پآيات: آل عمران (3) ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ: لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
نساء (4) يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ.
مائده (5) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ (تا) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.
رعد (13) أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ
خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.
الروم- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.پ تفسير- ما كانَ لِبَشَرٍ گفتهاند اين آيه تكذيب و رد كسانى است كه عيسى را ميپرستند.
بعضى گفتهاند كه ابو رافع قرظىّ و سيد نجرانى گفتهاند يا محمّد مايلى تو را بپرستيم و بخدائى بپذيريم؟ فرمود: پناه بخدا ميبرم از اينكه غير خدا را بپرستيم و بجز عبادت خدا امر كنم مرا براى اين كار مبعوث نكردهاند و نه چنين دستورى بمن دادهاند اين آيه در همين مورد نازل شد.
گفتهاند مردى گفت يا رسول اللَّه ما بشما سلام ميدهيم همان طور كه بيكديگر سلام ميكنيم آيا جايز نيست ترا سجده كنيم فرمود: جايز نيست براى احدى جز خدا سجده كردن ولى پيامبرتان را گرامى بداريد و حق هر كسى را بشناسيد.
وَ لكِنْ كُونُوا يعنى ولى ميگويد: كُونُوا رَبَّانِيِّينَ يعنى شما افرادى باشيد كامل در علم و عمل بواسطه اينكه كتاب را درس ميدهيد آيا خدا دستور داده بشما كه ملائكه و پيامبران را پروردگار خود بگيريد.
لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غلوّ در دين خود نكنيد باينكه عيسى را خدا انگاريد و نسبت بخدا ندهيد جز حق يعنى او را منزه بدانيد از داشتن زن و فرزند قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قبل از بعثت پيامبر اكرم نيز موجب گمراهى شدند و از راه واقعى مردم را پس از بعثت ايشان بازداشتند چون او را تكذيب كردند.
قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ اين آيه دليل است بر اينكه جايز نيست نسبت دادن خلقت بانبياء و ائمه همچنين آيه هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ دليل است بر عدم جواز نسبت دادن خلق و روزى دادن و ميراندن و زنده كردن بغير خدا و اين شرك است.
توضيح- دلالت اين آيات بر نفى غلو و تفويض با توضيحاتى كه ذكر
خواهيم كرد آشكار است آياتى كه دلالت بر اين معنى دارد بيش از شمارش است زيرا تمام آيات آفرينش و دلائل توحيد و آياتى كه در مورد كفر نصارى و بطلان مذهب آنها رسيد دليل بر همين مطلب است بهمين جهت از ذكر و شرح آنها خوددارى شد چون مطلب آشكار است.پ رجال كشى- ابن سنان گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ما خانواده راستگو هستيم اما پيوسته كسانى هستند كه بر ما دروغ مىبندند تا راستگوئى ما را بخطر بياندازند با اين دروغ بستن بر ما در مقابل مردم پيامبر اكرم راستگوترين مردم بود اما مسيلمه بر او دروغ مىبست امير المؤمنين عليه السّلام نيز راستگوترين خلق خدا بود اما عبد اللَّه بن سبا لعنت خدا بر او باد بر او دروغ مىبست و با نسبتهاى دروغ سخن او را مشوب ميكرد حضرت ابا عبد اللَّه حسين بن علي نيز مبتلا بمختار بود. سپس حضرت صادق حارث شامى و بنان را ذكر كرده فرمود: اين دو نفر بر علي بن الحسين دروغ مىبستند سپس نام مغيرة بن سعيد و بزيعا و سرى و ابو الخطاب و معمر و بشار شعيرى و حمزه ترمدى و صائد نهدى را برد فرمود: خدا آنها را لعنت كند ما خانواده آسوده از دروغگويان و دروغبندان نيستيم يا نادانان كه درك ندارند خداوند ما را از شر هر دروغگو نگه دارد و آنها را بحرارت آهن مبتلا سازد.پ رجال كشى- ابو عتبه گفت: دختر ابو الخطاب از دنيا رفت وقتى او را دفن كرد يونس بن ظبيان سر درون قبر او كرده گفت: (السلام عليك يا بنت رسول اللَّه) سلام بر تو اى دختر پيامبر خدا.پ رجال كشى- يونس گفت: شنيدم از مردى كه جزء غاليان بود با حضرت رضا عليه السّلام در باره يونس بن ظبيان صحبت ميكرد كه او گفت: در يكى از شبها طواف خانه كعبه ميكردم ناگاه ندائى از بالاى سرم شنيدم: يونس من خداى يكتايم كه خدائى جز من نيست مرا به پرست و نماز را بياد من بپاى دار سر
بلند كردم ناگهان جبرئيل را ديدم.
از شنيدن اين سخن چنان علي بن موسى الرضا عليه السّلام خشمگين شد كه نتوانست خوددارى كند بآن مرد فرمود: از پيش من خارج شو خدا ترا و كسى كه اين حديث را برايت نقل كرده و يونس بن ظبيان هزار بار لعنت كند و متعاقب آن هزار لعنت ديگر كه هر يك از آن لعنتها ترا رهسپار قعر جهنم كند من گواهى ميدهم كه جز شيطان كس ديگرى باو چنين نگفته. يونس و ابو الخطاب در شديدترين عذاب گرفتارند و ياران آن دو تا اين شيطان با فرعون و هواداران در شديدترين عذابها مبتلايند اين سخن را از پدرم (موسى بن جعفر عليه السّلام) شنيدم.
يونس گفت: آن مرد از جاى حركت كرده هنوز ده قدم بدرب خانه مانده بود كه بر زمين مدهوش افتاد و مدفوعش از راه دهن خارج شد و از دنيا رفت، حضرت رضا عليه السّلام فرمود: فرشتهاى كه بر دست گرزى داشت چنان بر سر او نواخت كه از درون زير رو شد و مدفوعش از دهنش خارج شد خداوند روح او را بهاويه جهنم برد و بدوستش كه از يونس بن ظبيان برايش آن حديث را نقل كرده بود ملحق شد همان شيطانى را كه او مشاهده كرده بود اين شخص نيز ديد.پ كتاب مناقب- محمّد بن احمد بن شاذان باسناد خود از حضرت صادق و آن جناب از آباء گرام خود از علي بن ابى طالب عليه السّلام نقل ميكند كه پيامبر اكرم فرمود: يا علي مثل تو در ميان امت چون عيسى مسيح پسر مريم است قوم او بسه گروه تقسيم شدند 1- گروه مؤمن حواريين 2- گروهى كه دشمن او بودند يهوديان 3- گروهى كه در باره او غلو كردند و با اين اعتقاد از ايمان خارج شدند.
امت من نيز در مورد تو بسه گروه تقسيم مىشوند 1- گروه شيعه كه آنها مؤمنند 2- گروه دشمن و آنها شك داران هستند 3- گروهى كه در باره
تو غلو نمودند آنها كسانى هستند كه منكرند.
تو يا علي در بهشتى و شيعيان تو و دوستان شيعيانت نيز در بهشتند و دشمنان تو و غاليان در جهنمند.پ نوادر راوندى- باسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود: پيامبر اكرم فرمود: مرا بالاتر از مقامى كه دارم نبريد خداوند بزرگ مرا بنده خود قرار داده قبل از اينكه پيامبر باشم.پ امالى طوسى ص 54- فضيل بن يسار گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
بر حذر باشيد كه جوانانتان غاليان آنها را گمراه نكنند غاليان شرورترين خلق خدايند. اهانت بمقام عظمت پروردگار مينمايند و ادعاى خدائى براى بندگان خدا ميكنند بخدا قسم غلات از يهود و نصارى و مجوس و مشركان بدترند سپس فرمود: غالى برگشتش بما است ما او را نخواهيم پذيرفت و كسى كه در باره ما كوتاهى كرده نيز برميگردد او را مىپذيريم.
عرضكردند آقا اين مطلب چگونه است فرمود: غالى عادت بترك نماز و زكات و روزه و حج كرده نميتواند هرگز عادت خود را ترك كند و برگشت به بندگى خدا نمايد ولى مقصر وقتى عارف شد عمل ميكند و اطاعت مىنمايد.پ امالى طوسى- پسر نباته گفت: امير المؤمنين عليه السّلام گفت: بار خدايا من از غاليان بيزارم مانند عيسى بن مريم كه از نصارى بيزار بود خدايا آنها را براى هميشه خوار گردان و هيچ كدام را يارى مفرما.پ عيون الاخبار ص 81- حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود: هر كس قائل به تشبيه و جبر باشد كافر و مشرك است و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم پسر خالد اخبارى كه در مورد تشبيه و جبر بما نسبت دادهاند از ساختههاى غاليان است كه عظمت خدا را كوچك نمودند محب آنها دشمن ما است و دشمن آنها محب ما هر كه آنها را دوست بدارد با ما دشمنى نموده و
هر كس با آنها دشمن باشد با ما دوست شده هر كه با آنها بپيوندد از ما قطع نموده و كسى كه از آنها قطع نمايد با ما پيوسته است هر كه با آنها بدرفتار باشد با ما خوشرفتارى نموده و هر كه با آنها خوشرفتار باشد با ما بدرفتارى كرده كسى كه آنها را گرامى بدارد بما توهين كرده و هر كه بآنها اهانت كند ما را گرامى داشته كسى كه آنها را بپذيريد ما را رد كرده و كسى كه آنها را رد كند ما را پذيرفته است كسى كه بآنها نيكى كند بما بدى كرده و كسى كه بآنها بدى كند بما نيكى نموده هر كه آنها را تصديق كند ما را تكذيب نموده و كسى كه آنها را تكذيب نمايد ما را تصديق كرده كسى كه ايشان را مورد بخشش خود قرار دهد بما بىمهرى كرده و كسى كه آنها را محروم نمايد بما بخشش كرده پسر خالد! هر كس از شيعيان ما باشد هرگز آنها را دوست و ياور خود نمىگيرد.پ احتجاج- آنچه از حضرت صاحب الزمان رسيده بر ردّ غلات توقيعى است كه در جواب نامهاى كه محمّد بن علي بن هلال كرخى نوشته بود صادر شد باين مضمون: اى محمّد بن علي خداوند بزرگتر است از آنچه ايشان ميستايند منزه است او را ستايش ميكنم هرگز ما شريك در علم و قدرت او نيستيم. بلكه غيب را جز او كسى نميداند چنانچه در قرآن كريم فرموده: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ و من و تمام پدرانم، آدم و نوح و ابراهيم و موسى و ساير پيامبران و رهبران متأخر حضرت محمّد و علي بن ابى طالب و حسن حسين و ديگر پيشوايان عليهم السّلام تا منتهى بزمان و عصر من شده همه بنده خدا هستيم خداوند ميفرمايد: مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً قالَ: كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى
.
اى محمّد بن علي ما را شيعيان نادان و احمق كسانى كه يك پر مگس براى آنها ارزش بيشترى از دين دارد آزار ميدهند خداى يكتا را گواه ميگيرم كه
او خود در گواهى كافى است و حضرت محمّد پيامبرش را و ملائكه و تمام انبياء و اولياى خدا را و تو را نيز با هر كه اين نامه مرا بشنود كه من بيزارم از كسى كه بگويد ما علم غيب داريم يا شريك خدا در ملك او هستيم يا ما را مقامى دهد غير از آن مقامى كه خدا بر ايمان معين كرده و ما را براى آن آفريده يا تجاوز كند در مورد ما از آنچه در ابتداى نامه برايت توضيح دادم و شما را گواه ميگيرم كه هر كس از او بيزار شويم خدا و ملائكه و پيامبر و اولياى خدا از او بيزارند. اين نامه را بعنوان امانتى بگردن تو و گردن هر كه اين نامه را بشنود كه از هيچ يك از دوستان و شيعيان ما اين نامه را پنهان ننمايد تا تمام دوستان ما از آن اطلاع حاصل نمايند تا شايد خداوند آنها را بحقيقت دين رهبرى نمايد و دست بردارند از آنچه بكنه آن نميرسند و اطلاع از واقع آن ندارند پس هر كس اين نامه مرا شنيد و باز نگشت بآنچه دستور باو دادهام و رها نكرد آنچه را كه نهى كردهام مشمول لعنت من از جانب خدا و تمام بندگان صالح او خواهد شد.
توضيح: منظور از اينكه علم غيب را از خود نفى ميكنند اينست كه علم غيب را جز از طريق وحى و الهام نميدانند اما از طريق وحى و الهام نميتوان نفى كرد زيرا عمده معجزات پيامبران و اوصياء اطلاع و اخبار از مسائل غيبى است خداوند خود نيز آنها را در اين آيه استثناء نموده إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ بزودى توضيح اين مطلب بطور تفصيل خواهد آمد.پ عيون اخبار الرضا: ص 311- هروى گفت بحضرت رضا عليه السّلام عرضكردم يا ابن رسول اللَّه اين چه مطالبى است كه از شما نقل مىشود فرمود چه مطلب.
عرضكردم ميگويند شما ادعا ميكنيد كه مردم بنده شما هستند فرمود بار خدايا اى آفريننده آسمانها و زمين كه از پنهان و آشكار اطلاع دارى تو ميدانى كه من هرگز چنين چيزى را نگفتهام و نه از هيچ يك از آباء خود شنيدهام خدايا تو ميدانى كه اين امت چه ستمها بما روا ميدارند اين نيز يكى از آنها است.
سپس روى بجانب من نموده فرمود اى عبد السلام اگر مردم همه
بنده ما باشند بنا بر آنچه نقل كردهاند پس آنها را بچه كس ميفروشيم عرضكردم صحيح ميفرمائيد سپس فرمود: عبد السلام آيا تو منكر ولايت ما هستى كه خدا براى ما واجب نموده چنانچه ديگران انكار دارند. گفتم بخدا پناه مىبرم من اقرار بولايت شما دارم.پ قرب الاسناد: هارون بن صدقه از جعفر از پدر خود نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود دو گروه هستند كه بشفاعت ما نميرسند 1- سلطان ستمگر و ظالم 2- غالى در دين كه از دين خارج شده است و نه توبه نموده و نه از آن دست كشيده.پ قرب الاسناد: فضيل بن عثمان گفت از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود از خدا بپرهيزيد و او را تعظيم كنيد و پيامبرش را گرامى بداريد و هرگز كسى را بر پيامبرش مقدم نداريد. خداوند او را مقدم داشته است و اهل بيت پيامبرتان را دوست بداريد بطور معتدل مبادا غلو و زياده روى كنيد و تفرقه بوجود نياوريد و آنچه ما نميگوئيم شما نگوئيد زيرا اگر شما آنچه ما نگفتهايم بگوئيد و با اين حال از نيا برويد و ما نيز از دنيا برويم سپس ما و شما مبعوث شويم در اين صورت ما را نخواهيد ديد.پ خصال: ص 37 علي بن سالم از پدر خود نقل كرد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كوچكترين چيزى كه شخص را از ايمان خارج ميكند اينست كه بنشينيد پيش يك غالى و بحرف او گوش بدهيد و تصديق گفتارش را بنمائيد پدرم از پدر خود از جدش نقل ميكند كه پيامبر اكرم صلوات اللَّه عليه فرمود دو گروه از امت مرا نصيبى نيست در اسلام غاليان و قدريه.پ خصال: امير المؤمنين عليه السّلام فرمود از غلوّ در باره ما بپرهيزيد بگوئيد ما بنده و تربيت شده خدا هستيم ولى در فضل ما هر چه ميخواهيد بگوئيد.پ خصال: مردى از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه در مورد آيه هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ فرمود آنها هفت
نفر بودند مغيره و بيان و صائد و حمزة بن عمارة البربرى و حارث شامى و عبد اللَّه بن حارث و ابو الخطاب.پ توضيح: مغيره همان ابن سعيد است كه از غاليان مشهور بود كه اخبار زيادى در لعن او وارد شده كه بعضى از آنها خواهد آمد و بيان كه در بعضى از نسخهها باب و يا نوشته شده بعضى از نسخهها بجاى ى نون است بنان اين همان كسى است كه كشى در رجال خود بنان ذكر كرده و روايت كرده باسناد خود از زراره از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده گفت شنيدم آن جناب ميفرمود خداوند بنان بيان را لعنت كند بنان كه خدا او را لعنت كند بر پدرم تهمت مىزد من گواهى ميدهم كه پدرم علي بن الحسين بنده صالح خدا بود.پ توضيح: نويسنده كتاب ميزان الاعتدال از دانشمندان اهل سنت: بيان زنديقى بود ابن نمير گفت خالد بن عبد اللَّه قسرى او را كشت و بآتش سوزاند.
بيان بن سمعان از بنى تميم بود در عراق پس از سال صدم هجرت ظهور كرد معتقد بخدائى حضرت علي و اينكه جزئى از خدائى در پيكر او اتحاد يافته سپس همين جزء در پسر حضرت علي محمّد بن حنفيه سپس در ابو هاشم پسر محمّد بن حنفيه پس از او در همين بيان بود. بيان نامهاى بحضرت باقر عليه السّلام نوشت و آن جناب را دعوت بنفس خود و مدعى شد كه پيامبر است پايان.
صائد همان نهدى است كه حضرت صادق عليه السّلام چند بار او را لعنت كرده و حمزه از دروغگويان ملعونى است كه بزودى لعن او خواهد آمد همچنين حارث و پسر او ابو الخطاب محمّد بن ابى زينب كه بزبان ائمه عليهم السّلام لعنت شدهاند و بزودى بعضى از احوال آنها خواهد آمد.پ عيون اخبار الرضا: حسن بن جهم گفت مأمون بحضرت رضا عليه السّلام گفت شنيدهام گروهى در باره شما غلو ميكنند و از حد در باره شما تجاوز ميكنند حضرت رضا عليه السّلام فرمود پدرم حضرت موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد
از پدر خود محمّد بن علي از پدرش علي بن الحسين از پدر خود حسين بن علي از پدرش علي بن ابى طالب عليه السّلام نقل كرد پيامبر اكرم فرمود
«لا ترفعونى فوق حقى فان اللَّه تبارك و تعالى اتخذنى عبدا قبل ان يتخذنى نبيا»
مرا بالاتر از مقامى كه دارم نبريد خداوند تبارك و تعالى مرا بنده خود برگزيده قبل از اينكه پيامبرم قرار دهد.
