر تو ستم كسى كه در حق تو ستم ميكند زيرا كه ستمگر كوشش ميكند در زيان خود و بهرهى تو، پاداش كسى كه ترا شاد ميكند بدى نيست، روزى دو بخش است بخشى را بايد جستجو كنى، بخشى ترا ميجويد اگر دنبالش هم نروى مىآيد ترا. پسرم بدان كه روزگار دگرگونىها دارد او را سخت نكوهش مكن و اندك مىشود در پيش مردم بهانهى آن، چقدر زشت است فروتنى هنگام نياز و چقدر زشت است ستم هنگام بىنيازى، همانا براى تو از دنيا آنقدر است كه آيندهات را شايسته كنى پس در راه حق انفاق كن و براى ديگرى پسانداز منما و اگر بر آنچه كه از دست رفته بيتابى كنى پس بيتابى كن بر آنچه كه بدست تو نرسيده زيرا كه كارها بيكديگر شباهت دارند و ناسپاسى مكن صاحب نعمت را زيرا كه ناسپاسى از مرضها كفر است، عذر بپذير و مباش از آنان كه از اندرزها بهره نمىبرند، همانا خردمند بادب پند ميگيرد و چهار پا بزدن، حقشناس باش براى كسى كه برايت حقشناسى كند پست باشد يا بلند، غمهاى وارد را از خويشتن دور كن به صبر و يقين خوب، آنكه ميانه روى را واگذارد ستم كرده، نيكوترين بهرهى مرد قناعت است، بدترين همنشين مرد حسد است، در كوتاهى نااميديست، بخل نكوهش آورد، همنشين بايد مناسب باشد، دوست كسى است كه در پشت سر ترا نگهدارى كند،
هواپرستى شريك كورى است و از اسباب توفيق ايستادن هنگام سرگردانيست، بهترين دوركنندهى غمها يقين است.پ سرانجام دروغ پشيمانيست، سلامتى در راستى است چه دورهائى نزديكتر از نزديك است، غريب كسى است كه برايش دوستى نباشد بدگمانى دوست ترا نابود نكند، كسى كه تب كند تشنه مىشود، هر كس از حق تجاوز كند مسيرش تنگ شود، هر كس اكتفا كند بمنزلتش باقى بماند برايش، نيكوخوئيست پاكى، بهترين دستگيره پرهيز است مطمئنترين وسيله وسيلهى بين تو و خداست، شادمانت كند كسى كه ترا خوشنود نمايد، زيادهروى در نكوهش سخت نمايد آتش جدال را.پ چه بسا بيمارى كه نجات يافت و تندرستى كه در گذشت و گاهى نااميدى وسيله نجات ميباشد ولى آز و طمع سبب تباهى و هلاكت است هر برهنهاى به پاداش نميرسد و نه هر واجبى براستى رساند.پ چه بسا بينا كه هدفش را اشتباه كند ولى كور براهش برسد چنان نيست كه هر كس بجويد بيابد نه هر كس بترسد نجات پيدا ميكند، بدى را بتأخير انداز زيرا كه تو هر گاه بخواهى زود مىيابى، اگر ميخواهى نيكى بتو شود نيكى نما، يارى كن برادرت را در حالى كه هست، نكوهش را زياد مكن زيرا كه نكوهش زياد كينه آورد.پ بر گردان كسى را كه اميد برگشتنش را دارى، جدائى از نادان رسيدن بخردمند است، و از كرم است جلوگيرى از سختى، كسى كه با روزگار دشمنى ورزد نابود مىشود و آنكه انتقام كشد بر او خشم ميكند، چقدر بلا به ستمگران نزديك است، نرمى كن بآن كه نيرنگ باز است كه برايش افزون نميشود، لغزش ناگهانى سختترين لغزش است، مرض دروغ زشتترين بيماريها است.پ فساد گروه زيادى را نابود ميكند، ميانهروى اندك را فراوان كند،
تنگدستى خوارى است، بهترين سرشت نيكى بپدر و مادر است، ترسيدن شريست كه بايد ترسيد، در شتاب لغزش است، نيست خيرى در لذتى كه دنبالش پشيمانى است، خردمند كسى است كه تجربهها او را اندرز دهد قاصد تو بازگوكنندهى خرد تو است، هدايت كورى را دور كند، با مخالفت همبستگى نيست آنكه خائن را انتخاب كند خيانت كرده، ميانهرو هرگز نابود نشود پارسا هيچ گاه بينوا نشود، خبر مىدهد از مرد كسى كه با او است ولى از او نيست.پ چه بسا كنندهى قبر براى ديگران خودش در آن قبر جا بگيرد، نيست هر چيزى كه از آن بيمناكى زيان رساننده.پ چه بسا ناتوانى ببزرگى برگردد، آنكه از روزگار در امان باشد خيانت كرده، هر كس روزگار را بزرگ شمارد بدو جسارت نموده و هر كس او را خوار شمارد او را خوار ميشمارد و هر كس بسوى او پناه آورد بسلامت ماند، هر تيراندازى بهدف نميرسد، هر گاه سلطان دگرگون شود زمان دگرگون گردد، بهترين اهل تو آنانند كه ترا بس باشند، بهرهى شوخى كينههاست، پوزش طلب كسى را كه كوشش نموده.پ چه بسا آزمندى كه بخواستهاش نرسد، اصل دين يقين صحيح است، همهى اخلاص دورى كردن از گناهانست، بهترين گفتار آنست كه كردار را تصديق نمايد، سلامتى در پايمرديست، دعا كليد رحمت است، بپرس از رفيق پيش از راه رفتن، پيش از خريد خانه از همسايهاش بپرس، باش در دنيا بحال كوچ كردن، با خود ببر كسى را كه بهترين راهنماست، بپذير پوزش كسى را كه از تو پوزش مىطلبد و مردمان را ببخش، بدى كسى را جبران مكن.پ برادرت را پيروى كن اگر چه ترا نافرمانى كند بدو پيوند كن گر چه ترا ستم نمايد؛ نفست را به جود و بخشش عادت بده و براى او اختيار كن از هر عادتى خوب آن را زيرا كه نيكى عادت است.
