بخش شانزدهم احتجاج‏هاى موسى بن جعفر عليه السلام با ارباب مذاهب و خلفاء و بعضى از مسائل مشكل علمى

پ‏توحيد صدوق عليه الرحمة. هشام بن حكم از يكى از جاثليق‏هاى نصرانى كه هفتاد سال عمر خود را به نصرانيت گذرانده بود به نام بريهه نقل كرد كه در جستجوى اسلام بود و مى‏خواست كسى را بيابد كه بتواند برايش استدلال نمايد از كتابهاى خودشان و عيسى مسيح را با امتيازاتش بشناسد. با اين خصوصيت حتى بين نصرانيان و مسلمانان و يهودان و مجوس نيز مشهور شده بود، بطورى كه نصرانيان به او افتخار مى‏كردند و مى‏گفتند اگر در دين نصرانيت جز بريهه عالمى نباشد همان يك نفر ما را كافى است. اما در عين حال مردى حق طلب و جوياى اسلام بود. زنى به همراه داشت كه او را خدمت مى‏نمود و سالها با او بود. بريهه به آن زن صفت نصرانيت و دلائل پوشالى آنها را گوشزد كرده بود و او در اين زمينه اطلاعى داشت.

ولى بر خلاف عقيده خود مطلب را مى‏پوشاند اما پيوسته از رهبران مسلمانان و صلحا و دانشمندان و اهل استدلال مى‏پرسيد و از رهبر هر گروهى سؤالاتى مى‏كرد. اما آنچه مى‏جست پيدا نمى‏كرد و مى‏گفت اگر اينها رهبران واقعى باشند بايد از واقعيتها اطلاعاتى داشته باشند. بالاخره مذهب تشيع را براى او توصيف نمودند و هشام بن حكم را براى اين منظور ستودند.

يونس بن عبد الرحمن گفت هشام بن حكم برايم نقل كرد كه روزى من در درب‏

 

دكان خود در كرخ نشسته بودم. چند نفر هم پيش من قرآن مى‏خواندند ناگاه گروهى از نصرانيان را ديدم كه دانشمندان متعددى، از قسيس گرفته تا ديگران ميان آنها بود.

در حدود صد نفر لباسهاى سياه داشتند با كلاههاى مخصوص نصرانيت. بريهه جاثليق اكبر نيز به همراه آنها بود. اطراف دكان مرا احاطه نمودند و يك صندلى مخصوص براى بريهه گذاشتند. روى آن نشست. بقيه اسقف‏ها و رهبانان بر عصاى خود تكيه نموده، ايستادند با همان كلاههاى مخصوص.پ بريهه گفت كسى نمانده از مسلمانان كه من با او مناظره نكرده باشم از دانشمندان مطّلع؟ ولى هيچ كدام چيزى نداشته‏اند آمده‏ام با تو مناظره كنم در باره اسلام. هشام گفت اگر مى‏خواهى من معجزه‏اى بكنم مانند عيسى مسيح يا شبيه او كه هرگز از من بر نمى‏آيد او روحى پاك و نيالوده داشت. بسيار ارجمند بود و داراى معجزاتى بزرگ و دلائلى آشكار. بريهه گفت از سخن و بيان توصيف تو خوشم آمد.

اما اگر منظورت بحث و استدلال است اشكالى ندارد، اينك من حاضرم. بريهه در پاسخ گفت آرى بگو ببينم پيامبر شما چه نسبتى با عيسى مسيح دارد از نظر خويشاوندى جسمى؟ هشام گفت او پسر عموى جد مادرى عيسى است، زيرا عيسى از فرزندان اسحاق است و حضرت محمد صلى الله عليه و آله از فرزندان اسماعيل.

بريهه گفت چرا او را نسبت به پدرش مى‏دهى؟ هشام در پاسخ گفت كه اگر مايلى آن نسبتى كه به نظر شما دارد آن را بگويم. مايلى نسبتى كه به عقيده ما دارد آن را توضيح دهم؟ بريهه گفت نسبتى كه به نظر ما دارد بگو. بريهه خيال مى‏كرد اگر آن نسبت را توضيح دهد هشام را مغلوب مى‏كند. به همين جهت چنين درخواستى را كرد. هشام گفت بسيار خوب.

