1- حارث بن مغيره از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه از آن حضرت پرسيدم در وصيت لقمان چه بود؟پ
فرمود: در وصيت نامه او چيزهاى شگفتانگيز بود، و يكى از آن وصيتهاى تعجبانگيز اين بود كه به پسرش گفت از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى ثقلين را با خود بردى باز ممكن است كه خداوند تو را عذاب كند، و از خداوند چنان اميدوار باش كه اگر گناه ثقلين را بردى باز تو را رحمت كند.
بعد از اين امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم عليه السّلام فرمود: هر بنده مؤمنى در دلش دو نور دارد، نور خوف و نور رجاء اگر آن دو را با هم وزن كنند هر دو مساوى خواهند شد.پ
2- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى اسحاق از خداوند بترس مانند اينكه او را مشاهده مىكنى، اگر تو او را نمىبينى او تو را مىنگرد و اگر معتقد باشى كه خداوند تو را مشاهده نمىكند در اين صورت كافر هستى، و اگر مىدانى كه او تو را مىنگرد و باز هم او را نافرمانى مىكنى مقام او را سبك شمردهاى.پ
3- ابو حمزه گويد: امام صادق عليه السّلام فرموده: هر كس خداوند را شناخت از وى مىترسد، و هر كس از خداوند ترسيد نفسش از دنيا خواهد گذشت.پ
4- يكى از راويان از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد گروهى معصيت مىكنند و مىگويند اميدواريم كه خداوند از ما بگذرد، آنها هم چنين مشغول گناه مىباشند تا از دنيا مىروند، امام عليه السّلام فرمود اينها مردمانى هستند كه در آمال و آرزوها بسر مىبرند، آنها دروغ مىگويند كه اميدوار مىباشند هر كس اميدى داشته باشد دنبال آن مىرود و هر كس از چيزى بترسد از آن فرار مىكند.پ
5- صالح بن حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: بعضى از عبادتها از شدّت خوف خداوند انجام مىگيرد، خداوند مىفرمايد: از ميان بندگان خدا فقط علماء از او مىترسند و در جاى ديگر فرمود: از مردم نترسيد بلكه از من بترسيد.
خداوند در آيه شريفه فرمود: هر كس از خداوند بترسد خداوند هم براى او
راه خروج را باز مىكند،پ
امام صادق سلام اللَّه عليه فرمودند: كسى كه از خداوند مىترسد دنبال حب مقام و جاهطلبى نمىرود و خود را بر ديگران تحميل نمىكند.پ
6- ابو حمزه ثمالى گويد: امام سجاد عليه السّلام فرمود: مردى سوار كشتى شد و با خانوادهاش به سفر دريائى پرداخت، كشتى آنها در ميان امواج دريا شكست و جز زن او همه هلاك شدند، او بر يك تخته پاره قرار گرفت و به جزيرهاى در ميان دريا پناه برد.
در آن جزيره مردى بود كه به راه زنى روزگار مىگذرانيد، و او مردى بود فاسد كه هر كار زشتى را مرتكب مىشد، او در اينجا به كار خود مشغول بود كه ناگهان آن زن بالاى سرش قرار گرفت آن مرد سرش را بلند كرد و گفت: انس هستى يا جن.
زن گفت: انس هستم، او هم با وى سخنى نگفت و از جايش برخاست و او را بر زمين افكند و خواست به او تجاوز كند، هنگامى كه خواست منظورش را عمل كند زن مضطرب شد، مرد از او پرسيد چرا مضطرب مىباشى.
زن گفت من از اين مىترسم در اين هنگام بطرف آسمان اشاره كرد، آن مرد گفت: تا حالا از اين كارها نكردهاى گفت: نه به خداوند سوگند، مرد گفت: تو مىترسى در حالى كه تاكنون مرتكب اين كارها نشدهاى در صورتى كه من تو را به اين عمل مجبور مىكنم.
به خداوند سوگند من شايسته هستم كه از خداوند بترسم راوى گويد: آن مرد از جاى خود برخاست و چيزى نگفت و به طرف منزلش رفت، و تصميم گرفت توبه كند و از گناهان باز گردد او در بين راه با راهبى برخورد كرد و آفتاب هم بسيار گرم بود.
راهب گفت: اى جوان دعا كن تا خداوند ابرى بفرستد و روى ما سايه افكند، تا از گرمى آفتاب محفوظ بمانيم، جوان گفت من نمىدانم نزد خداوند حسنهاى دارم يا ندارم، و لذا از خداوند شرم دارم تا چيزى از وى بخواهم.
راهب گفت: من دعا مىكنم و تو آمين بگو، گفت باشد دعا كنيد، راهب
مشغول دعا شد و او هم آمين مىگفت،پ
بعد از چند لحظه ابرى آمد و بر آنها سايه افكند، و آنها زير ابر به راه خود ادامه دادند تا آنگاه كه به دو راهى رسيدند.
در اينجا جوان بطرفى رفت و راهب بطرفى ديگر روان شد، ابر هم بطرف جوان راه افتاد، راهب به جوان گفت تو بهتر از من مىباشى اين دعا به خاطر تو مستجاب شد نه به جهت من اينك بگو داستانت چيست، او هم داستان خود را ذكر كرد، راهب گفت خداوند گناهان گذشته تو را بخشيد و اكنون متوجه آينده باش.پ
7- حمزة بن حمران گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم مىفرمود: رسول خدا در يكى از خطبههاى خود فرمود: اى مردم براى شما راههائى هست كه بايد در آن راهها كام نهيد، و شما سرانجامى داريد كه بايد به آنجا برسيد.
متوجه باشيد مؤمن بين دو ترس عمل مىكند، كارهائى كه انجام داده و نمىداند خداوند با او چه خواهد كرد، و بين آنچه در آينده مىآيد و نمىداند چه خواهد شد اينك مؤمن بايد از دنياى خودش براى خودش بردارد و از دنيا براى آخرتش استفاده كند.
مؤمن بايد در ايام جوانى براى روزگار پيرى ذخيره كند، و در زندگى براى مرگش چيزهائى فراهم سازد، به خدائى سوگند كه جان محمد صلى اللَّه عليه و آله در دست او مىباشد بعد از دنيا ديگر مؤاخذهاى نيست بعد از آن يا بهشت است و يا دوزخ.پ
8- داود رقى گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» فرمود: هر كس بداند كه خدا مىبيند و مىشنود آنچه را كه انسان بجاى مىآورد، و همه خير و شر او را مشاهده مىكند، و اينها موجب شوند كه او از كارهاى زشت دست بر دارد، اين چنين شخصى از خداوند مىترسد و نفس خود را از هوى نگه مىدارد.پ
9- حسن بن ابى ساره گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: مؤمن به حقيقت ايمان نخواهد رسيد مگر اينكه هم خائف باشد و هم اميدوار، و براى همين خوف و رجاء كار كند.
پ
10- ابو عبيده حذاء گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: مؤمن بين دو ترس قرار گرفته گناهى كه نمىداند خداوند با او چگونه معامله خواهد كرد و عمرى كه از وى مانده و نمىداند او را چگونه خواهد گذرانيد، او همواره در حال خوف است و او را خوف اصلاح مىكند.پ
11- محمد حلبى گويد: امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» فرمود: آنها مىدانند چه كارى انجام مىدهند، و مىدانند كه به آنها در برابر آن اعمال پاداش خواهند داد.پ
12- ابو بصير گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: مؤمنان عمل مىكنند و مىدانند چه كارى انجام مىدهند و اينكه به آنها پاداش داده مىشود.پ
13- در منهيات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد شده كه فرمود: هر كس مبتلا به فحشاء و يا كار زشتى گردد و براى ترس از خداوند از آن دورى كند خداوند آتش دوزخ را بر او حرام مىكند و او را از وحشت بزرگ نگه مىدارد، و هر چه به او در كتاب خود وعده داده انجام مىدهد و در قرآن فرموده: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ.پ
14- بريد بن معاويه از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: در كتاب على عليه السّلام پيدا كرديم كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بالاى منبر فرمودند: سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست هيچ مؤمنى به خير دنيا و آخرت نمىرسد مگر اينكه به خدا حسن ظن داشته باشد و اميدوار گردد، و خلقش نيكو باشد و از غيبت مؤمن دست باز دارد.
سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست خداوند مؤمن را پس از توبه و استغفار عذاب نمىكند مگر اينكه به خداوند سوء ظن داشته باشد، و اميدش قطع شود، و خلقش بد باشد و از مؤمنان غيبت كند.
سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست، هر مؤمنى كه به خداوند حسن ظن پيدا كند، خداوند او را با نيتش مورد معامله قرار مىدهد، زيرا خداوند كريم و اهل خير است، و او شرم مىكند كه به حسن ظن مؤمن توجه نكند، و اميد او را قطع نمايد، اينك به خداوند حسن ظن داشته باشيد و به او روى آوريد.
پ
15- ابن بزيع گويد: امام رضا عليه السّلام فرمود: به خداوند حسن ظن پيدا كنيد، زيرا خداوند مىفرمايد، من به حسن ظن توجه دارم، اگر او خير در نظر بگيرد به خير خواهد رسيد و اگر سوء ظن داشته باشد باز هم به آن خواهد رسيد.پ
16- سفيان بن عيينه گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: حسن ظن به خداوند آن است كه جز از خداوند از كسى اميدوار نباشى، و جز از گناه خود از چيزى نترسى.پ
17- حسين بن عطيه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: مكارم ده عدد مىباشند، و اگر توانائى هر ده عدد را بدست بياورى بسيار خوب خواهد بود، گاهى آن مكارم در پدر هست و در فرزندان نيست و گاهى در فرزندان مىباشد ولى در پدرها نمىباشد و در بر دكان هست ولى در آزادها نيست.
گفته شد آن مكارم چه هستند، فرمود: صداقت در هنگام جنگ، راستگوئى، اداء امانت، صله رحم، پذيرائى از مهمان، اطعام سائل، پاداش به نيكوكاران، ذمه دارى در مورد همسايگان و دوستان، و در رأس همه آنها حياء مىباشد.پ
18- عبد اللَّه بن مسكان گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: خداوند متعال پيامبران خود را به مكارم اخلاق اختصاص داد، اينك خود را بيازمائيد اگر در شما از مكارم اخلاق چيزى بود خداوند را سپاس گوئيد و بدانيد كه اين از خيرات مىباشد و اگر نداريد از خداوند بخواهيد به شما عطا كند.
امام عليه السّلام فرمود آنها ده عدد مىباشند: يقين، قناعت، صبر، سپاسگزارى، حلم، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، مروت، و بعضى از محدّثان بعد از اين خصلتهاى دهگانه چند عدد ديگر هم بر آن افزودهاند و آنها عبارتند از: صدق و اداء امانت.پ
19- عبد اللَّه بن بكير گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: ما دوست مىداريم كسانى را كه عالم، عاقل، فقيه، حليم، اهل مدارا، صبور، راستگو و با وفا باشند، خداوند متعال پيامبران را به مكارم اخلاق اختصاص داده و هر كس داراى آن صفات باشد بايد خدا را سپاس گويد
پ
هر كس آن صفات را فاقد باشد بايد از خداوند بخواهد آن صفات را به او عطا كند، گويد عرض كردم قربانت كردم آن صفات را بيان فرمائيد، فرمودند: ورع، قناعت، صبر، شكر، حلم، حياء، سخاوت، شجاعت، غيرت، نيكى، راستگوئى و اداء امانت.پ
20- جابر بن عبد اللَّه گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما را به بهترين مردهاى خودتان خبر دهم عرض كردند آرى يا رسول اللَّه فرمود: بهترين مردان شما كسانى هستند كه پرهيزكار و پاكيزه باشند و دستهاى آنها براى نيكى و بخشندگى باز شوند، ديدگان آنها آلوده نباشند، به پدر و مادر خود نيكى كنند و خانوادهاش را نيازمند ديگران نكنند.پ
21- يكى از بنى هاشم از امام عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: هر كس داراى چهار خصلت باشد اسلامش كامل مىگردد، اگر چه از سر تا قدمش گناه باشد، راستگوئى، حياء، حسن خلق و سپاسگزارى.پ
22- ابو حمزه ثمالى گويد: امام سجاد عليه السّلام فرمود: در بنى اسرائيل مردى بود كه قبرها را مىشكافت و كفنها را از تن مردگان بيرون مىآورد، يكى از همسايگان او بيمار شد و ترسيد درگذرد او دنبال نباش فرستاد و او را به خانهاش دعوت كرد.
هنگامى كه نباش نزد او آمد گفت: من چگونه همسايهاى برايت بودم، گفت بسيار خوب گفت: اكنون حاجتى به تو دارم جواب داد هر چه بخواهى انجام مىدهم، او در اينجا دو كفن را بيرون آورد و گفت: دوست دارم هر كدام از آنها را مىخواهيد برداريد و گور مرا نبش نكنيد.
نباش پيشنهاد او را قبول نكرد و از گرفتن كفن خوددارى نمود، آن مرد گفت من دوست دارم شما آن را بگيريد، او هم چنان اصرار مىكرد تا وى كفن را برداشت، بعد از اينكه آن مرد درگذشت و او را دفن كردند نباش به طمع افتاد و گفت: او اكنون مرده و كسى از جريان خبر ندارد.
او بطرف گورستان رفت تا قبر آن مرد همسايه را بشكافد، در اين هنگام فريادى شنيد كه به او مىگفت اين كار را نكن، نباش دست از آن برداشت و او را
هم چنان با كفن رها كرد و به طرف خانه خود بازگشت.پ
او به فرزندان خود گفت: من چگونه پدرى براى شما بودم، گفتند براى ما پدر خوبى بودى گفت: من اكنون حاجتى به شما دارم، گفتند بگوئيد ما خواسته شما را انجام مىدهيم، گفت: من دوست دارم هر گاه مردم مرا بسوزانيد تا خاكستر شوم.
هنگامى كه خاكستر شدم آن را جمع كنيد، و بعد نصف آن را وسيله باد در بيابان رها كنيد، و نصف آن را در دريا پراكنده نمائيد. هنگامى كه او درگذشت يكى از فرزندانش به وصيت او عمل كرد و خاكسترش را به بيابانها و دريا پراكنده ساخت.
در اين هنگام خداوند متعال به بيابان و دريا امر كرد همه خاكسترها را جمع كنند، و بعد از پيوست همه آنها بار ديگر آن مرد در مقابل خداوند ظاهر شد، خداوند فرمود: چرا به فرزندانت اين گونه وصيت كردى تا آنها بدنت را اين چنين كنند.
آن مرد گفت: بار خدايا سوگند به عزّت تو ترس از تو مرا واداشت تا اين چنين وصيت كنم، خداوند عز و جل فرمود: من بزودى طرف مقابل شما را راضى خواهم كرد، و تو را از ترس آسوده مىكنم و گناهت را مىآمرزم.پ
23- يك نفر از انصار گويد: يكى از روزها رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در سايه درختى استراحت كرده بودند و اين روز بسيار گرم بود، در اين هنگام مردى آمد و جامههايش را كند و در شنها و خاكهاى داغ غلطيد، گاهى كمر و گاهى شكم خود را داغ مىكرد، و گاهى هم پيشانى خود را بر زمين مىنهاد.
او با خود مىگفت: اى نفس بچش، آنچه در نزد خداوند است سختتر از اين خواهد بود رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هم به اين جريان نگاه مىكرد، بعد از اين آن مرد لباسهاى خود را در بر كرد و آماده رفتن شد.
در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه متوجه اعمال او بود وى را بطرف خود دعوت فرمود و گفت: اى بنده خدا امروز كارى كردى كه من تاكنون نظير آن را
در مردم نديدهام،پ
شما چرا اين كارها را كردى و در خاك گرم و داغ خود را ماليدى.
آن مرد گفت: من از ترس خداوند اين كارها را كردم، و به نفس خود گفتم اين ناراحتىها را تحمل كن و در نزد خداوند بزرگتر از اينها مىباشد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: تو از خداوند آن طور كه شايسته است ترسيدى و اينك پروردگار با عمل تو به اهل آسمان مباهات مىكند.
