پتفسير قمى صفحه 89 مرحوم كلينى در روضه صفحه 122 ذكر نموده.
عمرو بن عبد الله الثقفى گفت هشام بن عبد الملك امام باقر عليه السلام را از مدينه به شام خواست و مجالسى پيش آمد كه امام را با خود در آنجا مىنشاند. يك روز حضرت باقر نشسته بود و گروهى نيز از ايشان سؤال مىكردند، ناگهان ديد گروهى از نصرانيان وارد كوه روبرو مىشوند. فرمود چه شده اينها عيد دارند؟ گفتند نه يا ابن رسول الله صلى الله عليه و آله اينها مىروند پيش عالم خود كه در اين كوه ساكن است و هر سال در چنين روزى او را از محلش خارج مىكنند و سؤالات خود را مىنمايند و مشكلاتى كه در آن سال پيش آمده. امام عليه السلام پرسيد عالم است؟
گفتند بلى از داناترين مردم است او شاگردان حواريين عيسى را مشاهده كرده فرمود برويم آنجا. گفتند مايليد مىرويم.
امام عليه السلام سر خود را با لباس خويش پوشاند و به همراه اصحاب و ياران خود داخل آنها شد و به طرف كوه رفتند. امام با ياران خود در وسط جمعيت نصارى نشست. نصرانيان فرش گستردند و تشك و پشتى نهادند. بعد داخل كوه شده او را خارج كردند. چشمهايش را قبلا بسته بودند وقتى گشودند مانند چشم افعى مىدرخشيد. روى به جانب حضرت باقر عليه السلام نموده گفت تو از ما هستى يا از امت مرحومه؟ فرمود از امت مرحومه. گفت از دانشمندان آنهائى يا از نادانانشان؟
فرمود از نادانان نيستم.پ نصرانى گفت تو از من مىپرسى يا من از تو بپرسم؟ امام فرمود تو بپرس.
نصرانى گفت مردم نصارى! يك نفر از امت محمد صلى الله عليه و آله مىگويد از من بپرس اين شخص به مسائل وارد است.
آنگاه گفت بگو ببينم كدام ساعت است كه نه از شب و نه از روز است؟ فرمود بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد. گفت اگر از ساعات شب و روز نباشد پس از كدام ساعات است؟ فرمود از ساعات بهشت است كه مريض در آن بهوش مىآيد.
نصرانى گفت صحيح است. اينك يا تو سؤال كن يا من. حضرت باقر فرمود تو سؤال كن. نصرانى گفت اى نصرانيان اين شخص متفكر به من مىگويد اهل بهشت چگونه غذا مىخورند ولى مدفوع ندارند مثال از دنيا برايم بزن.
حضرت باقر فرمود جنين همين طور است در شكم مادر خود از آنچه مادر مىخورد استفاده مىكند ولى مدفوع ندارد. گفت صحيح است چرا پس نگفتى من از علماى آنهايم. فرمود من گفتم از نادانان نيستم. باز گفت يا تو سؤال كن يا من. گفت نصرانيان! به خدا قسم سؤالى مىكنم كه چون حمار در گل فرو ماند. فرمود بپرس گفت مردى با زن خود نزديكى كرد حامله به دو پسر شد در يك ساعت آن دو مردند در ساعت دفن شدند در يك قبر در يك ساعت يكى از آن دو صد و پنجاه سال زندگى كرد و ديگرى پنجاه سال. آن دو كه بودند؟
حضرت باقر فرمود آن دو عزير و عزره بودند. همان طور كه گفتى مادرشان حامله شد و وضع حمل نمود هر دو سى سال از عمرشان گذشت بعد خداوند عزير را مىراند صد سال ولى عزره زنده بود. سپس خداوند عزير را برانگيخت و با عزره بيست سال زندگى كرد. نصرانى گفت نصرانيان! من احدى را نديدهام تاكنون كه داناتر از اين مرد باشد تا وقتى او در شام است از من سؤالى نكنيد. مرا برگردانيد. او را به غار خودش برگرداندند. نصرانيان با حضرت باقر عليه السلام برگشتند.پ روايت ديگرى از خرايج نقل مىشود كه عبد الملك مروان امام باقر عليه السلام را از مدينه به شام خواست. موارد اختلاف اين روايت را ذكر مىكنيم ضمنا روايت
اول سؤالهاى نصرانى زيادتر از اين روايت است ولى اول مىپرسد اهل بهشت كه در آنجا غذا مىخورند و از نعمتهاى بهشت استفاده مىنمايند آيا چيزى كم مىشود؟
فرمود نه. گفت نظير آن در دنيا چيست؟ فرمود: مگر از تورات و انجيل و زبور و فرقان استفاده نمىكنند و چيزى از آن كاسته نمىشود در آخر سؤالها پيرمرد غش مىكند. امام عليه السلام از جاى حركت مىنمايد و از دير خارج مىشود اما متعاقب آن چند نفر از دير خارج مىشوند و مىگويند رئيس ما شما را مىخواهد.پ حضرت باقر مىفرمايد ما به او كارى نداريم اگر او به ما كارى دارد بيايد اينجا.