مى‏گويند عيسى قديم است از قديم. در چنين صورتى كداميك پدر است و كداميك پسر؟

بريهه: آن يكى كه به زمين آمد پسر است و پسر پيامبر از طرف پدر است.

هشام: پدر موقعيت بيشترى از پسر دارد چون آفرينش از پدر است.

بريهه: آفرينش آفريده پدر و آفريده فرزندند.

 

هشام: چه اشكالى دارد كه هر دو پائين بيايند چنانچه با هم آفريده‏اند.پ بريهه: چگونه شريك هستند با اينكه يك شى‏ء واحدند.

هشام: پس در اسم با هم اجتماع دارند.

بريهه: اين سخن از روى نادانى است.

هشام: اتفاقا سخنى صحيح و درست است.

بريهه: پسر متصل به پدر است.

هشام: برعكس پسر جدا از پدر است.

بريهه: اين كه جدا باشد خلاف معمول مردم است.

هشام: اگر معمول مردم را شاهد و دليل بر ادعاى خود بگيريم من در اين مناظره تو را مغلوب كرده‏ام زيرا معلوم مردم اينست كه پدر وجود دارد قبل از پسر اين معمول را تو قبول دارى؟

بريهه: خير چنين چيزى را نمى‏پذيرم.

هشام: پس چرا معمول مردم را گواهى مى‏گيرى در صورتى كه آن را قبول ندارى.

بريهه: پدر و پسر دو اسم است در قدرت قديم.

هشام: هر دو اسم قديم هستند مانند خود پدر و پسر.

بريهه: نه اسمها محدث و آفريده‏اند.

هشام: در صورتى كه اين اسمها را پسر آفريده باشد تو پدر را پسر ناميده‏اى (چون آفريدگار اسمها است و پسر را پدر اما اگر پدر اين اسمها را آفريده باشد پس او پدر است و پسر هم پدر است در اينجا ابن و پسرى وجود ندارد.

بريهه: پسر اسم روح است وقتى به زمين نزول مى‏كند.

هشام: پسر وقتى به زمين نيامده چه اسم دارد؟

بريهه: اسم او پسر است چه فرود آيد چه فرود نيايد.

هشام: پس قبل از فرود آمدن اين روح هر دو يكى هستند يا اسم آنها دو تا است.

بريهه: يك روح است.

هشام: مى‏پذيرى كه بعضى از آن روح ابن باشد و قسمتى از آن اب.

 

بريهه: نه، زيرا اسم پدر و پسر مربوط به يك چيز است.

هشام: پس پسر پدر پدر است و پدر پدر پسر در نتيجه پدر و پسر يكى هستند.

اسقف‏هاى نصرانى به زبان خود به بريهه گفتند: تا كنون چنين گير نكرده بودى حركت كن برويم.پ بريهه متحير شد بالاخره از جاى حركت كرد تا برود ولى هشام دامن او را گرفت و گفت چرا مسلمان نمى‏شوى؟ اگر در دل مطلبى دارى و اشكالى هست بگو و گر نه من يك سؤال در مورد نصرانيت مى‏كنم امشب تا به صبح در انديشه خواهى بود و سحرگاه هر چند زودتر مايل خواهى بود كه مرا بيابى.

اسقف‏ها گفتند آن سؤال را مطرح نكن ممكن است به اشكال برخورد كند اما خود بريهه تقاضا كرد سؤال را مطرح نمايد.

هشام گفت به نظر تو آيا پسر هر چه نزد پدر است مى‏داند؟ گفت آرى. پرسيد آيا پدر آنچه نزد پسر است مى‏داند؟ گفت آرى. باز پرسيد آيا پسر قادر است به هر كارى كه پدر قدرت دارد؟ گفت آرى. گفت اينك بگو ببينم آيا آنچه پسر قادر است پدر هم بر آن قدرت دارد؟ گفت بلى. هشام گفت اين چه نوع واحدى است كه يكى پسر ديگرى است ولى هر دو مساوى هستند و چطور يكى بر ديگرى ستم روا نمى‏دارد بريهه در پاسخ گفت ظلم از آنها سر نمى‏زند.

