اما آيات بقره 6 خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده. و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده.پ بقره 10 در دلهاى آنها يكنوع بيمارى هست. خداوند بر بيمارى آنان مىافزايد و عذاب دردناكى بخاطر دروغهاى آنها در انتظار آنان است.پ بقره 18 آنها كران و گنگ و كورند بنا بر اين از راه خطا و روش زشت باز نميگردند.پ بقره 171 آنان كر و گنگ و كورند. بنا بر اين انديشه و فكر پايان را نمينمايند.پ بقره 74 سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد همچون سنگ يا سختتر.
چون پارهاى از سنگها مىشكافد و از آن نهرها جريان پيدا ميكند. و پارهاى از سنگها شكاف بر ميدارد و قطرات آب از آن تراوش مينمايد. پارهاى از آنها از خوف خداوند از فراز كوه بزير مىافتد و خداوند از اعمال شما غافل نيست.پ بقره 93 و دلهاى آنان بر اثر كفر با محبت و عشق گوساله آبيارى شد.پ بقره 119 دلهاى آنها (در تباهى و فساد) مشابه و مانند هم است.پ آل عمران 7 اما آنها كه در دلهايشان انحراف است پيروى از آيات متشابه مىنمايند (بمنظور گمراه ساختن ديگران).پ آل عمران 9 پروردگارا دلهاى ما را بعد از اينكه هدايت كردى منحرف نگردان.پ مائده 71 و گمان كردند مجازاتى در كار نيست پس كور و كر شدند سپس (بعد از بيدارى و توبه) خداوند توبه آنها را پذيرفت باز هم (در اثر انحراف) بسيارى از آنها كور و كر شدند و خداوند بآنچه انجام ميدهند بينا و دانا است.پ مائده 13 دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم. مائده 41 آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهاى آنان را پاك كند. انعام 36 فقط آنانى كه شنوائى دارند دعوت بحق را مىپذيرند و مردگان را خدا بر
مىانگيزد سپس باو بازگشت مينمايند.پ انعام 38 كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكنند كر و گنگند در انواع تاريكىها فرو رفتهاند.پ انعام 25 بر دلهاى آنان پردههائى نهادهايم كه مانع از درك و فهم قرآن است و يكنوع سنگينى در گوش آنها هست.پ انعام 43 ولى دلهاى آنها سخت شده است.پ انعام 46 بگو آيا فكر مىكنيد كه اگر خداوند شنوائى و بينائى شما را بگيرد و بر دلهاى شما مهر بنهد. كيست بجز ذات اللَّه كه آنها را بشما بدهد.پ انعام 125 خداوند كسى را بخواهد هدايت كند سينه باز و گشادهاى براى پذيرش اسلام باو عنايت ميكند و كسى را كه بخواهد گمراه سازد سينه او را تنگ و ناراحت مىكند مثل اينكه با شدت تمامتر بآسمان ميرود (دچار فشار مىشود) خداوند اين طور پليدى و ناپاكى را (كه اثر كفر و عناد است) در افراد بىايمان قرار ميدهد.پ اعراف 99 و مهر ميزنيم بر دلهاى آنان بنا بر اين نيروى شنوائى ندارند.
،، 100 و خداوند بر دلهاى كفار اين چنين مهر ميزند- اعراف 178 آنها داراى دلهائى هستند كه درك و فهم در او نيست و چشمهائى كه ديد ندارد و گوشهائى كه اثر و فائده شنوائى ندارد آنان مانند حيوانات چهار پا بلكه گمراهتر و همانها هستند غافلين از حق.پ انفال 24 بدانيد كه خداوند حائل مىشود بين انسان و دلش (به كيفر اعمال كارى ميكند كه انسان قلبى را كه وسيله درك و فهم است از دست ميدهد).پ،، 50 افراد منافق و آنانى كه در دلشان يكنوع بيمارى هست ميگويند- اين مسلمانان را همين مطالب دينى فريبشان داده.پ توبه 88 دريچه قلب آنان بسته شده بنا بر اين درك و فهم ندارند 94 بر دلهاى آنان مهر زده شده علم و دانش در او راه ندارد.پ توبه 125 اما آنانى كه در دلهاى آنها بيمارى هست مرتب بر آلودگى و كفرشان افزوده مىشود و با همان حالت كفر و عناد مردند.پ توبه 128 از راه حقيقت منحرف شدند خداوند به كيفر كردارشان دلهاى آنها را از توجه به حق برگردانيد چون آنها گروهى بىدرك و شعورند. يونس 42 بعضى از آنها گوش ميدارند به تو آيا كران را ميتوانى بشنوانى گر چه عقل و درك را از دست داده باشند. و بعضى نگاه ميكنند بتو ولى آيا تو ميتوانى كورها را هدايت
و راهنمائى كنى گر چه نيروى ديد و بصيرت نداشته باشند.پ يونس 67 مسلما در اين عالم خلقت و آفرينش علائم و نشانههائى (براى توحيد و خداشناسى) هست براى افرادى كه شنوائى دارند.پ يونس 74 اين چنين بر دلهاى ستمكاران مهر ميزنيم.پ هود 20 اينها ديگر نيروى شنيدن و ديدن را ندارند 24 حال اين دو گروه كفار مؤمنين در مثل مانند شخص كور و كر و شخص بينا و شنوا است آيا اينها با هم برابرند (هرگز) پس (چه شده شما را) چرا پند نمىپذيريد.پ رعد 16 ببعد بگو آيا بينا و نابينا و تاريكى و روشنى با هم برابر است (تا آنجا كه ميفرمايد- فرو فرستاد از آسمان آب را (باران) سپس رودها بمقدار ظرفيت خود روان شد پس سيل كف نمايانى را در بالاى خود در بر گرفت و همچنين از چيزهائى كه در آتش ذوب ميكنيد بمنظور تهيه زينت و زيور مانند آن كفى نمايان مىشود اين چنين مثال ميزند خداوند براى حق و باطل (آب و آن فلزى ذوب شده مثل است براى حق و كف هم كه نمود و جوش و خروشى دارد مثل است براى باطل) اما آن كف بزودى نابود و تباه مىشود و اما آنچه كه مفيد و براى اجتماع سودمند است (آب و فلز) باقى ميماند و در اعماق زمين رسوخ ميكند خداوند اين چنين مثلهاى جالب ميزند تا آنجائى كه (براى تطبيق اين مثل) ميفرمايد آيا كسى كه ميداند و ايمان دارد كه آنچه نازل شده از پروردگارت حق است با آن كسى كه كور و نابينا است برابر است فقط خردمندان پند ميپذيرند.پ رعد 28 آنهائى كه داراى ايمان هستند و از اثر ياد خدا آرامش دل دارند آگاه باشيد كه با ياد خدا دل آرامش مىيابد.پ نحل 21 اينها مردگانند و زنده نيستند و نمىفهمند كه چه وقت برانگيخته ميشوند.پ،، 65 در اين آيات و مطالب نشانهها و هدايتهائى است براى گروهى كه داراى نيروى شنوائى هستند.پ نحل 97 هر كس اعمال نيك و كردار شايسته داشته باشد چه زن چه مرد ما باو يك زندگى پاك و پاكيزهاى خواهيم داد.پ اسرى 72 هر كس كه در اين جهان نابينا و كور است در آن عالم و جهان آخرت نابينا و گمراهتر خواهد بود.پ كهف 14 دلهاى آنها را محكم و استوار نموديم.پ،، 28 از آن مردمى كه دلهاى آنان را از ياد خودمان منصرف نمودهايم پيروى منما و آنها دنبال هواى نفس گرفته و روش افراطى دارند.
پانبياء 3 دلهاى آنان از حق منصرف است انبياء 45 بگو من شما را با مطالب وحى شده اخطار و هشدار ميدهم ولى كران دعوت تو را موقع هشداردادن نمىشنوند.پ حج 34 فروتنان را مژده بده اينها كسانى هستند كه هنگامى كه ياد خدا مىشود دلهاى آنان از عظمت خداوندى ترسان مىشود.
،، 66 آيا در آفاق زمين سير نميكنند تا دلهائى انديشناك و گوشهائى شنوا براى آنها پيدا شود زيرا چشمان ظاهرى كور نميشود ولى دلهائى كه در سينهها هست بينش خود را از دست ميدهد.پ حج 53 اين وسوسههاى شيطانى را وسيله امتحان و ابتلاء قرار دهد براى آنهائى كه در دلشان بيمارى است و دلهائى سخت دارند.پ فرقان 44 آيا تصور ميكنى كه بيشتر مردم داراى شنوائى و انديشه هستند اينها فقط مانند حيوانات بلكه گمراهترند.پ فرقان 53 (اهل ايمان) كسانى هستند كه چون آيات الهى بآنها تذكر داده شد (چشم و گوش را باز ميكنند) و در برابر آيات كر و كور نيستند.پ شعراء 89 روزى كه نه مال و نه فرزند سودى نخواهد بجز آن كس كه با دلى پاك و سالم (بصحنه قيامت) وارد شود.پ شعراء 136 آنان گفتند بحال ما فرقى ندارد پند و اندرز بنمائى يا از اندرز گويان نباشى (زمينه پذيرش را ندارند).پ شعراء 193 جبرئيل روح الامين اين قرآن بر قلب پاك تو فرود آورده است.
،، 200 ما قرآن را اين چنين در دل تبهكاران گذرانديم (كه در دل آنان قرارى نگرفت) تا مشاهده عذاب دردناك نكنند ايمان نمىآورند.پ نمل 80 تو نتوانى مرده دلان را سخن بشنوانى و كران را كه از گفتار تو روى گردانند، به حقيقت شنوا كنى 81 و تو نميتوانى اين كوران را از گمراهى برهانى فقط بآنهائيكه به آيات ما ايمان مىآورند سخن خود را ميتوانى بشنوانى و آنها تسليم در برابر فرمان خدا هستند.پ روم 52- 53- پس تو اى رسول گرامى اين مردم مرده دل را نتوانى با سخن حق شنوا كنى و دعوت خود را به گوش اين كران كه روگردانند برسانى و تو نتوانى اين مردم كور دل را از ضلالت و گمراهى براه حق هدايت كنى تنها آنهائى را كه به آيات ما ايمان مىآورند و تسليم امر ما هستند ميتوانى با سخن خود آشنا كنى- تا آنجا كه ميفرمايد اين چنين خدا بر دلهاى اهل جهل مهر شقاوت ميزند.
پلقمان 7 و هر گاه بر اين مردم تلاوت آيات قرآنى شود چنان با غرور و تكبر پشت گرداند كه گوئى هيچ آن آيات نشنيدهاند پندارى از هر دو گوش كر هستند.پ تنزيل 26 در اين (داستان گذشتگان) آيات و نشانههاى پند و عبرت است آيا باز هم سخن حق را نمىشنوند.پ احزاب 4 خدا در درون يك انسان دو قلب قرار نداده.
،، 10 (پس از آمدن لشكر احزاب اضطراب و وحشت مسلمين را فرا گرفت) و دلها و جانها به گلو رسيد.پ احزاب 12 هنگامى كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى هست ميگفتند كه خدا و رسولش با اين وعدهها ما را فريب ميدهند.پ احزاب 26 در دلهاى آنان ترس و وحشت افكند.
،، 51 آنچه در دلهاى شما هست خدا ميداند.
،، 53 اين عمل (مراعات حجاب و پوشش) دلهاى شما مردان و دلهاى زنان را پاكتر ميدارد.پ احزاب 53 اين عمل (مراعات حجاب و پوشش) دلهاى شما مردان و دلهاى زنان را پاكتر ميدارد.پ احزاب 60 اگر منافقان و آنانى كه در دلشان بيمارى هست از اين سخنان و كارشكنىها خوددارى نكنند تو را مأموريت مخصوصى خواهيم داد.پ فاطر 19 نابينا و بينا تاريكها و روشنى سايه خنك و آفتاب سوزان با هم برابر نيستند مردگان و زندهها مساوى هم نيستند خدا هر كه را بخواهد شنواى كلام حق سازد ولى تو (اى رسول خدا) آن كس را كه در گورستان كفر و ضلالت است شنوا نتوانى كرد.پ يس 9 از پيش رو و پشت سر آنان سد و پردهاى قرار داديم و چشمهاى آنان را پوشانديم بنا بر اين راه حق را نمىبينند.
،، 70 (اين قرآن تذكرى است) تا هر كه زنده دل است او را پند دهد.پ صافات 83 از پيروان نوح ابراهيم عليهما السلام است كه در برابر خدا داراى دل و قلبى است كه تسليم كامل و از هر نقصى سالم است.پ زمر 21- 22- آيا آن كس كه خدا او را براى اسلام شرح و فكر روشن عطا فرموده كه بنور الهى روشن دل شده (با غير خود يكسان است) پس واى بر آنان كه از اثر قساوت و شقاوت دلهاى آنان از ياد خدا غافل است اينها در ضلالت و گمراهى آشكار هستند.
خدا (براى هدايت) قرآن را فرستاد كه بهترين گفتار است كه آياتش با هم مشابه است
كه از تلاوت آن خدا ترسان را لرزه باندام افتد و (از شنيدن آيات رحمت) سپس آرامش و سكونتى مىيابند و دلهاى آنها بذكر و ياد خدا مشغول است.پ مؤمن 35 اين گونه خدا بر دل هر منكر ستمكارى مهر شقاوت ميزند.
