در خوف و رجاء و حسن ظن‏

1- حارث بن مغيره از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه از آن حضرت‏ پرسيدم در وصيت لقمان چه بود؟پ‏

 فرمود: در وصيت نامه او چيزهاى شگفت‏انگيز بود، و يكى از آن وصيت‏هاى تعجب‏انگيز اين بود كه به پسرش گفت از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى ثقلين را با خود بردى باز ممكن است كه خداوند تو را عذاب كند، و از خداوند چنان اميدوار باش كه اگر گناه ثقلين را بردى باز تو را رحمت كند.

بعد از اين امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم عليه السّلام فرمود: هر بنده مؤمنى در دلش دو نور دارد، نور خوف و نور رجاء اگر آن دو را با هم وزن كنند هر دو مساوى خواهند شد.پ‏

 2- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى اسحاق از خداوند بترس مانند اينكه او را مشاهده مى‏كنى، اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏نگرد و اگر معتقد باشى كه خداوند تو را مشاهده نمى‏كند در اين صورت كافر هستى، و اگر مى‏دانى كه او تو را مى‏نگرد و باز هم او را نافرمانى مى‏كنى مقام او را سبك شمرده‏اى.پ‏

 3- ابو حمزه گويد: امام صادق عليه السّلام فرموده: هر كس خداوند را شناخت از وى مى‏ترسد، و هر كس از خداوند ترسيد نفسش از دنيا خواهد گذشت.پ‏

 4- يكى از راويان از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد گروهى معصيت مى‏كنند و مى‏گويند اميدواريم كه خداوند از ما بگذرد، آنها هم چنين مشغول گناه مى‏باشند تا از دنيا مى‏روند، امام عليه السّلام فرمود اينها مردمانى هستند كه در آمال و آرزوها بسر مى‏برند، آنها دروغ مى‏گويند كه اميدوار مى‏باشند هر كس اميدى داشته باشد دنبال آن مى‏رود و هر كس از چيزى بترسد از آن فرار مى‏كند.پ‏

 5- صالح بن حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: بعضى از عبادت‏ها از شدّت خوف خداوند انجام مى‏گيرد، خداوند مى‏فرمايد: از ميان بندگان خدا فقط علماء از او مى‏ترسند و در جاى ديگر فرمود: از مردم نترسيد بلكه از من بترسيد.

خداوند در آيه شريفه فرمود: هر كس از خداوند بترسد خداوند هم براى او

 

راه خروج را باز مى‏كند،پ‏

 امام صادق سلام اللَّه عليه فرمودند: كسى كه از خداوند مى‏ترسد دنبال حب مقام و جاه‏طلبى نمى‏رود و خود را بر ديگران تحميل نمى‏كند.پ‏

 6- ابو حمزه ثمالى گويد: امام سجاد عليه السّلام فرمود: مردى سوار كشتى شد و با خانواده‏اش به سفر دريائى پرداخت، كشتى آنها در ميان امواج دريا شكست و جز زن او همه هلاك شدند، او بر يك تخته پاره قرار گرفت و به جزيره‏اى در ميان دريا پناه برد.

در آن جزيره مردى بود كه به راه زنى روزگار مى‏گذرانيد، و او مردى بود فاسد كه هر كار زشتى را مرتكب مى‏شد، او در اينجا به كار خود مشغول بود كه ناگهان آن زن بالاى سرش قرار گرفت آن مرد سرش را بلند كرد و گفت: انس هستى يا جن.

زن گفت: انس هستم، او هم با وى سخنى نگفت و از جايش برخاست و او را بر زمين افكند و خواست به او تجاوز كند، هنگامى كه خواست منظورش را عمل كند زن مضطرب شد، مرد از او پرسيد چرا مضطرب مى‏باشى.

زن گفت من از اين مى‏ترسم در اين هنگام بطرف آسمان اشاره كرد، آن مرد گفت: تا حالا از اين كارها نكرده‏اى گفت: نه به خداوند سوگند، مرد گفت: تو مى‏ترسى در حالى كه تاكنون مرتكب اين كارها نشده‏اى در صورتى كه من تو را به اين عمل مجبور مى‏كنم.

به خداوند سوگند من شايسته هستم كه از خداوند بترسم راوى گويد: آن مرد از جاى خود برخاست و چيزى نگفت و به طرف منزلش رفت، و تصميم گرفت توبه كند و از گناهان باز گردد او در بين راه با راهبى برخورد كرد و آفتاب هم بسيار گرم بود.

راهب گفت: اى جوان دعا كن تا خداوند ابرى بفرستد و روى ما سايه افكند، تا از گرمى آفتاب محفوظ بمانيم، جوان گفت من نمى‏دانم نزد خداوند حسنه‏اى دارم يا ندارم، و لذا از خداوند شرم دارم تا چيزى از وى بخواهم.

راهب گفت: من دعا مى‏كنم و تو آمين بگو، گفت باشد دعا كنيد، راهب‏

 

مشغول دعا شد و او هم آمين مى‏گفت،پ‏

 بعد از چند لحظه ابرى آمد و بر آنها سايه افكند، و آنها زير ابر به راه خود ادامه دادند تا آنگاه كه به دو راهى رسيدند.

در اينجا جوان بطرفى رفت و راهب بطرفى ديگر روان شد، ابر هم بطرف جوان راه افتاد، راهب به جوان گفت تو بهتر از من مى‏باشى اين دعا به خاطر تو مستجاب شد نه به جهت من اينك بگو داستانت چيست، او هم داستان خود را ذكر كرد، راهب گفت خداوند گناهان گذشته تو را بخشيد و اكنون متوجه آينده باش.پ‏

 7- حمزة بن حمران گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم مى‏فرمود: رسول خدا در يكى از خطبه‏هاى خود فرمود: اى مردم براى شما راههائى هست كه بايد در آن راهها كام نهيد، و شما سرانجامى داريد كه بايد به آنجا برسيد.

متوجه باشيد مؤمن بين دو ترس عمل مى‏كند، كارهائى كه انجام داده و نمى‏داند خداوند با او چه خواهد كرد، و بين آنچه در آينده مى‏آيد و نمى‏داند چه خواهد شد اينك مؤمن بايد از دنياى خودش براى خودش بردارد و از دنيا براى آخرتش استفاده كند.

مؤمن بايد در ايام جوانى براى روزگار پيرى ذخيره كند، و در زندگى براى مرگش چيزهائى فراهم سازد، به خدائى سوگند كه جان محمد صلى اللَّه عليه و آله در دست او مى‏باشد بعد از دنيا ديگر مؤاخذه‏اى نيست بعد از آن يا بهشت است و يا دوزخ.پ‏

 8- داود رقى گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» فرمود: هر كس بداند كه خدا مى‏بيند و مى‏شنود آنچه را كه انسان بجاى مى‏آورد، و همه خير و شر او را مشاهده مى‏كند، و اينها موجب شوند كه او از كارهاى زشت دست بر دارد، اين چنين شخصى از خداوند مى‏ترسد و نفس خود را از هوى نگه مى‏دارد.پ‏

 9- حسن بن ابى ساره گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: مؤمن به حقيقت ايمان نخواهد رسيد مگر اينكه هم خائف باشد و هم اميدوار، و براى همين خوف و رجاء كار كند.

 

پ‏

10- ابو عبيده حذاء گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: مؤمن بين دو ترس قرار گرفته گناهى كه نمى‏داند خداوند با او چگونه معامله خواهد كرد و عمرى كه از وى مانده و نمى‏داند او را چگونه خواهد گذرانيد، او همواره در حال خوف است و او را خوف اصلاح مى‏كند.پ‏

 11- محمد حلبى گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» فرمود: آنها مى‏دانند چه كارى انجام مى‏دهند، و مى‏دانند كه به آنها در برابر آن اعمال پاداش خواهند داد.پ‏

 12- ابو بصير گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: مؤمنان عمل مى‏كنند و مى‏دانند چه كارى انجام مى‏دهند و اينكه به آنها پاداش داده مى‏شود.پ‏

 13- در منهيات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد شده كه فرمود: هر كس مبتلا به فحشاء و يا كار زشتى گردد و براى ترس از خداوند از آن دورى كند خداوند آتش دوزخ را بر او حرام مى‏كند و او را از وحشت بزرگ نگه مى‏دارد، و هر چه به او در كتاب خود وعده داده انجام مى‏دهد و در قرآن فرموده: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ.پ‏

 14- بريد بن معاويه از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: در كتاب على عليه السّلام پيدا كرديم كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بالاى منبر فرمودند: سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست هيچ مؤمنى به خير دنيا و آخرت نمى‏رسد مگر اينكه به خدا حسن ظن داشته باشد و اميدوار گردد، و خلقش نيكو باشد و از غيبت مؤمن دست باز دارد.

سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست خداوند مؤمن را پس از توبه و استغفار عذاب نمى‏كند مگر اينكه به خداوند سوء ظن داشته باشد، و اميدش قطع شود، و خلقش بد باشد و از مؤمنان غيبت كند.

سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست، هر مؤمنى كه به خداوند حسن ظن پيدا كند، خداوند او را با نيتش مورد معامله قرار مى‏دهد، زيرا خداوند كريم و اهل خير است، و او شرم مى‏كند كه به حسن ظن مؤمن توجه نكند، و اميد او را قطع نمايد، اينك به خداوند حسن ظن داشته باشيد و به او روى آوريد.

 

پ‏

15- ابن بزيع گويد: امام رضا عليه السّلام فرمود: به خداوند حسن ظن پيدا كنيد، زيرا خداوند مى‏فرمايد، من به حسن ظن توجه دارم، اگر او خير در نظر بگيرد به خير خواهد رسيد و اگر سوء ظن داشته باشد باز هم به آن خواهد رسيد.پ‏

 16- سفيان بن عيينه گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: حسن ظن به خداوند آن است كه جز از خداوند از كسى اميدوار نباشى، و جز از گناه خود از چيزى نترسى.پ‏

 17- حسين بن عطيه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: مكارم ده عدد مى‏باشند، و اگر توانائى هر ده عدد را بدست بياورى بسيار خوب خواهد بود، گاهى آن مكارم در پدر هست و در فرزندان نيست و گاهى در فرزندان مى‏باشد ولى در پدرها نمى‏باشد و در بر دكان هست ولى در آزادها نيست.

گفته شد آن مكارم چه هستند، فرمود: صداقت در هنگام جنگ، راستگوئى، اداء امانت، صله رحم، پذيرائى از مهمان، اطعام سائل، پاداش به نيكوكاران، ذمه دارى در مورد همسايگان و دوستان، و در رأس همه آنها حياء مى‏باشد.پ‏

 18- عبد اللَّه بن مسكان گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: خداوند متعال پيامبران خود را به مكارم اخلاق اختصاص داد، اينك خود را بيازمائيد اگر در شما از مكارم اخلاق چيزى بود خداوند را سپاس گوئيد و بدانيد كه اين از خيرات مى‏باشد و اگر نداريد از خداوند بخواهيد به شما عطا كند.

امام عليه السّلام فرمود آنها ده عدد مى‏باشند: يقين، قناعت، صبر، سپاسگزارى، حلم، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، مروت، و بعضى از محدّثان بعد از اين خصلت‏هاى ده‏گانه چند عدد ديگر هم بر آن افزوده‏اند و آنها عبارتند از: صدق و اداء امانت.پ‏

 19- عبد اللَّه بن بكير گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: ما دوست مى‏داريم كسانى را كه عالم، عاقل، فقيه، حليم، اهل مدارا، صبور، راستگو و با وفا باشند، خداوند متعال پيامبران را به مكارم اخلاق اختصاص داده و هر كس داراى آن صفات باشد بايد خدا را سپاس گويد

 

پ‏

هر كس آن صفات را فاقد باشد بايد از خداوند بخواهد آن صفات را به او عطا كند، گويد عرض كردم قربانت كردم آن صفات را بيان فرمائيد، فرمودند: ورع، قناعت، صبر، شكر، حلم، حياء، سخاوت، شجاعت، غيرت، نيكى، راستگوئى و اداء امانت.پ‏

 20- جابر بن عبد اللَّه گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما را به بهترين مردهاى خودتان خبر دهم عرض كردند آرى يا رسول اللَّه فرمود: بهترين مردان شما كسانى هستند كه پرهيزكار و پاكيزه باشند و دست‏هاى آنها براى نيكى و بخشندگى باز شوند، ديدگان آنها آلوده نباشند، به پدر و مادر خود نيكى كنند و خانواده‏اش را نيازمند ديگران نكنند.پ‏

 21- يكى از بنى هاشم از امام عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: هر كس داراى چهار خصلت باشد اسلامش كامل مى‏گردد، اگر چه از سر تا قدمش گناه باشد، راستگوئى، حياء، حسن خلق و سپاسگزارى.پ‏

 22- ابو حمزه ثمالى گويد: امام سجاد عليه السّلام فرمود: در بنى اسرائيل مردى بود كه قبرها را مى‏شكافت و كفن‏ها را از تن مردگان بيرون مى‏آورد، يكى از همسايگان او بيمار شد و ترسيد درگذرد او دنبال نباش فرستاد و او را به خانه‏اش دعوت كرد.

هنگامى كه نباش نزد او آمد گفت: من چگونه همسايه‏اى برايت بودم، گفت بسيار خوب گفت: اكنون حاجتى به تو دارم جواب داد هر چه بخواهى انجام مى‏دهم، او در اينجا دو كفن را بيرون آورد و گفت: دوست دارم هر كدام از آنها را مى‏خواهيد برداريد و گور مرا نبش نكنيد.

نباش پيشنهاد او را قبول نكرد و از گرفتن كفن خوددارى نمود، آن مرد گفت من دوست دارم شما آن را بگيريد، او هم چنان اصرار مى‏كرد تا وى كفن را برداشت، بعد از اينكه آن مرد درگذشت و او را دفن كردند نباش به طمع افتاد و گفت: او اكنون مرده و كسى از جريان خبر ندارد.

او بطرف گورستان رفت تا قبر آن مرد همسايه را بشكافد، در اين هنگام فريادى شنيد كه به او مى‏گفت اين كار را نكن، نباش دست از آن برداشت و او را

 

هم چنان با كفن رها كرد و به طرف خانه خود بازگشت.پ‏

 او به فرزندان خود گفت: من چگونه پدرى براى شما بودم، گفتند براى ما پدر خوبى بودى گفت: من اكنون حاجتى به شما دارم، گفتند بگوئيد ما خواسته شما را انجام مى‏دهيم، گفت: من دوست دارم هر گاه مردم مرا بسوزانيد تا خاكستر شوم.

هنگامى كه خاكستر شدم آن را جمع كنيد، و بعد نصف آن را وسيله باد در بيابان رها كنيد، و نصف آن را در دريا پراكنده نمائيد. هنگامى كه او درگذشت يكى از فرزندانش به وصيت او عمل كرد و خاكسترش را به بيابان‏ها و دريا پراكنده ساخت.

در اين هنگام خداوند متعال به بيابان و دريا امر كرد همه خاكسترها را جمع كنند، و بعد از پيوست همه آنها بار ديگر آن مرد در مقابل خداوند ظاهر شد، خداوند فرمود: چرا به فرزندانت اين گونه وصيت كردى تا آنها بدنت را اين چنين كنند.

آن مرد گفت: بار خدايا سوگند به عزّت تو ترس از تو مرا واداشت تا اين چنين وصيت كنم، خداوند عز و جل فرمود: من بزودى طرف مقابل شما را راضى خواهم كرد، و تو را از ترس آسوده مى‏كنم و گناهت را مى‏آمرزم.پ‏

 23- يك نفر از انصار گويد: يكى از روزها رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در سايه درختى استراحت كرده بودند و اين روز بسيار گرم بود، در اين هنگام مردى آمد و جامه‏هايش را كند و در شن‏ها و خاك‏هاى داغ غلطيد، گاهى كمر و گاهى شكم خود را داغ مى‏كرد، و گاهى هم پيشانى خود را بر زمين مى‏نهاد.

او با خود مى‏گفت: اى نفس بچش، آنچه در نزد خداوند است سخت‏تر از اين خواهد بود رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هم به اين جريان نگاه مى‏كرد، بعد از اين آن مرد لباسهاى خود را در بر كرد و آماده رفتن شد.

در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه متوجه اعمال او بود وى را بطرف خود دعوت فرمود و گفت: اى بنده خدا امروز كارى كردى كه من تاكنون نظير آن را

 

در مردم نديده‏ام،پ‏

 شما چرا اين كارها را كردى و در خاك گرم و داغ خود را ماليدى.

آن مرد گفت: من از ترس خداوند اين كارها را كردم، و به نفس خود گفتم اين ناراحتى‏ها را تحمل كن و در نزد خداوند بزرگتر از اينها مى‏باشد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: تو از خداوند آن طور كه شايسته است ترسيدى و اينك پروردگار با عمل تو به اهل آسمان مباهات مى‏كند.