هشام گفت سزاوار است كه پسر پدر پدر باشد و پدر پسر پسر اينك برو امشب در اين باره فكر كن، نصرانيان از جاى حركت كرده متفرق شدند و آرزو داشتند كه هشام و يارانش را نديده بودند.

بريهه با ناراحتى تمام و اندوه به منزل برگشت. زن خدمتكارش گفت چرا اين طور ناراحتى. بريهه جريان بحث و مناظره خود را با هشام برايش نقل كرد.

آن زن گفت تو مى‏خواهى بر حق باشى يا بر باطل؟ بريهه گفت جوياى حق هستم. زن گفت پس هر جا حقيقت را مى‏يابى به همان طرف برو مبادا لج‏بازى كنى زيرا لجاجت شك و ترديد است و شك و ترديد زشت است و چنين اشخاصى در آتش جهنمند.

 

بريهه سخن آن زن را پسنديد و تصميم گرفت فردا پيش هشام برود و فردا صبح پيش هشام رفت ولى ديگر از نصرانيان كسى با او نبود. بريهه به هشام گفت آيا كسى دارى كه سخن او را بپذيرى و مطيع او باشى. هشام پاسخ داد آرى. پرسيد امتيازات و مشخصات او چيست؟پ گفت امتيازات نژادى را مى‏خواهى يا دينى گفت امتيازات نژادى و دينى هر دو را بيان كن. هشام گفت اما از نظر نژاد بهترين نژاد را دارد سرآمد نژاد عرب و برگزيده از قريش و برترين فرزندان هاشم هر كه با او در نژاد به جا آورده شود او را برتر از خود مى‏يابد چون قريش بهترين قبيله عرب و بنى هاشم باارزشترين قبيله قريشند و بهترين افراد بنى هاشم سرور و سيد آنها است و فرزند سرور و سيد از ديگران بهتر است اين شخص نيز از فرزندان سرور بنى هاشم است. بريهه گفت از نظر دينى برايم توصيف كن.

هشام گفت راه روش او را بيان نمايم يا امتيازات شخصى و طهارت روحى را.

گفت امتيازات شخصى و طهارت روحى را.

هشام گفت معصوم است گناه از او سر نمى‏زند. سخىّ است بخل نمى‏ورزد.

شجاع است ترس در او راه ندارد، گنجينه علم است و جهل در دانستنيهاى او نيست.

حافظ دين و به پا دارنده واجبات و از عترت انبياء و جامع علوم آنها است هنگام خشم حلم مى‏ورزد و هنگام ستم انصاف دارد و هنگام خوشحالى كمك مى‏كند.

نسبت به دوست و دشمن انصاف را رعايت مى‏كند، درخواست بيهوده در باره دشمن خود نمى‏كند و دوست خويش را محروم نمى‏نمايد عمل به كتاب خدا مى‏كند و از عجايب خاندان طهارت جريانها نقل مى‏كند. حكايت از قول ائمه گرام مى‏نمايد دليل او قابل رد نيست و جاى سؤال باقى نمى‏گذارد. در هر مشكلى فتوى مى‏دهد و هر ظلمت و تاريكى را روشن مى‏نمايد.

بريهه گفت تمام صفت و مشخصات مسيح را با دلائل و معجزاتش بيان كردى جز اينكه او غير مسيح است. هشام گفت اگر ايمان بياورى راهنمائى خواهى شد و اگر پيرو حق گردى شرمسار نخواهى گشت سپس هشام گفت بريهه! هر حجتى كه‏

 

خدا در ابتداى آفرينش به پا داشته در وسط آفرينش نيز به پا داشته و در آخر آن نيز به پا خواهد داشت حجت‏هاى خدا باطل نمى‏شود و ملت‏هاى پروردگار نابودى ندارد و نه سنن الهى از ميان مى‏رود.پ بريهه گفت چقدر سخن صحيح و درستى است اين از مزاياى حكماء است كه دليل مى‏آورند و شبهه و ترديد را از ميان مى‏برند هشام گفت آرى.