خداوند ميفرمايد و ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
و علي عليه السّلام نيز ميفرمايد دو دسته در مورد من هلاك ميشوند با اينكه مرا گناهى نيست دوستدار زياد از حدّ و دشمن تفريطگر.
و ما بيزارى ميجوئيم و بخدا پناه مىبريم از كسانى كه در باره ما غلو و زياده روى مىكنند ما را بالاتر از مقامى كه داريم مىبرند همان طور كه عيسى بن مريم از نصارى بيزارى جست خداوند ميفرمايد وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.
و در اين آيه ميفرمايدنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا- الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ
.
و در اين آيه ميفرمايد مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ- الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ معنى اينكه غذا ميخورند اينست كه آنها تغوط ميكنند و مدفوع دارند پس هر كس براى انبياء مدّعى خدائى و يا
براى ائمه اين ادّعا را كند يا مدّعي نبوّت آنها شود و يا براى غير ائمه مدعى امامت گردد ما در دنيا و آخرت از آنها بيزاريم.پ عيون: حسين بن خالد صيرفى گفت حضرت رضا عليه السّلام فرمود هر كه معتقد به تناسخ باشد كافر است سپس فرمود خداوند غاليان را لعنت كند آنها از مجوس و نصارى و قدريها و مرجئه و حرورى بدترند سپس فرمود با آنها ننشينيد و رفاقت نكنيد و از آنها بيزارى بجوئيد خدا از آنها بيزار باشد.پ عيون: ابو هاشم جعفرى گفت از حضرت رضا عليه السّلام راجع بغاليان و مفوّضه فرمود غاليان كافرند و مفوضه مشرك هستند (مفوضه كسانى هستند كه ميگويند خداوند كارها را بائمه واگذار كرده) هر كه با آنها مجالست نمايد و آميزش داشته باشد يا بخوردن و آشاميدن بنشيند يا با آنها رابطه برقرار كند و يا بآنها دختر بدهد و يا دختر بگيرد يا امانت بگيرد و يا بآنها اعتماد كند و يا سخن آنها را تصديق كند يا بآنها كمك كند بيك كلمه از ولايت خدا و پيامبر و ولايت ما اهل بيت خارج خواهد شد.پ احتجاج: تفسير امام حسن عسكرى در آيه غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ امير المؤمنين عليه السّلام فرمود خداوند عزيز دستور داده به بندگان كه درخواست نمايند راه كسانى كه بآنها نعمت عنايت كرده و آنها پيامبران و صديقين و شهدا و صالحين هستند و بخدا پناه برند از راه كسانى كه مورد خشم خدا قرار گرفته- و آنها يهود هستند همان كسانى كه خداوند در باره آنها فرمود هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ و پناه برند بخدا از راه گمراهان و آنها كسانى هستند كه خداوند در باره ايشان فرموده قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ و آنها نصارى هستند.
سپس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود هر كه بخدا كافر شود او مورد خشم خداست و از راه خدا گمراه است و حضرت رضا عليه السّلام همين را فرمود و اضافه نمود هر
كس امير المؤمنين عليه السّلام را از حد بندگى خارج كند او نيز از مغضوب عليهم و از گمراهان است.پ و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود
«لا تتجاوز و ابنا العبودية ثم قولوا ما شئتم و لن تبلغوا»
ما را از مرحله بندگى خارج نكنيد سپس هر چه ميخواهيد در فضل ما بگوئيد و نخواهيد توانست بتمام فضائل ما رسيد بپرهيزيد از غلو مانند غلو نصارى من از غاليان بيزارم.
مردى از جاى حركت كرده گفت يا بن رسول اللَّه خدايت را براى ما توصيف فرما مردم محلّه ما در اين مورد باختلاف سخن ميگويند.
حضرت رضا عليه السّلام هر كس خدا را با مقايسه موجودات توصيف كند پيوسته تا ابد در اشتباه است و گمراه و از واقعيت منحرف است و اعتقاد خوبى ندارد سپس فرمود من خدا را ميستايم بهمان طور كه خود را معرفى نموده بىآنكه او را در انديشه خود تصور نمايم و او را توصيف ميكنم بهمان نحوى كه خود را توصيف نموده او را توصيف ميكنم بىآنكه صورتى برايش قائل شوم با حواس درك نميشود با مردم مقايسه نميگردد. بوسيله آيات و نشانههاى خلقت شناخته مىشود بعيد است نه با تشبيه نزديك است در حال فاصلهاى كه دارد اما شبيه نزديكى موجودات با يك ديگر نيست دوام و پايداريش بوهم نمىگنجد و نميتوان مثالى در ذات برايش تعيين نمود و در داورى ستم روا نميدارد آفرينش بسوى برنامهاى كه معين شده براى آنها مطيعند و بجانب آنچه در تقدير پنهانش براى آنها معين كرده رهسپارند بر خلاف آنچه براى آنها معين كرده عمل نميكند و اراده ديگرى ندارند او نزديك است نه بطورى كه بچسبد و دور است نه آن طور كه فاصله مكانى داشته باشد استدلال بر وجودش مىشود بدون اينكه مثالى برايش معين شود و بيگانگى او اعتراف مىشود بىآنكه تجزيه پذير باشد با آيات شناخته مىشود و با علامات اثبات ميگردد جز او خدائى نيست كبير و متعال است.
آن مرد گفت پدر و مادرم فدايت باد يا ابن رسول اللَّه بعضىها را من
ميشناسم كه اظهار محبت با شما خانواده را دارند و مدعى هستند كه تمام اين صفات را حضرت علي عليه السّلام دارا است و او پروردگار جهانيان است.پ همين كه حضرت رضا عليه السّلام اين سخن را شنيد بدنش بلرزه افتاد و عرق از جبينش جارى گرديد.
فرمود: سبحان اللَّه او منزه است از آنچه ستمگران و كافران ميگويند مگر علي عليه السّلام غذا نميخورد و آب نمىآشامد و ازدواج ندارد و از مخلوقات نيست و با تمام اين اوصاف با خضوع نماز ميخواند با دقت تمام در مقابل خدا و آه و سوز و گداز دارد كسى كه چنين باشد ممكن است خدا باشد اگر او خدا باشد تمام شماها نيز خدا خواهيد بود بجهت مشاركت با او در اين صفات كه شاهد مخلوق بودن صاحب آن است.
آن مرد گفت: يا بن رسول اللَّه آنها مدعى هستند چون حضرت علي عليه السّلام معجزاتى داشته كه جز خدا كسى نمىتواند چنين كارهائى را بكند دليل است بر اينكه او خدا است ولى چون با صفات مخلوق عاجز براى آنها خود را آشكار نموده بر ايشان مشتبه گرديده و آنها را به آزمايش و امتحان در آورده تا او را بشناسند و با اختيار و اراده خود ايمان آورند.
حضرت رضا عليه السّلام فرمود: اول چيزى كه اينجا هست آن است كه اينها نمىتوانند جواب بدهند بكسى كه همين استدلال را براى آنها بر عكس كند و بگويد وقتى از او فقر و تنگدستى مشاهده ميگردد اين مشاهدات كسى است كه داراى چنين صفاتى است و با او ضعفاء و محتاجها شريك هستند معجزات اگر از او سر زد كار خود او نيست و مسلم است اين معجزاتى كه از او سر ميزند كار قادر توانائى است كه شباهت بمخلوق ندارد نه كار مخلوق محتاج و شريك فقر و فاقه محتاجها.
سپس فرمود: اين كفار گمراه از جهل و نادانى كه نسبت بشناخت خود
دارند گرفتار اين عقائد شدهاند بطورى كه بخود مغرور شده و براى نفس خود مقام والائى قرار دادهاند بعقايد فاسد خويش پايبند و متكى بافكار منحرف خود گشتهاند تا آنجا كه خدا را كوچك انگاشته و اهانت بمقام بزرگ او نمودهاند چون آنها نميدانند كه خدا قادر و غنى بذات است قدرت و غناى او از ديگرى استفاده نشده و او كسى است كه هر كه را بخواهد فقير مىنمايد و هر كه را بخواهد عاجز مينمايد با اينكه داراى قدرت باشد.پ اينها نگاه ميكنند به بندهاى كه خداوند او را امتياز بخشيد بداشتن قدرت خدائى تا مقام و موقعيت او را در نزد خود بمردم بفهماند و مشمول كرامت و لطف خويش قرار داده تا حجت بر مردم تمام شود و اين الطاف ثواب اطاعت و فرمان- بردارى او باشد و موجب پيروى دستورش گردد و بندگان خويش را متوجه اشتباه كسانى كه ديگرى را بر آنها حجت و پيشوا قرار دادهاند اينان شبيه آن دستهاى هستند كه در جستجوى پادشاهى ميباشند از پادشاهان دنيا تا از بذل و بخشش او استفاده نمايند و از عطاى او قدرتى بيابند و با پول فراوان كه از لطف شاه بدست آوردهاند بخانه و خانواده خود برگردند و از سختى و دشوارى زندگى برهند و از كارهاى پست و دشوار آسوده شوند.
بر سر راه پادشاه مىنشينند تا بيايد باتمام اشتياق بملاقات او بحاجت خويش برسند در همين ميان بآنها گفته مىشود بزودى شاه با سپاه سواره و پياده خود وارد مىشود وقتى او را مشاهده كردم كمال تعظيم را بنمائيد و اقرار و اعتراف لازم را در مورد سلطنت و پادشاهى او بكنيد مبادا ديگرى را بجاى او بگيريد و اين احترام را بديگرى بنمائيد كه در اين صورت باو بىاحترامى كردهايد و باو توهين كردهايد و مستوجب كيفر زياد او خواهيد شد.
آنها قول ميدهند كه با تمام نيرو از عهده اين كار بر بيايند ناگهان بعضى از غلامان پادشاه با گروهى از سپاه كه پادشاه در اختيار او گذاشته وارد ميشوند
مردى نيز از جمله همان سپاهيان با اموالى كه شاه باو بخشيده مىآيد اينها كه بر سر راه پادشاه نشستهاند آن مرد بنظرشان بزرگ و با شخصيت جلوه ميكند چون او را متمول نعمت زيادى مىبينند او را بالاتر از اين مىبينند كه غلامى از پادشاه باشد با ديدن اين همه نعمت و موقعيت كه در او مشاهده ميكنند بالاخره او را تهنيت بعنوان پادشاه ميگويند و نام پادشاهى باو ميدهند و منكر پادشاه براى او مىشوند كه او خود غلام ديگرى باشد.پ آن غلام و ساير سپاهيان شروع بسرزنش ميكنند و از اين كار آنها را سخت باز ميدارند و ميگويند پادشاه اين همه نعمت را بما داده و اين امتيازات را بما بخشيده اين كار شما موجب خشم پادشاه و كيفر شما و از هر چه اميدواريد كه شاه بشما بدهد نااميد خواهيد شد ولى آنها اين هشدارها را نمىپذيرند و سخن آنها را تكذيب ميكنند.
پيوسته آنها بكار خود ادامه ميدهند تا شاه بر آنها خشم ميگيرد چون مىبيند كه غلامش را با او برابر كردهاند و باو توهين نموده احترام لازم را بجا نياوردهاند تمام آنها را زندانى ميكند و بانواع شكنجه ايشان را مبتلا مينمايد.
همچنين اين گروه امير المؤمنين عليه السّلام را بندهاى مىيابند كه خدا براى آشكار نمودن مقام و فضلش او را گرامى داشته و او را حجت خويش قرار داده خدا را كوچك ميشمارند از اينكه علي را بندهى خود قرار داده و علي را بزرگتر از آن ميدانند كه خدائى داشته باشد او را بنامى كه مربوط باو نيست مىنامند ايشان را از چنين عقيدهاى علي عليه السّلام و پيروان و شيعيانش باز ميدارند.
به آنها ميگويند علي عليه السّلام و فرزندانش بندههائى مقرب و مخلوق و زير نظر خداوند و بجز آن مقدارى كه خداوند بايشان قدرت داده قادر نيستند و مالك چيزى بيش از آنچه خدا داده نيستند مالك مرگ و زندگى و حشر و قبض و بسط و حركت و سكونى جز بمقدارى كه خداوند به آنها داده نخواهند بود آفرينندهى
آنها منزه است از داشتن صفات مخلوقات و بزرگتر است از داشتن صفات آفرينش هر كس يكى يا همه آنها را خدا بداند در مقابل پروردگار جهان كافر است و گمراه شده.
ولى آنها دست بردار نيستند و در گمراهى خود غوطهورند به آرزوى خويش نميرسند.
و نااميد مىگردند و دچار عذابى دردناك خواهند شد.پ امالى مفيد: محمّد بن زيد طبرى گفت: من بالاى سر حضرت رضا عليه السّلام ايستاده بودم در خراسان گروهى از بنى هاشم در خدمت آن جناب بودند از آن جمله اسحاق بن عباس بن موسى بن موسى باسحاق فرمود: شنيدهام شما مى- گوئيد مردم بنده مايند قسم بخويشاوندى خود با پيامبر ميخورم كه چنين چيزى را من نگفتهام و نه از هيچ يك از پدران خود شنيدهام و نه از هيچ كدام چنين مطلبى شنيدهام ولى ما ميگوئيم مردم بنده ما هستند در اطاعت و فرمانبردارى و دوست مايند در دين اين مطلب را حاضرين بغائبين برسانند.پ بصائر: اسماعيل بن عبد العزيز گفت: حضرت صادق بمن فرمود:
اسماعيل آب برايم در جايگاه وضو بگذار از جاى حركت كرده آب را گذاشتم امام عليه السّلام وارد شد من با خود گفتم من در باره ايشان اعتقادى چنين و چنان دارم او وارد محل وضو مىشود و وضو ميگيرد امام عليه السّلام بزودى از آن محل خارج شد، فرمود: اسماعيل ساختمان را بلندتر از مقدارى كه توان دارد نكن كه واژگون و منهدم مىشود ما را مخلوق قرار دهيد آنگاه هر چه مايليد در فضل ما بگوئيد و هرگز به كنه مقام نخواهيد رسيد. اسماعيل مىگويد: من معتقد بخدائى آن جناب بودم.پ رجال كشى: يحيى حلبى از پدر خود عمران نقل كرد كه از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم ميفرمود خدا ابو الخطاب را لعنت كند و خدا لعنت كند هر كه با او جنگ
كرده و هر كس از اين گروه باقيمانده و خداوند لعنت كند هر كس در دل خود نسبت به آنها ترحمى احساس كند.پ رجال كشى: حنان بن سدير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه گفت:
من خدمت آن جناب نشسته بودم و ميسر نيز نزد ايشان بود در سال 138 ميسر كه لباس فروش بود گفت:
فدايت شوم من تعجب ميكنم از گروهى تا اينجا با ما آمدهاند اما ديگر اثرى از آنها باقى نمانده و از بين رفته امام عليه السّلام منظورت چه اشخاصى هستند.
گفت: منظورم ابو الخطاب و ياران او است.
امام عليه السّلام تكيه كرده بود حركت بخود داده نشست و انگشتان خود را بلند كرد بجانب آسمان فرمود: لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر ابو الخطاب باشد من گواهى ميدهم كه او فاسق و كافر است و با فرعون محشور مىشود و شب و روز دچار عذابى سخت است بخدا من افسوس ميخورم بر پيكرهائى كه با او در آتش خواهند افتاد.پ رجال كشى: حماد بن عثمان از زراره نقل كرد كه گفت: حضرت صادق عليه السّلام از من پرسيد آيا حمزه هنوز مدعى است كه پدرم (حضرت باقر) پيش او مىآيد. گفتم: آرى. فرمود: بخدا سوگند دروغ مىگويد جز متكوّن چيز ديگرى را نمىبيند.
شيطان يكى از همكاران خود را بنام متكون دارد كه بهر شكل مايل باشد براى مردم آشكار ميگردد يا بصورت بزرگ و يا كوچك هر طور مايل باشد نه بخدا سوگند نمىتواند بصورت پدرم بيايد.پ رجال كشى: علي بن عامر باسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود: بخدا قسم شيطان براى ابو الخطاب آشكار شد در كنار ديوار شهر
مدينه يا مسجد پيامبر مثل اينكه منهم او را مشاهده ميكنم كه به ابو الخطاب مى- گويد: ساكت باش الان پيروز خواهى شد اكنون پيروز ميشوى.
توضيح: ظاهر اينست كه شيطان اين حرف را موقعى باو گفته كه سپاهى براى كشتن او آمده بود ابو الخطاب را با اين حرف تشويق بجنگ ميكند تا بيشتر اسباب كشتن او فراهم شود معنى جمله اينست كه ساكت باش مبادا سخن از توبه بزبان آورى كه تو پيروز خواهى شد با توجيهى كه ميرداماد در مورد جمله نموده معنى چنين مىشود كه آرامش خود را حفظ كن و راضى باش كه بزودى تفوق پيدا خواهى كرد.پ رجال كشى: حفص بن عمرو نخعى گفت: من در خدمت امام صادق عليه السّلام نشسته بودم مردى به آن جناب عرضكرد فدايت شوم ابو منصور برايم صحبت كرد كه او را تا پيش خدا بردهاند و خدا دست بر سرش كشيده و بزبان فارسى باو گفته است اى پسر! حضرت صادق عليه السّلام فرمود: پدرم از جدم نقل كرد كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: شيطان داراى تختى است ميان آسمان و زمين و مأمورين بتعداد ملائكه دارد هر گاه شخصى را دعوت بجانب خود كند و او بپذيرد و بجانب شيطان برود.
شيطان برايش مجسم خواهد شد و بطرف او بلند مىشود ابو منصور يكى از سفراى شيطان است. خدا ابو منصور را لعنت كند اين سخن را سه مرتبه تكرار نمود.پ بصائر: حسن بن مولى از زراره نقل كرد كه گفت: پيش علي بن جعفر رفتم از من پرسيد از احاديث شيعه چه چيز دارى؟
گفتم من احاديث زيادى از آنها دارم كه تصميم داشتهام آتشى بيافروزم و همه را آتش بزنم پرسيد براى چه؟ بگو ببينم كدام را قبول ندارى بدلم چند مطلب خطور كرد.