بعد از اين رسول اكرم متوجه ياران خود شد و به آنها فرمود: اى گروه مردم كه در اينجا حضور داريد اينك به رفيق خود مراجعه كنيد و خود را به آن نزديك نمائيد تا براى شما دعا كند، اصحاب نزد او رفتند و او هم براى آنها دعا كرد و گفت: بار خدايا ما را از اهل هدايت قرار بده، و به ما تقوى عطا كن و در بهشت ما را جاى ده.پ‏

 24- از على عليه السّلام سؤال شد كدام يك از مردمان در نزد خداوند بهتر مى‏باشند، فرمود: آن كس كه بيشتر از خداوند بترسد و از همگان به تقوى داناتر باشد، و از ديگران زهدش زيادتر باشد.پ‏

 25- امام صادق عليه السّلام فرمود: علم را همين بس كه آدمى را از خدا بترساند، و جهل را همين بس كه انسانى را گول بزند.26- امام عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏  فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏» فرمود: آن بنده‏اى است كه هر گاه توانائى بر معصيت پيدا كرد و از ترس خداوند او را ترك گويد و نفس خود را از آن باز دارد در اين هنگام پاداش او بهشت خواهد بود.پ‏

 27- حسن گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند متعال مى‏فرمايد: سوگند به عزّت و جلالم براى بنده‏ام دو خوف و دو آسايش را با هم جمع نمى‏كنم، هر گاه در دنيا براى او آرامش باشد در آخرت او را خواهم ترسانيد، و اگر در دنيا از من ترسيد او را در قيامت آرامش خواهم داد.پ‏

 28- عبد اللَّه بن عمر گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: گروهى قبل از شما در

 

راهى حركت مى‏كردندپ‏

 در اين هنگام باران آمد و آنها به غارى پناه بردند و در غار هم بسته شد، يكى از آنها گفت اى برادران به خداوند سوگند جز راستى چيزى شما را از اينجا نجات نخواهد داد، و اينك هر يك از شما كه براى خدا كارى كرده اظهار كند تا خداوند ما را از اينجا نجات دهد.

يكى از آنها گفت: بار خدايا مى‏دانى كه من اجيرى داشتم و او براى من كار مى‏كرد و مزدش مقدارى برنج بود، من برنج او را كاشتم و از حاصل آن گاوى خريدم، بعد او آمد و مزد خود را از من خواست و من به او گفتم آن گاو را براى خود بردار، او گفت: من مقدارى برنج نزد تو دارم، گفتم: آرى ولى آن گاو هم مال شما هست آن را ببريد، بار خدايا اگر مى‏دانى من اين كار را براى شما كردم اين سنگ را دور كن، سنگ هم دور شد.

ديگرى گفت: بار خدايا شما مى‏دانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم و هر شب نزد آنها مى‏آمدم و از شير گوسفندان خود براى آنها مى‏آوردم، يكى از شب‏ها مقدارى دير آمدم و مشاهده كردم آنها خوابيده‏اند، بچه‏هاى من از گرسنگى فرياد مى‏كشيدند، ولى من تا پدر و مادر خود را سير نمى‏كردم به نزد بچه‏هاى خود نمى‏رفتم.

من از بيدار كردن آنها خوددارى كردم و از مراجعت هم منصرف شدم در آنجا توقف كردم تا آنها در هنگام فجر از خواب بيدار شدند، اكنون بار خدايا اگر مى‏دانى كه من اين كار را براى رضاى تو انجام دادم، اينك اين سنگ را از ما دور كن، در اينجا سنگ به كنارى رفت و آنها آسمان را ديدند.

سومى گفت: بار خدايا تو مى‏دانى كه من يك دختر عمو داشتم و او را از همه بيشتر دوست و مورد علاقه‏ام بود، من خواستم با او مقاربت كنم ولى او قبول نكرد، مگر اينكه صد دينار به او بدهم، من كوشش كردم و آن صد دينار را بدست آوردم و به او دادم و او هم حاضر شد من به او تجاوز كنم.

هنگامى كه خواستم منظور خود را عملى سازم او به من گفت: از خداوند بترس و از تجاوز بمن خوددارى كن و آبروى مرا نبر و اگر مى‏خواهى از راه‏

 

مشروع با من ازدواج نماپ‏

 من هم فورا دست از او باز داشتم و او را ترك كردم و صد دينار را هم به او دادم، خداوندا اگر مى‏دانى كه من اين كار را براى ترس تو انجام دادم اين سنگ را از ما دور كن، در اينجا سنگ از آنها دور شد و همه از غار خارج شدند.پ‏

 29- انواع ترس‏ها بر پنج نوع مى‏باشند: خوف، خشيت، وجل، رهبت، و هيبت، خوف براى معصيت‏كاران است، خشيت براى علماء و اهل دانش مى‏باشد، وجل براى خاضعان و رهبت براى عابدان و هيبت براى عارفان هستند.

اما خوفى كه براى گناهان مى‏باشد خداوند متعال در اينجا فرموده: هر كس از مقام خداى خود ترسيد او دو باغ خواهد داشت، خشيت براى تقصير و كوتاهى در عمل مى‏باشد كه خداوند در اين باره مى‏فرمايد: از ميان بندگان فقط علماء از خداوند مى‏ترسند.

اما وجل براى كسانى است كه از خدمت خوددارى كرده‏اند خداوند مى‏فرمايد: كسانى كه هر گاه ذكر خداوند بر زبان‏ها جارى گردد دلهاى آنها ترسان مى‏گردند، و رهبت هم براى تقصير در عمل است، خداوند مى‏فرمايد: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ* و به اين معنى اشاره مى‏كند.پ‏

 30- ابو الحسن عبدى از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: هر بنده‏اى كه نفس خود را حبس كند خداوند او را وارد بهشت مى‏كند.پ‏

 31- محمد بن عيسى كندى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس از خداوند ترسيد خداوند همه كس را از آن مى‏ترساند و هر كس از خداوند نترسيد خداوند او را از همه چيز خواهد ترسانيد.پ‏

 32- ابن زياد از امام صادق و او از پدرش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: در حكمت آل داود آمده است اى فرزند آدم چگونه از هدايت سخن مى‏گوئى در حالى كه هنوز در هلاكت هستى و بيدارى برايت حاصل نشده است.

اى فرزند آدم دلت قساوت پيدا كرده و عظمت خداوند را فراموش كرده‏اى، اگر تو خدا را مى‏شناختى و عظمت او را درك مى‏كردى همواره از آن خائف‏

 

بودى، و به وعده‏هاى او اميدوار مى‏شدى، واى بر تو چگونه از قبرت ياد نمى‏كنى و از تنهائى خود در ميان گورت وحشت ندارى.پ‏

 33- حسين بن موسى از پدرش موسى بن جعفر عليه السّلام و او از پدرانش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه على عليه السّلام فرمود: مؤمن هنگامى كه صبح مى‏كند اگر چه نيكوكار باشد باز هم مى‏ترسد، و شب هم خائف است اگر چه كار نيك بكند.

مؤمن همواره بين دو امر زندگى مى‏كند، از گذشته‏ها كه نمى‏داند چگونه بوده و خداوند با او چه معامله‏اى خواهد كرد، و بعد از آن هم نمى‏داند چه خواهد شد و در چه وقتى مرگش فرا خواهد رسيد و به چه مصائبى گرفتار خواهد گرديد.پ‏

 34- ثمالى گويد: امام سجاد عليه السّلام فرمود: اى فرزند آدم تو همواره در خير و سعادت زندگى خواهى كرد مادامى كه واعظى از خود داشته باشى، و در محاسبه كارهايت همت كنى، و ترس را براى خود شعار و اندوه را براى خود جامه قرار دهى، اى فرزند آدم تو خواهى مرد و مبعوث خواهى شد و در مقابل خداوند قرار خواهى گرفت و اينك پاسخ سؤالات را مهيا كن.پ‏

 35- امام صادق عليه السّلام به معلى بن خنيس گفتند: اى معلى از خداوند عزّت بخواه تا تو را عزّت دهد، معلى گفت چگونه يا ابن رسول اللَّه عزّت بخواهم، فرمودند: از خداوند بترس تا همگان از تو بترسند.پ‏

 36- ابو العباس گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: گروهى مرتكب گناهى شدند و از آن ترسيدند و ناراحت شدند جماعتى نزد آنها آمدند و گفتند: شما را چه شده است گفتند: ما مبتلا به گناه شده‏ايم و از اين جهت ترس ما را فرا گرفته است، گفتند ما عقاب آن گناهان را قبول مى‏كنيم، خداوند فرمود: از من مى‏ترسند ولى بر من جرأت پيدا مى‏كنند، در اينجا براى آنها عذاب آمد.پ‏

 37- ثمالى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: از خداوند اميدوار باش ولى اين اميد تو را جرأت معصيت ندهد و از خداوند چنان بترس كه نااميدى برايت حاصل نگردد.پ‏

 38- حماد بن عيسى از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: لقمان به‏

 

فرزندش وصيت كردپ‏

 اى فرزند از خداوند چنان بترس كه اگر نيكيهاى ثقلين را هم داشته باشى باز هم خائف باشى كه ممكن است خداوند تو را عذاب كند، و به خداوند اميدوار باش كه اگر گناه انس و جن را داشته باشى خداوند تو را رحمت مى‏كند.پ‏

 39- عبد اللَّه بن قاسم گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: خائف كسى است كه همواره در فكر زبانش هست و از ترس نمى‏تواند سخن بگويد.پ‏

 40- عبد الرحمن بن حجاج گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم مردم حديثى روايت مى‏كنند در باره آخرين كسى كه او را بطرف آتش مى‏برند، امام فرمود: آن طور نيست كه مردم مى‏گويند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: آخرين بنده‏اى كه بطرف دوزخ برده مى‏شود، او ناگهان متوجه خداوند مى‏گردد.

