كفر مخالفان و ناصبيان

پ‏1- معلى بن خنيس گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه ان الذين فارقوا دينهم و كانوا شيعا فرمود: به خداوند سوگند آن گروه دين خود را ترك كردند.پ 2- ابو مالك جهنى گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمودند: خداوند روز قيامت با سه نفر سخن نمى‏گويد و به آنها توجه نمى‏كند، و اعمال آنها را تزكيه نمى‏نمايد و آن‏ها را به عذاب سخت گرفتار مى‏سازد.

 

هر كس براى خود امامى برگزيند كه خداوند او را به عنوان امامت معين نكرده است كسى كه امامت امامى را كه خداوند او را به عنوان امام معين كرده انكار نمايد و كسى كه گمان كند آنها در اسلام سهمى دارند.پ 3- عبد اللَّه بن سنان گويد: امام صادق عليه السّلام فرمودند: ناصبى آن نيست كه ما خاندان را دشمن بدارد، شما كسى را مشاهده نمى‏كنيد كه بگويد من محمد و آل محمد را دشمن مى‏دارم، ناصبى كسى است كه شما را دشمن مى‏دارد و مى‏داند كه شما ما را دوست داريد و از شيعيان ما بشمار مى‏رويد.پ 4- على بن سليمان در يك حديث از على عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمودند:

مرجئه كور محشور مى‏شوند و امام آنها هم از آن‏ها كورتر مى‏باشد گروهى از غير مسلمانان روز قيامت هنگامى كه آن‏ها را مشاهده كنند مى‏گويند امت محمد كور هستند، من به آنها مى‏گويم اين‏ها امت محمد نيستند، زيرا آنها در دين تغييراتى دادند و لذا صورت آنها تغيير كرده است.پ 5- سعيد بن سعيد گويد: از امام ابو الحسن شنيدم فرمود: خداوند در هنگام نماز اين مردم را لعنت مى‏كند، گفتم چرا قربانت گردم، فرمود: براى اينكه آنها حق ما را انكار كردند و ما را تكذيب نمودند.پ 6- محمد بن حمران گويد: امام صادق عليه السّلام به حمران فرمودند: ميزان، ميزان حمران است، شما عقائد حمران را ميزان قرار دهيد، و هر كس با آن مخالفت كرد كافر است، حمران گفت: اگر علوى و فاطمى هم باشد، فرمود: آرى اگر محمدى و علوى و فاطمى هم باشد.پ 7- عبد اللَّه بن سنان گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: بين شما و مخالفان فقط اندازه و ميزانى هست، هر كس از آن حدود تجاوز كرد از او بيزارى بجوئيد اگر چه او از اولاد على و فاطمه باشد.پ 8- مفضل بن عمر گويد: امام صادق از پدرش عليهما السّلام روايت مى‏كند كه فرمودند: خداوند متعال على عليه السّلام را بين خود و مردم نشانه قرار داده است و هر كس از او پيروى كند مؤمن است و هر كس با او مخالفت كند و حقش را انكار

 

نمايد كافر مى‏باشد، و هر كس در او شك كند مشرك به حساب مى‏آيد.پ 9- محمد بن جعفر از پدرش عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: على عليه السّلام باب هدايت مى‏باشد، هر كس با او مخالفت كند كافر است و هر كس او را انكار نمايد وارد آتش مى‏گردد.پ 10- امام باقر عليه السّلام فرمودند: جبرئيل خدمت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرود آمد و گفت: خداوند شما را سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: من آسمانهاى هفت‏گانه را خلق كردم و زمين‏هاى هفت‏گانه را با همه موجودات آن آفريدم.

در ميان همه مخلوقات محلى محترم‏تر از ركن و مقام خلق نكرده‏ام هر بنده‏اى كه از هنگام خلقت زمين و آسمان مرا عبادت كند و بعد از آن نزد من حاضر شود و منكر مقام و ولايت على عليه السّلام باشد او را در آتش خواهم انداخت.پ 11- ابن ابو العلاء گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمودند: اگر همه مردم روى زمين على عليه السّلام را انكار كنند خداوند همه را عذاب مى‏كند و وارد آتش مى‏سازد.پ 12- ابو حمزه از امام باقر عليه السّلام روايت مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كسانى كه منكر فضيلت على عليه السّلام مى‏باشند و با او دشمنى مى‏كنند و با همين حال از دنيا بروند از اسلام خارج مى‏گردند.پ 13- محمد بن مروان از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند او را يهودى محشور مى‏كند گفته شد يا رسول اللَّه اگر چه شهادتين را هم بر زبان جارى كند فرمودند: آرى.

رسول اكرم فرمودند: هر كس اين دو كلمه شهادتين را بگويد خون خود را حفظ مى‏كند، و يا اينكه بايد جزيه بدهد و زير بار احكام اسلام برود و در پناه حكومت اسلام زندگى كند، و بعد فرمودند: هر كس ما خاندان را دشمن بدارد خداوند او را يهودى مبعوث مى‏كند، گفته شد يا رسول اللَّه چگونه مى‏شود، فرمودند اگر دجال را درك كند به او ايمان مى‏آورد.پ 14- عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمودند: هر كس بميرد و امام زمانش را

 

نشناسد در نادانى و كفر و ضلالت مرده است.پ 15- عبد اللَّه ترمذى گويد: امام ابو الحسن عليه السّلام فرمود: هر كس در چهار چيز شك كند به آنچه خداوند نازل فرموده كافر مى‏شود يكى از آنها شناخت امام در هر زمان مى‏باشد و اينكه صفات و خصوصيات امام را بشناسد.پ 16- ابو بصير گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم فرمود: دشمنان على عليه السّلام در آتش مخلد هستند، و خداوند مى‏فرمايد: آن‏ها هرگز از آن جا بيرون نمى‏شوند.پ 17- منصور بن حازم گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم تفسير آيه شريفه وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ چيست، فرمود: آنها همواره در آتش هستند و در آن جاودان مى‏مانند.پ 18- موسى بن محمد گويد: به ابو الحسن عليه السّلام نوشتم: آيا ناصبى جز اينكه ديگران را بر على عليه السّلام در امامت مقدم مى‏دارد علامت ديگرى هم دارد، فرمودند:

تقديم آنها بر على يكى از دلائل نصب است و همين بر ناصبى بودن كفايت مى‏كند.پ 19- عبد اللَّه بن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم من با مردم آميزش و رفت و آمد دارم، و در اين ميان با گروهى برخورد مى‏كنم كه شما را دوست نمى‏دارند و دنبال ديگران مى‏باشند ولى در عين حال اهل امانت و راستى و وفا هستند.

اما در آن جا گروهى ديگر مى‏باشند كه شما را دوست مى‏دارند ولى امانت و صداقت و وفا در آن‏ها نيست، در اين هنگام امام از جاى خود تكان خوردند و غضب‏آلود به من نگاه كردند و فرمودند: دين ندارد كسى كه به امامت ستمگران اعتقاد دارد، و باكى نيست بر كسانى كه به امامت عادل معتقد مى‏باشند.

عرض كردم آنها دين ندارند و براى اين جماعت هم باكى نيست فرمودند آرى چنين است بعد از آن فرمود: مگر نشنيده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ.

يعنى خداوند آنها را از تاريكى گناه به روشنائى توبه و آمرزش هدايت مى‏كند زيرا آنها به امام عادلى كه از طرف خداوند معين شده اعتقاد پيدا كرده‏اند، ولى‏

 

خداوند مى‏فرمايد:پ آنها كه كافر شده‏اند اولياء آنها طاغوت مى‏باشد كه آنها را از نور بطرف تاريكيها هدايت مى‏كند.

گويد: عرض كردم مقصود خداوند از آن جماعت كفار مى‏باشند، زيرا فرموده: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا، امام فرمودند: مگر كافر نور دارد در حالى كه كافر مى‏باشد تا آن‏ها را از آن نور و روشنائى بطرف تاريكيها بكشاند.

مقصود خداوند در اين آيه اين است كه آنان در روشنائى اسلام قرار گرفتند ولى چون به امامت ستمگران اعتقاد پيدا كردند، با اعتقاد به امامت آنها از نور اسلام خارج شدند و به ظلمات كفر هدايت گرديدند و خداوند هم آنها را با كفار در آتش قرار داد، و فرمود: أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.پ 20- عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس به اعتقادات دينى شما ايرادى بگيرد كافر است، خداوند هم در قرآن مى‏فرمايد: وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ تا آخر آيه.پ 21- عبد العزيز قراطيسى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمودند: امامان بعد از پيامبر ما دوازده نفر مى‏باشند كه همه از برگزيدگان و دانش عطاشدگان هستند، هر كس يكى از آنها را كم و زياد گرداند از دين خدا خارج مى‏باشد و از ولايت ما بهره‏اى ندارد.پ 22- محمد بن سابق انصارى گويد: هنگامى كه امام ابو الحسن عليه السّلام را بر هارون وارد كردند هارون پرسيد: اين خانه چيست، فرمودند: اين خانه فاسقان است، خداوند مى‏فرمايد: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

هارون گفت: پس اين خانه از آن كيست، امام فرمودند: اين خانه شيعيان ما مى‏باشد ولى ديگران آن را غصب كرده‏اند، گفت: پس چرا صاحب خانه آن را نمى‏گيرد، فرمودند اين خانه را در حال آبادانى از وى گرفتند و اينك هم بايد آباد تحويل شود، هارون از آن حضرت سؤال كردند شيعيان شما كجا مى‏باشند.

 

پ‏ابو الحسن عليه السّلام اين آيه شريفه را تلاوت كردند: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ، هارون گفت: مگر ما كافر هستيم، امام فرمود خير شما همان گونه هستيد كه خداوند فرموده الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ، در اين هنگام هارون خشمناك شد و بر آن جناب غضب كرد.پ 23- عمرو بن ثابت گويد: از امام باقر عليه السّلام سؤال كردم تفسير آيه شريفه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ، از مردم كسانى هستند كه غير از خداوند براى خود شريكانى مى‏گيرند و آنها را مانند خداوند دوست مى‏دارند.

