بخش ششم بعضى از احتجاجات امير المؤمنين عليه السلام و جوامع علومى كه از موسى عليه السلام رسيده‏

‏ پ‏احتجاج طبرسى صفحه 121.

اصبغ گفت ابن كواء از امير المؤمنين عليه السلام پرسيد كيست كه شب و روز بينا است و كيست شب و روز كور است و كيست كه شب بينا است و روز كور و كيست كه شب كور است و روز بينا؟

امير المؤمنين عليه السلام در پاسخ او فرمود واى بر تو سؤالى بكن كه بدردت بخورد نه سؤالى كه تو را به كار نيايد. شخصى كه شب و روز بينا است آن كسى است كه ايمان به پيامبران و اوصياى آنها آورده و به كتابهاى آنها و ايمان به خدا و پيامبر ما محمد مصطفى صلى الله عليه و آله آورده و اقرار به ولايت من دارد كه شب و روز بينا است.

اما شخصى كه شب و روز كور است منكر انبياء پيشين و كتاب‏هاى آنها است و پيامبر ما را نيز درك كرده و ايمان نياورده و اقرار به ولايت من ندارد پس منكر خدا و پيامبر اوست شب و روزش كور است.

اما كسى كه شب بينا و روز كور است شخصى است كه ايمان به انبياء گذشته و كتب آسمانى آنها دارد ولى به پيامبر ما ايمان نياورده و منكر ولايت من است و انكار حق مرا مى‏كند او شب بينا است و روز كور.

 

اما شب كور و روز بينا مردى است كه منكر انبياى گذشته و اوصياى آنها و كتب ايشان است. پيامبر ما را درك كرده و ايمان آورده به خدا و پيامبرش و به امامت من نيز ايمان دارد و ولايت مرا پذيرفته است شب كور است و روز بينا. اى ابن كواء! واى بر تو به وسيله ما فرزندان ابو طالب اسلام را افتتاح نموده و به وسيله ما ختم مى‏نمايد.

اصبغ گفت وقتى امير المؤمنين عليه السلام از منبر پائين آمد. از پى او رفتم و گفتم سرورم! يا امير المؤمنين دلم را محكم كردى با بيانات خود. فرمود اصبغ! هر كس شك در ولايت داشته باشد شك در ايمان اوست و هر كه اقرار به ولايت من نمايد اقرار به ولاية الله نموده. ولايت من متصل است به ولايت خدا مانند اين دو انگشت.

اصبغ! هر كس اقرار به ولايت من نمود رستگار شد و هر كه انكار كرد ولايت مرا بدبخت و زيانكار شد و به رو در آتش خواهد افتاد و هر كه داخل آتش شد در آنجا سالهاى سال و مدت زيادى خواهد ماند.پ مناقب ج 1 صفحه 511.

پادشاه روم نامه‏اى براى معاويه فرستاد و از او سؤالاتى كرد. از آن جمله پرسيد بگو لا شى‏ء چيست؟ معاويه در جواب فرو ماند. عمرو بن عاص گفت يك اسب خوب بفرست در سپاه على عليه السلام كه آن را به قيمت لا شى‏ء بفروشند شايد مسأله روشن شود. فرستاده معاويه وارد سپاه امير المؤمنين عليه السلام شد و برخورد به على عليه السلام كرد كه قنبر همراه او بود. مولى به قنبر فرمود اسب را قيمت كن.

پرسيد اين اسب را چند مى‏فروشى؟ گفت (بلا شى‏ء) فرمود اسب را از او بگير.

صاحب گفت لا شى‏ء را بده او را به صحرا برد و سراب را به او نمود گفت لا شى‏ء اين است و فرمود برو بگو به معاويه. عرض كرد به چه دليل مى‏گوئى؟ فرمود مگر نشنيده‏اى خداوند در قرآن مى‏فرمايد يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً.پ ابن كواء پرسيد فاصله بين آسمان و زمين چقدر است؟ فرمود به اندازه ناله مظلومى و دعاى مستجابى. گفت مزه آب چيست؟ فرمود مزه زندگى را دارد. گفت بين مشرق و مغرب چقدر فاصله است؟ فرمود به اندازه يك روز راه خورشيد. گفت آن دو برادر كدامند كه در يك روز بدنيا آمدند و يك روز از دنيا رفتند عمر يكى از

 

آنها صد و پنجاه سال و عمر ديگرى پنجاه سال بود؟ فرمود عزير و عزره برادرش بود چون خداوند عزير را صد سال ميراند بعد زنده‏اش كرد.پ از زمينى پرسيد كه يك مرتبه بر آن آفتاب تابيد فرمود آن دريائى بود كه براى بنى اسرائيل شكافت و از انسانى سؤال كرد كه مى‏آشاميد و غذا مى‏خورد ولى تغوط ندارد فرمود جنين است و از چيزى كه آشاميد در حالى كه زنده بود و خورد وقتى مرده بود فرمود عصاى موسى است آشاميد موقعى كه در درخت بود تر و تازه و خورد وقتى وسائل سحر و جادوگرى ساحران را بلعيد.

