پتوحيد 319- 323 امالى مجلس پنجاه و پنج صفحه 205- 208.
اصبغ بن نباته گفت وقتى على عليه السلام به خلافت نشست و با او بيعت كردند به سوى مسجد آمد با عمامه پيامبر و برد آن جناب را بر تن داشت نعلين پيامبر صلى الله عليه و آله را به پا داشت و شمشير ايشان را بر كمر داشت بر منبر بالا رفت و در روى منبر نشست. سپس انگشتان دست خود را در هم فرو برد و گذاشت به قسمت پائين شكم خود سپس فرمود مردم از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد اينجا گنجينه دانش است اين آب دهان پيامبر است اين چينهها و خوراكى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصا به من خورانده از من سؤال كنيد كه در نزد من علم اولين و آخرين است اگر تشك براى من بر روى هم بنهند و بر روى آن بنشينم فتوا مىدهم براى اهل تورات از روى تورات خودشان بطورى كه تورات به سخن درآيد و بگويد على راست مىگويد و به آنچه خدا در من نازل كرده فتوا داد و انجيليان را به انجيل خودشان بطورى كه انجيل بگويد على راست مىگويد دروغگو نيست به آنچه خدا در من نازل كرده فتوا داد و اهل قرآن را فتوا مىدهم به وسيله قرآن بطورى كه
قرآن سخن بگويد و بگويد على راست مىگويد و دروغگو نيست. فتوا داد به آنچه خدا در من نازل نموده و حال اينكه شما شب و روز قرآن مىخوانيد آيا در ميان شما كسى هست كه بداند چه نازل شده در آن اگر نباشد يك آيه در قرآن هر آينه خبر مىدهم به شما آنچه اتفاق افتاد و آنچه هست و به آنچه خواهد شد تا روز قيامت و آن اين آيه است يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ سپس فرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
به آن خدائى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر از من بپرسيد از هر آيه قرآن در شب نازل شده يا در روز مكّى است يا مدنى در سفر نازل شد يا در حضر ناسخ است يا منسوخ و محكم است يا متشابه و تأويل و تنزيل آن چيست به شما خبر خواهم داد.پ مردى از جاى حركت كرد كه ذعلب نام داشت و بسيار زبانآور بود و سخنور و پر دل گفت پسر ابى طالب بر روى پلههاى منبرى دشوار بالا رفت. امروز با سؤالهاى خود او را شرمنده مىكنم. گفت يا امير المؤمنين آيا پروردگار خود را ديدهاى؟ فرمود واى بر تو ذعلب خدائى را كه نديده باشم نمىپرستم. گفت چگونه ديدهاى براى ما توصيف كن.
فرمود واى بر تو. چشمها با مشاهده نمىبينند او را ولى دلها با حقيقت ايمان او را مىبينند. واى بر تو ذعلب! خداى من به بعد و حركت و سكون و قيام و ايستادن و آمدن و رفتن توصيف نمىشود. لطيف لطيف است اما به لطافت توصيف نمىشود.
عظيم دارى عظمت است اما به عظمت توصيف نمىشود. رؤف بخشنده است اما به رقّت و دلسوزى توصيف نمىشود. مؤمن است نه با عبادت مدرك است نه با حواس گوينده است نه با لفظ او در اشياء است نه با ممزوج شدن خارج از اشياء است نه با جدائى برتر از هر چيز است داخل در اشياء است نه چون اشياء كه در يك ديگر داخل مىشوند و خارج از اشياء است نه مانند چيزها كه از هم جدايند.
ذعلب بر زمين افتاد و غش كرد و گفت به خدا قسم چنين جوابى نشنيده بودم
ديگر به خدا قسم چنين كارى نمىكنم.پ سپس فرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
اشعث بن قيس از جاى حركت كرده گفت يا امير المؤمنين از مجوس چگونه جزيه و ماليات گرفته مىشود با اينكه كتابى بر آنها نازل نشده و پيامبرى نداشتهاند؟ فرمود چرا اشعث خداوند بر آنها كتاب نازل كرد و پيامبر فرستاد. پادشاهى داشتند كه شبى مست شد دختر خود را به بستر خويش فرا خواند و با او همبستر شد. صبح مردم شنيدند جلو قصر او جمع شدند و گفتند پادشاها دين ما را آلوده كردى و از بين بردى بيا بيرون تا حد بر تو جارى كنيم.
