بخش نهم مناظرات امام حسن و امام حسين عليهما السلام‏

خصال صدوق صفحه 56 جلد 2.

حضرت باقر عليه السلام فرمود يك روز امير المؤمنين عليه السلام در محله كوفه بود. مردم در اطرافش اجتماع داشتند. بعضى سؤالهاى دينى مى‏نمودند و بعضى انتظار مى‏كشيدند كه سؤال خود را بنمايد. ناگاه مردى از جاى حركت كرده گفت السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة الله و بركاته.

امير المؤمنين عليه السلام به او نگاهى كرد فرمود عليك السلام و رحمة الله و بركاته تو كه هستى؟ گفت من مردى از رعايا و همشهرى‏هاى شمايم. فرمود تو از رعاياى من نيستى و نه همشهرى من. اگر يك روز به من سلام كردى وضع تو بر من مخفى نيست. گفت امان بدهيد تا بگويم يا امير المؤمنين فرمود از وقتى وارد شهر ما شده‏اى كارى صورت داده‏اى؟ گفت نه. فرمود شايد تو از سپاه دشمنان ما هستى؟

جواب داد آرى.

فرمود امان به تو مى‏دهم تا جنگ تمام شود. گفت مرا معاويه پنهان فرستاده تا از تو سؤالهائى را بپرسم كه پادشاه روم از او سؤال كرده گفته است اگر تو شايسته اين مقام هستى و جانشين پيامبرى اين سؤالها را جواب بده اگر جواب بدهى از تو پيروى مى‏كنم و برايت جايزه مى‏فرستم اما معاويه نتوانسته جواب او را بدهد و بسيار ناراحت است. مرا پيش شما فرستاده تا جواب آنها را بگيرم.

 

امير المؤمنين عليه السلام فرمود خدا بكشد پسر هند جگرخوار را چقدر گمراه و كور است و كسانى كه اطرافش را گرفته‏اند. كنيزى را آزاد كرده بود ياد نداشت چگونه با او ازدواج نمايد. خداوند بين من و اين امت حكومت كند. پيوند مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله مراعات نكردند و سابقه‏ام را در اسلام و شدائدى كه متحمل شدم براى پايدارى دين در نظر نگرفتند، حقّم را ندادند و مقام عظيم مرا كوچك انگاشتند و با يك ديگر در راه پيكار با من همداستان شدند.پ فرمود برويد حسن و حسين عليهما السلام و محمد بن حنيفه را بياوريد. آنها را حاضر كردند فرمود شامى! اين دو فرزندان پيامبرند اما اين فرزند من است. از هر كدام مايلى بپرس. اشاره كرد از همين آقا كه مويهاى پرپشت دارد بپرسم. به امام حسن عليه السلام اشاره نمود كه كم سن بود. امام مجتبى عليه السلام فرمود هر سؤالى دارى بكن. شامى گفت: فاصله بين حق و باطل چقدر است و بين آسمان و زمين و بين مشرق و مغرب؟ قوس و قزح چيست؟ محلى كه ارواح مشركين در آنجا منزل دارند چيست و محلى كه ارواح مؤمنين آنجا مسكن گزيدند كدام؟ مؤنث چيست و آن ده چيز كه هر كدام از ديگرى سخت‏ترند كدام است؟

امام مجتبى عليه السلام فرمود بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است. هر چه با چشم ديدى حق است با اينكه با گوش باطل بسيارى را شنيده‏اى. شامى گفت صحيح است. فرمود بين آسمان و زمين به اندازه دعاى مظلوم فاصله است و به اندازه ديد چشم، هر كس جز اين گفت او را تكذيب كن. گفت راست مى‏گوئيد. فرمود بين مشرق و مغرب به اندازه يك روز راه خورشيد است كه او را مشاهده مى‏كنى از مشرق طلوع مى‏كند و در مغرب غروب. شامى گفت صحيح است. پرسيد قوس و قزح چيست؟ فرمود واى بر تو نگو قوس و قزح زيرا قزح اسم شيطان است اين قوس الله است و علامت فراوانى و امان براى اهل زمين از غرق است.