و از زمينى كه در طوفان نوح بالاى آب قرار گرفت فرمود آن محل كعبه است چون آن زمين مرتفع بود.

از تهمت زده‏اى كه نه از جن بود و نه انسان فرمود همان گرگى كه برادران يوسف به او تهمت زدند و سؤال كرد از كسى كه به او وحى شد نه جنّ بود و نه انسان فرمود خداوند به زنبور عسل وحى كرد و سؤال از پاكترين سرزمين كرد كه نماز در آن صحيح نيست فرمود پشت كعبه است. سؤال كرد از پيكى كه نه جن بود و نه انسان و نه از ملائكه و شياطين فرمود هدهد اذْهَبْ بِكِتابِي هذا و از برانگيخته‏اى كه نه جن و نه انسان و نه ملائكه و شياطين بود فرمود او همان كلاغى بود كه خدا او را فرستاد (تا به قابيل كيفيت دفن هابيل را بياموزد) و از جاندارى كه در شكم جاندارى بود كه بين آن دو قرابت و خويشاوندى وجود نداشت فرمود يونس پيامبر كه در شكم ماهى بود. پرسيد قيامت چه وقت است؟ فرمود هنگام مرگ و رسيدن اجل.

گفت عصاى موسى چه بود؟ فرمود گفته‏اند به او اربيه و از عوسج بود هفت ذراع طول داشت به ذراع حضرت موسى جبرئيل از بهشت آورده بود براى شعيب.پ ابن عباس گفت دو برادر يهودى از امير المؤمنين عليه السلام پرسيدند يكتائى كه دو ندارد چيست و دو تائى كه سه ندارد تا صد تا كه متصل است در تورات و انجيل مى‏يابيم و در قرآن شما مى‏خوانيد؟ فرمود اما واحد خداوند يكتا است قهّار است و شريكى ندارد.

اما دو تا آدم و حوا هستند كه اولين دو تا مى‏باشند. سه تا جبرئيل، ميكائيل و

 

اسرافيل است زيرا آنها سرآمد ملائكه در وحى هستند. اما چهار تا تورات، انجيل، زبور و قرآن است.پ اما پنج تا نماز است كه خداوند بر پيامبرش نازل نموده و بر امت او كه بر پيامبران قبل نازل نكرده و نه بر امت‏هاى پيشين شما در تورات مى‏يابيد آن را. اما شش تا خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. هفت عبارت است از هفت آسمان طبقه طبقه. اما هشت تا بر مى‏دارد عرش خدا را در آن روز ثمانيه يعنى هشت تا. اما نه تا عبارت است از معجزات نه‏گانه موسى. اما ده تا اين آيه تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ اما يازده يوسف به پدرش گفت ديدم يازده ستاره مرا سجده كردند.

دوازده عبارت از دوازده ماه است. سيزده گفتار يوسف است به پدرش كه گفت خورشيد و ماه را ديدم برايم سجده مى‏كنند كه يازده برادر و خورشيد پدرش و ماه مادرش بود.

چهارده عبارت است از چهارده قنديل نور كه بين آسمان هفتم و حجب آويخته است كه به نور خدا مى‏درخشند تا روز قيامت. پانزده، پانزده روز از ماه رمضان گذشته تمام كتب آسمانى از لوح محفوظ نسخه گرفته شد و به آسمان دنيا آمد.

شانزده صف ملائكه كه اطراف عرش را گرفته‏اند. هفده اسمى از اسماء خدا كه بين بهشت و جهنم نوشته شده كه اگر آنها نباشد چنان شراره آتش زبانه مى‏كشد كه هر چه در آسمان و زمين است مى‏سوزاند.

اما هجده عبارت از هجده حجاب است كه آويخته بين عرش و كرسى است اگر آنها نباشد كوههاى سخت ذوب مى‏شوند و آسمانها و زمين و هر چه ما بين آنها است مى‏سوزد از نور عرش.

نوزده عبارت از نوزده فرشته خازن جهنم است. بيست زبور را خداوند بر داود بيست روز از ماه رمضان گذشته نازل كرد. بيست و يك در آن روز خداوند آهن را براى داود نرم كرد.

بيست و دو كشتى نوح بر زمين قرار گرفت. بيست و سه ميلاد عيسى مسيح و نزول‏

 

مائده بر بنى اسرائيل. بيست و چهار خداوند چشم يعقوب را برگرداند. اما بيست و پنج خداوند با موسى در وادى مقدس تكلم كرد بيست و پنج روز. بيست و شش مقدار درنگ ابراهيم در آتش نمروديان بود در آنجا قرار گرفت وقتى سرد و سلامت شد.