بعد از اين رسول اكرم متوجه ياران خود شد و به آنها فرمود: اى گروه مردم كه در اينجا حضور داريد اينك به رفيق خود مراجعه كنيد و خود را به آن نزديك نمائيد تا براى شما دعا كند، اصحاب نزد او رفتند و او هم براى آنها دعا كرد و گفت: بار خدايا ما را از اهل هدايت قرار بده، و به ما تقوى عطا كن و در بهشت ما را جاى ده.پ
24- از على عليه السّلام سؤال شد كدام يك از مردمان در نزد خداوند بهتر مىباشند، فرمود: آن كس كه بيشتر از خداوند بترسد و از همگان به تقوى داناتر باشد، و از ديگران زهدش زيادتر باشد.پ
25- امام صادق عليه السّلام فرمود: علم را همين بس كه آدمى را از خدا بترساند، و جهل را همين بس كه انسانى را گول بزند.26- امام عليه السّلام در تفسير آيه شريفه «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى» فرمود: آن بندهاى است كه هر گاه توانائى بر معصيت پيدا كرد و از ترس خداوند او را ترك گويد و نفس خود را از آن باز دارد در اين هنگام پاداش او بهشت خواهد بود.پ
27- حسن گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند متعال مىفرمايد: سوگند به عزّت و جلالم براى بندهام دو خوف و دو آسايش را با هم جمع نمىكنم، هر گاه در دنيا براى او آرامش باشد در آخرت او را خواهم ترسانيد، و اگر در دنيا از من ترسيد او را در قيامت آرامش خواهم داد.پ
28- عبد اللَّه بن عمر گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: گروهى قبل از شما در
راهى حركت مىكردندپ
در اين هنگام باران آمد و آنها به غارى پناه بردند و در غار هم بسته شد، يكى از آنها گفت اى برادران به خداوند سوگند جز راستى چيزى شما را از اينجا نجات نخواهد داد، و اينك هر يك از شما كه براى خدا كارى كرده اظهار كند تا خداوند ما را از اينجا نجات دهد.
يكى از آنها گفت: بار خدايا مىدانى كه من اجيرى داشتم و او براى من كار مىكرد و مزدش مقدارى برنج بود، من برنج او را كاشتم و از حاصل آن گاوى خريدم، بعد او آمد و مزد خود را از من خواست و من به او گفتم آن گاو را براى خود بردار، او گفت: من مقدارى برنج نزد تو دارم، گفتم: آرى ولى آن گاو هم مال شما هست آن را ببريد، بار خدايا اگر مىدانى من اين كار را براى شما كردم اين سنگ را دور كن، سنگ هم دور شد.
ديگرى گفت: بار خدايا شما مىدانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم و هر شب نزد آنها مىآمدم و از شير گوسفندان خود براى آنها مىآوردم، يكى از شبها مقدارى دير آمدم و مشاهده كردم آنها خوابيدهاند، بچههاى من از گرسنگى فرياد مىكشيدند، ولى من تا پدر و مادر خود را سير نمىكردم به نزد بچههاى خود نمىرفتم.
من از بيدار كردن آنها خوددارى كردم و از مراجعت هم منصرف شدم در آنجا توقف كردم تا آنها در هنگام فجر از خواب بيدار شدند، اكنون بار خدايا اگر مىدانى كه من اين كار را براى رضاى تو انجام دادم، اينك اين سنگ را از ما دور كن، در اينجا سنگ به كنارى رفت و آنها آسمان را ديدند.
سومى گفت: بار خدايا تو مىدانى كه من يك دختر عمو داشتم و او را از همه بيشتر دوست و مورد علاقهام بود، من خواستم با او مقاربت كنم ولى او قبول نكرد، مگر اينكه صد دينار به او بدهم، من كوشش كردم و آن صد دينار را بدست آوردم و به او دادم و او هم حاضر شد من به او تجاوز كنم.
هنگامى كه خواستم منظور خود را عملى سازم او به من گفت: از خداوند بترس و از تجاوز بمن خوددارى كن و آبروى مرا نبر و اگر مىخواهى از راه
مشروع با من ازدواج نماپ
من هم فورا دست از او باز داشتم و او را ترك كردم و صد دينار را هم به او دادم، خداوندا اگر مىدانى كه من اين كار را براى ترس تو انجام دادم اين سنگ را از ما دور كن، در اينجا سنگ از آنها دور شد و همه از غار خارج شدند.پ
29- انواع ترسها بر پنج نوع مىباشند: خوف، خشيت، وجل، رهبت، و هيبت، خوف براى معصيتكاران است، خشيت براى علماء و اهل دانش مىباشد، وجل براى خاضعان و رهبت براى عابدان و هيبت براى عارفان هستند.
اما خوفى كه براى گناهان مىباشد خداوند متعال در اينجا فرموده: هر كس از مقام خداى خود ترسيد او دو باغ خواهد داشت، خشيت براى تقصير و كوتاهى در عمل مىباشد كه خداوند در اين باره مىفرمايد: از ميان بندگان فقط علماء از خداوند مىترسند.
اما وجل براى كسانى است كه از خدمت خوددارى كردهاند خداوند مىفرمايد: كسانى كه هر گاه ذكر خداوند بر زبانها جارى گردد دلهاى آنها ترسان مىگردند، و رهبت هم براى تقصير در عمل است، خداوند مىفرمايد: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ* و به اين معنى اشاره مىكند.پ
30- ابو الحسن عبدى از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: هر بندهاى كه نفس خود را حبس كند خداوند او را وارد بهشت مىكند.پ
31- محمد بن عيسى كندى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس از خداوند ترسيد خداوند همه كس را از آن مىترساند و هر كس از خداوند نترسيد خداوند او را از همه چيز خواهد ترسانيد.پ
32- ابن زياد از امام صادق و او از پدرش عليهم السّلام روايت مىكند كه فرمود: در حكمت آل داود آمده است اى فرزند آدم چگونه از هدايت سخن مىگوئى در حالى كه هنوز در هلاكت هستى و بيدارى برايت حاصل نشده است.
اى فرزند آدم دلت قساوت پيدا كرده و عظمت خداوند را فراموش كردهاى، اگر تو خدا را مىشناختى و عظمت او را درك مىكردى همواره از آن خائف
بودى، و به وعدههاى او اميدوار مىشدى، واى بر تو چگونه از قبرت ياد نمىكنى و از تنهائى خود در ميان گورت وحشت ندارى.پ
33- حسين بن موسى از پدرش موسى بن جعفر عليه السّلام و او از پدرانش عليهم السّلام روايت مىكند كه على عليه السّلام فرمود: مؤمن هنگامى كه صبح مىكند اگر چه نيكوكار باشد باز هم مىترسد، و شب هم خائف است اگر چه كار نيك بكند.
مؤمن همواره بين دو امر زندگى مىكند، از گذشتهها كه نمىداند چگونه بوده و خداوند با او چه معاملهاى خواهد كرد، و بعد از آن هم نمىداند چه خواهد شد و در چه وقتى مرگش فرا خواهد رسيد و به چه مصائبى گرفتار خواهد گرديد.پ
34- ثمالى گويد: امام سجاد عليه السّلام فرمود: اى فرزند آدم تو همواره در خير و سعادت زندگى خواهى كرد مادامى كه واعظى از خود داشته باشى، و در محاسبه كارهايت همت كنى، و ترس را براى خود شعار و اندوه را براى خود جامه قرار دهى، اى فرزند آدم تو خواهى مرد و مبعوث خواهى شد و در مقابل خداوند قرار خواهى گرفت و اينك پاسخ سؤالات را مهيا كن.پ
35- امام صادق عليه السّلام به معلى بن خنيس گفتند: اى معلى از خداوند عزّت بخواه تا تو را عزّت دهد، معلى گفت چگونه يا ابن رسول اللَّه عزّت بخواهم، فرمودند: از خداوند بترس تا همگان از تو بترسند.پ
36- ابو العباس گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: گروهى مرتكب گناهى شدند و از آن ترسيدند و ناراحت شدند جماعتى نزد آنها آمدند و گفتند: شما را چه شده است گفتند: ما مبتلا به گناه شدهايم و از اين جهت ترس ما را فرا گرفته است، گفتند ما عقاب آن گناهان را قبول مىكنيم، خداوند فرمود: از من مىترسند ولى بر من جرأت پيدا مىكنند، در اينجا براى آنها عذاب آمد.پ
37- ثمالى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: از خداوند اميدوار باش ولى اين اميد تو را جرأت معصيت ندهد و از خداوند چنان بترس كه نااميدى برايت حاصل نگردد.پ
38- حماد بن عيسى از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: لقمان به
فرزندش وصيت كردپ
اى فرزند از خداوند چنان بترس كه اگر نيكيهاى ثقلين را هم داشته باشى باز هم خائف باشى كه ممكن است خداوند تو را عذاب كند، و به خداوند اميدوار باش كه اگر گناه انس و جن را داشته باشى خداوند تو را رحمت مىكند.پ
39- عبد اللَّه بن قاسم گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: خائف كسى است كه همواره در فكر زبانش هست و از ترس نمىتواند سخن بگويد.پ
40- عبد الرحمن بن حجاج گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم مردم حديثى روايت مىكنند در باره آخرين كسى كه او را بطرف آتش مىبرند، امام فرمود: آن طور نيست كه مردم مىگويند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: آخرين بندهاى كه بطرف دوزخ برده مىشود، او ناگهان متوجه خداوند مىگردد.