اما چشمه‏اى كه در آنجا ارواح مشركين جا دارند برهوت است و محلى كه ارواح مؤمنين جاى دارند سلمى نام دارد. مؤنث كسى كه معلوم نيست مرد است يا زن. بايد انتظار كشيد اگر محتلم شد مرد است و اگر زن باشد حيض مى‏شود و

 

سينه‏هايش برمى‏آيد و گر نه او را مى‏گويند ادرار كن به ديوار اگر ادرارش به ديوار خورد مرد است اما اگر ريخت چنانچه ادرار شتر مى‏ريزد او زن است. اما آن ده چيز كه يكى از ديگرى سخت‏تر است عبارت است از سنگ كه سخت‏ترين چيز است كه خدا آفريده از سنگ سخت‏تر آهن است كه سنگ را قطع مى‏كند از آهن سخت‏تر آتش است كه آهن را آب مى‏كند و از آتش سخت‏تر آب است كه آتش را خاموش مى‏كند و از آب سخت‏تر ابر است كه حاصل آب است و از ابر سخت‏تر باد است كه ابر را حمل مى‏كند و از باد سخت‏تر فرشته‏اى است كه آن باد را مى‏فرستد و از او سخت‏تر ملك الموت است كه آن فرشته را مى‏ميراند و شديدتر از ملك الموت مرگ است كه ملك الموت را مى‏ميراند و شديدتر از مرگ امر خداى جهانيان كه مرگ را مى‏ميراند.

شامى گفت گواهى مى‏دهم كه تو پسر پيامبرى و اينكه على عليه السلام شايسته‏تر به مقام خلافت است تا معاويه. اين جوابها را نوشت و براى معاويه برد.

معاويه براى پادشاه روم فرستاد. پادشاه روم برايش نوشت با سخن خود با من صحبت نكردى و جوابى دادى كه جواب تو نبود. به حضرت مسيح سوگند اين جواب مال تو نيست اين نيست مگر از معدن نبوت و محل رسالت اما اگر تو يك درهم از من بخواهى نمى‏دهم.پ در تفسير قمى صفحه 595- 599.

حضرت صادق عليه السلام از آباء گرام خود نقل كرد: وقتى جريان امير المؤمنين عليه السلام و معاويه به پادشاه روم رسيد كه دو نفر بر سر ملك با يك ديگر به جنگ پرداخته‏اند پرسيد از كجا خارج شده‏اند؟ گفتند يكى از كوفه و ديگرى از شام. پادشاه به وزراء خود گفت بگرديد ببينيد مى‏توانيد از تجار عرب كسى را بيابيد كه آنها را براى من توصيف نمايد. دو نفر تاجر شامى براى او آوردند و دو نفر از تجار مكه. از اينها امتيازات آن دو را پرسيد. قيافه‏هاى آنها را توضيح دادند به خزينه‏دار خود گفت ليست‏ها را بياوريد. آنها را آوردند نگاه كرد. گفت مردى در شام قيام كرده گمراه است و آن كس كه در كوفه قيام نموده هادى است.

 

براى معاويه نوشت كه داناترين افراد خانواده خود را برايم بفرست و براى امير المؤمنين عليه السلام نيز نوشت كه داناترين افراد خانواده خود را بفرست تا از اين دو فرستاده سؤالاتى را بشنوم و در انجيل نگاه كنم و بگويم كداميك شايسته اين مقام هستيد و بر سلطنت خود بيم داشت. معاويه فرزندش يزيد را فرستاد على عليه السلام نيز فرزند خود امام حسن مجتبى را. يزيد كه وارد شد دست پادشاه روم را بوسيد و بعد سر او را. امام حسن عليه السلام كه وارد شد فرمود: خدا را شكر كه يهودى و نصرانى و مجوس و خورشيد پرست و ماه پرست و بت پرست و گاوپرستم قرار نداد مرا پيرو دين حنيف مسلمانم كرد و از مشركينم قرار نداد. بزرگ خداوند جهانيان پروردگار عرش عظيم و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* بعد نشست و چشم بالا نكرد. وقتى پادشاه روم آن دو را مشاهده كرد هر دو را بيرون فرستاد و از هم جدا كرد.

ابتدا يزيد را به حضور پذيرفت. از خزائن خود سيصد و سيزده صندوق خارج كرد كه در آن تمثال انبياء وجود داشت و آن تمثال‏ها را زينت كرده بودند به آرايش هر پيامبر مرسلى.پ يكى از آن تمثالها را به يزيد نشان داد. يزيد نشناخت. يكى يكى نشان داد.

هيچ كدام را نشناخت و جوابى نداد. بعد از ارزاق خلايق و ارواح مؤمنين كه كجا جمع مى‏شوند پرسيد و از ارواح كفار كه كجايند بعد از مرگ سؤال كرد، هيچ كدام را نمى‏دانست.

