بخش سيزدهم افعال و احوال شگفت انگيز ائمه عليهم السّلام و وجوب تسليم در مقابل آنها در تمام اين موارد

سوره كهف: قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً  وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً  قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً  قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.پ تفسير: در اين داستان توجه و تنبيهى است «1» براى هر عاقل و متفكرى كه بايد تسليم باشند در باره هر چه روايت شده از اقوال و افعال ائمه آن چيزهائى كه موافق عقل مردم عامى نيست و بفكر خود نمى‏توانند بپذيرند و نبايد فورى‏

 

رد كنند و انكار نمايند در بخش تسليم و فضيلت آن گذشت توضيحاتى كافى است براى كسى كه با دل توجه كند و فرا گيرد.پ مختصر بصائر: مفضل گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: هر چه از ما بشما رسيد كه امكان دارد يك نفر انجام دهد اما شما نميدانيد و نمى‏فهميد انكار نكنيد برگردانيد بخودمان و اما آنچه كه براى مخلوق امكان ندارد منكر شويد و بما هم برنگردانيد.پ مختصر بصائر: يحيى بن زكريا از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود هر كه خشنود مى‏شود كه ايمان كامل داشته باشد بگويد حرف من در تمام چيزها حرف آل محمّد عليهم السّلام است در مورد آنچه پنهان كرده‏اند و آنچه آشكار نموده‏اند و آنچه بمن رسيد و آنچه نرسيده.پ مختصر بصائر: ابن طريف گفت بحضرت باقر عليه السّلام عرضكردم چه ميفرمائيد در باره كسى كه از شما چيزى فراگيرد و بعد فراموش كند فرمود:

ايرادى بر او نيست ايراد بر كسى است كه از ما چيزى بشنود و انكار كند يا چيزى باو برسد بآن ايمان نياورد و كافر گردد اما فراموشى از شما برداشته شده.پ مختصر بصائر: حجاج خيبرى گفت بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم ما در جايى هستيم حديثى از شما نقل مى‏شود كه بنظر ما بزرگ است يكى از ما بديگرى ميگويد حرف حرف آنها است ولى بر بعضى گران مى‏آيد فرمود: تو مثل اينكه مايلى امام باشى و از تو پيروى كنند يا از او پيروى نمايند هر كس رد كند بسوى خودمان سالم ميماند.پ مختصر بصائر: ابو بصير از حضرت صادق در باره آيه شريفه إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا كه فرمود: آنها ائمه عليهم السّلام هستند و در مورد شيعيان ما آنها كه استوارند و تسليم‏

 

فرمان مايند و حديث ما را از دشمنان مكتوم ميدارند جارى است ملائكه با مژده بهشت باستقبال آنها از جانب خدا مى‏آيند بخدا قسم گروهى بودند كه درگذشتند و مثل شما بودند در دين استقامت ورزيدند و تسليم امر ما شدند و حديث ما را كتمان كردند و در نزد دشمنان افشا ننمودند و شك نكردند مثل شما كه شك كرديد ملائكه با مژده بهشت از جانب خدا باستقبال آنها مى‏آيند.پ مختصر بصائر: حذاء گفت: از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم ميفرمود: محبوبترين اصحابم كسى است كه فقيه‏تر و باورع‏تر و كتمان‏تر نسبت باحاديث ما باشند و بدترين آنها و مبغوض‏ترين ايشان نزد من كسى است كه هر گاه حديثى بشنود كه بما نسبت داده مى‏شود قلبش تحمل آن را ننمايد و ناراحت شود و منكر گردد و كسى را كه بآن حديث معتقد است كافر بداند نميداند شايد حديث از ما باشد و بما نسبت داده شود با همين كار از دين ما خارج مى‏شود.پ مختصر بصائر و خرايج: جابر گفت: حضرت باقر عليه السّلام گفت: پيامبر اكرم فرمود: حديث آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم بزرگ و مشكل و بس دشوار است ايمان بآن نمى‏آورد مگر فرشته مقرب يا نبى مرسل يا بنده‏اى كه دل او را خدا براى ايمان آزمايش نموده پس هر چه وارد شد بر شما از احاديث آل محمّد دلتان پذيرفت و آن را شناختيد قبول كنيد اما آنچه تنفر داشتيد و نامقبول بود برگردانيد بسوى خدا و پيامبر و عالم از آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم همانا هلاك‏شونده آن كسى است كه اگر يكى حديثى نقل كند تاب تحمل آن را نداشته باشد بگويد بخدا چنين چيزى نيست بخدا اين نيست انكار فضائل آنها كفر است.پ اختصاص و بصائر: اسود بن سعيد گفت: حضرت باقر عليه السّلام بمن فرمود اسود! بين من و بين هر زمينى يك رشته‏اى برقرار است مانند رشته نخ بناها زمانى كه دستورى در مورد زمينى داشته باشم آن رشته نخ را ميكشم. آن زمين با چاه‏ها و بازارها و خانه‏هايش جلو مى‏آيد تا اجرا شود آنچه ما بدستور خداوند بآن زمين امر ميكنيم.