،، 58 و هرگز نابينا و شخص بينا يكسان نيست و هم آنان كه بخدا ايمان دارند و نيكوكار هستند با بدكاران مساوى نيستند و مردم اندكى توجه به حقيقت دارند.پ سجده 4 و 5 اكثر مردم اعتراض كرده و اندرزهاى قرآنى نمىشنوند- و (كافران) گفتند دلهاى ما از قبول دعوت تو محجوب و در پرده است و گوشهاى ما از شنيدن سخنت سنگين و ميان ما و تو حجاب و فاصله است تو كار خود را بكن ما هم روش خود را ادامه ميدهيم.پ سجده 44 آنان كه ايمان نمىآورند در گوشهاى آنها سنگينى هست و قرآن موجب كورى و نابينائى آنها مىشود و آن مردم از فاصله بسيار دورى باين قرآن دعوت ميشوند.پ زخرف 40 آيا تو ميتوانى كران را شنوا كنى يا كوردلان را هدايت نمائى و آن كسى را كه در گمراهى آشكارى افتاده است.پ جاثيه 23 (اى رسول گرامى) مىبينى آن را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده و خدا آن را دانسته (پس از روشن شدن مطلب) گمراه ساخته و مهر بر گوش و دلش نهاده و بر چشم وى پرده غفلت و ظلمت كشيده پس او را بعد از خدا ديگر كه هدايت خواهد كرد آيا پند نمىپذيريد؟پ محمد 16 و بعضى از مردم منافق بگفتارت گوش ميدهد تا وقتى كه از حضورت خارج شود با تمسخر و استهزاء از اهل كتاب و دانايان مىپرسند باز اين مرد (رسول خدا) چه چيز گفت اخيرا اينان هستند كه خدا بر دلهايشان مهر نهاده و پيرو هواى نفس خود شدند.پ محمد 23 همينها هستند كه خدا آنها را لعن كرده و گوش و چشمشان را كر و كور نموده آيا در آيات قرآن انديشه و تفكر نمىكنند يا بر دلهايشان قفل هست كه بسته استپ فتح 4 او است خدائى كه سكون و آرامش بر دلهاى مؤمنان فرو فرستاد تا بر ايمانشان افزوده گردد.پ ق 33 (اين لطف خدا) براى كسى است كه با قلب و دلى نالان بدرگاه پروردگار بيايد.پ ق 37 (در داستان عبرت انگيز گذشتگان) پند و تذكار است براى آنكه قلب هوشيارى دارد يا گوش دل بكلام حق فرا دهد و حضور كامل داشته باشد.
پحديد 16 آيا وقت آن نرسيد كه ايمان آوردهها دلهاشان بياد خدا خاشع گردد و به آنچه از حق نازل شده توجه كامل نمايند و مانند اهل كتاب نباشند (يهود و نصارى) كه قبلا توراة و انجيل براى آنها آمد كه دوران طولانى بر آنها گذشت و دلهاشان زنگ قساوت گرفت و بسيارى آنها نابكارند.مجادله 21 آنها مردانى هستند كه ايمان در اعماق دلشان رسوخ نموده و خداوند آنان را با روح قدس مؤيّد و نصرت نموده.پ منافقون 3 (كفر را انتخاب كردند) خدا هم مهر شقاوت بر دلهاشان نهاد بنا بر اين درك و فهم را از دست دادهاند.پ منافقون 4 (از نظر بدن و جسم) (آراسته) ولى در واقع مانند چوب خشك بر ديوارند (از درون پوچ و تهى هستند).پ تغابن 11 و هر كه بخدا ايمان آورد خدا هم دلش را با نور هدايت روشن مينمايد.پ ملك 10 (پس از ورود در آتش دوزخ) چنين ميگويند اگر ما سخنان انبياء را گوش ميكرديم يا از چراغ فروزان عقل استفاده مينموديم از دوزخيان نميشديم.پ ملك 22 آيا آن كس كه سرنگون برو درافتاده بهتر راه را يافته و شناخته يا آن كس كه در راه صاف و مستقيم ايمان سير ميكند.پ انشراح آيا ما نعمت شرح صدر بتو عنايت نكرديم (سينهات باز و دلت را روشن ساختيم).
تا اينجا آياتى بود مربوط به قلب و حالات دل و روان انسان و معناى بينائى و كورى و شنوائى و كرى و (مرگ و زندگى) از نظر قرآن.
اما اخبار و روايات در اين باب
پ1- كافى ج 2 ص 266 حضرت صادق عليه السلام فرمود. هيچ قلبى نيست مگر اينكه داراى دو گوش است در كنار يكى از آنها فرشتهاى كه ارشاد و راهنمائى بسعادت و كمال ميكند و در كنار گوش ديگر شيطانى است گمراهكننده (انسان استعداد انتخاب هر دو راه را دارد). اين يك او را وادار مينمايد و ديگرى باز ميدارد. شيطان او را به معصيت و نافرمانى دستور ميدهد و فرشته او را از مخالفت و تمرد فرمان الهى ميترساند و اين است معناى گفتار پروردگار كه در سوره (ق) آيه 18 ميفرمايد از طرف راست و چپ انسان نيروئى مستقر است. هيچ گفتارى از دهانش خارج نميشود مگر اينكه در كنار آن گفتار نگهبانى آماده و مهيا هست.
پتوضيح بدان كه شناختن ماهيّت و حقيقت قلب از مطالبى است كه براى بيشتر علماء كاملا روشن نشده است و بزرگان دين هم در اين قسمت بياناتى نفرمودهاند مگر با كنايه و اشاره (ولى در باره ماهيت و چگونگى آن بطور تفصيل مطالبى بيان نكردهاند).
پس بهتر و موافق با احتياط اين است كه ما هم اكتفا كنيم بهمان بياناتى كه در باره حالات قلب فرموده كه صلاح و سلامت قلب و فساد و تباهى آن چيست و چه چيز آفت و زيان بار است براى او و مراتب و درجات او در چيست و سعى و كوشش نمائيم در تكميل اين موجود شگفت انگيز و روح ربانى و آسمانى و از صفات پست شيطانى پاكيزه نموده و با اخلاق و خوى فرشتگان و صفات روحانى آراستهاش كنيم تا با اين روش و طريقه استعداد و آمادگى پيمودن مراتب كمالات انسانى و رفتن با على درجات را بدست آورده و لياقت و شايستگى گرفتن معارف و حقائق را از جانب پروردگار پيدا كنيم. و اين حركت و سير معنوى بستگى به شناختن ماهيت و حقيقت قلب ندارد زيرا اگر توقف بر اين شناخت داشت قطعا بزرگان دين و ائمه اطهار عليهم السلام براى ما در اين قسمت توضيح كامل و روشن ميفرمودند و چون تفصيلى در اين جهت ندادهاند براى ما هم بهتر است كه سكوت كنيم در آن مطالبى كه آنها سكوت كردهاند ولى ما در اين مقام مختصرى و قسمتى از بياناتى كه گفته شده بازگو مينمائيم و بهمين مقدار اكتفا نموده و از خدا يارى ميخواهيم آنچه كه معروف و مشهور است در نزد حكماء و فلاسفه و هم مسلكان آنان اين است كه منظور از قلب همان نفس ناطقه و فصل مميز انسان و آنچه كه انسانيت انسان باو است و اين يك موجود روحانى است كه حد وسط از جهان روحانى محض و خالص و از جهان مادى و جسمانى محض است (نه آن طور كه در فعاليت و كارهايش اساسا نيازى به ماده و جسم نداشته باشد و نه آن گونه كه غير از ماده و جسمانيات با چيز ديگرى سر و كار نداشته باشد بلكه با هر دو ارتباط دارد) در موجودات پائينتر از خود اثر ميگذارد و همه را تحت تاثير خود قرار ميدهد و از موجودات ما فوق و بالاتر از خود متاثر و اثر پذير ميباشد و اينكه گفته مىشود قلب و دل داراى گوش است استفاده و تشبيه است و منظور همان حالت اثر پذيرى است و بعضى از اهل تحقيق چنين گفته. شرافت و ارزش انسان و كمال و برترى او بقلب است از جهت قلب است كه بر مخلوقات و موجودات ديگر تفوق و برترى يافته كه استعداد و نيروى شناخت خدا را دارد همان معرفت و شناختى كه در اين جهان جمال و زينت و كمال و افتخار او است و در آن جهان توشه و ذخيره او است. و اين استعداد معرفت و شناخت بوسيله قلب است نه ساير اعضاء و جوارح. قلب است كه علم و معرفت بخدا پيدا ميكند قلب است كه براى خدا عمل ميكند قلب است كه بطرف خدا حركت ميكند قلب است كه بخدا نزديك مىشود و اما اعضاء
و جوارح بدن تابع و خدمتگزارند و ابزارى هستند كه قلب آنها را در خدمت خود ميگيرد مانند سلطان آنها را بندهوار بكار مىگمارد و مانند والى و سرپرستى كه رعيّت خود را بخدمت واميدارد و صنعتگرى كه ابزار و آلات را بكار ميبرد.
و قلب است كه چون از توجه به غير از خدا سالم شد و منصرف گشت در مقام قرب الهى بار مىيابد و پذيرفته مىشود و اگر در غير خدا غوطهور گشت طرد و رانده مىشود و او است مورد مطالبه دستورات و تكاليف و توجه خطابات و او است كه پاداش و كيفر مىبيند او است كه سعادت تقرب و نزديكى بخدا را بدست مىآورد پس در صورت تزكيه و پاكى رستگار و كامياب ميگردد او است كه شقاوت و نوميدى نصيبش گردد اگر آلوده و تباه شود.پ در حقيقت و واقع مطيع و فرمانبردار است و انوار و روشنى او است كه در اعضاء و جوارح نمايان و پخش ميگردد و بصورت عبادت و بندگى جلوهگر مىشود.
و او است كه تمرّد و سركشى و نافرمانى خدا مينمايد و اثر و نشانهاش بصورت گناه و كارهاى زشت در اعضاء و جوارح نمايان مىشود و با ظلمت و تاريكى او و با روشنائى و نورانيّت او است كه ظاهر و برون انسان آلوده بزشتىها و يا آراسته به نيكىها ميگردد چون هر ظرفى از آنچه كه در درون دارد رطوبت ميدهد. و او است كه انسان چون او را شناخت خود را شناخته و چون خود را شناخت خدايش را مىشناسد و همچنين قلب است كه چون انسان در حق او جاهل شد نسبت بشناخت خود جاهل و نادان و چون خود را نشناخت خدايش را نتوان شناخت. و كسى كه در باره شناخت خود جاهل و نادان باشد نسبت به شناخت غير خود نادانتر و جاهلتر است. و اكثريت اين مردم در حق خود و در باره قلب خود جاهل و نادانند و پرده هواهاى نفسانى بين آنها و خودشان و قلبشان حائل شده- و خدا پردهاى آويزد و ميان انسان و قلبش- (انفال 24) و حائل بودن خدا به اين معنا است كه توفيق ديد و شناخت خودش باو نمىدهد و توفيق مراقبت و نگهبانى دل و شناخت صفات قلب و اينكه چگونه در قبضه قدرت حق در دست و ميان انگشتان خداى رحمان در تقلب و تحول است و اينكه چگونه مىشود كه گاهى تا پستترين منازل پائين آمده و در عمق دره هلاكت و شقاوت هم سطح شياطين ميگردد و گاهى بطورى بلند پرواز شده تا بالاترين درجات عليين ميرود و تا عالم فرشتگان مقرب الهى اوج ميگيرد.
توفيق توجه و شناخت اين مطالب از او سلب مىشود اين است معناى حائل شدن خدا ميان انسان و قلب انسان.
و كسى كه قلب و نفس خودش را نشناسد كه مراقب و نگهبان او باشد و آمادگى پيدا كند براى آنچه از عالم ملكوت در او و بر او تابش ميكند اين شخص از آن افرادى است كه
خدا در باره آنان فرموده (شما مؤمنان مانند آنان نباشيد كه بكلى خدا را فراموش كردند و خدا هم خود آنها را از يادشان برد و آنان در واقع بدكارانند (سوره حشر 19) بنا بر اين شناخت قلب و حالات و اوصافش اصل و پايه دين و اساس راه رهروان بسوى حق است.
پس از اين مقدمه بدان كه كلمه و واژه- نفس- روح- قلب- عقل- (اين چهار كلمه) الفاظى هستند كه معانى آنها نزديك و شبيه يك ديگر است. اما لفظ قلب در دو مورد استعمال مىشود 1- گاهى قلب گفته مىشود و منظور همان قطعه گوشت صنوبرى شكل است (كه معمولا باندازه يك دست بسته و بهم آمده است) كه در قسمت چپ سينه انسان قرار دارد و او گوشت مخصوصى است كه درون آن خالى و تهى است و در همان قسمت خون سياه رنگى است و او منبع و سرچشمه روح حيوانى است و اين چنين قلبى در تمام حيوانات هم هست بلكه در بدن شخص مرده هم هست.پ 2- گاهى هم قلب گفته مىشود و مقصود آن موجود لطيف و روح ربانى و آسمانى است كه با اين قلب گوشتى ارتباط خاصى دارد و افكار دانشمندان در نحوه ارتباط و علت تعلق اين موجود لطيف با اين قطعه گوشت متحير و سرگردان است چون كيفيت اين ارتباط و تعلق نظير تعلق اعراض و رنگها باجسام است و نظير ارتباط وصف با دارنده وصف و يا نظير ارتباط صنعتگر با ابزار و آلات صنعت و ارتباط جايگزين با آن جايگاه و مكان است و تحقيق اين مطلب بستگى دارد به پى بردن و روشن شدن اسرار و ماهيت وجودى روح انسان و چون در اين قسمت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله سخنى و بيانى ندارد ديگران هم مناسب نيست كه در اين قسمت (كشف حقيقت روح) وارد شوند. و اما لفظ روح آن هم بدو معنا اطلاق و در دو مورد استعمال مىشود.پ 1- روح حيوانى و جسم لطيف كه از آن فضاى پر از خون قلب سرچشمه گرفته و بواسطه عروق و شريان و رگها در تمام قسمت بدن سارى و جارى است.