بعد امام حسن عليه السلام را خواست. گفت ابتدا يزيد بن معاويه را خواستم تا او بفهمد كه تو چيزهائى را كه او نمى‏داند مى‏دانى چيزهائى را كه پدرت مى‏داند پدر او نمى‏داند. براى من پدر تو و او را توصيف نموده‏اند در انجيل نگاه كردم ديدم محمد صلى الله عليه و آله است و وزير او على است و در اوصيا كه نگاه كردم ديدم پدرت وصى است.

فرمود هر چه مايلى از انجيل از من بپرس و آنچه در تورات و قرآن است تا برايت بازگو كنم ان شاء الله. پادشاه تمثال‏ها را خواست. اولين تمثال بصورت ماه بود.

امام حسن فرمود اين صفت آدم ابو البشر است. بعد تمثالى بصورت خورشيد فرمود

 

اين صفت حوا مادر بشر است تمثال ديگرى نشان داد بصورت زيبائى فرمود اين صفت شيث پسر آدم است اولين كسى است كه مبعوث شده و سنش به هزار و چهل سال رسيده. باز تمثال ديگر فرمود اين صفت نوح است صاحب كشتى كه عمرش هزار و چهار صد سال بود در ميان مردم نهصد و پنجاه سال ديگر درنگ كرد.پ بعد تمثال ديگرى نشان داد و فرمود اين صفت ابراهيم است كه شانه پهن دارد و چهره گشاده. بعد تمثال ديگرى نشان داد فرمود اين صفت اسرائيل همان يعقوب است. بعد تمثال ديگرى فرمود اين صفت اسماعيل است. باز تمثال ديگرى فرمود يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم است. بعد تمثال ديگرى گفت اين صفت موسى بن عمران كه عمرش دويست و چهل سال بود و بين او و ابراهيم پانصد سال فاصله شد. بعد تمثال ديگرى نشان داد فرمود اين صفت داود صاحب جنگ است.

بعد تمثال ديگرى را نشان داد فرمود اين صفت شعيب است بعد زكريا و بعد يحيى و پس از آن عيسى بن مريم روح الله و كلمة الله كه عمرش در دنيا سى و سه سال بود.

پس او را به آسمان بلند نمود و به زمين خواهد آمد در دمشق هم او دجال را مى‏كشد.

باز يك يك نشان مى‏داد و نام هر كدام را بيان مى‏كرد بعد اوصياء و وزراء را نشان داد. نام يكايك آنها را بيان كرد پس تمثالهائى به نشانه پادشاهان نشان داد.

امام حسن عليه السلام فرمود نشانه‏هاى اينها در تورات و انجيل و زبور و قرآن نيست شايد اينها نشانه پادشاهان باشند.

پادشاه روم گفت گواهى مى‏دهم كه شما خانواده محمد صلى الله عليه و آله داراى علم اولين و آخرين هستيد و داراى علم تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و الواح موسى. سپس تمثال ديگرى به او نشان داد. چهره اين تمثال مى‏درخشيد. همين كه چشم امام حسن عليه السلام به او افتاد گريه شديدى كرد. پادشاه پرسيد چرا گريه مى‏كنى؟ فرمود اين صفت جدم محمد صلى الله عليه و آله است كه محاسن انبوه داشت و شانه پهن و گردنى بلند و پيشانى گشاده و دماغ باريك و دندانهاى باز خوش صورت و مويهاى پيچيده و مجعد و خوش بو و خوش صحبت‏

 

فصيح كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كرد و عمرش به شصت و سه سال رسيد.

چيزى بعد از خود به جاى نگذاشت مگر انگشترى كه بر آن نقش بود

لا اله الا الله محمد رسول الله صلى الله عليه و آله‏

و بدست راست مى‏كرد و شمشيرش ذو الفقار و عصايش و جبه‏اى پشمينه و كسائى پشمينه كه به كمر مى‏بست نه او را تكه كرده بود و نه دوخته بود تا از اين جهان به لقاء الله پيوست.پ پادشاه گفت ما در انجيل مى‏يابيم كه داراى ملكى بود كه به دو نواده‏اش مى‏رسيد آيا چنين چيزى وجود داشت؟ فرمود صحيح است. پرسيد آيا براى شما باقى مانده؟ فرمود نه. پادشاه گفت اين اولين فتنه اين امت است بر مردم و بر قدرت پيامبر و اصحاب ذريه خودش كه از آنها قائم به حق است آمر به معروف و ناهى از منكر.