به آنها گفت جمع شويد و سخن مرا بشنويد اگر توانستم شما را قانع كنم بهتر و گر نه هر چه خواستيد بكنيد. همه جمع شدند. به آنها گفت مگر نشنيدهايد كه خداوند خلقى را گرامىتر از آدم پدرمان نيافريده و مادرمان حوا؟ گفتند راست مىگوئى. گفت مگر او دختران خود را به ازدواج فرزندان خويش در نياورد؟ گفتند راست مىگوئى همين اعتقاد ما است. به اين كار معتقد شدند خداوند علم را از ميان آنها برداشت و كتاب آنها را بالا برد. آنها كافرانى هستند كه داخل آتش مىشوند بدون حساب. منافقين از آنها بدترند. اشعث گفت به خدا قسم چنين جوابى نشنيده بودم به خدا ديگر چنين كارى را نخواهم كرد.
باز فرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
مردى از انتهاى مسجد كه بر عصاى خود تكيه كرده بود و از ميان مردم رد مىشد تا نزديك به آن جناب رسيد گفت يا امير المؤمنين مرا به عملى راهنمائى فرما كه خداوند مرا از آتش نجات بخشد. فرمود:
بشنو، بعد بفهم، سپس يقين كن. دنيا به پا ايستاده به سه چيز: به عالمى كه علم خود را به كار برد و به ثروتمندى كه بخل نورزد، به مال خود بر اهل دين خدا و به فقير شكيبا. وقتى عالم بپوشاند علم خويش را و ثروتمند بخل ورزد و فقير صبر نكند در چنين موقعى مرگ و بدبختى است در چنين موقعى خداشناسان مىفهمند كه دنيا به عقب برگشته و به كفر تبديل شده بعد از ايمان.
اى سئوالكننده! فريب مساجد زياد را نخورى و اجتماع مردمى كه گرد هم آمدهاند اما دلهاى آنها به هم پيوسته نيست. بدانيد مردم سه قسمند: زاهد، راغب و صابر. اما زاهد اگر چيزى از دنيا به دست آمد شاد نمىشود و اگر چيزى از دستش رفت محزون نمىگردد. اما صابر به دل آرزوى دنيا را دارد اگر چيزى به دست آورد از آن كناره مىگيرد چون مىداند عاقبت بدى دارد. اما راغب به دنيا باكى ندارد كه از حلال بدست آورد يا حرام.پ گفت علامت مؤمن در اين زمان چيست؟ فرمود متوجه وظيفه خويش است كه چه خدا بر او واجب نموده علاقمند به آن مىشود و چه مخالفت دستور خدا است از او متنفر است گرچه دوست نزديكش باشد. گفت صحيح مىفرمائيد يا امير المؤمنين.
بعد آن شخص غائب شد و ما نديديم او را. مردم به دنبالش رفتند پيدايش نكردند.
امير المؤمنين عليه السلام تبسمى نمود سپس فرمود چه مىكنيد او برادرم خضر عليه السلام بود.
باز فرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
ديگر كسى از جاى حركت نكرد. خدا را ستايش نمود و صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد. سپس فرمود حسن جان حركت كن برو منبر سخن بگو تا قريش تو را بشناسند بعد از من و نگويند حسن نمىتواند كارى بكند. گفت پدر جان چگونه به منبر بروم و سخن بگويم با اينكه شما ميان مردم هستى مىشنوى و مىبينى مرا. فرمود پدر و مادرم فدايت خودم را پنهان مىكنم از تو كه بشنوم و ببينم ولى تو مرا نبينى.