پزينهار بپرهيز از سخن فراوان بيهوده و بپرهيز از اينكه بخنده آورنده باشى اگر چه آن سخن را از ديگرى نقل كنى، انصاف بده نفس خويش را، زينهار بپرهيز از مشورت زنان زيرا كه نظر آنان ضعيف و تصميمشان سست است ديدگان آنان را با پوشش خود بپوشان زيرا كه سختى حجاب براى تو و ايشان بهتر است از شك و نيست بيرون آمدن ايشان سختتر از وارد شدن كسى كه اطمينان به او نيست بر ايشان اگر ممكن باشد آنان را با غير خود آشنا نكنى انجام ده و بايد زن رياست كارى را كه از استعدادش بيشتر است بعهده نگيرد كه مالك كارى نشدن براى زن بهتر است و براى قلب زن و باقيماندن زيبائى او آسانتر است، زيرا كه زن گل است نه قهرمان اجتماع در احترامش زياده روى مكن و نه هم آن را براى ديگرى واسطه قرار دهد پس ميل پيدا كند كسى را كه زن واسطهى او شده بر زيان تو با آن زن، با زنان خلوت مكن كه سبب كسالت تو و آنان شود و اصلاح كن از طرف خود باقيمانده زندگى را زيرا كه خوددارى تو از ايشان در صورتى كه ايشان مىبينند كه تو صاحب اقتدارى بهتر است از اينكه بر شكست تو آگاه شوند.پ مبادا آنكه در بدگمانى غيرت تو آشكار شود زيرا كه اين كار خوب آنان را دعوت بسوى بدى ميكند ولى كار آنان را محكم كن پس اگر عيبى ديدى پس شتاب كن در سختگيرى بر بزرگ و كوچك، زينهار بپرهيز از نكوهش كه گناه را بزرگتر و سرزنش را آسان ميكند، مباش بنده ديگرى در حالى كه خدا ترا آزاد قرار داده، و خوبى نيست آن خوبى كه بتو نرسد مگر با بدى و آسانى بدست نيايد مگر به سختى زينهار بپرهيز كه مركب آز و طمع را تند برانى اگر مىتوانى ميان خود و خداوند صاحب نعمتى قرار مده زيرا كه تو ببهره خود ميرسى و سهم خود را ميگيرى و همانا اندك از طرف خدا بهتر و بزرگتر است از فراوانى از طرف آفريدگانش اگر چه همه از طرف اوست اگر
نگاه كنى براى خدا نمونههاى بلنديست در آنچه كه از پادشاهان و از پستتر از آنان ميجوئى همانا مىشناسى كه براى تو در اندك آنچه از پادشاهان ميرسد نازشى است و در بيشترى كه از طرف پست فطرتان ميرسد ننگ است همانا تو فروشندهى دين و آبرويت بپول نيستى، زيان رسيده كسى است كه نفسش از طرف خدا زيان به بيند.پ بگير از دنيا آنچه ترا مىآيد، پشت كن از آنچه از تو پشت ميكند، اگر تو انجام نميدهى پس در طلب نيكو جمع كن، بترس از نزديكى كسى كه از او بر دين و آبرويت بيم دارى، دورى كن از سلطان در امان باشى از فريبهاى شيطان ميگوئى كى به بينم آنچه را كه ناخوش دارم ريشه كن كنم زيرا كه همين طور نابود شدند كسانى كه پيش از تو بودند همانا اهل قبله مسلم يقين دارند به قيامت، اگر تو در معرض فروش قرار دهى آخرت گروهى را بدنيا راضى نميشود از اين تجارت خوشنود نيست به تهمت مىاندازد او را شيطان بفريبهايش تا او را بنابودى اندازد بواسطه اندكى از مال دنيا و او را از چيزى به چيز جابجا و از رحمت خدا نااميد و وارد در نااميديش كند پس دريابد راحتى را در مخالفت اسلام و احكامش.پ همانا نفس تو مانع مىشود مگر دوستى دنيا و نزديكى پادشاه را سپس نافرمانى ترا ميكند در آنچه او را جلوگيرى ميكنى از آنها كه رشد تو در آنهاست پس مالك زبانت باش زيرا كه پادشاهان را اطمينانى هنگام خشم نيست از خبرهاى آنان مپرس از رازهايش سخن مگو و در ميان آنان وارد مشو، در سكوت سلامتى از پشيمانيست، فائدهى خاموشى تو بيشتر است از فائدهى سخن گفتن و نگهدارى مىشود آب مشك بمحكم بستن آن و نگهدارى آنچه كه در دست تو است دوستتر است بسوى تو از جستجوى آنچه كه در دست ديگرى است، حديث مكن مگر از كسى كه مورد اطمينانست اگر چنين نكنى دروغگو ميباشى دروغ خواريست، و دورانديشى با كفاف بهتر است براى تو از بسيارى با اسراف
نااميد شدن بهتر است از خواستن از مردم و پارسائى با كسب بهتر است از شادى با ستم، مرد رازش را نگه ميدارد چه بسا كوششكنندهاى بر زبانش كوشش ميكند، پر گو ياوهگو است آنكه انديشه دارد بيناست، بهترين بهرهها دوست شايسته است، خشمت را كم، نكوهشت را اندك نما در غير گناه پس هر گاه كسى نافرمانى كرد همانا بخشش با عدالت سختتر است از زدن براى كسى كه او را خرد است بدامن بىخرد چنگ مزن تلافى را اندك نما و قرار ده براى هر مردى از ايشان كردارى را كه از آن استفاده كنند زيرا سزاوار است بكسى اعتماد نكنند، فاميليت را گرامى دار زيرا كه فاميل پرى است كه بواسطه او پرواز ميكنى و ريشهى تو است ريشهاى كه بسوى آن برميگردى و بآنان متصل ميشوى و بواسطهى آنان لذت تو در سختيها طولانى مىشود گرامى دار گرامى آنان را و عيادت كن مريضشان را و در كارهايشان شريك شو و مشكلاتشان را آسان كن و كمك بخواه از خدا در كارهايت زيرا كه خداوند با كفايتترين ياور است دين و دنيايت را بخدا سپار از او بخواه بهترين حكم را در دنيا و آخرت.پ پسرم همانا ترا سفارش ميكنم بپرهيزكارى و واجب دانستن آن را و آبادى دلت را بياد خدا، چنگ زدن بريسمان او كه وسيلهاى مطمئنتر از وسيلهى ميان تو و خداست اگر آن وسيله را بگيرى.پ دلت را باندرز زنده دار، بپارسائى و نيروى يقين بميران، بياد مرگ رامش كن، بنابودى استوارش كن، بخيانتهاى دنيا بينايش كن، از قدرت روزگار و زشتى دگرگونى شب و روز بترسان، از حديث گذشتگان آگاهش نما بيادش آور كه بر آنان چه رسيد، بگردانش در ديارشان، به بين چه كردند و كجا رفتند و از كجا جابجا شدند مىبينى كه انتقال يافتند از دوستان، جايگزين خانهى غربت شدند در ديارشان فرياد كن كه اى ديار خالى كجاست مردم تو بعد بر فراز گورشان بايست و بگو اى بدنهاى پوسيده و اعضاى پراكنده چه طور ديديد خانهاى را كه شما در آنيد، پسرم گويا تو بزودى مانند يكى از آنان