و جريان اين روح در بدن و رسيدن نور حياة و زندگى و حس و ادراك و نيروى شنوائى و بينائى و بويائى و پيدايش اينها در اجزاء مناسب بدن همانند پيدايش نور و روشنائى است در اطراف و زواياى خانه از اثر گردش دادن چراغى روشن در آن خانه كه اين چراغ به هر نقطه برسد آنجا را روشن ميكند (كه در اين مثل چراغ و خانه سه چيز هست 1- روشنائى خانه 2- چراغ روشن 3- گردش چراغ) در خانه بدن هم- حياه و زندگى نظير روشنائى كه بر در و ديوار خانه پيدا مىشود- روح حيوانى هم بجاى چراغ ظاهرى- جريان و حركت روح در تمام اعضاء و جوارح نظير حركت چراغ در اطراف خانه بوسيله محرك و عامل گردش- ضمنا در اصطلاح اطباء و پزشكان لفظ روح در اين معنائى كه گفته شد
بكار برده و استعمال مىشود و اين عبارت است از بخار رقيقى كه از اثر گرمى قلب و گردش خون توليد مىشود.پ 2- معناى دوم روح عبارت است از همان موجود ارزشمند آسمانى كه حقائق و مطالب علمى را درك ميكند كه شرح و تفصيلش را در معناى دوم قلب بيان نموديم و اين معنا را اراده فرموده پروردگار در آيه كه ميفرمايد (اى رسول گرامى مردم راجع به روح و حقيقت آن پرسشهائى از تو دارند و در پاسخ آنان بگو كه روح يك امر الهى و حقيقت ربانى است) اسرى 85 و اين حقيقت يك نحوه وجود عجيب الهى است كه عقول و افكار اكثر مردم از درك واقعيت آن عاجز و درمانده است و اما نفس- اين لفظ هم در موارد زيادى استعمال مىشود و آنچه با مقصود ما ارتباط دارد دو معنا است 1- اينكه منظور از نفس آن غريزه و جهتى كه مركز و مصدر خشم و غضب و شهوت انسان است و اين اصطلاح شايع است در ميان اهل تصوف و عرفان چون در نظر آنها نفس يعنى آن حالت و خصوصيتى كه ريشه و مركز صفات ناپسنديده است و در لسان آنها متداول است كه ميگويند مبارزه و جهاد با نفس و كشتن و شكستن آن لازم است منظور همين معنا است و باين معنا اشاره فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود (سرسختترين دشمن تو همان نفس تو است كه ميان دو پهلوى تست) 2- معناى دوم نفس همان موجود لطيف و نفيس است كه بيان شد كه در واقع انسان او است و حقيقت و ذاتش همان است و نفس باين معنا به لحاظ حالات و مراتب مختلفى كه دارد نامهاى گوناگونى دارد و در هر مقامى تعبير مناسب با آن مقام از او مىشود. اگر داراى حالت سكون و آرامش و در برابر دستورات خداوند اضطراب و تشويشى نداشته باشد و در مقابل حملات خواستهها و شهوات و صحنههاى هيجان انگيز محكم و استوار باشد او را در اين مقام نفس مطمئنه گويند كه خداى ميفرمايد يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (سوره فجر 28) اى نفس مطمئن و آرام و اى انسان محكم و استوار با كمال خشنودى بطرف ما بيا كه منظور از نفس در اين آيه معناى دوم است چون نفس بمعناى اول نه تنها بطرف خدا حركت نميكند، بلكه انسان را از خدا دور ميكند و او از نفرات سپاه ابليس و حزب شيطان است.
و اگر آن حالت سكون و ثبات و طمانينه را نداشته باشد ولى در مقام دفاع و طرد خواستهها و شهوات و در رتبه اعتراض و انتقاد باشد در اين مقام نفس لوامه و سرزنش گر خوانده مىشود چون اگر انسان در عبادت مولا و معبود خود كوتاهى كند مورد ملامت و سرزنش او واقع مىشود و خدا ميفرمايد (قسم بنفس ملامتگر انسان- قيامه 2).
و اگر حالت انتقاد و اعتراض را از دست داده و در برابر خواستهها و شهوات و
دعوتهاى شيطانى تسليم و مطيع باشد نفس اماره بسوء گويند كه انسان را به بدى و اعمال زشت فرمان ميدهد و خداوند از زبان يوسف خبر ميدهد كه گفته است و من هرگز خود را تبرئه نميكنم و مستقلا مدعى پاكى و طهارت نيستم چون نفس انسان شديدا بزشتىها فرمان ميدهد مگر اينكه خدا حفظ فرمايد (سوره يوسف 52). و ميتوانيم بگوئيم نفس اماره همان نفس بمعناى اول است. بنا بر اين نفس به معناى اول مطلقا و بطور كلى مذموم است و به معناى دوم نيك و پسنديده است چون باين معنا نفس همان ذات و حقيقت انسانى است كه علم و معرفه بخدا و معلومات ديگر دارد و اما عقل او هم معانى زياد و مختلفى دارد و مناسب با اين بحث دو معنا است.پ 1- مراد از عقل علم و دانش و پى بردن بحقائق باشد يعنى همان حالت فهم و درك مطالب (معناى مصدرى) كه محلش قلب است.پ 2- گاهى منظور از عقل آن ذات و حقيقتى كه صفت درك و فهم قائم به او است يعنى قلب انسان و ذات و انسانيت او يعنى همان لطيفه ربانى و موجود عجيب مجهول الهويه كه افكار از درك حقيقت او عاجز و درمانده است.
پس بنا بر اين مقدمات معانى اين الفاظ چهارگانه روشن شد 1- قلب جسمانى و مركز خون 2- روح حيوانى و بخارى 3- نفس شهوانى مركز و مصدر خشم و شهوت 4- عقل علمى و حالت پى بردن باشياء و اين معانى چهارگانه است كه آن الفاظ چهارگانه در مورد آنها استعمال مىشود و يك معناى پنجمى هم هست كه همان لطيفه ربانى و موجودى دانا و بينا و مدرك است كه اين الفاظ چهارگانه همگى از لحاظى بر او اطلاق و در آن معنا استعمال مىشود پس معناها پنج قسم است ولى الفاظ چهار لفظ است و هر لفظى هم داراى دو معنا شد.
و اين اختلاف معانى از جهتى و اتحاد آنها از جهت ديگر (از جهت معانى اوليه اين چهار لفظ با هم مختلفند و از جهت معانى دوم تمام اين چهار لفظ بر يك حقيقت اطلاق مىشود) براى خيلى از علماء و دانشمندان روشن و واضح نشده و تصور (شده كه اينها در تمام موارد هر يك داراى معناى جداگانهاى است با اينكه موردى هم هست كه همه اين الفاظ در يك معنا استعمال مىشود) مثلا در باره خاطرات و افكارى كه براى انسان پيدا مىشود ميگويند اين از خاطرات عقل است و فلان خاطره از خاطرات روح است و ديگرى از خاطرات نفس است و آن يك از خاطرات قلب است و بالنتيجه بيننده اين مطالب متوجه اختلاف معانى نميشود البته هر موردى از قرآن و اخبار كه لفظ قلب بكار برده شده منظور همان معنائى است كه فهم و درك انسان و شناختن حقائق اشياء بستگى
باو دارد (همان حقيقت انسانيت كه گفته شد) و گاهى هم در همان قلب گوشتى كه در سينه است استعمال مىشود از نظر اينكه ما بين قلب بمعناى حقيقى و اين قلبى كه در سينه است ارتباط خاصى وجود دارد چون قلب حقيقى گر چه با تمام بدن ارتباط دارد و تمام اعضاء را در خدمت خود قرار ميدهد ولى تعلّق و ارتباطش بقلب ظاهرى مستقيم و بلا واسطه است اما ارتباطش با ساير اعضاء بواسطه قلب است بنا بر اين رابطه اوليش با او است مثل اينكه او محل و منطقه حكمفرمائى و مركب قلب حقيقى است از اين نظر است كه قلب بعرش و تخت حكومت و سينه به كرسى تشبيه شده سپس محقق مذكور (كه اين مطالب گذشته از او نقل شد) در بيان تسلط شيطان بر قلب چنين گفته كه قلب نظير قبه و بنائى است كه درهاى متعددى دارد كه اين حالات گوناگون از آن درها وارد مىشود و يا نظير هدفى است كه براى تيراندازى نصب شده و تيرهاى مختلفى از هر طرف بسوى او ميرود و يا نظير آينهاى كه در محلى نصب شده و اشكال گوناگونى در او منعكس مىشود كه مرتب در هر لحظه شكلى در آن ديده مىشود و هيچ وقت خالى از آنها نيست و يا نظير حوض و استخرى كه از جويهاى مختلف آب در آن وارد مىشود و مدخل و راه ورود اين حالات نوبه نو در هر حالى بقلب است اما از طرف ظاهر انسان اين راهها همان حواس پنجگانه است و اما از ناحيه باطن از راه تصور مطالبى در ذهن و از راه شهوت و خشم و اخلاق تركيب يافته در مزاج وجود انسان است چون انسان وقتى كه بوسيله يكى از حواس چيزى را درك نمود اثر و حالتى در قلب پيدا مىشود اگر از اين احساس و افكارى كه در قلب پيدا شده منصرف گشت و اين فكر را تعقيب نكرد اين حالت و اين احساس در ضمير دل بحال خود ميماند و مجددا فكر و خيال بدنبال مطالب ديگرى ميرود و طبق انتقال افكار و خيالات دل هم از حالتى بحالت ديگر منتقل مىشود.پ منظور اينكه قلب هميشه در حال تحول و تقلب است و دائما از آثار و ديدنى و شنيدنى و چيزهاى ديگر اثر پذير ميباشد و نزديكترين چيزهائى كه با قلب سر و كار دارد همان خاطرات قلبى است و منظور از خاطرات آن افكار تازهاى است كه بدون سابقه قبلى پيدا شده يا افكارى كه بعنوان تذكر و يادآورى از يك دسته دانستنىهاى پيشين رخ ميدهد كه اين گونه توجهات قلبى را خاطرات ميگويند از نظر اينكه قلب از اينها غفلت داشت ناگهان در قلب خطور كرده و راه مىيابند و همين خاطرات است كه تحريك اراده ميكند چون توجه قلبى و تصميم و اراده نسبت بكارى قطعا پس از راه يافتن انديشه آن عمل حاصل مىشود پس بنا بر اين سرچشمه و ريشه كارها و اعمال انسان همان خاطرات است و همانها ميل و رغبت انسان را بيدار ميكند و تمايل و رغبت هم عزم و تصميم را دنبال
خود دارد تصميم هم اراده را تحريك و تقويت نموده اراده قوى هم به اعضاء و جوارح فرمان ميدهد و آنها هم بطرف عمل حركت كرده و انجامش ميدهد.پ خاطرات و افكارى كه موجب رغبت و تمايل مىشود بر دو گونه است 1- افكارى كه انسان را باعمال زشت متمايل ميكند يعنى كارهائى كه عاقبت و نتيجه زيانبارى دارد 2- خاطرات و افكارى كه انسان را بكارهاى خوب و اعمال پسنديده كه در آخرت و عاقبت نافع و سودمند است ترغيب و تحريك مينمايد- بنا بر اين، دو رقم افكار و تصورات براى انسان هست و هر يك بحسب اصطلاح نامى و اسمى دارد. خاطرات خوب را الهام و خاطرات بد كه باعمال زشت سوق ميدهد وسواس ميگويند البته اين مطلب هم روشن كه اين دو رقم خاطرات حادث و نوظهورند (موجود نبودند و بعدا در دل انسان پديد آمدند) و هر پديده هم نياز به پديد آورنده دارد و اگر پديدهها مختلف و گوناگون باشند اين خود دليل بر اختلاف و گوناگون بودن علل و اسباب پديد آورنده است و اين اختلاف علل و اسباب در صورت اختلاف پديدهها چيزى است كه از سنه خلقت و روش آفرينش در دائره اسباب و مسببات استفاده مىشود واضح است وقتى كه فضاى خانه از اثر روشنى آتش مثلا روشن گشت و يا مثلا سقف او از اثر پخش دود سياه شد انسان مىفهمد كه آنچه علت و سبب روشنائى شده غير از آن چيزى است كه سبب تاريكى و سياهى شده است، همچنين روشنى قلب انسان علتى دارد و تاريكى و ظلمت آن علت و سبب ديگرى دارد علت و سبب خاطرات نيك كه انسان را بخير و خوبى ترغيب مينمايد ملك و فرشته است و علت پيدايش خاطرات بد كه بزشتى سوق ميدهد شيطان ناميده مىشود و آن رقت و لطافتى كه قلب آدمى را آماده پذيرش الهامات مينمايد توفيق گفته مىشود و آن حالتى را كه آمادگى بقلب ميدهد براى پذيرش وسوسه شيطانى اغواء و بخود رهائى و خذلان ميگويند چون وقتى معانى مختلف و مفاهيم: چند گونه باشد بايد هر يك از آنها لفظى و نامى جداگانه داشته باشد و ملك و فرشته هم موجودى است كه خدا آفريده و شان و شغل او رسانيدن خير و خوبىها و دانا ساختن انسان و نماياندن حق و حقيقت و بشارت بخوبى و آسايش و خداوند او را آفريده و براى همين كارها مطيع و مسخرش ساخته.پ و شيطان هم موجودى است درست در مقابل فرشته كه مرتب از شر و بدى صحبت دارد و دستور بزشتى و فحشاء ميدهد و هنگام تصميم عمل نيك و خير انسان را ميترساند از فقر و تهيدستى. بنا بر اين وسوسه در مقابل الهام- شيطان در مقابل فرشته و توفيق در مقابل خذلان و بخود رهائى- و باين مطالب اشاره شده در آن آيه كه فرمود (ما از هر چيزى جفت آفريدهايم باشد شما پند گيريد سوره ذاريات 49) چون تمام موجودات و
مخلوقات (خارجى و حالات و افكار درونى) متقابل و جفت هستند و تركيب يافته از دو چيزند بجز ذات بسيط بارى تعالى كه هيچ مقابل و ضدى ندارد بلكه او ذات واحد يگانه حق است كه آفريننده جفتها است و قلب انسان ما بين دو نيروى متخالف شيطان و ملك در كشش و جذب است- پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است: براى قلب ارتباطى با ملائكه و فرشتگان است كه بخوبىها و پايان نيك وعده ميدهد و حالت تصديق و تسليم بحق در او يافت مىشود هر كس چنين حالتى را در خود احساس نمايد بداند كه اين از عنايات الهى است و سپاس خداوند را نموده و شكرگزارى كند و ارتباط ديگرى هم با شيطان و دشمن حق دارد كه نشانهاش وعده و ترغيب به بدىها و تكذيب و باور نكردن حق و نهى و خوددارى از كارهاى خوب و خير- كسى كه خود را اين گونه به بيند از شر شيطان به خدا پناه برد سپس رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود (شيطان از فقر و تهيدستى شما را مىترساند بقره 268).پ و از نظر اينكه قلب بين اين دو كشش قرار گرفته و داراى دو گونه ارتباط است پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود- قلب مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداوند مهربان است- البته واضح است ذات منزه خداوندى انگشتى كه از گوشت و خون و استخوان تركيب يافته و داراى بندهائى است ندارد ولى چون حركت دادن اشياء، و برگرداندن و تغيير شكل آنها به نيروى دست و انگشتان است تعبير به انگشت شده چون داشتن انگشت در انسان بخودى خود و قطع نظر از كارهائى كه انجام ميدهد ارزشى ندارد و هدف نيست بلكه انگشت وسيله است براى تحريك و تغيير و كارهائى از اين قبيل- ذات بارى تعالى هم بوسيله مسخر نمودن فرشته و شيطان وسوسه و الهام در دلها ايجاد ميكند و آن دو تحت قدرت و فرمان خدا دل را از حالى بحالى و شكلى بشكل ديگر برميگرداند.