بعد پادشاه پرسيد از هفت چيز كه خداوند آفريد و در رحمى قرار نداشته‏اند.

امام حسن عليه السلام فرمود آدم بعد حوا، سپس قوچ ابراهيم، بعد ناقه صالح، سپس ابليس ملعون، بعد مار و پس از آن كلاغى كه در قرآن نام برده شده سپس از ارزاق خلايق پرسيد.

فرمود ارزاق خلايق در آسمان چهارم است كه به اندازه نازل مى‏شود و با مقدار معينى بسط و گسترش مى‏يابد. آنگاه از ارواح مؤمنين پرسيد كه بعد از مرگ كجايند؟

فرمود در صخره بيت المقدس جمع مى‏شوند در هر شب جمعه و آن عرش كوچك خدا است. از آنجا خدا زمين را گسترده و به سوى آن مى‏پيچد و از همان جا محشر است و از آنجا خداى زمين را گسترده و به سوى آن مى‏پيچد و از همان جا محشر است و از آنجا خداى عزيز استيلا بر آسمان جست و همچنين ملائكه.

بعد از ارواح كفار پرسيد كه در كجا جمع مى‏شوند؟

فرمود در سرزمين حضر موت پشت شهر يمن سپس خداوند آتشى از مشرق و آتشى از مغرب مى‏فرستد و دو باد شديد مى‏وزد و مردم محشور مى‏شوند كنار صخره بيت المقدس هر كه مستوجب بهشت باشد وارد بهشت مى‏شود و هر كه مستوجب آتش باشد داخل آن مى‏شود فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.

وقتى امام حسن عليه السلام تمثال‏ها را براى او توجيه كرد و سؤالاتش را جواب‏

 

داد پادشاه روم نگاهى به يزيد بن معاويه نمود و گفت فهميدى كه چنين اطلاعاتى را جز نبى مرسل يا وصى همكار او كه خداوند به او امتياز كمك به پيامبرش را داده يا عترت پيامبر كس ديگرى نمى‏داند. دشمنان آنها دلهاشان در زير پرده جهل تاريك شده دنيا را بر آخرت و هواى نفس را بر دين خود اختيار كرده‏اند و از ستمكارانند.

يزيد سكوت كرد و سر به زير انداخت با شرمسارى.

پادشاه بسيار احترام به امام حسن عليه السلام كرد و جايزه گرانى تقديم داشت.

گفت از خدا بخواه بمن تشرف به دين شما را عنايت كند شيرينى سلطنت بين من و اين عمل فاصله شده. گمانم يك بدبختى مهلك و عذاب دردناكى باشد. يزيد برگشت پيش معاويه پادشاه روم طى نامه‏اى براى او نوشت آن كس كه خداوند به او علم ارزانى داشته و حكم به تورات و انجيل و زبور و فرقان مى‏نمايد شايسته خلافت است و براى على بن ابى طالب عليه السلام نوشت حق با توست و خلافت از آن تو.

خاندان پيامبر شما و فرزندانت هستيد با كسى كه به جنگ پرداخته‏اى ادامه بده كه خداوند او را بدست تو عذاب خواهد كرد و بعد دچار آتش جهنم براى ابد خواهد شد زيرا كسى كه با تو پيكار كند در انجيل يافته‏ام كه لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر اوست و بر او باد لعنت اهل آسمانها و زمينها.پ در كتاب عدد القويه نقل شده است:

حسن بصرى نامه‏اى به امام حسن عليه السلام نوشت به اين مضمون شما خاندان نبوت و معدن حكمت هستيد. شما را خداوند كشتى سيار در درياهاى ژرف قرار داده پناه بى‏پناهان هستيد و به ريسمان نجات شما چنگ مى‏زند تندرو. هر كه پيرو شما شود هدايت مى‏يابد هر كه تخلف جويد هلاك مى‏شود من اين نامه را براى شما نوشتم موقعى كه امت حيران و سرگردان در مسأله قضا و قدرند از شما تقاضا دارم آنچه خداوند به شما ارزانى داشته از علوم براى ما بگشائيد تا راهنماى اعتقاد ما شود.