خداوند متعال امر مى‏كند او را بر گردانيد، بعد از آن او را بر مى‏گردانند، خداوند مى‏فرمايد چرا بطرف من توجه كرديد، مى‏گويد بار خدايا من اين گونه گمانى به شما نداشتم، خداوند مى‏فرمايد گمانت چه بود، مى‏گويد گمان مى‏كردم مرا مى‏آمرزى و در بهشت جاى مى‏دهى.

در اين هنگام خداوند به فرشتگان مى‏فرمايد: اى فرشتگان من سوگند به عزّت و جلال خودم و به نعمت‏هائى كه آفريده‏ام و به بلندى و مقام خودم سوگند كه اين بنده يك لحظه هم به من حسن ظن نداشت و اگر او به يك لحظه حسن ظن پيدا مى‏كرد او را از آتش نمى‏ترسانيدم، اكنون با اينكه دروغ مى‏گويد او را وارد بهشت كنيد.

بعد از اين رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر بنده‏اى كه به خدا حسن ظن داشته باشد خداوند هم به حسن ظن او رفتار مى‏كند و اين است تفسير آيه شريفه وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ.پ‏

 41- ابن بزيع از امام رضا عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: به خداوند حسن ظن داشته باشيد زيرا كه خداوند با حسن ظن مؤمن با وى رفتار مى‏كند، اگر گمانش خير باشد به او خير خواهد رسيد و اگر شر باشد شر خواهد ديد.

 

پ‏

42- ابو عبيده حذاء گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند:

خداوند متعال مى‏فرمايد: عبادت‏كنندگان بايد به اعمال خود متكى نباشند و انتظار پاداشى نداشته باشند زيرا آنها هر چه كوشش كنند باز هم در عبادت مقصر خواهند بود.

آنها هر چه عبادت نمايند به حقيقت عبادت نخواهند رسيد، آنها با عبادت خود به كرامت‏هاى من و نعمت‏هاى بهشت و درجات عالى و يا اقامت در جوار من نمى‏رسند، بلكه آنها بايد به فضل و عنايت من توجه داشته باشند و اميدوارى حاصل كنند.

آنها بايد بمن حسن ظن پيدا نمايند، و به من اطمينان پيدا كنند، در اين هنگام رحمت من شامل آنها مى‏گردد و آنها را به رحمت و رضوان خود خواهم رسانيد، آنان را مورد عفو قرار خواهم داد من خداى بخشنده و مهربان هستم و به همين نام‏گذارى شده‏ام.پ‏

 43- انس گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: قبل از اينكه از دنيا برويد حسن ظن به خداوند داشته باشيد زيرا حسن ظن به خداوند بهاى بهشت مى‏باشد.پ‏

 44- رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى على با ترسوها مشورت نكن زيرا آنها راه خروج را برايت تنگ خواهند كرد، و با بخيل هم مشورت نكن، او هم تو را از مقصود باز مى‏دارد، و با حريص هم مشورت نكن كه او تو را به حرص وامى‏دارد، اى على ترس و بخل و حرص غرائزى هستند كه از سوء ظن تولد پيدا مى‏كنند.پ‏

 45- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى اسحاق از خداوند بترس مانند اينكه او را مى‏نگرى، اگر تو او را مشاهده نمى‏كنى او تو را مشاهده مى‏كند، و اگر گمان كنى او تو را مشاهده نمى‏كند كافرشده‏اى.

اگر مى‏دانى خداوند تو را مشاهده مى‏كند و بعد گناهان خود را از مردم مى‏پوشانى ولى از خداوند كه تو را مى‏نگرد شرم ندارى و در مقابل او مرتكب گناه مى‏شوى در اين صورت خداوند را از ميان همه بينندگان سبك‏تر شمرده‏اى.پ‏

 46- حفص بن بخترى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: گروهى گناهان زيادى‏

 

انجام دادند و از آن همه گناه ناراحت شدند و سخت ترسيدند، گروهى ديگر آمدند و گفتند: گناهان شما را ما به عهده مى‏گيريم، خداوند بر آنها عذاب نازل كرد و فرمود: آنها از من ترسيدند ولى شما جرأت پيدا كرديد.پ‏

 47- سلمان رضوان اللَّه عليه گفت: سه چيز مرا به خنده آورد و سه چيز مرا گريانيد، اما آن سه كه مرا به گريه آورد يكى از آنها مفارقت از دوستان كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و حزب او هستند دوم وحشت در هنگام مرگ و ايستادن در محضر خداوند، و سوم روزى كه اسرار آشكار شوند و برايم روشن نباشد كه اهل بهشت هستم يا دوزخ.

اما آن سه كه مرا به خنده آوردند عبارتند از كسى كه غفلت مى‏كند در حالى كه از او غافل نيستند، و طالب دنيا در حالى كه مرگ او را طلب مى‏كند، و سوم كسى كه نمى‏داند خدايش از او راضى هست و يا بر وى غضب دارد.پ‏

 48- يكى از راويان از امام باقر عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: بنده‏اى را روز قيامت در محضر خداوند حاضر مى‏كنند و خداوند دستور مى‏دهد او را وارد دوزخ كنند، او مى‏گويد: به عزّت و جلالت سوگند من هم چه گمانى به تو نداشتم.

خداوند مى‏فرمايد چه گمانى داشتى، گويد: گمان مى‏كردم مرا بيامرزى، خداوند هم مى‏فرمايد تو را آمرزيدم، امام باقر عليه السّلام فرمود: به خداوند سوگند او يك لحظه هم در دنيا حسن ظن پيدا نكرد اگر او يك لحظه حسن ظن پيدا كرده بود او را در آن موقف حاضر نمى‏كرد و عفوش مى‏نمود.پ‏

 49- ابو حمزه گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: زنى بدكار در مقابل جوانان بنى اسرائيل ظاهر شد و آنها را فريب داد، يكى از آنها گفت: اگر فلان عابد هم اين زن را مى‏ديد در دام اين گرفتار مى‏شد.

آن زن گفته آنها را شنيد و گفت: به خداوند سوگند من به منزل خود نخواهم رفت تا آنگاه كه آن عابد را گمراه كنم و به دام خود بياندازم، او شب به منزل عابد رفت و در خانه او را كوبيد، ولى مدتى معطل شد تا در روى او باز شد، گفت:

مى‏خواهم امشب اينجا بمانم.

 

پ‏

عابد امتناع كرد، آن زن گفت گروهى از جوانان بنى اسرائيل به من نظر سوئى دارند اگر مرا راه ندهى آنها مى‏رسند و مرا رسوا مى‏كنند، هنگامى كه عابد سخنان او را شنيد در را بروى او گشود او همين كه وارد خانه شد لباسهاى خود را بدور افكند، عابد هنگامى كه زيبائى‏هاى او را ديد شيفته او شد و دلش متمايل به او گرديد.

عابد دست خود را به آن زن رسانيد، ولى بعد متوجه عمل خود شد در خانه او ديگى روى آتش مى‏جوشيد و آتش هم در زير آن روشن بود، عابد آمد و دستش را روى آتش گذاشت، زن پرسيد چه مى‏كنى گفت آن را مى‏سوزانم چون به بدن تو اصابت كرد.

آن زن از خانه عابد بيرون شد و با آن جماعت برخورد كرد و گفت: هر چه زودتر نزد آن عابد برويد كه او دست خود را در آتش گذاشت و سوزانيد، آنها هم فورا به منزل او آمدند و مشاهده كردند دست او سوخته است.پ‏

 50- هارون بن خارجه از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: عابدى در بنى اسرائيل زندگى مى‏كرد، او زنى را به مهمانى دعوت كرد و به او اظهار تمايل نمود، او هر گاه مى‏خواست خود را به آن زن نزديك كند يكى از انگشتان خود را در آتش فرو مى‏برد و همين طور عمل كرد تا صبح شد، در هنگام صبح گفت از خانه‏ام بيرون شويد كه مهمان بدى بوديد.پ‏

 51- امام عليه السّلام فرمود: يحيى بن زكريا نماز مى‏خواند و گريه مى‏كرد تا آنگاه كه گوشت صورت او آب شد، و بعد پارچه‏اى به آنجا چسبانيد و اشكش روى آن مى‏ريخت، او هرگز بخواب نمى‏رفت تا پدر او را از اين كار ممانعت كرد.