سه نفرى با آن زن به جانب مدينه رهسپار شدند تا خدمت حضرت صادق عليه السلام برسند اما در بين راه به موسى بن جعفر عليه السلام برخورد كردند جريان را هشام خدمت آن جناب نقل كرد.

پس از توضيح جريان موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: بريهه! چقدر از كتاب خود اطلاع دارى؟ جواب داد من عالم به آن هستم. فرمود: چقدر اطمينان به تأويل و توجيه خوددارى؟ گفت به اندازه اطلاعاتى كه در مورد آن دارم. امام عليه السلام شروع به خواندن انجيل كرد. بريهه گفت حضرت مسيح همين طور قرائت مى‏كرد، به اين صورت جز مسيح كسى قرائت نكرده.

بريهه گفت پنجاه سال است كه دنبال شما يا مثل شما مى‏گردم ايمان آورد و شخص پايبند معتقداتش بود، زن خدمتكارش نيز ايمان آورد و با عقيده بود.

هشام با بريهه و آن زن خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند، هشام تمام جريان را نقل كرد و آنچه بين امام موسى بن جعفر عليه السلام و بريهه اتفاق افتاده بود نيز بيان نمود. حضرت صادق عليه السلام فرمود ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

بريهه گفت آقا فدايت شوم شما از كجا تورات و انجيل و كتب انبيا را به دست آورده‏ايد؟ فرمود اين كتابها به وراثت از آنها به ما رسيده، به همان صورتى كه خودشان خوانده‏اند ما مى‏خوانيم بدون كم و كاست. خداوند در روى زمين حجتى قرار نمى‏دهد كه از او چيزى بپرسند و بگويد نمى‏دانم.

بريهه تا آخر عمر امام صادق عليه السلام در خدمت ايشان بود، سپس ملازم خدمت امام موسى بن جعفر عليهما السلام شد، تا در زمان آن جناب از دنيا رفت. امام عليه السلام او را به دست خود غسل و كفن كرد. فرمود اين يكى از حواريين‏

 

مسيح است كه عارف به حق بود بيشتر اصحاب امام آرزو داشتند كه كاش مثل او بودند.پ تحف العقول 404- 408.

از سخنان موسى بن جعفر عليه السلام با هارون الرشيد در يك خبر طولانى است كه مورد نياز را فقط ذكر مى‏نمايم. امام عليه السلام وارد مجلس هارون شد كه به واسطه تهمت‏هائى كه به آن جناب زده بودند ايشان را احضار نموده بود. يك طومار بلند بالائى را به دست داشت و با نسبت‏هاى ناروائى كه به شيعيان آن جناب داده بودند آنها را خواند.

آن گاه موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: يا امير المؤمنين ما خانواده‏اى هستيم كه به ما تهمت مى‏زنند. خداوند بخشنده و سرّپوش است. هرگز اسرار بندگان خود را فاش نمى‏كند مگر در هنگام حساب رستاخيز. روزى كه مال و فرزندان سودى ندارند مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه او بيايد.

سپس فرمود: پدرم از پدر خود از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود

 «الرحم اذا مسّت الرحم اضطربت ثم سكنت»

خويشاوند وقتى با خويشاوند خود تماس حاصل نمايد رگ خويشاوندى به هيجان مى‏آيد سپس آرام مى‏شود. اينك اگر صلاح بداند امير المؤمنين با من مصافحه نمايد.

در اين موقع هارون از تخت به زير آمد و دست راست خود را دراز كرد و دست راست آن جناب را گرفت و او را در آغوش فشرد و در پهلوى راست خود نشانيد و گفت گواهى مى‏دهم كه تو راست مى‏گوئى و پدرت راستگو است و جدت صادق است و رسول الله صلى الله عليه و آله نيز صادق است. وقتى وارد شدى من شديدترين كينه را نسبت به تو داشتم به واسطه اطلاعاتى كه به من داده بودند، همين كه شروع به صحبت نمودى و آن سخنان را گفتى و با من مصافحه نمودى مسرور شدم و خشم من تبديل به خشنودى از تو شد. ساعتى به سكوت گذرانيد آنگاه گفت:

مايلم سؤالى در باره عباس و على بنمايم كه به چه دليل على به ميراث پيامبر

 

صلى الله عليه و آله از عباس شايسته‏تر بود با اينكه عباس عموى پيامبر و برادر مهربان پدر او به شمار مى‏رفت.پ امام عليه السلام فرمود: مرا معاف دار. گفت نه، به خدا امكان ندارد بايد جواب بدهى. فرمود: پس اگر ممكن نيست، امانم بده. گفت امان دادم. فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ميراث محروم نمود كسى را كه قادر به هجرت بود ولى مهاجرت نكرد. پدرت عباس ايمان آورد ولى مهاجرت نكرد، ولى على عليه السلام ايمان آورد و مهاجرت نمود. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا رنگ چهره هارون تغيير كرد و ناراحت شد. گفت چرا شما را نسبت به على نمى‏دهند با اينكه على پدر شما است و به پيامبر اكرم نسبت مى‏دهند با اينكه ايشان جد شما هستند؟ فرمود: خداوند عيسى مسيح پسر مريم را نسبت داده به ابراهيم خليل از طرف مادرش مريم بتول كه هيچ انسانى با او نياميخت در اين آيه وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ  وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

اين انتساب فقط از طرف پدر و مادر به ابراهيم داده شده همان طورى كه داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را از طرف پدر و مادر به ابراهيم نسبت مى‏دهد كه اين خود فضيلتى براى عيسى است كه تنها از جهت مادر داراى اين مقام مى‏شود و اين آيه اشاره به همان است در داستان مريم إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِينَ كه عيسى را به او عنايت نمود بدون تماس بشرى با مريم. همين طور خداوند فاطمه را برگزيد و پاك و پاكيزه نمود و فضيلت بخشيد به او به واسطه حسن و حسين كه دو سرور جوانان اهل بهشتند.

هارون كه سخت ناراحت شده بود، از سخنان امام عليه السلام با ناراحتى گفت از كجا شما مدعى هستيد كه انسان دچار فساد مى‏شود از طرف پدر و مادر به واسطه خمس كه به اهلش نپردازد؟ امام عليه السلام فرمود اين سؤالى است كه هيچ كدام از سلاطين تا كنون نكرده‏اند غير از تو يا امير المؤمنين نه ابا بكر و نه عمر و نه بنى اميه و

 

از هيچ يك از آباء من چنين سؤالى نشده، مخواه من از آن پرده بردارم. (در خبرى است كه هارون مى‏گويد پس اگر اين جريان را نقل كنى امان من از بين مى‏رود. امام فرمود: قبول دارم.)پ هارون گفت زندقه در اسلام زياد شده هم آنها سخن‏چينى‏هائى مى‏كنند نزد ما و اينها را به شما نسبت مى‏دهند به نظر شما اهل بيت زنديق كيست؟ فرمود: زنديق كسى است بر خدا و پيامبرش ردّ كند و آنها كسانى هستند كه از در خشم و عناد با خدا و پيامبر اويند. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ تا آخر آيه، آنها ملحد هستند كه از توحيد برگشته‏اند و به الحاد و كفر گرائيده‏اند.

هارون گفت اولين كسى كه ملحد و كافر شد كه بود؟ امام فرمود: اولين كسى كه الحاد و زندقه را پذيرفت در آسمان ابليس ملعون بود، كه كبر ورزيد و افتخار نمود بر آدم صفى و برگزيده خدا و گفت آن ملعون من بهتر از آدمم، «مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل». سرپيچى از فرمان خدا نمود و ملحد شد اين الحاد به بازماندگان به ارث رسيد تا روز قيامت. هارون گفت مگر ابليس ذريّه و بازماندگانى هم دارد؟