خداوند متعال امر مىكند او را بر گردانيد، بعد از آن او را بر مىگردانند، خداوند مىفرمايد چرا بطرف من توجه كرديد، مىگويد بار خدايا من اين گونه گمانى به شما نداشتم، خداوند مىفرمايد گمانت چه بود، مىگويد گمان مىكردم مرا مىآمرزى و در بهشت جاى مىدهى.
در اين هنگام خداوند به فرشتگان مىفرمايد: اى فرشتگان من سوگند به عزّت و جلال خودم و به نعمتهائى كه آفريدهام و به بلندى و مقام خودم سوگند كه اين بنده يك لحظه هم به من حسن ظن نداشت و اگر او به يك لحظه حسن ظن پيدا مىكرد او را از آتش نمىترسانيدم، اكنون با اينكه دروغ مىگويد او را وارد بهشت كنيد.
بعد از اين رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر بندهاى كه به خدا حسن ظن داشته باشد خداوند هم به حسن ظن او رفتار مىكند و اين است تفسير آيه شريفه وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ.پ
41- ابن بزيع از امام رضا عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: به خداوند حسن ظن داشته باشيد زيرا كه خداوند با حسن ظن مؤمن با وى رفتار مىكند، اگر گمانش خير باشد به او خير خواهد رسيد و اگر شر باشد شر خواهد ديد.
پ
42- ابو عبيده حذاء گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند:
خداوند متعال مىفرمايد: عبادتكنندگان بايد به اعمال خود متكى نباشند و انتظار پاداشى نداشته باشند زيرا آنها هر چه كوشش كنند باز هم در عبادت مقصر خواهند بود.
آنها هر چه عبادت نمايند به حقيقت عبادت نخواهند رسيد، آنها با عبادت خود به كرامتهاى من و نعمتهاى بهشت و درجات عالى و يا اقامت در جوار من نمىرسند، بلكه آنها بايد به فضل و عنايت من توجه داشته باشند و اميدوارى حاصل كنند.
آنها بايد بمن حسن ظن پيدا نمايند، و به من اطمينان پيدا كنند، در اين هنگام رحمت من شامل آنها مىگردد و آنها را به رحمت و رضوان خود خواهم رسانيد، آنان را مورد عفو قرار خواهم داد من خداى بخشنده و مهربان هستم و به همين نامگذارى شدهام.پ
43- انس گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: قبل از اينكه از دنيا برويد حسن ظن به خداوند داشته باشيد زيرا حسن ظن به خداوند بهاى بهشت مىباشد.پ
44- رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى على با ترسوها مشورت نكن زيرا آنها راه خروج را برايت تنگ خواهند كرد، و با بخيل هم مشورت نكن، او هم تو را از مقصود باز مىدارد، و با حريص هم مشورت نكن كه او تو را به حرص وامىدارد، اى على ترس و بخل و حرص غرائزى هستند كه از سوء ظن تولد پيدا مىكنند.پ
45- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى اسحاق از خداوند بترس مانند اينكه او را مىنگرى، اگر تو او را مشاهده نمىكنى او تو را مشاهده مىكند، و اگر گمان كنى او تو را مشاهده نمىكند كافرشدهاى.
اگر مىدانى خداوند تو را مشاهده مىكند و بعد گناهان خود را از مردم مىپوشانى ولى از خداوند كه تو را مىنگرد شرم ندارى و در مقابل او مرتكب گناه مىشوى در اين صورت خداوند را از ميان همه بينندگان سبكتر شمردهاى.پ
46- حفص بن بخترى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: گروهى گناهان زيادى
انجام دادند و از آن همه گناه ناراحت شدند و سخت ترسيدند، گروهى ديگر آمدند و گفتند: گناهان شما را ما به عهده مىگيريم، خداوند بر آنها عذاب نازل كرد و فرمود: آنها از من ترسيدند ولى شما جرأت پيدا كرديد.پ
47- سلمان رضوان اللَّه عليه گفت: سه چيز مرا به خنده آورد و سه چيز مرا گريانيد، اما آن سه كه مرا به گريه آورد يكى از آنها مفارقت از دوستان كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و حزب او هستند دوم وحشت در هنگام مرگ و ايستادن در محضر خداوند، و سوم روزى كه اسرار آشكار شوند و برايم روشن نباشد كه اهل بهشت هستم يا دوزخ.
اما آن سه كه مرا به خنده آوردند عبارتند از كسى كه غفلت مىكند در حالى كه از او غافل نيستند، و طالب دنيا در حالى كه مرگ او را طلب مىكند، و سوم كسى كه نمىداند خدايش از او راضى هست و يا بر وى غضب دارد.پ
48- يكى از راويان از امام باقر عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: بندهاى را روز قيامت در محضر خداوند حاضر مىكنند و خداوند دستور مىدهد او را وارد دوزخ كنند، او مىگويد: به عزّت و جلالت سوگند من هم چه گمانى به تو نداشتم.
خداوند مىفرمايد چه گمانى داشتى، گويد: گمان مىكردم مرا بيامرزى، خداوند هم مىفرمايد تو را آمرزيدم، امام باقر عليه السّلام فرمود: به خداوند سوگند او يك لحظه هم در دنيا حسن ظن پيدا نكرد اگر او يك لحظه حسن ظن پيدا كرده بود او را در آن موقف حاضر نمىكرد و عفوش مىنمود.پ
49- ابو حمزه گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: زنى بدكار در مقابل جوانان بنى اسرائيل ظاهر شد و آنها را فريب داد، يكى از آنها گفت: اگر فلان عابد هم اين زن را مىديد در دام اين گرفتار مىشد.
آن زن گفته آنها را شنيد و گفت: به خداوند سوگند من به منزل خود نخواهم رفت تا آنگاه كه آن عابد را گمراه كنم و به دام خود بياندازم، او شب به منزل عابد رفت و در خانه او را كوبيد، ولى مدتى معطل شد تا در روى او باز شد، گفت:
مىخواهم امشب اينجا بمانم.
پ
عابد امتناع كرد، آن زن گفت گروهى از جوانان بنى اسرائيل به من نظر سوئى دارند اگر مرا راه ندهى آنها مىرسند و مرا رسوا مىكنند، هنگامى كه عابد سخنان او را شنيد در را بروى او گشود او همين كه وارد خانه شد لباسهاى خود را بدور افكند، عابد هنگامى كه زيبائىهاى او را ديد شيفته او شد و دلش متمايل به او گرديد.
عابد دست خود را به آن زن رسانيد، ولى بعد متوجه عمل خود شد در خانه او ديگى روى آتش مىجوشيد و آتش هم در زير آن روشن بود، عابد آمد و دستش را روى آتش گذاشت، زن پرسيد چه مىكنى گفت آن را مىسوزانم چون به بدن تو اصابت كرد.
آن زن از خانه عابد بيرون شد و با آن جماعت برخورد كرد و گفت: هر چه زودتر نزد آن عابد برويد كه او دست خود را در آتش گذاشت و سوزانيد، آنها هم فورا به منزل او آمدند و مشاهده كردند دست او سوخته است.پ
50- هارون بن خارجه از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: عابدى در بنى اسرائيل زندگى مىكرد، او زنى را به مهمانى دعوت كرد و به او اظهار تمايل نمود، او هر گاه مىخواست خود را به آن زن نزديك كند يكى از انگشتان خود را در آتش فرو مىبرد و همين طور عمل كرد تا صبح شد، در هنگام صبح گفت از خانهام بيرون شويد كه مهمان بدى بوديد.پ
51- امام عليه السّلام فرمود: يحيى بن زكريا نماز مىخواند و گريه مىكرد تا آنگاه كه گوشت صورت او آب شد، و بعد پارچهاى به آنجا چسبانيد و اشكش روى آن مىريخت، او هرگز بخواب نمىرفت تا پدر او را از اين كار ممانعت كرد.