امام حسن عليه السلام در جوابش نوشت همان طورى كه ذكر كردى ما خاندان پيامبر مورد لطف خدا و اولياى او هستيم اما اگر ما در نزد تو و يارانت چنان كه‏

 

نوشته‏اى مى‏بوديم بر ما مقدم نمى‏شديد و ديگرى را بر ما مقدم نمى‏داشتيد. خداوند مثال شما را در قرآن زده مى‏فرمايد أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اين مربوط به اولياء و دوستان قسمت در سؤالى كه كرده‏اند و مثالى نيز براى تو اگر نمى‏خواستم اين احتجاج و استدلال را با تو و اصحابت بنمايم هرگز جواب تو را در اين سؤال نمى‏دادم. وقتى نامه مرا دريافت كنى حجت بر تو و يارانت دامن گير خواهد شد كه خداوند در اين آيه مى‏فرمايد أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

پيرو آنچه در مورد قدر مى‏نويسم باش كه هر كس ايمان به قدر نداشته باشد چه خير و چه شر آن كافر است و هر كه گناه را به گردن خدا بياندازد فاجر است. هرگز خداوند بزور مردم را به اطاعت خويش وانداشته و به زور به معصيت وادار نكرده و آنها را به خود وانگذاشته است اما مالك تمام نيروهائى است كه در اختيار مردم قرار داده و قادر بر تمام قدرتهائى است كه به ايشان سپرده اگر راه اطاعت و بندگى را سپردند مانع آنها نخواهد شد و بازشان نمى‏دارد. اگر به معصيت تصميم گرفتند در صورتى كه بخواهد ممكن است بين آنها و عمل خلاف فاصله شود (و نگذارد آلوده به معصيت شوند) اگر چنين كارى را نكرد آنها را وادار به معصيتشان نكرده و نه به زور دچار چنين عملى نموده.

خداوند به آنها قدرت انجام چنين كارى را داده و راهى برايشان گشوده و تمكن انجام عمل (و ترك آن را به ايشان داده) راه به انجام امر و ترك معصيت در آنها مقرر كرده. تكليف را از كسانى كه نقص بدنى دارند و قدرت انجام ندارند يا زمين‏گير هستند برداشته و السلام.پ امالى ابن شيخ صفحه 10- 14.

امام على بن الحسين عليه السلام فرمود موقعى كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد از محل خود خارج شد تا با هم روبرو شدند معاويه بپا خاست و به منبر

 

رفت و به امام حسن گفت شما يك پله پائينتر بايستيد. شروع به سخنرانى كرده گفت مردم اينك حسن بن على و فرزند فاطمه عليهما السلام ما را شايسته خلافت دانست و خود را لايق آن نمى‏دانست. بهمين جهت آمده تا با ما بيعت كند بعد گفت از جاى حركت كن و بگو. امام حسن عليه السلام از جاى حركت كرد و شروع به سخنرانى كرده فرمود: حمد خدائى را كه بر نعمت‏ها و پياپى افاضه نمودن آنها و برگرداندن گرفتاريها و بلاها مستوجب ستايش است در نزد خردمندان و بى‏خردان پروردگارى كه به جلال و كبريائيش امكان راه‏يابى به دوام و مقامش نيست خدائى كه برتر از گمان و انديشه مخلوقين است تا راه به كنه غيب او يابند. افكار دانشمندان و صاحبنظران‏

اشهد ان لا اله الا الله وحده في ربوبيته‏

يكتا است در خدائى و وجود و وحدانيت خويش بى‏نيازى است كه شريك ندارد و بى‏همتائى است كه همكار ندارد و اشهد ان محمدا عبده و رسوله پيامبرى كه برگزيد و ممتاز نمود و انتخابش كرد به رسالت تا دعوت به حق نمايد و چراغ درخشان باشد و براى بندگان از آنچه بايد بترسند بيم دهد و به آنچه آرزو دارند مژده دهد. امت را راهنمائى كرد و اظهار رسالت خويش نمود.پ مردم! گوش كنيد، شما داراى قلب‏ها و گوش‏هائيد دقت نمائيد ما خانواده‏اى هستيم كه خداوند ما را گرامى داشت به اسلام و برگزيد و امتياز بخشيد و انتخاب نمود. پليدى را از ما دور كرد و پاك و پاكيزه‏مان نمود. رجس شك است هرگز شك در پروردگار و دين او نداريم و از هر بدانديشى و گمراهى پاكمان نمود. برگزيده از فرزندان آدم شديم به نعمت خدا. هيچ گاه مردم به دو دسته تقسيم نشدند مگر اينكه ما در قسمت برگزيده آنها بوديم. بالاخره روزها گذشت و سالها طى شد تا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را به نبوت برگزيد و به رسالت برانگيخت كتاب آسمانى خود را بر او نازل كرد. سپس دستور داد كه مردم را به سوى خدا دعوت نمايد. اولين كسى كه دعوت او را پذيرفت پدرم على بود. او اولين مؤمن و تصديق‏كننده رسالت‏

