پ1- از حضرت باقر (سلام و درود بر او باد) رسيده كه فرموده: چون خدا عقل را آفريد از او خواست كه سخن گويد، پس باو فرمود: پيش آى پيش آمد، پس باو فرمود: باز گرد بازگشت، پس باو فرمود: بعزّت و توانائى و جلال و بزرگوارى خود سوگند مخلوق و آفريدهشدهاى كه از تو محبوب و دوستتر باشد نيافريدهام، و تو را كامل و تمام نگردانم مگر در كسى كه (او را) دوست دارم (شايسته است براى بهرهمند شدن از رحمت
من) آگاه باش من تو را امر نموده و فرمان دهم، و تو را نهى كرده و باز دارم، و تو را ثواب و پاداش ميدهم (بوسيله تو امر و نهى نموده پاداش ميدهم).پ 2- از اسحاق (روايتكننده اين خبر) رسيده كه گفته:
بحضرت ابى عبد اللَّه (امام صادق، عليه السّلام) گفتم: نزد مردى ميروم برخى از سخنم را بوى ميگويم او همه سخنم را ميداند (ميگويد: نگو فهميدم و دريافتم چه خواهى گفت، و جواب ميدهد) و بعضى از ايشان (مردم) كسى است كه نزد او ميروم و سخن را باو ميگويم او همه سخنم را فرا ميگيرد و بمن باز ميگرداند همچنان كه با او سخن گفته بودم (هنگامى كه همه سخنم را باو ميگويم ميگويد فهميدم و پاسخ ميدهد) و برخى از ايشان (مردم) كسى است كه نزد او ميروم و با او سخن ميگويم پس (چون مقصود مرا نمىفهمد) ميگويد دوباره (سخنت را) برايم بازگردان؟ حضرت ابى عبد اللَّه فرمود: اى اسحاق آيا
نمىدانى چرا اين چنين است؟پ گفتم: نه، فرمود: آن مردى را كه برخى از گفتارت را با او سخن ميگوئى و همه آن را ميداند آن كسى است كه نطفه او با عقلش خمير و درهم شده، و آن مردى كه با او سخن ميگوئى و همه گفتارت فرا گرفته پس از آن سخن تو را پاسخ ميدهد آن كسى است كه عقلش در شكم مادرش تركيب و آميخته گرديده، و آن مردى كه با او سخن ميگوئى پس ميگويد: دوباره برايم از سرگير (بگو) آن كسى است كه پس از آنكه بزرگ شده عقلش در او تركيب و آميخته گشته، پس او است كه ميگويد: دوباره (سخن خود را) برايم بازگردان (بگو).پ مرحوم مجلسىّ ميفرمايد: احتمال دارد و ميتوان گفت فرمايش امام (عليه السّلام، در اين روايت) از روى مجاز (لفظى كه از معنى خود نقل گرديده بمعنائى كه آن معنى خواسته شده)
باشد براى اختلاف و گوناگون بودن اشخاص در استعداد و آمادگيها يعنى مثلا بآن ماند كه (كسى را كه با او برخى از سخنت را ميگوئى، ميگويد: نگو فهميدم و جواب ميدهد كسى است كه) نطفه او با عقلش خمير و درهم شده است، و احتمال دارد كه مقصود (از فرمايش امام، عليه السّلام) اشاره است باينكه اختلاف و گوناگون بودن مادّههاى بدنهاى مردم (چيزهائى كه بدنها از آنها تركيب و آميخته مىشود) موجب در اختلاف عقل ميباشد، و (حقيقت هر چيز را) خدا ميداند.پ در اينجا براى آشكار ساختن مقصود دامنه سخن كشيده مىشود:
بدان فهميدن و دريافتن اخبارى كه در باره عقل است متوقّف و وابسته بر بيان حقيقت عقل و گوناگون بودن انديشهها و اصطلاحات در آن است، پس ميگوئيم: عقل در لغت و زبان
عرب درك كردن و دريافتن و فهميدن و شناختن چيزها است، و در اصطلاح (اتفاق و همرأى شدن گروهى بر وضع معنائى براى لفظى سواى معنى اصلى آن) اطلاق او بر امور و چيزهائى است:پ يكم: عقل همان قوّه و توانائى دريافتن خير و نيكى و شرّ و بدى و تمييز و جدائى ميان خير و شرّ و قدرت داشتن بر شناختن اسباب و ابزار كارها و خود اسباب و شناختن آنچه را كه بآن ابزار ميرساند و از آنها منع نموده و باز ميدارد، و عقل باين معنى مناط و جايگاه تكليف (حكم و فرمان) و پاداش و كيفر است.پ دوم: عقل همان ملكة و حالت و چگونگى است در انسان كه او را ميكشد ببر گزيدن خير و نيكى و نفع و سود، و دورى گزيدن از بديها و زيانها، و آنچه در بسيارى از مردم ديده
مىشود كه بنيكى بعض كارها حكم نموده و فرمان ميدهند و خودشان بجا نمىآورند، و ببدى برخى چيزها حكم مينمايند و خودشان (براى بجا آوردن آنها) حريص و آزمند بآنها ميباشند دلالت دارد بر اينكه اين ملكة و حالت (عقل و خرد) غير از علم و دانائى بنيكى و بدى (چيزى) است.پ و آنچه براى ما ظاهر و آشكار شده از تتبّع و جستجوى خبرهاى نسبت داده شده به امامها و پيشوايان نيكوكار (تحيّت و درود خدا بر ايشان باد) آنست كه خدا در هر كسى از مكلّفين و كسانى كه دستورهاى خداى تعالى را بايد انجام دهند قوّه و توانائى و استعداد و آمادگى درك نمودن چيزها از زيانها و سودها و جز آن آفريده با اختلاف و گوناگون بودن بسيار ميان ايشان در آن قوّه، و كمترين درجه و پايههاى آن قوّه