امام عليه السّلام فرمود: به خداوند سوگند آنها كسانى مى‏باشند كه امام منصوب از طرف خدا را رها كردند و ديگران را براى خود امام گرفتند و همين است كه خداوند فرموده وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ  إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ  وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ.

كسانى كه ستم مى‏كنند مشاهده خواهند كرد كه همه نيروها از آن خداوند مى‏باشد و خداوند در عذاب سخت‏گير مى‏باشد، هنگامى كه امامان از پيروان خود بيزارى بجويند و عذاب خدا را مشاهده كنند و همه اسباب و وسائل هم از آنها گرفته شده باشد.

پيروان مى‏گويند كاش بار ديگر ما را بطرف دنيا بازگشت مى‏دادند و ما از رهبران گمراه خود برائت حاصل مى‏كرديم همان گونه كه آنها امروز از ما بيزارى مى‏جويند، خداوند اعمال آنها را به آنان نشان مى‏دهد و آنها هم حسرت مى‏خورند و هرگز از آتش نجات پيدا نمى‏كنند بعد از اين امام فرمودند: اى جابر به خداوند سوگند آنها رهبران ستمگر و پيروان آنها مى‏باشند.پ 24- امام صادق عليه السّلام فرمودند: خداوند متعال ما را بر مردمان حجت قرار داد، و بر علم خود امين گردانيد، هر كس ما را انكار كند مانند شيطان است كه از امر

 

خداوند سرپيچيده و بر آدم سجده نكرد، و هر كس از ما اطاعت كند مانند فرشتگان است كه امر پروردگار را اطاعت كردند و بر آدم سجده نمودند.پ 25- يكى از غلامان امام سجاد مى‏گويد: از آن حضرت پرسيدم در باره آن دو چه مى‏گوئيد فرمودند آنها كافر مى‏باشند و كافرند كسانى كه به آنها معتقد باشند.پ از امام زين العابدين و امام باقر و صادق عليهم السّلام روايت شده كه فرمودند: خداوند روز قيامت به سه نفر توجه نمى‏كند و اعمال آنها را پاك نمى‏سازد و در نتيجه آنان معذب مى‏گردند هر كس خود را امام بداند در صورتى كه امام نباشد، كسى كه امام تعين شده از طرف خداوند را انكار كند و كسى كه معتقد شود آن دو در اسلام بهره و نصيبى دارند.پ 26- مردى در محضر على عليه السّلام از جاى خود برخاست و گفت ما را از فتنه مطلع سازيد و بفرمائيد شما از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در اين باره سؤالى كرده‏ايد، يا خير، على عليه السّلام فرمود: هنگامى كه اين آيه شريفه فرود آمد: الم  أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ نازل شد دانستم تا رسول خدا هست فتنه نخواهد شد.

عرض كردم يا رسول اللَّه اين فتنه‏اى كه خداوند شما را از آن آگاه مى‏كند كدام فتنه است رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمودند اى على امت من بعد از من گرفتار فتنه خواهند شد، على عليه السّلام گويد عرض كردم يا رسول اللَّه در روز احد گروهى به شهادت رسيدند و من در آن روز به اين فيض نرسيدم و سخت ناراحت بودم.

شما در آن روز بمن فرموديد اى على تو را مژده مى‏دهم كه تو هم بعد از اين به شهادت خواهى رسيد و اين موضوع حتما پيش خواهد آمد، شما در آن روز چگونه صبر خواهيد كرد، گفتم: يا رسول اللَّه اين جا از جاهاى صبر و شكيبائى نيست، بايد در اين گونه جاها و از اين گونه موقعيت‏ها خوشحال شد و سپاسگزارى كرد.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: اى على اين مردم در اموال خود گرفتار فتنه و آزمايش قرار خواهند گرفت، و براى اينكه مسلمان شده‏اند به خداوند منت خواهند گذاشت و آرزوى رحمت و مغفرت خواهند كرد، و از قدرت خداوند خود را در

 

امان خواهند دانست،پ و يا به شبهات دروغ حرام‏ها را حلال خواهند كرد.

آن جماعت گرفتار هوا و هوس مى‏شوند شراب و مسكرات را حلال مى‏كنند و آن را بنام نبيذ و يا آب جو مى‏خورند، رشوه را بعنوان هديه قبول مى‏كنند، ربا را به صورت خريد و فروش انجام مى‏دهند گفتم: يا رسول اللَّه من آنها را چگونه به حساب بياورم، آيا آنها مرتد هستند و يا گرفتار فتنه شده‏اند فرمودند آنها مبتلا به فتنه شده‏اند.پ 27- اسماعيل بن اسحاق گويد: يحيى بن اكثم قاضى مرا با گروهى از مشايخ دعوت كردند تا در موردى با وى مذاكره كنيم، ما هم در منزل او اجتماع كرديم، يحيى گفت: امير المؤمنين مامون امر كرده فردا بعد از فجر با چهل نفر از فقهاء و اهل فضل و دانش در منزل او اجتماع كنيم، و با هم مذاكره نمائيم.

اينك از ميان خود چهل نفر از فقهاء و سخن‏وران و اهل نظر را انتخاب كنيد تا پاسخ سؤالات را نيكو بدهند و از عهده مسائل مطروحه برايند، اينك هر كس را شايسته اين مجلس مى‏دانيد معرفى كنيد، ما هم گروهى را نام برديم و انتخاب كرديم و مراتب را به آنها اطلاع داديم و روز بعد در منزل يحيى حاضر شديم.

ما قبل از طلوع آفتاب به منزل يحيى رفتيم، او سوار شد و ما هم سوار شديم، و به طرف خانه مامون رهسپار شديم، بعد از اينكه وارد قصر مامون شديم در يك اطاق ابتداء نماز گزارديم، هنوز نماز ما تمام نشده بود كه اذن ورود به اطاق مامون داده شد، ما همه وارد شديم و در جاهاى خود مستقر شديم.

مامون در حالى كه لباس سياه در بر كرده و عمامه‏اى دراز بر سر نهاده در جاى خود قرار گرفته بود، ما بر او سلام كرديم و او هم جواب سلام ما را داد و بعد از جايگاهش فرود آمد و عمامه خود را از سرش برداشت و لباسهاى سياه را از تنش در آورد و متوجه ما شد و گفت: امير المؤمنين دوست دارد در موضوعات دينى با شما مناظره كند تا پاره‏اى از مسائل روشن شود.

ما گفتيم: خداوند امير المؤمنين را تاييد كند هر چه در نظر داريد بفرمائيد، مامون گفت: من عقيده دارم و در نزد خداوند هم به اين عقيده گواهى مى‏دهم كه‏

 

امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام بهترين مخلوقات بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى‏باشد.پ على عليه السّلام از همگان به جانشينى پيامبر شايسته‏تر مى‏باشد، و خلافت و امامت بعد از رسول به او تعلق دارد، راوى گويد: ما همگان سكوت كرديم و سر بزير افكنديم، يحيى گفت: پاسخ امير المؤمنين را بدهيد.

اسماعيل بن اسحاق گويد: من هنگامى كه متوجه شدم همه سكوت كرده‏اند روى زانوى خود نشستم و گفتم: يا امير المؤمنين در ميان ما كسانى هستند كه به آن چه امير المؤمنين مى‏گويد شناخت ندارند و على عليه السّلام را آن طور كه شما معرفى مى‏كنيد، نمى‏شناسند در حالى كه ما را براى مناظره اين جا دعوت كرده‏اند و ما بايد در اين موضوع مناظره كنيم.

مامون گفت: اى اسحاق اگر بخواهى از تو سؤال مى‏كنيم، و اگر مى‏خواهى شما از من سؤال كنيد، من اين موضوع را مغتنم دانستم و گفتم من سؤال مى‏كنم، گفت: بپرسيد، گفتم: امير المؤمنين از كجا مى‏گويد: كه على بن ابى طالب بهترين مردم بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى‏باشد و او شايسته خلافت است.

مامون گفت: به من بگو فضيلت و برترى انسان‏ها نسبت به همديگر از كجا پيدا مى‏شود، و ملاك امتيازها چيست، گفتم: به كارهاى نيك و عمل صالح معلوم مى‏گردد كه آدم‏ها با هم چه فرقى دارند، مامون گفت: بگو در زمان رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله در ميان اصحاب و ياران آن بزرگوار كدام يك برترى داشت.

بعد از اين اگر مفضول بعد از وفات حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كارهائى انجام داد و بيشتر از فاضل در عهد رسول كار كرد، آيا مفضول مى‏تواند خود را هم پايه با فاضل بداند، من در پاسخ او گفتم كسى كه در عهد رسول اكرم مفضول بوده هرگز توانائى ندارد خود را به فاضل برساند.

مامون گفت: اكنون بنگر اصحاب شما همان كسانى كه شما دينتان را از آنها اخذ كرده‏ايد و آنها را در امور دين و دنيا رهبر گرفته‏ايد و به اعمال آنها اقتداء مى‏كنيد چه اندازه براى على عليه السّلام فضائل نقل مى‏كنند، و آن فضائل را در كنار

 

فضائلى كه براى ابو بكر روايت كرده‏اند مقايسه كن.پ بعد در اين باره نيكو دقت كن و توجه نما كه آيا فضائل ابو بكر مى‏تواند با فضائل على قابل مقايسه باشد، اگر قابل مقايسه بود بگو او افضل است، نه به خداوند سوگند اگر فضائل ابو بكر و عمر را هم با يك ديگر جمع كنيد و روى هم بريزيد باز هم فضيلت على از هر دو زيادتر خواهد بود.