 

بود كه خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ پيامبر صلى الله عليه و آله بينه و راهبر از جانب خداست و پدرم پيامد اوست و گواه از جانب خدا است پيامبر اكرم موقعى كه خواست پدرم را به مكه بفرستد با سوره برائت فرمود على جان اين سوره را ببر به من دستور داده‏اند كه براى تبليغ سوره يا بايد خودم بروم يا شخصى چون خودم و تو آن شخص هستى. پس على از پيامبر و پيامبر از على است.پ و در مورد قضاوتى كه بين على و برادرش جعفر بن ابى طالب و غلامش زيد بن حارثه در مورد دختر حمزه نمود به او فرمود يا على تو از من و من از تو هستم و ولى هر مؤمنى بعد از من. پدرم تصديق رسالت پيامبر را از همه جلوتر نمود و با جان خويش از او حمايت كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در هر موقعيتى او را مقدم مى‏داشت و براى هر پيشامدى انتخابش مى‏كرد به واسطه اعتماد و اطمينانى كه به او داشت. مى‏دانست او خيرخواه خدا و پيامبر است و او از همه مقربين نزديكتر بخدا و پيامبر اوست. خداوند در قرآن كريم فرموده السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ  أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ پدرم از همه سبقت‏گيرنده‏تر گيرنده‏تر بود به سوى خدا و پيامبر و از همه نزديكتر.

خداوند در قرآن مى‏فرمايد لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً پدرم اول مسلمان و مؤمن و اول ملحق‏شونده به خدا و پيامبرش بود و اول مهاجر و اولين فرد بود كه به مقدار وسع و توان خويش در راه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مايه گذاشت. خداوند مى‏فرمايد وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ طبق اين آيه تمام مردم براى پدرم طلب مغفرت مى‏نمايند چون از همه زودتر سبقت به ايمان گرفت و هيچ كس از او جلوتر نبود خداوند مى‏فرمايد السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ پس او سبقت‏

 

بر تمام سابقين گرفته همان طورى كه خداوند سابقين را بر متخلفين فضيلت بخشيده همچنين پيشتاز سابقين را نيز بر سابقين فضيلت مى‏بخشد خداوند در اين آيه مى‏فرمايد أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مجاهد واقعى در راه خدا اوست در باره او اين آيه نازل شده.پ از كسانى كه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفت عمويش حمزه و پسر عمويش جعفر بن ابى طالب بود هر دو مانند عده زياد ديگرى شهيد شدند ولى خداوند حمزه را از بين تمام آن شهداء سيد الشهداء ناميد و براى جعفر دو بال عنايت كرد تا با ملائكه به هر جا كه خواست برود اين امتياز به واسطه مقام و موقعيت خويشاوندى بود كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله داشتند.

در بين شهيدانى كه با حمزه شهيد شدند پيامبر حمزه را هفتاد نماز امتياز بخشيد چنانچه خداوند به زنان خوب پيامبر وعده دو پاداش و زنان بد وعده دو كيفر داده چون به پيامبر صلى الله عليه و آله انتساب داشتند. نماز در مسجد پيامبر را برابر با هزار نماز كه در مساجد ديگر خوانده شود قرار داده بجز مسجد الحرام و مسجد خليل خود ابراهيم در مكه اين بواسطه مقام و موقعيتى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در نزد خدا داشته. خداوند صلوات بر پيامبر را بر تمام مؤمنين واجب نموده پرسيدند يا رسول الله چگونه بر تو صلوات بفرستيم فرمود بگوئيد

اللهم صل على محمد و آل محمد

پس بر هر مسلمان لازم است كه بر ما نيز صلوات فرستد با صلواتى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏فرستد فريضه‏اى واجب است.

خداوند خمس غنيمت را براى پيامبرش قرار داده و آنچه به او مرحمت كرده براى ما نيز لازم شمرده. بر او صدقه را حرام كرده چنانچه بر ما نيز حرام نموده. پس بحمد الله ما را نيز در امتيازات پيامبر شريك نموده و از هر چه پيامبر صلى الله عليه و آله را منزه نمود و خارج كرد، ما را نيز منزه نموده و خارج كرد. اين امتياز لطفى است كه خداوند به ما داده و فضيلتى است بر ساير مردم كه به ما بخشيده.