اما بيست و هفت خداوند ادريس را به مرتبه عالى رسانيد در بيست و هفت سالگى. و بيست و هشت مدت درنگ يونس در شكم ماهى بود. اما سى مقدار قرار خداوند با موسى بود سى شب. اما چهل تمام اين قرار بود وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ. اما پنجاه، پنجاه هزار سال. و اما شصت كفاره روزه ماه رمضان است فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً. اما هفتاد عبارت است از هفتاد نفرى كه موسى انتخاب نمود.

اما هشتاد بايد تازيانه بزنند به تعداد هشتاد تازيانه. اما نود عبارت از نود و نه گوسفند است. اما صد فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ كه هر كدام صد تازيانه بزنيد.

توضيح امير المؤمنين عليه السلام را كه شنيدند هر دو ايمان آوردند يكى از آنها در جنگ جمل به شهادت رسيد و ديگرى در جنگ صفين.پ در جواب سئوال‏كننده‏اى فرمود: آن دو همسرى كه بايد با هم باشند با اينكه زنده نيستند خورشيد و ماه است و نورى كه نه از خورشيد و نه ماه و نه ستاره و نه چراغ‏ها است همان عمود نورى است كه خداوند در وادى تيه براى موسى فرستاد و ساعتى كه نه از شب و نه از روز است همان ساعتى كه قبل طلوع خورشيد است.

پسرى كه از پدرش بزرگتر بود و او پسرى داشت كه بزرگتر از خودش بود عزير است كه خداوند او را مبعوث نمود به پيامبرى در چهل سالگى اما پسرش صد و بيست سال داشت و آنچه قبله ندارد كعبه است و كسى كه پدر ندارد مسيح است و كسى كه عشيره ندارد آدم است.پ كتاب غارات ابراهيم بن محمد ثقفى سند را به اصبغ بن نباته مى‏رساند گفت پادشاه روم نامه‏اى براى معاويه فرستاد و ده سؤال كرد اما او چنان فرو ماند مانند خر كه در گل فرو مى‏ماند يك نفر را فرستاد خدمت امير المؤمنين عليه السلام. آن زمان امير المؤمنين عليه السلام در كوفه بود. گفت السلام عليك يا امير المؤمنين. امام عليه السلام فرمود تو از رعاياى من نيستى؟ جواب داد آرى. مرا معاويه فرستاده تا ده‏

 

سؤال بكنم كه پادشاه روم از او پرسيده و گفته است اگر جواب اين مسائل را بدهى به تو خراج مى‏دهم و گر نه تو بايد به من خراج بدهى. اما معاويه جواب آنها را نمى‏دانست مرا فرستاده تا از شما بپرسم.

على عليه السلام پرسيد آن سؤالها چيست؟ گفت: 1- اول چيزى كه در زمين تكان خورد؟ 2- اول چيزى كه ناله زد در زمين؟ 3- چقدر فاصله بين حق و باطل است؟ 4- چقدر فاصله بين مشرق و مغرب است؟ 5- چقدر فاصله بين آسمانها و زمين است؟ 6- ارواح مسلمين كجايند؟ 7- ارواح مشركين كجا؟ 8- قوس و قزح چيست؟ 9- اين مجرّه چيست؟ 10- به خنثى چگونه ميراث مى‏رسد؟

امير المؤمنين عليه السلام فرمود اول چيزى كه بر روى زمين تكان خورد درخت خرما بود و مانند فرزند آدم است كه اگر سر او را ببرند مى‏ميرد وقتى سر خرما را ببرند يك تنه خشك مى‏ماند. اول چيزى كه ناله كرد در زمين وادى بود در يمن و آن اولين زمينى بود كه آب از آن تراويد. بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است همان فاصله‏اى كه مى‏گوئى چشمم ديد و گوشم شنيد آنچه را كه نشنيده و بين آسمان و زمين فاصله طول ديد است و دعاى مظلوم و بين مشرق و مغرب يك روز تمام براى خورشيد.

ارواح مسلمين در سرچشمه‏اى در بهشت جاى دارند به نام سلمى و ارواح مشركين در چاهى قرار دارند از آتش به نام برهوت اما قوس امان براى اهل زمين است از غرق وقتى آن را در آسمان ببينند.

اما مجرّه (روشنائى است كه در آسمان ديده مى‏شود دو طرف آن را تاريكى فرا گرفته) درب‏هاى آسمان است كه خداوند آنها را براى قوم نوح گشود بعد آنها را بست و ديگر باز نكرد. اما خنثى بول مى‏كند اگر ادرار او از آلت مردى خارج شد كه مرد است اگر از آن خارج نشد زن خواهد بود.

 

معاويه اين جواب‏ها را براى پادشاه روم نوشت. او خراج به معاويه پرداخت و گفت اين جواب‏ها جز از كتاب پيامبر خارج نشده. اين چيزهائى است كه خداوند در انجيل عيسى نازل كرده.پ پيرمردى از فزاره گفت على عليه السلام فرمود از كارهائى كه خداوند به نفع شما انجام داده اينست كه دشمن شما مسائل دينى خود را براى شما مى‏نويسد.