اگر در اين جا براى آن دو فضيلت‏هائى ديدى بگو آن دو از على برتر هستند، از اين هم بگذريد برويد در باره عشره مبشره تحقيق كنيد، و به بينيد كه فضائل همه آنها هم به مناقب و فضائل على عليه السّلام نمى‏رسد و اگر ديديد، بگوئيد آن دو برتر مى‏باشند.

اى اسحاق روزى كه خداوند رسول خود را مبعوث كرد، چه عملى از همه بهتر و برتر بود، گفتم: كلمه شهادت كه از روى اخلاص گفته مى‏شد و پيشى گرفتن به اسلام و قبل از همه مسلمان شدن و عمل به احكام اسلام كردن.

گفت راست مى‏گوئيد در كتاب خداوند آمده است السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ  أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ  فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ، كسانى كه از همگان پيشى گرفته‏اند آنها مقرب مى‏باشند و در بهشت متنعم مى‏باشند، در اينجا مقصود از سابقون كسانى هستند كه زودتر مسلمان شده‏اند، آيا مى‏دانى كسى قبل از على عليه السّلام اسلام آورده باشد.

گفتم: يا امير المؤمنين على در حالى اسلام آورد كه هنوز كودك بود و احكام بر او جارى نبود، ولى ابو بكر هنگامى كه مسلمان شد در كمال عقل بوده و احكام هم بر او واجب مى‏شد، مامون گفت: شما به من جواب بده كدام يك از آنها زودتر مسلمان شدند تا من در اين باره با شما مناظره كنم، گفت: البته معلوم است كه على قبل از ابو بكر مسلمان شده است.

مامون گفت: به من بگو هنگامى كه على مسلمان شد آيا رسول خدا او را به اسلام دعوت كرد و يا خداوند به او الهام فرمود و او هم اسلام اختيار كرد، اسماعيل گويد: من در اين جا به زمين نگاه كردم و در فكر فرو رفتم، اگر بگويم با الهام بوده كه او را به رسول خدا مقدم داشته‏ام، زيرا رسول خدا قبلا از اسلام خبر

 

نداشت تا آنگاه كه جبرئيل آمد و به او تعليم داد.پ لذا گفتم: البته پيامبر او را دعوت به اسلام كرد، مامون گفت: حالا كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله او را به اسلام دعوت كرده آيا به امر خدا بوده يا رسول خدا خود از روى تكلف او را دعوت كرده است گفتم: پيامبر كارى از روى تكلف نمى‏كند زيرا خداوند مى‏فرمايد: وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ*، پيامبر كارى بدون اذن خدا نمى‏كند و او را بفرمان خدا دعوت كرده است.

مامون گفت: اى اسحاق خداوند پيامبران خود را به كارهائى تكليف مى‏كند كه طاقت انجام آن را نداشته باشند، گفت: به خداوند پناه مى‏برم اگر خدا چنين كارى بكند آيا تو كه مى‏گوئى در حال كودكى مسلمان شد و حكم بر او جارى نبود خداوند پيامبر خود را تكليف كرد تا كودكانى كه توانائى انجام مراسم دينى را ندارند به اسلام دعوت كند.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله كودكان را به اسلام دعوت كند و آنها هم هر ساعت از دين خود بر گردند و حكمى در باره آنها نباشد آيا هم چه چيزى بر خداوند جايز است كه ما اين گونه مطالب را به خداوند نسبت بدهيم، گفتم به خداوند پناه مى‏برم اگر در باره خداوند چنين عقيده‏اى داشته باشم.

مامون گفت: من اكنون مشاهده مى‏كنم كه تو يكى از فضائل بزرگ على عليه السّلام را كه بر همه مردم فضيلت دارد و مقام و منزلت او را به جامعه معرفى مى‏كند و او يك ساعت مشرك نشده است آن وقت شما آن فضيلت را براى او نقص مى‏دانى، اگر خداوند پيامبر را امر كرده بود كه كودكان را دعوت كند او كودكان ديگر را هم مانند على دعوت مى‏كرد.

گفتم آرى چنين است، گفت: آيا خبر دارى براى تو روايت شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله يكى از كودكان دوره جاهليت را به اسلام دعوت كرده باشد و يا يك كودكى از خويشاوندان خود را غير از على به اسلام فرا خواند كه گفته شود، پيامبر پسر عموى خود را با كودك ديگرى دعوت كرده باشد، گفتم: خير چنين روايتى نقل نشده و من حديثى در اين باره نديده‏ام.

 

پ‏مامون گفت: بعد از سابقه در ايمان كدام يك از اعمال بهتر مى‏باشند، گفتم، جهاد در راه خداوند از همه اعمال بيشتر ثواب دارد، گفت: راست مى‏گوئى آيا در موضوع جهاد كسى را مانند على مشاهده مى‏كنى، گفتم: يا امير المؤمنين در كدام يك از جاها مامون گفت: در هر جا كه بخواهى، گفتم روز بدر گفت: ارى من همين را مى‏خواهم.

مامون سؤال كرد روز بدر چند نفر از مشركان كشته شدند، گفتم شصت و چند نفر از كفار در جنگ بدر كشته شدند، گفت: آنها كه بدست على كشته شدند چند نفر بودند گفتم: در حدود بيست نفر و بقيه هم به شمشير ديگران از پا در آمدند، گفت: پس اكنون كدام يك از آنها بهتر در جهاد هستند و مقام آنها بالاتر مى‏باشد.

گفتم: ابو بكر كه در خيمه در كنار رسول خدا بودند و جنگ را اداره مى‏كردند فضيلت بيشترى دارند مامون گفت: ابو بكر در خيمه رسول خدا چكار مى‏كرد، گفت واى بر تو او خود به تنهائى بر جنگ نظارت داشت و يا با پيامبر شريك بود، و يا اينكه رسول خدا به او نيازمند بود و از او استفاده مى‏نمود.

گفتم: پناه به خدا مى‏برم اگر بگويم كه رسول خدا به ابو بكر نيازمند بود و يا او مستقلا جنگ را اداره مى‏كرد و يا با او شركت داشت، گفتم: پس حالا كه چنين است فضيلت او در خيمه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چيست كه شما آن را فضيلت مى‏دانى، آيا كسى كه شمشير مى‏زند با كسى كه در كنار رسول خدا نشسته يكى مى‏باشد.

گفتم: همه لشكريان اهل جهاد بودند، گفت: راست مى‏گوئى اما كسى كه با شمشير جنگ مى‏كند و از رسول و اسلام حمايت مى‏نمايد و از لشكر پشتيبانى مى‏كند افضل از همه آن لشكر نخواهد بود مگر در كتاب خدا نخوانده‏اى كه فرمود:

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ ... أَجْراً عَظِيماً  دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً (وَ رَحْمَةً) وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

كسانى كه در خانه‏ها نشسته‏اند و مؤمن هم مى‏باشند و به كسى زيان نمى‏رسانند،

 

پ‏مانند آنهائى كه مشغول جهاد هستند و با جان و مالشان در راه خدا پيكار مى‏كنند مساوى نيستند آنها بر كسانى كه در خانه‏ها نشسته‏اند برترى دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.

گفتم: ابو بكر و عمر مجاهد بودند يا خير گفت: آرى ولى به من بگو آيا ابو بكر و عمر نسبت به آنهائى كه در اين جنگ شركت نداشتند برترى دارند يا خير، گفتم:

آرى فضيلت دارند گفت: پس هم چنين كسى كه جان خود را بذل مى‏كند بر ابو بكر و عمر برترى دارد، گفتم: آرى چنين مى‏باشد، گفت: اى اسحاق قرآن مى‏خوانى گفتم:

مى‏خوانم، گفت: سوره هل اتى را بخوان.

من هم سوره هل اتى را تا وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً را تا وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً تلاوت كردم مامون گفت تا همين جا بس است بگو اين آيات در باره چه اشخاصى فرود آمده گفتم در باره على، گفت: آيا شنيده‏اى كه على در هنگام اطعام مساكين و يتيم و اسير به آنها گفته باشد من براى خدا شما را طعام مى‏دهم.

گفتم: خير چنين چيزى در قرآن نديده‏ام، گفت: راست مى‏گوئى خداوند بزرگ چون از باطن و دل او آگاه بود آن را در كتاب خود آشكار كرد و حال و نيت او را به مردم رسانيد، آيا دانسته‏اى كه خداوند در غير اين سوره بهشت را وصف كرده باشد، گفتم: خير نديده‏ام، گفت: آرى اين هم فضيلت ديگرى مى‏باشد كه خداوند در بهشت براى او وصف كرده است.

آيا مى‏دانى كه معنى قوارير من فضة چيست گفتم خير گفت: ظرفى است از نقره كه آن چه در آن مى‏گذارند ديده مى‏شود و همان گونه كه در ميان شيشه‏ها مشاهده مى‏گردند، اى اسحاق آيا تو از آنها نيستى كه شهادت مى‏دهى آن ده نفر در بهشت مى‏باشند، گفتم: آرى گواهى مى‏دهم، حالا اگر مردى بيايد و بگويد: من نمى‏دانم آيا اين حديث درست است يا خير.

شايد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اين حديث را نگفته است، اگر كسى معتقد شود اين سخن رسول خدا نمى‏باشد آيا او كافر است، گفت: به خداوند پناه مى‏برم اگر چنين‏

 

عقيده‏اى داشته باشم،پ حالا اگر كسى بيايد و بگويد من نمى‏دانم آيا اين سوره از قرآن مى‏باشد يا خير اين شخص در نزد تو كافر مى‏باشد، گفتم: آرى او كافر است.

مامون گفت اى اسحاق فضيلت را بايد از اين جا شناخت قرآن در باره على اين گونه گواهى مى‏دهد و اخبار هم در باره آنها آن گونه داورى مى‏كند، بعد از آن گفت: اى اسحاق آيا شما حديث طائر را نشنيده‏اى گفتم: آن را برايم بخوان من هم براى او قرائت كردم، گفت: اطمينان دارى كه اين حديث درست باشد.