و قلب آدمى از نظر اصل خلقت و آفرينش شايستگى متساوى براى پذيرش آثار ملكى و شيطانى دارد و بحسب آفرينش هيچ يك از دو طرف ترجيح بر كفه ديگر ندارد فقط از جهت پيروى و متابعت خواستههاى نفسانى و توجه بيشتر به شهوات و يا از جهت مخالفت هواهاى نفسانى و پشت پا زدن بآن اين كفه بر آن كفه ميچربد- اگر انسان دنبال خواست شهوة و غضب را گرفت در اين صورت خود را تحت سلطه و حكومت شيطان قرار داده و قلبش آشيانه و جايگاه شيطان خواهد شد چون منطقه حكمرانى و چراگاه او همان هواها و تمايلات نفسانى است و اگر با خواستههاى شهوانى جنگ و جهاد كرد و خود را از سلطه و نفوذ آنها آزاد نمود و خلق و خوى خود را همانند خوى فرشتگان ساخت قلبش را جايگاه
و قرارگاه فرشتگان نموده و دل خويش را محل نزول و فرودگاه آنان ساخته است.پ و چون هر دلى بالاخره از شهوة و غضب و حرص و از و آرزو و غير اينها از صفات بشرى كه از هواى نفس سرچشمه ميگيرد خالى نخواهد بود بطور مسلم شيطان جولانگاهى در آن قلب با وساوس خود دارد و لذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى نيست كه شيطانى نداشته باشد عرضه داشتند يا رسول اللَّه آيا شما هم؟ فرمود آرى من هم ولى من بيارى و عنايت خداوندى بر او چيره هستم و او در برابر من تسليم است و بمن فرمان نميدهد جز در موارد نيك (شهوت و غضب بكار برده مىشود ولى در مورد خود) و اين مطلب كه (شيطان بچيز خوب و كار خير فرمان ميدهد با اينكه قاعدتا بايد بر خلاف اين باشد) از اين نظر است كه تصرفات شيطان در انسان از راه شهوة است و كسى كه با توفيق و نصرت حق تسلط بر شهواتش يافت بطورى كه در مورد مناسب و در حد و مرزى كه سزاوار و عقلائى است بكار برده شود. اين چنين شهوتى زيان بار نخواهد بود (بلكه نافع و سودمند است) بنا بر اين شيطانى هم كه جز اسلحه شهوت (بمعناى وسيع) سلاحى ندارد بناچار در اين موارد ميتواند فرمان دهد. ولى اگر دنيا و لذائذش و خواستههاى نفسانى بر دل چيره و غالب گشت شيطان فرصت وسوسه كردن را بدست مىآورد و اگر دل آدمى از اين حالت منصرف شود شيطان رخت بسته و ميرود و جولانگاهش تنگ مىشود آن وقت فرشته و الهامش مىآيد پس جنگ و مبارزه ميان سپاه شيطان و سپاه فرشتگان در ميدان و صحنه قلب هميشه برقرار و ادامه دارد تا وقتى كه دروازه دل بروى يكى از اينها گشوده گردد و اين كشور نفيس و پر سرمايه وطن او شود در اين صورت سپاه ديگر نميتواند داخل شود مگر بطور پنهان و قاچاق و بعنوان موقت و عبور و اكثر اين دلها و كشورها را سپاه شيطان فتح كرده و در قلمرو سلطه خود قرار داده. از وسوسهها و افكار شيطانى پر شده كه اين جهان زودگذر را بر جهان آخرة انتخاب ميكند و سرچشمه استيلاء و حكومت اين سپاه پيروى از هوى و شهوات است و گشودن و فتح كردن اين كشور قلب امكان ندارد مگر از طريق بيرون كردن نيروهاى شيطانى از سرزمين دل و عمران و آباد ساختن آن بياد خداوند و با اين طرح ريزى جاى ورود فرشته و سپاهش باز مىشود و لذا خداوند فرموده (تو بر بندگان من سلطه نخواهى داشت شيطان را بر بندگان من قطعا راهى نيست حجر 42) و كسى كه از هواهاى نفسانى متابعت نمايد بنده هوى است نه بنده خدا و در اين صورت شيطان بر او تسلط مييابد و در آن آيه ميفرمايد (اى پيغمبر عزيز مىبينى وضع آن كسى را كه هواى خود را معبود خود قرار داده سوره جاثيه 23) يعنى هوى خداى او و معبود او است پس بنده هوى است نه بنده خدا و وسوسه شيطانى از صفحه دل نميرود مگر اينكه بفكر ديگرى
كه از افكار و وساوس شيطانى نباشد متوجه و مشغول گردد زيرا وقتى خاطرات و افكار تازهاى در دل پيدا شد خاطرات پيشين و قلبى از بين رفته و معدوم ميگردد ولى هر چه كه غير ذكر و ياد خدا و آنچه مربوط به خدا است احتمال دارد او هم از افكار شيطانى باشد و فقط ياد خدا است كه اطمينان داريم او از ناحيه شيطان نيست.پ و درمان بيمارى وسوسه شيطانى از طريق توجه داشتن به ضد او است و ذكر خدا و بودن در ياد او است كه با هر گونه فكر ابليسى و دسائس شيطانى ضديت و تناقض دارد و پناه بردن باو و بريدن از تمام نيروها و قدرتها انسان را در اين راه موفق ميگرداند و همين است معناى اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم- و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم و اين توفيق فقط از طريق تقوى بدست مىآيد و اهل تقوى كه اكثرا در ياد خدا هستند اين نيرو را دارند و شيطان در باره آنها بيش از اين راه ندارد كه بطور پنهانى در موارد لغزش يك گردش در كنار دل آنان بنمايد (و آنها هم در اثر روشنى كه دارند متوجه ميشوند و او را از خود طرد مينمايند) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ سوره اعراف 201) مجاهد (كه يكى از مفسرين صدر اول است) در تفسير آيه مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ چنين گفته كه خناس دل انسان قرارگاه خود نموده و در آنجا هست وقتى ياد خدا در دل راه يابد فورا پنهان شده و دست و پاى خود را جمع ميكند ولى چون آدمى از ياد خدا غافل گشت اطراف و جوانب قلب را فرا ميگيرد.
بنا بر اين تنافى و ضديت ما بين ذكر خدا و ياد او و بين وسوسه شيطانى نظير ضديت و تناقض بين روشنى و تاريكى و شب و روز است و از جهت همين ضديت است كه خدا فرموده (شيطان بر دل آنها احاطه و تسلط يافته و در نتيجه فكر و ذكر خدا را از يادشان برده است (مجادله 19).پ و در حديث است كه شيطان پوزش را بر دل آدمى ميگذارد اگر در ياد خدا بود واپس رفته و پنهان مىشود و اگر خدا را فراموش نمايد اين دل را همانند لقمهاى فرا ميگيرد. و همان طورى كه شهوات تمام وجود انسانى را فرا گرفته و با گوشت و خون انسان آميخته است سلطه و نفوذ شيطان در گوشت و خون سازى و جارى است و در اطراف و جوانب قلب راه دارد و لذا پيغمبر فرمود شيطان مانند خون در رگها و عروق بشر راه نفوذ دارد و شما با گرسنگى راهش را گرفته و تنگ كنيد از جهت اينكه گرسنگى شهوات را در هم مى شكند و راه نفوذ شيطان هم از طريق شهوات است.
و از جهت اينكه شهوات گوناگون از هر طرف احاطه بقلب دارد خداوند متعال از زبان ابليس چنين بازگو ميكند (قسم بعزت تو كه من بر سر راه مؤمنين و صراط مستقيم در
كمين آنها هستم و از اطراف و جوانب آنان از روبرو و پشت سر از طرف راست از طرف چپ براى اغواء و گمراهى مىآيم سوره اعراف 16- 17). و رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود شيطان در تمام راهها و طرق سعادت انسانى نشسته و كمين كرده- در طريق اصل انتخاب دين اسلام وسوسه ميكند و ميگويد: آيا اسلام اختيار ميكنى و دين و سنت نياكان خود را رها ميكنى؟ انسان مؤمن دست رد باو ميزند و مخالفت مينمايد سپس از راه هجرت مىآيد و ميگويد آيا مهاجرت ميكنى و خانه و زمين و كسب و زندگى و همسر خود را رها ميكنى؟ باز هم باو بىاعتنائى كرده و مخالفت مينمايد. سپس موقع جنگ از راه جهاد وارد مىشود و ميگويد آيا ميخواهى به صحنه جنگ بروى و جان شيرين و اموال خود را از دست بدهى؟ ميروى براى جنگ و كشته ميشوى همسرت در اختيار ديگران قرار ميگيرد و ثروتت بدست ديگران مىافتد باز هم مؤمن او را طرد كرده و براى جهاد حركت ميكند.
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه چنين كند و در تمام اين مراحل ثبات و استقامت ورزد حق بزرگى بر خدا پيدا ميكند كه او را داخل بهشت نمايد.پ در اين حديث پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله معناى وسوسه را بيان كرده بنا بر اين توضيح وساوس شيطانى براى انسان كاملا روشن و محسوس است و هر خاطرهاى كه در قلب پيدا مىشود مسلما سبب و علتى ميخواهد و نامى دارد كه معرف او است و نام علت آن خاطره بد شيطان است و ممكن نيست انفكاك و جدائى كسى از شيطان و فقط از جهت تمرد و متابعت با هم اختلاف دارند (گروهى تابع شيطان و گروهى متمرد) و لذا پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود هيچ كس نيست مگر اينكه براى او شيطانى است.
و با اين بيان روشنگر معناى وسوسه و الهام- ملك و شيطان- توفيق و خذلان كاملا واضح و روشن گرديد و بعد از اين توضيحات ديگر بحث و نظر در اينكه ذات و ماهيت شيطان چيست آيا جسم لطيف است يا اساسا جسم نيست و اگر جسم است چگونه ميتواند در بدن انسان داخل شود بىمورد است و در علم اخلاق و رفتار و اعمال انسانيت نيازى باين گونه بحثها نيست بلكه كسى كه در اين بحثها وقت خود را صرف ميكند نظير كسى است كه مار گزندهاى داخل لباسهايش رفته و او الآن بايد در صدد رفع و جلوگيرى از نيش زهر آگين او باشد. بجاى اين كار مشغول بحث از رنگ مار و طول و عرض او بشود و اين گونه بحث عين جهل و نادانى است چون هر چه هست در حال حاضر انسان با خاطرات خطرناك زيان بار مواجه و دست بگريبان است و معلوم شد كه بالاخره شيطان علت و سبب پيدايش وسوسهها است و معلوم شد نيز چيزى كه انسان را بضرر و زيان مهم و قابل احتراز سوق ميدهد (هر چه هست و هر كه هست) بالاخره دشمن است بنا بر اين دشمن بودنش روشن
پس سزاوار است بجنگ و مبارزه او بپردازد.پ و خداوند متعال هم در موارد زيادى از قرآن دشمنى او را اخطار كرده تا انسان وسائل ايمنى و دورى از او را بدست آورد فرموده (شيطان دشمن شما است شما هم با او دشمن باشيد او حزب و سپاهش را براى اغواى شما مهيا ساخته تا همه را اهل دوزخ گرداند فاطر 6) و باز فرموده (اى آدمزادگان آيا با شما عهد نه بستيم كه شيطان را نپرستيد زيرا روشن است كه او دشمن بزرگ شما است يس 60) پس سزاوار است كه بنده خدا بدفع و طرد اين دشمن بپردازد نه اينكه خود را به پرسش و بحث از ريشه و ماهيت او واصل و نسب و محل او مشغول نمايد آرى از اسلحهاش بايد تحقيق كند تا اينكه سپر مناسب در برابرش تهيه كند و اسلحه شيطان هم هواهاى نفسانى است و اين مقدار از معرفت و شناسائى براى تمام مردم كافى است و اما شناختن ذات و حقيقت شيطان و حقيقت ملائكه اين صحنه و ميدان اهل عرفان است كه در علوم مكاشفه از اسرار جهان غوطهورند و در علم اخلاق و حكمت عملى نيازى بآن نيست ... تا آخر تحقيقاتى كه آن محقق نموده است در اين مقام و من ميگويم (چند جمله كوتاهى از مرحوم مجلسى راجع به تحقيقاتى كه اين محقق نموده) آنچه را كه ايشان گفته كه دفع و طرد شيطان توقف بر شناختن حقيقت و ماهيت شيطان ندارد البته اين مطلبى است درست و صحيح ولى توجيهى كه راجع به فرشته و شيطان بطور اشاره در اينجا داشت و در جاى ديگر صريحتر و روشنتر گفته با اينكه در قرآن بر خلاف نظريه او اين مطالب صريحا گفته شده- اين توجيه و تاويل جرأت و بيباكى است در مقابل بيانات الهى و گفتار پيغمبر همان طورى كه تحقيق اين مطالب را از نظر قرآن، در جلد 14 بحار (جلد 59 از طبع جديد از صفحه 202 ببعد) نمودهايم و اعتماد و توكل بر خداوند دانا و آگاه است و ما در اين بحث سخن را طول داديم و بسط و تفصيل بيشترى در اينجا نموديم براى اين جهت كه فهم اخبار و احاديث گذشته و آينده سهل و آسان شود. (در اين حديثى كه در اول بحث نقل شد كلمه شيطان مفتن داشتيم اكنون توضيح معناى مفتن) مفتن بكسر تاء تشديد دار و يا بدون تشديد يعنى گمراهكننده در قاموس اللغة ميگويد فتنه بكسر اول يعنى آزمايش و پسند كردن چيزى (فتنه يفتنه فتنا و فتونا و افتنه) و بمعناى گمراهى- گناه- كفر- رسوائى- عذاب و شكنجه- آب كردن و ذوب نمودن طلا و نقره- گمراه كردن- ديوانگى- اختلاف در راى و نظر- مىآيد فتنه يا فتنه و يا افتنه- يعنى كسى را در فتنه افكند- خداوند فرموده إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ بيضاوى (يكى از مفسران) در جهت ادبى و قاعده نحوى اين آيه- گفته است كه در اين آيه لفظ اذكر در تقدير است يعنى بياد بياور آن زمانى را يا اينكه كلمه اذ مربوط است به
لفظ اقرب كه در جمله قبلى است وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ همانا بانسان از شاهرگ گردنش نزديكتر هستيم يعنى خداوند داناتر است بحال انسان از هر نزديكى آن هنگامى كه آن دو نگهبان كلمات و حرفهاى انسان را ميخواهند ضبط كنند عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ يعنى از طرف راست نشسته است و از طرف چپ هم نشسته لفظ قعيد بعد از كلمه عين اليمين هم هست ولى چون در مورد دوم ذكر شده است احتياج بآوردن اين كلمه در محل اول نيست نظير آن شعر كه گفته (من و قيار در آنجا غريب هستم) كه اينجا هم كلمه غريب بعد از لفظ من ذكر نشده چون نيازى نيست و بعضى گفتهاند لفظى كه بر وزن فعيل باشد هم به معناى مفرد مىآيد هم به معناى جمع بنا بر اين لفظ قعيد در اينجا بمعناى جمع است مانند اين آيه كه ميفرمايد وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ يعنى فرشتگان پشتيبانند كه لفظ ظهير بمعناى جمع آمده است.پ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ يعنى هيچ گفتارى از دهان انسان بيرون نميآيد إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ مگر اينكه در كنار او فرشتهاى مراقب و نگهبان است و شايد آن نگهبان حاضر و مهيا تمام اعمالى كه داراى ثواب و يا عقاب است ضبط ميكند. تمام شد كلام بيضاوى و باز ميگويم بيشتر اخبارى كه از طريق فريقتن وارد شده ظاهرشان اين است كه ضبطكنندگان اعمال و نگهبان حاضر و آماده عبارت است از آن دو فرشتهاى كه اعمال انسان را ضبط مىكنند فرشته طرف راست اعمال نيك را مىنويسد و فرشته طرف چپ كارهاى زشت را مىنويسد و در اين قسمت شيطان دخالتى ندارد ولى ظاهر اين حديثى كه در اول بحث نقل شد اين است كه مراقب و نگهبان آماده يكى از آنها فرشته و ديگرى شيطان است 1- بلكه ظاهرش اين است كه ضبطكنندگان هم از طرفى فرشته و از طرفى شيطان است. و احتمال اين هم يكى از معانى آيه باشد (هر دو گروه با اعمال انسان سر و كار دارد) يا اينكه مقصود از رقيب عتيد فرشته راست باشد و زاجر و كاتب (باز دارنده انسان و نويسنده عمل) هر دو يكى باشد فرشته چپ.پ 2- كافى ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام نقل ميكند كه فرمود. براى هر قلبى دو گوش هست (حالت اثر پذيرى از عامل نيك و عامل بد) چون تصميم ميگيرد كار زشتى را انجام دهد روح ايمان باو ميگويد نكن و خوددارى كن شيطان ميگويد بكن و انجام ده و چون بطرف گناه حركت كرد و مشغول زناء (مثلا) شد روح ايمان از او جدا مىشود-پ بيان و توضيح- نفس انسانى راه خير و راه شر و بدى را در پيش دارد (قدرت هر دو را دارد) البته عمل خير زحمت و مشقت فعلى و موقت زود گذرى دارد ولى در نتيجه لذت و آسايش دائمى دنبالش هست و كار زشت بعكس داراى لذت آنى و كنونى ولى فانى و ناپايدار و بعدا رنج و عذاب باقى و دائم خواهد بود نفس آدمى هم خواهان
لذت و از زحمت و مشقت گريزان است.