برگشتند و پيرمرد را آوردند. گفت پسر اسم شما چيست؟ فرمود محمد است. گفت تو محمد پيامبرى؟ فرمود نه من پسر دختر اويم. گفت اسم مادرت چيست؟ جواب داد فاطمه. گفت پدرت چه نام داشت؟ فرمود على. گفت تو پسر اليا بعبرانى و على بعربى هستى؟ گفت آرى. پرسيد پسر شبر يا شبيرى؟ جواب داد من پسر شبيرم.
پير مرد گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و گواهى مىدهم كه جدت محمد صلى الله عليه و آله رسول الله است.
بعد كوچ كرديم تا رسيديم به شام و نزد عبد الملك. او از تخت به زير آمد و به استقبال پدرم شتافت و گفت سؤالى برايم پيش آمده كه علماء جواب آن را ندانستهاند. بگو ببينم وقتى اين امت امام واجب الاطاعه خود را بكشند چه عبرتى خداوند به آنها نشان مىدهد؟ پدرم فرمود در چنين موقعى سنگى را بر نمىدارند مگر اينكه زيرش خون تازه مىجوشد. عبد الملك سر پدرم را بوسيد گفت راست گفتى روزى كه پدرت على بن ابى طالب از دنيا رفت بر در خانه پدرم مروان سنگ عظيمى بود. دستور داد سنگ را بردارند. زير آن خون تازه مىجوشيد. من خودم نيز حوض بزرگى در باغم داشتم كه اطراف آن را سنگ سياه كار گذاشته بودم دستور دادم آن سنگهاى سياه را بردارند و سنگ سفيدى بجايش بگذارند. در آن روز حضرت حسن عليه السلام را شهيد كرده بودند و ديدم از زير سنگ خون تازه مىجوشد.
عبد الملك به پدرم پيشنهاد كرد پيش ما مىمانى با عزت و احترام يا بر مىگردى؟ پدرم فرمود برمىگردم كنار قبر جدم. اجازه بازگشت داد. جلوتر از
حركت ما پيكى را فرستاده بود كه در تمام شهرهاى بين راه ما اطلاع دهند به ما چيزى از خوراكى ندهند و اجازه فرود آمدن نيز ندهند تا از گرسنگى بميريم. به هر منزلى كه مىرسيديم ما را طرد مىكردند، بالاخره خوراكى ما تمام شد تا رسيديم به مدين شعيب. درب دروازه را بسته بودند. پدرم بر فراز كوهى رفت كه مشرف به شهر و محل مرتفعى بود. اين آيه را قرائت كرد وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.
بعد صدا را بلند نموده فرمود به خدا قسم من بقية الله هستم. به پيرمردى كه در آنجا بود جريان ورود ما و وضعمان را اطلاع دادند. پيرمرد را خدمت پدرم آوردند با غذا و خوراكى زياد و از ما پذيرائى شايانى كردند. اما فرماندار دستور داد دست و پاى پيرمرد را بستند تا او را پيش عبد الملك ببرند. چون خلاف فرمان او را انجام داده.
امام صادق عليه السلام فرمود من خيلى غمگين شدم و گريه كردم. پدرم فرمود پيرمرد را از طرف عبد الملك گزندى نخواهد رسيد او در اولين منزل كه رهسپار مىشوند از دنيا خواهد رفت. از مدين كوچ كرديم و با سختى تمام به مدينه رسيديم.پ فروع كافى جلد 2 صفحه 154.