بمن گفت: علم و دانش ملائكه چقدر بود وقتى اعتراض كردند بخداوند
ميخواهى آدم را بيافرينى تا در زمين فساد كند و خونريزى نمايد.پ توضيح: شايد زراره منكر احاديث فضائل ائمه عليهم السّلام بوده بدين وسيله او را متوجه قصه ملائكه كه منكر فضل و مقام آدم بودند و نمىتوانستند مقام او را درك كنند زراره را با اين جمله متوجه ميكند كه انكار اين مقامات از كمى معرفت است و شايسته نيست انسان چيزى را كه نمىداند منكر شود بايد در مقام تسليم باشد با قصور ملائكه از شناخت آدم باو اينكه فرشتگان دربار احديت بودند بعيد نمينمايد كه تو نيز عاجز از درك مقام آنها باشى.پ بصائر: ثمالى از حضرت باقر عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود: اى ابو حمزه مبادا علي را پائينتر از مقامى كه خدا باو داده قرار دهيد و نه بلندتر از مقامى كه دارد در مقام علي عليه السّلام همين بس كه پيكار و جنگ ميكند با غاليان و تجاوزگران از حد و بازدواج در مىآورد اهل بهشت را.پ بصائر: كامل تمار گفت: روزى خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم بمن فرمود: كامل! براى ما خدائى بپذير كه بجانب او روى آوريم آنگاه از فضل ما هر چه مايلى بگو.
عرض كردم براى شما خدائى بپذيرم كه باو توجه كنيد آنگاه هر چه مايليم در فضل شما بگوئيم؟! امام عليه السّلام خود را جابجا نموده درست نشست آنگاه فرمود: از علم و دانش ما باندازهى نصف حرف (از حروف هجا) براى شما گفته نشده «يعنى مقدار بسيار كمى از دانش ما بشما رسيده».پ محاسن: اسحاق بن عمار از حضرت صادق عليه السّلام در باره آيه: وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً يعنى در باره ولايت علي عليه السّلام زيادهروى نكنيد.
توضيح: ممكن است منظور غلو نكردن و زيادهروى در باره آن جناب است و يا دستور بتقيه است و افشاگرى نكردن در مقابل مخالفين احتمال او بيشتر است.
پمناقب: خداوند در اين آيه ميفرمايد: لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: خدايا من بيزارم از غاليان مانند بيزارى عيسى بن مريم از نصارى خدايا پيوسته آنها را خوار گردان و يك نفرشان را نصرت مده.
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: غاليان بدترين خلق خدايند مقام خدا را پائين مىآورند و ادعاى خدائى براى بندگان خدا ميكنند بخدا قسم غاليان بدتر از يهود و نصارى و مجوس و مشركين هستند.
* احمد بن حنبل در كتاب مبتدا و ابو السعادات در كتاب فضائل العشرة.
نقل كردهاند كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده است يا علي مثل تو در اين امت مانند مثل عيسى بن مريم است كه گروهى او را دوست داشتند اما افراط كردند و گروهى با او دشمن بودند آنها نيز افراط نمودند فرمود: آنگاه اين آيه نازل شد: وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ.
ابو سعيد واعظ در كتاب شرف النبى مىنويسد: پيامبر اكرم فرمود: اگر نمىترسيدم از اينكه در باره تو گفته شود آنچه نصرانيان در مورد عيسى مسيح گفتند سخنى فاش ميكردم در بارهات تا از هر گروه كه عبور كردى خاك كفش ترا و آب وضويت را براى شفا بگيرند ولى همين مقدار كه تو از منى و من از تو از من ارث مىبرى و من از تو.
ابو بصير از حضرت صادق اين روايت را نقل كرده.
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: دو دسته در مورد من بهلاكت ميرسند:
1- دوست زياده رو و دشمنى كه در مورد من حرف ميزند.
و باز از آن جناب نقل شده كه فرمود: دو گروه در مورد من بهلاكت مى- رسند دوست مفرط كه در باره من چيزى ميگويد: كه در من نيست و دشمنى كه كينه وادارش ميكند بر من دروغ بندد و افترا زند.پ مناقب: روايت شده كه تعداد هفتاد نفر از سياهپوستان و هنديان خدمت
امير المؤمنين عليه السّلام رسيدند پس از جنگ بصره او را بخدائى ياد ميكردند و برايش سجده مىنمودند.
به آنها فرمود: واى بر شما چنين كارى را نكنيد من مانند شما مخلوقى هستم آنها نپذيرفتند فرمود: اگر از سخن خود برنگرديد و توبه از اين اعتقاد ننمائيد شما را مىكشم باز امتناع ورزيدند.
امير المؤمنين عليه السّلام دستور داد براى آنها گودالهائى ترتيب دادند و آتش افروختند قنبر يكى يكى از آنها را بر دوش مىگرفت و در آتش مىافكند در اين موقع علي عليه السّلام اين شعر را خواند:
انى اذا أبصرت امرا منكرا اوقدت نارا و دعوت قنبرا
ثم احتفرت حفرا فحفرا و قنبر يحطم حطما منكرا
«1» «2» بعدها اين عقيده را دو مرتبه مردى بنام محمّد بن نصير نميرى بصرى تجديد نمود او مدعى بود كه خداوند او را آشكار ننموده مگر در اين عصر و آن خدا علي است گروه كمى كه مشهور بنصيريه هستند خود را منتسب باو ميدانند اينها همه چيز را حلال مىدانند عبادات و تمام دستورات شرع را رها كردهاند و كارهاى زشت و حرام را جايز مىدانند بعضى از اعتقادات آنها اينست كه يهوديان بر حق هستند ولى ما از آنها نيستيم و نصرانيان بر حق هستند ولى ما از ايشان نيستيم.پ رجال كشى: عبد اللَّه بن سنان از پدر خود از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد كه عبد اللَّه بن سبا مدعى نبوت بود و ميگفت: امير المؤمنين عليه السّلام خدا است (منزه است خدا از چنين گفتارى) اين سخن بامير المؤمنين عليه السّلام رسيد او را خواست در باره اعتقادش سؤال كرد اعتراف نمود و گفت: تو همان خدائى و مدعى شد كه
بدلم چنين افتاده كه تو خدائى و من پيامبر.
امير المؤمنين عليه السّلام باو فرمود: واى بر تو شيطان بر تو مسلط شده از اين عقيده برگرد مادر بسوگ تو بنشيند و توبه كن.
عبد اللَّه بن سبا امتناع ورزيد امام دستور داد او را زندانى كنند سه روز پشت سرهم او را بتوبه واداشت اما عبد اللَّه توبه نكرد آنگاه علي عليه السّلام او را در آتش افكند فرمود: شيطان او را فريب داد در دل او چنين القا مىنمود.پ رجال كشى: ابان بن عثمان گفت از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم ميفرمود خداوند عبد اللَّه بن سبا را لعنت كند او مدعى ربوبيت امير المؤمنين عليه السّلام بود با اينكه امير المؤمنين عليه السّلام بندهاى مطيع خدا بود واى بر كسى كه بما افترا زند گروهى در باره ما اعتقادهائى دارند كه ما خود در باره خويش آن اعتقاد را نداريم بيزاريم از چنين مردمى بيزاريم.پ رجال كشى: هشام بن سالم از ثمالى نقل كرد گفت: حضرت زين العابدين عليه السّلام فرمود: خدا لعنت كند كسى را كه بما دروغ ببندد من وقتى يادم از عبد اللَّه بن سبا مىافتد تمام مويهاى بدنم راست مىشود ادعاى بس بزرگى را كرد خدا لعنتش كند.
علي عليه السّلام بندهاى صالح براى خدا و برادر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم بود و باين مقام نرسيد مگر بواسطه فرمانبردارى از خدا و پيامبرش و پيامبر باين مقام نرسيد مگر بواسطه فرمانبردارى از خدا.پ رجال كشى: ابن ابى نجران از عبد اللَّه نقل كرد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ما خاندانى صديق و راستگو هستيم ولى از افترازنان در امان نيستيم راستگوئى ما در نظر مردم از بين ميرود بواسطه دروغى كه بر ما مىبندند.
پيامبر اكرم راستگوترين مردم بود و از تمام جهانيان صادقتر بود ولى مسيلمه بر او دروغ مىبست امير المؤمنين عليه السّلام نيز راستگوترين افراد بود از پيامبر اكرم كسى كه باو دروغ مىبست و با دروغ خود در راستگوئى خدشه وارد
ميكرد و افترا بر خدا مىبست عبد اللَّه بن سبا بود.پ كشى در كتاب خود مينويسد كه بعضى از دانشمندان گفتهاند عبد اللَّه بن سبا مردى يهودى بود اسلام آورد و علي را دوست ميداشت او در زمان يهودى بودن خود نيز در باره يوشع بن نون وصى موسى غلو داشت همين اعتقاد را در باره علي نيز پس از درگذشت پيامبر اكرم پيدا كرد.
عبد اللَّه بن سبا از كسانى بود كه از همه مشهورتر و آشكاراتر امامت علي را واجب ميدانست و اظهار بيزارى از دشمنان علي عليه السّلام مينمود و مخالفين او را آشكارا معرفى ميكرد و آنها را نسبت بكفر ميداد (اعتقاد بكفر مخالفين علي از عقايد مخصوص بعبد اللَّه بن سبا لعنة اللَّه عليه بود) بهمين جهت بعضى از مخالفين شيعه مدعى شدهاند كه اصل تشيع و رفض از يهودان گرفته شده.پ رجال كشى: مسمع ابى سيار از مردى از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد كه وقتى كه علي عليه السّلام از پيكار اهالى بصره فراغت جست هفتاد نفر از سياهپوستان و هنديان آمده باو سلام كردند و بلهجه خود با آن جناب صحبت كردند علي عليه السّلام بزبان خودشان جواب آنها را داد. بآنها فرمود من آن طورى كه شما ميگوئيد نيستم من بندهاى مخلوق خدايم آنها نپذيرفتند گفتند تو همان خدائى.
فرمود: اگر از عقيدهى خود برنگرديد و توبه ننمائيد شما را خواهم كشت آنها امتناع ورزيده توبه نكردند دستور داد چند چاه بكنند چاهها آماده شد بعد اين چاهها را بهم متصل نمود و آنها را در ميان آنها انداخت سپس سر آنها را بست و در يكى از آن چاهها آتش افروخت كه كسى در آن چاه نبود دود آن چاهها را فرا گرفت و كشته شدند.پ رجال كشى: ابن مسكان از ضريس نقل ميكند كه ابو خالد كابلى بمن گفت من جريانى را براى شما نقل ميكنم كه اگر در حال حيات من آن را مشاهده كنيد پيشانى مرا باحترام خواهيد بوسيد و اگر قبل از آن من بميرم برايم
طلب رحمت ميكنيد و دعايم ميكنيد. از حضرت زين العابدين عليه السّلام شنيدم ميفرمود يهودان عزير را دوست داشتند تا جايى در باره او آن اعتقاد را پيدا كردند عزير از آنها بيزار است و آنها با عزير نسبتى ندارند نصرانيان نيز بواسطه شدت علاقه بعيسى در باره او معتقد باين مقام شدند عيسى از آنها بيزار است و آنها جزء پيروان عيسى نيستند.
ما نيز پيرو همان كاريم. گروهى از شيعيان ما در آينده ما را بقدرى دوست دارند تا بالاخره معتقد ميشوند در باره ما مانند اعتقاد يهوديان در باره عزير و نصارى در باره عيسى بن مريم. آنها با ما نسبتى ندارند و ما نيز با آنها ارتباطى نخواهيم داشت.پ كشف الغمه: مالك جهنى گفت: ما موقعى كه شيعيان را از مدينه تبعيد كردند آنجا بوديم بچند دسته متفرق شدند ما بيك گوشه از مدينه رفتيم در اين موقع ما را كارى نداشته و شروع بنقل فضائل ائمه و عقيده شيعيان در باره آنها صحبت ميكرديم بالاخره بخاطر ما ربوبيت آنها رسيد در همين موقع بود كه حضرت صادق عليه السّلام در حالى كه سوار بر الاغى بود جلو ما ايستاد نفهميديم از كجا آمد.
رو بما نموده فرمود مالك، خالد از چه وقت صحبت از خدائى ما ميكرديد گفتيم هم اكنون بخاطر ما گذشت فرمود: بدانيد ما را خداوندى است كه پيوسته در شب و روز نگهدار ما است و ما او را مىپرستيم اى مالك! و اى خالد! در باره ما هر چه ميخواهيد بگوئيد و ما را مخلوق بدانيد اين سخن را چند مرتبه براى ما تكرار نمود در همان حالى كه سوار بر مركب خود بود.پ رجال كشى: عبد الرحمن بن كثير گفت حضرت صادق عليه السّلام روزى باصحاب خود فرمود خداوند مغيرة بن سعيد را و آن زن يهودى كه با او رفت آمد داشت لعنت كند كه از او سحر و شعبده مىآموخت مغيره بر پدرم دروغ بست
خداوند ايمانش را گرفت گروهى نيز بر من دروغ بستهاند خداوند بآنها حرارت اسلحه و آهن را بچشاند.
بخدا قسم ما جز بندهاى كه آفريده شده و آنها را خداوند برگزيده نيستيم كه قدرت سود و زيانى را نداريم اگر مورد رحمت قرار گيريم بسته بلطف او است و اگر معذب شويم بواسطه گناه ما است بخدا قسم ما را بر او حجتى نيست و از جانب او در اختيار ما سندى مبنى بر آزادى نيست و ما ميميريم و دفن ميشويم و زنده خواهيم شد و در پيشگاه او خواهيم ايستاد و مسئول خواهيم بود واى بر آنها خدا لعنت كند ايشان را خدا و پيامبر و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمّد بن علي صلوات اللَّه عليهم را آزردهاند.
اينك من در ميان شما هستم پروريده شده از گوشت و پوست پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بر رختخواب خود ميخوابم در حالى كه ترس و وحشت دارم اما آنها آسوده هستند من ناراحتم آنها با راحتى در رختخواب خود ميخوابند من با ترس بيدار و بيمناكم و در كوه و بيابان نگران و ناراحتم بيزارم از آنچه در باره من اجدع برادر غلام بنى اسد ابو الخطاب لعنه اللَّه گفته بخدا سوگند اگر ما بآنها دستور داده بوديم بايد قبول نميكردند (با اين وضع كه از من مشاهده ميكنند از ترس و ناراحتى و خواب و بيدارى) چگونه معتقد باين سخن شدهاند با اينكه ما آنها را باز ميداريم و در حال ترس و بيم هستيم ما انتقام خود را از آنها در پيشگاه خدا خواهيم گرفت و از آنها بيزارم من شما را گواه ميگيرم كه شخصى هستم از اولاد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و سند مبنى بر آزادى از مسئوليت در مقابل پروردگار ندارم اگر مطيع او باشم مرا مشمول رحمت خود قرار ميدهد و اگر نافرمان باشم عذابى شديد يا شديدترين عذاب خواهيم شد (ترديد از راوى است).پ رجال كشى: يكى از اصحاب گفت بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم:
ابو هارون نابينا مدعى است كه شما باو فرمودهايد اگر اراده قديم را دارى ذات او را هيچ كس درك نخواهد كرد و اگر منظورت كسى است كه مخلوق و مرزوق
است پس او محمّد بن علي است فرمود بر من دروغ بسته خدا لعنتش كند خالقى جز خداى يكتا كه شريكى ندارد نيست خداوند بما مرگ را ميچشاند كسى كه هرگز نخواهد مرد او آفريننده يكتا است كه تمام جهان را بوجود آوردهپ رجال كشى: ابو العباس بقباق گفت بين ابن ابى يعفور و معلى بن خنيس گفتگوئى در گرفت ابن ابى يعفور گفت اوصياء و ائمه دانشمندانى پاك و پرهيز كارند امام علي بن خنيس ميگفت اوصياء پيامبرند اين دو خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدند همين كه نشستند حضرت صادق عليه السّلام ابتداء قبل از شروع كردن آنها بصحبت فرمود عبد اللَّه من بيزارم از كسى كه بگويد ما پيامبريم.پ رجال كشى: معاوية بن حكيم از پدرش از جد خود نقل كرد كه گفت از ابو الخطاب سخنانى شنيدم خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم ابو الخطاب نيز آمد در همان موقع كه من آنجا بودم (يا گفت او در خدمت امام بود كه من وارد شد) همين كه من و او فقط در مجلس باقى مانديم بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم ابو الخطاب از شما چنين و چنان نقل ميكند فرمود دروغ گفته است من شروع كردم بنقل آنچه او روايت كرده بود يكى يكى از آنچه شنيده بوديم از او و ما آن را قبول نداشتيم همه را پرسيدم ميفرمود دروغ گفته:
ابو الخطاب از جاى حركت كرد تا با دست خود بر محاسن امام عليه السّلام زد من با دست بر روى دستش زده گفتم دست از روى صورت امام بردار ابو الخطاب.
رو بمن نموده گفت از جاى حركت نميكنى برويم حضرت صادق عليه السّلام فرمود او كارى دارد ابو الخطاب سه مرتبه حرف خود را تكرار كرد امام عليه السّلام در هر سه مرتبه ميفرمود كار دارد.