امام حسن عليه السلام به منبر رفت حمدى شايسته و بليغ نمود خداى را و صلواتى مختصر و موجز بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد سپس فرمود مردم! از جدم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم مىفرمود
انا مدينة العلم و على بابها
مگر مىتوان وارد شهر جز از درب آن شد؟ آنگاه از منبر پائين آمد. امير المؤمنين عليه السلام از جاى حركت نمود و او را در آغوش گرفت آنگاه فرمود حسين جان! تو
حركت كن و بر منبر برو و سخن بگو كه قريش جاهل به مقام تو نباشند پس از من و بگويند حسين چيزى نمىداند، اما سخن خود را در ارتباط با سخن برادرت قرار بده.
امام حسين عليه السلام بر منبر رفت پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اختصار فرستاد سپس فرمود: مردم! از جدم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم مىفرمود:
ان عليا مدينة هدى فمن دخلها نجا و من تخلف عنها هلك
على شهر هدايت است هر كه داخل آن شد نجات يافت و هر كه كناره گرفت هلاك شد. على عليه السلام از جاى حركت كرد و او را در آغوش گرفت و بوسيد سپس فرمود: مردم بدانيد اين دو جوجههاى پيامبر صلى الله عليه و آله هستند و يادگار اويند كه امانت به من سپرده و من به امانت در اختيار شما مىگذارم بدانيد مردم! كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در باره اين دو از شما بازخواست خواهد كرد.پ احتجاج طبرسى صفحه 138.
اصبغ بن نباته گفت روزى امير المؤمنين عليه السلام روى منبر كوفه مشغول سخنرانى بود پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود
ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى فان بين جوانحى علما جما
. ابن كواء از جاى حركت كرده گفت يا امير المؤمنين وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً چيست فرمود بادها هستند. گفت فَالْحامِلاتِ وِقْراً چيست فرمود ابرها. گفت فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً كدام است فرمود ملائكه. گفت يا امير المؤمنين من در قرآن آياتى را مشاهده مىكنم كه آيات ديگر را نقض مىكند فرمود مادر به عزايت بنشيند پسر كواء كتاب خدا آياتش يك ديگر را تصديق مىكنند نه هم را نقض نمايند اينك بپرس هر چه مىخواهى.
گفت مىبينم در قرآن مىفرمايد بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ و در آيه ديگرى رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ* و در آيه ديگرى رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ.
فرمود مادر به عزايت بنشيند پسر كواء اين مشرق است و آن مغرب اما رَبُ
الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ به اين معنى است كه مشرق زمستان غير مشرق تابستان است اين مطلب را از نزديكى و دورى خورشيد نمىيابى؟ اما آيه بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ خورشيد سيصد و شصت برج دارد كه هر روز از يك برج طلوع مىكند و در يك برج غروب مىنمايد و به آن برج بازگشت نمىكند مگر سال ديگر در همان روز.پ گفت يا امير المؤمنين فاصله بين قدمهاى شما تا عرش خدا چقدر است؟ فرمود مادر به عزايت بنشيند پسر كواء سؤالى بكن براى ياد گرفتن نه سؤال براى لجبازى و آزمايش كردن. از محل قدم من تا عرش پروردگارم به اندازه فاصله گفتن يك
لا اله الا الله
است از روى اخلاص «1» گفت يا امير المؤمنين عليه السلام ثواب كسى كه بگويد
لا اله الا الله
چيست؟ فرمود هر كس با اخلاص بگويد گناهانش پاك مىشود چنان كه حرف سياه از لوح سفيد پاك مىگردد. وقتى براى مرتبه دوم گفت
لا اله الا الله
با اخلاص درهاى آسمان و صفوف ملائكه را مىشكافد بطورى كه ملائكه به يك ديگر مىگويند اظهار خشوع كنيد در مقابل عظمت خدا. براى مرتبه سوم كه به اخلاص گفت
لا اله الا الله
هيچ چيز مانع او نمىشود تا عرش خدا. پروردگار جليل مىفرمايد آرام گير به عزت و جلالم سوگند مىآمرزم گوينده تو را با هر چه كرده. بعد اين آيه را خواند إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ يعنى وقتى عملش خالص بود بلند مىشود گفتار و كردارش.