 

خداوند موقعى كه اهل كتاب نبوت او را انكار كردند فرمود فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى مباهله با خود مصداق انفس پدرم را و مصداق ابناء من و برادرم را و زنان مادرم را برد، از ميان تمام مردم پس ما خانواده او و گوشت و خون و نفس اوئيم ما از او و او از ما است و فرموده است إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً وقتى آيه تطهير نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ما را جمع كرد. من و برادرم و مادر و پدرم را در زير يك كساء با خود قرار داد. آن كساء خيبرى از ام سلمه بود و جريان نيز در حجره و نوبه او پيش آمد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا اينها اهل بيت من هستند و خانواده و عترتم، از آنها پليدى را دور كن پاكشان بگردان.پ ام السلمه رضى الله عنها گفت من هم وارد اهل بيت بشوم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خدا رحمتت كند، تو عاقبت به خيرى. چقدر من از تو خشنودم ولى اين امتياز مخصوص من و آنها است. سپس تا پايان عمر آن جناب كه از دنيا رفت هر روز صبح هنگام طلوع فجر مى‏آيد پيش ما و مى‏فرمود: موقع نماز است، خدا رحمتتان بكند إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد درهائى كه از خانه به مسجد باز مى‏شد بستند به جز در خانه ما. در اين مورد بعضى اعتراض كردند فرمود من درب خانه‏هاى شما را از جانب خود نبسته‏ام كه درب خانه على را باز گذارم اين دستور خدا و وحى است خداوند دستور داده آن درها را ببندم و در خانه على باز باشد. ديگر بعد از آن هيچ كس دچار جنابت و توليد فرزند در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نمى‏شد غير از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام اين امتيازى بود مخصوص ما و فضيلتى كه بر تمام مردم داشتيم اينك درب خانه پدرم قرين درب‏

 

خانه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد است و منزل ما بين منازل پيامبر است زيرا خداوند به او دستور داد كه مسجدش را بنا كند. آن جناب ده خانه ساخت كه نه خانه آن تعلق داشت به فرزندان و زنانش و خانه وسط متعلق به پدرم بود كه اينك آشكار است و خانه همان مسجد پاك است كه خداوند در باره آن مى‏فرمايد أَهْلَ الْبَيْتِ ما اهل بيت هستيم كه از ما رجس پليدى را دور كرده و پاك و پاكيزه‏مان كرده.پ مردم اگر من سالها پشت سر هم بايستم و براى شما امتيازات خود را كه خداوند ارزانى داشته بيان كنم نمى‏توانم تمام نمايم. من فرزند نذير و بشير و سراج منيرم آن پيامبرى كه رحمت براى جهانيان بود پدرم على ولى مؤمنين و شبيه هارون بود.

معاويه فرزند صخر خيال مى‏كند من او را شايسته خلافت مى‏دانم و خود را شايسته آن نمى‏دانم دروغ مى‏گويد. به خدا سوگند من از جان مردم بر آنها مقدم‏ترم.

بدستور قرآن و بيان پيامبر صلى الله عليه و آله جز اينكه ما خانواده پيوسته مظلوم و مقهور و ستم كشيده و بيمناك از دست ستمگرانيم. از زمان درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله خداوند حاكم خواهد بود بين ما و ستمگرانمان. آنها كه بار گران خود را بر دوش ما نهادند و مردم را عليه ما شورانيدند و سهم و بهره ما را از خمس و غنائم جلوگيرى نمودند و مادرمان فاطمه عليها السلام را از ارث پدرش محروم كردند. من نام كسى را نمى‏برم ولى بخدا سوگند قاطع مى‏خورم كه اگر مردم گوش به حرف خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله داده بودند آسمان بارانش را مى‏باريد و زمين بركتش را مى‏داد و هيچ اختلافى بوجود نمى‏آمد و از مرغزار سبز و خرم زمين استفاده مى‏كردند تا روز قيامت ديگر مثل تو اى معاويه طمع به خلافت پيدا نمى‏كرد اما وقتى پيشينيان خلافت را از جايگاهش خارج نمودند و پايه‏هاى آن را واژگون كردند و قريش بر سر آن به جست و خيز افتادند مانند توپى كه از اين دست به آن دست مى‏كنند تا آنجا كه تو نيز اى معاويه در آن طمع پيدا كردى و اصحابت نيز بعد از تو.