ابو حمزه ثمالى گفت در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم. مردى وارد شد و سلام كرد. پرسيد تو كيستى؟ گفتم مردى از اهالى كوفه هستم. پرسيد چكار دارى؟ گفت تو ابى جعفر محمد بن على عليه السلام را مىشناسى؟ گفتم آرى.
چه كار دارى با او؟ گفت چهل سؤال آماده نمودهام تا از او بپرسم كه هر كدام صحيح بود عمل كنم و هر چه ناصحيح بود واگذارم.
گفتم تو تميز بين حق و باطل مىدهى؟ گفت آرى. گفتم پس چه احتياجى به او دارى در صورتى كه خودت تميز بين حق و باطل بدهى؟ گفت شما كوفيها تاب و توان نداريد. هر وقت حضرت باقر را ديدى به من اطلاع بده. هنوز سخنش تمام نشده بود كه امام باقر عليه السلام تشريف آورد. اطراف آن جناب را خراسانيان و چند نفر ديگر گرفته بودند كه از مناسك حج مىپرسيدند. امام در جاى خود
قرار گرفت. اين مرد هم رفت نزديك آن جناب نشست. ابو حمزه گفت طورى نشستم كه سخن آنها را بشنوم اطراف آنها گروهى نشسته بودند وقتى هر كدام مسائل مورد نياز خود را پرسيدند و رفتند امام عليه السلام رو به آن مرد كرده فرمود تو كيستى؟پ گفت من قتادة بن نعامه بصرى هستم. فرمود تو فقيه اهل بصره هستى؟ گفت آرى. فرمود واى بر تو قتاده خداوند گروهى از بندگان خويش را حجت بر خلق خود قرار داده. آنها پايهها و استوانه زمين هستند به امر خدا و برگزيدگان علم خدايند قبل از آفرينش مردم آنها را برگزيده كه سايههائى در طرف راست عرش خدا بودند.
قتاده مدتى سكوت كرد سپس گفت خدا به شما خير دهد من در مقابل فقهاى زيادى نشستهام و پيش ابن عباس هيچ وقت دلم نمىتپد. امام باقر فرمود ميدانى كجا هستى؟
تو در مكانى هستى كه أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ تو در چنين جايى هستى و ما آنهائيم قتاده گفت راست مىفرمائيد خدا مرا فداى شما كند اين خانه از گل و سنگ نيست.
قتاده گفت راجع به پنير مرا مطلع فرمائيد. حضرت باقر عليه السلام تبسمى نموده فرمود تمام سؤالات تو بالاخره به پنير رسيد. گفت همه را فراموش كردم.
فرمود اشكالى ندارد. قتاده گفت گاهى در آن پنير مايه از شيردان مرده استفاده مىكنند فرمود اشكالى ندارد شيردان داراى رگ و خون و استخوان نيست از بين پشكل و مدفوع گوسفند و خون گرفته مىشود. بعد فرمود شيردان مانند تخم مرغ است كه از مرغ مردهاى خارج كنند. گفت آيا چنين تخم مرغى را مىخورى؟ جواب داد نه و نه اجازه مىدهم كسى بخورد. حضرت باقر عليه السلام فرمود چرا؟ گفت چون از مرده است. فرمود اگر اين تخم مرغ باز شود و جوجهاى بدهد آيا آن جوجه را مىخورى؟ گفت بلى.
فرمود چه چيز موجب حرمت تخم مرغ و حلال بودن مرغ مىشود؟ سپس فرمود شيردان هم مثل تخم مرغ است پنير از بازار مسلمانان بخر از دست نمازگزاران و سؤال هم نكن مگر كسى بيايد و به تو اطلاعى بدهد.
پتفسير عياشى.
ابرش كلبى به حضرت باقر عليه السلام گفت شنيدم شما در باره آيه يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ فرموده اى زمين تبديل به نان مىشود فرمود راست گفتهاند زمين تبديل به نان پاك مىشود و در محشر از آن مىخورند. ابرش خنديد و گفت ديگر هيچ گرفتارى ندارند كه از خوردن بازمانند.