او گفت: اى پسرك من از خداوند خواستم تو را به من روزى كند تا خوشحال شوم و ديدگانم روشن گردد، اينك برخيز و نماز بگذار، يحيى گفت:

جبرئيل به من گفته مقابل آتش بيابانى هست كه فقط گريه‏كنندگان از آن مى‏گذرند، پس اى فرزند گريه كن و شايسته است كه گريه كنى.پ‏

 52- امام رضا عليه السّلام از پدرانش روايت مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

 

خداوند مى‏فرمايد اى فرزند آدم گناهان مردم شما را از گناهان خودتان غافل نكند و نعمت‏هاى مردم شما را از نعمت‏هائى كه داده شده‏ايد غافل نسازد، و مردم را از رحمت خداوند مأيوس نكنيد در حالى كه خود به رحمت او اميدوار مى‏باشيد.پ‏

 53- روايت شده كه خداوند به داود عليه السّلام وحى كرد كه فلان زن در بهشت با تو در يك درجه خواهد بود، داود بطرف منزل آن زن رفت تا از وى سؤال كند او چه عملى انجام مى‏دهد او از كارهائى كه مى‏كرد به داود گفت، او ديد كارهاى او مانند ساير مردمان مى‏باشد.

داود پرسيد نيت شما در اين اعمال چيست گفت در هر حالى كه بودم و به هر كارى كه اشتغال داشتم خوشحال بودم، و خداوند مرا به هر طرف نقل مى‏كرد براى من فرقى نداشت و هر چه خدا مى‏خواست همان را مى‏خواستم، گفت اينها از حسن ظن به خداوند مى‏باشد.پ‏

 روايت شده كه عالم عليه السّلام فرمود: به خداوند سوگند هر مؤمنى كه به خير دنيا و آخرت رسيد فقط به خاطر حسن ظن به خداوند بود، و با اميدوارى و حسن خلق به آن مقام رسيد و از مردم غيبت نكرد و زبان به بدگوئى كسى نگشود.

به خداوند سوگند پروردگار مؤمنى را عذاب نمى‏كند در حالى كه توبه و استغفار كرده باشد مگر به سوء ظن به خداوند و اميدوار نبودن او به خدا و غيبت كردن از مؤمنان، به خداوند سوگند هر مؤمنى كه به خدا حسن ظن داشته باشد خدا به حسن ظن او عمل مى‏كند.

خداوند حياء مى‏كند از اينكه حسن ظن و اميد بنده مؤمن خود را بر نياورد و او را نااميد كند، اينك به خداوند حسن ظن داشته باشيد و بطرف او برويد خداوند خود در قرآن فرموده: كسانى كه به خداوند سوء ظن دارند در ميان سوء گرفتار خواهند شد.پ‏

 روايت شده داود عليه السّلام مى‏گفت: بار خدايا هر كس تو را شناخت و به تو حسن ظن پيدا نكرد در حقيقت به تو ايمان نياورده است.پ‏

 روايت شده آخرين نفرى كه بطرف آتش برده مى‏شود، بر مى‏گردد و مى‏گويد:

 

پ‏

بار خدايا من اين چنين گمانى به تو نداشتم، خداوند مى‏فرمايد: تو چه گمانى داشتى، گويد گمان مى‏كردم تو گناهان مرا مى‏آمرزى و از آن در مى‏گذرى و در بهشت جاى مى‏دهى.

خداوند مى‏فرمايد: اى فرشتگان من به عزّت و جلال و شرافت و بلندى مقام خود سوگند ياد مى‏كنم، اين بنده يك لحظه هم به من حسن ظن نداشت و اگر او لحظه‏اى حسن ظن پيدا مى‏كرد او را به آتش نمى‏ترسانيدم دروغ او را قبول كنيد و وى را داخل بهشت سازيد.پ‏

 عالم عليه السّلام فرمود: خداوند متعال مى‏فرمايد: صاحبان اعمال نبايد به كارهاى خود متكى باشند و براى رسيدن به ثواب در نزد من كار كنند، زيرا آنها هر چه كوشش كنند و خودشان را به زحمت بياندازند باز هم در عبادت مقصر خواهند بود و به كنه عبادت نخواهند رسيد.

آنها بايد به رحمت من اطمينان پيدا كنند و به فضل من اميدوار باشند، و به حسن ظن به من اطمينان حاصل نمايند، در اين هنگام رحمت من آنها را فرا خواهد گرفت و به آرزوهاى خود خواهند رسيد رحمت و رضوان من آنها را در بر مى‏گيرد و من خداى بخشنده و مهربان هستم و به اين صفت ناميده شدم.پ‏

 از عالم عليه السّلام روايت شده كه فرمود: خداوند متعال به موسى بن عمران عليه السّلام وحى فرستاد كه دو نفر از بنى اسرائيل را در زندان كن، او هم آنها را حبس كرد، بعد از آن دستور داد آنان را آزاد گردان، راوى گويد: موسى به يكى از آنها نگاه كرد ديد لاغر و باريك شده است.

موسى گفت: چرا اين گونه شده‏اى گفت: خوف خدا مرا اين چنين كرده، و به ديگرى نگاه كرد ديد او مانند اول است، موسى به او گفت: شما و رفيقت هر دو در حبس بوديد پس چرا او لاغر شده و شما تغييرى نكرده‏ايد.

آن مرد گفت: من به خداوند حسن ظن داشتم و مى‏دانستم خداوند همواره نيكى مى‏كند، موسى گفت: بار خدايا گفته‏هاى هر دو بنده‏ات را شنيدى كدام يك از آن بهتر شد، خداوند فرمود: صاحب حسن ظن بهتر است.

 

پ‏

از عالم عليه السّلام روايت شده كه فرمود: خداوند به موسى بن عمران عليه السّلام وحى فرستاد اى موسى به بنى اسرائيل بگو من به ظن بنده‏ام عمل مى‏كنم، او هر طور مى‏خواهد در باره من گمان كند كه به آن خواهد رسيد.پ‏

 روايت شده هر كس از خداوند بترسد از دنيا خواهد گذشت‏پ‏

 در روايت آمده از خداوند بترس مانند اينكه او را مى‏نگرى، اگر تو او را مشاهده نمى‏كنى او تو را مى‏نگرد، و اگر معتقد گردى كه خداوند تو را نمى‏بيند كافرشده‏اى، اگر معتقد شوى كه او تو را مى‏نگرد و بعد اعمالت را از مردم مخفى بدارى در اين صورت خداوند را از همه بينندگان خوارتر شمرده‏اى.پ‏

 روايت شده هر كس به چيزى اميدوار باشد او را طلب مى‏كند، و هر كس از چيزى بترسد از آن فرار مى‏كند، هر بنده‏اى كه در دلش خوف و رجاء باشد خداوند همه آرزوهاى او را بر آورده مى‏كند و او را از هر چه مى‏ترسد آسايش مى‏دهد.پ‏

 54- امام صادق عليه السّلام فرمود: خداوند متعال به داود عليه السّلام وحى فرستاد نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى مرا به ياد بندگان من بياور، زيرا آنها هر گاه نعمت‏هاى مرا به ياد آورند از من جز نيكى نخواهند ديد، و آينده را مثل گذشته خواهند داشت.

حسن ظن آنها را وادار مى‏كند تا در عبادت حسن عمل داشته باشند و نيت‏ها را خالص كنند مغرور كسى است كه در گناهان فرو رفته ولى آرزوى مغفرت و رحمت مى‏كند، كسى كه حسن ظن دارد از خدا هم اطاعت مى‏كند از او اميد ثواب دارد و از عقابش مى‏ترسد.پ‏

 رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند مى‏فرمايد من با مؤمن با حسن ظنش رفتار مى‏كنم، اى محمد هر كس حسن ظن به خدا را از دست بدهد دلش تاريك مى‏گردد و وفا را از دست مى‏دهد، اين شخص حجت را بر خود تمام كرده و در دام هواى نفس خود گرفتار آمده است.پ‏

 55- امام صادق عليه السّلام فرمود: خوف مراقب قلب مى‏باشد، و اميدوارى از نفس‏

 

شفاعت مى‏كند،پ‏

 هر كس خداوند را بشناسد و به او اميد داشته باشد در واقع بر دو بال ايمان قرار گرفته است و بنده جستجوگر با آن دو بال بطرف خداوند پرواز مى‏كند و به رضوان او مى‏رسد.