مناط و جايگاه تكليف است و به آن قوّه شخص از ديوانهها تميز داده مىشود، و بسبب اختلاف و گوناگون بودن درجههاى آن قوّه تكليفها مختلف و گوناگون ميگردد، پس هر چه اين قوّه كاملتر باشد تكاليف و احكام سختتر و بسيارتر مىشود، و اين قوّه در هر كس باندازه استعداد و آمادگى او براى علم و عمل كامل ميگردد، پس هر چه سعى كرده و كوشش نمايد در تحصيل و بدست آوردن آنچه باو نفع و سود رساند از علوم حقه و دانشهاى حق و درست و طبق آنها رفتار نمايد آن قوّه نيرومند مىشود.پ سوم: عقل همان قوّهاى است كه مردم آن را در نظام و آراستگى كارهاى معاش و زندگيشان استعمال نموده و بكار ميبرند، پس اگر آن قوّه با قانون و اصل شرع (روش دين مقدّس اسلام) موافقت و سازگارى داشت و در آنچه شارع (پيغمبر اكرم) آن را نيكو دانسته بكار برده شود آن را عقل معاش مينامند، و هر گاه
در كارهاى باطل و نادرست و حيلهها و فريب دادنهاى بد، بكار برده شود در زبان شرع آن را نكراء و زيركى و شيطنت و سركشى و نافرمانى مينامند.پ چهارم: عقل همان مراتب و پايههاى استعداد و آمادگى شخص است براى بدست آوردن نظريّات و انديشههاى با برهان و دليل براى اثبات و پابرجا بودن آنها و نزديك و دور بودن آن نظريّات از عقل، و براى آن مراتب چهار مرتبه اثبات نمودهاند و آنها را بعقل هيولانىّ، عقل بملكه، عقل بفعل و عقل مستفاد ناميدهاند، و گاهى اين نامها (: عقل هيولانيّ، عقل بملكه، عقل بفعل و عقل مستفاد) اطلاق مىشود بر نفس در آن مراتب، و شرح آنها در جاهاى خود گفته شده، و بآنچه ما در اوّل بيان كرديم باز ميگردد، زيرا ظاهر و آشكار آنست كه آن
مراتب يك قوّه است كه نامهاى آن بنا بر متعلّقات آن و آنچه در آن استعمال مىشود مختلف و گوناگون ميگردد.پ پنجم: عقل همان نفس ناطقه و گوياى آدمى است كه بآن تمييز داده مىشود از همه چهارپايان.پ ششم: عقل چيزى است كه فيلسوفها (دانشمندان بفلسفه و باريكبينان در مسائل علميّه) آن را پذيرفتهاند، و بگمان خودشان اثبات و پابرجا نمودهاند كه او جوهر مجرّد (موجود قائم بنفس) قديم و ديرينه است كه با لذّات و بالفعل براى او مادّهاى (چيزى كه از آن تركيب شده و بآن قائم باشد) نميباشد و لازمه اعتقاد و باور نمودن سخن ايشان كه آن را بيان كرده و گفتهاند انكار و نپذيرفتن بسيارى از ضروريّات دين (آنچه را كه شخص مسلمان ناگزير است، از اعتقاد داشتن و عمل نمودن بآن) است از قبيل حدوث و نو پيدا شدن عالم و جز آن كه
اينجا گنجايش گفتن آن را ندارد، و براى اينان بر اين چيزها (سخنان) دليلى نيست جز نادرستىهاى شبههها و پوشيدگيها كه حقّ و باطل در آن مخلوط و درهم شده يا خيالها و گمانهاى عجيب و شگفت كه آنها را با الفاظ و سخنان نيكو زينت و آرايش دادهاند.پ پس چون شناخته و دانستى آنچه را ما آسان و آماده نموده و پيش انداختيم بدان أخبار رسيده در باره اين سخنان بيشترش ظاهر و آشكار در دو معنى نخست است كه بازگشت آن دو معنى بيكى است و در معنى دوم بيشتر و آشكارتر است. و برخى أخبار برخى معانى ديگرى را احتمال دارد، و در بعض اخبار عقل اطلاق مىشود بر علم و دانش نافع و سود دهندهاى كه سبب نجات و رستگارى است كه مستلزم بدست آمدن نيكبختيها است.
پو امّا اخبار خواستن سخن گفتن را از عقل و پيش آمدن و بازگشتن او، مىشود آنها را بر يكى از چهار معناى نخست يا بر همه آن چهار معنى حمل نمود، و در اين هنگام احتمال دارد كه خلق و آفريدن بمعنى تقدير و اندازهگيرى باشد چنان كه در لغت و كلام عرب رسيده است، و احتمال دارد كه مراد از استنطاق و خواستن و سخن گفتن از عقل قراردادن او باشد قابل براى اينكه علوم و دانشها بوسيله او درك شود، و امر و فرمان به پيش آمدن و بازگشتن امر و فرمان تكوينى (بوجود آوردن و هستى دادن) باشد، كه قرار ميدهد او را قابل و سزاوار براى وسيله و دستآويز بودنش براى بدست آوردن دنيا و آخرت و نيكبختى و بدبختى با هم، و نيز آلت و ابزار براى استعمال و بكار بردن در شناختن حقائق و چيزها و انديشه نمودن در باريكبينيهاى چارهجوئيها.