گفتم: آرى اطمينان به صحت آن دارم و در صحت آن ترديدى بخود نمى‏دهم، گفت: آيا نظرت اين است كسى كه به صحت آن گواهى مى‏دهد مى‏تواند ديگرى را بر على فضيلت و برترى دهد و گفته رسول اكرم را رد كند و يا اينكه خداوند فاضل را از مفضول شناخته ولى بعدا مفضول را بر فاضل ترجيح مى‏دهد و او را بر مى‏گزيند.

آيا كسى ممكن است بگويد: كه خداوند فاضل را از مفضول تشخيص نمى‏دهد، شما كدام يك از آنها را قبول مى‏كنيد، اينك اگر غير از اين سه معنى كه در باره اين حديث ذكر شد مطلب ديگرى در تفسير آن داريد بيان كنيد، گفتم: من در اين باره چيزى نمى‏دانم ولى براى ابو بكر هم فضيلتى مى‏باشد، گفت: اگر ابو بكر فضلى نداشت نمى‏گفتم على از آن افضل است.

اينك فضيلتى كه براى ابو بكر معتقد هستى كدام است، گفتم: خداوند متعال مى‏فرمايد: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، خداوند در اينجا ابو بكر را مصاحب رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله دانسته است، مامون گفت: اى اسحاق من تو را در راه‏هاى سخت و دشوار حركت نمى‏دهم و تو را گرفتار مشكلات نمى‏كنم.

من مشاهده مى‏كنم كه خداوند متعال گاهى مصاحب افراد مورد نظر خود را هم كافر خوانده است مگر نديده‏اى در قرآن مى‏فرمايد: قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا، يعنى هنگامى كه او با رفيق خود سخن مى‏گفت و به وى اظهار داشت تو به خدايت كه تو را از خاك آفريد و بصورت نطفه در آورد و بعد چهره مردى به تو داد كافر شدى.

 

پ‏گفتم: اين مرد مورد نظر كافر بود ولى ابو بكر ايمان داشت، مامون گفت هنگامى كه جايز باشد مصاحب شخصى كه مورد رضايت خداوند است كافر باشد جايز است كه مصاحب پيغمبرى مؤمن هم باشد، ولى اين مؤمن لازم نيست كه از همه مؤمنين افضل باشد، و نه در مرتبه دوم حتى در مرتبه سوم هم قرار نمى‏گيرد.

گفتم: خداوند مى‏فرمايد: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، دومى دو نفر كه در غار بودند به رفيقش گفت: اندوهگين مباش كه خداوند با ما است در اين هنگام خداوند آرامش را بر او نازل فرمود: مامون گفت اى اسحاق تو سخنها را قبول نمى‏كنى اكنون با تو از روى تحقيق بايد سخن بگويم.

اينك به من بگو ابو بكر چرا در غار محزون بود، آيا خداوند از آن كار راضى بود، و يا ابو بكر در حزن خود معصيت كرد، اسحاق گفت: ابو بكر براى اينكه به جان رسول اللَّه صدمه‏اى وارد شود محزون بود و دوست داشت گزندى به آن جناب وارد نشود، مامون گفت: خداوند از حزن او راضى بود و يا اينكه رضايت نداشت، گفتم: بلكه خداوند راضى بود.

مامون گفت: بايد رسولى مى‏فرستاد و او را از اين عمل نهى مى‏كرد گفتم: به خداوند از اين سخن پناه مى‏برم، گفت: مگر شما كمان ندارى كه خداوند از حزن ابو بكر راضى مى‏باشد، گفت: مگر در قرآن مشاهده نمى‏كنى كه رسول خدا به ابو بكر فرمودند: لا تَحْزَنْ، او را از حزن نهى فرمودند، در حالى كه خداوند از آن اندوه راضى هستند همان گونه كه شما آن را تعريف مى‏كنيد، ولى مطلب چنين نيست.

مامون گفت: اى اسحاق مذهب من اين است كه با تو مدارا كنم، شايد خداوند تو را از عقيده‏ات برگرداند، اينك به من بگو تفسير آيه شريفه فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ چيست خداوند در اين جا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را اراده كرده و يا ابو بكر را گفتم:

رسول خدا را گفت: درست است، به من بگو در آيه شريفه حنين كه مى‏فرمايد:

وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ  ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ آيا مى‏دانى مقصود از مؤمنان در اين آيه چه افرادى مى‏باشند گفتم خير در اين مورد چيزى‏

 

نمى‏دانم،پ مامون گفت: در روز حنين همه فرار كردند و با رسول خدا فقط هفت نفر از بنى هاشم باقى ماندند.

على در مقابل رسول خدا شمشير مى‏زد، عباس هم لگام استر او را گرفته بود، ديگران هم پيرامون رسول خدا را گرفته بودند كه كسى به او آسيب نرساند، تا آنگاه كه خداوند او را پيروز گردانيد، پس مقصود از مؤمنان در اين آيه على و كسانى كه با او بودند از بنى هاشم، گفته شده كه سلمان و عمار هم در ميان آن گروه بوده‏اند و از رسول خدا حمايت مى‏كردند.

اكنون اى اسحاق بگوئيد آيا كسى كه با رسول خدا بود و سكينه بر رسول و او فرود آمد افضل است يا كسى كه با رسول بود و سكينه به او نازل نشد و او را اصلا به حساب نياورد، اسحاق گفت: البته آن كس كه با رسول خدا حضور داشت و سكينه بر او فرود آمد، مامون از وى پرسيد كدام يك از آن دو افضل هستند كسى كه در بستر رسول خوابيد و يا كسى كه با وى در غار بسر برد.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را امر كردند تا در بستر او بخوابد و با جان خود پيامبر را حفظ كند، على هنگامى كه اين پيام را شنيد گريه كرد، رسول خدا گفت: يا على چرا گريه مى‏كنى گفت: مى‏ترسم به جانت صدمه‏اى وارد شود يا رسول اللَّه اگر من در جايت قرار گيرم جان شما سالم خواهد ماند رسول خدا فرمود: آرى.

در اين هنگام على عليه السّلام خوشحال شدند و عرض كردند يا رسول الله به سخنانت گوش فرا مى‏دهم و اوامرت را اطاعت مى‏كنم، و جان خود را فدايت مى‏نمايم، بعد از آن آمد و در جاى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله خوابيد و پارچه آن حضرت را به روى خود افكند و در بستر رسول بخواب رفت.

شب هنگام مشركان قريش آمدند و خانه رسول را به محاصره گرفتند و شكى نداشتند كه رسول در ميان اطاق به خواب رفته است و اكنون در دست آنها گرفتار خواهد شد آنها كنار خانه رسول خدا جمع شدند و مى‏خواستند از هر قبيله‏اى يك نفر حاضر شود و همه در يك لحظه وارد اطاق شوند و آن حضرت را از بين ببرند.

قريشيان گمان كرده بودند كه اگر از هر قبيله‏اى يك نفر حاضر شود و بطور

 

دسته جمعى رسول اكرم را بكشندپ بنى هاشم نمى‏تواند قاتل را بدست آورند و قصاص نمايند، على عليه السّلام در اطاق رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سخنان آنها را مى‏شنيد، ولى هرگز بى‏تابى نكرد اما ابو بكر در غار همواره بى‏تابى مى‏نمود و اظهار جزع و فزع داشت، اما على براى خدا صبر كرده بود و چيزى نمى‏گفت.

در اين هنگام خداوند فرشتگانى فرستادند تا او را از گزند كفار قريش محفوظ نگهدارند، تا آن گاه كه صبح شود، پس از اينكه صبح شد و هوا روشن گرديد آنها متوجه شدند على در جاى رسول خوابيده است، پرسيدند محمد كجا رفته است، گفت: من نمى‏دانم او كجا رفت، گفتند: تو از سر شب تا حالا ما را گول زدى، بعد از آن على به رسول ملحق شد و اين يكى از فضائل او بود، و على همواره افضل بود تا آنگاه كه جهان را وداع گفت.

مامون گفت: اى اسحاق آيا حديث ولايت را مى‏دانى، گفت: آرى، گفت: آن را برايم بخوان من هم خواندم، مامون گفت آيا در اين حديث براى على حقى در گردن ابو بكر و عمر نگذاشته است گفتم: چرا حقى نهاده است اما مردم به اين حق اعتقاد ندارند و مى‏گويند در اينجا بين على و زيد بن حارثه جريانى بود و او ولايت على را منكر شده بود.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اين مطلب را گفتند تا موضوع روشن شود، مامون گفت:

سبحان اللَّه اين چه سخنى است كه مى‏گوئى مگر عقل و انديشه ندارى، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در كجا گفتند: من كنت مولاه فهذا على مولاه گفتم: در غدير خم فرمودند در آن هنگام كه از حج خانه خدا برمى‏گشتند گفت: آرى.

مامون پرسيد زيد بن حارثه در چه زمانى كشته شد، گفت: در موته، گفت:

بين كشته شدن زيد بن حارثه و غدير خم چه مدت فاصله بود، گفت هفت ماه و يا هشت ماه، مامون گفت واى بر تو چگونه خود را با اين سخنان خشنود كرده‏اى در صورتى كه مى‏دانى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در چه زمانى خطبه خواند و به مردم چه فرمود.

خودت مى‏دانى رسول اكرم در خطاب خود به همه مسلمانان فرمود: آيا من‏

 

به جان شما از خودتان سزاوارتر نمى‏باشم،پ گفتند: آرى يا رسول اللَّه فرمود: اينك هر كس من مولا و رهبر او هستم على هم مولا و رهبر او مى‏باشد، بار خدايا دوست بدار هر كس كه على را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس كه على را دشمن بدارد.