او گفت: اى پسرك من از خداوند خواستم تو را به من روزى كند تا خوشحال شوم و ديدگانم روشن گردد، اينك برخيز و نماز بگذار، يحيى گفت:
جبرئيل به من گفته مقابل آتش بيابانى هست كه فقط گريهكنندگان از آن مىگذرند، پس اى فرزند گريه كن و شايسته است كه گريه كنى.پ
52- امام رضا عليه السّلام از پدرانش روايت مىكند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:
خداوند مىفرمايد اى فرزند آدم گناهان مردم شما را از گناهان خودتان غافل نكند و نعمتهاى مردم شما را از نعمتهائى كه داده شدهايد غافل نسازد، و مردم را از رحمت خداوند مأيوس نكنيد در حالى كه خود به رحمت او اميدوار مىباشيد.پ
53- روايت شده كه خداوند به داود عليه السّلام وحى كرد كه فلان زن در بهشت با تو در يك درجه خواهد بود، داود بطرف منزل آن زن رفت تا از وى سؤال كند او چه عملى انجام مىدهد او از كارهائى كه مىكرد به داود گفت، او ديد كارهاى او مانند ساير مردمان مىباشد.
داود پرسيد نيت شما در اين اعمال چيست گفت در هر حالى كه بودم و به هر كارى كه اشتغال داشتم خوشحال بودم، و خداوند مرا به هر طرف نقل مىكرد براى من فرقى نداشت و هر چه خدا مىخواست همان را مىخواستم، گفت اينها از حسن ظن به خداوند مىباشد.پ
روايت شده كه عالم عليه السّلام فرمود: به خداوند سوگند هر مؤمنى كه به خير دنيا و آخرت رسيد فقط به خاطر حسن ظن به خداوند بود، و با اميدوارى و حسن خلق به آن مقام رسيد و از مردم غيبت نكرد و زبان به بدگوئى كسى نگشود.
به خداوند سوگند پروردگار مؤمنى را عذاب نمىكند در حالى كه توبه و استغفار كرده باشد مگر به سوء ظن به خداوند و اميدوار نبودن او به خدا و غيبت كردن از مؤمنان، به خداوند سوگند هر مؤمنى كه به خدا حسن ظن داشته باشد خدا به حسن ظن او عمل مىكند.
خداوند حياء مىكند از اينكه حسن ظن و اميد بنده مؤمن خود را بر نياورد و او را نااميد كند، اينك به خداوند حسن ظن داشته باشيد و بطرف او برويد خداوند خود در قرآن فرموده: كسانى كه به خداوند سوء ظن دارند در ميان سوء گرفتار خواهند شد.پ
روايت شده داود عليه السّلام مىگفت: بار خدايا هر كس تو را شناخت و به تو حسن ظن پيدا نكرد در حقيقت به تو ايمان نياورده است.پ
روايت شده آخرين نفرى كه بطرف آتش برده مىشود، بر مىگردد و مىگويد:
پ
بار خدايا من اين چنين گمانى به تو نداشتم، خداوند مىفرمايد: تو چه گمانى داشتى، گويد گمان مىكردم تو گناهان مرا مىآمرزى و از آن در مىگذرى و در بهشت جاى مىدهى.
خداوند مىفرمايد: اى فرشتگان من به عزّت و جلال و شرافت و بلندى مقام خود سوگند ياد مىكنم، اين بنده يك لحظه هم به من حسن ظن نداشت و اگر او لحظهاى حسن ظن پيدا مىكرد او را به آتش نمىترسانيدم دروغ او را قبول كنيد و وى را داخل بهشت سازيد.پ
عالم عليه السّلام فرمود: خداوند متعال مىفرمايد: صاحبان اعمال نبايد به كارهاى خود متكى باشند و براى رسيدن به ثواب در نزد من كار كنند، زيرا آنها هر چه كوشش كنند و خودشان را به زحمت بياندازند باز هم در عبادت مقصر خواهند بود و به كنه عبادت نخواهند رسيد.
آنها بايد به رحمت من اطمينان پيدا كنند و به فضل من اميدوار باشند، و به حسن ظن به من اطمينان حاصل نمايند، در اين هنگام رحمت من آنها را فرا خواهد گرفت و به آرزوهاى خود خواهند رسيد رحمت و رضوان من آنها را در بر مىگيرد و من خداى بخشنده و مهربان هستم و به اين صفت ناميده شدم.پ
از عالم عليه السّلام روايت شده كه فرمود: خداوند متعال به موسى بن عمران عليه السّلام وحى فرستاد كه دو نفر از بنى اسرائيل را در زندان كن، او هم آنها را حبس كرد، بعد از آن دستور داد آنان را آزاد گردان، راوى گويد: موسى به يكى از آنها نگاه كرد ديد لاغر و باريك شده است.
موسى گفت: چرا اين گونه شدهاى گفت: خوف خدا مرا اين چنين كرده، و به ديگرى نگاه كرد ديد او مانند اول است، موسى به او گفت: شما و رفيقت هر دو در حبس بوديد پس چرا او لاغر شده و شما تغييرى نكردهايد.
آن مرد گفت: من به خداوند حسن ظن داشتم و مىدانستم خداوند همواره نيكى مىكند، موسى گفت: بار خدايا گفتههاى هر دو بندهات را شنيدى كدام يك از آن بهتر شد، خداوند فرمود: صاحب حسن ظن بهتر است.
پ
از عالم عليه السّلام روايت شده كه فرمود: خداوند به موسى بن عمران عليه السّلام وحى فرستاد اى موسى به بنى اسرائيل بگو من به ظن بندهام عمل مىكنم، او هر طور مىخواهد در باره من گمان كند كه به آن خواهد رسيد.پ
روايت شده هر كس از خداوند بترسد از دنيا خواهد گذشتپ
در روايت آمده از خداوند بترس مانند اينكه او را مىنگرى، اگر تو او را مشاهده نمىكنى او تو را مىنگرد، و اگر معتقد گردى كه خداوند تو را نمىبيند كافرشدهاى، اگر معتقد شوى كه او تو را مىنگرد و بعد اعمالت را از مردم مخفى بدارى در اين صورت خداوند را از همه بينندگان خوارتر شمردهاى.پ
روايت شده هر كس به چيزى اميدوار باشد او را طلب مىكند، و هر كس از چيزى بترسد از آن فرار مىكند، هر بندهاى كه در دلش خوف و رجاء باشد خداوند همه آرزوهاى او را بر آورده مىكند و او را از هر چه مىترسد آسايش مىدهد.پ
54- امام صادق عليه السّلام فرمود: خداوند متعال به داود عليه السّلام وحى فرستاد نعمتهاى ظاهرى و باطنى مرا به ياد بندگان من بياور، زيرا آنها هر گاه نعمتهاى مرا به ياد آورند از من جز نيكى نخواهند ديد، و آينده را مثل گذشته خواهند داشت.
حسن ظن آنها را وادار مىكند تا در عبادت حسن عمل داشته باشند و نيتها را خالص كنند مغرور كسى است كه در گناهان فرو رفته ولى آرزوى مغفرت و رحمت مىكند، كسى كه حسن ظن دارد از خدا هم اطاعت مىكند از او اميد ثواب دارد و از عقابش مىترسد.پ
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند مىفرمايد من با مؤمن با حسن ظنش رفتار مىكنم، اى محمد هر كس حسن ظن به خدا را از دست بدهد دلش تاريك مىگردد و وفا را از دست مىدهد، اين شخص حجت را بر خود تمام كرده و در دام هواى نفس خود گرفتار آمده است.پ
55- امام صادق عليه السّلام فرمود: خوف مراقب قلب مىباشد، و اميدوارى از نفس
شفاعت مىكند،پ
هر كس خداوند را بشناسد و به او اميد داشته باشد در واقع بر دو بال ايمان قرار گرفته است و بنده جستجوگر با آن دو بال بطرف خداوند پرواز مىكند و به رضوان او مىرسد.