ميگردى جايگاهت را اصلاح كن،پ آخرت خويش را بدنيا مفروش در بارهى چيزى كه نميدانى سخن مگو و در بارهى چيزى كه مربوط بتو نيست سخن مگو و خوددارى كن از رفتن راهى كه از گمراهيش بيمناكى زيرا كه خوددارى در هنگام سرگردانى بهتر است از انجام دادن كارهاى بيمناك و به نيكى امر كن كه از اهل آن باشى و انكار كن بدى را بزبانت و دستت و از آنكه بدى را انجام دهد دورى كن و در راه خدا بجنگ آنچنان كه شايسته باشد و نكوهش نكوهشكننده ترا در راه خدا فرا نگيرد در درياى مشكلات فرو شو فقيه در دين شو، نفست را به بردبارى عادت بده و در همهى كارها خويشتن را بخدا واگذار زيرا ترا پناهگاهى نگهدارنده و جلوگيرى تواناست خواستههايت را از پروردگارت فقط بخواه زيرا بخشيدن و نااميدى بدست اوست، فراوان طلب خير كن، سفارش مرا بفهم و از آن دورى مكن زيرا كه بهترين گفتار آنست كه بهرهاى دهد بدان كه فائدهاى در دانشى كه بهرهاى ندارد نيست دانش تا انتشار داده نشود سود ندارد، پسرم چون خود را سالخورده ديدم كه مرا در حال ضعف و سستى مىبينى كه ترا از چند خصلت بيم دارم از اينكه مبادا مرگ من فرا رسد پيشى گرفتم بوصيتم بسوى تو بدون اينكه آنچه خاطر من است بتو برسد يا اينكه كاستى در انديشه من پيدا شود آنچنان كه بدنم كاسته شده يا سختى هوا و آشوب دنيا بر من پيروز شود.پ همانا دل جوان مانند زمين خالى است آنچه در آن افكنده شود مىپذيرد پس بادب كردن تو پرداختم پيش از آنكه دلت تاريك شود و خردت گرفتار گردد تا رو آورى در كارها با كوشش رأى خود با آنچه بىنياز گردانيدهاند ترا آزمايشكنندگان در طلب كردن و آزمايش آن تا از رنج آزمايش بىنياز شده و از بكار بردن آن معاف گردى پس از ادب بتو رسيد آنچه را ما بآن رسيديم براى تو آشكار است آنچه بر ما تاريك بود.پ پسرم من اگر باندازهى پيشينيان زندگى نكردم ولى در كردار آنان
نگاه كردم، در خبرهايشان انديشيدم، و باز ماندههايشان گردش كردم، تا اينكه يكى از آنان شمرده شدم بلكه به سبب آنچه كه از آنان بمن رسيده از كارهايشان گويا من زندگى كردهام با اولشان تا آخرشان پس شناختم صاف آنان را از آلودهشان و فائدهاش را از زيانش و از هر كارى براى تو پاكيزهى آن را برگزيدم و پسنديدهاش خواستم برگرداندم از تو مجهولش را و چنان در كار تو صلاح ديدم كه پدر مهربان در بارهى پسرش صلاح مىداند و فراهم كردن وسائل تربيت ترا در حالى كه تو رو بزندگى تازهاى آوردهاى و صاحب نيت سالم و نفس پاكى و شروع ميكنم براى تو آموختن كتاب و تأويل آن را و شريعتهاى اسلام و حكمهاى حلال و حرامش را در حالى كه براى آموزش تو از كتاب خود بچيز ديگر نميپردازم بعد ترسيدم كه بر تو اشتباه شود، آنچه را كه مردم از روى خواهشها و انديشههايشان در آن اختلاف كردهاند مانند عقايدى كه بر آنان اشتباه گرديده و استوار ساختن آن هر چند ميل بياد آورى آن ترا نداشتم بهتر است پيش من از واگذاردن ترا بكارى كه از نابودى آن بر تو ايمن و آسوده نيستم.
اميدوارم خدا ترا در آن كار توفيق رستگارى عطا فرمايد و براه راستت راهنمائى كند پس ترا باين وصيت سفارش ميكنم.پ پسرم بدان بهترين چيزى كه تو از وصيت من فرا فراگيرى پرهيزكارى و ترس از خداست و اكتفا كردن بآنچه كه خدا بر تو واجب كرده، فرا گرفتن آنچه را كه بر آن پيشينيان تو از پدران و مردمان شايستهى از خويشاوندان و هم- كيشانت بر آن گذشتهاند.پ زيرا كه آنان بينائى و انديشهى خويش را وانگذاشتند چنان كه تو در فكر و انديشهاى انديشه كردند چنانچه تو مىانديشى پس در نتيجهى انديشه آنان را بفراگرفتن آنچه شناختند و باز ايستادن از آنچه مكلف نشدند وارد ساخت پس اگر نفس
تو سر باز ميزند از آنچه كه خويشاوندانت بر آن گذشتند بپذيرد بدون آنكه بداند همچنان كه آنان دانستند بايد خواست تو در آن طلب فهم و تحصيل علم و دانائى باشد نه فرو رفتن در شبهات و بالا رفتن در دشمنىها، پيش از فكر در اين زمينه شروع كن به كمك خواستن از خداى خود و ميل كردن بسوى او در توفيقت و واگذاشتن هر بدى كه بر تو شبهه وارد ميكند و تسليم گمراهيت مينمايد و هر گاه تو يقين پيدا كردى كه دلت صاف شده پس فروتنى و فرمان- بردارى كن.پ انديشهات كامل شده و گرد آمده، درين راه بايد كوششت بيك هدف باشد، فكر كن در آنچه من براى تو تفسير كردم اگر آنچه را كه تو دوست دارى جمع نشده بدان كه همانا مانند شترى هستى كه پيش رويش را نبيند در سقوط بوده و بينا نيستى و در تاريكىها مىافتى و كسى كه خبط ميكند و براه نميرود طالب دين نيست درنگ در اين حال بهتر است.پ همانا اول چيزى كه شروع ميكنم بآن از سفارشم و پايانش اينست كه سپاس گويم خداى خود و ترا و خداى پدرانت اولها و آخرها و پروردگار هر كس كه در آسمانها و زمين است آنسان كه سپاس سزاوار اوست و آنچنان كه او دوست دارد و سزاوار ميداند و از خدا ميخواهم از طرف ما بر پيامبرمان و اهل بيت پيامبر و بر پيامبران خدا و فرستادگانش درود فرستد مانند درود تمام آفريدگانش و نعمتهايش را بر ما كامل كند در آنچه كه مرا توفيق خواهش در آن داده بر ايمان باجابت رساند، زيرا كه به نعمت خدا شايستگى كامل مىشود.پ پسرم وصيت مرا درياب، بدان كه مرگ در اختيار او است زندگى هم در اختيار همو است، همانا آفريننده و ميراننده است، نيستكننده همان باز گرداننده است گرفتاركننده همان رهاننده است، دنيا پابرجا نمانده مگر بر آنچه خدا قرار داده از نعمتها و گرفتاريها و پاداش در قيامت يا چيزى كه پشتش قرار