واى بر شما فقهاء خود را براى خود ارباب قرار ندهيد خداوند متعال در قرآن مى‏فرمايد: آنها احبار و راهبان خود را ارباب گرفتند و خدا را فراموش كردند، آنها براى آن ارباب‏ها نماز نخواندند و روزه نگرفتند، و آنها را هم خدا ندانستند، بلكه هر چه آنها گفتند مردم اطاعت كردند، و بدون جهت فتوا دادند و خود گمراه شدند و مردم را هم گمراه كردند.

مامون گفت: اى اسحاق حديث منزلت را ياد دارى آن جا كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمودند: انت منى بمنزلة هارون من موسى، گفت: آرى اين حديث را مى‏دانم گفت: آن را براى من بخوان من هم خواندم، گفت: آيا ممكن است كه رسول اكرم از اين گفتار خوشحال شده باشد گفتم به خداوند پناه مى‏برم اگر چنين باشد.

مامون گفت: مگر نمى‏دانى كه هارون و موسى برادر ابوينى بوده‏اند گفتم:

آرى چنين است، گفت: پس على عليه السّلام هم برادر ابوينى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى‏باشند، گفتم: خير چنين نيست، گفت: مگر آن دو پيامبر نبودند گفتم آرى گفت: پس على پيامبر نيست گفتم: آرى چنين مى‏باشد مامون گفت: پس على نه برادر ابوينى رسول اكرم است و نه پيامبر گفتم آرى.

مامون گفت: پس معناى گفته پيامبرانت منى بمنزلة هارون من موسى چه معنى دارد، در پاسخ گفتم: چون منافقان جانشينى او را در مدينه سنگين مى‏دانستند و از اين بابت ناراحت بودند پيامبر گرامى اين سخن را براى راضى نمودن على فرمودند، مامون گفت: پس مقصود رسول خدا همين است كه على را راضى كند و معنى ديگرى براى آن نيست.

مامون گفت: در كتاب خداوند معنايى براى آن مى‏باشد كه خيلى روشن و واضح مى‏باشد، گفتم: آن چيست، گفت: كورى و هواهاى نفسانى بر شما غلبه‏

 

كرده و حقائق را درك نمى‏كنيد،پ مگر خداوند در قرآن نفرموده و از موسى در باره او نقل نكرده و گفته: اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ، اى هارون در ميان قوم من جانشين من باش و كارها را اصلاح كن و دنبال مفسدين را نگير.

گفتم: موسى هارون را به جاى خود گذاشت و بطرف خدا رفت ولى رسول اكرم براى جنگ مى‏رفت و على را به جاى خود گذاشت، گفت از مطلب پرت شدى و از حقيقت دور گرديدى، بمن بگو هنگامى كه موسى هارون را جانشين خود كرد و بطرف خدا رهسپار شد آيا كسى از ياران او و يا بنى اسرائيل وجود نداشت، گفتم: خير كسى در آن جا نبوده است، گفت مگر موسى او را براى بنى اسرائيل جانشين خود نكرد گفتم: آرى.

مامون گفت: به من بگو هنگامى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله براى جنگ از مدينه بيرون شدند جز افراد ضعيف و زنان و كودكان كسى را در مدينه گذاشتند، اين جا با داستان موسى فرق مى‏كند، بگوئيد معنى جانشينى در اين جا چيست، و رسول اكرم خود اين معنى را روشن كرده و گفته تو جانشين من مى‏باشى جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.

از اين گفته روشن مى‏شود كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را بعد از خود به عنوان جانشين معرفى كرد و نبوت را از او استثناء نمود زيرا آن جناب خود خاتم پيامبران بود، و گفته‏هاى رسول اكرم هرگز اثر خود را از دست نمى‏دهد و باطل نمى‏گردد و تا جهان باقى هست بايد مورد عمل قرار گيرد.

مامون گفت: اى اسحاق حديث مباهله را مى‏دانى، گفتم: آرى، بار ديگر پرسيد حديث كسا را روايت مى‏كنى گفتم: آرى، گفتم: در اين دو حديث فكر كن و بيانديش و بدان در آن حديث چه هست، بعد از آن گفت: كسى كه در حال ركوع صدقه داد چه كسى بود گفتم: على انگشتر خود را صدقه داد، گفت: آيا غير از او را مى‏شناسى گفتم: خير.

مامون گفت: از آيه شريفه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ اطلاع دارى يعنى ولى و سر رشته‏دار شما خدا

 

و رسول و كسانى كه ايمان آوردند و نماز بر پا مى‏دارند و در حال ركوع صدقه و زكاة مى‏دهند،پ گفت: اين آيه را مى‏دانم.

مامون گفت: آيا در اين آيه نصى براى على نيست گفتم: يا امير المؤمنين خداوند در اين جا الَّذِينَ آمَنُوا را به صورت جمع ذكر كرده است، مامون گفت:

قرآن عربى مى‏باشد و به لغات عرب فرود آمده است، عرب يك نفر را به لفظ جمع مورد خطاب قرار مى‏دهد و يك نفر مى‏گويد فعلنا و صنعنا ما آن كار را كرديم و آن چيز را ساختيم.

پادشاهان و دانشمندان و اهل فضل اين گونه سخن مى‏گويند و خداوند هم فرموده: خَلَقْنَا السَّماواتِ* و بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً، در صورتى كه خداوند يك نفر بيشتر نيست، خداوند در حكايت از قول ميت مى‏گويد رَبِّ ارْجِعُونِ و نگفت ارجعنى، اين‏ها همه جمع هستند كه مورد استعمال براى يك نفر قرار گرفته‏اند و علت آن هم استعمال آن در زبان عربى مى‏باشد.

بعد از آن مامون گفت: اى اسحاق آيا نمى‏دانى كه گروهى از ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه رسول اكرم فضايل على عليه السّلام را بيان مى‏كرد و آنها را ملزم مى‏نمود تا امامت و ولايت او را گردن نهند، و مى‏فرمودند على بعد از من بهترين مردم مى‏باشد، و طاعت خداوند هنگامى كامل مى‏گردد كه شما از على اطاعت كنيد.

پيامبر گرامى در همه گفته‏هاى خود تصريح مى‏كرد كه على بعد از آن حضرت امام مى‏باشد و مردم بايد از وى اطاعت كنند، اما اصحاب و يارانى كه با على مخالف بودند، گفتند: پيامبر از روى هوا سخن مى‏گويد، و محبت پسر عمويش او را از راه بيرون كرده است.

آن جماعت به اندازه‏اى در اين مورد سخن گفتند و زياده‏روى كردند و در نهان با همديگر به گفتگو نشستند، تا آن گاه كه خداوند از اسرار آنها پرده برداشت و فرمود: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏،  ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏،  وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏،  إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏.

سوگند به ستاره هنگامى كه غروب مى‏كند، صاحب شما گمراه نشده و از حق‏

 

منحرف نشده است،پ او از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد، هر چه مى‏گويد، بفرمان خداوند مى‏باشد و از طريق وحى به او ابلاغ مى‏گردد تا به مردم اطلاع دهد.

بعد از اين فرمودند: اى اسحاق آن جماعت اهل دين نبودند آنها مى‏خواستند بر مردم رياست كنند گروهى دنبال رياست بودند ولى به وسيله دنيا نتوانستند آن را به چنگ آورند از اين رو متوجه دين شدند شايد از آن راه بتوانند بدست بياورند آنها در فكر دين نبودند و ميلى هم به آن نداشتند.

اى اسحاق مگر نمى‏دانى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: گروهى از ياران من از حوض رانده و دور خواهند شد و از آن آب به آنان داده نمى‏شود، من مى‏گويم بار خدايا اين‏ها ياران من مى‏باشند، به من گفته مى‏شود تو خبر ندارى آن‏ها بعد از تو چه كردند اين جماعت به دوره جاهليت برگشتند، گفتم آرى چنين است مامون گفت: در اين باره فكرى بكن و نتيجه را درياب.

در اين جا مردم گفتند: اين‏ها چه كار مى‏خواهند بكنند و از اين سخنان، چه نظرى دارند، مجلس به درازا كشيد و سخن‏ها گفته شد و سر و صداها بلند گرديد، در اين هنگام يحيى بن اكثم گفت: يا امير المؤمنين تو حقيقت را بر زبان جارى كردى و واقعيت‏ها را روشن ساختى، و مردم را به خير و سعادت رهنمون شدى و سخنانى گفتى كه هيچ كس توانائى دفع آن را ندارد.

مامون بعد از اين متوجه سخنان ما شد و گفت: شما در برابر اين سخنان چه مى‏گوئيد، گفتم: ما همه به آن چه امير المؤمنين گفتند ايمان داريم خداوند او را توفيق دهد مامون گفت: به خداوند سوگند اگر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله گفتار مردم را قبول نمى‏كرد، من هم اكنون سخنان شما را قبول نمى‏كردم.

بار خدايا تو شاهد باش من اين‏ها را نصيحت كردم و راه‏ها را به آنها نشان دادم، بار خدايا من آنچه در گردن خود داشتم به آن‏ها اظهار كردم و حق را گفتم، بار خدايا من به دين تو اعتقاد دارم و به محبت على و ولايت او به تو تقرب مى‏جويم، در اين هنگام ما از مجلس او بيرون شديم، و اين آخرين مجلسى بود كه‏

 

ما با او داشتم.پ 28- عثمان بن سهيل گويد: هارون الرشيد به يحيى بن خالد امر كرد تا متكلمان را در خانه او گرد آورد، و آن‏ها با هم در مسائل كلامى سخن بگويند، هارون هم در گوشه‏اى پشت پرده خواهد بود و بدون اينكه آنان او را مشاهده كنند با همديگر بحث و گفتگو كنند و هارون هم به سخنان آنها گوش فرا دهد دستور داد اين موضوع را از آنان مخفى بدارد.

يحيى دستور هارون را انجام داد و گروهى را در خانه هارون گرد آورد، نخست بيان حرورى از هشام بن حكم سؤال كرد به من بگو ياران على در هنگام حكم حكمين چه حالى داشتند، مؤمن بودند يا كافر، هشام گفت: آنها سه دسته بودند گروهى مؤمن بودند گروهى مشرك و جماعتى گمراه بشمار مى‏رفتند.