او با دو چشم عقل خود به وعده و وعيد خداوند مىنگرد، خوف طلوع عدل خداوند است كه او را از عذاب خداوند نهى مىكند و رجاء او را به احسان پروردگار دعوت مىنمايد، اميدوارى دل را زنده مىسازد ولى خوف نفس را مىميراند.پ
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: مؤمن بين دو خوف زندگى مىكند، خوف از گذشته و خوف از آينده، و با مرگ نفس زندگى قلب شروع مىشود، و با زندگى دل آدمى به استقامت و پايدارى مىرسد و مقاومت مىنمايد.
هر كس خداوند را با ميزان خوف و رجاء عبادت كند گمراه نمىشود و به آرزوهاى خود مىرسد بندهاى چگونه نترسد كه او نمىداند نامه عملش چگونه پايان خواهد گرفت، او عملى ندارد تا به آن توسل جويد و يا شايسته استحقاق گردد، او توانائى ندارد كارى انجام دهد و يا فرار نمايد.
چگونه اميدوار نباشد كسى كه خود را عاجز مىنگرد، و او در ميان درياهائى از نعمتهاى معنوى و مادى خداوند غرق شده و نمىتواند آنها را بشمارش در آورد، پس بنده محب خدا را به اميدوارى عبادت مىكند و با چشمان بيدار متوجه اعمال خود مىباشد، و زاهد هم خداوند را به خوف پرستش مىنمايد.پ
56- صفوان جمال گويد: پشت سر امام صادق عليه السّلام نماز گزاردم، امام عليه السّلام بعد از نماز سر خود را پائين انداختند و فرمودند: بار خدايا مرا از مؤاخذه خود در آسايش قرار نده و بعد از آن با صداى بلند فرمودند: فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ.پ
57- امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: كسانى كه به خداوند ايمان آوردند، و واجبات ايمان كه عبارت از نبوت پيامبر خدا و ولايت على بن ابى طالب و آل پاك او مىباشند اعتقاد پيدا كند «وَ الَّذِينَ هادُوا» يعنى يهوديان «وَ النَّصارى» يعنى آنهائى كه
گمان مىكنند در دين خدا يارى مىشوند.پ
وَ الصَّابِئِينَ يعنى كسانى كه گمان كردهاند آنها دين خدا را پذيرفتهاند در حالى كه دروغ مىگويند «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» يعنى از اين كفار كه از كفر خود دست باز داشتهاند، و يا از اين مؤمنان كه در آينده ايمان مىآورند و به عهد خود وفا مىكنند و به محمد و على و آل پاك آنها ميثاق مىبندند.
«وَ عَمِلَ صالِحاً» يعنى از اين مؤمنان «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ» يعنى پاداش آنها در نزد خداوند محفوظ است و در آخرت به آن خواهند رسيد و ترسى براى آنها نخواهد بود در آن هنگام كه فاسقان بترسند، و آنها محزون نمىگردند در آن وقت كه فاسقان اندوهگين شوند زيرا آنها در دنيا از خداوند نترسيدند و محزون نشدند.پ
على عليه السّلام متوجه مردى شدند كه آثار خوف در چهره او ديده مىشد، پرسيد چرا اين چنينشدهاى گفت: از خداوند مىترسم، فرمود: اى بنده خدا از گناهانت بترس، و از عدالت خدا در باره بندگان مظلوم ترس داشته باش.
از خداوند در آنچه به تو تكليف كرده اطاعت كن، و از آنچه براى تو مصلحت نيست و خداوند آن را جايز ندانسته دست باز دار، و از خداوند هم نترس زيرا او به كسى ظلم نمىكند، و كسى را بدون استحقاق معذب نمىسازد.
تو از عاقبت خود مىترسى كه ممكن است تغيير و تبديلى در آن پيش آيد، اگر مىخواهى خداوند تو را از سوء عاقبت نگهدارد، بدان هر كار خيرى كه انجام مىدهى به عنايت و توفيق خدا مىباشد، و اگر كار بدى از تو سر زد خداوند به تو مهلت مىدهد و با حلم و عفوش از تو در مىگذرد.پ
58- حسن بن ابى ساره گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: بندهاى به مقام ايمان نخواهد رسيد مگر اينكه خائف يا اميدوار باشد و خوف و رجاء هم در صورتى است كه اهل عمل باشد و كارهائى كه موجب خوف و رجاء است انجام دهد.پ
59- على گويد: از امام صادق عليه السّلام از تفسير آيه شريفه «وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» پرسيدم، فرمودند: آنها از ترس و اميدى كه دارند بيم دارند كه اعمال
آنها بطرف آنان بر گردد زيرا امكان دارد از خداوند اطاعت نكرده باشند، و نيز اميدوارند كه مورد پذيرش واقع شوند.پ
60- ابو جعفر قمى رحمة الله در كتاب زهد روايت مىكند كه جبرئيل هنگام ظهر خدمت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد در وقتى كه قبلا نيامده بود، و چهرهاش نيز متغير بود، رسول خدا فرمود: اى جبرئيل هيچ وقت در اين ساعت پيش من نمىآمدى.
اكنون در اين وقت آمدهاى و تو را متغير هم مىنگرم و چيزهائى از تو مىشنوم كه تا اين وقت آن را نمىشنيدم، جبرئيل گفت: من اكنون كه نزد شما آمدهام خداوند امر كرده تا خازنان و نگهبانان دوزخ در آتش بدمند و اكنون كار آنها شروع شده است.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى جبرئيل مرا از آتش اطلاع دهيد كه خداوند آن را چگونه آفريده است، جبرئيل گفت: خداوند هزار سال آن را افروخت تا قرمز شد، و بعد هزار سال ديگر سوخت تا سفيد گرديد، و هزار سال ديگر سوخت تا سياه شد.
آتش جهنم چنان سياه و تاريك گرديد كه هيچ روشنائى در آن ديده نمىشود، ولى سوزش آن هم از بين نمىرود، سوگند به خدائى كه تو را براستى برانگيخت اگر به اندازه سر سوزنى از آن در دنيا ظاهر گردد همه را خواهد سوزانيد.
اگر مردى را وارد دوزخ كنند و بعد او را از آنجا بيرون آورند همه اهل زمين را هلاك خواهد ساخت، در آن هنگام كه او را بنگرند و حالات او را مشاهده كنند، و اگر يكى از آن زنجيرههاى آتشين را كه در قرآن ذكر آنها آمده در كوهها قرار دهند همه ذوب خواهند شد.
اگر يكى از خازنان نوزدهگانه دوزخ بر روى زمين افكنده شود، همه مردم از بوى متعفن آن خواهند مرد.
در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سر خود را پائين انداختند و گريستند، و جبرئيل هم گريست در اين هنگام فرشتهاى از آسمان فرياد زد اى جبرئيل و اى محمد خداوند شما را در آسايش قرار داده و شما خداوند را معصيت نمىكنيد تا
عذاب شويد.پ
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در خواب ديدم مردى نامه عملش در دست چپ او قرار گرفت، در اين هنگام خوف خدا آمد و نامه او را بدست راست او داد، و مردى از امت خود را در ميان آتش ديدم ولى اشكهائى كه او از خوف خدا ريخته بود آمد و او را نجات داد.پ
61- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس خداوند را بيشتر بشناسد ترسش هم از خدا بيشتر مىشود، رسول اكرم فرمودند اى ابن مسعود از خداوند در غيب بترسيد مانند اينكه او را مشاهده مىكنيد اگر تو او را مشاهده نمىكنى او تو را مىنگرد.
خداوند متعال فرموده: هر كس از خداوند در نهان بترسد و با قلب آرامى بطرف او بيايد خداوند امر مىكند او را وارد بهشت كنند و او با سلامتى و آرامش قلب در بهشت جاودان خواهد بود.پ
روايت شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه نماز مىگذارد دلش از ترس خدا مانند ديگ مىجوشد.پ
على عليه السّلام فرمود: اى فرزند من از خداوند چنان بترس كه اگر نيكىهاى روى زمين را هم بياورى ممكن است از شما قبول نكند، و از خداوند چنان اميد داشته باش كه اگر گناهان روى زمين را هم بياورى تو را خواهد آمرزيد.پ
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر گاه دل مؤمن از ترس خداوند بلرزد گناهانش فرو مىريزد همان گونه كه برگ درختان فرو مىريزند.پ
امام باقر عليه السّلام فرمود: ما در كتاب على عليه السّلام يافتيم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:
سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست به مؤمن در دنيا و آخرت بهتر از حسن ظن داده نشده است، و نيز به مؤمن اميدوارى و حسن خلق و عدم غيبت مؤمنان عطا كرده است.