گرفته از آنها كه ما نميدانيم كه پذيرفتن هر چيزى كه از اينها بر تو دشوار آمد بر نادانى خود حمل كن آن را و همانا تو نادان آفريده شدى بعد دانا شدى و چقدر نادانيهايت زياد است و انديشهات در نادانيها سرگردان و بينائيت در آن گمراه بعد مىبينى او را، چنگ بزن بخدائى كه ترا آفريده و روزى داده، بشرى مساوى قرار داده، اعتمادت بايد بر او، ميلت بسوى او و بيمت از او باشد.پ پسرم هيچ كس مانند پيامبر ما از خدا خبر نداده پس او را در راهنمائى پيشرو و در نجات پيشوا قرار ده، همانا من در اندرز دادن تو كوتاهى نكردم و فكرت در بارهى خود بجاى فكر من نسبت بتو نميرسد.پ پسرم اگر براى خداى تو شريكى مىبود فرستادگانش مىآوردند و مسلم تو نشانههاى سلطنت و كشور آن شريك را مىديدى و مىشناختى چگونگى و كردارش را، ولى خداى تو خداى واحد است آنسان كه خودش معرفى كرده هيچ كس با او در پادشاهيش مخالفت نميكند و با او در اين باب گفتگو نمىكند و او آفرينندهى همه چيز است و او بالاتر از اينست كه دل و چشم پروردگارى او را ثابت كند و هر گاه تو باين اوصاف پى بردى پس انجام ده آنسان كه از مانند توئى با كوچكى قدر و منزلت و كمى قدرت و بزرگى نياز تو بسوى او است چنان كه سزاوار ميدانى كه انجام دهى مانند آن را در فرمانبردارى و ترس و بيم از خشم او زيرا او بتو فرمان بد نمىدهد و جلوگيرى نميكند مگر از بدى و زشتى.پ پسرم! من ترا آگهى دادم از دنيا و حالش، ناپايداريش، دگرگونيش بسوى مردمانش و آگهى دادم ترا از آخرت و آنچه را كه براى اهلش آماده شده و براى تو مثلها زدم همانا مثل كسى كه دنيا را با چشم بصيرت ديده مانند گروهى است كه كوچ كردهاند از منزل ويران بسوى منزلى آباد و سختى
سفر و دورى دوستان و غذاى ناگوار و بيخوابى را بخود هموار كردهاند تا در وسعت قرار گيرند و بسر منزل مقصود برسند پس از آن سختىها دردى نديدند و مالى فراوان مصرف نكردند، چيزى كه دوستتر از آن منزل بر ايشان نيست.پ و اما مثل كسى كه دنيايش فريب داده مانند مسافريست كه از جايگاه آباد كوچ ميكند و بمنزلى ويران فرود مىآيد، چيزى ناخوشتر براى آنان از جدائى نعمتها و هجوم آوردن غمها نيست تمام نادانيها را بتو خاطر نشان كردم تا خويشتن را دانا نشمارى، اگر چيزى را نفهميدى بزرگ در نظرت جلوه مىكند،پ همانا دانا كسى است كه بشناسد كه دانائيهايش نسبت به نادانيش اندك است پس خويشتن را بدين سبب نادان شمارد و بر دانش خويش با كوشش بيفزايد، هميشه براى دانش جوينده و در آن ميلكننده و برايش استفاده كنندهايست.پ براى دانشمندان فروتنانند و براى انديشه اهميت دهندگان، سكوتش واجب، پرهيز دهندهى از خطا، شرمكنندهى از او، اگر بر دانشمندان وارد شود مسألهاى كه نداند نادانيش را انكار نمىكند زيرا كه نادانى را در نفسش احتمال ميدهد.پ اما جاهل كسى است كه خود را دانشمند بشمارد و بر انديشهى خود اعتمادكننده است، هميشه براى دانشمندان تبعيدكنندگانند و بر آنان عيبگيرندگانند- و براى كسى كه مخالفت دانشمندان را كند گناه است و براى كسى كه كارها را نشناخته گمراهى است.پ پس هر گاه وارد شود بر نادان چيزى كه نميداند انكار ميكند و نسبت دروغ ميدهد و با نادانى خود ميگويد: من اين را نه فهميدم و نه مىبينم كه چنين چيزى را و گمان نميكنم كه باشد اگر هست كجاست اين سخن بواسطه اعتمادش برأيش و بيخبرى از نادانيش باشد رأيش به آنچه كه مىبيند از آنچه بر او اشتباه مىشود جدا نمىشود، براى نادانى خود استفادهاى نميكند و مر حق
را انكاركننده است و در نادانيش سرگردان و از آموختن دانش تكبر ورزد.پ اى پسرم! درياب وصيت مرا، نفس خويش را ترازوى بين خود و ديگرى قرار ده دوست بدار و بر ديگرى بپسند آنچه را كه براى خويش مىپسندى، مپسند آنچه را كه براى خود نمىپسندى، ستم منما چنانچه دوست ندارى بر تو ستم شود، نيكى كن آنسان كه مىخواهى بتو نيكى شود، آن چه را كه از ديگران زشت مىشمارى براى خود زشت شمار، راضى شو از مردم براى خود همان را كه براى مردم راضى هستى، چيزى را كه نمىدانى مگو بلكه همهى چيزهائى را كه مىدانى مگو، مگو آنچه را كه دوست ندارى براى تو گفته شود.پ بدان كه خودپسندى ضد خوبى و آفت خرد است، هر گاه تو به هدفت رسيدى براى پروردگارت فروتنى كن، بدان كه پيشروى تو راهى دراز و سخت و بيمناكست و در اين راه ترا از طلب نيكى بىنيازى نيست و باندازه نيازت و سبكى بار توشه بردار، بيش از اندازهى نيرويت بار بر مدار كه آن براى تو حسرت و سنگينى دارد و هر گاه پيدا كردى از اهل نياز كسى كه بار ترا بردارد و هنگام نيازمنديت بتو برساند، پس آن را غنيمت شمار و اگر كسى از تو قرض خواست غنيمت شمار در حال بينيازيت و روز پرداخت را در روز سختيت قرار ده، بدان كه پيشروى تو گردنهاى دشوار است ناگزير بر تو فرود آيد بهشت يا جهنم، سبكبار در اين گردنه بهتر است از سنگينى بار براى خود پيش از وارد شدن جايى در نظر بگير.پ بدان خدائى كه در دست اوست گنجينههاى دنيا و آخرت اجازه بدرخواست تو داده و پذيرفتن ترا ضمانت نموده، فرمان داده كه از او بخواهى تا بتو