فرمود واى بر تو در كداميك از اين دو جا گرفتاريشان بيشتر و ناراحتتر هستند وقتى در قيامت و محشرند يا موقعى كه در آتش جهنم عذاب مىشوند؟ گفت در آتش. فرمود واى بر تو خداوند مىفرمايد لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ ابرش سكوت كرد.پ در خبر ديگر است كه فرمود آنها در آتش جهنم از خوردن ضريع و آشاميدن حميم در حال عذاب باز نمىمانند چگونه نمىخورند بواسطه گرفتارى در محشر.پ مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 صفحه 288.
طاوس يمانى از حضرت باقر عليه السلام پرسيد چه وقت يك ثلث مردم مردهاند؟ فرمود يا ابا عبد الرحمن هيچ وقت يك سوم مردم نمردهاند. پير مرد! مىخواهى بگوئى چه وقت يك چهارم مردم مردهاند و آن روزى است كه قابيل، هابيل را كشت. چهار نفر بودند آدم، حوا، هابيل، قابيل يك چهارم آنها. مرد گفت كداميك از آن دو پدر مردم جهانند آنكه كشته شد يا زنده؟ فرمود هيچ كدام. پدر مردم شيث بود سؤال كرد چيست كه كم آن حلال است ولى زيادش حرام است در قرآن؟ فرمودند: نهر طالوت كه هر كس يك جرعه با دست بياشامد و از صلاة واجب بدون وضو و روزهاى كه خوردن و آشاميدن در آن اشكال ندارد پرسيد فرمود صلاة همان صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه وضو لازم ندارد اما روزه اين آيه إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً.
از چيزى كه زياد مىشود و كم پرسيد فرمود ماه. از چيزى كه زياد مىشود و نه كم فرمود دريا و از چيزى كه كم مىشود نه زياد فرمود عمر انسان. از پرندهاى كه يك مرتبه پريد نه قبلا پريد و نه بعدا فرمود طور سيناء كه خداوند مىفرمايد:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ و از گروهى كه شهادت به حق دادند ولى دروغ مىگفتند فرمود منافقين بودند هنگامى كه گفتند نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ.پ محمد بن منكدر گفت حضرت باقر عليه السلام را ديدم تكيه به دو غلام سياه كرده بود سلام كردم جوابم را داد و نفس نفس مىزد و عرق از چهرهاش مىريخت.
گفتم خدا خيرت بدهد اگر مرگ دامنت را بگيرد و در اين حال در جستجوى دنيا هستى؟ امام عليه السلام دو غلام را كنار زد و به پا ايستاد و گفت اگر مرگ بيايد من مشغول اطاعت خدايم و بكارى مشغولم كه از احتياج به تو و مردم بىنياز باشم. بايد از خدا بترسم در صورتى كه مرگ بيايد و من به معصيت مشغول باشم گفتم خدا رحمتت كند مىخواستم شما را نصيحت كنم مرا نصيحت كردى.پ عبد الله بن نافع بن ارزق مىگفت اگر شخصى را بيابم در جهان كه بتوانم با شتر به سوى او بروم و او مدعى باشد كه على عليه السلام اهل نهروان را كشت و ظلمى نكرد بسويش سفر مىكنم و با او مناظره خواهم كرد.
گفتند برو پيش فرزندش محمد باقر عليه السلام. خدمت حضرت باقر رسيد و بعد از مقدارى صحبت امام عليه السلام فرمود ستايش خداى را كه ما را به نبوت گرامى داشت و ولايت را به ما بخشيد. اى فرزندان مهاجر و انصار هر كدام منقبتى در باره امير المؤمنين مىداند حركت كند و بازگو نمايد. از جاى حركت كردند و مناقبى را بيان نمودند. وقتى رسيدند به اين خبر كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود
لأعطين الراية
در جنگ خيبر فرمود فردا پرچم را خواهم داد به دست كسى كه امام باقر از عبد الله بن نافع پرسيد اين خبر صحيح است؟ گفت آرى شكى در آن نيست ولى على بعد كافر شد. حضرت باقر فرمود بگو ببينم در اين خبر مىفرمايد خداوند او را دوست مىدارد على را دوست مىداشت با اينكه مىدانست او اهل نهروان را خواهد كشت يا نمىدانست اگر بگوئى نمىدانست كافرشدهاى گفت مىدانست. فرمود پس دوستش داشت براى اينكه عمل به اطاعتش مىكرد يا براى اينكه معصيت مىكند؟ گفت براى اطاعت. حضرت باقر فرمود حركت كن مغلوب شدى. از جاى حركت كرد در حالى كه مىگفت حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ
الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ خدا مىداند رسالت خويش در كجا قرار دهد.پ در حديث نافع بن ارزق هست كه او از حضرت باقر چند سؤال كرد از آن جمله پرسيد از اين آيه وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ از چه كس حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال مىكند با اينكه بين او و عيسى پانصد سال فاصله است. امام باقر عليه السلام آيه سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا خواند و بعد جريان اجتماع پيامبر را با انبياء و مرسلين ذكر كرد كه با آنها نماز مىخواندپ بعضى از رؤساى كيسانى مذهب (كه مدعى بودند محمد بن حنيفه پس از امام حسين عليه السلام امام است و زنده است) با حضرت باقر بحث كردند فرمود اين حماقت چيست؟ شما بهتر به حال او واقف هستيد يا ما، پدرم على بن الحسين عليه السلام نقل كرد برايم كه او شاهد مرگ محمد بن حنفيه بوده و غسلش داده و كفن بر او پوشيد و نماز خواند و در قبر داخلش كرده.