اما مؤمنان كسانى بودند كه امامت على را از كتاب خدا شناخته بودند و نص رسول خدا را در مورد امامت او درك كرده بودند، و اين‏ها بسيار اندك بودند، اما مشركان جماعتى بودند كه به امامت معاويه معتقد بودند و معاويه را با على شريك مى‏دانستند و طالب صلح بودند.

اما اهل ضلالت و گمراهى آنهائى مى‏باشند كه براى تعصب نژادى و حمايت از قبيله با آن‏ها بودند، آن‏ها به خاطر قبيله و عشيره جنگ مى‏كردند نه براى دين، پرسيد ياران معاويه چگونه بودند فرمود: آنها هم سه دسته بودند كافر، و مشرك و گمراه.

كافران كسانى بودند كه مى‏گفتند معاويه امام مى‏باشد و على صلاحيت امامت را ندارد، اينها كافر شدند و منكر امامى شدند كه خداوند آن را معين كرده است، و از نزد خود امامى نصب كردند، اما مشركان آنهائى هستند كه گفتند: معاويه امام است و على هم در صورتى كه عثمان را نكشته بود شايستگى امامت را داشت گمراهان كسانى مى‏باشند كه براى عصبيت قبيله‏اى نه براى دين جنگ كردند.

راوى گويد: در اين هنگام ضرار بن عمرو ضبى كه از معتزله بود سخن او را قطع كرد، ضرار عقيده داشت كه عقد امامت واجب نيست بلكه آن يك عمل‏

 

مستحب و خوبى است‏پ و اگر به امام بيعت كنند جايز است و اگر هم بيعت ننمايند باز هم جائز مى‏باشد.

ضرار گفت: اى هشام از تو سؤالى دارم، هشام گفت در اين هنگام در سؤال ظالم خواهى بود، گفت چرا هشام گفت: براى اينكه شما اجتماع كرده‏ايد كه صاحب من امام نيست و در اصل با من مخالفت داريد حالا كه شما از من سؤالى داريد واجب است من هم از شما سؤالى بكنم.

گفت: سؤال كن هشام گفت: بمن بگو اگر خداوند كورى را مكلف كند تا قرآن بخواند و به مصحف بنگرد، و زمين‏گير را مكلف سازد تا بطرف مسجد و جهاد در راه خداوند برود، و بيماران و معلولان را به كارهائى وادارد كه از حدود توانائى آنها خارج مى‏باشد، آيا اين كار از روى عدالت است و يا ظلم.

ضرار گفت: خداوند اين كار را نمى‏كند، گفت مى‏دانم خداوند اين كار را نمى‏كند، ولى از راه مناظره و جدل اين سؤال را از شما مى‏كنم، اگر خداوند اين تكليف را به بندگان خود بكند ظلم است و يا عدالت، گفت خير ظلم مى‏باشد گفت بسيار خوب به من بگو آيا خداوند از بندگان خود يك كارى را كه مورد اختلاف نيست براى آنها معين كرده و انجام آن را از آنها خواسته است گفت: آرى.

گفت: آيا خداوند براى آن حكم واحد دليلى آورده كه آن را بتوان در باب عدالت وارد كرد و يا دليلى نيست كه در نتيجه در باب جور به حساب آيد، ضرار در اين جا سرش را پائين انداخت و بعد سرش را بلند كرد و گفت: لازم است براى آن حكم دليل معين كند ولى او صاحب شما نيست.

در اين هنگام هشام تبسم كرد و گفت: از روى ناچارى بطرف حق آمدى و بين من و شما خلافى نيست مگر در نام، ضرار گفت: من اكنون از شما سؤالى مى‏كنم، هشام گفت: بپرس گفت: امامت چگونه منعقد مى‏گردد، هشام گفت:

همان گونه كه خداوند نبوت را منعقد مى‏كند.

ضرار گفت: او پيامبر مى‏باشد، هشام گفت: خداوند نبوت را با فرشتگان منعقد مى‏كند ولى امامت را بوسيله پيامبران منعقد مى‏سازد، عقد نبوت را جبرئيل‏

 

بست‏پ و عقد امامت را رسول خدا و همه را در حقيقت خداوند منعقد كرده است.

ضرار گفت: حالا كه امامت به خدا و رسول ارتباط پيدا مى‏كند از كجا مى‏توان به آن مرد دسترسى پيدا كرد هشام گفت در آن مرد هشت دليل هست چهار عدد در خودش و چهار در نسبش، اما آن چهار كه بايد در نسب او باشد بايد از نظر جنس، نسب، قبيله و بيت مشهور باشد.

اما آن چهار عدد كه بايد در شخص او باشد آن است كه داناترين مردم باشد حقايق اشياء و عظمت آن‏ها را درك كند، از گناهان كبيره و صغيره مصون گردد، بخشنده‏ترين مردم زمان خود بحساب آيد، و از همه مردم روزگار خودش شجاع‏تر باشد.

هنگامى كه كار به اين جا رسيد ما در ميان ملت‏ها ملتى مشهورتر از عرب نيافتيم، و اين‏ها از همه مردم معروف‏تر مى‏باشد، صاحب اين شريعت و دعوت هم از ميان آنها برخاست و روزى پنج بار نام او را در معابد مى‏برند و دعوت او به همه نيكوكاران و بدكاران هم رسيده است، و عالم و جاهل و معتقد و منكر در شرق و غرب عالم به آن رسيده‏اند و خبر او را شنيده‏اند.

اگر جائز بود كه آن شخص داعى در غير اين ملت از حبشه، بربر، روم، خزر، ترك و يا ديلم بود هر آينه جوينده و طالبى مدتى دنبال او مى‏رفت و راهى بدان پيدا نمى‏كرد.

پس حالا كه وجود او در غير اين مردم يافت نمى‏گردد، واجب است از اين جنس و اين نسب و همين خانواده باشد.

علاوه بر اين لازم است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به او اشاره كند، و اگر چنين نباشد همه افراد اين خاندان مدعى اين مقام مى‏شدند، و اما آن صفاتى كه در وجود خود او هستند همان‏هائى مى‏باشند كه ما آن را وصف كرديم، و آنها عبارتند از علم، شجاعت، عصمت و سخاوت.

عبد اللَّه بن زيد اباضى گفت: شما چرا معتقد هستى كه بايد امام معصوم باشد، هشام گفت: اگر امام معصوم نباشد ممكن است داخل در مسائل مادى و شهوانى‏

 

شود و مرتكب گناه گردد،پ و نيازمند شود كسى بر او حد خدا را جارى كند همان گونه كه حدود را بر ساير مردم جارى مى‏سازد.

هر گاه امام و رعيت هر دو نيازمند باشند، آنها با هم فرقى نخواهند داشت و مانند هم خواهند بود و هنگامى كه او مرتكب گناه گردد ممكن است گناهان خود را از دوستان و خويشاوندان و حتى خودش مخفى بدارد، و نمى‏توان از او انتظار حاجتى داشت.

عبد اللَّه گفت: از كجا مى‏گوئى كه امام بايد داناترين مردم باشد و همه مسائل بزرگ و كوچك را بداند و حقائق اشياء را درك نمايد، هشام گفت: هر گاه چنين نباشد امكان اين هست كه احكام دين را وارونه كند و سنت‏ها را تغيير دهد، هر كسى كه بايد حد بخورد دستش قطع مى‏شود، و كسى كه بايد دستش قطع گردد حد زده مى‏شود.

يا كسى كه بايد ادب شود آزاد مى‏گردد، و يا كسى كه بايد آزاد شود حبس مى‏شود، در اين جا همه جا را فساد خواهد گرفت و صلاح از جامعه خواهد رفت، گفت: چه را مى‏گوئى او بايد سخى‏ترين مردم باشد هشام گفت: براى اينكه او خازن مسلمانان مى‏باشد و اموال شرق و غرب براى او مى‏آيد، اگر دنيا در نزد او با ارزش نباشد بخل مى‏ورزد و اموال را جمع مى‏كند.

عبد اللَّه گفت: چرا مى‏گوئى بايد امام شجاع‏ترين مردم باشد، هشام گفت او پناهگاه مسلمانان مى‏باشد و خداوند در قرآن مجيد فرموده: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ، لازم نيست كه امام بترسد همان گونه كه امت مى‏ترسد، و بعد گرفتار غضب خداوند گردد، من گفتم: امام بايد معصوم باشد و بايد در هر زمانى امامى به اين صفت باشد.

در اين هنگام رشيد به يكى از خادمان خود گفت برو و به او بگو در اين زمان شخصى كه داراى اين صفت باشد كيست، او هم پرسيد هشام گفت آن شخص امير المؤمنين صاحب اين قصر مى‏باشد مقصودش هارون رشيد بود، هارون گفت:

به خداوند سوگند او از ظرف خالى چيزى به من داد و من مى‏دانم كه اين صفات در

 

من نيست.پ جعفر بن يحيى كه با هارون پشت پرده نشسته بودند گفت: مقصود او موسى بن جعفر است يحيى بن خالد از جاى خود برخاست و پشت پرده رفت، رشيد گفت: واى بر تو او كه بود گفت: او يكى از متكلمان مى‏باشد.

هارون گفت: واى بر تو اگر هم چه كسى باقى باشد ملك من باقى خواهد ماند، به خداوند سوگند زبان اين شخص از صد هزار شمشير بيشتر در دل مردم اثر دارد، او همواره از صفت و خصوصيات صاحب خود گفتگو مى‏كرد من تصميم گرفتم بيرون بيايم.