فرمود: آرى، مگر اين آيه را نشنيده‏اى إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا  ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً زيرا آنها فرزندان آدم را گمراه مى‏كنند به آرايش زر و زيور و دروغى كه مى‏گويند و گواهى به يگانگى خدا مى‏دهند، چنانچه خداوند در اين آيه مى‏فرمايد وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ يعنى آنها اين حرف را از روى تلقين و تأديب و سرزبانى مى‏گويند نه اينكه اعتقاد داشته باشند كسى كه اعتقاد نداشته باشد گرچه گواهى بدهد مشكوك است و دشمنى حسود خواهد بود، به همين جهت عرب مى‏گويد هر كه چيزى را نداند دشمن اوست و هر كه دستش به چيزى نرسد عيب‏تراشى براى آن مى‏كند و منكر آن مى‏شود چون‏

 

جاهل است. امام عليه السلام با ابى يوسف قاضى سخنان طولانى داشت كه اينجا محل ذكر آن نيست.

سپس هارون الرشيد گفت تو را سوگند مى‏دهم به حق آباء گرامت سخنانى كوتاه در مورد بحثى كه داشتيم بفرمائيد. فرمود: دواتى بياوريد. دوات و كاغذ آوردند، نوشت:پ‏

بسم الله الرحمن الرحيم‏

: امور اديان چهار نوع است:

1- امرى كه اختلافى در آن نيست و آن اجماع امت در مسائلى است كه ضرورى است كه چاره‏اى جز آن ندارند. 2- اخبارى كه مورد قبول همه است كه هر شبهه‏اى را به وسيله آنها بايد برطرف نمود و هر حادثه‏اى را استنباط كرد.

3- امرى كه احتمال شك و انكار دارد در مورد آنها بايد از اهلش سؤال كرد تا دليلى از كتاب خدا كه تأويل آن مورد قبول همه است بياورد. 4- سنتى كه جميع آن را قبول دارند و اختلافى در باره آن نيست يا قياسى كه صحت آن را عقل بپذيرد و عامه و خاصه نتوانند در آن شك و ترديد نمايند و انكار كنند، اين دو امر از توحيد گرفته تا ساير مسائل و از جريمه خدشه تا بالاتر از آن چيز است كه بايد امور دينى را به آنها ارجاع داد. هر چه با دليل ثابت شد مى‏پذيرى و آنچه دليلى نداشت از آن چشم مى‏پوشى. هر كس يكى از اين سه مطلب را ايراد نمود، اين همان حجت بالغه‏ايست كه خداوند در اين آيه بيان مى‏فرمايد قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ چنين دليلى به جاهل كه برسد با جهل خود آن را درك مى‏كند چنانچه عالم با علم متوجه مى‏شود، زيرا خداوند عادل است و ستم روا نمى‏دارد به وسيله آنچه درك مى‏كنند بر آنها استدلال مى‏نمايد و دعوت به آنچه مى‏شناسند مى‏كند نه به آنچه منكرند و نمى‏فهمند. هارون الرشيد به امام عليه السلام احترام لازم را نموده و ايشان را برگرداند، خبر مفصل است.پ خرايج: روايت شده گروهى از يهودان خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند و گفتند چه معجزه‏اى دارى كه دلالت بر نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله بكند؟

فرمود: كتاب مهيمن و حيران‏كننده عقول به آنچه در مورد حلال و حرام و ساير

 

چيزهائى كه به ايشان داده شده.

يهودان گفتند از كجا ما بفهميم كه اين مطالب شما همان طورى است كه نقل مى‏كنيد؟ امام موسى بن جعفر عليه السلام كه كودكى بود در آن وقت و حضور داشت فرمود: ما از كجا بفهميم دلائلى كه براى حضرت موسى شما نقل مى‏كنيد و معجزات او همان طور است كه شما مى‏گوئيد؟

گفتند اين مطالب به وسيله اشخاص راستگوئى به ما رسيده. موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اينك صدق گفتار ما را به وسيله تلقينى كه خداوند به طفل كوچكى نموده بدون تعليم و نقل از ديگران بشناسيد. گفتند لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه و گواهى دادند به امامت ائمه هدى و حجت‏هاى پروردگار بر مردم امام صادق عليه السلام از جاى حركت كرد و پيشانى موسى بن جعفر را بوسيد، سپس فرمود: تو قائم بعد از من هستى.