جواب داد به نظرش آمده، همان طورى كه به نظر يهودان كه مىخواستند عيسى را بكشند آمد. حضرت باقر فرمود بهمين مطلب حاضرى كه حاكم بين من و تو باشد؟ گفت آرى. فرمود بگو ببينم يهودانى كه تصميم كشتن عيسى را داشتند دوست او بودند يا دشمنش؟ گفت دشمن او. فرمود پس پدرم دشمن محمد بن حنفيه بود تا بنظرش بيايد؟ گفت نه نتوانست جوابى بدهد. از اعتقادى كه داشت برگشت.پ مردى از شام خدمت امام باقر عليه السلام آمد و از ابتداى آفرينش سؤال كرد فرمود خداوند تبارك و تعالى به ملائكه گفت إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ملائكه سخن خدا را چنين پاسخ دادند أَ تَجْعَلُ فِيها تا آنجا كه مىفرمايد وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ملائكه فهميدند كه در خطا افتادهاند و اشتباه نمودهاند بعرش خدا پناه آوردند و دور عرش هفت مرتبه طواف كردند تا خشنودى خدا را تحصيل نمايند.
خداوند از آنها خشنود شد و فرمود به زمين فرود آئيد و خانهاى برايم بسازيد كه هر كس از بندگانم گناهى كرد به آن خانه پناه برد و اطرافش طواف نمايد چنانچه شما اطراف عرش طواف كرديد، از آنها راضى شوم همان طورى كه از شما راضى شدم.
اين خانه را ساختند.
آن مرد گفت صحيح مىفرمائيد. ابتداى اين حجر الاسود چگونه بوده است؟
فرمود موقعى كه خداوند پيمان بنى آدم را گرفت نهرى شيرينتر از عسل و نرمتر از كره جارى كرد. به قلم دستور داد از آن نهر مركب بردارد. اقرار مردم و آنچه تا روز قيامت اتفاق مىافتد بنويسد، بعد آن نوشته را در نهاد اين سنگ قرار داد اين بوسيدن كه مشاهده مىكنى نشانهاى از بيعت بر اقرارى است كه دادهاند. پدرم هر وقت استلام ركن را مىكرد مىفرمود
اللهم امانتى اديتها و ميثاقى تعاهدته يشهد لى عندك بالوفاء.
آن مرد گفت صحيح مىفرمائيد. از جاى حركت كرد و رفت. در اين موقع حضرت باقر عليه السلام به فرزندش امام صادق فرمود برو آن مرد را برگردان. تا صفا به دنبالش رفت، او را نديد. حضرت باقر عليه السلام فرمود او خضر بود.پ رجال كشى صفحه 143- 144.
ثوير بن ابى فاخته گفت عازم حج شدم به همراه عمر بن ذر قاضى و ابن قيس ماصر و صلت بن بهرام به هر منزلى كه مىرسيديم آنها مىگفتند چهار هزار سؤال نوشتهايم تا از حضرت باقر عليه السلام بپرسيم كه هر روز سى مسأله سؤال نمائيم ما اين مأموريت را به تو مىسپاريم. من از حرف آنها غمگين شدم تا وارد مدينه شديم و از هم جدا گشتيم. من خدمت حضرت باقر منزل گرفتم و عرض كردم فدايت شوم ابن ذر و ابن قيس ماصر و صلت با من همسفر بودند. شنيدم مىگفتند چهار هزار سؤال نوشتهاند كه از شما بپرسم. من از حرف آنها غمگين شدم. امام باقر عليه السلام فرمود چرا غمگين شدى؟ وقتى آمدند اجازه ورود به آنها بده.