 

پ‏اختصاص و بصائر: ادريس از حضرت صادق عليه السّلام نقل ميكند شنيدم ميفرمود از ما اهل بيت كسى هست كه دنيا در نزد او مانند اينست با دست خود انگشت سبابه را بر ابهام نهاد كه صورت يك دايره را تشكيل داد.

توضيح: يعنى دنيا در نزد امام مانند اين دايره كوچك است ميتواند در آن باذن خدا هر تصرفى را كه ميخواهد بنمايد و يا منظور علم امام بوقايع دنيا چنين است.پ اختصاص و بصائر: عبد اللَّه جعفى گفت: خدمت حضرت رضا عليه السّلام وارد شدم دست من صفحه‏اى يا كاغذى بود كه در آن نوشته بود روايت شده از حضرت صادق عليه السّلام كه دنيا مجسم شد پيش امام بصورت يك پوست گردو فرمود حمزه اين يك واقعيت است آن حديث را در صفحه‏اى از چرم بنويسيد.

در حديث ديگر ميفرمايد مانند يك پوست گردو مجسم شد چيزى از دنيا در نظر امام پوشيده نيست او ميتواند از هر جاى دنيا آنچه را كه بخواهد بگيرد مثل شما كه از سفره هر چه را ميخواهيد بر ميداريد و از دست شما فاصله ندارد.

حديث با مختصر اختلافى از اختصاص نقل مى‏شود.پ اختصاص و بصائر: ابان بن تغلب گفت: خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم كه مردى از علماى يمن وارد شد امام عليه السّلام باو فرمود: آيا در ميان شما در يمن دانشمندانى وجود دارند؟ عرضكرد آرى فرمود: علم دانشمندان شما تا كجا ميرسد؟ گفت: در يك شب راه دو ماه را طى ميكند او فال‏گيرى ميكند با پرنده و نتيجه‏گيرى ميكند از آن.

امام فرمود: عالم مدينه از عالم يمن شما داناتر است پرسيد علم عالم مدينه تا چه حد ميرسد؟ فرمود: او در يك ساعت صبحگاه باندازه يك سال راه ميرود مانند خورشيد تا آنجا مى‏پيمايد دوازده هزار عالم را مثل اين عالم شما كه از آن عوالم اطلاع‏

 

ندارند خداوند آدم و شيطانى هم آفريده گفت: آيا آنها شما را ميشناسند؟

فرمود: آرى بر آنها جز ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما واجب نشده.

اين حديث با مختصر اختلافى در همين صفحه نقل شده.پ اختصاص: داود بن فرقد از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود:

مردى از ما خانواده نماز شب در مدينه خواند و رفت پيش قوم موسى براى رفع اختلافى كه بين آنها بود همان شب برگشت و نماز صبح را در مدينه خواند.پ اختصاص و بصائر: جابر گفت خدمت حضرت باقر عليه السّلام نشسته بودم رو بمن نموده فرمود: جابر! آيا الاغى دارى كه بين مشرق و مغرب را در يك شب طى كند؟ عرض كردم نه فدايت شوم فرمود: من ميشناسم مردى را در مدينه الاغى دارد كه سوار آن مى‏شود و بجانب مشرق و مغرب ميرود در يك شب.پ اختصاص: ابو بصير گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: براى اوصياء زمين در هم نورديده مى‏شود ميدانيد در نزد اصحابشان چيست؟پ بصائر: ابن مسكان از ليث مرادى از سدير حديثى نقل ميكرد پيش او رفته گفتم ليث مرادى حديثى از شما نقل ميكرد گفت: چه حديث؟ گفتم:

برايم نقل ميكرد كه تو با حضرت باقر در جلو خانه آن جناب بوده‏اى كه مردى از اهالى يمن از آنجا رد ميشده حضرت باقر از او سؤال كرده راجع بعالم يمن او داستان كاهنان و ساحران و نظائر آنها را نقل كرده همين كه مرد عرب از جاى حركت كرده حضرت باقر باو فرموده اينك بتو اطلاع دهم از عالم مدينه او در يك شب بمشرق ميرود و بر ميگردد شبى بآن جناب رفت ناگهان مردى را ديد كه پاهايش را بسته‏اند ده نفر نگهبان دارد در سرما بر روى او آب سرد ميريزند و بادش ميزنند و در تابستان بر روى سرش روغن زيتون ميريزند و او را ميبرند نزديك چشمه خورشيد. بآن ده نفر گفت: شما كه هستيد و اين شخص كيست گفتند: ما اطلاعى نداريم جز اينكه ما را موكل او گردانيده‏اند اگر يكى از ما بميرد ديگرى بجاى او مى‏آيد بآن مرد گفت: تو كيستى؟ جواب داد اگر تو

 

عالم باشى مرا ميشناسى اگر عالم نباشى ترا مطلع نخواهم ساخت همين كه از رود فرات شما رد شد گفتم همين فرات كوفه را ميفرمائيد؟ فرمود: آرى اگر نبود اينكه نميخواستم ترا مشهور كنم در خانه‏ات ميايستادم و درب خانه‏ات را ميكوبيدم در اين موقع ساكت شد.