گفت يا امير المؤمنين قوس و قزح را برايم توضيح بده. فرمود مادر به عزايت بنشيند. نگو قوس و قزح زيرا قزح اسم شيطان است ولى بگو قوس خدا. وقتى مشاهده شود نشانه فراوانى و سبزى و خرمى است. گفت برايم توضيح دهيد اين
سفيدى تابناك در آسمان چيست؟ فرمود آن مسيل آسمان است و امان براى اهل زمين است از همان محل خداوند قوم نوح را به باران سيلآسا غرق نمود.پ گفت يا امير المؤمنين بفرمائيد اين (محو) و نابودى كه در ماه است چيست؟
فرمود الله اكبر، الله اكبر. مردى نابينا مسألهاى كوركورانه مىپرسد مگر در قرآن نشنيدهاى وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً گفت يا امير المؤمنين مرا از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله خبر بده. فرمود از كداميك آنها سؤال مىكنى؟ گفت از ابى ذر غفارى. فرمود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم مىفرمود
ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء ذا لهجة اصدق من ابى ذر
. آسمان سايه نيافكنده و زمين برنداشته راستگوتر از ابى ذر غفارى را.
گفت راجع به سلمان فارسى بگو. فرمود به به سلمان از ما اهل بيت است. چه كسى مانند لقمان حكيم است داراى علم اول و آخر بود گفت از حذيفة بن يمان فرمود او مردى بود كه اسماء منافقين را مىدانست اگر از حدود خدا از او بپرسيد او را عالم و دانا به آن مىيابيد.
گفت مرا از عمار ياسر مطلع فرما. فرمود او مردى بود كه گوشت و خون او را بر آتش خدا حرام كرده كه ذرهاى از پيكر او را فرا گيرد. گفت مرا از خود مطلع فرما.
فرمود من جورى بودم كه هر گاه از پيامبر اكرم سؤال مىكردم جوابم را مىداد و اگر سكوت مىكردم او خود ابتدا به سخن مىنمود.
گفت يا امير المؤمنين به من بفرمائيد اين آيه مربوط به كيست؟ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا فرمود كفار اهل كتاب يهود و نصارى كه بر حق بودند ولى در دين خود بدعت گزاردند خيال مىكنند كار خوب انجام مىدهند. آنگاه از منبر پائين آمد و با دست بر روى شانه ابن كواء زد و فرمود اى پسر كواء اهل نهروان از آنها دور نيستند.
ابن كواء (از شنيدن اين سخن خود را خواست تبرئه نمايد) گفت يا امير المؤمنين من كه جز در خانه شما نرفتهام و از كسى جز شما نمىپرسم. در جنگ نهروان او را با خوارج ديديم و اعتراض كرده گفتيم مادرت به عزايت بنشيند ديروز كه مشكلات و سؤالات خود را از امير المؤمنين عليه السلام مىكردى امروز با او جنگ مىكنى. در اين موقع مردى به او حمله كرد و با نيزهاى او را كشت.پ همين خبر را ابراهيم بن محمد ثقفى در كتاب غارات نقل نموده و در آن اضافه كرده كه سؤال كرد معنى السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ چيست؟ فرمود صاحب خلق نيكو است. پرسيد بين مشرق و مغرب چقدر فاصله است؟ فرمود به اندازه مسير يك روز خورشيد از محل طلوع تا غروب آن. هر كس غير از اين بگويد براى تو دروغ گفته.