حضرت صادق عليه السّلام فرمود ميخواست بتو بگويد اين حرفها را بمن ميگويد ولى از تو پنهان ميدارد فرمود باصحاب و ياران من چنين و چنان بگو و بآنها اين مطلب را برسان عرضكردم نميتوانم تمام اين حرف را حفظ كنم هر چه حفظ شدم با آنچه در حافظهام نيست (ولى مطلب را ميدانم) نقل كنم
فرمود كسى نظر خير داشته باشد دروغگو نيست.پ ابو عمرو كشى مينويسد اين اشتباه و خيالبافى است در حديث معاويه (يعنى راوى حديث) سخنى را نقل كرده كه عقل نمىپذيرد مانند ابو الخطاب را نميرسد كه در دل خيال زدن دست خود را بكوچكترين غلام حضرت صادق عليه السّلام داشته باشد چگونه ميتواند دست بمحاسن و صورت حضرت صادق عليه السّلام بزند.پ توضيح: اينكه امام عليه السّلام بمعاوية بن عمار اجازه ميدهد چيزى را كه نشنيده بگويد شايد منظور نقل عينى باشد و يا باو اجازه دادند از طرف خود سخنانى را بگويد تا موجب جلوگيرى دوستان شود از پيروى مانند ابو الخطاب امام جواب استبعادى كه كشى از دست بصورت حضرت صادق عليه السّلام زدن داشت بايد گفت شايد اين كار را بجهت نوعى بزرگداشت و احترام كرده باشد كه بين مردم معمول است ولى بعيد بنظر ميرسد.پ رجال كشى: ابن ابى عمير از ابن مغيره نقل كرده كه گفت من در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام بودم با يحيى بن عبد اللَّه بن حسين. يحيى گفت:
فدايت شوم آنها معتقدند كه شما علم غيب دارى فرمود سبحان اللَّه دست خود را بر روى سرم بگذار تمام مويهاى بدن و سرم راست شد سپس فرمود نه بخدا چنين نيست مگر از راه روايت از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم.پ رجال كشى: مصادف نقل كرد وقتى در كوفه (پيروان ابو الخطاب) لبيك گفتند (يعنى بجاى اللهمّ لبيك در حج گفتند لبّيك جعفر بن محمّد) من خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم و جريان را عرض كردم امام بسجده رفت سينه خود را بر زمين چسبانيد و شروع بگريه كرد و با انگشت بر زمين ميسائيد و ميگفت بنده كوچك و ذليل و خوار خدايم اين حرف را چندين مرتبه تكرار نمود بعد سر برداشت اشكها بر صورتش جارى بود.
من پشيمان كردم كه اين جريان را بآن جناب اطلاع دادم عرضكردم آقا فدايت شوم بشما چه ربطى دارد كردار آنها فرمود مصادف! اگر عيسى ساكت
مىبود در مورد آنچه نصرانيان در باره او معتقد شدند بر خدا لازم بود گوش و چشم او را كر و كور كند منهم اگر ساكت باشم نسبت بآنچه ابو الخطاب ميگويد بر خدا لازم است گوش و چشم مرا كر و كور كند.پ رجال كشى: ابو بصير گفت بحضرت صادق عليه السّلام گفتم آنها حرفهائى ميزنند فرمود چه ميگويند گفتم ميگويند شما تعداد دانههاى باران و ستارگان و برگ درختان و سنگينى دريا و تعداد خاك را ميدانى دست بسوى آسمان بلند كرده گفت سبحان اللَّه سبحان اللَّه نه بخدا قسم اين مطلب را جز خدا كسى نميداند.پ رجال كشى: علي بن حسان از يكى از صحابه نقل كرد كه در خدمت حضرت صادق عليه السّلام صحبت از جعفر بن واقد و چند نفر از ياران ابو الخطاب شد يكى از حاضرين گفت او براى گمراه كردن من رفت آمد داشت با من و ميگفت اين آيه در باره امام نازل شده وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ گفت منظور امام است كه در زمين و آسمان خدا است.
حضرت صادق عليه السّلام فرمود نه بخدا قسم هرگز من و او در زير يك سقف جمع نشدهايم آنها بدتر از يهود و نصارى و مجوس و مشركين هستند بخدا قسم توهين بخدا نكرده بقدرى كه ايشان كردهاند عزير در دلش خطور كرد آنچه يهود در باره او ميگفتند خداوند نامش را از جمله پيامبران محو كرد بخدا قسم اگر عيسى اقرار كند بآنچه نصرانيان در بارهاش ميگفتند خداوند او را تا روز قيامت كر و ناشنوا ميكرد من نيز اگر بپذيرم آنچه اهل كوفه در بارهام ميگويند زمين آن را فرو خواهد برد من جز بندهاى زار نيستم كه اختبار سود و زيانى ندارم.
توضيح: از اين حديث چنان فهميده مىشود كه عزير پيامبر نبوده خدا ميداند.پ رجال كشى: هشام بن حكم از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود براى بيان و سرى و بزيع خدا آنها را لعنت كند شيطان در بهترين صورت
آدمى مجسم شد با تمام قامت.
من عرضكردم بنان اين آيه را تأويل ميكند وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ ميگويد الهى كه در زمين است غير از خداى آسمان و خداى آسمان غير از خداى زمين است خداى آسمان بزرگتر از خداى زمين است اهل زمين عارف بفضل و مقام خداى آسمان هستند و او را تعظيم ميكنند.
فرمود بخدا قسم چنين چيزى نيست جز خداى يكتا و بيهمتا وجود ندارد او خداى آسمانها و زمينها است بنان دروغ گفته خدا او را لعنت كند بخدا توهين نموده و او را كوچك انگاشته.پ رجال كشى: مفضل بن يزيد گفت حضرت صادق عليه السّلام كه در خدمت ايشان سخن از ابو الخطاب و غاليان شده فرمود مفضل مبادا با آنها همنشينى كنى و با ايشان غذا بخورى و آب بياشامى با آنها مصافحه نكنيد و بيكديگر ارث ندهيد.
اين دو گفتند كه عنبرى از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از حضرت صادق كه در نزد ايشان سخن از غاليان بميان آمده بود فرمود در ميان آنها كسانى هستند كه دروغ ميگويند بنوعى كه شيطان نيز محتاج دروغ آنها مىشود.
توضيح: منظور از ارث ندادن براى اينست كه آنها مشرك هستند و مشرك از مسلمان ارث نمىبرد ممكن است منظور اين باشد كه با آنها ازدواج نكنيد تا موجب بردن ارث شود بعضى از فضلا جمله را تغيير داده از اثر بمعنى خبر گرفتهاند (لا تؤاثروهم) يعنى با آنها هم صحبت نشويد.پ رجال كشى: يكى از اصحاب از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود هر كس مدعى شود ما پيامبريم بر او لعنت خدا باد هر كس در اين مورد شك هم داشته باشد بر او لعنت باد.پ رجال كشى: زراره از حضرت باقر نقل كرد كه مىفرمود خداوند بنان تبان را لعنت كند تبان بر پدرم دروغ مىبست من گواهى ميدهم پدرم علي بن الحسين بنده صالح خدا بود.
پرجال كشى: ابن مسكان از شخصى نقل كرد كه از يكى از صحابه از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه ميفرمود خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را او دروغ مىبست بر پدرم خداوند او را مبتلا به حرارت آهن كرد خدا لعنت كند كسى را كه در باره ما چيزى را بگويد كه ما خود در باره خويش نميگوئيم و خدا لعنت كند كسى را كه ما را از بندگى خدائى كه ما را خلق كرده و بسوى او بازگشت ما است و اختيار ما بدست او است خارج كند.پ رجال كشى: ابو بصير گفت حضرت صادق عليه السّلام بمن فرمود يا ابا محمّد من بيزارم از كسانى كه معتقد بخدائى ما باشند عرضكردم خدا از آنها بيزار باشد فرمود بيزارم از كسانى كه خيال كنند ما پيامبريم گفتم خدا از آنها بيزار باشد.پ رجال كشى: از حضرت صادق نقل ميكند كه فرمود مردى خدمت پيامبر اكرم آمد و گفت سلام عليك اى خدا پيامبر اكرم فرمود ترا چه مىشود خداى من و تو اللَّه است بخدا قسم از وقتى ترا مىشناسم در جنگ ترسو و در غير جنگ بخيل و پست بودهاى.پ رجال كشى: حنان بن سدير از پدرش نقل كرد كه بحضرت صادق عليه السّلام گفتم گروهى مىگويند شما خدا هستيد و از قرآن نيز شاهد مىآورند يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ.
فرمود سدير گوش و چشم و موى و پوست و گوشت و خون من از اين اشخاص بيزار است خدا و پيامبرش از آنها بيزارند اينها بر دين من و آباء من نيستند بخدا قسم من و آنها در روز قيامت جمع نخواهيم شد مگر اينكه خداوند بر آنها خشمگين است.
عرضكردم پس شما چه هستيد فدايت شوم فرمود گنجينه علم خدا و مترجم وحى او و ما گروهى معصوم هستيم كه خدا دستور فرمانبردارى از ما را داده و نهى از مخالفت با ما را نموده ما حجت بالغه خدا بر هر كه پائينتر از آسمان و
روى زمين است هستيم.پ توضيح: شايد آيه را چنين تأويل كردهاند كه معنى رسل را ائمه گرفتهاند و عمل صالح يعنى آفريدن آنچه بمصلحت نظام عالم است يا منظور از رسل پيروان ائمه گويا از خبر چيزى افتاده باشد اين مطلب را تأييد ميكند آنچه كلينى نقل كرده از سدير كه گفت بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم كه گروهى معتقدند شما خدا هستيد و از قرآن براى ادعاى خود شاهد مىآورند وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ.
حديث را تا بآخر نقل كرده تا آنجا كه ميگويد بعضى نيز هستند كه مىگويند شما پيامبريد از قرآن دليل مىآورند يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ.
استدلال آنها بر اين آيه كه ائمه پيامبرند بواسطه اينست كه رسل جمع است و خطاب متوجه حاضرين است يا كسانى كه بعد خواهند آمد به تبعيت از حاضرين جواب از اين توهم آنست كه خطاب بهمه پيامبران است نه باين طور كه بهمه يك مرتبه خطاب شده هر كدام در زمان خودشان باين مطلب خطاب شدهاند بعضى گفته خطاب بعيسى است و جمع آوردن رسل از باب تعظيم و احترام است.پ رجال كشى: عبد اللَّه بن شريك از پدرش نقل كرد كه روزى علي عليه السّلام پيش همسرى كه از قبيله عنزه بنام امّ عمرو داشت بود كه قنبر وارد شد گفت بر درب خانه ده نفر ايستادهاند كه معتقدند شما خداى آنها هستى فرمود ايشان را وارد كن وارد شدند فرمود شما چه ميگوئيد گفتند تو خداى مائى و تو ما را آفريدهاى و بما روزى دادهاى.
فرمود واى بر شما چنين چيزى مگوئيد منهم مانند شما مخلوق هستم آنها امتناع ورزيدند فرمود واى بر شما خداى من و شما اللَّه است توبه كنيد و برگرديد از اعتقاد خود گفتند ما برنميگرديم تو خدا و رازق و خالق ما هستى.
فرمود قنبر برو چند نفر كارگر بياور قنبر رفت و ده نفر از كارگران با بيل
و كلنگ آورد دستور داد زمين را كندند همين كه گودالى كنده شد دستور داد هيزم آوردند و آتش افروختند همين كه افروخته شد بآنها فرمود توبه كنيد گفتند ما برنميگرديم ابتدا چند نفر و بعد بقيه را در آتش انداخت و اين شعر را خواند:
اذا ابصرت شيئا منكرا اوقدت نارى و دعوت قنبرا
پ رجال كشى: ابن ابى يعفور گفت خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم كه مردى خوش قيافه اجازه ورود خواست امام فرمود از مردمان پست بپرهيز من فورى خارج شدم و از احوال و اوضاع او جويا شدم معلوم شد او مردى غالى است.پ رجال كشى: صفوان بن يحيى از ابن مسكان نقل ميكند كه حجر بن زائده و عامر بن جذاعه ازدى خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده عرضكردند فدايت شويم مفضل بن عمر ميگويد شما ارزاق مردم را ميدهيد؟
فرمود بخدا قسم رزق ما را جز خداوند كس ديگرى نميرساند بخدا قسم براى خانواده خود احتياج بخوراك پيدا كردم ناراحت شدم وضعى بفكر فرو رفتم تا بالاخره براى آنها خوراك تهيه نمودم آن وقت راحت شدم خدا او را لعنت كند و از او بيزار باشد، گفتند ما هم او را لعنت كنيم و از او بيزار باشيم فرمود آرى ما نيز او را لعنت كرديم و تبرى جستيم خدا و پيامبرش از او بيزار باشند.پ رجال كشى: علي بن حكم از مفضل بن عمر نقل كرد كه او بشارت داد كه شما و پدرتان از پيامبرانيد.
توضيح: در بعضى از نسخه (يسّر) يعنى پنهاني ميگفت شايد منظور حضرت موسى بن جعفر و پدر ايشان است و ممكن است در روايت بجاى (انكما) (انه) بوده يعنى خود مفضل مدعى نبوّت خويش از طرف حضرت صادق عليه السّلام شدهپ رجال كشى: يحيى بن عبد الحميد حمانى در كتاب خود كه در باره اثبات امامت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مينويسد بشريك گفتم گروهى گمان
ميكنند جعفر بن محمّد ضعيف الحديث است گفت جريان را برايت شرح بدهم جعفر بن محمّد مردى صالح و مسلمان و پرهيزكار بود گروهى از جهال اطرافش را گرفتند و مىآمدند و ميرفتند و ميگفتند جعفر بن محمّد چنين براى ما حديث كرد حديثهائى را نقل ميكردند كه تمام آنها ناصحيح و ساختگى بود و باو نسبت ميدادند تا از اين راه بنان و نوائى برسند و از مردم پول بگيرند و از هر كار زشتى خوددارى نميكردند مردم عوام اين حرفها را از آنها مىشنيدند بعضى قبول ميكردند و هلاك ميشدند و بعضى نمىپذيرفتند.
اينها از قبيل مفضل بن عمر و بنان و عمر نبطى و ديگران گفتهاند كه حضرت صادق عليه السّلام بآنها گفته است معرفت امام آنها را از روزه و نماز بىنياز ميكند و ايشان را از پدر و جد خود حديث نموده راجع برجعت قبل از قيامت و اينكه علي عليه السّلام در ميان ابرها است كه با بادها پرواز ميكند و او بعد از مرگ سخن ميگويد و بر روى تخته غساله بدنش حركت ميكرده و اينكه اله آسمان و اله زمين امام است. بدين وسيله براى خدا شريك قرار دادند نادانان و گمراهان بخدا قسم هيچ كدام از آنها را حضرت صادق نفرموده آن جناب پرهيزكارتر و باورعتر از اين حرفها است مردم كه اين حرفها را شنيدند احاديث آن جناب را ضعيف دانستند اگر او را مشاهده كنى خواهى فهميد شخصيتى بىنظير است.پ رجال كشى: خالد جوان گفت من و فضل بن عمر و گروهى از ياران در مدينه بوديم در باره ربوبيت ائمه صحبت ميكرديم بالاخره گفتيم برويم درب خانه حضرت صادق عليه السّلام در اين مورد از ايشان سؤال كنيم حركت كرده رفتيم درب خانه آن جناب از منزل خارج شد در حالى كه ميگفت بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ نه آنها بندهاى مورد لطف خدايند كه از خود اظهار نظرى در مقابل خدا نمىنمايند و بدستورش عمل ميكنند.پ رجال كشى: صالح بن سهل گفت من معتقد بخدائى حضرت صادق عليه السّلام بودم خدمت آن جناب رسيدم همين كه چشمش بمن افتاد فرمود صالح بخدا قسم
ما بندهاى مخلوق هستيم و خدائى داريم كه او را ميپرستيم اگر او را نپرستيم ما را عذاب خواهد كرد.پ رجال كشى: مدائنى از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود مرازم بشار كيست عرضكردم مردى جو فروش است. فرمود خدا لعنت كند بشار را بعد بمن فرمود مرازم! بآنها بگو توبه كنند و برگردند بجانب خدا شما كافر و مشرك هستيد.پ رجال كشى: صفوان از مرازم نقل كرد كه حضرت صادق عليه السّلام بمن فرمود مبشّر بشير را ميشناسى ترديد در اسم او هست فرمود همان جو فروش گفتم بشار فرمود آرى بشار فرمود يهود هر عقيده داشتند ولى خدا را يكتا ميدانستند نصرانيان نيز هر چه گفتند خدا را يكتا ميدانستند ولى بشار حرف بزرگى ميزند وقتى وارد كوفه شدى باو بگو جعفر عليه السّلام بتو ميگويد اى كافر، فاسق، مشرك من از تو بيزارم.
مرازم گفت وارد كوفه كه شدم پس از گذاشتن بار و اسبابهايم پيش او رفتم بكنيزش گفتم بگو به ابو اسماعيل مرازم آمده، بيرون آمد گفتم حضرت صادق عليه السّلام بتو ميگويد اى كافر، فاسق اى مشرك من از تو بيزارم بمن گفت سيد و مولايم مرا ياد كرده گفتم آرى ياد از تو كرده اما با اين سخنان كه برايت نقل كردم گفت خدا جزاى خير بدهد بتو و چنان و چنين كند شروع بدعا برايم كرد.
عقيده بشار همان عقيده معروف بعلياويه است آنها معتقدند كه علي عليه السّلام پروردگار است كه بصورت علوى هاشمى و بنده و رسولش را بصورت محمّد آشكار نمود و در چهار شخصيت با ابو الخطاب موافق هستند. علي و فاطمه و حسن و حسين و اين سه شخص فاطمه و حسن و حسين براى اشتباه اندازى است و گر نه در حقيقت شخص مورد نظر آنها علي است زيرا او اولين شخص است در امامت و بزرگى و منكر حضرت محمّدند ميگويند او بندهى علي است و حضرت محمّد را مقامى شبيه
مقامى است كه مخمّسه بسلمان ميدهند و او را رسول محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم ميدانند در مورد احكام با اصحاب ابو الخطاب موافق هستند كه همه چيز را حلال ميدانند و قائل به تعطيل و تناسخ هستند عليائيه را مخمّسه عليائيه ناميدهاند.