يحيى بن خالد گفت يا امير المؤمنين از اين سخن بگذر، يحيى هشام را دوست مى‏داشت و به او احترام مى‏كرد، و دانست كه هشام از حدش تجاوز كرده است يحيى نزد او رفت و به او اشاره كرد و از مجلس بيرون شد، او هم رداء خود را گذاشت و به بهانه‏اى از منزل بيرون شد و خود را از آن معركه خلاص كرد و رهسپار كوفه شد و در همان جا درگذشت.پ 29- عبد الرحمن بن كثير از امام صادق و او از پدرش از امام سجاد عليهم السّلام روايت مى‏كند كه حسن بن على عليهما السّلام با معاويه ملاقات كردند هنگامى كه به هم رسيدند معاويه بالاى منبر قرار گرفت و امام حسن عليه السّلام را يك پله پائين‏تر از خود نشانيد.

معاويه آغاز سخن كرد و گفت: اينك حسن بن على مرا براى خلافت شايسته ديده و خود را براى آن شايسته نمى‏داند، و اكنون آمده تا با من بيعت كند، بعد از اين گفت: اى حسن از جاى خود برخيز و امام حسن عليه السّلام از جاى خود حركت كرد و فرمود:

ستايش مى‏كنم خداوندى را كه به همه نعمت‏هايش ستوده شده و بندگانش همواره از آن نعمت‏ها برخوردار مى‏باشند سپاس خداوندى را سزاست كه سختيها و گرفتاريها را برطرف مى‏كند، اين نعمت‏ها در نزد افراد دانسته و يا ندانسته معلوم مى‏باشد و همه در نزد بزرگى و عظمت و مقام او سر تعظيم فرود آورده‏اند، و اوهام‏

 

و خيالات به مقام بلند نمى‏رسندپ و كسى به حقيقت كنه او نخواهد رسيد، و مخلوقات از درك آن عاجز مى‏باشند و اسرار او را در نمى‏يابند.

گواهى مى‏دهم كه خداوندى جز او نيست و شريك و همتائى ندارد و در خدائى خود به كسى نيازمند نيست، او پيوسته وجود دارد و همواره يگانه مى‏باشد، كسى به حقيقت آن دست پيدا نمى‏كند و نظير و مانند ندارد، گواهى مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده او هست، خداوند او را برگزيد و پسنديد و براى خود اختيار فرمود، او را به عنوان پيامبرى مبعوث فرمود و او مانند چراغ فروزانى در جامعه ظهور كرد و مردم را بطرف حق فرا خواند.

پيامبر گرامى بندگان را بطرف خدا فرا خواند و آنها را از عواقب اعمالشان بيم داد و از عذاب خداوند آنان را آگاه ساخت و به رحمت‏هاى خداوندى و نعمت‏هاى او مژده داد، او جامعه را نصيحت كرد و راه سعادت و نيك‏بختى را به آنان نشان داد، و براى رسانيدن پيام خدا كوشش فرمود.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله براى رسانيدن پيام خداوند به پا خواست و كوشش كرد و نتيجه كار آنها را براى آنان روشن كرد و مقامات آنها را در آخرت به آنان نشان داد، با اين عقيده از دنيا مى‏رويم، و با اين عقيده محشور مى‏گرديم، و در آينده با همان عقيده خود را به خداوند نزديك مى‏كنيم و خوشحال هم مى‏باشيم.

اى اشراف و بزرگان كه در اينجا جمع شده‏ايد اينك توجه داشته باشيد چه مى‏گويم، اكنون دل‏هاى خود را آماده كنيد، و گوش‏ها را فرا داريد و بنگريد چه مى‏گويم و سخنم چيست، ما خاندانى هستيم كه خداوند بوسيله اسلام ما را گرامى داشت، او ما را برگزيد و اختيار فرمود:

خداوند پليدى‏ها را از ما دفع كرد و ما را پاك و پاكيزه قرار داد، شك و ترديد را از ما برداشت و ما هرگز در حق ترديد نداريم، پروردگار ما و فرزندان ما را از پليدى و گمراهى و كثافت پاك گردانيد و ما تا آدم پاك و منزه مى‏باشيم.

هر گاه نسل‏ها عوض مى‏شد خداوند ما را در بهترين آنها قرار مى‏داد تا آنگاه كه پروردگار، محمد صلى اللَّه عليه و آله را برانگيخت و او را لباس نبوت پوشانيد و جامه رسالت‏

 

را در بر او نمود،پ و كتاب خود را براى او فرستاد و به او فرمان داد تا مردم را به اسلام دعوت كند.

پدرم رضوان اللَّه عليه نخستين كسى بود كه گفته‏هاى او را قبول كرد و به او ايمان آورد، خداوند متعال در قرآن مجيد مى‏فرمايد: أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، در اينجا مقصود از بينه رسول خدا مى‏باشد و پدرم نيز قرآن را تلاوت مى‏كرد و به آن گواهى مى‏داد.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه مى‏خواست او را بطرف مردمان مكه بفرستد و آيه برائت را براى آنها بخواند، فرمود: اى على حركت كن، خداوند فرمان داده اين آيه را يا بايد خودت و يا كسى كه از خودت باشد قرائت كند، پس از اين جا معلوم مى‏گردد كه على از رسول خدا مى‏باشد و رسول هم از او هست.

رسول اكرم هنگامى كه بين على و حمزه و زيد بن حارثه در باره دختر حمزه حكم مى‏كرد فرمود: اما تو اى على مردى از من مى‏باشى و من هم از تو هستم، تو ولى همه مؤمنان بعد از من هستى، پدر من او را تصديق كرد و با جان خود او را حفظ نمود، او در همه جنگ‏ها و سختى‏ها با كمال اطمينان مقاومت كرد و مورد اعتماد رسول بود.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله مى‏دانست كه على مردم را بطرف دين حق دعوت مى‏كند، و براى خدا و رسول خدا و رسول از روى خلوص كار كوشش دارد، خداوند هم در قرآن مى‏فرمايد: السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ  أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ، پدرم از كسانى بود كه قبل از همه مسلمان شد و از همگان به او نزديك‏تر بود.

خداوند متعال در قرآن مجيد فرمايد: لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً، آنها كه بعد از فتح مكه مسلمان شده‏اند مساوى نيستند با آنهائى كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند و انفاق كردند، مقام آنها بزرگ‏تر مى‏باشد، پدرم نخستين مسلمان و مهاجر بود و قبل از همه انفاق كرد.

در جاى ديگر مى‏فرمايد: وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ،

 

پ‏كسانى كه بعد از آنها آمدند مى‏گويند بار خدايا ما را بيامرز و برادران ما را كه قبلا مسلمان شدند مورد رحمت قرار بده، و در دل ما در باره آنها آلودگى قرار نده و دل‏ها را نسبت به هم مهربان كن، بار خدايا تو مهربان و آمرزنده هستى.

مردم مسلمان بعد از على همه او را دعا مى‏كنند و برايش استغفار مى‏نمايند زيرا او قبل از همه مسلمان شده و به رسول صلى اللَّه عليه و آله ايمان آورده است و مهاجرت كرده، و هيچ كس قبل از او به رسول خدا ايمان نياورد و نماز نگذارد، و با آن جناب همراهى نداشت.

در قرآن مجيد آمده: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ، در اين آيه شريفه از سابقان نخستين كه مسلمان شدند و مهاجرت كردند سخن به ميان آمده و فضيلت آنها بيان شده و موقعيت آنها در اسلام ياد شده است.

در اين جا بايد توجه داشت كه على عليه السّلام از آنها هم سابق‏تر است، در اين جا بايد توجه كرد همان گونه كه خداوند متعال سابقان را بر آيندگان فضيلت و امتياز داده است، همان گونه سابق سابقان را هم بر آنها برترى مى‏دهد و براى او فضيلتى خاص قائل است.

خداوند در قرآن فرموده: أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و رسوله! وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ، آيا شما آب دادن به حاجيان و يا نگهبانى از مسجد الحرام را مانند كسى كه به خدا و رسول ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى‏كند مساوى مى‏دانيد، اينها در نزد خداوند مساوى نخواهند بود.

پدر من كسى بود كه به خدا و رسولش و روز قيامت ايمان آورد و در راه خدا جهاد كرد و اين آيه در باره او فرود آمد، عمويش حمزه و برادرش جعفر به نداى او پاسخ گفتند و هر دو شهيد شدند، خداوند در آن ميان حمزه را بعنوان سيد الشهداء خطاب كرد و به جعفر دو بال داد كه بوسيله آن در بهشت پرواز مى‏كند.

خداوند بخاطر مقامى كه آن دو در نزد پيامبر داشتند آنها را گرامى داشت و آن مقام‏ها را به آنان داد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله براى عمويش حمزه در نماز ميت هفتاد تكبير گفتند، و اين را فقط در باره حمزه انجام دادند و با هيچ يك از شهداء اين‏

 

چنين عمل نكردند.پ خداوند متعال براى زنان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دو مزد قرار داد، نيكوكاران آنها دو پاداش دارند و بدكاران آنها هم دو عذاب خواهند داشت، زيرا آنها به رسول خدا نزديك مى‏باشند پروردگار نماز در مسجد رسول را براى هر يك نماز ثواب هزار نماز در ساير مساجد مى‏دهد، مگر مسجد خليلش ابراهيم عليه السّلام در مكه كه آن را فضيلت داده است.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله به امت خود صلوات بر محمد و آل محمد را تعليم فرمودند، و از هر مسلمانى خواست تا هنگام صلوات بر محمد بر ما هم صلوات بفرستد، خداوند براى رسولش گرفتن غنيمت را مباح كرد و براى ما هم مباح فرمود، و صدقه را بر او حرام نموده و بر ما نيز حرام كرده است، و اين كرامتى است كه خداوند ما را به آن گرامى داشته و ما را بر ساير مردم فضيلت داده است.

خداوند متعال در قرآن مجيد به پيامبر خود مى‏گويد: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ، بگوئيد زنان و فرزندان خود را جمع كنيم و نزديك‏ترين افراد خود را كه مانند خودمان مى‏باشند گرد هم آوريم و از خداوند بخواهيم هر كس خلاف حقيقت مى‏گويد او را نفرين نمائيم.