گفته‏اند كسى كه در عذاب بوده پسر آدم قابيل بوده و آن عالم حضرت باقر عليه السّلام.پ بصائر: علي بن جعفر از حضرت موسى بن جعفر نقل كرد كه از آن آقا شنيده كه ميفرمود اگر بما اجازه دهند شما را مطلع از فضيلت خودمان مينمائيم گفت: عرضكردم آيا علم از اوست فرمود علم ساده‏تر از آن است.پ بصائر: از ابو بصير نقل كرد كه حضرت باقر گفت: من مردى را ميشناسم كه اگر كنار دريا بايستد صدا ميزند جنبندگان دريا را با مادرها و عمه‏ها و خاله‏هايشان.پ بصائر: حضرت امام علي النقى عليه السّلام فرمود: خداوند دلهاى ائمه را محل اراده خود قرار داده اگر خدا چيزى را بخواهد آنها خواهند خواست و اين معنى آيه است ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ.پ كامل الزيارة: عبد اللَّه بن بكر ارجاني گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم در سفرى از مدينه بمكه بمنزلى فرود آمديم كه عسفان ناميده ميشد بعد از كنار كوه وحشت انگيز و سياهى در طرف چپ جاده رد شديم گفتم يا بن رسول اللَّه چقدر كوه وحشتناكى است من در راه مثل اين را نديده‏ام فرمود:

پسر بكر ميدانى اين كوه كدام كوه است؟ گفتم: نه فرمود: اين كوه نامش كمد است و اين كوه در يك وادى از واديهاى جهنم قرار دارد در آن كشندگان پدرم حسين عليه السّلام قرار دارند كه در آنجا اينها گذارده شده‏اند از زير آنها جارى است آبهاى جهنم از قبيل غسلين و صديد و حميم و آنچه خارج مى‏شود از چاه‏

 

حوى و آنچه خارج مى‏شود از فلق و آنچه خارج مى‏شود از اثام و آنچه خارج مى‏شود از چرك فساد و آنچه از جهنم خارج مى‏شود و هر چه از لظى و از حطمه خارج مى‏شود و آنچه از سقر و از حميم و هاويه و سعير خارج مى‏شود.

در نسخه ديگرى است: آنچه از جهنم و از لظى خارج مى‏شود.پ باين كوه گذارم نيافتاد در هر سفرم مگر اينكه ايستادم و ديدم آن دو را كه ناله ميزنند و كمك ميخواهند از من اكنون مى‏بينم قاتلان پدرم را بآن دو ميگويم اينها كارى را كردند كه شما بنيان‏گذارى كرديد بما رحم نكردند حكومت را در اختيار گرفتيد ما را كشتيد و محروم نموديد حق ما را تصرف كرديد و ما را محروم نموديد خدا رحم نكند بكسى كه بشما رحم كند بچشيد نتيجه كارى كه كرديد خدا به بندگان ستم روا نمى‏دارد دومى بيشتر ناله و زارى دارد گاهى من ميايستم و آنها را تماشا ميكنم تا مختصر ناراحتى خود را تسلى بخشم گاهى مقدارى از اين كوه كه آن دو در آنجا هستند مى‏پيمايم همان كوه كمد.

عرضكردم فدايت شوم وقتى از كوه بالا ميروى چه ميشنوى؟ فرمود:

صداى آن دو را ميشنوم كه فرياد ميزنند بالا بيا پيش ما تا با تو صحبت كنيم ما توبه كرده‏ايم و يك فرياد از كوه ميشنوم ميگويد جواب بده به آن دو و بگو ساكت باشيد و حرف نزنيد عرضكردم فدايت شوم چه كسى با آنها هست؟ فرمود:

هر فرعونى كه بر خدا طغيان نموده و داستانش را خداوند نقل كرد و هر كس به مردم كفر بياموزد گفتم: آنها كيانند؟ فرمود: مانند پولس كه به يهود ميگفت دست خدا بسته است و چون نسطور كه نصرانيان را معتقد به پسر خدا بودن عيسى نمود و گفت سه خدا است و چون فرعون زمان موسى كه گفت من خداى بزرگ شمايم و مانند نمرود كه گفت بر مردم زمين پيروز شدم و هر كس در آسمان بود كشتم و قاتل امير المؤمنين و قاتل فاطمه و محسن و قاتل حسن و حسين اما معاويه و عمرو بن عاص اميدى بخلاص شدن ندارند و با آنها است هر كس دشمنى با ما را پيشه كرده و بر ضرر ما با زبان و دست و مال خود كمك كرده.

 

پ‏گفتم: فدايت شوم شما همه اينها را ميشنوى و نميترسى؟ فرمود: پسر بكر دلهاى ما غير دلهاى مردم است ما پاك و برگزيده هستيم چيزهائى را مى‏بينيم كه مردم نمى‏بينند و چيزهائى را ميشنويم كه آنها نمى‏شنوند ملائكه بر ما روى فرشهاى‏مان نازل ميشوند و حاضر و شاهد بر مردگان ما هستند و اخبار و پيش آمدهائى كه اتفاق نيفتاده براى ما مى‏آورند با ما نماز ميخوانند و براى ما دعا ميكنند و بالهاى خود را بما ميمالند و بر روى بالهاى آنها فرزندانمان حركت ميكنند و جلوگيرى ميكنند از اينكه جنبندگان بما برسند و از هر نوع روئيدنى روى زمين در زمان خودش براى ما مى‏آورند و از آب هر زمينى براى ما مى‏آورند كه در ظرفهاى ما وجود دارد هر روز و هر ساعت و هر وقت نمازى آنها ما را مطلع ميكنند هر شبى كه مى‏آيد اخبار تمام زمين‏ها نزد ما است و آنچه پيش مى‏آيد و اخبار جنيان و اخبار هوا از ملائكه هر پادشاهى در زمين ميميرد و ديگرى جانشين او مى‏شود خبرش را براى ما مى‏آورند و چگونگى رفتار او را هر يك از شش زمين تا زمين هفتم خبرش براى ما آورده مى‏شود.