ميگويند كه چون بشار شعيرى منكر ربوبيت محمّد بود و اين مقام را بعلى داد و محمّد را بنده علي ميداند و منكر رسالت بود مسخ گرديد بصورت يك پرندهاى كه عليا نام دارد و در دريا است بهمين جهت آنها را عليائيه ناميدند.پ رجال كشى: اسحاق بن عمار گفت حضرت صادق عليه السّلام فرمود بشار شعيرى شيطان ابن شيطان از دريا خارج شد و اصحاب مرا گمراه كرد.پ رجال كشى: اسحاق بن عمار گفت حضرت صادق عليه السّلام به بشار شعيرى فرمود از پيش من برو خدا لعنتت كند بخدا قسم من و تو هرگز زير يك سقف جمع نخواهيم شد وقتى او خارج شد فرمود واى بر او چرا همان حرف يهوديان را نگفت و يا آنچه نصارى معتقدند يا آنچه مجوس ميگويند و يا اعتقاد صائبىها «1» بخدا قسم هيچ كدام خدا را باندازه اين فاجر كوچك نكردهاند او شيطان پسر شيطان است از دريا خارج شد تا اصحاب و پيروان مرا گمراه كند از او بپرهيزيد و حاضرين بغائبين برسانند كه من بندهى خدا پسر بندهى خدا بندهاى خالص و فرزند كنيزى هستم كه در درون اصلاب و ارحام جاى داشتهام من ميميرم و برانگيخته خواهم شد سپس در پيشگاه پروردگار مورد بازخواست قرار خواهم گرفت بخدا قسم خواهند پرسيد راجع بآنچه اين دروغگو در باره من گفته و ادعا نموده.
واى بر او خدا او را بترساند او در رختخواب آسوده است ولى مرا بيمناك نموده و مرا از خواب باز داشته ميدانيد من اين حرف را براى آن ميزنم كه در قبر آسوده باشم.
پرجال كشى: حسين بن بشار از داود رقى نقل كرد كه داود بمن گفت مشاهده ميكنى گروه طياره غاليان چه ميگويند و چه نقل ميكنند از شرطه الخميس از امير المؤمنين عليه السّلام و چه مطالبى حكايت ميكنند از اصحاب علي از آن جناب بخدا قسم اين يكى (يعنى حضرت صادق) بمن چيزهاى بزرگترى نشان داده ولى دستور داده كه بهيچ كس نگويم من بآن جناب گفتم من پير شدهام و ديگر پيكرم فرسوده شده آرزو دارم آخر عمرى در راه شما كشته شوم فرمود چارهاى از اين نيست اگر در دنيا ميسر نشود در آينده (يعنى رجعت) خواهد شد.پ رجال كشى: گفتهاند وقتى حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام از دنيا رفت و مذهب واقفى بوجود آمد (كه امامت را در حضرت موسى بن جعفر متوقف كردند) محمّد بن بشير كه مردى شعبده باز و ساحر بود و در اين فن شهرت داشت مدعى شد كه من واقفى هستم و گفت موسى بن جعفر عليه السّلام در بين مردم بود و بنظر مردم مىآمد اهل نور او را با نور ميديدند و اهل تاريكى با تاريكى چون بدن خودشان با گوشت و پوست بعد از ديده همه مردم پنهان گشت با اينكه در بين آنها است و وجود دارد ولى از درك و ديدن او محجوب هستند به آن طورى كه سابق درك ميكردند.
اين محمّد بن بشير از اهالى كوفه و از غلامان بنى اسد بود و او را شاگردانى بود كه معتقد بودند موسى بن جعفر عليه السّلام نمرده و زندانى هم نشد او غائب گرديده و پنهان شده و او مهدى قائم است و در زمان غيبت خود محمّد بن بشير را نايب قرار داده و او را وصى خويش كرده و انگشتر خويش باو داده تمام نيازمنديهاى مردم را باو تعليم كرده از امور دينى و دنيوى و تمام اختيارات را باو سپرده و او را جانشين خود گردانيده. محمّد بن بشير امام بعد از اوست.پ رجال كشى: عثمان بن عيسى كلابي گفت شنيدم از محمّد بن بشير ميگفت ظاهر انسان همان آدم است ولى باطن او ازلى است ميگفت او قائل بدو خدا بود
و هشام بن سالم با او مناظره كرد باين مطلب اقرار نمود و منكر نشد وقتى محمّد بن بشير از دنيا رفت وصيت كرده بود بپسرش سميع بن محمّد او امام است و هر كس سميع باو وصيت كند او امام واجب الاطاعه است تا موقع خروج و ظهور موسى بن جعفر در مسائلى كه مربوط بحقوق مالى امام مىشود و ساير چيزها كه موجب تقرب بنده بخدا ميگردد بر مردم واجب است كه تا قيام قائم بدهند به اوصياء محمّد بن بشير.پ و معتقد بودند كه علي بن موسى الرضا و هر كس از اولاد آن جناب و فرزندان موسى بن جعفر مدعى امامت شود دروغگو است و ادعاى باطل كرده و ولادت پاكى ندارد ايشان از نژاد موسى بن جعفر نفي نمودند.
آنها تمام محارم و همه زنان و پسر بچهها را حلال ميدانند و در اين مورد باين آيه تمسّك جستهاند أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً يا به ازدواج آنها در مىآورد مردها و زنها را، ايشان معتقد به تناسخ هستند.
امامان در نظر آنها يكى يكى است كه منتقل از بدنى به بدن ديگر ميشوند و برابرى بين آنها واجب است در هر چه مالك هستند از قبيل مال و خراج يا چيزهاى ديگر.
هر كس وصيت بكند كه مالش را در راه خدا خرج كنند چنين مالى متعلق به سميع بن محمّد و اوصياى بعد از اوست آنها از نظر تفويض عقيده غاليان واقفى را دارند ايشان نيز معتقد بحلال بودن هستند.
اينها معتقدند هر كس انتساب به محمّد داشته باشد بمنزله يك خانه و ظرفى است (اين انتساب نژادى نيست) محمّد پروردگار آنها است و او نميزايد و نه زائيده شده و در اين حجب پنهان و مسطور است.
اين فرقه و مخمسه و علياويه و طرفداران ابو الخطاب معتقدند كه هر كس مدعى شود كه از آل محمّد است ادعاى باطل كرده در نسب و نژاد و بر خدا افترا بسته و دروغ گفته است.
و آنها كسانى هستند كه خداوند در باره آنها فرموده: آنها يهود و نصارى هستند در اين آيه: وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ.پ محمّد در مذهب ابو الخطاب و علي در مذهب علياويه از مخلوقات هستند اين دو دسته بدروغ ادعا كردهاند اين نسبت و نژاد را چون محمّد و علي در نزد آنها پروردگارند كه نه اولاد دارند و نه زائيده شدهاند خداوند منزه است از آنچه ايشان باو نسبت ميدهند و مدعى هستند.
علت كشته شدن محمّد بن بشير ملعون اين بود كه او داراى علم شعبده بازى و كارهاى سحر انگيز بود و خود را در نزد واقفىها چنان مينمود كه او در علي بن موسى الرضا عليه السّلام توقف نموده و در باره حضرت موسى بن جعفر بخدائى معتقد بود و خود را پيامبر مىدانست او يك نقاشى داشت كه بصورت يك انسان درآورده بود شبيه موسى بن جعفر عليه السّلام اين نقاشى را بر روى پارچهاى ابريشمى كشيده بود و روى آن را چنان با دواها و وسائلى پوشانده بود كه شبيه قيافه يك انسان مى- نمود آن را درهم مىپيچيد وقتى ميخواست مردم را گرد خود جمع كند و شعبده بازى نمايد در آن مجسمه پارچهاى مىدميد پرباد ميشد و روى زمين ميايستاد.
به پيروان خود ميگفت: حضرت موسى بن جعفر پيش من است اگر مايليد او را به بينيد و بشناسيد و بدانيد كه من پيامبرم بيائيد بشما نشان بدهم داخل خانه مىشد و مجسمه پارچهاى بهمراهش بود به آنها ميگفت: آيا در خانه كسيرا مىبينيد و يا غير از من و شما ديگرى اينجا ديده مىشود مىگفتند: نه در خانه هيچ كس نيست.
ميگفت: حالا از خانه خارج شويد خودش ميرفت پشت پرده و پرده را مىانداخت كه فاصله شود بين خودش و آنها بعد آن مجسمه پارچهاى را جلو مىآورد و پرده را بالا ميزد آنها شخصى را كه شبيه حضرت موسى بن جعفر بود مشاهده مىكردند بىآنكه بتوانند انكارى كنند و خودش نزديك مجسمه ميايستاد
و با شعبده چنان نشان ميداد با آن مجسمه مشغول صحبت است و چنان نزديك مىشد مثل اينكه با او پنهانى صحبت مىكند بعد با چشمك زدن به آنها دستور مىداد متفرق شوند آنها فاصله مىگرفتند. در اين موقع پرده را مىانداخت ديگر چيزى نميديدند.پ او داراى اشياء عجيبى از انواع شعبدهبازى بود بطورى كه كسى مانند آن را نديده بود بدين وسيله مردم را گمراه ميكرد و هلاك مىشدند.
مدتى باين وضع بود تا بالاخره اين جريان بيكى از خلفا رسيد كه گمان ميكنم هارون الرشيد بود يا ديگرى از خلفاى بعد از او كه او مرد زنديق و كافرى است دستور داد او را بگيرند و خواست گردنش را بزند باو گفت:
امير المؤمنين اگر مرا نكشى برايت چيزى تهيه ميكنم كه پادشاهان بر آن حسرت بخورند او را آزاد كرد.
اولين چيزى كه براى او ساخت دوالى بود دلوها را مرتب كرد و آويزان نمود و جيوه را بين لوحها قرار داد دلوها پر از آب مىشد در نتيجه لوحها مايل و خم ميشد جيوه بر ميگشت از آن لوحها دلوها نيز بر اثر برگشت جيوه برميگشتند و بطور خودكار آب از آنها ميريخت و باغ را آبيارى مىكرد.
هارون خيلى خوشش آمد و چيزهاى ديگرى هم نيز ساخت كه شبيه بهشت خدا باشد. هارون او را تقويت نمود و مقام و مرتبه مخصوصى باو داد.
بالاخره يك روز يكى از طرفهاى جيوه شكست و جيوه آن ريخت در نتيجه چرخ خودكار از كار افتاد.
هارون از كار او مشكوك شد ضمنا معلوم شد كه او تمام دستورات شرع را تعطيل كرده همه چيز را حلال مىداند.
حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهما السّلام او را نفرين كردند و از خدا تقاضا كردند كه مبتلا بناراحتى حرارت آهن شود خداوند او را گرفتار نمود بحرارت آهن بعد از اينكه شكنجههاى مختلف باو دادند.
ابو عمرو گفت: اين جريان را محمّد بن عيسى عبيدى نقل كرد و مقدارى از آن را يونس بن عبد الرحمن نيز نقل كرده.
هاشم بن ابى هاشم بعضى از اين شعبده بازيهاى او را آموخته بود بهمين جهت پس از او مردم را بعقيده او دعوت ميكرد.پ توضيح: اگر اشكال شود كه ظهور معجزه بدست يك دروغگو مخالف اصول عدالت است با همين معجزه اثبات نبوت و امامت مىشود. چگونه ممكن است بوسيله چنين شخص ملعون و مطرودى اين كارهاى شگفت انگيز سربزند مگر همين كار موجب تشويق مردم بگمراهى نمىشود.
اين اشكال را بدو دليل جواب ميگويم:
1- اين كارها معجزه نيست كه خرق عادت كند اين اعمال شعبده است كه بسيار اتفاق مىافتد اشخاص بىسواد و نادان و مردمان فرومايه اين كارها را ميكنند در اين موقع علت فريب خوردن دقت نكردن است و گاهى نيز هدفهاى پست باعث گرويدن بچنين دعوتها مىشود.
2- معجزه در صورتى صحيح نيست كه بوسيله شخص دروغگوئى ظاهر شود كه امر ممكنى را ادعا كند و عقل آن را محال نداند اما اين شخص مدعى خدائى است براى يك شخص كه مخلوق و محتاج است اين چيزهائى است كه تمام عقلها آن را محال مىداند در اين كار تشويق بعمل زشتى نيست.پ رجال كشى: علي بن حديد مدائنى گفت: شخصى بحضرت موسى بن جعفر گفت: من شنيدهام كه محمّد بن بشير مىگفت كه شما موسى بن جعفرى كه امام ما و حجت بين ما و خدا است نيستى فرمود خدا او را لعنت كند سه مرتبه اين حرف را تكرار فرمود خداوند او را دچار حرارت آهن نمايد او را ببدترين صورت بكشد.
من عرضكردم: فدايت شوم اگر من اين حرف را از او بشنوم ريختن خونش براى من جايز نيست مانند ريختن خون كسى كه به پيامبر يا امام ناسزا گويد.
فرمود: چرا بخدا قسم حلال است بخدا سوگند خونش حلال است براى تو و هر كس اين سخن را از او بشنود ريختن خونش حلال است.
گفتم: مگر اين حرف ناسزا گفتن بشما نيست.
فرمود اين ناسزا بخدا و پيامبر و ناسزا به آباء و بمن است هر ناسزائى از اين نسبت دادن كمتر است و بالاتر از اين حرف نيست.
گفتم: اگر من از سعايت دشمن حتمى در باره خود نترسم ولى ممكن شود كه اين كار من ضررش متوجه ديگرى گردد من از كشتن او منصرف شوم و باين كار اقدام نكنم آيا گناهى بگردن من هست؟
فرمود: چندين برابر گناه بگردن تو است بىآنكه از اين گناه چيزى كم شود.
مگر نميدانى كه برجستهترين شهدا از لحاظ درجه روز قيامت كسى است كه خدا و پيامبر را پنهانى يارى كند و دفاع از خدا و پيامبر مىنمايد.پ رجال كشى: بطائنى گفت: از حضرت موسى بن جعفر شنيدم ميفرمود:
خدا لعنت كند محمّد بن بشير را و او را دچار حرارت آهن كند او را بر ما تهمت زده خدا از او بيزار باشد من نيز از او بيزارم خدايا من پناه بتو مىبرم و از او بيزارم در مورد ادعائى كه راجع بمن نموده ابن بشير خدايا مرا از شر او راحت كن.
سپس فرمود: علي! هر كس جرات پيدا كند كه عمدا بر ما دروغ ببندد خداوند او را گرفتار حرارت آهن ميكند.
بنان بر علي بن الحسين عليه السّلام دروغ بست خدا او را دچار حرارت آهن مىكند.
و مغيرة بن سعيد بر حضرت باقر دروغ بست او را دچار حرارت آهن نمود و ابو الخطاب دروغ بر پدرم بست خدا او را دچار حرارت آهن كرد.
و محمّد بن بشير بر من دروغ مىبندد خدا او را لعنت كند بخدا پناه مىبرم و از او بيزارم.
خدايا من بتو پناه مىبرم و بيزارم از آنچه محمّد بن بشير در باره من ادعا ميكند شيطان در ايجاد نطفه او در رحم مادرش با پدر او شريك شد.
علي بن ابى حمزه گفت: كسى را نديدم بدتر از محمّد بن بشير كشته شود خدا او را لعنت كند.پ رجال كشى: محمّد بن نصير گفت: احمد بن محمّد بن عيسى حديث كرد ما را نامهاى نوشت براى امام عليه السّلام در مورد گروهى كه بحث مىكنند و احاديثى را قرائت مىنمايند و نسبت بشما و آباء گرامتان ميدهند با اينكه انسان متنفر از آن حرفها است و نه جايز است آن احاديث را رد كنم وقتى از آباء گرام شما نقل نمايند و نه قبول نمائيم بواسطه مطالبى كه در احاديث است تدبير زمين را نسبت ميدهند بيكى از غلامان شما كه علي بن حسكه نام دارد و ديگرى بنام قاسم يقطينى.
از جمله اعتقادات آنها اينست كه آيه: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ معنى نماز يك شخص است نه ركوع و سجود باشد زكات هم همان مرد است نه مقدارى سكه نقره و يا پرداخت مقدارى مال بسيارى از واجبات و دستورات و معاصى را بهمين طريق كه عرض شد تأويل نمودهاند اگر ممكن است بر من و ارادتمندان خودتان منت بگذاريد و اين مطلب را روشن فرمائيد تا موجب سلامتى دين ما گردد و از چنين اعتقاداتى كه باعث هلاك مىشود نجات يابند.
در جواب من نوشت: اين مطالب از دين ما نيست فاصله بگير از آنها.
توضيح: نامه را براى امام حسن عسكرى عليه السّلام نوشته بود.
روايت ديگر با مختصر اختلافى نقل مىنمايد كه بواسطه رفع تكرار ترجمه نكرديم در آخر مىنويسد: نصر بن صباح: علي بن حسكة جوار استاد قاسم شعرانى يقطينى بود كه از غاليان مشهور است خدا لعنتش كند.پ رجال كشى: محمّد بن عيسى گفت حضرت ابو الحسن عسكرى عليه السّلام بدون سابقه قبلى نامهاى برايم نوشت باين مضمون:
خدا لعنت كند قاسم يقطينى و علي بن حسكه قمى را شيطان براى او مجسم مىشد و باو اين حرفهاى مزخرف و فريبنده را وحى ميكرد.پ رجال كشى: سهل بن زياد آدمى گفت: يكى از اصحاب بحضرت ابو الحسن عسكرى عليه السّلام نامه چنين نوشت:
فدايت شوم علي بن حسكه مدعى است كه از ارادتمندان شما است و شما همان خدائى قديم هستى او راه و باب و پيامبر از جانب شما است باو دستور دادهاى كه مردم را بجانب شما دعوت كند.
او ميگويد نماز و زكات و حج و روزه تمام اين اعمال عبارت است از معرفت و شناسائى شما و كسانى كه مثل علي بن حسكه باشد از ادعاى بابيت و نبوّت كسى كه داراى چنين معرفتى باشد مؤمن كامل است ديگر روزه و نماز و حج از او ساقط است و تمام دستورات دينى را بهمان طريق كه عرضكردم تأويل مينمايد گروهى را پيرو خود نموده اگر صلاح بدانيد بر ما منت گذاريد راجع بجواب اين نامه كه موجب نجات از هلاكت شود.
امام عليه السّلام در جواب نوشت علي بن حسكه ملعون دروغ ميگويد تو خيال ميكنى من او را نمىشناسم خدا لعنت كند او را چه ميكند. قسم بخدا محمّد مصطفى و انبياء پيش از او را خداوند نفرستاده مگر بدين حنيف و انجام نماز و زكات و حج و روزه و ولايت هرگز پيامبر اكرم دعوت نكرده مگر بجانب خداى يكتا كه شريكى او را نيست.