 

پ‏پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مردم اختيار خويش بدست فردى نمى‏دهند كه در ميان آنها داناتر از او باشد جز اينكه زندگيشان تباه مى‏شود مگر دست از كار خود بردارند (و حق را به مستحق آن بدهند). بنى اسرائيل هارون برادر و وزير و جانشين موسى را رها كردند و روى به گوساله آورده مطيع سامرى شدند با اينكه مى‏دانستند هارون خليفه موسى است و اين امت نيز شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به پدرم فرمود تو نسبت به من چون هارونى نسبت به موسى جز اينكه پيامبرى پس از من نيست. ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را به خلافت برگزيده در غدير خم و با صداى بلند او را ولى مؤمنين نمود و فرمود حاضران به غائبان برسانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ترس قوم خود به كفار پناهنده شد وقتى تصميم داشتند شبانه او را بكشند با اينكه مردم را دعوت به حق مى‏نمود علت فرار از آنها اين بود كه ياور نداشت اگر ياور و كمك‏كننده داشت با آنها به نبرد مى‏پرداخت پدرم نيز دست از خلافت برداشت با اينكه آنها را قسم داد و از ياران خود كمك خواست اما كمك نكردند و ياريش ننمودند. اگر ياور مى‏داشت از آنها نمى‏پذيرفت. ديگر برايش مانعى نبود كه گوشه‏نشينى را اختيار نمايد. چنانچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اجازه فرار يافت. مرا نيز امت خوار نمودند كه با تو بيعت كردم اى پسر حرب اگر ياوران باوفائى داشتم هرگز بيعت نمى‏كردم. خداوند هارون را نيز در وسعت قرار داد موقعى كه قوم موسى او را خوار و ضعيف شمردند من و پدرم نيز در كشاكشيم. وقتى امت رهايمان كردند و با ديگرى بيعت نمودند و ياورى نيافتيم اينها روش و سنتهائى است كه تابع يك ديگرند.

مردم اگر شما در فاصله مشرق و مغرب جستجو كنيد كه شخصى را بيابيد جدا و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پدرش وصى رسول الله باشد جز من و برادرم نخواهيد يافت.

از خدا بپرهيزيد بعد از اين توضيحات گمراهى را نپذيريد چه مى‏كنيد و كجا

 

خواهيد رفت؟! بدانيد ما با اين شخص (اشاره به معاويه كرد) بيعت كرديم وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ شايد آزمايشى براى شما باشد و استفاده كردن براى مدت معينى از دنيا.پ مردم كسى را نمى‏توان سرزنش كرد به واگذاردن حق خويش و اما سرزنش براى كسى است كه حق ديگرى را بستاند. هر راست و درستى سودمند است و هر خطا و نادرستى زيان‏آور مثلا مسأله قضاوت سليمان كه حكم را خداوند به سليمان آموخت و از آن سود برد اما براى داود زيانى نداشت (منظور شايد اين باشد كه انبياء و اوصياء مأمور به دستور خدايند و بر آنها عيب و ايرادى نمى‏توان گرفت كه چرا داود ندانست).

قرابت و خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله براى مشرك سودمند است. به خدا قسم براى مؤمن سودمندتر است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عموى خود ابو طالب هنگام مرگ فرمود بگو

لا اله الا الله‏

از تو شفاعت مى‏كنم روز قيامت.

هرگز پيامبر به او چنين حرفى نمى‏زد و چنين وعده‏اى نمى‏داد مگر اينكه يقين داشت كه او اين مقام را دارد (شايد براى الزام مردم بود كه مدعى بودند ابو طالب مشرك است تا آشكارا ايمان او را ببينند) «1» چنين مقامى هيچ كس را نيست جز جد

 

 

ما ابو طالب خداوند مى‏فرمايد وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.پ مردم بشنويد و حفظ كنيد از خدا بترسيد و برگرديد اما هيهات هرگز برنگرديد بواقعيت. شما در نبرد مغلوب باطل شده‏ايد و همگام با طغيان و سركشى و انكاريد، ما شما را به زور وادار نمى‏كنيم حالا كه ميل نداريد و السلام عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ معاويه گفت به خدا قسم امام حسن از منبر پائين نيامد مگر اينكه زمين برايم تاريك شد. نزديك بود به او حمله كنم اما فهميدم چشم‏پوشى و شكيبائى سودمندتر است برايم.