عرضكردم آقا آخر اين كوه كجا است؟ فرمود: تا زمين ششم و در آنجا جهنم قرار دارد بر يكى از واديهاى آن نگهبانانى است بيشتر از ستاره‏هاى آسمان و قطره‏هاى باران و تعداد آنچه در درياها است و آنچه در آسمانها است كه هر ملكى مأمور بكارى است و از آن كار طفره نميرود.

گفتم: فدايت شوم آيا اخبار را بتمام شماها ميرسانند؟ فرمود: نه فقط بامام ما قدرت داريم بر چيزهائى كه مردم قدرت حكومت در آن را ندارند هر كس حكومت ما را نپذيرد ملائكه او را مجبور ميكنند بر قول ما و دستور ميدهم بكسانى كه نگهبان ناحيه او هستند او را باقرار وادارند اگر از جنيان مخالف و كافر باشد او را به بند ميكشند و عذاب ميكنند تا بپذيرد حكم ما را.

گفتم: فدايت شوم آيا امام بين مشرق و مغرب را مى‏بيند؟ فرمود: پس‏

 

چگونه ميتواند حجت و امام باشد براى مشرق و مغرب با اينكه آنها را نبيند و حكم نكند در ميان ايشان و چگونه حجت خواهد بود بر مردمى كه از ديده او پنهانند نه او بر آنها قدرت دارد و نه آنها بر او؟ چگونه سفير از جانب خدا و شاهد و گواه بر خلق است با اينكه امام آنها را نمى‏بيند و چگونه حجت بر آنها است با اينكه پنهان از نظر اويند و فاصله باشد بين آنها و بين انجام مأموريت پروردگار ميان آنها با اينكه خداوند ميفرمايد: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ منظور تمام مردم زمين هستند و حجت پس از پيامبر جانشين او خواهد بود با اينكه او راهنماى اختلافات بين مردم است و مدافع حقوق آنها است و قيام بامر خدا ميكند و داد يكى را از ديگرى ميگيرد در صورتى كه نباشد در ميان آنها كسى امر خدا را ميان آنها اجرا كند با اينكه ميفرمايد سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ پس كدام نشانه‏اى در آفاق جز ما هست كه خدا باهل زمين نشان داده و فرموده است ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها كدام آيه بزرگتر از ما است.پ بخدا قسم بنى هاشم و قريش ميدانند چه چيز خدا بما عطا كرده ولى حسد موجب هلاك آنها شده همان طور كه شيطان را هلاك كرد آنها مى‏آيند پيش ما وقتى مجبور شوند و بر خود بترسند از ما مى‏پرسند براى آنها توضيح ميدهيم خودشان اقرار ميكنند كه ما گواهى ميدهيم شما داراى علم هستيد بعد ميروند و ميگويند ما نديديم گمراه‏تر از كسانى كه پيرو ايشان باشند و حرف آنها را بپذيرند.

گفتم: فدايت شوم بفرمائيد اگر مرقد حسين را بشكافند آيا در قبر چيزى مى‏يابند فرمود: پسر بكر چه سؤالهاى بزرگى ميكنى؟ حضرت حسين با پدر و مادر و برادرش حسن در منزل پيامبر اكرمند زنده هستند مثل زندگى آنها و روزى ميخورند مثل آنها اگر نبش ميشد در آن ايام بود ولى امروز او زنده است نزد پروردگارش تماشا ميكند محل سپاهش را و بعرش نگاه ميكند

 

كه چه وقت دستور حمل آن را باو ميدهند او در طرف راست عرش است و ميگويد

 (يا رب انجز لى ما وعدتنى)

خدايا بوعده من وفا كنى او زوّار خود را مى‏بيند او باسم و اسم پدر و درجات و منزلتى كه زوارش نزد خدا دارند بهتر وارد است تا شما باسم فرزند و آنچه در خانه‏تان هست او مى‏بيند كسى را كه بر او گريه ميكند برايش استغفار ميكند و بر او رحمش مى‏آيد و از آباء گرام خود تقاضا ميكند براى او استغفار نمايند. ميفرمايد اى گريه‏كننده اگر بدانى خداوند چه براى تو فراهم كرده شاديت از گريه‏ات بيشتر مى‏شود و هر يك از ملائكه آسمان و ملائكه حرم حسين كه صداى گريه او را بشنوند بجهت ترحم بر گريه‏اش براى او استغفار ميكنند برميگردد با اينكه گناهى ندارد.پ خرايج: علي بن خالد گفت: من در سامرا بودم شنيدم مردى را زندانى كرده‏اند كه از اهالى شام است و بكند و زنجير او را بسته‏اند ميگويند او ادعاى نبوّت كرده درب زندان آمدم و نگهبانان را صدا زدم بالاخره خود را بآن مرد رساندم ديدم مردى فهميده و عاقل است پرسيدم جريان تو چيست؟

گفت: در شام بودم در محلى كه معروف است سر حضرت حسين عليه السّلام را آنجا گذاشته بودند عبادت ميكردم يك شب كه در حال عبادت در همان جا بودم ناگهان شخصى را ديدم جلو من ايستاده بمن گفت: از جاى حركت كن. بلند شدم مرا چند قدم برد ناگهان ديدم در مسجد كوفه هستم. گفت: اين مسجد را ميشناسى.