به همين جهت كه حضرت صادق تعبير به قائم نمود، واقفى‏ها مدعى شدند كه موسى بن جعفر زنده است و او قائم است. امام صادق عليه السلام به يهودان جايزه داد و با احترام و مسلمان شدن برگشتند. اما در اينكه هر امامى قائم است بعد از پدرش به امر امامت شكى نيست ولى آن قائمى كه زمين را پر از عدل مى‏كند، او حضرت مهدى فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است.پ تفسير عياشى- حسن بن على بن نعمان گفت وقتى مهدى عباسى تجديد بناى مسجد الحرام را نمود يك خانه در زاويه‏اى از مسجد باقى ماند كه از صاحبان آن تقاضاى فروش نمود، اما آنها امتناع كردند. راجع به اين مطلب از فقهاء پرسيد، همه گفتند نبايد چيز غصبى را جزء مسجد الحرام نمود.

على بن يقطين گفت يا امير المؤمنين اگر نامه‏اى به موسى بن جعفر بنويسى، او در باره اين مطلب تو را راهنمائى خواهد كرد. مهدى نامه‏اى به والى مدينه نوشت كه از موسى بن جعفر عليه السلام بپرسد: خانه‏اى را مى‏خواهيم جزء مسجد الحرام نمائيم، اما صاحب آن امتناع دارد. چگونه مى‏توان از اين اشكال رهايى يافت؟ فرماندار

 

براى حضرت موسى بن جعفر نوشت، آقا در جواب فرمودند: بايد حتما جواب اين مطلب را داد؟ گفت چاره‏اى نيست. فرمود: بنويس.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*

 

اگر مردم آنجا سكونت داشته‏اند و كعبه بعد در آنجا به وجود آمده، مردم شايسته تصرف ملك خود هستند، اما اگر كعبه قبلا بوده است و مردم آمده آنجا سكونت اختيار كرده‏اند، كعبه سزاوار اطراف خويش است نه مردم.

وقتى نامه براى مهدى عباسى رسيد آن را بوسيد و دستور داد خانه را خراب كردند.

صاحبان خانه آمدند خدمت موسى بن جعفر عليه السلام و تقاضا كردند كه راجع به بهاى خانه آنها براى مهدى نامه‏اى بنويسد، آن جناب نوشت يك چيزى به آنها بده.

مهدى صاحبان خانه را راضى نمود.پ تحف العقول 480.

عبد الله بن يحيى گفت نامه‏اى خدمت موسى بن جعفر نوشتم در مورد دعاى «الحمد لله منتهى علمه» نوشت: نگو «الحمد لله منتهى علمه» زيرا براى علم خدا انتهائى نيست ولى بگو

 «الحمد لله منتهى رضاه»

.پ شخصى از آن جناب در باره جواد سؤال كرد. فرمود: سخن تو دو صورت دارد:

اگر منظورت جواد در بين مردم كيست سؤال مى‏كنى، جواد كسى است كه آنچه خداوند بر او واجب نموده پرداخت نمايد و بخيل كسى است كه از پرداخت آن بخل ورزد و اما اگر از خدا مى‏پرسى او جواد است، چه بدهد و چه منع نمايد زيرا اگر بدهد چيزى را داده كه مال تو نيست و اگر منع نمايد چيزى را منع نموده كه مال تو نبوده.پ 7- وكيل امام در اموالشان به آن جناب عرض كرد به خدا به شما خيانت نكرده‏ام. فرمود: خيانت كردن و تضييع مال و از بين بردن با هم مساوى است ولى خيانت براى تو بدتر است.پ 8- فرمود: هر كس در باره خدا صحبت كند هلاك مى‏شود و هر كه ريا طلب باشد هلاك مى‏شود و هر كس خودپسند باشد نيز هلاك مى‏گردد. 9- فرمود: گرفتارى دنيا و دين هر دو سخت و مشكل است. اما گرفتارى دنيا به‏

 