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله از كسانى كه به منزله نفس او بودند پدرم را انتخاب كرد و از فرزندان من و برادرم را برگزيد و از زنان مادرم فاطمه را با خود برداشت و بطرف آنها رفت تا با اين افراد با آنها مباهله كند، پس ما اهل آن حضرت هستيم و او هم از ما مى‏باشد.

خداوند متعال در باره ما خاندان اين آيه را نازل كردند: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، خداوند اراده كرده است رجس و پليدى و آلودگى را از شما دور كند و خاندان شما را از هر جهت پاك و پاكيزه سازد و زشتى‏ها را از شما دور گرداند.

هنگامى كه آيه تطهير نازل شد رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله من و برادر و مادر و پدرم را در

 

جايى گرد آورد و ما را در زير كسائى جمع كرد،پ آن كساء را از خيبر آورده بودند و به ام سلمه تعلق داشت، پيامبر ما را در زير آن جمع فرمود و گفت: بار خدايا اين‏ها خاندان من هستند پليدى را از آنها دور كن و آنان را پاك و پاكيزه قرار بده.

ام سلمه گفت: يا رسول اللَّه مرا با آنها در زير كسا جاى بده، پيامبر فرمود:

عاقبت شما به نيكى پايان خواهد يافت ولى اين جا مخصوص من و آنها مى‏باشد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مدتى در اين دنيا زندگى كردند تا آن گاه كه جهان را وداع گفت و به جوار رحمت حق شتافت.

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله هر روز هنگام طلوع فجر به منزل ما مى‏آمد و مى‏گفت خداوند شما را رحمت كند براى نماز آماده گرديد، خداوند پليدى را از شما برده و شما خاندان را پاك و پاكيزه ساخته است، رسول خدا امر كردند همه درهاى مسجد را به‏بندند و تنها در خانه ما را باز گذاشتند.

گروهى در اين جا ناراحت شدند و علت بستن درها را به مسجد سؤال كردند، رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: من اين درها را نبستم و يا در خانه على را باز نگذاشتم، خداوند به من امر كرد تا اين كار را انجام دهم و من هم اطاعت اوامر خداوند را نموده‏ام.

كسى حق نداشت در مسجد جنب شود و فرزندى براى او در مسجد متولد گردد، جز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و على بن ابى طالب كه در اينجا مستثنى بودند و اين كرامتى بود كه خداوند براى ما مقدر كرده بود، و فضيلتى بود كه به ما اختصاص داد و اين امتياز را از ميان مردم به ما بخشيد.

شما خود مشاهده كرديد كه مقام و موقعيت پدرم در نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چه بود، و ما چه منزلتى در نزد آن بزرگوار داشتيم، خداوند به رسولش امر كرد تا مسجدى بسازد، و او در كنار مسجد ده اطاق درست كرد نه عدد براى خودش و يك اطاق هم براى پدرم ساخت.

خانه ما در آن وسط بود و مقصود از بيت هم در اين جا مسجد است و او همان خانه‏اى است كه خداوند در قرآن از آن تعبير به بيت كرده و اهل بيت هم ما

 

مى‏باشيم‏پ و ما هستيم كسانى كه خداوند رجس و پليدى را از آن‏ها برده و ما را پاك و پاكيزه قرار داده است.

اى مردم اگر من يك سال سر پا توقف كنم و براى شما از آنچه خداوند به ما عنايت كرده است سخن بگويم و از فضائل خاندان خود كه در قرآن و سنت رسول صلى اللَّه عليه و آله وارد شده حرف بزنم توانائى ندارم همه آنها را براى شما بازگو نمايم و به اطلاع شما برسانم.

اكنون معاويه گمان مى‏كند من او را شايسته خلافت مى‏دانم و خود را براى آن شايسته نمى‏دانم، معاويه در اين ادعا دروغ مى‏گويد، من از همگان به اين مقام زيبنده‏تر هستم و خلافت حق ما مى‏باشد و در كتاب خدا و زبان رسول اين موضوع روشن شده است.

اما ما اهل بيت همواره مظلوم بوده‏ايم و از هنگامى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفته‏اند به ما ستم شده است خداوند بين ما و كسانى كه به ما ستم كردند داورى خواهد كرد، آن‏ها مردم را بر ما شورانيدند و آنها را بر ما تسلط كردند.

آن‏ها سهم ما را از غنائم و انفال ندادند و حقوق ما را منع كردند و ميراث مادر ما فاطمه عليها السّلام را كه از پدرش به ارث مى‏برد به او ندادند، من در اينجا از كسى نام نمى‏برم ولى سوگند به خداوند اگر مردم حق پدرم را نبرده بودند و سخنان او را مى‏شنيدند و از وى اطاعت مى‏كردند آسمان باران خود را نازل مى‏كرد و زمين هم بركات خود را آشكار مى‏ساخت و همگان از مواهب آن استفاده مى‏كردند.

اى معاويه اگر حق در جاى خود استقرار پيدا مى‏كرد تو در خلافت طمع نمى‏كردى، اما هنگامى كه آن را از جاى خود بيرون كردند قريشيان براى بدست آوردن خلافت با هم به نزاع پرداختند و تو با يارانت در آن طمع كرديد و آن را بدست آورديد و حق ديگران را غصب كرديد.

اى معاويه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: هر امتى كه حكومت خود را به كسانى بدهد كه در جامعه داناتر از آنها باشند آن امت هرگز روى سعادت نخواهند ديد تا آن گاه كه برگردند و حق را به صاحبش بدهند، بنى اسرائيل هارون را ترك كردند

 

و دنبال گوساله رفتند در حالى كه مى‏دانستند او خليفه موسى مى‏باشد.پ مردم پدرم را رها كردند و از ديگران متابعت نمودند، در حالى كه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيده بودند كه مى‏فرمود: اى على تو در نزد من مانند هارون در برابر موسى مى‏باشى، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود، آنها ديدند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در غدير چه عملى انجام داد.

پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم او را روى دست بلند كردند و به عنوان ولايت بر مؤمنان او را به جانشينى خود برگزيد و بعد هم دستور دادند شاهدان جريان را به غائبان برسانند، رسول خدا از دست قوم خود بطرف غار رهسپار شد و آن‏ها را دعوت كرد تا اسلام آورند.

اما هنگامى كه مشاهده كردند آن‏ها قبول نمى‏كنند بطرف مدينه رهسپار شدند، پدر من دست خود را بطرف آنها دراز نكرد و با مردم احتجاج نمود و از حق خود دفاع كرد ولى كسى به او كمك نكرد و اگر ياورى پيدا مى‏كرد هرگز بطرف آنها نمى‏رفت، همان گونه كه خداوند پيامبر را آزاد گذاشت و او بطرف غار رفت او هم چون ياورى نداشت خود را آزاد كرد و از آن محيط بيرون شد.

اكنون مردم مرا تنها گذاشته‏اند من هم ناگزير هستم خلافت را به شما واگذار كنم، و اگر ياورانى داشتم هرگز خلافت را به تو نمى‏دادم، هنگامى كه بنى اسرائيل هارون را ناتوان كردند و با او دشمنى نمودند او هم آنها را به حال خود رها كرد زيرا ديگر وظيفه‏اى نداشت.

من و پدرم نيز همين گونه مى‏باشيم، ما كوشش كرديم و آنچه لازم بود به مردم گفتيم و وظايف آن‏ها را بر شمرديم اما آنها گوش نداند، ما هم امت را به حال خود واگذاشتيم و كار را به ديگران واگذار كرديم زيرا يار و مددكارى براى ما پيدا نشد تا از حق خود دفاع كنيم، اينها سنت‏هائى است كه در اين جهان جريان دارد و همه دنبال هم مى‏آيند.

اى مردم اگر در شرق و غرب عالم جستجو كنيد مردى را كه پدرش وصى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و جدش پيامبر خدا باشد غير از من و برادرم را نخواهى يافت‏

 

پ‏اكنون از خداوند بترسيد و گمراه نگرديد بعد از اينكه حقيقت براى شما روشن شده است، من اكنون خلافت را به اين شخص واگذاشتم شايد اين براى شما يك آزمايش باشد كه تا روز معينى به آن دل خوش باشيد و از مواهب آن لذت بريد.

اى مردم كسى كه از حقش صرف نظر مى‏كند نبايد مورد اعتراض و عيب‏جوئى قرار گيرد، عيب براى كسى مى‏باشد كه حق ديگران را غصب مى‏كند و طالب چيزى هست كه حق او نيست، هر كار درستى سود مى‏دهد هر خطائى زيان‏بخش نيست، داستان به داود رسيد سليمان آن را دريافت و از آن سود برد ولى به داود هم زيانى وارد نشد.

قرابت رسول به مشرك هم سود مى‏رساند ولى سودش براى مؤمن بيشتر مى‏باشد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به عمويش ابو طالب در هنگام موت فرمودند، بگو لا اله الا اللَّه تا روز قيامت از تو شفاعت كنم، رسول خدا اين سخن را در هنگامى مى‏گفت كه يقين به مطلب داشت و اين موضوع يعنى بازگشت در هنگام مرگ براى هيچ كس نيست.

خداوند مى‏فرمايد: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً، براى كسانى كه مرتكب گناه مى‏شوند و مى‏خواهند در هنگام حضور مرگ توبه كنند اين توبه پذيرفته نمى‏شود و نه كسانى كه در حال كفر بميرند، ما براى اين گروه عذابى سخت فراهم كرده‏ايم.

 

اى مردم گوش فرا دهيد و مطلب را نيكو دريابيد، از خداوند بترسيد و به او بر گرديد، اگر چه بسيار دور است كه شما بطرف حق مراجعه كنيد، زيرا طغيان و سركشى و عناد و لجاج در شما وجود دارد و سلام و رحمت حق بر كسانى كه هدايت گردند و راه حق و حقيقت را بجويند.