فردا صبح غلام امام عليه السلام آمد و گفت درب خانه ابن ذر و چند نفر ايستادهاند. امام به من فرمود ثوير حركت كن. به آنها اجازه ورود بده. از جاى حركت كردم و آنها را آوردم. پس از ورود سلام كرده نشستند ولى حرفى نزدند. مدتى طول كشيد. امام باقر عليه السلام شروع كرد به سؤال از احاديث ولى آنها صحبت نمىكردند. وقتى امام ديد صحبت نمىكنند به كنيزى به نام سرحه داشت فرمود سفره بياندازد. وقتى كنيز سفره را آورد و انداخت حضرت باقر عليه السلام فرمود خداى را سپاس كه براى هر چيزى حدّ و اندازهاى قرار داده حتى براى همين سفره.
ابن ذر گفت حدّ سفره چيست؟ فرمود گسترده شد نام خدا را ببرى و پس از برچيدن حمد خدا را بنمائى. بعد شروع كردند به غذا خوردن. حضرت باقر عليه السلام فرمود آب برايم بياوريد. كنيز كوزهاى چرمين آورد. وقتى به دست امام عليه السلام قرار گرفت فرمود خداى را سپاس كه براى هر چيزى حدّى قرار داده حتى براى همين كوزه. ابن ذر گفت حدّ كوزه چيست؟ فرمود: وقت آشاميدن نام خدا را ببرى و پس از نوشيدن حمد او را بنمائى و از دهانه آن ننوشى و اگر شكسته بود و از جاى شكستگىاش نياشامى.پ پس از خوردن غذا شروع كرد امام عليه السلام به سؤال احاديث از آنها ولى صحبت نكردند. وقتى امام عليه السلام ديد صحبت نمىكنند فرمود پسر ذر ما را حديث نمىكنى از احاديثى كه از طرف ما به شما نقل كردهاند. عرض كرد چرا يا ابن رسول الله گفت
انى تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من آخر كتاب الله و اهل بيتى ان تمسكتم بهما لن تضلوا
. امام فرمود پسر ذر وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كنى و بپرسد در مورد امانتهاى من چه كرديد چه جواب مىدهى؟ چنان ابن ذر به گريه افتاد كه اشكهايش را ديدم بر روى صورتش مىريزد. بعد گفت اما امانت بزرگ را پاره پاره كرديم اما كوچكتر را كشتيم.
حضرت باقر عليه السلام فرمود در اين صورت تصديق فرمايش آن جناب را خواهى كرد نه بخدا قسم كسى نمىتواند قدم بردارد روز قيامت تا سؤال كنند از او سه چيز 1- از عمرش در چه راهى فانى كرده؟ 2- از مالش از كجا بدست آورده و در چه راهى خرج كرده؟ 3- از محبت ما خانواده. از جاى حركت كرده رفتند.
امام عليه السلام به غلام خود فرمود برو پشت سر آنها ببين چه مىگويند. غلام رفت و برگشت گفت فدايت شوم شنيدم به ابن ذر مىگفتند ما براى اين كار كه با تو نيامده بوديم. گفت ساكت باشيد چه بگويم به مردى كه معتقد است خداوند بازخواست از ولايتش مىنمايد و چگونه سؤال كنم از شخصى كه حدّ سفره و كوزه را مىداند.پ تفسير قمى صفحه 610.
ابو الربيع گفت در سالى كه هشام بن عبد الملك به مكه رفته بود من نيز به حج رفتم در خدمت حضرت باقر عليه السلام. به همراه هشام نافع بن ازرق غلام عمر بن خطاب نيز بود. نافع چشمش كه به حضرت باقر عليه السلام افتاد از هشام پرسيد اين كيست كه مردم اطرافش را گرفته؟ هشام گفت اين پيامبر مردم كوفه است محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام است.