اين دليل كه دست به هر چيز دراز كنى مى‏بينى يك فاجر و تبهكارى قبل از تو آن را تصرف نموده و اما گرفتارى آخرت به اين صورت است كه كسى را پيدا نمى‏كنى بر امور آخرت به تو كمك كند.پ 10- فرمود چهار چيز از وسواس است: خوردن گل و خاك بازى (خاك را با دست نرم كردن)، كوتاه كردن ناخن با دندان و خوردن ريش. و سه چيز موجب جلاء نور چشم مى‏شود نگاه به سبزى و تماشاى آب جارى و ديدار صورت زيبا.پ 11- فرمود: هر وقت ستمكارى در ميان مردم رايج بود بيشتر از حق، صحيح نيست هيچ كس به ديگرى اطمينان نمايد مگر اينكه او را تجربه نموده باشد.پ 12- فرمود: بوسيدن لب صحيح نيست مگر از همسر و بچه صغير.پ 13- فرمود: در دين خدا تفقه پيدا كنيد زيرا فقه و اطلاعات دينى بينش و بصيرت است و موجب كمال عبادت و علت رسيدن به مقامات عالى و درجات بلند دين و دنيا است. برترى فقيه بر عابد مانند برترى خورشيد است بر ستارگان. هر كس تفقه در دنيا نداشته باشد خداوند عملى را از او نمى‏پسندد.پ 14- به على بن يقطين فرمود: كفاره كار كردن براى سلطان، نيكى به برادران دينى است.پ 15- فرمود: وقتى امام و پيشوا عادل باشد براى او اجر و پاداش است و براى تو شكر و سپاس. وقتى امام و پيشوا ستمگر بود براى او گناه است و براى تو صبر.پ 16- ابو حنيفه گفت در زمان امام صادق عليه السلام عازم حج شدم به مدينه كه رسيدم آهنگ خانه امام صادق عليه السلام را نمودم در دهليز خانه نشستم تا اجازه ورودم بدهند. ناگاه كودكى آمد. به او گفتم پسر جان آدم غريب در شهر شما كجا بايد قضاى حاجت كند؟ گفت اجازه بده، عجله نكن تا برايت توضيح دهم. در اين هنگام تكيه به ديوار نمود. گفت براى قضاى حاجت بايد از رودخانه‏ها و نهرهاى آب پرهيز كنى و زير درختان و پشت مسجدها و داخل كوچه‏ها و راه‏ها قضاى حاجت نكنى و پشت ديوار پنهان شوى و جامه خويش بلند كنى به شرط اينكه رو به‏

 

قبله و پشت به قبله نباشى، آنگاه هر جا خواستى قضاى حاجت مى‏كنى.

از جملات و سخنان اين كودك سخت به حيرت ماندم. پرسيدم اسم تو چيست؟ گفت من موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبم.

پرسيدم پسر جان معصيت از كيست؟ گفت گناه از سه حالت خارج نيست:

يا از خدا سر مى‏زند كه از او هرگز نيست، در اين صورت صحيح نيست خداوند بنده خود را عذاب كند براى كارى كه نكرده و يا از بنده و از خدا دو نفرى انجام داده‏اند در صورتى كه چنين نيز نيست. در اين صورت هم نبايد شريك قوى شريك ضعيف را ستم نمايد و يا از خود بنده است كه واقع مطلب همين است. اگر خداوند ببخشد، به جور و كرم خويش بخشيده و اگر كيفر نمايد، به واسطه خطاى بنده و انحراف او است.

ابو حنيفه گفت از همان جا برگشتم. ديگر موفق به ملاقات امام صادق عليه السلام نشدم و به همان حرف كه از آن كودك شنيدم بى‏نياز شدم.پ همين خبر از كنز الفوائد كراجكى نقل مى‏شود به مختصر اختلاف كه در آخر آن اين اشعار را امام موسى بن جعفر عليه السلام مى‏خوانند:

         لم تخل افعالنا اللاتى نذم بها             احدى ثلاث معان حين ناتيها

             اما تفرد بارينا بصنعتها             فيسقط الذم عنا حين ننشيها

             او كان يشركنا فيها فيلحقه             ما سوف يلحقنا من لائم فيها

 

             او لم يكن لإلهي في جنايتها             ذنب فما الذنب الا ذنب جانيها