سوگند به خدائى كه جز او خدائى نيست خداوند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمىكند مگر به سوء ظن به خدا و كوتاهى كردن از اميدوارى به خدا و سوء خلق و غيبت كردن مؤمنان.
پ
سوگند به خداوندى كه جز او خدائى نيست هر كس به خداوند حسن ظن داشته باشد خداوند هم با حسن ظن او با وى رفتار مىكند، زيرا خداوند خود كريم است و خيرات هم در دست او مىباشد و او شرم دارد از اينكه بنده مؤمن به او حسن ظن داشته باشد و او آن بنده را نااميد كند، اينك به خداوند حسن ظن داشته باشيد و به او روى آوريد.پ
62- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما قبل از اينكه از دنيا برويد به خداوند حسن ظن پيدا كنيد، زيرا حسن ظن بهاى بهشت مىباشد.پ
63- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: در بنى اسرائيل پادشاهى بود، و آن پادشاه يك قاضى داشت و آن قاضى را برادرى بود راستگو كه زنش پيامبرانى را به دنيا آورده بود.
پادشاه خواست مردى را براى حاجتى بفرستد، به قاضى گفت: مرد مورد اطمينانى را براى من طلب كن تا او را به جايى بفرستم قاضى گفت: مردى را مانند برادرم قابل اطمينان نمىدانم او را نزد خود طلب كرد تا به پادشاه معرفى كند.
آن مرد از اين پيشنهاد امتناع كرد و به برادرش گفت: من نمىخواهم زن خود را بىسرپرست بگذارم، ولى او گفت: بايد اين كار را انجام دهى، او هنگامى كه مشاهده كرد برادرش اصرار دارد گفت: من اين كار را انجام مىدهم ولى زنم نزد من بسيار اهميت دارد، اكنون او را به تو مىسپارم و امور او را سرپرستى كنيد گفت: باشد قبول مىكنم.
آن مرد بطرف مأموريت خود رفت ولى زنش از مسافرت او كراهت داشت، قاضى نزد زن برادرش مىرفت و حوائج او را انجام مىداد، يكى از روزها او را به اطاعت از خود فرا خواند و او را به انجام عمل فحشاء دعوت كرد، ولى زن امتناع نمود.
قاضى گفت اگر خود را در اختيار من قرار ندهى به شاه اطلاع مىدهم كه تو مرتكب عمل بدى شدهاى، او هم گفت: هر چه مىخواهى بكن، من خواسته شما را اجابت نخواهم كرد، قاضى نزد شاه آمد و گفت: زن برادرم مرتكب فساد شده
است، و در نزد من ثابت شده است.پ
شاه گفت: برو او را پاك كن، قاضى آمد و گفت: ملك به من اصرار كرده است تو را رجم كنم اينك چه مىگوئى اگر خود را تسليم من نكنى رجمت خواهم كرد. گفت: هر چه مىخواهى بكن من خود را در اختيار تو نخواهم گذاشت.
قاضى آن زن را بيرون كرد و او را در گودالى نهاد و بعد رجم نمود، و مردم هم اين جريان را نگاه مىكردند، هنگامى كه يقين كرد او مرده است رهايش نمود و از آنجا رفت، هنگامى كه شب فرا رسيد و تاريكى همه جا را گرفت آن زن حس كرد در او رمقى هست.
خود را تكان داد و از گودال بيرون شد، و همان طور به راه خود ادامه داد تا از شهر بيرون گرديد، و به ديرى رسيد كه در آن يك نفر زندگى مىكرد، او در كنار دير به خواب رفت تا صبح شد و ديرانى از خواب برخاست و در را باز كرد.
هنگامى كه ديرانى متوجه او شد از وى سؤال كرد و داستانش را جويا شد، او هم قصهاش را گفت: ديرانى بر وى دلش سوخت و او را وارد دير نمود، صاحب دير يك فرزند خردسال داشت كه او را مداوا كرده و از بيمارى بهبودى يافته بود، كودك را به او سپرد تا وى را تربيت كند.
مرد صاحب دير يك كارگذارى داشت كه امور او را انجام مىداد او شيفته آن زن شد و او را به طرف خود دعوت كرد تا از او كام بگيرد، او امتناع كرد، كارگذار گفت اگر تسليم من نشوى تو را خواهم كشت زن گفت: هر چه مىخواهى انجام بده.
او بطرف كودك رفت و گردن او را در هم شكست و بعد بطرف صاحب دير رفت و گفت: تو يك زن بدكار را به اينجا آوردهاى و كودكت را به او سپردهاى و او هم كودك را كشت، ديرانى آمد و هنگامى كه جريان را ديد به او گفت: اين چه كارى بود كردى.
او هم داستان را براى وى نقل كرد، صاحب دير گفت: شايسته نيست كه تو در نزد من باشى، اينك از اينجا بيرون شويد، او را از دير بيرون كرد و بيست درهم
به او داد، و گفت: با اين روزگار خود را بگذران.پ
او هم شبانه از دير خارج شد و صبح وارد قريهاى شد، مشاهده كرد در آنجا مردى را زنده بدار آويختهاند، از داستان او سؤال كرد، گفتند او بيست درهم قرض دارد، و در نزد ما هر كس اين مقدار وام داشته باشد او را مصلوب مىكنند تا وام خود را بدهد.
آن زن بلافاصله بيست درهم را بيرون آورد و به طلبكار او داد، و گفت: او را نكشيد، او را از چوبه دار پائين آوردند، آن مرد گفت تو امروز منت بزرگى بر من نهادى و مرا از مصلوب شدن نجات دادى و از مرگ رهانيدى، اكنون هر جا بروى با تو مىآيم.
با هم از آنجا روان شدند تا به ساحل دريا رسيدند در آنجا مردمانى و كشتىهائى ديدند، مرد به زن گفت: در اينجا بنشين تا نزد آنها بروم و از آنها غذا و طعام بگيرم و بياورم، او نزد آن گروه رفت و گفت: در كشتى شما چه هست.
گفتند: در آن كشتى اموال تجارتى و جواهرات و چيزهاى خوشبو هست، و اين يكى هم ما در آن سوار مىشويم، پرسيد چه اندازه مال التجاره در كشتى شما هست، گفتند زياد و نمىتوانيم احصاء كنيم، گفت: نزد من گوهرى هست كه از همه مال التجاره شما بهتر است.
گفتند: آن چيست گفت: يك كنيزى كه مانند آن را نديدهايد، گفتند: او را به ما بفروشيد گفت: باشد به شرط اينكه يكى از شما برود و او را بنگرد، بعد بيايد و او را از من ابتياع كند، و به او هم چيزى نگويد، آنها شخصى را فرستادند و او رفت و آن زن را ديد.
بعد از مراجعت گفت: من مانند او را هرگز نديدهام، او را به ده هزار درهم از او خريدند، و درهمها را به او دادند، او هم رفت، آنها بعد از اين نزد آن زن آمدند و گفتند برخيزيد و در كشتى نشينيد، زن گفت: چرا گفتند تو را از مولايت خريدارى كردهايم.
زن گفت: او مولاى من نيست، گفتند يا از جاى خود حركت كنيد، و يا تو را
بر مىداريم،پ
او هم حركت كرد و با آنها به راه افتاد، هنگامى كه به ساحل رسيدند نسبت به هم اطمينان پيدا نكردند و او را در كشتى بارها و مال التجاره نهادند و خود در كشتى ديگر سوار شدند.
خداوند متعال بادى را فرستاد و كشتى مسافران را غرق كرد و همه را نابود ساخت ولى كشتى بارى نجات پيدا كرد، و در يكى از جزيرهها پهلو گرفت، آن زن از كشتى پياده شد و در جزيره به سياحت پرداخت و به آب و درختانى رسيد كه ميوه داشتند.
گفت: از اين آبها خواهم نوشيد و از اين ميوهها خواهم خورد، و در اينجا به عبادت خدا خواهم پرداخت، در اين هنگام خداوند به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى فرستاد كه نزد آن پادشاه برود و به او اين جريان را اطلاع دهد.