همچنين ما اوصياء از فرزندان او همه بندهى خدا هستيم كه برايش شريكى نميگيريم اگر ما اطاعت از خدا بكنيم مورد رحمت او قرار ميگيريم و اگر معصيت كنيم ما را مشمول عذاب خود قرار ميدهد ما را حجتى بر خدا نيست بلكه حجت از خدا است بر ما و تمام جهانيان من پناه بخدا ميبرم از حرفهائى كه او ميزند و اين سخنان را نفى ميكنم از آنها فاصله بگيريد خدا لعنتشان كند خداوند آنها را دچار دشوارترين گرفتاريها نمايد (كنايه از رسوا شدن
است) اگر يكى از آنها را در خلوت يافتى با سنگ سرش را نرم كن.پ روايت ديگرى در رجال كشى نقل مىشود كه نصر بن صباح ميگويد موسى سواق اصحابى از علياويه داشت كه در باره حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله نسبتهائى ميدادند و علي بن حسكه جوار قمى استاد قاسم شعرانى يقطينى و ابن بابا و محمّد بن موسى شريعى هر دو از شاگردان علي بن حسكه ملعون بودند خدا همه را لعنت كند.
فضل بن شاذان در يكى از كتابهاى خود نوشته است از كذّابهاى مشهور علي بن حسكه و فارس بن حاتم قزوينى است. توضيح- سپس كشى رواياتى را در لعن فارس نقل كرده و اين روايت را كه حضرت ابو الحسن عسكرى عليه السّلام جنيد را مأمور بقتل او نمود و او را كشت و تشويق بكشتن چند نفر ديگر از غاليان نمود مانند ابو سمهرى و ابن ابى الزرقاء.پ رجال كشى: ابو محمّد فضل بن شاذان در كتابهاى خود مينويسد از كذابهاى مشهور ابن باباى است.پ سعد گفت: عبيدى برايم نقل كرد كه حضرت عسكرى نامهاى برايم نوشت باين مضمون: من بخدا پناه ميبرم و بيزارم از فهرى و حسن بن محمّد بن بابا قمى از هر دو بيزارم من تو و تمام دوستان خود را از آن دو پرهيز ميدهم و هر دو را لعنت ميكنم خدا آن دو را لعنت كند بنام ما مردم را ميدوشند فتنه انگيز و موذى هستند خدا دمار از روزگار آنها بكشد و دچار فتنه و آشوبشان كند.
ابن بابا مدعى است كه من او را به پيامبرى فرستادهام و او باب است (و واسطه بين مردم) واى بر او خدا لعنتش كند شيطان بر او مسلط شده و گمراهش نموده هر كس ادعاى او را بپذيرد خدا لعنتش كند محمّد! اگر قدرت يافتى كه با سنگ سر او را خورد كنى بكن او مرا آزار نموده خدا در
دنيا و آخرت آزارش كند.
ابو عمرو گفت: گروهى معتقد به نبوّت محمّد بن نصير فهرى نميرى شدند او مدعى شد كه پيامبر و رسول است امام علي النقى او را برسالت برانگيخته اعتقاد به تناسخ داشت و از غاليان در مورد ابو الحسن عليه السّلام است و مدعى ربوبيت آن جناب، او تمام محارم را حلال ميداند و ازدواج با مردها را هم از عقب كه با هم همبستر شوند تجويز ميكند ميگويد اين كار از فاعل و مفعول هر دو يكى از شهوات و طيبات است خداوند هيچ يك از طيبات و شهوات را حرام ننموده.
محمّد بن موسى بن حسن بن فرات نيز او را تقويت ميكرد و كمكى براى او بود نقل كرده بعضى از مردم محمّد بن نصير را ديدهاند آشكارا پسرى بالاى پشت او (در حال انجام عمل) آن شخص او را سرزنش كرد در جواب او محمّد بن نصير گفت اين يك نوع لذت است و يك نوع تواضع است براى خدا و نوعى كوچكى و ترك خودخواهى و تكبر است مردم در مورد او پس از مرگش چند فرقه شدند.پ رجال كشى: علي بن مهزيار گفت از حضرت ابو جعفر امام جواد عليه السّلام شنيدم راجع به ابو الخطاب صحبت شده بود فرمود خدا ابو الخطاب و ياران و كسانى كه شك در لعنت او دارند و كسانى كه توقف در لعنت او دارند و شك در ادعايش دارند لعنت كند.
سپس فرمود اين ابو العمرو و جعفر بن واقد و هاشم بن ابى هاشم بنام ما از مردم استفاده ميكنند اينها مردم را دعوت ميكنند باعتقادات ابو الخطاب خدا او را لعنت كند و هر كس از آنها اين مطلب را بپذيرد فرمود علي! مبادا سختگيرى كنى بر كسى كه آنها را لعنت ميكند خدا آنها را لعنت كند خدا هم آنها را لعنت كرده سپس فرمود پيامبر اكرم فرمود هر كس خوشش نيايد از لعنت كردن كسى كه خدا او را لعنت كرده بر چنين كسى لعنت خدا باد.پ رجال كشى: يونس گفت حضرت رضا عليه السّلام فرمود يونس نمىبينى محمّد بن فرات چه دروغها بر من مىبندد گفتم خدا او را دور كند و مرگ دهد و
بدبختش نمايد فرمود خدا نسبت باو اين كارها را كرده خدا او را بحرارت آهن مبتلا كند همان طور كه دروغ گويان بر ما را قبل از او بهمين گرفتارى مبتلا كرده فرمود يونس اين حرف را بتو زدم تا اصحاب مرا از او به پرهيزانى و مردم را وادار بلعنت و بيزارى از او كنى خدا از او بيزار است.پ علي بن اسماعيل ميثمى از حضرت رضا عليه السّلام نقل كرد كه فرمود: محمّد بن فرات مرا آزار نموده خداوند او را بيازارد و مبتلا بحرارت آهن نمايد مرا آزرد همان طور كه ابو الخطاب حضرت جعفر بن محمّد را آزرد هيچ يك از خطابيها مثل محمّد بن فرات بر ما دروغ نبسته بخدا قسم هر كس بر ما دروغ ببندد خدا او را مبتلا بحرارت آهن مينمايد.
محمّد بن عيسى گفت آن دو و ديگران بمن اطلاع دادند كه محمّد بن فرات مدت كمى زنده بود او را ابراهيم بن شكله ببدترين وجه كشت. محمّد بن فرات مدعى بود كه باب است و پيامبر همين ادعا را قاسم يقطينى و علي بن حسكه قمى نيز نمودند خداوند آن دو را لعنت كند.پ رجال كشى: نصر بن صباح گفت سجاده حسن بن علي بن ابى عثمان روزى از من پرسيد بنظر تو محمّد بن ابى زينب و محمّد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب صلى اللَّه عليه و آله كدام يك افضل و بهترند.
من گفتم تو خودت بگو. گفت محمّد بن ابى زينب. مگر نه اينست كه خداوند در چند جاى قرآن محمّد بن عبد اللَّه را مورد سرزنش و عتاب قرار داده ولى محمّد بن ابى زينب را سرزنش نكرده؟ گفت اين آيه در باره محمّد بن عبد اللَّه است وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ و جاهاى ديگر ولى محمّد بن ابى زينب را بهيچ يك از اين چيزها سرزنش نكرده.
ابو عمرو گفت: علي سجاده را خدا و تمام لعنتكنندگان و ملائكه و همه مردم لعنت كنند او از گروه عليائيه بود كه نسبتهاى ناروا به پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم
ميدهند و آنها را از اسلام بهرهاى نيست.پ اختصاص: در دعا وارد شده
«اللهم لا تجعلنا من الذين تقدموا فمرقوا و لا من الذين تاخروا فمحقوا، و اجعلنا من النمرقة الاوسط»
خدايا ما را قرار مده از كسانى كه پيش روى كردند و از دين خارج شدند و نه از كسانى كه عقب افتادند و هلاك شدند ما را قرار ده از گروه ميانهرو.پ كافى: مالك بن عطيه از يكى از اصحاب نقل كرد كه حضرت صادق عليه السّلام با خشم از خانه خارج شد. فرمود من چند دقيقه پيش براى كارى از خانه خارج شدم يكى از سياههاى مدينه جلو من آمده گفت «لبيك يا جعفر بن محمّد لبيك» فورى بمنزل برگشتم با ترس و لرز از اين حرفى كه بمن نسبت داد همان دم به سجده افتادم در مقابل پروردگار و صورت بخاك ماليدم و كمال خوارى در مقابل خدا انجام دادم و از او بيزارى جستم نسبت باين حرفى كه زد.
اگر عيسى بن مريم خود را تبرئه نميكرد از آنچه خداوند بازخواست از او كرد چنان از گوش كر ميشد كه ديگر نمىشنيد و از چشم كور ميشد كه نميديد و از زبان لال ميگشت كه ديگر هرگز سخن نميگفت خدا لعنت كند ابو الخطاب را و او را با آهن بكشد.پ رجال كشى: عنبسة بن مصعب گفت حضرت صادق عليه السّلام بمن فرمود از ابو الخطاب چه شنيدى گفتم او ميگفت شما دست بر روى سينهى او گذاشتهاى و فرمودهاى حفظ كن اين مطلب را و فراموش نكن و اينكه شما داراى علم غيب هستى و باو فرمودهاى كه گنجينه علم ما است و حافظ اسرار و امين بر مرده و زنده ما است.
فرمود نه بخدا قسم بدنم بهيچ موضعى از بدن او نرسيده مگر دستش اما اينكه مدعى شده كه من علم غيب دارم بآن خدائى كه جز او پروردگارى نيست نميدانم خدا مرا پاداش در مورد اموات و مردگانم ندهد و نه خير و بركتى از جهت زندگان بمن بدهد اگر چنين چيزى باو گفته باشم.
راوى گفت جلو امام دختركى سياه پوست راه ميرفت فرمود من نسبت به مادر اين دختر يا نسبت باين دختر (ترديد از راوى است) تصميمى داشتم بمقدار يك خط نوشتن امكان داشت انجام شود كه همين دختر آمد اگر علم غيب ميداشتم نبايد او مىآمد «1».
قرار بود باغى را با عبد اللَّه بن حسن تقسيم كنيم باو زمين هموار و آبگير رسيد و بمن قسمت كوهستانى اما ادعاى او كه من گفتهام او گنجينه علم ما و مخزن اسرار و امين بر زنده و مرده ما است خدا مرا پاداش در مورد فوتشدگانم ندهد و نه خير و بركتى در باره بستگان و خويشاوندانم دهد اگر من هرگز ذرهاى از اين حرفها را باو زده باشم.پ رجال كشى: طياره غالى در بعضى از نوشتههاى خود از مفضل نقل كرد كه او گفت با ابو اسماعيل يعنى ابو الخطاب هفتاد پيامبر كشته شد كه همه آنها خدا را ديدهاند و روبرو بگفتن لا اله الا اللَّه پرداختهاند.
و مفضل گفت حضرت صادق عليه السّلام پيش ما آمد دوازده نفر بوديم شروع كرد بيكايك ما سلام دادن و هر يك ما را بنام پيامبر ناميد بيكى گفت السّلام عليك يا نوح بديگرى السّلام عليك يا ابراهيم آخرين كس را فرمود السّلام عليك يا يونس سپس گفت بين پيامبران فرقى و امتيازى مگذار.پ توضيح: در مورد اينكه هفتاد پيامبر خدا را ديدهاند و در مقابل او به لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ گفتن پرداختهاند عبارت مختلف است كه بعضى مضمونش همان طورى است كه ترجمه شد و بعضى چنين است همه آنها خدا را ديدند و در راه او هلاك شدند با درجه نبوت بالاخره منظورشان از خدا همان حضرت صادق عليه السّلام است كه بنا
بعقيده آنها خدا است.
در آخر روايت كه ميگويد بين انبيا امتيازى نگذار شايد اين قسمت را افزودهاند تا يكى را بر ديگرى امتيازى نباشد خدا لعنت كند آنها را.پ رجال كشى: حمادى سند را بحضرت صادق عليه السّلام ميرساند كه از آن جناب راجع بتناسخ پرسيدند فرمود چه كسى اولى را نسخ نموده؟ «1».پ رجال كشى: علي بن عقبه از پدر خود نقل كرد كه گفت من خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده سلام كردم و نشستم بمن فرمود در همين جا كه نشستهاى ابو الخطاب با هفتاد نفر نشسته بود كه هر كدام بواسطه پيروى از ابو الخطاب بمصيبت و گرفتارى مخصوصى دچار خواهد شد بر آنها ترحم نموده بايشان گفتم نميخواهيد فضائل مسلمان را توضيح دهم تمام آنها گفتند چرا فدايت شويم.
گفتم از فضائل مسلمان اينست كه بگويند فلان كس قارى قرآن و كتاب خدا است و داراى ورع و پرهيزكارى است و فلان كس در عبادت پروردگار كوشا است اين است امتيازات يك مسلمان شما را چه به رياستطلبى مسلمانان همه در يك رديف هستند بپرهيزيد از گرد آمدن و دسته بندى كه اين خود موجب هلاكت است من از پدرم عليه السّلام شنيدم مىفرمود شيطانى وجود دارد بنام مذهب مىتواند بهر شكلى درآيد جز بصورت پيامبر و يا وصى پيامبر ميدانم آن شيطان براى رهبر شما مجسم شده از او بپرهيزيد.
شنيدهام آن هفتاد نفر با ابو الخطاب كشته شدهاند خداوند آنها را از رحمت
خود دور كند بدبخت و بيچاره كسى است كه بواسطه طينت پليد و كجرويهاى خود هلاك و نابود شود «1».
پفصلى در توضيح معنى تفويض
پعيون اخبار الرضا: ياسر خادم گفت من بحضرت رضا عليه السّلام عرضكردم تفويض چيست؟ فرمود خداوند امر دين خود را به پيامبرش واگذار نموده فرموده ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا اما مسأله آفرينش و روزى در اختيار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيست.
سپس فرمود خداوند آفريننده همه چيز است و در قرآن مىفرمايد الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.پ عيون اخبار: ابو هاشم جعفرى گفت از حضرت رضا عليه السّلام راجع بغاليان و مفوضه پرسيدم فرمود غاليان كافرند و مفوضه مشرك هر كس با آنها بنشيند يا آميزش داشته باشد و در خوردن و آشاميدن با ايشان شريك گردد با آنها به پيوندد و يا بآنها دختر بدهد يا دختر بگيرد يا بايشان اعتماد كند يا از آنها امانت بگيرد و يا تصديق گفتارشان را بنمايد و يا بايشان كمك كند در يك كلمه از ولايت خدا و پيامبر و ما اهل بيت آن سرور خارج خواهد شد.
پعيون اخبار: يزيد بن عمير بن معاويه شامى گفت خدمت حضرت علي بن موسى الرضا عليه السّلام در مرو رسيدم گفتم يا بن رسول اللَّه براى ما از حضرت صادق عليه السّلام روايت كردهاند كه فرمود
«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»
نه جبر است و نه تفويض بلكه بين آن دو است. معنى اين جمله چيست؟
فرمود هر كس گمان كند كه خداوند افعال ما را انجام ميدهد بعد هم ما را عذاب ميكند بواسطه آن كارها معتقد بجبر شده است و هر كس معتقد شود كه خداوند كار آفرينش و روزى را بائمه و پيشوايان واگذاشته است قائل بتفويض گرديده معتقد بجبر كافر و معتقد به تفويض مشرك است ...پ احتجاج: ابو الحسن علي بن احمد دلال قمى گفت گروهى از شيعيان در اين مسأله اختلاف داشتند كه خداوند در اختيار ائمه عليهم السّلام نهاده كه خلق كنند و روزى دهند. بعضى ميگفتند اين محال است و جايز نيست براى خدا زيرا اجسام را جز خدا ديگرى نمىآفريند و بعضى ميگويند خداوند بائمه اين قدرت را داده و بايشان واگذار كرده آفرينش و روزى دادن را و در اين مورد نزاع شديدى كردند.
يكنفر از آنها گفت چرا رجوع به ابى جعفر محمّد بن عثمان نميكنيد از او بپرسيد تا برايتان توضيح بدهد او واسطه بين ما و حضرت صاحب الزمان است همه راضى شدند و مسأله را از او سؤال كردند و نامه برايش نوشتند بوسيله او توقيعى رسيد باين مضمون:
خداوند خالق اجسام است و ارزاق را تقسيم نموده زيرا او جسم نيست و حلول در جسم هم نميكند همتائى ندارد او شنوا و بينا است اما ائمه عليهم السّلام از خدا درخواست و تقاضا ميكنند خدا مىآفريند و تقاضاى رزق ميكنند و رزق داده مىشود بجهت مستجاب شدن دعاى آنها و احترام آنها در نزد خدا.پ بصائر: عبد اللَّه بن سليمان از حضرت صادق نقل كرد كه مردى راجع به امام از ايشان سؤال نمود كه آيا بائمه عليهم السّلام خداوند اختيار داده همان طورى كه به
سليمان داده است فرمود آرى.
راوى گفت دليل اين مطلب كه داراى علم سليمانند اينست كه شخصى از امام عليه السّلام مسألهاى را سؤال كرد جوابش را داد بعد ديگرى از همان مسأله سؤال نمود جوابى غير از جواب اول داد، شخص سومى همان مسأله را پرسيد بر خلاف دو جواب قبل باو پاسخ داد سپس فرمود «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» اين آيه در قرائت حضرت علي عليه السّلام چنين قرائت شده.
من عرضكردم وقتى بآنها چنين جوابهائى مخالف با يك ديگر ميداد آيا مىشناخت كه آنها هر كدام داراى چه عقيدهاى هستند. فرمود سبحان اللَّه اين آيه را نشنيدهاى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ منظور متوسمين ائمه هستند وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ كه از آن هرگز خارج نميشود.
سپس فرمود درست است امام هر گاه شخصى را ببيند او را مىشناسد و عقيدهاش را ميداند اگر صدايش را از پشت ديوارى بشنود باز شخص را ميشناسد و از عقيدهاش مطلع است زيرا خداوند در اين آيه مىفرمايد وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ.