بنا بر اين انسان هميشه بين خوبى و بدى در ترديد است (لذت فعلى و نقدى را انتخاب كند يا لذت بعدى را از زحمت فعلى بگريزد يا از رنج و مشقت بعدى) روح ايمان فرمان انجام اعمال خير باو ميدهد و از زشتى باز ميدارد ولى شيطان بعكس- و مراد از روح چيست؟ شش احتمال دارد:پ 1- منظور ملك و فرشته باشد كما اينكه در بعض اخبار تصريح باين مطلب شده و چون بقاء و دوام ايمان بستگى بالهامات و يارى فرشته دارد و اگر تأييد و الهام او نباشد ايمان انسان از بين ميرود بنا بر اين مثل اينكه فرشته روح ايمان است و حيوه و زنده ماندن ايمان بوسيله او است.پ 2- مراد از روح ايمان عقل انسان باشد كه او هم چنين است چون تا وقتى كه خواستهها و شهوات نفسانى بر عقل چيره نشده باشد انسان مرتكب گناه نميشود. بنا بر اين در حين عمل زشت مثل اينكه عقل و نيروى تفكر رفته و از او جدا شده است.پ 3- مقصود روح انسان و انسانيت او از لحاظ اتصافش بايمان كه از اين نظر روح انسان همان روح ايمان است و هنگامى كه هواهاى نفسانى غالب و چيره گشت و اعمال انسان با ايمان منطبق نشد مثل اينكه انسانيت و روح انسانيش از وى گرفته شده.پ 4- منظور از روح ايمان درجه بالاتر و ايمان قوى و كامل كه روشنى مخصوص بانسان ميدهد باشد چون كمال ايمان در اثر يقين است و يقين داشتن بخدا و معاد با ارتكاب گناهان كبيره و اعمال زشت خطرناك منافات دارد و با هم جمع نميشوند بنا بر اين جدا شدن روح ايمان باين معنا است كه قوه و كمالش را از دست داده و ضعيف مىشود و اگر پشيمان شد و پس از انجام شهوت و سستى آن در امر آخرت و معاد و دوام آن جهان و عذابهاى دردناكش و لذتهاى ارزنده و بدون رنجش انديشه و تفكر كرد و ندامت قاطع و پشيمانى جدى برايش رخ داده مجددا ايمانش قوى گشته و يقينش باز ميگردد.پ 5- منظور خود ايمان و اصل باور باشد و اضافه كلمه روح به ايمان اضافه بيانيه باشد (روح الايمان يعنى روحى كه عبارت از ايمان است) چون ايمان راستين و باور داشتن واقعى با انجام گناهان بزرگ منافات دارد همان طورى كه در كلمات بزرگان دين اشاره باين مطلب شده كه فرمودهاند (شخص زناكار در حين انجام عمل ايمان ندارد) زيرا كسى كه راستى ايمان دارد و يقين دارد بآتش دوزخ و كيفر خداوند متعال زناكار را به بدترين كيفر چگونه جرات بر زناء و امثال زنا پيدا ميكند چون اگر فرضا يكى از سلاطين دنيا كسى را در مورد كارى تهديد به زدن سخت يا كشته شدن و يا حتى كتك و اهانت كند و بداند كه
آن سلطان اطلاع خواهد يافت. مسلما اين عمل را انجام نخواهد داد و همچنين يكى از فرزندان انسان يا يكى از خدمتگزارها (تا چه رسد به بيگانه) اگر حضور داشته باشد انسان كارهاى زشت قبيح انجام نميدهد بنا بر اين چگونه ممكن است كه انسان ايمان به خداوند سلطان تواناى نيرومند و غالب كه امر و نهى از او است و بر تمام اسرار و نهانيها آگاه است و حتى رازها و خاطرات قلبى از او پوشيده نيست. بچنين خداوندى ايمان داشته باشد در عين حال در حضور او كار زشت و گناهان بزرگ را انجام آيا واقعا بجز ضعف ايمان سرچشمه ديگرى مىشود داشته باشد و لذا گفته شده كه شخص فاسق و گناهكار- يا كافر است يا ديوانه.پ 6- اينكه مراد همان روح ايمان باشد چون روح ايمان راسا خود روحى است در مقابل ارواح ديگر باين بيان كه در كافر سه رقم روح هست همان سه قسم روحى كه در حيوانات هست 1- روح حيوانى 2- نيروى بدنى 3- نيروى شهوت رانى- زيرا كفار آن خصوصيت و روحى كه امتياز انسان از سائر حيوانات بسته باو است ضايع و تباه نموده و از دست دادهاند و او را تابع شهوات نفسانى و قواى حيوانى نمودهاند. بنا بر اين آن جهت و خصوصيت يا بطور كلى از آنها جدا شده و ديگر داراى آن نيستند. و يا از نظر اينكه چون عاطل و باطل شده و در چنين آدمى هيچ نقش مؤثرى ندارد نظير نداشتن و از دست دادن است و لذا خدا فرموده إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا كفار مانند بهائم و حيواناتند بلكه از جهتى از آنها هم گمراه ترند (سوره فرقان 44).
و اما اهل ايمان داراى چهار قسم روح هستند چون آنان روح ديگرى دارند كه بوسيله او داراى زندگى و حيوة معنوى ابدى شدهاند كه با ارواح قبلى مىشود چهار و انبياء و اوصياء روح پنجمى دارند كه او عبارت از روح القدس است البته اين وجه ششم از يك نظر مانند وجه سوم است كه بيان شد. و خلاصه مطلب اينكه انسان در ابتداء وجودش كه نطفهاى بيش نبود جزء جمادات و فقط داراى روح جمادى است سپس تكامل پيدا مىكند و در عالم نباتات قدم نهاده و داراى روح نباتى مىشود باز هم در جهت كمال حركت ميكند تا داراى روح حيوانى كه منشأ و مبدء احساس و شعور و تحرك است مىشود- سپس باز هم در حركت و تكامل قرار ميگيرد تا روح ديگرى را كه سرچشمه ايمان و منشأ جميع كمالات و صفات انسانى است بدست مىآورد باز هم ممكن است سير و حركت تكاملى ادامه دهد تا داراى روح پنجم و روح القدس شود كه احاطه علمى بعوالم خلقت و آفرينش را پيدا كند و روح وسيع و قلب نورانيش محل الهامات ربانى و شايسته فيوضات الهى گردد.
و بعضى از حكماء و فلاسفه روى مبناى حركت جوهرى و پايه تكامل اصل وجود چنين
گفته كه صوره نوعيه و وجود جمادى كه حالت منى و نطفه را دارد. در اصل وجود و هستى سير و حركت تكاملى مينمايد تا يك وجود و هستى كاملترى كه نبات است مىشود بعدا ترقى و تكامل بيشترى پيدا ميكند و نفس حيوانى مىشود سپس حركت كمالى بيشترى نموده و آن جسم جمادى اولى و نفس حيوانى دومى روح و نفس مجردى مىشود كه بر اساس پايه علمى اين فيلسوف مجرد مىشود و غير مادى شده و درك كليات و حقائق مينمايد. باز هم از اين مرتبه هم برتر و بالاتر ميرود تا اينكه نفس قدسى و روح بتمام معنا پاك و پاكيزه گشته و طبق نظر آنها با عقل متحد مىشود. اين بود خلاصه آنچه بنظر من رسيده از مطالبى كه ممكن بود در حل و شرح اين اخبار و روايات گفته شود با اختلاف مسلك و مشربى كه دانشمندان در اين گونه مطالب داشته و دارند و احتمال اولى با قواعد و مبانى اهل كلام و با ظواهر احاديث بهتر تطبيق دارد و در تمام اعصار و گذشت زمانها خداوند است كه بر اسرار و رموز پيچيده اطلاع كامل دارد و همين طور انبياء و اوصياء توضيح كوتاه. در اين حديث اين چنين بود
(اذا كان على بطنها)
يعنى هنگامى كه روى شكم او قرار گرفته باشد ايمان ندارد كه در اين جمله ضميرى كه در آخر بطنها آمده مرجعى در ظاهر ندارد ولى روشن است كه اين ضمير برميگردد به زن زناكار كه در اين جمله بعنوان مثل براى عمل زشت گفته شده.پ 3- كافى ابان بن تغلب از امام ششم عليه السلام نقل ميكند كه فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در داخل قلب او دو گوش هست در يكى از آنها وسواس خناس ميدمد و در گوش ديگر فرشته ميدمد و خداوند مؤمن را بوسيله فرشته تائيد و نصرت ميكند و اين مطلب در آيه وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (سوره مجادله 22) آمده است. بيان و توضيح در اين حديث كلمه في جوفه كه هست يعنى اين دو گوش در باطن قلب است اين كلمه بمنظور تاكيد است براى اينكه تصور نشود كه منظور از اين دو گوش اين گوش ظاهرى است كه در سر واقع شده چون اين گوشهاى ظاهرى هم با قلب راه دارند (حس سامعه يكى از حواس است) و بيضاوى گفته وسواس يعنى وسوسه و افكار زيان بار و خاطرات بد مانند زلزال كه بمعنى زلزله است (البته بمعناى فاعلى) ولى مصدر اين باب وسواس بكسر اول است مانند زلزال (مقصود اين است كه اين لفظ وسواس با اينكه مصدر نيست بمعناى مصدر آمده ولى مقصود از مصدر معناى فاعلى است) و مراد از وسواس موسوس (وسوسه گر) است و لفظ مصدر بمنظور مبالغه استعمال شده (يعنى از زيادى وسوسه سر تا پا وسوسه شده) خناس هم كه به معنى پنهانشونده است منظور شيطان است كه عادتش پنهان شدن و عقب رفتن است وقتى كه انسان دريا و (خدا باشد شيطان خناسى كه در سينهها وسوسه ميكند وقتى كه از ياد خدا غفلت
داشته باشند مانند قوه واهمه كه در انسان هست كه وقتى عقل در باره كارى مشغول مقدمات است با قوه عاقله هماهنگ است ولى همين كه به نتيجه نزديك شد مشغول وسوسه و تشكيك مىشود و حالت ترديد در انسان ايجاد ميكند- آيا اين كار را بكنم يا نكنم خطراتى دارد يا ندارد (تشويش خاطر بانسان رخ ميدهد).
مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ كه در سوره قرآن است اين جمله بيان و توضيح است براى وسواس يا براى كلمه الذى يا متعلق به يوسوس است يعنى اين عامل وسوسه افكار و خاطرات بد را در سينه مردم القاء ميكند از ناحيه توجه فكر بطرف جن و بطرف صدماتى كه از مردم باو ميرسد و بعضى هم گفتهاند كه بيان است براى كلمه الناس بنا بر اين كه منظور از كلمه الناس معناى وسيعى باشد شامل جن و انس بشود البته اين توجيه مشكل است (چون كلمه الناس فقط بر آدمها گفته مىشود و شامل گروه جنيان نمىشود) مگر اينكه كلمه الناس به معنى مردم نباشد و از ريشه نسيان (فراموشى) آمده باشد الناس ناسى (فراموشكننده) بوده كه يايش افتاده نظير (يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ) روزى كه دعوتكننده دعوت ميكند كه در اين آيه الداع داعى بوده و از آخرش ياء افتاده اينجا هم الناس يعنى ناسى فراموش گر البته شامل جن و انس مىشود مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان فرموده- در اين موضوع چند قول استپ 1- اينكه معناى اين جمله (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ) اين باشد- پناه ميبرم بخدا از زيان وسوسهاى كه از طرف طائفه جن در ذهن مىآيد وسواس بمعنى حديث نفس است يعنى گفتگوى درونى نظير صداى پنهان و در اصل هم بهمين معنا است وسوسه مانند همهمه و لذا در باره كسى كه حالت صفراء در او شدت يافته و تحت تاثير مزاج صفرائى قرار گرفته ميگويند فلانى موسوس است (انقلاب درونى و گفتگوئى با خودش دارد) وسوس يوسوس وسواسا و وسوسه و معناى خنوس (ريشه خناس) پنهان شدن پس از آشكار بودن خنس- يخنس.پ 2- قول دوم اينكه معنا اين باشد كه (پناه ميبرم بخدا) از شر و زيان كسى كه وسوسه گر است كه شيطان باشد و در روايات هم وارد شده شيطان وسوسه مينمايد ولى وقتى كه انسان در ياد خدا شد ميرود پنهان مىشود و خدا توصيف نموده او را باين آيه الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ با گفتار پنهان كه بدون شنيدن صدا مطالب و مفاهيم در دلها القاء مىشود و بعد فرموده مِنَ الْجِنَّةِ كه همان شياطين جنى باشند و كلمه الناس عطف بر وسواس است نه اينكه عطف بر الجنه باشد يعنى از شر مردم هم بتو پناه ميبرم.پ 3- معنا اين باشد (پناه ميبرم بخدا) از شر وسوسهگر خناس كه بعدا تفسير شده وسواس خناس بآيه بعدى مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ بنا بر اين وسوسه جنى همان وسوسه شيطانى
است و در وسوسه انسانى دو وجه است يكى اينكه وسوسه انسان خودش خودش را باشد دوم اينكه ديگران او را وسوسه نمايند و گمراه كنند و دليل بر اين آيه شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ (انعام 112) است و شيطان جنى پنهانى و از درون وسوسه مينمايد و شيطان انسانى آشكارا مىآيد و بصورت نصيحت و خير خواهى مطالب گمراهكننده بانسان ميگويد.پ مجاهد گفته خناس شيطان است. چون هنگامى كه انسان در ياد خدا باشد پنهان مىشود و دست و پاى خود را جمع ميكند ولى در صورتى كه از ياد خدا غافل شد قلب انسان را تحت سيطره خود قرار ميدهد و مؤيد اين معنى همان حديثى است كه از پيغمبر نقل شده- كه شيطان پوز خودش را روى قلب آدمى نهاده اگر در ياد خدا شد پنهان مىشود و اگر خدا را فراموش نمود قلب را در اختيار خود ميگيرد وسواس خناس اين است و گفته شد خناس بمعناى خيلى پنهان در عين حالى كه آشكار است و او از ديدگان مردم پوشيده و مستور است چون وسوسه خود را انجام ميدهد و ديده نميشود و گفته شده كه او (خناس) از راه مشغول كردن دل بمطالب دنيوى وسوسه را ايفاء مينمايد منظور اينكه با كمال ملايمت و نرمش وساوس را در سينه مىافكند و اين روش مؤثرتر است از اينكه خود راسا پيشنهادهاى گمراهكننده بنمايد. عياشى از امام ششم عليه السلام نقل كرده كه پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود. هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در قلبى كه در سينه دارد دو گوش هست- گوشى كه ملك و فرشته در او مىدمد و گوشى كه شيطان در او ميدمد (وسواس خناس با آن گوش رابطه دارد) و خداوند مؤمن را بوسيله آن فرشته يارى ميفرمايد و اين است معناى آيه وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (تمام شد سخن طبرسى) و باز مرحوم طبرسى در آيه (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ) گفته يعنى خداوند ايمان را در دلهاى آنان ثابت و محكم و مستقر فرموده بوسيله الطاف و عنايات خاصى كه در باره آنها فرموده مانند چيزى كه نوشته شده است و گفته شده كه علامت و نشانه ايمان را در دل آنان قرار داده كه اين خود نشان و علامتى است براى ملائكه كه ناظر آنان هست و با اين سمت و علامت ميدانند كه اينان اهل ايمانند وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (كه جمله بعدى است) يعنى آنان را بنور و روشنى ايمان تقويت نموده است (كه مراد از روح نور ايمان است) دليل بر اين تفسير آيه وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ سوره شورى 52 و اين چنين القاء كرديم بر تو روحى از طرف خود و تو نميدانستى كتاب و قرآن و ايمان را (كه اينجا منظور از روح ايمان است) و گفته شده معناى تائيد بوسيله روح اين است كه خداوند بوسيله دليلهاى عقلى و برهان منطقى تقويت فكر آنان را نموده كه به آن چه حق و حقيقت است پى بردهاند و عمل كردهاند و معناى ديگرى براى تائيد بوسيله روح گفته
شده كه او اين است. خدا تقويت فكر و قلب آنان را نموده بوسيله قرآن كه او زندهكننده دلها است از مرض مرگبار جهل و نادانى و گفته شده. خداوند تائيد و يارى نموده مؤمنين را بوسيله جبرئيل در مواطن و موارد زيادى و نصرت مىنمايد و دشمنان را جبرئيل دفع ميكند (تمام شد كلام طبرسى) و بيضاوى (يكى از مفسران) در تفسير (بروح منه) گفته يعنى روحيه و حالتى كه از طرف خدا عنايت مىشود و او عبارت از نورانيت و روشنى قلب است يا منظور از روح قرآن شريف يا مقصود نصرت و پيروزى بر دشمن است و گفته شده ضمير در كلمه (منه) مربوط بايمان است چون ايمان است كه سبب زنده بودن دل و روح قلب است. و از طريق اهل سنت نقل شده كه شيطان احاطه و نفوذ دارد در تمام اعضاء آدمى نظير جريان خون در بدن (ان الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم) ازهرى گفته معناى اين جمله اين است كه شيطان از انسان تا آخرين نفس جدا نميشود و دست بر نميدارد از او تا وقتى كه زنده است همچنان كه خون در بدن انسان تا وقتى زنده است جريان دارد و اين جمله بعنوان ضرب المثل و تشبيه است.پ ولى اكثر اهل سنت در باره اين جمله همان معناى ظاهريش را گرفتهاند و چنين گفتهاند كه شيطان چون جسم لطيفى است (نظير هوا تقريبا) اين اندازه ميتواند راه پيدا كند در داخل بدن انسان كه از راه عروق و مجارى خون خود را به قلب ميرساند و مشغول وسوسه مىشود به نسبت ضعف ايمان بنده و كمى ياد خدا و زيادى غفلت او و در مقابل اگر ايمان انسان قوى شد و در حال بيدارى و يقظه شد و هميشه در ياد خدا گشت و در مقام توحيد اخلاص داشت (غير خدا را رها كرد) شيطان از او دور مىشود و احاطه و نفوذش در باطن كمتر ميگردد. و از ابن عباس نقل شده كه خداوند شيطان را طورى قرار داده كه مانند خون در تمام اعضاء آدمى نفوذ و تسلط دارد و سينههاى آدميزاده مسكن و منزل او است همان طورى كه فرموده مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ و منظور از گروه جنيان همان شياطين است و هم چنان كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرموده كه شيطان گرد قلب آدمى در گردش است و پوزى همانند پوز سگ دارد هنگامى كه بنده در ياد خدا شد بعقب برميگردد و چون از ياد خدا غفلت نمود مشغول وسوسه مىشود بنا بر اين دو اسم به تناسب دو رقم عملش براى شيطان نام نهاده شده يكى (الْوَسْواسِ) كه تناسب دارد با عملش هنگام غفلت بنده و ديگرى (الْخَنَّاسِ) به تناسب پنهان شدن و دورى او هنگام ياد خدا و گفته شده كلمه (وَ النَّاسِ) عطف است بر كلمه (الْجِنَّةِ) و چون شيطان انسى هنگام وسوسهاش در باطن و جوف انسان راه ندارد شيطان جنى هم بداخل و باطن انسان وارد نميشود در موقع وسوسه ولى از اين قياس و تشبيه
پاسخ داده شده كه انسان وسوسهگر چون مانند جن نيست و آن جسم لطيفى كه شيطان جنى دارد انسان ندارد بنا بر اين اگر انسان وسوسه گر نتواند در باطن و داخل آدم نفوذ لازمهاش اين نيست كه شيطان جنى هم نتواند نفوذ كند (اينها مطالبى است كه بعضا گفتهاند)پ سپس ذات مقدس بارى تعالى (در مقابل اين تسلط و احاطه كه براى شيطان قرار داده) عنايتى هم دارد كه براى انسان نگهبانانى از جنس ملائكه مقرر فرموده و نيروى الهام و القاء خاطرات نيك را در انديشه انسان بآنان داده است در مقابل خاطرات بد شيطانى كما اينكه روايت شده كه آدمى ارتباط و تماسى با فرشته و تماسى هم با شيطان دارد ارتباط با فرشته عبارت از وعده خير و ترغيب به نيكى و تصديق بحق هر كس چنين حالتى در خود احساس كرد شكر و سپاس خدا را بجا آورد و تماس شيطانى وعده شر و ترغيب به بدى و تكذيب نمودن حق است هر كس متوجه اين مرض درونى شد از شر شيطان بخدا پناه برد در كتاب نهايه ابن اثير (كتاب لغت) در باره روايت ابن مسعود كه گفته (براى هر انسانى دو نحوه ارتباط هست يكى با ملك و فرشته و ديگرى با شيطان) در توضيح كلمه (لمه) كه در روايت هست چنين گفته لمه يعنى خاطراتى كه در قلب پيدا مىشود منظور نزديك شدن فرشته و شيطان است بانسان آنچه از خاطرات نيك باشد از ناحيه ملك است و هر چه از قبيل خاطرات و افكار پليد باشد از شيطان است.پ 4- خصال ج 1 ص 18 امام ششم عليه السلام از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله نقل ميكند كه فرمود در انسان قطعه گوشت و عضوى هست كه صحت و سلامت ساير اجزاء و اعضاء و بيمارى آنها بستگى به صحت و بيمارى او دارد و او قلب و دل آدمى است.پ 5- تفسير عياشى در تفسير آيه خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ برنامههاى ما را با نيروى هر چه تمامتر محكم بگيريد اعراف 171) استحق بن عمار ميگويد سؤال كردم منظور نيروى بدنى و جسمى است يا نيرو و قوه قلب است فرمود هر دو.پ 6- خصال ج 1 ص 18 عبد اللَّه فرزند عمر و ابو هريره از پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله نقل نمودهاند كه فرمود اگر دل انسان پاك شد تمام بدن پاك خواهد بود و اگر دل ناپاك و پليد باشد بدن و اعضاء هم ناپاك خواهد بود (تمام اجزاء بدن فرما- نبر و كارگذاران مركز اراده و قلب هستند).پ 7- امالى صدوق ص 292 امام ششم عليه السلام فرمود. پيغمبر فرموده بدترين كورىها و نابينائىها كور دلى است.پ 8- امالى طوسى در ضمن سفارشها و تذكراتى كه على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى دارد آمده است. فرزندم. از جمله گرفتاريها بىچيزى و تهيدستى است و
سختتر از آن بيمارى تن است. و سختتر از آن بيمارى دل است. و از جمله نعمتهاى (با ارزش) داشتن ثروت است. و بهتر از دارائى تندرستى است. و با ارزشتر از آن پرهيز كارى قلب و دلها است.پ 9- معانى الاخبار ابو حمزه ثمالى از امام پنجم نقل كرده كه فرمود: دلها بر سه گونه است: 1- قلب وارونه و واژگون كه هيچ گونه ظرفيت براى فرا گرفتن خوبى ندارد و آن دل كافر است 2- قلبى كه در آن نقاط تاريك و سياه وجود دارد خوبى و بدى هر دو در آن راه دارد و با هم در كشمكش هستند هر يك از اين دو قويتر شد او بر دل حكمفرما مىشود 3- قلبى كه كاملا باز است و در او چراغ درخشانى است كه تا قيامت خاموش نميشود و آن دل مؤمن است.پ 10- معانى الاخبار حضرت باقر عليه السلام فرمود دلها چهار دسته است 1- دلى كه در او هم نفاق هست هم ايمان (در نوسان است گاهى خاطرات بد دارد و گاهى خاطرات نيك) 2- قلبى كه وارونه است 3- قلبى كه مهر بر او زده شده 4- قلبى كه درخشان و نورانى است سعد خفاف (راوى روايت) گويد عرضه داشتم چگونه درخشان است فرمود در آن حالت و هيئتى است مانند چراغ- روشن اما قلب مهر زده و بسته قلب منافق است و اما قلب وارونه آن دل مشرك و بت پرست سپس حضرت اين آيه را خواند أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ سوره ملك سوره 23) آيا آن كس كه برو در افتاده (در حالى كه جايى را نمىبيند) راه را بهتر يافته يا كسى كه در حال اعتدال بر متن راه راست ميرود- اما قلبى كه در او نفاق و ايمان هست آنان گروهى هستند در طائف (منظور مثال است) كه اگر اجلش در حال نفاق فرا رسد در هلاكت و شقاوت است و اگر در حال ايمان بميرد نجات مىيابد.پ 11- خصال ج 1 ص 115 امام پنجم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل ميكند كه فرمود: از نشانههاى شقاوت و تيره روزى خشكى چشم و سختى دل و حرص زياد براى زندگى و گناه دنبال گناه كردن است.پ 12- خصال ص 115 در سفارشات و بيانات پيغمبر براى على عليهما السلام فرمود يا على چهار خصلت از اثر شقاوت است. 1- خشكى چشم (حالت گريه از خوف خدا در انسان نباشد) 2- و سختى دل 3- آرزوى دور و دراز 4- دوست داشتن عمر زياد.پ 13- علل الشرائع امير مؤمنان على عليه السلام فرمود شگفت انگيزترين اعضاء انسان قلب او است كه در او سرمايهها و منابع دانش و حكمت هست و حالات ضد آن را نيز دارد. اگر در موردى اميدوار شود طمع خوارش خواهد كرد. اگر صفت طمع او را بجنبش
در آورد حرص هلاكش ميكند اگر دچار نااميدى شود غم و غصه او را ميكشد. اگر خشم او را فرا رسد غضبش اوج ميگيرد. اگر بسعادت و خوشبختى برسد حفظ و نگهدارى اين نعمت را فراموش ميكند. اگر دچار خوف و هراس شود از ترس حيرت زده مىشود. اگر در امنيت و آسايش همه جانبه قرار گيرد دستخوش غفلت و خود فراموشى ميگردد. اگر نعمت تازهاى باو برسد سركشى ميكند. اگر دچار مصيبتى شود بيتابى او را رسوا ميكند اگر ثروتى بدست آورد طغيان و گردنكشى ميكند. اگر فقر و تهيدستى گريبانگيرش شد غرق اندوه مىشود.