پرسيد آنها كيانند كه نعمت خدا را تبديل به كفر نمودند الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً؟ فرمود بگذار در گمراهى خود فرو روند آنها قريش هستند. گفت ذو القرنين كيست؟ فرمود مردى بود كه خداوند او را براى قومش برانگيخت تكذيبش كردند و شمشير بر تارك او زدند مرد، باز خداوند او را زنده و بسوى آنها برانگيخت دو مرتبه تكذيب كردند و شمشيرى بر تاركش زدند از دنيا رفت براى مرتبه سوم خداوند زندهاش كرد براى همين او داراى دو قرن بود سپس فرمود در ميان شما نيز يك نفر مانند او هست. گفت كداميك از مخلوقات خداوند سختتر است؟ فرمود سختترين چيزهائى كه خداوند آفريده ده تا هستند: 1- كوههاى مرتفع. 2- آهن كه كوه را مىشكافد. 3- آتش كه آهن را مىخورد. 4- آب كه آتش را خاموش مىكند. 5- ابرها كه بر فراز آسمان مسخرند و حامل آب هستند. 6- باد كه ابرها را برمىدارد. 7- انسان كه بر باد غالب مىشود با دست او را كنار مىزند و راه خود را از پيش مىگيرد. 8- مستى كه بر انسان غالب مىشود.
9- خواب كه بر مستى غالب مىگردد. 10- غم و غصه كه بر خواب غلبه پيدا مىكند. پس سختترين چيزى كه خدا آفريد غم و غصه و ناراحتى است.
پاحتجاج طبرسى صفحه 139.
حضرت صادق عليه السلام از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود از كتاب خدا بپرسيد به خدا قسم هيچ آيه از قرآن نازل نشد در شب و روز و در سفر و حضر مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را برايم خواند و تأويلش را به من آموخته. ابن كواء از جاى حركت كرده گفت يا امير المؤمنين موقعى كه قرآن نازل مىشد و شما نبودى چگونه مىشد؟ فرمود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر آيهاى كه نازل مىشد و من حضور نداشتم به محض اينكه مىآمدم آن آيه را برايم مىخواند و مىفرمود يا على خداوند اين آيه را در نبودن تو نازل كرده و تأويل آن چنين است تأويل و تنزيل آن را به من مىآموخت.پ احتجاج طبرسى صفحه 139.
در اخبار رسيده كه امير المؤمنين عليه السلام مشغول خطبه بود فرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
به خدا قسم از من نخواهيد پرسيد از گروهى كه صد نفر را گمراه نمودهاند و صد نفر را هدايت كردهاند مگر اينكه تبليغكننده آنها و رهبرشان را برايتان معرفى مىكنم تا روز قيامت. مردى از جاى حركت كرد (سعد بن ابى وقاص) و گفت بگو ببينم تعداد مويهاى سر و ريش من چقدر است؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود برادرم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا از سؤال تو مطلع نموده و بر هر دانه موى سرت يك فرشته تو را لعنت مىكند و بر هر يك از مويهاى ريشت شيطانى است كه تو را مىكشاند و در خانهات گوسالهاى است (عمر بن سعد) كه فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله را مىكشد نشانه تعداد موىهاى سر و ريشت همين مطلبى است كه برايت گفتم.
اگر نه اينست اثبات تعداد مويهايت مشكل است مىگفتم تعداد آنها چقدر است ولى دليل اين مطلب همان خبرى است كه اطلاع دادم از لعنتى كه تو را مىكنند و گوساله ملعونت. پسرش در آن موقع پسر بچه كوچكى بود چهار دست و پا حركت
مىكرد در جريان كربلا متصدى قتل آن جناب شد. مطلب همان طورى كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده بود شد.پ از كتاب ارشاد القلوب ديلمى.
روايت شده كه گروهى خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمدند موقعى كه ايشان مشغول خطبه بود در كوفه و مىفرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
از من نخواهيد پرسيد از چيزى پائين عرش مگر اينكه پاسخ خواهم داد. اين جمله هر كس بعد از من بگويد ادعاى بيجا نموده و دروغگو است و مفترى.
مردى از جاى حركت كرد كه پهلوى آن جناب نشسته بود و در گردن كتابى چون مصحف داشت مردى گندمگون و چاق و بلند قد با مويهاى مجعد بود به يهودان عرب شباهت داشت. با صداى بلند گفت اى كسى كه ادعا مىكنى چيزى را كه نمىدانى و پيشى مىگيرى در مورد مسائلى كه نمىفهمى من از تو مىپرسم جوابم را بده.