او با دو چشم عقل خود به وعده و وعيد خداوند مى‏نگرد، خوف طلوع عدل خداوند است كه او را از عذاب خداوند نهى مى‏كند و رجاء او را به احسان پروردگار دعوت مى‏نمايد، اميدوارى دل را زنده مى‏سازد ولى خوف نفس را مى‏ميراند.پ‏

 حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: مؤمن بين دو خوف زندگى مى‏كند، خوف از گذشته و خوف از آينده، و با مرگ نفس زندگى قلب شروع مى‏شود، و با زندگى دل آدمى به استقامت و پايدارى مى‏رسد و مقاومت مى‏نمايد.

هر كس خداوند را با ميزان خوف و رجاء عبادت كند گمراه نمى‏شود و به آرزوهاى خود مى‏رسد بنده‏اى چگونه نترسد كه او نمى‏داند نامه عملش چگونه پايان خواهد گرفت، او عملى ندارد تا به آن توسل جويد و يا شايسته استحقاق گردد، او توانائى ندارد كارى انجام دهد و يا فرار نمايد.

چگونه اميدوار نباشد كسى كه خود را عاجز مى‏نگرد، و او در ميان درياهائى از نعمت‏هاى معنوى و مادى خداوند غرق شده و نمى‏تواند آنها را بشمارش در آورد، پس بنده محب خدا را به اميدوارى عبادت مى‏كند و با چشمان بيدار متوجه اعمال خود مى‏باشد، و زاهد هم خداوند را به خوف پرستش مى‏نمايد.پ‏

 56- صفوان جمال گويد: پشت سر امام صادق عليه السّلام نماز گزاردم، امام عليه السّلام بعد از نماز سر خود را پائين انداختند و فرمودند: بار خدايا مرا از مؤاخذه خود در آسايش قرار نده و بعد از آن با صداى بلند فرمودند: فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ.پ‏

 57- امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: كسانى كه به خداوند ايمان آوردند، و واجبات ايمان كه عبارت از نبوت پيامبر خدا و ولايت على بن ابى طالب و آل پاك او مى‏باشند اعتقاد پيدا كند «وَ الَّذِينَ هادُوا» يعنى يهوديان «وَ النَّصارى‏» يعنى آنهائى كه‏

 

گمان مى‏كنند در دين خدا يارى مى‏شوند.پ‏

 وَ الصَّابِئِينَ يعنى كسانى كه گمان كرده‏اند آنها دين خدا را پذيرفته‏اند در حالى كه دروغ مى‏گويند «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» يعنى از اين كفار كه از كفر خود دست باز داشته‏اند، و يا از اين مؤمنان كه در آينده ايمان مى‏آورند و به عهد خود وفا مى‏كنند و به محمد و على و آل پاك آنها ميثاق مى‏بندند.

 «وَ عَمِلَ صالِحاً» يعنى از اين مؤمنان «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ» يعنى پاداش آنها در نزد خداوند محفوظ است و در آخرت به آن خواهند رسيد و ترسى براى آنها نخواهد بود در آن هنگام كه فاسقان بترسند، و آنها محزون نمى‏گردند در آن وقت كه فاسقان اندوهگين شوند زيرا آنها در دنيا از خداوند نترسيدند و محزون نشدند.پ‏

 على عليه السّلام متوجه مردى شدند كه آثار خوف در چهره او ديده مى‏شد، پرسيد چرا اين چنين‏شده‏اى گفت: از خداوند مى‏ترسم، فرمود: اى بنده خدا از گناهانت بترس، و از عدالت خدا در باره بندگان مظلوم ترس داشته باش.

از خداوند در آنچه به تو تكليف كرده اطاعت كن، و از آنچه براى تو مصلحت نيست و خداوند آن را جايز ندانسته دست باز دار، و از خداوند هم نترس زيرا او به كسى ظلم نمى‏كند، و كسى را بدون استحقاق معذب نمى‏سازد.

تو از عاقبت خود مى‏ترسى كه ممكن است تغيير و تبديلى در آن پيش آيد، اگر مى‏خواهى خداوند تو را از سوء عاقبت نگهدارد، بدان هر كار خيرى كه انجام مى‏دهى به عنايت و توفيق خدا مى‏باشد، و اگر كار بدى از تو سر زد خداوند به تو مهلت مى‏دهد و با حلم و عفوش از تو در مى‏گذرد.پ‏

 58- حسن بن ابى ساره گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: بنده‏اى به مقام ايمان نخواهد رسيد مگر اينكه خائف يا اميدوار باشد و خوف و رجاء هم در صورتى است كه اهل عمل باشد و كارهائى كه موجب خوف و رجاء است انجام دهد.پ‏

 59- على گويد: از امام صادق عليه السّلام از تفسير آيه شريفه «وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» پرسيدم، فرمودند: آنها از ترس و اميدى كه دارند بيم دارند كه اعمال‏

 

آنها بطرف آنان بر گردد زيرا امكان دارد از خداوند اطاعت نكرده باشند، و نيز اميدوارند كه مورد پذيرش واقع شوند.پ‏

 60- ابو جعفر قمى رحمة الله در كتاب زهد روايت مى‏كند كه جبرئيل هنگام ظهر خدمت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد در وقتى كه قبلا نيامده بود، و چهره‏اش نيز متغير بود، رسول خدا فرمود: اى جبرئيل هيچ وقت در اين ساعت پيش من نمى‏آمدى.

اكنون در اين وقت آمده‏اى و تو را متغير هم مى‏نگرم و چيزهائى از تو مى‏شنوم كه تا اين وقت آن را نمى‏شنيدم، جبرئيل گفت: من اكنون كه نزد شما آمده‏ام خداوند امر كرده تا خازنان و نگهبانان دوزخ در آتش بدمند و اكنون كار آنها شروع شده است.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى جبرئيل مرا از آتش اطلاع دهيد كه خداوند آن را چگونه آفريده است، جبرئيل گفت: خداوند هزار سال آن را افروخت تا قرمز شد، و بعد هزار سال ديگر سوخت تا سفيد گرديد، و هزار سال ديگر سوخت تا سياه شد.

آتش جهنم چنان سياه و تاريك گرديد كه هيچ روشنائى در آن ديده نمى‏شود، ولى سوزش آن هم از بين نمى‏رود، سوگند به خدائى كه تو را براستى برانگيخت اگر به اندازه سر سوزنى از آن در دنيا ظاهر گردد همه را خواهد سوزانيد.

اگر مردى را وارد دوزخ كنند و بعد او را از آنجا بيرون آورند همه اهل زمين را هلاك خواهد ساخت، در آن هنگام كه او را بنگرند و حالات او را مشاهده كنند، و اگر يكى از آن زنجيره‏هاى آتشين را كه در قرآن ذكر آنها آمده در كوه‏ها قرار دهند همه ذوب خواهند شد.

اگر يكى از خازنان نوزده‏گانه دوزخ بر روى زمين افكنده شود، همه مردم از بوى متعفن آن خواهند مرد.

در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سر خود را پائين انداختند و گريستند، و جبرئيل هم گريست در اين هنگام فرشته‏اى از آسمان فرياد زد اى جبرئيل و اى محمد خداوند شما را در آسايش قرار داده و شما خداوند را معصيت نمى‏كنيد تا

 

عذاب شويد.پ‏

 رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در خواب ديدم مردى نامه عملش در دست چپ او قرار گرفت، در اين هنگام خوف خدا آمد و نامه او را بدست راست او داد، و مردى از امت خود را در ميان آتش ديدم ولى اشكهائى كه او از خوف خدا ريخته بود آمد و او را نجات داد.پ‏

 61- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس خداوند را بيشتر بشناسد ترسش هم از خدا بيشتر مى‏شود، رسول اكرم فرمودند اى ابن مسعود از خداوند در غيب بترسيد مانند اينكه او را مشاهده مى‏كنيد اگر تو او را مشاهده نمى‏كنى او تو را مى‏نگرد.

خداوند متعال فرموده: هر كس از خداوند در نهان بترسد و با قلب آرامى بطرف او بيايد خداوند امر مى‏كند او را وارد بهشت كنند و او با سلامتى و آرامش قلب در بهشت جاودان خواهد بود.پ‏

 روايت شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه نماز مى‏گذارد دلش از ترس خدا مانند ديگ مى‏جوشد.پ‏

 على عليه السّلام فرمود: اى فرزند من از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى‏هاى روى زمين را هم بياورى ممكن است از شما قبول نكند، و از خداوند چنان اميد داشته باش كه اگر گناهان روى زمين را هم بياورى تو را خواهد آمرزيد.پ‏

 رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر گاه دل مؤمن از ترس خداوند بلرزد گناهانش فرو مى‏ريزد همان گونه كه برگ درختان فرو مى‏ريزند.پ‏

 امام باقر عليه السّلام فرمود: ما در كتاب على عليه السّلام يافتيم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست به مؤمن در دنيا و آخرت بهتر از حسن ظن داده نشده است، و نيز به مؤمن اميدوارى و حسن خلق و عدم غيبت مؤمنان عطا كرده است.

سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست خداوند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى‏كند مگر به سوء ظن به خدا و كوتاهى كردن از اميدوارى به خدا و سوء خلق و غيبت كردن مؤمنان.

 

پ‏

سوگند به خداوندى كه جز او خدائى نيست هر كس به خداوند حسن ظن داشته باشد خداوند هم با حسن ظن او با وى رفتار مى‏كند، زيرا خداوند خود كريم است و خيرات هم در دست او مى‏باشد و او شرم دارد از اينكه بنده مؤمن به او حسن ظن داشته باشد و او آن بنده را نااميد كند، اينك به خداوند حسن ظن داشته باشيد و به او روى آوريد.پ‏

 62- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما قبل از اينكه از دنيا برويد به خداوند حسن ظن پيدا كنيد، زيرا حسن ظن بهاى بهشت مى‏باشد.پ‏

 63- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: در بنى اسرائيل پادشاهى بود، و آن پادشاه يك قاضى داشت و آن قاضى را برادرى بود راستگو كه زنش پيامبرانى را به دنيا آورده بود.

پادشاه خواست مردى را براى حاجتى بفرستد، به قاضى گفت: مرد مورد اطمينانى را براى من طلب كن تا او را به جايى بفرستم قاضى گفت: مردى را مانند برادرم قابل اطمينان نمى‏دانم او را نزد خود طلب كرد تا به پادشاه معرفى كند.

آن مرد از اين پيشنهاد امتناع كرد و به برادرش گفت: من نمى‏خواهم زن خود را بى‏سرپرست بگذارم، ولى او گفت: بايد اين كار را انجام دهى، او هنگامى كه مشاهده كرد برادرش اصرار دارد گفت: من اين كار را انجام مى‏دهم ولى زنم نزد من بسيار اهميت دارد، اكنون او را به تو مى‏سپارم و امور او را سرپرستى كنيد گفت: باشد قبول مى‏كنم.

آن مرد بطرف مأموريت خود رفت ولى زنش از مسافرت او كراهت داشت، قاضى نزد زن برادرش مى‏رفت و حوائج او را انجام مى‏داد، يكى از روزها او را به اطاعت از خود فرا خواند و او را به انجام عمل فحشاء دعوت كرد، ولى زن امتناع نمود.

قاضى گفت اگر خود را در اختيار من قرار ندهى به شاه اطلاع مى‏دهم كه تو مرتكب عمل بدى شده‏اى، او هم گفت: هر چه مى‏خواهى بكن، من خواسته شما را اجابت نخواهم كرد، قاضى نزد شاه آمد و گفت: زن برادرم مرتكب فساد شده‏

 

است، و در نزد من ثابت شده است.پ‏

 شاه گفت: برو او را پاك كن، قاضى آمد و گفت: ملك به من اصرار كرده است تو را رجم كنم اينك چه مى‏گوئى اگر خود را تسليم من نكنى رجمت خواهم كرد. گفت: هر چه مى‏خواهى بكن من خود را در اختيار تو نخواهم گذاشت.

قاضى آن زن را بيرون كرد و او را در گودالى نهاد و بعد رجم نمود، و مردم هم اين جريان را نگاه مى‏كردند، هنگامى كه يقين كرد او مرده است رهايش نمود و از آنجا رفت، هنگامى كه شب فرا رسيد و تاريكى همه جا را گرفت آن زن حس كرد در او رمقى هست.

خود را تكان داد و از گودال بيرون شد، و همان طور به راه خود ادامه داد تا از شهر بيرون گرديد، و به ديرى رسيد كه در آن يك نفر زندگى مى‏كرد، او در كنار دير به خواب رفت تا صبح شد و ديرانى از خواب برخاست و در را باز كرد.

هنگامى كه ديرانى متوجه او شد از وى سؤال كرد و داستانش را جويا شد، او هم قصه‏اش را گفت: ديرانى بر وى دلش سوخت و او را وارد دير نمود، صاحب دير يك فرزند خردسال داشت كه او را مداوا كرده و از بيمارى بهبودى يافته بود، كودك را به او سپرد تا وى را تربيت كند.

مرد صاحب دير يك كارگذارى داشت كه امور او را انجام مى‏داد او شيفته آن زن شد و او را به طرف خود دعوت كرد تا از او كام بگيرد، او امتناع كرد، كارگذار گفت اگر تسليم من نشوى تو را خواهم كشت زن گفت: هر چه مى‏خواهى انجام بده.

او بطرف كودك رفت و گردن او را در هم شكست و بعد بطرف صاحب دير رفت و گفت: تو يك زن بدكار را به اينجا آورده‏اى و كودكت را به او سپرده‏اى و او هم كودك را كشت، ديرانى آمد و هنگامى كه جريان را ديد به او گفت: اين چه كارى بود كردى.

او هم داستان را براى وى نقل كرد، صاحب دير گفت: شايسته نيست كه تو در نزد من باشى، اينك از اينجا بيرون شويد، او را از دير بيرون كرد و بيست درهم‏

 

به او داد، و گفت: با اين روزگار خود را بگذران.پ‏

 او هم شبانه از دير خارج شد و صبح وارد قريه‏اى شد، مشاهده كرد در آنجا مردى را زنده بدار آويخته‏اند، از داستان او سؤال كرد، گفتند او بيست درهم قرض دارد، و در نزد ما هر كس اين مقدار وام داشته باشد او را مصلوب مى‏كنند تا وام خود را بدهد.

آن زن بلافاصله بيست درهم را بيرون آورد و به طلبكار او داد، و گفت: او را نكشيد، او را از چوبه دار پائين آوردند، آن مرد گفت تو امروز منت بزرگى بر من نهادى و مرا از مصلوب شدن نجات دادى و از مرگ رهانيدى، اكنون هر جا بروى با تو مى‏آيم.

با هم از آنجا روان شدند تا به ساحل دريا رسيدند در آنجا مردمانى و كشتى‏هائى ديدند، مرد به زن گفت: در اينجا بنشين تا نزد آنها بروم و از آنها غذا و طعام بگيرم و بياورم، او نزد آن گروه رفت و گفت: در كشتى شما چه هست.

گفتند: در آن كشتى اموال تجارتى و جواهرات و چيزهاى خوشبو هست، و اين يكى هم ما در آن سوار مى‏شويم، پرسيد چه اندازه مال التجاره در كشتى شما هست، گفتند زياد و نمى‏توانيم احصاء كنيم، گفت: نزد من گوهرى هست كه از همه مال التجاره شما بهتر است.

گفتند: آن چيست گفت: يك كنيزى كه مانند آن را نديده‏ايد، گفتند: او را به ما بفروشيد گفت: باشد به شرط اينكه يكى از شما برود و او را بنگرد، بعد بيايد و او را از من ابتياع كند، و به او هم چيزى نگويد، آنها شخصى را فرستادند و او رفت و آن زن را ديد.

بعد از مراجعت گفت: من مانند او را هرگز نديده‏ام، او را به ده هزار درهم از او خريدند، و درهم‏ها را به او دادند، او هم رفت، آنها بعد از اين نزد آن زن آمدند و گفتند برخيزيد و در كشتى نشينيد، زن گفت: چرا گفتند تو را از مولايت خريدارى كرده‏ايم.

زن گفت: او مولاى من نيست، گفتند يا از جاى خود حركت كنيد، و يا تو را

 

بر مى‏داريم،پ‏

 او هم حركت كرد و با آنها به راه افتاد، هنگامى كه به ساحل رسيدند نسبت به هم اطمينان پيدا نكردند و او را در كشتى بارها و مال التجاره نهادند و خود در كشتى ديگر سوار شدند.

خداوند متعال بادى را فرستاد و كشتى مسافران را غرق كرد و همه را نابود ساخت ولى كشتى بارى نجات پيدا كرد، و در يكى از جزيره‏ها پهلو گرفت، آن زن از كشتى پياده شد و در جزيره به سياحت پرداخت و به آب و درختانى رسيد كه ميوه داشتند.

گفت: از اين آب‏ها خواهم نوشيد و از اين ميوه‏ها خواهم خورد، و در اينجا به عبادت خدا خواهم پرداخت، در اين هنگام خداوند به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى فرستاد كه نزد آن پادشاه برود و به او اين جريان را اطلاع دهد.