ببخشد و آن خدا مهربانست، ميان تو و خودش تفسيركننده و فاصلهاى قرار نداده و ترا بواسطهاى بسوى خودش واگذار نكرده و ترا از توبه نمودن جلوگيرى نكرده و برجوع تو سرزنش نكرده و به كيفر تو شتاب ننموده هنگامى كه خود را در معرض رسوائى قرار داده رسوايت نكرده، بسبب گناه ترا در سختى نيفكنده از رحمتش نااميدت نكرده در توبه بر تو سخت نگرفته، خوددارى ترا از گناه ثواب قرار داده، يك گناهت را يكى بحساب آورده ولى يك ثوابت را ده تا بحساب آورده، در توبه و از سر گرفتن كردار را برويت گشوده، هر گاه بخواهى صدا و سر گوشى ترا مىشنود، نيازت را با او در ميان ميگذارى و او را از خود آگاه ميكنى، غمهايت را بسويش شكايت ميكنى، در كارهايت كمك ميخواهى راز نهانت را با او در ميان ميگذارى، بعد كليدهاى گنجينههايش در دست تو قرار دهد در خواهش التماس كن كه براى تو در رحمت باز شود و همان طور كه بتو اجازهى خواستن داده پس هر گاه بخواهى درهاى گنجينههايش را بوسيله دعا باز كنى.پ التماس كن اگر دير جواب دهد نااميدت نمىكند زيرا كه بخشش باندازه خواهش است گاهى دعايت دير مستجاب مىشود كه سئوالت را طولانى كنى و پاداشت بيشتر شود گاهى چيزى ميخواهى بتو داده نميشود ولى از آن بهتر بتو داده مىشود ديرتر يا زودتر (دنيا و آخرت) يا منع مىشود بواسطه چيزى كه براى تو بهتر است، چه بسا چيزى را ميجوئى كه اگر بتو داده شود نابودى دين تو است بايد خواهش تو از چيزى باشد كه خوبى آن براى تو بجا ماند و حسرتش از تو برود مال نه براى تو ميماند نه براى او.پ همانا اميد است كه سرانجام كارت را به بينى خوب يابد يا اينكه خداى كريم ببخشد بدان كه تو براى دنيا آفريده شدى نه آخرت، براى زوال نه بجا ماندن، براى مردن نه زنده بودن. همانا تو در سراى كوچ و منزل موقت و راه آخرتى، تو راندهشدهى مرگى هستى كه از او فراركنندهاش نجات نمىيابد بناچار روزى ترا دريابد از مرگ بيمناك باش كه روزى ترا دريابد در حال گناه
و حال اينكه خودت را در آن حال وعده توبه ميدهى پس مرگ فاصله مىشود ميان تو و توبهات در اين هنگام تو خويش را تباه كردهاى.پ پسرم فراوان بباد آور مرگ و پيشامدهاى بعد از مرگ را كه ناگاه بآن درآئى، مرگ را روبروى خود قرار ده تا اينكه بيايد ترا در حالى كه تو از آن دورى كردهاى، مبادا در حال غرور ترا دريابد، فراوان بياد آخرت و آنچه كه در آنست از نعمت و عذاب دردناك باش، زيرا كه ياد آخرت ترا پارسائى در دنيا كند و دنيا را در نظرت كوچك نمايد و خداوند ترا از دنيا خبر داده و آن را برايت تعريف نموده و پرده از بديهايش برداشته، زينهار كه فريب بخورى از جاويدان ماندن مردم دنيا و حرص آزشان بدنيا، همانا مردمان دنيا سگهاى فريادكننده و درندگان زيان رساننده كه گروهى بر گروه ديگر فرياد كنند كه نيرومندها ناتوانان را خورند بزرگها كوچكها را، مردمان دنيا از راه راست گمراه شدهاند و گمراهى را پيمودهاند ديدگانشان را از راه درست گرفتهاند گمراه شدهاند در سرگردانى و در آشوبهاى دنيا غرق شدهاند دنيا را صاحب خويش گرفتهاند دنيا با آنان بازى كرد آنان با دنيا ولى آينده را فراموش كردند.پ پس بپرهيز پسرم كه عيبهاى دنيا ترا زشت نكند اهل دنيا دو قسمند قسمى شترهاى عقال شده (يعنى ناتوانان) قسمى رها شده (هر چه بخواهند انجام دهند نيرومندند) كه خردهايشان تباه شده و راه نادانى را پيمودهاند، با شتران علوفه نخورده در راهى سخت كه ساربانى نيست كه آنها را نگهدارد، مدارا كن تا تاريكى شب برطرف شود گويا مسافرين رسيدند اميد است آنكه شتاب كرده بر گردد، بدان كه هر كس كه شتر سواريش شب و روز برود او را ميبرد اگر چه خودش نرود. منع كرده خدا جز ويرانى دنيا و آبادى آخرت را پسرم اگر واگذارى در آنچه كه خدا از دنيا برايت واگذارده و خود را از دنيا بشناسى اين كار براى تو سزاوارتر است و اگر تو پند مرا نپذيرى پس از دنيا بپرهيز مسلم بدان كه
تو بآرزويت نميرسى و هرگز مرگت را بر نميگردانى تو در راه گذشتگانى مدارا كن در جستجو و نيكى نما در درآمدت زيرا چه بسا جويندگيها به ربودن ميكشد و نيست هر جويندهاى دريابنده و هر ميانه روى نيازمند.پ گرامى دار نفست را از هر گونه پستى اگر چه ترا بسوى توانگرى نشاند زيرا كه تو هرگز عوض نميگيرى بآنچه از نفس خويش مصرف كرده، بنده ديگرى ميباشى در حالى كه خداوند ترا آزاد قرار داده و خوبى كه با شر بتو رسد خوبى نيست و چه فايده آسانيى كه با سختى بدست آيد، بر حذر باش كه شترهاى طمع ترا به تندى بآبشخورهاى نابودى ببرند اگر توانائى دارى كه در ميان تو و خداوند بخشندهاى نباشد انجام ده زيرا كه تو بهرهات را در ميابى و قسمتت را ميبرى، همانا اندك از طرف خداى تبارك و تعالى بيشتر و بزرگتر از فراوانى از طرف آفريدگان خداست هر چند همه چيز از اوست، براى خدا مثلهاى بلند است.پ در آنچه كه از پادشاهان و پس ترا ز آن ميجوئى خواهى فهميد كه براى تو در اندكى كه از طرف پادشاهان ميرسد افتخار است، همانا بر تو در بيشتر بهرهى از طرف پست فطرتان ننگ است، ميانه رو در كارت باش كه ستايش ميكنى سرانجام دانشت را همانا تو فروشندهى دين و آبرويت به بهاء نيستى زيان ديده كسى است زيان ديده بهرهاش را از خدا، بگير از دنيا آنچه كه ترا آيد، واگذار آنچه را پشت كرده پس اگر تو چنين نميكنى نيكو بجو، بر حذر باش از نزديك شدن كسى كه بر دينت از او بيمناكى، دورى كن از سلطان از نيرنگهاى شيطان در امان مباش، ميگوئى كه به بينم آنچه را كه انكار كنم ريشه كن نمايم، همانا همين طور نابود شدند كسانى كه پيش از تو بودند از اهل قبله و مسلم بقيامت يقين پيدا كردند و اگر دينت را بدنيا بفروشى پاك نهاد نيستى بعد گاهى گمان ميكند او را شيطان بفريب و مكرش تا اينكه او را در وادى نابودى مىافكند بجز اندكى از دنيا و او را از شرى تحويل شر ديگر ميدهد تا اينكه