گفتم: بلى مسجد كوفه است نماز خواند منهم با او خواندم بعد خارج شد منهم خارج شدم با او باز چند قدمى مرا برد ناگهان ديدم در مسجد پيامبر هستم سلام بر پيامبر اكرم داد منهم سلام دادم نماز خواند منهم خواندم او خارج شد منهم بيرون آمدم چند قدمى مرا برد ناگاه ديدم در مكه هستم او شروع بطواف كرد خارج شد و چند قدمى مرا با خود برد ديدم در همان محلى هستم كه در شام عبادت ميكردم آن شخص از نظرم غايب شد از آنچه ديدم در شگفت‏

 

شدم، سال بعد همان شخص را ديدم خوشحال شدم مرا صدا زد جواب دادم همان كارهاى سال قبل را انجام داد وقتى در شام خواست از من جدا شود او را قسم دادم بآن كس كه چنين قدرتى در اختيارش نهاده كه كيست؟ فرمود: من محمّد بن علي بن موسى بن جعفر اين جريان را بكسانى كه با من برخورد ميكردند نقل كردم اين خبر بگوش محمّد بن عبد الملك زيات رسيد از پى من فرستاد مرا در زنجير كرد و زندانى نمود و بعراق فرستاد چنان كه مشاهده ميكنى در زندانم و ادعاى چيز محالى را بر من نموده است.

گفتم: خوب است جريان را براى او بنويسى گفت: تو باو بگو من نامه‏اى از زبان او نوشتم و جريان را برايش شرح دادم و پيش محمّد بن عبد الملك زيات فرستادم در پشت نامه نوشته بود بگو بآن كس كه ترا در يك شب بكوفه و مدينه و مكه برده است از زندانهم خارجت كند.

علي بن خالد گفت: از اين جريان ناراحت شدم و دلم بحالش سوخت و با اندوه برگشتم صبح زود بطرف زندان رفتم تا جواب را برايش نقل كنم و بگويم صبر كند و دلگير نباشد ديدم سپاهيان و زندانبان‏ها و گروه زيادى از مردم حيران و ناراحتند پرسيدم چه خبر است؟ گفتند آن مرد شامى كه ادعاى پيامبرى كرده بود ديشب گم شده معلوم نيست بزمين فرو رفته يا كبوترى او را بآسمان برده.

اين شخص واسطه كه مايل بود زندانى آزاد شود خودش مذهب زيديه داشت كه بعد قائل بامامت شد و اعتقاد خوبى داشت.پ خرايج: عبد الرحمن بن كثير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود:

چند نفر خدمت حضرت حسين عليه السّلام رسيده گفتند ما را حديث كن بفضل و مقامى كه خدا بشما عنايت كرده فرمود: شما طاقت نداريد و نميتوانيد تحمل كنيد.

گفتند: چرا ما مى‏توانيم تحمل كنيم فرمود: اگر واقعا تحمل داريد دو نفرتان برويد كنار تا با يكى صحبت كنم اگر او توانست براى شما نيز

 

خواهم گفت دو نفرشان كنارى رفتند با يك نفر صحبت كرد آن مرد از جاى حركت كرد هوش از سرش پريده بود با حالت مخصوصى كه حاكى بى‏تابى تمام بود رفت دو نفر دوستش با او صحبت كردند نتوانست بآنها چيزى بگويد هر سه نفر رفتند.پ در حديث بعد ميگويد وقتى حضرت حسين با آن مرد صحبت كرد مويهاى سر و ريشش سفيد شد و حديث را فراموش كرد امام عليه السّلام فرمود: خدا او را مشمول رحمت خود قرارش داد كه حديث را فراموش كرد.پ مناقب شهر آشوب: در زمان ابو بكر زلزله‏اى شد اصحاب پناه بعلى عليه السّلام بردند على عليه السّلام روى تپه‏اى نشست و با دست بر زمين زده لبهاى خود را حركت داد و فرمود: ترا چه شد آرام بگير. زلزله آرام شد سپس فرمود: من همان مردى هستم كه خداوند در قرآن ميفرمايد: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها من انسانى هستم كه باو ميگويم ترا چه شده يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بمن اخبار خود را ميگويد:پ و در خبر ديگرى است اگر اين زلزله آن زلزله‏اى باشد كه خداوند در قرآن ذكر كرده با من سخن خواهد گفت ولى آن نيست.پ مناقب: ابو هريره بحضرت علي عليه السّلام شكايت كرد از اشتياق و علاقه‏اى كه بديدن فرزندان خود دارد فرمود: چشمت را ببند همين كه باز كرد خود را در ميان خانه خويش ديد آنجا مختصرى نشست ناگاه علي عليه السّلام را بر پشت بام خانه ديد ميفرمود: بيا برويم چشم خود را بست ديد در مسجد كوفه است ابو هريره در شگفت شد امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آصف تخت ملكه سبا را كه دو ماه راه بود بفاصله يك چشم بهم زدن پيش سليمان آورد من وصى پيامبر اسلامم صلى اللَّه عليه و آله.پ اختصاص: جابر بن يزيد از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد كه بمن فرمود:

 

جابر تو الاغى دارى كه ترا از مشرق بمغرب در يك روز ببرد. عرضكردم فدايت شوم مرا از كجا چنين مركبى است؟ فرمود: اين شخص امير المؤمنين عليه السّلام نشنيده‏اى فرمايش پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم را در باره علي عليه السّلام‏

 «و اللَّه لتبلغن الاسباب و اللَّه لتركبن السحاب»

بخدا قسم باسباب و وسائل خواهى رسيد و سوار ابر خواهى شد.پ اختصاص: حفص ابيض تمار گفت: خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم در آن روزها كه معلى بن خنيس را كشته بودند و بدار آويخته بودند بمن فرمود:

اى حفص من بمعلى بن خنيس دستورى دادم مخالفت دستور مرا كرد بهمين جهت گرفتار اين ناراحتى شد. يك روز او را ديدم كه محزون و اندوهناك است گفتم. چه شده مثل اينكه بياد خانواده و زندگى و بچه‏هايت افتاده‏اى؟ گفت آرى.

گفتم نزديك من بيا نزديك شد دست بصورتش كشيدم گفتم كجا هستى.

گفت در خانه خودم و اين همسر من است و اينها فرزندان منند او را رها كردم تا سير آنها را ببيند و من خود را پنهان نمودم تا با همسر خود نيز آميزش نمود.

بعد باو گفتم بيا نزديك من جلو آمد دست بصورتش كشيدم گفتم كجائى؟

گفت: در مدينه هستم و اين خانه شما است. باو گفتم ما را حديثى است كه هر كس آنها را حفظ كند خدا دين و دنياى او را حفظ ميكند معلى! مبادا خود را بواسطه حديث ما اسير در دست مردم كنيد اگر خواستند منت بر شما گذارند و اگر نخواستند شما را بكشند.

معلى! هر كس حديث مشكل ما را پنهان كند خداوند آن را بصورت نور در پيشانيش قرار ميدهد و باو عزت در ميان مردم ميدهد و هر كس افشا كند حديث مشكل ما را نخواهد مرد مگر اينكه گرفتار اسلحه مى‏شود يا ميميرد بطورى كه دست و پايش قطع مى‏شود معلى ترا خواهند كشت آماده باش.پ اختصاص: ابن سنان گفت: از حضرت صادق عليه السّلام راجع بحوض پرسيدم‏

 

فرمود: آن حوضى كه بين بصرى و صنعاء قرار دارد مايلى آن را ببينى. گفتم:

آرى دست مرا گرفت و برد خارج مدينه سپس با پاى بزمين زد ديدم نهرى از كنارش جارى است اين طرف آبى سفيدتر از يخ و آن طرف شيرى سفيدتر از برف و در وسط آن شرابى بهتر از ياقوت چيزى زيباتر از اين شراب بين شير و آب نديده بودم عرضكردم آقا از كجا اين آب خارج مى‏شود و بكجا ميرود؟

فرمود: اين چشمه‏هائى است كه خداوند در قرآن فرموده در بهشت است چشمه‏اى از آب و چشمه‏اى از شير و چشمه‏اى از شراب كه جارى در اين شهر مى‏شود اطراف آن نهر درخت بود كه در آن درختها حوريه‏هائى كه از سر آويزان بودند زيباتر از آنها نديده بودم در دست هر يك ظرفهائى بود نيكو نه شبيه ظرف‏هاى دنيا امام عليه السّلام نزديك يكى از آنها رفت اشاره كرد كه باو آب بدهد من ديدم خم شد كه آب بردارد درخت هم با او خم شد. مقدارى آب برداشت و بامام عليه السّلام داد آشاميد بعد ظرف را باو سپرد باز اشاره كرد خم شد كه آب بردارد ديدم درخت نيز با او خم شد ظرف را بدست امام داد آن جناب بمن دادند آشاميدم آبى لذيذتر و نرم‏تر از آن نياشاميده بودم بوى مشك ميداد چشمم بداخل ظرف افتاد ديدم سه رنگ آشاميدنى است عرضكردم فدايت شوم چون امروز نديده‏ام خيال نميكردم كه جريان چنين باشد فرمود: اين كمترين چيزى است كه خدا براى شيعيان ما آماده كرده وقتى مؤمن از دنيا برود روحش مى‏آيد كنار اين نهر و در اين باغها گردش ميكند و از اين آب مى‏آشامد ولى وقتى دشمن ما بميرد روحش بوادى برهوت ميرود و مخلد در عذاب آنجا است و از زقوم ميچشد و از حميم مى‏آشامد بخدا پناه بريد از اين وادى.پ علل الشرائع: مفضل گفت: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم چرا بچه بدون شگفتى ميخندد و بى‏ناراحتى گريه ميكند فرمود: مفضل! هر طفلى امام را مى‏بيند و با او سخن ميگويد گريه‏اش براى رفتن امام از پيش او است و خنده‏اش‏