نافع گفت مىروم و از او سؤالهائى خواهم كرد كه جز پيامبر يا وصى يا فرزند وصى او نمىداند. هشام گفت برو سؤال كن شايد بتوانى او را شرمسار نمائى. نافع جلو آمد و تكيه بر مردم نموده تا توانست خود را به امام نشان دهد و گفت يا محمد بن على من تورات و انجيل و زبور و فرقان را خواندهام و از حلال و حرام آنها اطلاع دارم. آمده تا سؤالاتى بنمايم كه جز پيامبر يا وصى و يا فرزند وصى او نمىداند. امام عليه السلام سربلند نموده فرمود بپرس. گفت فاصله بين عيسى و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چند سال است؟ فرمود به قول خودت جواب بدهم يا به نظر خودم؟ گفت به هر دو جواب بده. فرمود به عقيده من پانصد سال است اما به عقيده تو ششصد سال. گفت از اين آيه توضيح بفرمائيد وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ از چه كسى حضرت محمد صلى الله عليه و آله سؤال كرد با اينكه بين ايشان و عيسى پانصد سال فاصله است؟ حضرت باقر آن آيه را خواند سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا از آياتى كه به حضرت محمد صلى الله عليه و آله نشان داد هنگام معراج كه او را به بيت المقدس برد تمام پيامبران گذشته براى او محشور نمود. بعد دستور داد جبرئيل اذان بگويد دوتا دوتا و اقامه نيز دوتا دوتا و در اقامه گفت
حى على خير العمل
حضرت محمد صلى الله عليه و آله در پيش ايستاد و بر آنها نماز گذاشت خداوند اين آيه را نازل كرد وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنها فرمود چه گواهى مىدهيد و چه كسى را مىپرستيد؟ گفتند گواهى مىدهيم به لا اله الا الله وحده لا شريك له و به اينكه تو رسول الله هستى از ما چنين پيمان گرفته شد. نافع گفت صحيح مىفرمائيد يا ابا جعفر
شما به خدا وصى پيامبريد و خلفاى او، در تورات نام شما هست و در انجيل و زبور و قرآن شما به خلافت از ديگران شايستهتريد.پ فصول المختاره صفحه 122.
بكير بن اعين گفت مردى خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و گفت چه مىفرمائيد در باره زنى كه از دنيا رفته و داراى شوهر و برادران مادرى و يك خواهر پدرى است؟ فرمود به شوهر نصف مال مىرسد، سه سهم از شش سهم مىرسد و به برادران مادرش ثلث كه دو سهم از ثلث سهم است خواهد رسيد. آن مرد گفت فرائض زيد و فرائض عامه و قاضيان غير از اينست يا ابا جعفر! آنها مىگويند خواهر پدرى ثلث مىبرد از شش سهم تا هشت سهم. امام فرمود به چه دليل چنين حرفى مىزنيد؟
گفتند بدليل اين آيه كه خداوند مىفرمايد إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ فرمود اگر بجاى خواهر برادر بود چقدر مىبرد؟ گفت جز يك ششم بيشتر نمىبرد. فرمود به چه دليل شما سهم برادر را كمتر مىدهيد اگر استدلال مىكنيد كه در آيه تصريح به نصف شد براى برادر كه تصريح به تمام شده است و تمام مال بيشتر از نصف آن است. خداوند مىفرمايد فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ ولى شما در فرائض خود كسى كه همه مال به او تعلق دارد هيچ نمىدهيد و در يك موضع به او يك ششم مىدهيد و به كسى كه خداوند نصف مال را داده همان نصف تمام را مىدهيد.
آن مرد گفت چگونه ما به خواهر نصف مىدهيم و به برادر هيچ نمىدهيم؟
حضرت باقر فرمود در باره وارثانى كه مادر و شوهر و برادران مادرى و خواهر پدرى باشد به شوهر نصف سه سهم از شش سهم كه بر مىگردد به نه سهم و مادر يك ششم و برادران مادرى يك سوم و خواهر پدرى نصف مال سه سهم كه شش سهم متجاوز مىشود به نه سهم. گفت بلى همين طور مىگويند.
فرمود: اگر به جاى خواهر برادر پدرى بود، چيزى به او نمىدهند. آن مرد گفت شما چه مىفرمائيد؟ فرمود: برادر پدر و مادرى و برادر مادرى و برادر پدرى يا مادر ارث نمىبرند (وقتى مادر وارث باشد به آنها ارث نمىرسد).