از رحمت خدا نااميدش كند و در نااميدى واردش نمايد، پس چهرهاش را مخالف اسلام و احكامش مىيابد.پ اگر نفست خواست دوستدار دنيا و پيروى پادشاه را كند و نافرمانى كرد ترا آنچه را كه من ترا نهى كردم از او كه هدايت تو در آنست و زبانت را بر زيان تو در اختيار گرفت پس اطاعتش مكن، زيرا كه براى پادشاهان رحمى هنگام خشم نيست و از خبرهايشان مپرس، هنگام رازهايشان سخن مگو. وارد مشو در چيزى كه ميان تو و ايشانست، در خاموشى سلامتى از پشيمانيست، و جبران زياده- روى از خاموشى آسانتر است از رسيدن آنچه كه از سخن گفتن از دست دادهاى (و نگهدارى آب مشك بمحكم بستن آنست) و نگهدارى آنچه كه در دستت باشد دوستتر است از خواستن آنچه كه در دست ديگرى است.پ و روايت مكن مگر از شخص مطمئن كه دروغگو ميباشى و دروغ گفتن ذلت است و دور انديشى يا ميانه روى كفايتكننده است براى تو از زيادى با اسراف و نااميدى بهتر است از خواستن از مردم، كار با پاكى بهتر است از توانگرى با ستم، مرد نبايد رازش را فاش كند چه بسا كوششكنندهايست بر زيان خود، پر گو هرزه گو مىشود، هر كس انديشه كند بينا شود و از بهترين بهرهها دوست شايسته است، با نيكان نزديك شو كه از آنان باشى، از بدان جدا شو تا از آنان نباشى، بدگمانى ترا فرا نگيرد زيرا كه گمان بد ميان تو و دوست تو صلح را بجا نميگذارد و گاهى گفته مىشود زيركى بدگمانيست.پ بد غذائيست غذاى حرام، ستم بناتوان بدتر است از ستم توانا، بدى مانند اسمش بد است، شكيبائى بر ناراحتى دل را نگه ميدارد، جايى كه مدارا درشتى باشد درشتى مداراست، چه بسا دردى دواست و دوائى درديست، چه بسا نااهل پند دهنده است و چه بسا پند دهنده خيانت كرده، مبادا آنكه اعتماد بر آرزوها كنى زيرا كه آرزو سرمايه احمقان و نابخردانست، خوددارى از خوبى آخرت و دنيا كن، دلت را بادب پاك نما چنانچه هيزم بآتش پاك مىشود
سخنانت را با هم مخلوط منما و راه سخت را مپيما، ناسپاسى نعمت پستى است، همنشينى نادان شوم است، خرد نگهدار تجربههاست و بهترين آزمايش تو پند دهندهى تو است از اخلاق مردم نرم طبيعى است، پيشى بفرصت گير پيش از آنكه اندوه باشد، تصميم از دور انديشى است، سبب نااميدى سستى در كار است هر جويندهاى نمىيابد هر مسافرى برنميگردد نابودى توشه فساد است هر كارى سرانجامى دارد، چه بسا مال اندكى بركتش از مال فراوان بيشتر است، بزودى مقدر تو ميرسد، بازرگان در محل خطر است، در ياورى پست خيرى نيست، بر كارى كه در آن فريب است مايست، كسى كه فرمان دهد آقائى ميكند آنكه بفهمد دانشش را زياد ميكند.پ ديدار مردمان خوب آبادى دلهاست، زمانه را آسان گير مادامى كه در اختيار تو است، زينهار كه اسب لجاجت سركشى كند اگر گناهى انجام دادى در نابوديش بوسيلهى توبه شتاب كن، آنكه ترا امين شمارد خيانت مكن اگر چه او خيانت كند، رازش را فاش منما اگر چه رازت را آشكار نمايد و اميد چيزى را از خود آن بيشتر بخاطر مسپار، بجوى زيرا آنچه بهرهات باشد بتو ميرسد ياد بگير و نيكو ببخش، بمردم سخن نيك بگو، كدام سخن جامعتر است از اينكه براى مردم دوست دارى آنچه را كه براى خويشتن دوست دارى و ناخوش دار بر ايشان آنچه را كه براى خود خوش ندارى، همانا كمتر اتفاق مىافتد كه از كسى كه بسويش تند ميروى بسلامت بمانى يا پشيمان شوى اگر بر او نيكى كنى.پ بدان كه گرامى كسى است كه وفاى به پيمانهايش نمايد و از آنها حمايت كند، دور كردن نشانهى خشم است، بهانهجوئى زياد علامت بخل است، هر آينه بعضى خوددارى تو از برادرت با مهربانى بهتر است از بخشش با ستيز، پيوند خويشاوندى كن با كسى كه بتو اميدوار است و اطمينان به پيوند تو دارد هر گاه قطع خويشاوندى كنى از بزرگيست، قطع پيوند خويشاوندى سبب جدائيست، بچسبان خودت را به برادرت هنگام قطع خويشاوندى و هنگام دور كردن
او با مهربانى و خواهش و هنگام سختى او به بخشش و هنگام دوريش به نزديك شدن و هنگام درشتى او بنرمى و هنگام جرمش بپوزش بطورى كه تو براى او بندهاى و گويا او صاحب نعمت بر تو است.پ زينهار كه اين كوچكىها را در غير جايش انجام دهى و اين خوبيها را براى غير اهلش انجام دهى، مبادا آنكه دشمن دوستت را دوست بگيرى، مبادا نيرنگ بازى كنى زيرا كه فريب خوى مردم پست است با انديشه برادرت را اندرز ده، خوب باشد يا زشت، او را در هر حال كمك نما بهر كجا رود با او برو و كيفر برادرت را مخواه گرچه خاك بر دهنت ريزد، با دشمنت نيكى كن زيرا كه نيكى به پيروزى سزاوارتر است، از مردم با خوى پسنديده در امانى، خشمت را فرو بر زيرا كه من نديدم نوشيدن قطرهاى شيرينتر از فرو بردن خشم و لذيذ از تأخير آن. با خيال برادرت را از خود مران، هنگام نكوهش قطع رفت و آمد منما؟ نرم شو براى كسى كه درشتى كند اميد است كه براى تو نرمى نمايد چقدر قطع خويشاوندى پس از پيوند زشت است، چقدر ستم بعد از برادرى بد است، چقدر دشمنى پس از دوستى ناروا است، چه بد است خيانت بكسى كه ترا امين شمرد گمان فاسد براى كسى كه بتو اميدوارست، و فريب كسى كه ترا امين شمارد.پ پس اگر با برادرت جدائى كردى راهى براى آشتى اگر روزى اتفاق افتاد كه برگردى واگذار، اگر كسى بتو گمان نيك برد گمانش را بپذير، حق برادرت را ضايع مكن بواسطه اعتماد ميان تو و او؛ زيرا كه اگر حقش را ضايع كردى برادر تو نيست، مبادا كارى كنى كه اهل تو دشمنترين مردم بسوى تو باشد، ميل مكن بكسى كه خواهان تو نيست، ناخواهان مباش كسى را كه بتو ميل دارد اگر راهى براى همنشينى او دارى، البته نباشد برادر تو نيرومندتر بر جدائى تو از تو در پيوند با او و نباشد بر بدى نيرومندتر از تو بر نيكى كردن، نه بر بخل قوىتر از تو بر بخشش، نه بر تقصير نيرومندتر از تو بر گذشت ستم هر ستمكننده بر تو بزرگ نيايد زيرا كه ستمگر در زيان خود و فائده تو كوشش ميكند، پاداش آنكه ترا شادمان كند نيت بدى كردن باو نيست.