شيعيان و ياران على عليه السلام از هر طرف به او حمله كرده تصميم كشتنش را گرفتند. امير المؤمنين عليه السلام فرياد زد و آنها را بازداشت. فرمود رهايش كنيد عجله ننمائيد. با عجله و شتابزدگى نمىتوان برهان و دليل واقعى را اثبات نمود و نه با عجله كردن سائلى و پرسشكننده براهين خدا آشكار مىگردد. بعد روى به جانب او نموده فرمود با تمام نيروى خود بپرس و هر چه مىدانى سؤال كن ان شاء الله جوابت را خواهم داد. جوابى كه شك بردار نباشد و نتوان خرده بر آن گرفت و ترديد در واقعيتش نمود و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
آن مرد گفت فاصله بين مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود مسافت هواء.
گفت مسافت هواء چقدر است؟ فرمود به اندازه دوران فلك. گفت دوران فلك چقدر است؟ فرمود به اندازه يك روز مسير خورشيد. گفت صحيح گفتى.
پرسيد قيامت چه وقت است؟ فرمود هنگام مرگ و رسيدن اجل. گفت صحيح
است. عمر دنيا چقدر است؟ فرمود هفت هزار ديگر حدى نيست (شايد از زمان خلقت آدم تا زمان خود را مىفرمايد) آن مرد گفت صحيح است.پ گفت بكه كجاى مكه است؟ فرمود مكه اطراف حرم است و بكه محل خانه خدا است. گفت صحيح مىفرمائيد. پرسيد چرا مكه نام گرفته؟ فرمود زيرا خداوند زمين را از زير آن مكّ نموده يعنى كشانده. پرسيد پس چرا بكه نام گرفته؟ فرمود زيرا اين خانه گردن ستمگران و تبهكاران را در هم شكسته. گفت راست مىگوئى.
گفت خدا قبل از اينكه عرش را بيافريند كجا بود؟ فرمود منزه است خدائى كه كنه صفات او را حاملين عرش با قرب مقام كرامتى كه دارند درك نمىكنند و نه ملائكه مقرب مىتوانند انوار دامن جلالش را بيابند. واى بر تو گفته نمىشود خدا كجا است و در چيست و نه كدام است و نه چگونه است؟ گفت صحيح است. اما چقدر عرش خدا بر روى آب بود قبل از آفرينش زمين و آسمان؟ فرمود مىتوانى حساب كنى؟ گفت بلى. فرمود شايد نتوانى حساب اين عدد را بنمائى. جواب داد نه من خوب مىتوانم حساب كنم.
فرمود اگر دانه خردل به روى زمين بريزند تا آسمان را پر كند فاصله بين زمين و آسمان بعد به تو اجازه دهند كه يك دانه يك دانه با اين ناتوانى كه دارى از مشرق به مغرب آنها را حمل كنى عمرت را طولانى كنند و به تو نيروى چنين كارى بدهند تا نقل نمائى و بشمارى اين كار آسانتر است از تعداد سالهائى كه عرش بر روى آب بود قبل از آفرينش زمين و آسمان من براى تو يك دهم يك دهم از يك دهمها از يك جزء از صد هزار جزء را توضيح دادم استغفار مىكنم از اينكه كم كردم و اندازه معينى نمودم.
آن مرد سر خود را تكانى داد و شروع به خواندن اين شعر كرد:
انت اهل العلم يا هادى الهدى تحبر من الشك الغياهيبا
حزت اقاصى العلوم فما تبصر ان غولبت مغلوبا
لا تنثنى عن كل اشكولة تبدى اذا حلت اعاجيبا
لله در العلم من صاحب يطلب انسانا و مطلوبا
پ نهج البلاغه امير المؤمنين عليه السلام فرمود
سلونى قبل ان تفقدونى
من به راههاى آسمان آشناتر تا راههاى زمينم. پيش از آنكه فتنهاى برانگيخته شود كه مدافعى وجود نداشته باشد براى رفع اين فتنه و آرزوهاى مردم بر باد رود.