خداوند به آن پيامبر گفت: به ملك آن ناحيه بگو كه در يكى از جزيره‏هاى دريا مخلوقى از مخلوقات من قرار دارد، اينك خود و كارگذاران و مردمان كشورت به آنجا برويد و به گناهان خود اعتراف كنيد و از او بخواهيد كه از شما درگذرد و اگر در گذشت من هم مى‏گذرم.

پادشاه با مردمان كشورش به آن جزيره رهسپار شدند، و ديدند زنى در آنجا وجود دارد پادشاه خود بطرف آن زن رفت و گفت: قاضى من كه اكنون در اينجا حاضر است به من اطلاع داد كه زن برادرش مرتكب عمل زشت شده است.

من بدون اينكه در اين باره تحقيق كنم و يا بيّنه‏اى داشته باشم دستور دادم او را رجم كنند اينك مى‏ترسم من در اين مورد مرتكب خطا شده باشم و اكنون دوست مى‏دارم براى من استغفار كن او گفت: خداوند تو را رحمت كند بنشين.

بعد از آن شوهرش آمد در حالى كه او را نمى‏شناخت و گفت: من زنى داشتم با فضيلت و پاك پس براى من مسافرتى پيش آمد و او از مسافرت من كراهت داشت، او را به برادرم سپردم و به سفر رفتم پس از مراجعت معلوم شد او مرتكب كار زشت شده و سنگسار شده است.

اينك مى‏ترسم من او را به فساد كشانده باشم اينك براى من استغفار كنيد تا

 

خداوند مرا بيامرزدپ‏

 زن گفت خداوند شما را رحمت كند شما هم در كنار ملك بنشينيد، بعد از آن قاضى آمد و گفت: برادرم زنى داشت زيبا و من مايل به او شدم ولى وى راضى نشد.

من هم به پادشاه گفتم او زنا داده است و شاه هم امر كرد او را رجم كردند، من در اين مورد دروغ گفتم و اينك براى من استغفار كنيد، گفت: خداوند شما را رحمت كند، زن در اين هنگام متوجه شوهر خود شد و گفت: اين سخنان را بشنويد.

بعد از اين ديرانى آمد و داستان خود را نقل كرد و گفت مى‏ترسم درنده‏اى او را خورده باشد گفت خداوند شما را بيامرزد تو هم بنشين، بعد از آن قهرمان آمد و داستان خود را گفت، به ديرانى گفت سخن قهرمان را بشنويد خداوند تو را بيامرزد.

بعد آن مصلوب آمد و داستان خود را بيان كرد، زن گفت: خداوند شما را رحمت نكند پس متوجه شوهرش شد و گفت هر چه شنيدى در باره من است، و من زن شما هستم و اينك حاجتى به مردان ندارم.

اينك دوست دارم اين كشتى را بردارى و مرا آزاد كنى تا در اين جزيره به عبادت خدا مشغول گردم، ديدى من چه زجرى از دست اين مردان كشيدم، او هم كشتى را گرفت و زن را آزاد كرد، و ملك هم با همراهان به شهر خود بازگشت.پ‏

 64- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس از ترس خداوند دنبال معصيت نرود پروردگار روز قيامت او را خوشحال مى‏كند.پ‏

 65- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه در تفسير آيه شريفه يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ فرمود: آنها در هر چه پيش آيد ترسان و اميدوار هستند.پ‏

 66- عاصم از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ فرمود: آنها عمل مى‏كنند و مى‏دانند كه پاداش خواهند گرفت.پ‏

 67- موسى بن جعفر از پدرانش عليهم السّلام روايت مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس بگويد: من بهترين مردم هستم او از بدترين مردم مى‏باشد، و هر

 

كس بگويد جاى من در بهشت است او در جهنم خواهد بود.پ‏

 68- على عليه السّلام فرمود: اگر توانائى داريد حسن ظن و خوف از خدا را در يك جا جمع كنيد، هم به رحمت او اميدوار باشيد و هم از عذاب او بترسيد، و بهترين مردم كسانى مى‏باشند كه هم به خدا حسن ظن دارند و هم از او مى‏ترسند.پ‏

 يكى از راويان گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم گروهى از دوستانت معصيت مى‏كنند و مى‏گويند: ما اميدوار هستيم، فرمود: آنها دروغ مى‏گويند آنان دوستان ما نيستند آنها دنبال آرزوها هستند، هر كس اميدوار باشد عمل مى‏كند و هر كس از چيزى بترسد از آن فرار مى‏نمايد.پ‏

 روايت شده ابراهيم عليه السّلام آه سينه‏اش از مسافت دورى شنيده مى‏شد تا آنجا كه خداوند در قرآن او را ستود و گفت: ابراهيم حليم و بردبار بود و آه و ناله داشت، و در هنگام نماز سينه‏اش مانند ديگ مى‏جوشيد، و از سينه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هم چنان صدائى شنيده مى‏شد.پ‏

 على عليه السّلام هنگامى كه مشغول وضوء بود صورتش از ترس خداوند تغيير مى‏كرد و حضرت زهرا عليها السّلام نيز در هنگام نماز از خوف خدا پشت سر هم نفس مى‏كشيد، و امام حسن عليه السّلام هر گاه از وضوء فارغ مى‏شد رنگش تغيير مى‏كرد، گفته شد چرا رنگت تغيير مى‏كند فرمود: كسى كه در مقابل خدا ظاهر مى‏گردد بايد چنين باشد.پ‏

 مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم از پدرش روايت مى‏كرد كه حسن بن على عليهم السّلام از عابدترين مردم زمانش بود و از همگان زاهدتر و فاضل‏تر بشمار مى‏رفت، و هر گاه حج مى‏رفت پياده حركت مى‏كرد، و پياده رمى مى‏كرد، و گاهى هم با پاى برهنه راه مى‏رفت.

هر گاه از مرگ ياد مى‏كرد گريه مى‏نمود و هر گاه از قيامت سخن مى‏گفت اشك مى‏ريخت، و هر گاه از صراط گفتگو مى‏شد گريه مى‏نمود، و هنگامى كه از عرض اعمال صحبت به ميان مى‏آمد ناله و فرياد داشت به طورى كه از حال مى‏رفت.

 

پ‏

هنگامى كه به نماز بر مى‏خواست اندامش مى‏لرزيد و هر گاه سخن از بهشت و دوزخ به ميان مى‏آمد مانند مار گزيده بر خود مى‏پيچيد، و از خداوند بهشت را طلب مى‏كرد، و از آتش به او پناه مى‏برد.پ‏

 عايشه گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به ما سخن مى‏گفت و ما هم با وى صحبت مى‏كرديم ولى هنگامى كه وقت نماز مى‏شد او ما را نمى‏شناخت و ما هم او را نمى‏شناختيم.پ‏

 69- زيد نرسى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس خداوند را شناخت از وى مى‏ترسيد، و هر كس از خداوند بترسد عمل مى‏كند و از او اطاعت مى‏نمايد، اكنون اطاعت‏كنندگان را بشارت بده و كسانى كه به آداب خدا متادب شده‏اند بايد خوشحال شوند.

كسانى كه سخنان خداوند را مورد عمل قرار مى‏دهند، شايسته هستند كه خداوند آنها را از گمراهى‏ها و آشوب‏ها نجات دهد، و من چيزى زيان‏بارتر براى دين مسلمان از بخل نديده‏ام.پ‏

 70- امام صادق عليه السّلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السّلام دو نفر از ياران خود را براى كارى فرستادند، يكى از آنها برگشت مانند مشك خشك شده بود، و ديگرى فربه و گوشت‏آلود، به آن مرد لاغر گفت چرا چنين شدى گفت: از خوف خدا، و به ديگرى فرمود چرا فربه شدى، گفت بخاطر حسن ظن به خدا.پ‏

 71- هارون بن خارجه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: عابدى در بنى اسرائيل بود و در يكى از شب‏ها زنى در خانه او را زد و گفت: مرا به عنوان مهمانى قبول كنيد، عابد گفت يك زن و يك مرد در يك جا نمى‏توانند زندگى كنند.

زن گفت: مى‏ترسم درندگان مرا پاره كنند و بخورند، و تو مرتكب گناه شده باشى، عابد او را راه داد، عابد در دست خود چراغى داشت و او را راهنمائى مى‏كرد، زن گفت: مرا از تاريكى به روشنائى آوردى.

راوى گويد: او قنديل را بطرف زن بر گردانيد و ناگهان شهوت بر او غلبه كرد، او ترسيد از اينكه به گناه آلوده شود، در اينجا انگشت خود را بطرف آتش برد و آن‏

 

 

را سوزانيد، و هر گاه شهوت بر او غلبه مى‏كرد يك انگشت را مى‏سوزانيد، تا صبح پنج انگشت خود را هم سوزانيد وقت صبح گفت برخيزيد و برويد شما بد مهمانى بوديد.