پس آنها دانايانند و هيچ صدائى نمىشنوند مگر اينكه ميدانند صاحب صدا اهل نجات است يا هلاك شده است بهمين جهت هر كدام را جواب ميدهد بآن طورى كه صلاح ميداند «1».
توضيح: اينكه امام عليه السّلام آيه اختلاف زبانها و رنگها را شاهد ميگيرد منظور آنست كه رنگها و زبانهاى مختلف براى دانشمندان يعنى ائمه دليل و
راهنمائى كه صاحب اين صدا و زبان و چهره داراى چه مذهب و اخلاقى است اين از اطلاعات و علوم بسيار شگفت انگيز ائمه عليهم السّلام است.پ بصائر: ابو اسامه از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد كه فرمود خداوند محمّد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم را بنده آفريد او را تربيت نمود تا چهل سال سپس باو وحى كرد و در اختيارش اشياء را قرارداد فرمود ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.پ زراره همين آيه را از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل ميكند كه فرمودند خداوند امور مردم را به پيامبرش واگذاشت تا ببيند چگونه اطاعت ميكنند بعد همان آيه را قرائت نمود ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.پ بصائر: زراره از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد كه فرمود پيامبر اكرم ديه و خونبهاى چشم و جان و بينى را قرار داد و شراب و هر نوع مسكرى را حرام نمود مردى عرضكرد آقا اين كار را پيامبر اكرم از پيش خود انجام داد بىآنكه در اين موارد وحى رسيده باشد فرمود آرى تا دانسته شود چه كس مطيع پيامبر و چه كس مخالف اوست.پ بصائر: حسن ميثمى از پدر خود از حضرت صادق عليه السّلام نقل ميكند كه مىفرمود خداوند پيامبرش را تربيت نمود بحدى كه ميخواست برسد سپس باو واگذار نمود و فرمود ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا هر چه پيامبر براى شما آورد اطاعت كنيد و از هر چه بازداشت خوددارى كنيد هر چه خداوند به پيامبرش واگذار كرده آن جناب در اختيار ما گذاشته.پ بصائر: اديم بن حر گفت موسى بن اشيم از حضرت صادق عليه السّلام در مورد يك آيه سؤال كرد امام عليه السّلام جوابش را داد بعد شخص ديگرى از همان آيه مخصوص سؤال نمود باو جوابى بر خلاف جواب اولى داد من آن چنان ناراحت شدم مثل اينكه قلبم را با كارد پاره پاره ميكنند با خود گفتم من ابو قتاده را در
شام رها كردم با اينكه او در يك حرف مثل واو يا نظير آن اشتباه نميكند آمده پيش كسى كه چنين اشتباهى بزرگ ميكند.
در همان گيرودار شخص ديگرى آمد و از همان آيه بدون كم و كاست سؤال كرد جوابى بغير جواب من و سئوالكننده ديگر باو داد در اين موقع برايم كشف شد كه اين عمل را عمدا انجام ميدهد با خود خيالى كردم امام صادق عليه السّلام متوجه من شده فرمود پسر اشيم مبادا چنين و چنان خيالى بكنى آنچه بر دلم خطور كرده بود بيان نمود.
سپس فرمود پسر اشيم خداوند بسليمان بن داود اشيائى را واگذاشت باو فرمود هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ اين عطاى ما است منتگذار و بكسى تعليم نما يا نگهدار بدون حساب و به پيامبر نيز واگذار كرده فرمود ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا هر چه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم واگذار شده آن جناب در اختيار ما نهاده.
پسر اشيم هر كه را خدا بخواهد هدايت نمايد باو شرح صدر و سينهاى گشاده براى پذيرش اسلام ميدهد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلى تنك و سينهاى گرفته ميدهد.
فرمود ميدانى «حرج» در اين آيه چه معنى دارد عرضكردم نه مشت خود را چنان با انگشتان با فشار بست، فرمود اين چنين مشت را محكم بگيرد كه نه چيزى وارد آن شود و نه چيزى از آن خارج گردد.پ بصائر: در نوادر محمّد بن سنان است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود نه بخدا قسم هرگز خداوند بكسى جز پيامبر اكرم و ائمه عليهم السّلام واگذار ننموده فرموده است إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ ما كتاب را بر تو نازل كرديم تا حكم كنى بين مردم بآن طورى كه خداوند بتو اعلام نموده. فرمود اين مطلب در باره اوصياى پيامبر نيز جارى است.
پتوضيح: بيشتر از مفسرين مىگويند معنى (بِما أَراكَ اللَّهُ) يعنى بآن طورى كه خداوند بتو الهام نموده و مطلعت كرده بعضى معتقدند كه اين آيه گواه است بر اينكه پيامبر مىتواند اجتهاد نمايد ولى نادرستى اين سخن مسلم است. ظاهر روايت اينست كه (بِما أَراكَ اللَّهُ) تفسير شده بالهام و آنچه در دل آنان القا مىشود تا تفويض بيك معنى لا اقل صدق نمايد چنانچه خواهد آمد.پ اختصاص و بصائر: ثمالى گفت از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم مىفرمود هر كس كه برايش چيزى را حلال كنيم از اعمال ستمكاران آن چيز براى او حلال است زيرا امام از ما خانواده باو تفويض شده هر چه را حلال نمايند حلال است و آنچه را حرام نمايند حرام.پ بصائر: ابو اسحاق گفت از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم مىفرمود خداوند پيامبرش را تربيت نموده بآن طورى كه مىخواسته فرموده إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ بعد باو واگذار كرده فرموده ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و فرموده است مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
آنگاه فرمود: پيامبر خدا تفويض كرده به علي عليه السّلام و ائمه شما تسليم هستيد و مردم منكرند بخدا قسم شما را كافى است همين كه سخن بگوئيد جايى كه ما گفتهايم و ساكت باشيد جايى كه ما ساكت شديم ما واسطه بين شما و خدا هستيم خداوند خيرى براى كسى قرار نداده در مخالفت با ما.
در اختصاص همين روايت نقل شده در آخر آن اضافه گرديده «كه امر ما امر خدا است».پ بصائر: زكرياى زجاجى گفت از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم ميفرمود علي بن ابى طالب در مورد اختياراتى كه باو داده شده بمنزله سليمان بن داود است كه خداوند در اين آيه ميفرمايد فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ.پ اختصاص و بصائر: رفيد مولى ابن هبيره گفت حضرت صادق عليه السّلام فرمود وقتى قائم را ديدى كه بيك نفر صد هزار درهم و بديگرى يك درهم داد اين كار
بنظر تو بزرگ نيايد زيرا امر باو تفويض شده.پ غيبت طوسى ص 159 محمّد بن احمد انصارى گفت گروهى از مفوضه و مقصره كامل ابن ابراهيم مدنى را فرستادند خدمت امام حسن عسكرى كامل گفت من در دل با خود تصميم گرفتم كه سؤال كنم: مگر نه اينست كه داخل بهشت نميشود مگر آن شخصى كه عقيدهاش مانند عقيده من باشد.
وقتى خدمت امام عليه السّلام رسيدم ديدم لباسهاى سفيد رنگى پوشيده خيلى نرم در دل گفتم ولىّ خدا و حجت اللَّه لباسى چنين نرم ميپوشد آن وقت بما دستور ميدهد با برادران مواسات كنيد و ما را از پوشيدن چنين لباسى نهى ميفرمايد:
امام عليه السّلام با لبخند در حالى كه آستين بالا زده بود و ديدم لباس خشن و سياهى در زير پوشيده بمن فرمود كامل اين لباس خشن براى خداست و اين لباس نرم براى شما من سلام كرده نشستم جلو دربى كه پرده آويختهاى داشت ناگهان بادى وزيد و پرده بالا رفت پسركى را ديدم كه چون ماه تابان بود در سن چهار سالگى مينمود بمن فرمود اى كامل بن ابراهيم تنم بلرزه افتاد از اين خطاب و بزبانم آمد گفتم لبيك آقاى من.
فرمود آمدهاى پيش ولى و حجت خدا و باب اللَّه تا از او سؤال كنى جز آن كس كه عقيده ترا دارد آيا وارد بهشت مىشود عرضكردم آرى بخدا قسم.
فرمود اگر اين صحيح باشد واردشوندههاى بهشت كم خواهد شد فرمود بخدا قسم وارد بهشت ميشوند گروهى كه مشهور بنام حقيه هستند.
عرضكردم آنها كيانند فرمود گروهى هستند كه از محبت علي همين مقدار دارند كه بحق او سوگند ميخورند با اينكه حقش را نميدانند و نه عارف بفضل او هستند در اين موقع ساعتى سكوت كرد بعد فرمود آمدهاى كه راجع باعتقاد مفوضه سؤال كنى دروغ گفته بلكه دلهاى ما ظرف مشيت خدا است وقتى او بخواهد ما خواهيم خواست در قرآن كريم ميفرمايد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا
أَنْ يَشاءَ اللَّهُ در اين موقع پرده آويخته شد ديگر من نميتوانستم آن را بالا بزنم.
امام حسن عسكرى عليه السّلام بمن نگاهى كرد با لبخند فرمود كامل ديگر براى چه نشستهاى امام و حجت پس از من حاجت و تقاضاى ترا خبر داد من از جاى حركت نموده خارج شدم ديگر او را نديدم. ابو نعيم گفت من كامل را ديدم از همين حديث از او پرسيدم به همين طريق برايم نقل كرد.پ تفسير عياشى: از جابر جعفى نقل كرد كه اين آيه را خدمت حضرت باقر عليه السّلام خواندم لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ فرمود آرى بخدا قسم براى او از امر مقدارى و مقدارى و مقدارى است آن طور كه تو گمان كردهاى نيست ولى من براى تو توضيح دهم كه خداوند بزرگ وقتى به پيامبر دستور داد كه خلافت و ولايت علي عليه السّلام را اظهار نمايد پيامبر اكرم در انديشه دشمنى خويشاوندان خود شد نسبت بعلى و سابقهاى كه از آنان داشت و اين بآن جهت بود كه خداوند علي را بر تمام آنها برترى بخشيده بود در تمام صفات آن، اول كسى بود كه ايمان به پيامبر و رسالت او آورد از تمام مردم بيشتر خدا و پيامبرش را نصرت مينمود و از همه بيشتر با دشمنان پيكار داشت و از همه بيشتر كينه با دشمنان خدا و پيامبر داشت و مقام علمى او كه هيچ كس را ياراى هماوردى با او نبود و ساير مناقبى كه از حد شمارش بيشتر است.
وقتى پيامبر بفكر دشمنى آنها با على افتاد كه بر او رشگ مىبرند دلتنگ شد خداوند باو اطلاع داد كه اين امر مربوط باو نيست اين بستگى بخدا دارد كه علي وصى و ولىّ امر بعد از او باشد منظور از آيه اينست چگونه ممكن است او اختيارى نداشته باشد با اينكه باو تفويض نموده كه هر چه را حلال كند حلال است و هر چه را حرام كند حرام است بدليل اين آيه ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.پ تفسير عياشى: جابر گفت براى حضرت باقر عليه السّلام اين آيه را كه خطاب به پيامبر است خواندم لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ و تقاضاى تفسير آن را نمودم
آن جناب فرمود اين مربوط بدستورى است كه خدا داد و اراده كرده بود زيرا پيامبر اكرم خيلى علاقه داشت كه علي جانشين او باشد (و كسى مزاحم او نشود) ولى خداوند خلاف آنچه را پيامبر مايل بود اراده كرده بود.
عرضكردم پس معنى اين چيست؟ فرمود منظور خداوند اينست كه اى محمّد تو در مورد علي و ديگرى كارى ندارى مگر اين آيه را بر تو نازل نكردهام الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ تا وَ لَيَعْلَمَنَّ آيا گمان ميكنند مردم بهمين كه بگويند ايمان آورديم رها ميشوند و آزمايش نخواهند شد (چرا آزمايش ميشوند).
پيامبر اكرم بخدا واگذار كرد (منظور اينست كه پيامبر مايل بود بدون مزاحم علي عليه السّلام جانشين او شود ولي خداوند ميخواست مردم آزمايش شوند و منافق از مؤمن شناخته شوند).پ تفسير عياشى: جرمى از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد كه آن جناب اين آيه را خواندند لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ يعنى تو نميتوانى توبه آنها را بپذيرى و يا ايشان را عذاب كنى اين بسته بخواست خدا است پس اين اختيار نداشتن مربوط بموضوع مخصوصى است.پ كشف الغمه: مناقب خوارزمى از جابر نقل ميكند كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود وقتى خداوند آسمانها و زمين را آفريد آنها را خواند جواب دادند بآنها نبوت من و ولايت علي را عرضه داشت آنها پذيرفتند سپس خلق را آفريد و بما امر دين را واگذار كرد پس سعيد كسى است كه بواسطه ما سعادت يابد و شقى كسى است كه بواسطه ما شقاوت يافته ما حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ميداريم.پ*- از كتاب رياض الجنان فضل بن محمود فارسى باسناد خود از محمّد بن سنان نقل ميكند كه گفت خدمت حضرت باقر عليه السّلام بودم صحبت از اختلاف شد
فرمود خداوند پيوسته يكتا و بىهمتا بود در يكتائى خود سپس محمّد و علي و فاطمه عليهم السّلام را آفريد آنها بيش از هزاران «1» سال ماندند آنگاه اشياء را آفريد و آنان را گواه بر آفرينش اشياء قرار داد و فرمانبردارى از ائمه را بر آنها الزام نمود و آنچه خواست در اشياء نهاد و بايشان واگذار كرد كار اشياء را از نظر حكم و تصرف و ارشاد و امر و نهى در خلق چون آنها فرمانروايان بودند بهمين جهت ولايت و امر و هدايت در اختيار آنها است و ايشان ابواب رحمان و نواب خدا و نگهبانان آستانه او هستند آنچه را بخواهند حلال ميكنند و هر چه بخواهند حرام «2» جز آنچه خدا اراده كرده انجام نميدهند بندگان گرامى هستند كه هرگز پيش زبانى نسبت بخدا ندارند و بدستورش عمل ميكنند.
اين آن ديانتى است كه هر كس جلوتر از اين گام بردارد در درياى افراط و زياده روى غرق شده و هر كس از اين مرتبه پائينتر كه خدا بآنها عنايت كرده معتقد گردد در بيابان تفريط گمراه شده و حق آل محمّد را كه عبارت از معرفت آنها است و بر هر مؤمنى واجب است ادا نكرده آنگاه فرمود اين مطلب را داشته باش محمّد! كه از اسرار و دانش مكتوم است.
در روايت كافى دنباله آن چنين است اين آن اعتقادى است كه هر كس افراط ورزيد و غلو كرد از اسلام خارج شده و هر كه كوتاهى نمود از قبول آن هلاك شده و هر كس ملازم اين اعتقاد بود بائمه عليهم السّلام پيوست اين مطلب را داشته باش.پ بصائر: عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه عرض كردم
بفرمائيد امير المؤمنين عليه السّلام در مورد شراب خور چه ميكرد؟ فرمود: حدّ بر او جارى ميكرد پرسيدم اگر باز شراب ميخورد؟ فرمود: باز حدّ بر او جارى ميكرد گفتم باز اگر شراب خورد؟ فرمود: سه بار حدّ بر او جارى ميكرد اگر باز شرابخوارى ميكرد او را ميكشت عرضكردم با شارب مسكر (عرق خور) چه ميكرد؟ فرمود: همان معاملهاى كه با شراب خوار ميكرد عرضكردم كسى كه شراب بخورد مانند كسى است كه شرب مسكر نمايد؟ فرمود: هر دو مساوى هستند.
من اين مطلب را بزرگ شمردم فرمود: مبادا برايت سنگين آيد زيرا خداوند پيامبرش را تربيت نمود و او پذيرفت آنگاه باو واگذار نمود و تفويض كرد خداوند مكه را حرم قرار داد پيامبر اكرم نيز مدينه را هم حرم قرار داد خداوند اين حكم او را پذيرفت خدا شراب را حرام نمود پيامبر اكرم مشروب سكر آور را نيز حرام كرد خداوند دستور او را پذيرفت خداوند فرائض ارث را به نژاد و صلب اختصاص داد پيامبر اكرم جد را هم بهرهمند كرد خدا دستور او را مجاز دانست فرمود: اين سخنى است كه جاى ايراد نيست در قرآن كريم ميفرمايد: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ هر كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت نموده.پ در كتاب عقايد صدوق مينويسد: اعتقاد ما در باره غاليان و مفوضه اينست كه آنها كافرند بخدا و از يهود و نصارى و مجوس و قدريها و حروريه و تمام بدعتگذاران و هوا پرستان بدترند و هيچ كس باندازه آنها خدا را كوچك نيانگاشته خداوند در اين آيه ميفرمايد: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ: لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ در آيه ديگر ميفرمايد: لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ.
اعتقاد ما در باره پيامبر اكرم و ائمه عليهم السّلام اينست كه بعضى بوسيله شمشير شهيد شدند و بعضى با زهر و اين جريان يك واقعيت بود نه اينكه بنظر مردم آمده باشد چنانچه برخى كه زياده روى ميكنند ميگويند بنظر مردم چنين آمد واقعا كشته شدند نه بصورت خيال و شك و شبهه هر كس مدعى شود كه اين مطلب در باره همه آنها يا يكى از ايشان صورت گرفته كه بنظر مردم چنين آمده بهرهاى از دين ما نبرده و ما از آنها بيزاريم با اينكه پيامبر اكرم و ائمه عليهم السّلام خبر دادهاند كه كشته ميشوند هر كه مدعى شود آنها كشته نشدهاند با اين ادعا آنها را تكذيب نموده و هر كه پيامبر و ائمه را تكذيب كند خدا را تكذيب كرده و باو كافر شده و از اسلام خارج مىشود و هر كه جز اسلام دين ديگرى را بپذيرد از او قبول نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است.پ حضرت رضا عليه السّلام در دعاى خود ميفرمود:
خدايا من بيزارم از اينكه معتقد شوم نيرو و قدرتى دارم نيرو و قدرتى نيست مگر بلطف و عنايت تو خدايا من بيزارم از كسانى كه مدعى شوند در باره ما چيزى را كه بر ايمان صحيح نيست و بتو پناه ميبرم از اعتقاد آنها و همچنين از كسانى كه در باره ما سخنى را بگويند كه ما در باره خود آن را نگفتهايم.