اگر گرفتار رنج گرسنگى شد زمين گير مىشود از ضعف و ناتوانى. اگر در خوردن افراط و زياده روى كند از فشار شكم ناراحت مىشود. پس بنا بر اين هر رقم كوتاهى و كند روى زيان بار و هر رقم افراط و تندروى موجب فساد و تباهى است- در ارشاد هم نيز چنين نقل شده.پ 14- علل الشرائع امام ششم عليه السلام بمردى فرمود اى فلانى بدان كه قلب در كشور تن آدمى نظير رهبر مقتدرى است در ميان مردم كه فرمانش لازم الاجرا باشد آيا نمىنگرى كه تمام اجزاء بدن سرباز قلب و زبان و بازگوكننده از دل هستند- دو چشم- دو گوش- بينى- دهان- دستها- پاها- آلت تناسل- چون وقتى دل آدمى تصميم نگاه كردن را گرفت (بفرمان او) انسان ديدهها را باز ميكند وقتى اراده شنيدن كرد گوش آمادگى خود را اعلام مينمايد- وقتى دل اراده بويائى نمود منافذ بينى باز مىشود و آن بو را بقلب كه مركز احساس است ميرساند. و چون تصميم سخن گفتن گرفت زبان به حركت مىآيد. و چون اراده رفتن نمود پاها فعاليت ميكند. و چون خواست اعمال غريزه جنسى كند آلت تناسلى بحركت مىافتد- پس تمام اين اعضاء و جوارح بفرمان قلب كارگزاران اويند- و سزاوار است كه افراد امت اسلامى نسبت به امام بر حق چنين باشند و تمام كارهاى آنان بفرمان او باشد ميگويم من (مرحوم مجلسى) در فصلّى كه مربوط به چشم پوشى از عيوب مردم است گفته حديثى از حضرت باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود دلها ميان دو انگشت از انگشتان خدا است (با توضيحى كه سابقا گفته شد) تغيير ميدهد دلها را هر طورى كه بخواهد گاهى چنين گاهى چنان.پ 15- حضرت صادق عليه السلام از حكيم و دانشمندى (كه دنبال حكيمى 700 فرسخ رفت براى فهميدن 7 چيز كه يكى از آنها اين جمله است) نقل كرده كه دل كافر از سنگ سختتر است.پ 16- خصال ج 2 ص 114 زهرى از حضرت سجاد عليه السلام در ضمن حديث طولانى نقل كرده كه حضرتش فرموده.
بدان كه بنده داراى چهار چشم است. دو چشم ظاهر كه بوسيله آنها امور دينى و
دنيوى را مىبيند و دو چشم ديگر كه امر آخرت خود را بوسيله آنها درك ميكند (با چشم ظاهر هم امور مربوط به زندگى دنيا را درك ميكند و هم آيات الهى و نشانههاى توحيد كه در تمام موجودات اين جهان هست و معجزههاى پيامبران و كلمات تدوينى و تكوينى خدا و چيزهاى ديگر كه مربوط به امور دينى است مشاهده كرده و درك ميكند و با چشم دل و درك باطنى سعادت و شقاوت واقعى و حقيقى را كه امرى است اخروى درك مينمايد) چون بندهاى در اثر سعى و كوشش شايسته فيض بيشتر الهى شد و خدا اراده كرد خيرى را در حق او چشمهاى دل او را باز ميكند در نتيجه امور غيبى و اخروى را درك ميكند ولى اگر چنين لياقتى پيدا نكرد و خداوند در حق او اراده ديگرى نمود قلب او را بهمان حالت خودش رها مينمايد.پ 17- قرب الاسناد 24 امام ششم عليه السلام فرمود قلب آدمى داراى دو گوش است روح ايمان در يكى راز گوئى بخير و خوبى ميكند و شيطان هم در باره شرور و بدىها رازگوئى ميكند هر يك از اين دو عامل بر ديگرى چيره شد او دل را تصاحب ميكند.پ 18- تفسير قمى در سوره الناس ابن عباس در تفسير آيه مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ گفته منظور شيطان است كه با قلب سر و كار دارد پوزى مانند پوز خوك دارد (شايد منظور تشبيه باشد از نظر پليدى) وسوسه ميكند آدمى را هنگامى كه توجه زياد نمايد بدنيا و چيزهائى كه خدا نمىپسندد ولى هنگامى كه در ياد خدا شد برگشته و پنهان مىشود.پ 19- تفسير قمى در ذيل آيه إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ در آن روز هيچ چيز سودى ندارد بجز كسى كه با دل سالم و پاكى در محضر الهى حاضر شود. گفته است قلب سالم قلبى است كه او كه خدا را ملاقات نمايد در حالى كه در دلش جز خدا نباشد.پ 20- قرب الاسناد ابن جهم گويد بحضرت رضا عليه السلام عرضه داشتم. فدايت شوم دوست دارم بفهمم كه من از نظر شما چگونهام (ارزشى دارم و مورد علاقه شما هستم يا نه) فرمود به بين من در نظر تو و در دل تو چگونه هستم.پ 21- قرب الاسناد حضرت صادق از امير مؤمنان عليهما السلام نقل كرده كه فرمود شك و ترديد (در اصول اعتقادى) و گناه و معصيت از ما نيست و با ما ارتباط ندارد چون دلهاى مؤمنين با ايمان محكم آميخته است و چون خداوند بخواهد روشن كند دل را با برنامههاى آسمانى دل را باز ميكند و صاحبش در سرزمين دل بذر حكمت و دانش را مى- افشاند و حاصلش را ميگيرد.پ 22- امالى شيخ صدوق 239 امام ششم فرمود پدرم ميفرمود هيچ چيزى مانند گناه ويرانكننده دل نيست. قلب آدمى كه مشغول انجام گناه شد پىگيرى ميكند تا بجائى مى
رسد كه دل واژگون مىشود بالاى آن پائين مىآيد و پائين او بالا مىشود (بطور كلى ظرفيت و استعداد فراگيرى حقائق را از دست ميدهد) در امالى شيخ طوسى هم چنين آمده.پ 23- علل الشرائع ج 771 على بن جعفر از برادر بزرگوارش (موسى بن جعفر) از پدرش حضرت صادق (ع) نقل ميكند كه فرمود خداوند بحضرت موسى (ع) وحى فرمود. اى موسى به ثروت زياد خوشحال مباش- و در هيچ حالتى ذكر و ياد مرا ترك نكن زيرا ثروت زياد گناهان را از ياد انسان ميبرد و در ياد من نبودن موجب قساوت و سختى دل مىشود.پ 24- علل الشرائع اصبغ بن نباته از امير مؤمنان نقل ميكند كه فرمود. چشمها خشك نميشوند مگر از اثر قساوت و سخت دلى و دلها هم سخت نميشود مگر از اثر گناهان زياد.پ 25- مصباح الشريعه ص 3 امام ششم (ع) فرمود اعراب و حركات دلها بر چهار قسم 1- رفع 2- فتحه 3- جر 4- سكون. پس حالت رفعى دل در سايه ذكر و ياد خدا است فتحه دل در اثر خوشنودى از خدا است جر و حركت پائين دل در مشغول بودن بغير خدا است وقف و سكون و حركت نداشتن دل در اثر غفلت از خدا است.
آيا احساس نميكنى كه چون بنده با خلوص خداوند را به عظمت ياد نمود همه رقم حجاب و موانعى كه بين او و خدايش قبلا بود برطرف مىشود و وقتى در برابر قضاء و تقدير الهى قلبا تسليم شد و حالت رضا، و خوشنودى از خدا داشت دل باز مىشود و يك حالت سرور و خوشحالى و آسايش سراسر قلب را فرا ميگيرد ولى اگر توجه دل بطرف امور دنيوى منعطف شد و باسباب مادى مشغول شد بهنگام نام خدا نه تنها انبساط و سرور ندارد بلكه تيره و تار و ناراحت مىشود مانند خانه خالى و ويران كه هيچ گونه آبادى و عمران و مونس و همنشينى در آن نيست و هنگامى كه از ياد خدا غفلت نمود مىبينى چگونه وقفه و سكونى در آن دل يافت مىشود و از نورانيت و روشنائى محجوب و محروم است و از اثر عدم توجه بعظمت پروردگار قساوت و تاريكى بر دل حكمفرما است بنا بر اين علامت و نشانه رفع (حركت وسط) سه چيز است 1- موافق بودن و متابعت از اوامر الهى 2- از بين رفتن مخالفت و تمرد 3- شوق و علاقه دائمى در دل داشتن- علامت و نشانه فتحه (اوج گرفتن دل) هم سه چيز است 1- توكل و اعتماد بر خدا و از غير او بريدن 2- صدق (راستى همه جانبه در اعتقاد و عمل) 3- حالت يقين و كامل شدن اعتقاد علامت وقف (توقف و بىحركت بودن قلب) سه چيز است 1- احساس نكردن شيرينى و حلاوت اطاعت و عبادت 2- توجه نداشتن بعواقب تلخ گناه و نفهميدن حرام و حلال.پ 26- فقه الرضا روايت شده كه در وجود بندگان خدا ظرفهاى الهى هست و آن دل است بهترين دلها پاكتر روشنتر و محكمتر آنها و پذيراتر و مهربانتر آنها است- محكمتر
در امور دينى- پاكيزهتر از گناهان- مهربانتر نسبت به برادران.پ 27- تفسير عياشى هارون بن خارجه گويد بحضرت صادق (ع) عرضه داشتم. من گاهى خوشحال ميشوم بدون اينكه علت آن را بفهمم و منشأ و ريشه آن را نه در باره خودم و نه مربوط بمالم و نه در باره دوستانم مىبينم (دگرگونى در آنها رخ نداده) و همين طور گاهى ناراحت و اندوهناك ميشوم نه از جهت خود و نه از جهت مالم و نه از جهت دوستانم (بدون جهت) فرمود آرى چنين است. شيطان در دل انسان مشغول وسوسه مىشود و خاطرات بدى ايجاد ميكند مثلا ميگويد اگر تو در نزد خداوند ارزشى داشتى دشمنت را بر تو چيره و غالب نميكرد تو را فقير و تهيدست نمىنمود ...
آيا تو انتظار و توقعى غير از وضع گذشتگان دارى (آنان هم گاهى تهيدست ميشدند گاهى مغلوب ميشدند گاهى بر خلاف آن) آيا چيزى گفتند (اعتراض و شكوهاى نمودند؟ تو هم مانند آنها پايه زندگى دنيا چنين است) اين وساوس و خاطرات است كه باعث اندوه مىشود بدون جهت و سبب. و اما آن رقم خوشحالى آنهم از جهت الهامات فرشته است در دل انسان فرشته در باطن آدمى ميگويد اگر فرضا خداوند دشمن تو را بر تو پيروز كرده و تو را نيازمند او نموده اين يك امرى است زودگذر و كوتاه مدت بشارت باد تو را به نعمتها و بخشش و عنايت ابدى خداوند و اين است معناى آيه الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا بقره 268.
شيطان از فقر و تهيدستى شما را مىترساند و با ترغيب بكارهاى زشت وسوسه ميكند ولى خدا عنايات و بخشش را بشما وعده ميدهد.پ 28- تفسير عياشى سلام ميگويد در محضر امام پنجم بوده كه حمران بن اعين (يكى از شاگردان حضرت) وارد شد و از مسائلى پرسش كرد چون خواست برخيزد و برود عرضه داشت مطلبى هم دارم- خداوند بر عمر شما بيفزايد و بما توفيق بهرهمندى از وجود شما عنايت فرمايد- و آن اين است كه ما وقتى در حضور شما هستيم و از بيانات شما استفاده ميكنيم. از اين محضر بيرون نميشوم مگر با يك دل مهربان و حالت خوش- نسبت بدنيا بىاعتنا ميشويم و اين زخارف و ثروتهائى كه در دست مردم است در نظر ما بىارزش جلوه ميكند (و نبايد اينها هدف اصلى انسان باشد) ولى وقتى در اجتماع قدم ميگذاريم و با بازار و بازرگانان مربوط ميشويم محبت و علاقه بدنيا در دل ما جا باز ميكند حضرت فرمود البته اينها حالات قلب است گاهى سخت مىشود و گاهى نرم مىشود سپس حضرت باقر (ع) فرمود. توجه داشته باش. اصحاب و ياران رسول خدا (ص) كه بحضرتش عرضه داشتند.
ما ميترسيم كه منافق باشيم.