پروزى دو قسم است: بخشى را تو ميجوئى و بخشى ترا ميجويد كه اگر دنبالش هم نروى مىآيد بدان كه روزگار دگرگونيها دارد، مباش از كسانى كه آن را نكوهشكنندهاند و بهانه آن در پيش مردم اندك مىشود، چقدر زشت است فروتنى هنگام حاجت و ستم هنگام بىنيازى، همانا از دنيا همانست براى تو كه اصلاح آخرت كردهاى، در راه حق انفاق كن براى ديگرى پس انداز منما، اگر بنا باشد بآنچه كه از دست دادهاى بيتابى كنى پس بيتابى كن هر چه كه بتو نرسيده است، بر آنچه نبوده براى آنچه بوده استدلال مكن زيرا كه كارها بيكديگر همانندند، صاحب نعمت را ناسپاسى مكن زيرا كه ناسپاسى نعمت از مرضهاى كفر است و پوزش طلب، نبوده باش از آنان كه از اندرز فائده نميبرند زيرا كه خردمند بهره ميبرد بادب و چهارپايان پند نميگيرند مگر بكتك حقشناسى كن براى كسى كه حق ترا ميشناسد بلند پايه باشد يا پست، اندوههاى وارده را با شكيبائى و يقين از خود بران، آنكه ميانه روى را واگذارد ستم كرده بهترين بهرهى مرد قناعت است، بدترين همنشين مرد حسد است، در نااميدى زياده روى است، بخل نكوهش را ميكشاند همراه بايد مناسب باشد، دوست كسى است كه عيبت را بگويد هواپرستى شريك كوريست، از سازگارى ايستادن هنگام سرگردانيست.پ بهترين دوركنندهى اندوه يقين است، سرانجام دروغ نكوهش است، سلامتى در راستى است، سرانجام دروغ بد سرانجامى است، چه بسا دورى نزديكتر از نزديك است، چه بسا نزديكى دورتر از دور است، غريب كسى است كه دوستى ندارد بدگمانى ترا از دوست جدا نكند، كسى كه تب كند معالجه شود، كسى كه از حق تجاوز كند مسيرش تنگ مىشود، هر كس بمنزلت خويش اكتفا كند دوامش بيشتر است.پ نيكوخوئيست كريم بودن، سرزنشترين سرزنشها ستم در وقت قدرت است، شرم وسيلهاى بسوى همهى نيكيهاست، محكمترين دستگيرهها پرهيزكارى است، بهترين وسيلهاى كه تو بدست آورى وسيله ميان تو و خداست، آنكه
ترا ملامت كند بر تو منت گذاشته، زياده روى در ملامت آتش لجاجت را برافروزاند، چه بسا مريضها كه نجات يابند و سالمها نابود شوند، هر گاه آز نابودكننده باشد نااميدى يابنده باشد هر برهنهاى بپاداش نرسيده، چه بسا بينا راهش را خطا كند و نابينا هدايت شود.پ هر جويندهاى نمىيابد و هر كس كه بترسد نجات پيدا نمىكند، بدى را بتأخير انداز، زيرا كه هر گاه بخواهى زود مييابى آن را، اگر خواهى بتو نيكى شود نيكى نما و يارى كن برادرت را در هر حال كه هست، نكوهش را زياد مكن كه بهرهاش كينه است و به خشمى سخت ميكشاند، ببخش بكسى كه ميخواهى بتو ببخشد، جدا شدن از نادان مساوى پيوند خردمند است، جلوگيرى خشم از كرامت است، كسى كه با روزگار دشمنى كند نابود شود و كسى كه ناپسند شمرد آن را خشم نمايد.پ چقدر بلا بمردمان سركش نزديك است، سزاوار بدان بكسى كه نيرنگ باز است وفا نكنى، لغزش بيم دهنده سختترين لغزش است، بيمارى دروغ بدترين بيماريست، فساد همه را نابود كند، ميانهروى اندك را فراوان كند، بلندى پستى دارد، نيكى بپدر و مادر از سرشت كريم است، لغزشها با شتاب است. خوبى در لذاتى كه پشيمانى دارد نيست.پ خردمند كسى است كه آزمايشها او را پند دهد، هدايت چشم را بينا كند، زبان تو بازگوكنندهى خرد تو است، با اختلاف همبستگى نيست، از خوبى همسايه جويا شدن از حال همسايه است، ميانهرو هرگز نابود نشود، پارسا هرگز نيازمند نگردد، خبر ميدهد از كار مرد كسى كه در كارش دست دارد چه بسا چاهكنندهاى كه اقدام مرگش كند، باميد اطمينان خريدارى مكن هر چيز بيمناك زيانآور نيست، چه بسا شوخيى كه جدى شود آنكه خود را از روزگار ايمن داند خيانت كرده هر كس زمانه در نظرش بزرگ شود جسارت كرده آنكه خوارش كند خوارش نمايد، هر كس باو پناه آورد بسلامت نگاهش
دارد، هر تير زنندهاى بهدف نميرساند، هر گاه پادشاه دگرگون شود زمانه دگرگون گردد.پ بهترين اهل تو آنست كه بىنيازت كند، شوخى نتيجهاش كينه است، چه بسا آزمند كه پيروز نشود، اصل دين يقين درست است، حد كمال اخلاص دورى كردن تو از گناهانست، بهترين گفتار آنست كه كردار تصديقش كند، سلامتى با پاى مرديست، دعا كليد رحمت است، پيش از راه از همراه بپرس، پيش از خانه از همسايه بپرس و ميباش از دنيا بر حال كوچ كردن، طاقت بياور براى كسى كه بر تو گستاخى ميكند، بپذير پوزش كسى را كه پوزش ميخواهد از مردم درگذر، مرسان بسوى هيچ كس ناپسندى او را، پيروى كن برادرت را گر چه نافرمانيت كند، پيوند كن گرچه ستم كند، نفست را بجوانمردى عادت بده و برگزين براى او از هر خوئى نيكش را زيرا كه نيكى عادت است.پ زينهار بپرهيز از سخن پليد يا خنده آور گرچه آن سخن را از ديگرى حكايت كنى، با مردم از سخن پليد يا خنده آور گرچه آن سخن را از ديگرى حكايت كنى، با مردم انصاف داشته باشد پيش از اينكه از تو بجويند، از مشورت زنان بپرهيز كه رأى آنان زبون و تصميمشان سست است، ديدگانشان را بوسيله حجاب از ديدار باز دار زيرا كه سختى حجاب براى تو و ايشان بهتر است، بيرونشدنشان از وارد شدن آنها بكسى كه اطمينان ندارى مشكلتر نيست، اگر ميتوانى كارى كن جز تو كسى را نشناسند، بزن اختيار مده كه از حد خود قدم فراتر گذارد زيرا كه اين كار خوشتر بحال آنانست و آسانتر براى دلهايشان باشد و پابرجاتر براى زيبائيشان، زيرا كه زن گياهست خوشبو نه پهلوان، در احترامش زيادهروى منما، او را نگذارى كه واسطه ديگر شود كه با او خشمناك بتو برگردد، با زنان خلوتت را طولانى مكن كه اختيارت بگيرند يا آنان را كسل كنى، در جلوگيرى از آنان پيشى بگير آنان ترا نيرومند به بينند