خدايا آفرينش و روزى از تو است ترا مىپرستيم و از تو يارى ميخواهيم تو آفريننده ما و آفريننده اجداد و پدران ما هستى خدائى جز براى تو شايسته نيست و پروردگارى جز براى تو صلاحيت ندارد من لعنت ميكنم بر نصرانيان كه ترا كوچك انگاشتهاند و هم تمام گروههائى كه اعتقادى شبيه آنها داشته باشند.
خدايا ما بندگان تو و فرزند بندگانت هستيم قدرت سود و زيانى براى خود نداريم نه ميتوانيم جلو مرگ و زندگى و حشر و نشر را بگيريم، خدايا هر كس بخدائى ما معتقد شود از او بيزاريم و هر كه مدعى گردد كه آفرينش
و روزى بدست ما است از آنها نيز بيزاريم مانند بيزارى عيسى بن مريم از نصارى خدايا ما آنها را بچنين اعتقادى وانداشتهايم ما را مواخذه از اعتقاد آنها نفرما ما را ببخش از ادعاى بيجاى آنها و بر روى زمين احدى از ايشان را نگذار اگر آنها را آزاد گذارى بندگانت را گمراه ميكنند و جز فاجر و كافر توليد نخواهند نمود.پ از زراره روايت شده كه گفت بحضرت صادق عليه السّلام گفتم يكنفر از اولاد عبد اللَّه بن سبا قائل بتفويض است، پس فرمود تفويض چيست؟ گفتم خداوند تبارك و تعالى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و علي را آفريد مسأله خلق و روزى و مرگ و زندگى را بآنها واگذار نمود فرمود: بخدا دروغ ميگويد دشمن خدا وقتى او را ديدى اين آيه را برايش بخوان كه در سوره رعد است أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ من پيش او رفتم و اين آيه را خواندم مثل اينكه دهانش با سنگ بسته شد يا گفت مثل اينكه گنگ شد.
خداوند به پيامبر امر دين را واگذار نموده و فرموده است: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا او نيز اين مقام را بائمه عليهم السّلام تفويض نموده.
علامت مفوضه و غاليان و كسانى كه شبيه آنها هستند اين است كه مشايخ قوم و دانشمندان اين ناحيه را نسبت بتقصير و كوتاهى ميدهند (كه در مقام و شأن پيامبر و ائمه كوتاهى ميكنند) علامت غاليان حلاجى اينست كه مدعى تجلى هستند با عبادت با اينكه نماز و تمام فرائض را ترك كردهاند و مدعى عارف بودن باسم اعظم خدايند و ميگويند خدا در آنها حلول ميكند و مدعى هستند كه ولى وقتى بمرتبه خلوص برسد و عارف بمذهب آنها باشد از انبياء بالاتر است و ديگر از ادعاهاى آنها علم كيميا است با اينكه جز مشتى دغل بازى و ظاهر سازى و اشتباه اندازى كار ديگرى براى مردم مسلمان ندارند.
پتوضيح: شيخ مفيد در شرح اين كلام گفته است غلو در لغت بمعنى تجاوز از حدّ و خروج از حد اعتدال است خداوند در اين آيه ميفرمايد: يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ از زياده روى در باره مسيح و خروج از حد معمول نهى فرموده.
و آنچه مورد ادعاى نصرانيان است غلو ناميده بواسطه تجاوز نمودن از حد همان طورى كه توضيح داديم.
غاليان متظاهر باسلام كسانى هستند كه امير المؤمنين و ائمه از نژاد او را نسبت بخدائى و پيامبرى ميدهند و آنها را بصفات و امتيازاتى نسبت ميدهند كه از حد تجاوز ميكند و خارج از مقدار معمول است آنها گمراه و كافرند امير المؤمنين عليه السّلام در باره آنها حكم بكشتن و آتش زدن نمود و ائمه عليهم السّلام نيز آنها را كافر و خارج از اسلام دانستهاند.
مفوضه يك گروه از غاليان هستند كه فرقشان با غاليان اين است كه اينها ائمه را مخلوق ميدانند و قديم و ازلى بودن را نفى ميكنند ولى آفرينش و روزى دادن بائمه نسبت ميدهند آنها معتقدند كه خدا فقط آنها را آفريده بعد آفرينش عالم و تمام كارها را بايشان واگذار كرده.
اما حلّاجىها گروهى از صوفيان هستند كه همه چيز را حلال ميدانند و قائل بحلول ميباشند حلّاج در ميان آنها فقط مدعى تشيع بوده گر چه ظاهر كارش همان متصوفه است اينها مردمانى ملحد و زنديقاند كه مدعى هستند اعتقاد ما از تمام اديان بهتر است و براى حلاج ادعاهاى باطلى را معتقدند ايشان شبيه مجوسان هستند كه براى زردشت مدعى معجزهاند و مانند نصرانيان كه براى رهبان و كشيشان خود ادعاى معجزات و بينات مىنمايند ضمنا مجوسان و نصرانيان بعبادت و اعمال عبادى از آنها معتقدترند و ايشان از دستورات دينى و عمل بآن فاصله بيشترى از مجوس و نصارى دارند.
اما تصريح باينكه هر كس علماء و مشايخ قوم را نسبت به تقصير و كوتاهى
بدهد او غالى است بايد گفت اين نسبت موجب غالى بودن نميشود چون هستند در ميان كسانى كه جزء مشايخ قم شمرده شدهاند كسانى كه مقصّر نيز هستند بايد گفت غالى كسانى هستند كه دانشمندان واقعى را مقصر ميدانند چه اهل قم باشند يا جاى ديگر دنيا.پ ما از ابو جعفر محمّد بن حسن بن وليد حكايتى شنيدهايم كه نميتوانم او را مقصّر ندانم آن طورى كه نقل كردهاند او گفته است اول درجه غلو اين است كه سهو كردن از پيامبر و امام را دور بدانيم اگر اين جريان صحيح باشد او واقعا مقصّر است با اينكه از علماء و مشايخ قم است.
گروهى از مجتهدها را خودمان ديدهايم كه واقعا در باره ائمه اعتقادشان موجب تقصير است و مقام ائمه را پائين مىآورند مدعى هستند كه ائمه عليهم السّلام بسيارى از احكام دينى را نميدانستهاند مگر اينكه بدل آنها القا شود بعضى از آنها مىگويند ائمه در احكام شرعى از خود راى ميدادهاند يا بظنّ و گمان ميگفتهاند و خود را از علماء هم ميدانند اين يك تقصير واقعى است كه شكى در آن وجود ندارد.
در نشانه غلو همين كافى است كه غالى از ائمه عليهم السّلام مراتب حدوث و مخلوق بودن را نفى ميكند و مدعى خدائى و قدم در باره آنها است چون معتقد به چيزهائى است كه موجب اين قدم و خدائى مىشود از قبيل آفرينش اجسام و بوجود آوردن جهان و چيزهاى ديگرى كه براى بندگان مقدور نيست ما باشخاصى كه چنين اعتقادى را داشته باشند احتياجى نداريم كه تحقيق از كارشان بكنيم تا حكم بر غالى بودنشان بنمائيم آن طورى كه ابو جعفر رحمة اللَّه عليه براى شناسائى غالى شرط دانسته.
پانتهاى بحث در مورد غلو
پبايد توجه داشت كه غلو در باره پيامبر و ائمه عليهم السّلام باين است كه مدعى خدائى آنها يا شريك در خدائيشان كه بايد پرستش شوند يا در آفرينش و رزق و يا اينكه خدا در آنها حلول نموده و با ايشان متحد شده و يا اينكه بگوئيم علم غيب دارند بدون وحى و الهام از جانب خدا يا اينكه مدعى شويم كه ائمه پيامبرند و يا اينكه بگوئيم ارواح بعضى از آنها در بعض ديگر حلول كرده و مدعى تناسخ شويم و يا اعتقاد باينكه معرفت ائمه ما را از تمام عبادات و تكاليف بىنياز ميكند و ديگر با معرفت آنها هر نوع معصيتى حرام نيست.
اعتقاد بهر يك از اين مطالب كفر و الحاد و خروج از دين است چنانچه دلائل عقلى و آيات قرآنى و اخبار گذشته شاهد بر اين مطلب است دقت كردى كه ائمه عليهم السّلام از چنين اشخاصى بيزارى جستند و حكم بكفر و امر بقتل آنها نمودند اگر خبرى را شنيدى كه اشاره بچنين مطالبى داشت يا بايد تأويل نمود و يا گفت كه همين غاليان آن خبر را ساختهاند.
ولى بعضى از متكلمين و محدثين افراط در تفسير و معنى غلو كردهاند
بواسطه قصورى كه از معرفت ائمه عليهم السّلام داشتهاند و عاجز از درك مقام و شأن عالى آنها بودهاند بهمين جهت بسيارى از راويان را مورد حمله و عيبجوئى قرار دادهاند چون نقل بعضى از معجزات شگفت انگيز ائمه را نمودهاند تا بجايى رسيده كه بعضى گفته اين هم از غلو شمرده مىشود كه سهو را از ائمه دور بدانند و يا اعتقاد باينكه ائمه عالم بگذشته و آينده و چيزهاى ديگرند با اينكه اخبار زيادى رسيده كه در باره ما معتقد بخدائى نشويد آنگاه هر چه مايليد بگوئيد باز هم بمقام واقعى ما نخواهيد رسيد و خبر ديگرى كه فرمودهاند ان امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الّا ملك مقرب او نبيّ مرسل او عبد مؤمن امتحن اللَّه قلبه للايمان امر ما مشكل و بس دشوار است تاب آن را ندارد مگر ملكى مقرب يا پيامبرى مرسل و يا بندهاى كه خدا دلش را براى ايمان آزمايش نموده.
و در خبر ديگرى است
«لو علم ابو ذر ما في قلب سلمان لقتله»
اگر ابو ذر بداند در قلب سلمان چه چيز است هر آينه او را خواهد كشت و خبرهاى ديگرى كه گذشت و خواهد آمد.پ بناچار مؤمن نبايد فورى رد كند رواياتى را كه در فضل و منقبت و معجزات آنها رسيده مگر چيزى ضرورت دين آن را باطل كند يا دليل قاطعى داشته باشيم و يا آيات و اخبار متواترى بر خلاف آن رسيده باشد چنانچه در باب تسليم توضيح داده شد.
اما تفويض داراى چند معنى است كه بعضى از آن معانى را نبايد به ائمه نسبت داد و بعضى در باره آنها صادق است از نوع اول است كه تفويض بائمه شده آفرينش و رزق و تربيت و ميراندن و زنده كردن.
گروهى معتقدند كه خداوند ائمه را خلق نموده و امر آفرينش را در اختيار آنها قرار داده آنها مىآفرينند و روزى ميدهند و ميميرانند و زنده ميكنند اين چنين گفتارى دو وجه دارد.
اول- اينكه معتقد شويم چنين كارها را با قدرت و اراده خود انجام ميدهند
و در واقع انجام دهنده ائمه عليهم السّلام هستند اين كفر صريح است كه دلائل عقلى و نقلى چنين چيزى را محال ميداند و شكى براى عاقلى نيست در كافر بودن معتقد باين اعتقاد.پ دوم- اينست كه اين كارها را خداوند انجام ميدهد ولى وقتى كه آنها تقاضا دارند مانند شق قمر و مرده زنده كردن و عصا اژدها نمودن و ساير معجزات تمام اينها بقدرت خدا انجام مىشود اما موقعى كه آنها اراده ميكنند تا معلوم شود در ادعاى خود راست ميگويند اين مطلب را عقل منكر نميشود كه خداوند آنها را آفريده و كامل نموده و بآنها الهام كرده نظام واقعى عالم را سپس هر چيز را آفريده مقارن باراده و خواست آنها.
گر چه عقل امتناعى از پذيرش چنين معنى براى تفويض نسبت بائمه ندارد ولى اخبار گذشته مانع از چنين اعتقادى است مگر در مورد معجزات ظاهرا بلكه بطور صريح با اينكه معتقد شدن بچنين مطلبى اعتقاد بچيزى است كه دليلى ندارد زيرا خبر معتبرى در اين باره بآن مقدار كه ما مطلع هستيم نرسيده.
اخبارى كه شاهد بر اين مطلب است از قبيل خطبه بيان و نظائر آن فقط در كتب غاليان و مشابه آنها يافت مىشود با احتمال اينكه ممكن است منظور اين باشد كه ائمه عليهم السّلام علت غائى آفرينش باشند و خداوند آنها را در تمام آسمان و زمين مطاع قرار داده باذن خدا تمام موجودات مطيع آنهايند حتى جمادات و اينكه اگر آنها چيزى را اراده كنند خداوند خواسته آنها را رد نخواهد كرد ولى ايشان جز آنچه خدا بخواهد نخواهند خواست.
اما خبرهائى كه وارد شده در نزول ملائكه و روح براى هر كارى پيش آنها و اينكه هر فرشتهاى از آسمان نازل شود اول خدمت آنها ميرسد اين مطالب نه از آن جهت است كه ايشان در خلق و آفرينش دخالتى دارند و يا براى مشورت پيش ايشان مىآيند بلكه آفرينش و اداره جهان در اختيار خداست اين فقط براى
بزرگداشت و احترام و اظهار مقام و عظمت آنها است.پ دوم تفويض در امر دين است اين نيز دو احتمال دارد.
1- اينكه خدا به پيامبر و ائمه اختيار داده هر چه را بخواهند حلال كنند و هر چه بخواهند حرام نمايند بدون وحى و الهام يا اينكه تغيير دهند آنچه بآنها وحى شده برأى و نظر خودشان اين معنى باطل است و هيچ عاقلى چنين مطلبى را نمىپذيرد زيرا پيامبر اكرم انتظار وحى را حتى تا چند روز ميكشيد براى جواب سؤال يك فرد و از نزد خود باو جوابى نميداد خداوند در قرآن ميفرمايد وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.
2- اينكه خداوند چون پيامبر را كامل نموده بطورى كه چيزى را اختيار نميكند مگر صلاح باشد و بر دلش خطور نخواهد كرد چيزى كه مخالف خواست خدا باشد در هر باب در اختيار او قرار داده تعيين بعضى از چيزها را از قبيل اضافه نمودن ركعات نماز و تعيين نافلهها و روزه و بهرهمندى جد را از ارث و ساير چيزهائى كه گذشت و خواهد آمد اينها تمام براى آشكار نمودن مقام و موقعيت آنها در نزد خداست و تعيين اين احكام نيز فقط با وحى بوده.
اين معنى براى تفويض از نظر عقل اشكالى ندارد و اخبار زيادى دليل بر اين مطلب است كه قبلا گذشت و در بخش فضائل پيامبر اكرم از جلد ششم.
و شايد صدوق رحمة اللَّه عليه نيز معنى اول را نفى كرده زيرا در كتاب فقيه مينويسد: خداوند به پيامبر اكرم تفويض نموده امر دين را و اختيار باو نداده كه از حدود خدا تجاوز نمايد او خود نيز روايات زيادى را در كتب خود كه شاهد تفويض است نقل كرده و آنها را تأويل و توجيه ننموده.
3- تفويض امور خلق بآنها از قبيل سياست و تأديب و تكميل و تعليم آنها و بمردم دستور داده از ايشان اطاعت نمايند در مسائلى كه دوست دارند يا دوست ندارند و در آنچه وجه مصلحت را ميدانند يا نميدانند اين معنى صحيح است بدليل
اين آيه ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و ساير اخبار و آيات بهمين معنى حمل مىشود اين فرمايش آنها
نحن المحللون حلاله و المحرمون حرامه
يعنى توضيح و بيان حلال و حرام مربوط بما است و مردم بايد در اين مورد بما مراجعه نمايند و بهمين معنى خبر ابو اسحاق و ميثمى وارد شده.پ 4- تفويض توضيح علوم و احكام بآن صورتى كه صلاح ميدانند بسبب اختلاف عقول مردم يا بجهت تقيه به بعضى از مردم حقيقت احكام را بيان ميكنند و بعضى را از روى تقيه جواب ميدهند و تفسير آيات و تأويل آنها را بيان ميكنند و بيان معارف اسلامى بحسب تاب و توان عقلى سئوالكننده مىتوانند توضيح بدهند و يا ساكت باشند چنانچه در اخبار زيادى وارد شده كه فرمودهاند:
«عليكم المسألة و ليس علينا الجواب»
شما بايد سؤال كنيد ولى جواب بر ما لازم نيست تمام اين پيش آمدها بستگى دارد باينكه خداوند بآنها قدرت داده كه صلاح وقت را تشخيص ميدهند صلاح است جواب بدهند يا نه چنان كه در خبر ابن اشيم و غير آن وارد شده.
و اين يكى از معانى خبر محمّد بن سنان است در تأويل آيه لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ.
شايد تخصيص اين مقام به پيامبر اكرم و ائمه بجهت آن است كه چنين توسعهاى براى ساير انبياء و اوصياء ميسر نبوده بلكه آنها در بعضى از موارد بايد تقيه نميكردند گر چه زيانى بآنها برسد تفويض باين معنى نيز صحيح است با اخبار مورد توجهى.
5- اختيار داشتن در اينكه حكم بظاهر شريعت كنند يا بعلم خود و به الهامى كه از طرف خدا بايشان مىشود و بحق واقع در هر پيش آمدى اين آشكارترين توجيه است براى خبر ابن سنان بهمين معنى نيز اخبارى دلالت دارد.
6- تفويض در عطا و بخشش زيرا خداوند متعال زمين و آنچه در زمين
است براى آنها آفريده و غنائم و خمس و صفايا و غير آنها اگر خواستند مىبخشند و نخواستند نمىدهند.
چنانچه در خبر ثمالى گذشت و در موقع خود نيز خواهد آمد.
وقتى احاطه علمى پيدا كردى در مورد معانى تفويض كه توضيح داديم فهميدن اخبارى كه در اين باره رسيده برايت ساده مىشود و خواهى دانست سخن كسانى كه بطور كلى تفويض را نفى كردهاند سست و ناصحيح است چون احاطه بمعانى تفويض نداشتهاند.