 

براى آمدن امام است وقتى زبان باز كند اين در بسته مى‏شود.پ كتاب محتضر: عمار ياسر گفت: پيامبر اكرم فرمود: شبى كه مرا بآسمان بردند و رسيدم بجائى كه فاصله يك زه كمان يا كمتر داشتم خداوند وحى كرد بمن يا محمّد! چه كسى محبوب‏ترين خلق من است در نزد تو؟ گفتم:

پروردگارا تو بهتر ميدانى. فرمود: من داناترم ولى ميخواهم از زبان تو بشنوم.

گفتم: پسر عمويم علي بن ابى طالب.

خداوند بمن وحى كرد نگاه كن. نگاه كردم ناگاه علي را ديدم با من ايستاده با اينكه من پرده‏هاى آسمان‏ها را دريده بودم علي ايستاده بود و سر بآسمان بلند داشت گوش ميداد بآنچه خداوند ميگفت: بسجده افتادم در پيشگاه پروردگار.پ* از كتاب لبات ابن شريفه واسطى از ميثم تمار نقل ميكند كه گفت:

من ميان بازار بودم كه اصبغ بن نباته آمد. گفت: ميثم! از امير المؤمنين حديث مشكل و شديدى شنيدم پرسيدم چه حديث. جوابداد علي عليه السّلام فرمود:

حديث اهل بيت مشكل و بسيار دشوار كه تاب تحمل آن را ندارد ملك مقرب يا نبى مرسل يا بنده‏ى مؤمنى كه خدا دلش را براى ايمان آزمايش كرده باشد.

من فورى خود را بحضرت علي عليه السّلام رسانده گفتم: يا امير المؤمنين حديثى اصبغ از شما برايم نقل كرد كه دل تنگ شدم. فرمود: كدام حديث. برايش توضيح دادم لبخندى زده فرمود: ميثم! بنشين مگر هر علمى را هر عالم ميتواند تحمل كند. خداوند بملائكه فرمود: من ميخواهم در زمين خليفه قرار دهم گفتند: كسى را قرار ميدهى كه فساد كند و خون ريزى نمايد ما ترا تسبيح ميكنيم و تقديس مى‏نمائيم فرمود: من چيزى را ميدانم كه شما نميدانيد. متوجه شدى كه ملائكه تاب علم را نداشتند گفتم: آقا اين مهم‏تر از آن است فرمود:

جريان ديگر:

خداوند بر موسى بن عمران تورات را نازل كرد. او خيال كرد كسى‏

 

داناتر از خودش نيست خداوند باو اطلاع داد كه در ميان خلق داناتر از او هم هست و اين كار براى آن بود كه خدا بيم آن داشت كه موسى بر خود ببالد.

از خدا خواست او را راهنمائى كند پيش آن عالم گفت: خداوند بين او و خضر ملاقات بوجود آورده خضر كشتى را سوراخ كرد اين كار را موسى تاب نياورد باز بچه را كشت تحمل ننمود ديوار را بپاداشت تحمل نكرد.

اما پيامبران: پيامبر ما صلى اللَّه عليه و آله و سلم روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود:

 «اللهم من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

آيا مشاهده كردى كه اين مطلب را تاب تحمل داشته باشند مگر آنهائى كه خداوند نگاهشان داشت مژده باد شما را مژده خداوند بشما امتياز بخشيده كه بملائكه و پيامبران و مرسلين نبخشيده در تاب تحمل كه داريد راجع به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و علمش.

حديث از فضل ما بگوئيد اشكالى ندارد و امر عظيم ما را بازگو كنيد گناهى نيست بر شما پيامبر اكرم فرمود: ما پيامبران مأموريم كه با مردم بمقدار فهم و عقلشان سخن بگوئيم.

توضيح: شايد منظور اينست كه هر چه در فضل ما بگوئيد پائين‏تر از درجه ما است زيرا ما با مردم باندازه عقلشان صحبت ميكنيم. ممكن است معنى حديث اين باشد كه ما مأموريم با مردم چنان صحبت كنيم اما شما كه چنين دستورى نداريد بگوئيد در فضل ما هر چه مايليد ولى اين معنى بعيد است.پ* حارث گفت: علي عليه السّلام فرمود: ما اهل بيت را با مردم نميتوان قياس كرد مردى از جاى حركت كرد و پيش عبد اللَّه بن عباس رفت و اين جريان را باو گفت. او جواب داد علي راست ميگويد مگر نه اين بود كه پيامبر با مردم مقايسه نميشد بعد ابن عباس گفت اين آيه در باره علي عليه السّلام نازل شد إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ.پ* مفضل از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود: اگر بما اجازه دهند

 

كه مردم را آگاه كنيم از حال خود در نزد خدا و مقام خويش در نزد او تاب تحمل آن را نداريد پرسيد منظورتان در علم و دانش است؟ فرمود: نه علم كمتر از اين است امام آشيانه اراده خدا است نخواهد خواست مگر كسى را كه خدا بخواهد.پ* اسحاق قمى گفت: حضرت صادق عليه السّلام بحمران بن اعين فرمود:

حمران دنيا و آسمانها و زمين‏ها در نزد امام مانند اينست اشاره بكف دست خود كرد ظاهر و باطن و داخل و خارج و تر و خشك دنيا را ميداند.كتاب محتضر: ابو بصير گفت: در نزد حضرت صادق عليه السّلام بودم كه مفضل بن عمر وارد شد عرضكرد مسأله‏اى دارم فرمود: بپرس عرضكرد منتهاى علم امام چقدر است؟ فرمود: سؤال بزرگى كردى، سؤال عظيمى كردى آسمان دنيا در مقابل آسمان دوم همانند يك حلقه زره است كه در يك بيابان افتاده باشد همين نسبت هست براى هر آسمانى نسبت بآسمان ديگر باز همين نسبت هست براى آسمان هفتم نسبت بظلمت و ظلمت در مقابل نور و تمام اينها نسبت بهواء و زمينها كه بعضى در مقابل بعضى ديگر نسبتى دارند و همين مقدار هم بآن اضافه شود تمام اينها در مقابل علم امام باين مقدار هم نيست كه ده سير خردل را نرم بكوبى و بعد در آب بريزى تا مخلوط شود و كف كند بعد با انگشت از آن يك انگشت بردارى و علم امام در مقابل علم خداى تعالى باين نسبت هم نيست كه ده سير خردل را نرم بكوبى و با آب مخلوط كنى تا كف كند بعد سر سوزنى بآن بزنى و بردارى فرمود: از اين توضيحى كه دادم بايد توجه داشته باشى كه كمترين مقدار ممكن را بايد در نظر بگيرى وقتى اين مطلب را دقت كنى خواهى فهميد مقام و شأن ائمه عليهم السّلام را در باره اخبارى كه از آنها بتو ميرسد.پ* از كتاب سيد حسن بن كبش باسناد خود از ابو بصير نقل ميكند كه گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ابا محمّد! در نزد ما سرّى از خدا است و

 

علمى از علم خدا كه تاب آن را ندارد ملك مقرب و نه نبى مرسل و نه مؤمنى كه قلبش را براى ايمان خدا آزموده بخدا قسم كسى را جز ما خدا مكلف بحمل آن نكرده و نه پرستش با اين سرّ جز ما را دعوت كرده.پ در نزد ما سرّى از سرّ خدا و علمى از علم خدا است كه دستور تبليغ آن را بما داده ما از جانب خدا آنچه را كه دستور تبليغش را داده بود تبليغ كرديم محل و موضعى و اهلى و باربردار نيافتى كه آن را بردارد مگر گروهى را كه خداوند از سرشتى آفريده كه محمّد و ذريه‏اش را از آن آفريده و از نورى آفريده كه محمّد و خاندانش را آفريده و آراسته است آنها را بفضل رحمت خويش از چيزى كه محمّد را بآن آراسته تبليغ كرديم آنچه را خدا دستور تبليغش را داده بود پذيرفتند و تاب آوردند و بآنها اعلام كرد بآنها رساند اين مطلب را از جانب ما پذيرفتند و تاب آوردند و مقام ما را بايشان اعلام كرد دلهاى آنها متمايل بمعرفت و حديث ما شد.

اگر سرشت آنها چنين نبود اين طور نبودند نه بخدا تاب نمى‏آوردند.

سپس فرمود: خداوند گروهى را براى جهنم و آتش آفريده بما دستور داد آنها را تبليغ كنيم همان طور كه بآنها تبليغ نموديم ولى اينها متغير و ناراحت شدند از آن و بخودمان برگرداندند و تاب نياورده تكذيب كردند گفتند ساحر و دروغگو است خدا بر دلهاى آنها مهر زد و بفراموشى واداشت آنها را بعد زبانشان را بازگذاشت بمقدارى از حق آنها بزبان مى‏آورند ولى در دل منكرند تا بدين وسيله جلوگيرى شود از اولياى خدا و بندگان مطيعش اگر چنين نبود در زمين خدا پرستش نمى‏شد ما دستور داريم دست از آنها برداريم و اين مطلب را پوشيده بداريم از آنها شما نيز پوشيده بداريد از كسانى كه خدا دستور خوددارى از آنها داده و پنهان كنيد از آنها.

در اين موقع امام عليه السّلام دست خود را بلند نموده گريه كرد و فرمود:

 

 «اللهم ان هؤلاء لشرذمة قليلون فاجعل محياهم محيانا و مماتهم مماتنا و لا تسلط عليهم عدوا لك فتفجعنا بهم فانك ان فجعتنا بهم لم تعبد ابدا في ارضك»

. خدايا دوستان ما گروهى اندكند زندگى آنها را زندگى ما و مرگشان را مرگ ما قرار ده و دشمن خود را بر آنها چيره مكن كه گرفتار اندوه و مصيبت آنها شويم.

خدايا اگر ما بمصيبت و اندوه آنها مبتلا شويم در زمين پرستش نخواهى شد.

 

پايان ترجمه جلد سوم امامت‏