بهتر است از اينكه آشكارا شود بر ايشان پراكندگى تو، بپرهيز از اظهار بدگمانى در غير موضع زيرا كه غيرت بيجا شايستهى آنان را بناشايستگى ميكشاند ولى كارشان را استوار كن اگر از آنان نافرمانى ديدى شتاب در كيفر كوچك و بزرگشان كن.پ زينهار كه دنبالگيرى كنى و گناه را بزرگ شمارى ولى نكوهش را آسان، براى كنيزان و بندگان تربيت را نيكو كن و خشم را اندك و سرزنش در غير نافرمانى را زياد مكن اگر يكى از آنان نافرمانى كرد پس نيكو دادگرى كن زيرا كه دادگرى يا بخشش نيكوتر است براى كسى كه خردمند است از زدن و مانع شدن بىخرد را سزاوارترين مجازات است.پ قرار ده براى هر يك از كاركنانت كارى كه بهمان كار بازجوئى شوند، زيرا اين كار بهترين چيزيست كه كار ترا بيكديگر وانگذارند و گرامى دار فاميلت را زيرا كه آنان نيروى پرواز تواند و ريشه تواند كه بآنان باز گردى و بواسطهى آنان بهدف ميرسى و آنان گروهى باشند در وقت گرفتارى پس گرامى دار گرامى آنان را و عيادت كن مريضشان را و در كارهايشان شركت و مشكلاتشان را آسان نما و از خدا در كارهايت كمك بخواه زيرا كه او بىنيازكنندهترين كمككارانست.پ پسرم هر گاه ميان گروهى رفتى كه طفلشان گمراه، جوانشان بىباك، پير مردشان امر بمعروف و نهى از منكر نكرد، دانشمندشان نيرنگ باز و بر خلاف ظاهرش بود و هوايش بر او پيروز، چنگ زننده است بدنياى حاضر با حرص و آز بر تو رو آورند، در كمين تواند بگمراهى، ميجويند فريب دادن را بآرزو، ميجويند دنيا را بكوشش، بيمشان آخرت است، اميدشان دنيا است، بيمناك نيستند مگر كسى را كه از زبانش بيمناكند (گرامى نميدارند مگر كسى را كه) اميد بخشش دارند، كيش آنان ربا است هر حقى را در پيش آنان واگذارده، دوست دارند كسى كه ايشان را بپوشاند، بستوه در آورد كسى كه رازشان را
فاش كند. دلهايشان تهى است، دعا را گوش نميدهند درخواستكننده را پاسخ نمىدهند، آنان را بيخبرى فرا گيرد، اگر تو آنان را رها كنى آنان ترا وانگذارند، اگر از آنان پيروى كنى نابودت كنند، در ظاهر برادرند ولى در باطن دشمنان نهانى، همراهى بدون پرهيز كارى كنند.پ هر گاه پراكنده شوند يك ديگر را نكوهش كنند، سنت رسول در ميانشان مرده ولى بدعتها در ميانشان زنده است، نادانترين مردم كسى است در فراقشان افسرده خاطر شود يا اين كه بفراوانيشان شادمان گردد.پ پسرم در اين هنگام مانند بچه شتر باش نه سوارى بده، نه كركى از تو بگيرند و نه شيرى بدوشند پس چه ميخواهى از مردمى كه اگر دانشمند باشى ترا نكوهش كنند و گر نادان باشى رهنمائيت نكنند اگر دانش بجوئى ميگويند مشكل است و سخت اگر دانشجو شوى ميگويند ناتوانست و كودن، اگر پرستش پروردگارت را كنى گويند ريا و خودنمائيست، اگر خاموش نشينى گويند گنگ است.پ اگر سخن گوئى گويند بيهوده گفت، اگر انفاق كنى گويند اسراف كرد، اگر ميانهرو باشى گويند بخيل است، اگر نيازى بسويشان پيدا كنى جدايت كنند و نكوهش، اگر بآنان اعتنا نكنى نسبت بكفرت دهند، پس اين بود نشانهى مردم زمانت كه گوش دادى هر كس از ستمشان آسوده و از آزشان در امان باشد او به شخصيت خود رو آورده مداراكنندهى با آنانست و از نشانههاى دانشمند است كه اندرز ندهد مگر كسى را كه بپذيرد، نصيحت نكند خود- بين را، چيزى را كه مىترسد مشهور شود نگويد.پ رازت را امانت مگذار پيش كسى كه اطمينان دارى مگو جز آنچه كه در ميان مردم رايج است، با آنان آميزش مكن مگر بآنچه كه انجام ميدهند بترس نهايت ترس را و تنهاى تنها باش.
پبدان كه هر كس در عيب ديگرى نگاه كند از عيب خود بيخبر شود، كسى كه رنج كارها را كشيد هلاك شود، آن كه بىانديشه بدريا رود غرق گردد، هر كس برأيش نازد گمراه شود، آنكه بخرد خود بىنياز شود بلغزد هر كس در ميان مردم خود را بزرگ شمارد خوار گردد.پ هر كس شوخى كند سبك شمرده شود و كسى كه چيزى در او فراوان باشد بهمان شهرت پيدا كند، آنكه سخنش زياد باشد خطايش بسيار است، كسى كه خطايش زياد باشد شرمش اندك و پارسائيش كم است كسى كه پارسا نباشد دينش اندك است و آنكه دينش كم است دلش مىميرد و آنكه دلش بميرد در آتش وارد شود.پ گفته شده كه مردى در برابر امام حسن ايستاد و عرضكرد: اى پسر امير المؤمنين! بخدائى كه بتو اين نعمت را ارزانى داشته كه آن را بوسيله واسطه نرسيدهاى بلكه لطفى است از خدا بر تو، انصاف ده مرا از دشمنى بسيار ستمگر و بيدادگر كه نه پير مرد را احترام كند و نه بر كودك رحم كند، حضرت تكيه داده بود بلند شد و نشست فرمود: دشمن تو كيست كه ترا نسبت باو انصاف دهم؟
عرضكرد: تهى دستى است:پ حضرت ساعتى سرش را پائين افكند بعد بلند كرد بسوى نوكرش نگاه كرد و سپس فرمود: هر چه پيش تو است بياور غلام پنج هزار درهم آورد حضرت فرمود بآن مرد داد، بعد فرمود: بحق آن سوگندها كه مرا دادى هر گاه دشمنت پيش تو آمد بيا نزد من.