حضرت به آنان فرمود. بچه مناسبت احتمال منافق شدن و دو رو و دو چهره بودن را در خود ميدهيد معروض داشتند چون وقتى در محضر شما هستيم و تذكرات ناصحانه شما را مىشنويم حالت ترس و خوف از خدا داريم و دنيا را فراموش نمود و علاقه و دلبستگى بدنيا را از دل خود بيرون ميكنيم مثل اينكه عالم آخرت و بهشت و دوزخ را مشاهده مى- نمائيم چنين حالتى را تا وقتى در حضور شما هستيم داريم ولى هنگامى كه داخل منازل و خانههاى خود ميشويم و بوى فرزندان بمشام ما ميرسد و اموال و اهل و عيال را مىبينيم حالت سابق را از دست داده و دلهاى ما دگرگون مىشود مثل اينكه اصلا خوف از خدا و زهد در دنيا در ما وجود نداشته. آيا شما در باره ما احتمال نفاق نميدهيد؟ حضرت فرمود. هرگز. اين وضع و حال شما از اثر وسوسه شيطان است بمنظور اينكه شما را بدنيا متمايل نمايد. بخدا سوگند اگر آن حالتى را كه در حضور من داشتيد و خود را بدان توصيف نموديد ادامه دهيد بمقامى خواهيد رسيد كه ملائكه با شما مصافحه مينمايد و دست ميدهد و قدرت راه رفتن بر روى آب را بدست مىآوريد. و اگر شما بهيچ نحوى گرد گناه نگرديد تا از خداوند درخواست مغفرت و بخشش نمائيد خداوند مردمان ديگرى خلقت ميفرمايد كه با گناه ارتباط داشته باشند و پس از انجام گناه درخواست بخشش از او بنمايند تا او هم آنان را بيامرزد. البته مؤمن (با اينكه ايمان دارد) لغزش پيدا ميكند و توبه ميكند (مرتب دنبال گناه مىترسد ميلرزد توبه ميكند) آيا نشنيدهاى گفتار خداوند را- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ بقره 222- خداوند افراد پر توبه را دوست دارد وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ هود 90 درخواست بخشش از خدا بنمائيد سپس توبه كنيد و بسوى او رجوع نمائيد.پ 29- تفسير عياشى عبد اللَّه بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (ع) نقل كرده كه فرمود قلب آدمى تا حقيقت را نيافته است تشويش و اضطراب دارد ولى چون بحق دست يافت سكون و آرامش مىيابد و اين آيه را قرائت نمود. فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ ... انعام 125- كسى كه خداوند هدايت و راهنمائى او را خواسته است سينه او را براى پذيرش اسلام و حقائقش باز و آماده مينمايد ولى كسى كه استحقاق كيفر دارد و خدا او را بخودش واگذار نموده سينه او را سخت در فشار و ناراحتى قرار ميدهد مثل اينكه با شدت بطرف بالا صعود ميكند.پ 30- تفسير عياشى سليمان بن خالد گويد از امام ششم (ع) شنيدم كه فرمود. وقتى كه خدا خير و سعادت بنده را بخواهد. نقطه روشنى در دلش قرار ميدهد و تمام روزنههاى دل را باز ميكند و فرشتهاى كه او را يارى كند بر او ميگمارد و هنگامى كه (در اثر عدم لياقت)
بدى و شقاوت كسى را بخواهد نقطه تاريك و سياهى در دلش قرار داده و گوش دل او را مىبندد و شيطان گمراهگرى را قرين و مونس او مينمايد سپس اين آيه را تلاوت كرد- فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ ...
سليمان بن خالد هم از حضرت اين روايت را نقل كرد. با تفاوت اينكه بجاى (نكته بيضاء نقطه سفيد)؟ نكته من نور نقطه روشن گفته.پ 31- تفسير عياشى ابى بصير از خيثمه كه گفت شنيدم از امام پنجم عليه السّلام كه مى- فرمود. قلب آدمى در تشويش و اضطراب است و تا حنجره و گلوگاه مىآيد و برميگردد تا وقتى كه نور بحق و حقيقت دست نيافته باشد ولى هنگامى كه بحقيقت رسيد قرار و آرامش مى يابد بعد حضرت انگشتانش را (بعلامت قرار و آرامش) بهم پيوست و سپس آيه فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ ... تا آخر قرائت فرمود. خيثمه گويد حضرت صادق بشخصى بنام موسى بن اشيم فرمود آيا ميدانى حرج (كه در آيه اين لفظ هست) يعنى چه گفت. خير. حضرت انگشتانش را بكف دست چسبانيد (بصورت مشت دست را محكم بهم آورد) فرمود اين چنين مانند چيزى سخت و محكم بهم آمده كه در آن چيزى وارد و داخل نميشود و چيزى هم بيرون نمىآيد (نه حالت پذيرش حقائق دارد و نه از اين دل و سينه مطالبى بيرون مىآيد)پ 32- تفسير عياشى حضرت در توضيح و تفسير گفتار الهى كه فرموده وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
خداوند ميان انسان و دلش حائل و مانع مىشود. فرمود معناى مانع شدن خدا اين است كه انسان از راه گوش و چشم و زبان و دست تمايل زنجيرى پيدا كند و حتى ممكن است آن چيز را انجام دهد ولى در اعماق دلش از آن كار متنفر است و دلش او را نمى- پذيرد ميداند كه بر خلاف حق است. و در روايت هشام از حضرت صادق چنين است كه حضرت فرمود (در معناى آيه) كه خداوند مانع مىشود از اينكه باطل بصورت حق در نظر او جلوه كند.پ 33- تفسير عياشى حمزه بن طيار از امام ششم عليه السّلام نقل نمود. كه فرمود تفسير آيه وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
اين است كه انسان از راه گوش و چشم و زبان و دست تمايل بچيزى پيدا كند ولى از آن عمل خوددارى مىنمايد و انجامش نميدهد و اگر فرضا از جهت شهوت و تمايل انجام دهد قلبش زشتى او را مىبيند و پذيراى آن عمل نيست و ميفهمد كه اين كار بر خلاف حق است.پ 34- جابر از امام پنجم عليه السّلام نقل نموده كه انسان كمال اشتهاء را بچيزى بوسيله
قلب خود و گوش و چشم خود احساس ميكند بطورى كه اشتياقى بغير آن چيز ندارد در نتيجه حائل و مانعى ميان او و قلبش پيدا شده كه بغير آن چيز توجهى نمايد و در خبر يونس بن عماد از حضرت صادق عليه السّلام چنين است كه فرمود ممكن است قلب انسان باور كند و يقين نمايد كه حق باطل است هميشه (از جهت شبهات و افكارى كه در قلبش راه مىيابد تصور كند كه حق و حقيقت از بين رفت و ديگر طرفدارى ندارد و حالت ياس و نوميدى در او پيدا شود) ولى ممكن نيست اعتقاد بحقانيت و صحيح بودن باطل پيدا كند (ميداند كه باطل گر چه قدرت را بدست آورده ولى هر چه هست بالاخره باطل است و حق نيست) و سليمان بن خالد هم از حضرت صادق اين روايت را نقل كرده ولى بجاى (نقطه بيضاء (سفيد) نقطه نور (روشنى) نقل نمود.پ 35- تفسير عياشى عمرو بن مقدام از امام ششم عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود فقط شيعيان ما هستند كه داراى چهار چشم ميباشند. چشمى در سر و چشمى هم در دل دارند البته تمام مردم چنين هستند ولى خداوند چشم دل شما را باز نموده ولى چشم دل آنان كور است.پ 36- مجالس مفيد- از امام ششم كه فرمود دلهاى خود را مانند دريا وسيع و پاكيزه نمائيد كه پاكيزهترين دلها دلى است كه در آن افكار وحشت زا كه موجب نارضايتى انسان از تقديرات الهى باشد. راه نيابد و هنگامى كه قلب شما چنين حالتى را پيدا كرد هر خواستهاى كه داريد از خدا بخواهيد (دعاى شما مستجاب مىشود)- الفاظ اين حديث مشوش و جملاتش خيلى روشن نيست ولى احتمال اين معنا كه گفته شد بهتر ميرود و تطبيق اين معنا با متن مناسبتر است.پ 37- غوالى اللئالى انس بن مالك از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل نموده كه داود پيغمبر در مناجاتش با خدا عرض كرد. خداوندا هر سلطانى خزانهاى دارد خزائن سلطنتى تو كجا است؟ خداى بزرگ فرمود. من خزانهاى دارم كه از عرش بزرگتر، از كرسى وسيعتر.
از بهشت خوشبوتر. از ملكوت بالا آراستهتر است زمين آماده آن معرفت و بينش است آسمانش ايمان آفتابش شوق و علاقه ماه تابانش محبت و دوستى. ستارگانش افكار و خاطرات نيك ابر پرمايهاش عقل و تفكر باران سودمندش رحمت و فيوضات الهى و ثمرهاى نفيسش اطاعت و بندگى و ميوه بندگى حكمت و روشنى است و اين خزانه داراى چهار در است:
1- علم و دانش 2- حلم و بردبارى 3- صبر و پايدارى 4- رضا و خشنودى- و او قلب است.پ 38- كافى ج 8 ص 167 صباح حذاء از ابى اسامه نقل ميكند كه گفت همسفر و هم
كجاوه حضرت صادق بودم. فرمود اى ابا اسامه قرآن بخوان شروع نمودم بسورهاى از قرآن و خواندم ديدم حضرت منقلب شد و گريست سپس فرمود اى ابا اسامه دلهاى خود را با ذكر خدا سيراب و شاداب نمائيد و بترسيد از نقطههاى (ظلمت) كه گاهى حالتى در دل پيدا مىشود كه دفعاتى يا ساعاتى (البته ترديد از صباح است كه راوى خبر است) نه ايمان در آن دل هست نه كفرى مانند پارچه كهنه و يا استخوان پوسيده. اى ابا اسامه آيا چنين نيست كه گاهى متوجه ميشوى كه در دلت نه خيرى هست و نه شرى؟ (يك حالت وقفهاى در آن هست) و نميدانى كه دل كجا است؟ عرض كردم آرى چنين است و مىبينم ديگران هم چنين حالتى پيدا مىكنند. فرمود هنگامى كه باين عارضه مبتلا شديد خداى متعال را ياد نمائيد و بترسيد از نقاط و عوارض بد دل چون وقتى خداوند اراده خيرى در باره بندهاش نمايد در دلش ايمان را تثبيت مينمايد و وقتى غير اين را بخواهد غير ايمان را در دلش قرار ميدهد. عرض كردم فدايت شوم غير ايمان را يعنى چه و چيست او؟ فرمود در صورتى كه كفر را اراده نمايد كفر را قرار ميدهد.پ 39- اسرار الصلاة از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود قلب شخص با ايمان صاف و در آن چراغ روشنى است. و قلب كافر تاريك و سياه و وارونه است.
و از سفيان بن عيينه نقل شده كه گويد از حضرت صادق پرسيدم آيه إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ- فرمود قلب سالم قلبى است كه بهنگام ملاقات خدا چيزى و كسى بجز خدا در آن نباشد و فرمود: هر دلى كه در آن شك و ترديدى و يا شركى باشد آن دل از ارزش ساقط است و غرض از زهد و بىاعتنائى بدنيا كه زاهدان دارند اين است كه دلهاشان فقط توجه به وظائف دينى و امر اخروى داشته باشد و پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود اگر شياطين در اطراف دل آدمى در گردش و تماس نبودند انسان حقايق ملكوت و عالم بالا را مشاهده مىنمود.پ 40- نوادر راوندى موسى بن جعفر از پدران بزرگوار خود عليه السّلام نقل ميكند از رسول خدا (ص) كه فرمود: دلها چهارگونه است: 1- دلى كه در آن ايمان هست ولى قرآن نيست 2- دلى كه در آن هم قرآن هست و هم ايمان. 3- دلى كه در آن قرآن هست ولى ايمان نيست 4- دلى كه در آن نه قرآن هست و نه ايمان. اما اولى مانند خرماى نارسى است كه خوش مزه هست ولى عطر و بو و خاصيت ندارد و دومى مانند ظرف عطر است كه اگر باز شود خوشبو است و اگر پر گردد باز هم خوشبو است و سومى مانند ميوه آس است (يكنوع درختى كه ميوهاش بوى خوشى دارد ولى بد طعم است) و چهارمى مانند حنظل است كه هم بد بو و هم بد مزه است. و به همين سند از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله
نقل كرده كه فرمود خداوند ظرفهائى در زمين دارد پس بهترين آنها پاكيزهتر آنها و لطيفتر آنها و محكمتر آنها است و اين ظرفها عبارت از دلها و قلوب است (كه هر يك ظرفيتى دارد) اما موردى كه اين دلها بايد رقيق و مهربان باشد در مورد برادران ايمانى است و موردى كه بايد محكم و سخت باشد در مورد طرفدارى از حق است كه از هيچ ملامت و سرزنشى در راه خدا باك ندارد و اما پاكيزه بودن يعنى از گناهان پاكيزه باشد توجه قلبى بخدا و دل را بسوى او فرستادن مفيدتر از اين است كه با اعمال بىروح اعضاء و جوارح را برنج و زحمت افكندن حضرت عسكرى امام يازدهم عليه السّلام فرمود هنگامى كه دلها آمادگى و نشاط دارد حقائق و مطالب حكمت آميز را هر چه ميتوانيد در آن بسپاريد و در مواقعى كه آمادگى ندارد از آنها توديع نموده و رها كنيد.پ 41- نهج البلاغه حكمت 108 امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: قطعه گوشتى به رگهاى بدن انسان آويخته كه آن شگفت انگيزترين چيزى است كه در انسان هست و آن قلب است كه براى آن استعداد فراگيرى حكمت و كمال هست و استعداد گرفتن خلاف آنها را هم دارد.
اگر حالت اميد پيدا كند طمع خوارش ميكند. اگر موجبات رضايت و خرسندى برايش فراهم شود خويشتن دارى را فراموش مينمايد. اگر ترس او را فرا گيرد احتياط و مراقبت مشغولش ميسازد. اگر ايمنى و آسايش او توسعه يابد غفلت او را ميربايد. اگر نعمت تازهاى (ثروت- مقام) را بدست آورد تكبر و خود بينى او را فرا گيرد. اگر دچار مصيبتى شود بىتابى او را رسوا ميكند. اگر مالى بدست آورد طغيان و سركشى ميكند. اگر تهيدستى او را بيازارد بلاء و سختى گرفتارش كند. اگر گرسنگى زياد ببيند ضعف و ناتوانى زمينگيرش كند. اگر پرخورى نمايد شكم بارگى ناراحتش كند. پس هر كوتاهى از حد براى او زيان بار است و هر رقم زياده روى موجب فساد و تباهى است و باز فرموده (حكمت 193) قطعا دلها را خواهشى هست و حالت روى آوردن و روى گردانى دارند. پس شما از طريق خواسته دلها بآنها روى آوريد و از راه روى آوردن آنها وارد شويد (براى تعليم و تربيت دلها از طريق تمايلات آنها اقدام كنيد و بكارهائى كه از آنها ناراحتند اجبار ننمائيد) چون در صورت اجبار دلها كور مىشوند. (ميگريزند و آمادگى را از دست ميدهند).پ و در حكمت 91 فرمود دلها خسته ميشوند همان طورى كه بدنها خسته ميشوند پس شما براى دلها مطالب نو و تازه بدست آوريد (تا نشاط يابند) و در حكمت 388 فرمود: آگاه باشيد از جمله گرفتاريها فقر و تهيدستى است. سختتر از تنگدستى بيمارى بدن است.
بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است. آگاه باشيد كه ثروت و توانگرى از نعمتهاى الهى است.
بهتر از ثروت سلامت بدن است و بهتر از صحت و سلامتى بدن تقوى و پرهيزكارى قلب
است.پ 42- عدة الداعى از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود در كنار هر دلى شيطانى كمين كرده هنگامى كه نام خدا برده شود پنهان شده و ناپديد ميگردد ولى اگر ياد خدا را ترك كرد آن دل را ميگيرد و بخود مىكشد گمراه نموده و ميلغزاند و بطغيان و سركشى واميدارد.