خداوند به آن پيامبر گفت: به ملك آن ناحيه بگو كه در يكى از جزيرههاى دريا مخلوقى از مخلوقات من قرار دارد، اينك خود و كارگذاران و مردمان كشورت به آنجا برويد و به گناهان خود اعتراف كنيد و از او بخواهيد كه از شما درگذرد و اگر در گذشت من هم مىگذرم.
پادشاه با مردمان كشورش به آن جزيره رهسپار شدند، و ديدند زنى در آنجا وجود دارد پادشاه خود بطرف آن زن رفت و گفت: قاضى من كه اكنون در اينجا حاضر است به من اطلاع داد كه زن برادرش مرتكب عمل زشت شده است.
من بدون اينكه در اين باره تحقيق كنم و يا بيّنهاى داشته باشم دستور دادم او را رجم كنند اينك مىترسم من در اين مورد مرتكب خطا شده باشم و اكنون دوست مىدارم براى من استغفار كن او گفت: خداوند تو را رحمت كند بنشين.
بعد از آن شوهرش آمد در حالى كه او را نمىشناخت و گفت: من زنى داشتم با فضيلت و پاك پس براى من مسافرتى پيش آمد و او از مسافرت من كراهت داشت، او را به برادرم سپردم و به سفر رفتم پس از مراجعت معلوم شد او مرتكب كار زشت شده و سنگسار شده است.
اينك مىترسم من او را به فساد كشانده باشم اينك براى من استغفار كنيد تا
خداوند مرا بيامرزدپ
زن گفت خداوند شما را رحمت كند شما هم در كنار ملك بنشينيد، بعد از آن قاضى آمد و گفت: برادرم زنى داشت زيبا و من مايل به او شدم ولى وى راضى نشد.
من هم به پادشاه گفتم او زنا داده است و شاه هم امر كرد او را رجم كردند، من در اين مورد دروغ گفتم و اينك براى من استغفار كنيد، گفت: خداوند شما را رحمت كند، زن در اين هنگام متوجه شوهر خود شد و گفت: اين سخنان را بشنويد.
بعد از اين ديرانى آمد و داستان خود را نقل كرد و گفت مىترسم درندهاى او را خورده باشد گفت خداوند شما را بيامرزد تو هم بنشين، بعد از آن قهرمان آمد و داستان خود را گفت، به ديرانى گفت سخن قهرمان را بشنويد خداوند تو را بيامرزد.
بعد آن مصلوب آمد و داستان خود را بيان كرد، زن گفت: خداوند شما را رحمت نكند پس متوجه شوهرش شد و گفت هر چه شنيدى در باره من است، و من زن شما هستم و اينك حاجتى به مردان ندارم.
اينك دوست دارم اين كشتى را بردارى و مرا آزاد كنى تا در اين جزيره به عبادت خدا مشغول گردم، ديدى من چه زجرى از دست اين مردان كشيدم، او هم كشتى را گرفت و زن را آزاد كرد، و ملك هم با همراهان به شهر خود بازگشت.پ
64- رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس از ترس خداوند دنبال معصيت نرود پروردگار روز قيامت او را خوشحال مىكند.پ
65- ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه در تفسير آيه شريفه يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ فرمود: آنها در هر چه پيش آيد ترسان و اميدوار هستند.پ
66- عاصم از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ فرمود: آنها عمل مىكنند و مىدانند كه پاداش خواهند گرفت.پ
67- موسى بن جعفر از پدرانش عليهم السّلام روايت مىكند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس بگويد: من بهترين مردم هستم او از بدترين مردم مىباشد، و هر
كس بگويد جاى من در بهشت است او در جهنم خواهد بود.پ
68- على عليه السّلام فرمود: اگر توانائى داريد حسن ظن و خوف از خدا را در يك جا جمع كنيد، هم به رحمت او اميدوار باشيد و هم از عذاب او بترسيد، و بهترين مردم كسانى مىباشند كه هم به خدا حسن ظن دارند و هم از او مىترسند.پ
يكى از راويان گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم گروهى از دوستانت معصيت مىكنند و مىگويند: ما اميدوار هستيم، فرمود: آنها دروغ مىگويند آنان دوستان ما نيستند آنها دنبال آرزوها هستند، هر كس اميدوار باشد عمل مىكند و هر كس از چيزى بترسد از آن فرار مىنمايد.پ
روايت شده ابراهيم عليه السّلام آه سينهاش از مسافت دورى شنيده مىشد تا آنجا كه خداوند در قرآن او را ستود و گفت: ابراهيم حليم و بردبار بود و آه و ناله داشت، و در هنگام نماز سينهاش مانند ديگ مىجوشيد، و از سينه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هم چنان صدائى شنيده مىشد.پ
على عليه السّلام هنگامى كه مشغول وضوء بود صورتش از ترس خداوند تغيير مىكرد و حضرت زهرا عليها السّلام نيز در هنگام نماز از خوف خدا پشت سر هم نفس مىكشيد، و امام حسن عليه السّلام هر گاه از وضوء فارغ مىشد رنگش تغيير مىكرد، گفته شد چرا رنگت تغيير مىكند فرمود: كسى كه در مقابل خدا ظاهر مىگردد بايد چنين باشد.پ
مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم از پدرش روايت مىكرد كه حسن بن على عليهم السّلام از عابدترين مردم زمانش بود و از همگان زاهدتر و فاضلتر بشمار مىرفت، و هر گاه حج مىرفت پياده حركت مىكرد، و پياده رمى مىكرد، و گاهى هم با پاى برهنه راه مىرفت.
هر گاه از مرگ ياد مىكرد گريه مىنمود و هر گاه از قيامت سخن مىگفت اشك مىريخت، و هر گاه از صراط گفتگو مىشد گريه مىنمود، و هنگامى كه از عرض اعمال صحبت به ميان مىآمد ناله و فرياد داشت به طورى كه از حال مىرفت.
پ
هنگامى كه به نماز بر مىخواست اندامش مىلرزيد و هر گاه سخن از بهشت و دوزخ به ميان مىآمد مانند مار گزيده بر خود مىپيچيد، و از خداوند بهشت را طلب مىكرد، و از آتش به او پناه مىبرد.پ
عايشه گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به ما سخن مىگفت و ما هم با وى صحبت مىكرديم ولى هنگامى كه وقت نماز مىشد او ما را نمىشناخت و ما هم او را نمىشناختيم.پ
69- زيد نرسى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس خداوند را شناخت از وى مىترسيد، و هر كس از خداوند بترسد عمل مىكند و از او اطاعت مىنمايد، اكنون اطاعتكنندگان را بشارت بده و كسانى كه به آداب خدا متادب شدهاند بايد خوشحال شوند.
كسانى كه سخنان خداوند را مورد عمل قرار مىدهند، شايسته هستند كه خداوند آنها را از گمراهىها و آشوبها نجات دهد، و من چيزى زيانبارتر براى دين مسلمان از بخل نديدهام.پ
70- امام صادق عليه السّلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السّلام دو نفر از ياران خود را براى كارى فرستادند، يكى از آنها برگشت مانند مشك خشك شده بود، و ديگرى فربه و گوشتآلود، به آن مرد لاغر گفت چرا چنين شدى گفت: از خوف خدا، و به ديگرى فرمود چرا فربه شدى، گفت بخاطر حسن ظن به خدا.پ
71- هارون بن خارجه گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: عابدى در بنى اسرائيل بود و در يكى از شبها زنى در خانه او را زد و گفت: مرا به عنوان مهمانى قبول كنيد، عابد گفت يك زن و يك مرد در يك جا نمىتوانند زندگى كنند.
زن گفت: مىترسم درندگان مرا پاره كنند و بخورند، و تو مرتكب گناه شده باشى، عابد او را راه داد، عابد در دست خود چراغى داشت و او را راهنمائى مىكرد، زن گفت: مرا از تاريكى به روشنائى آوردى.
راوى گويد: او قنديل را بطرف زن بر گردانيد و ناگهان شهوت بر او غلبه كرد، او ترسيد از اينكه به گناه آلوده شود، در اينجا انگشت خود را بطرف آتش برد و آن
را سوزانيد، و هر گاه شهوت بر او غلبه مىكرد يك انگشت را مىسوزانيد، تا صبح پنج انگشت خود را هم سوزانيد وقت صبح گفت برخيزيد و برويد شما بد مهمانى بوديد.