پمناقب آل ابى طالب ج 2 صفحه 459.
ابو القاسم كوفى در كتاب تبديل مىنويسد: اسحاق كندى كه از فيلسوفهاى زمان خود بود شروع كرد به نوشتن كتابى به نام تناقض القرآن. مدتها مشغول نوشتن آن بود. تنها، بىآنكه كسى را متوجه نمايد. به اين كار اشتغال داشت.
يكى از شاگردان او خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد. حضرت عسكرى فرمودند: يك مرد توانا ميان شما وجود ندارد استادت را از سرگرم شدن به قرآن وادارد؟ او گفت ما از شاگردان اين مرد هستيم چطور مىتوانيم بر او اعتراض نمائيم در اين مورد يا كار ديگرى؟! امام عليه السلام فرمودند: مىتوانى آنچه به تو مىآموزم به او برسانى؟ جواب داد آرى. فرمود: مىروى پيش او خيلى به او محبت مىكنى و در كارى كه اشتغال دارد به او كمك خواهى كرد. وقتى بتو انس گرفت و با او نزديك شدى، مىگوئى يك سؤال برايم پيش آمده اگر اجازه مىدهى بپرسم؟ او خواهد گفت سؤالت را بكن.
به او بگو گمان كردهاى قرآن پيش تو بيايد و بگويد منظورم از اين سخن غير آن چيزى است كه تو گمان كردهاى (و با خود خيال مىكنى متناقض است). او در جواب تو خواهد گفت ممكن است زيرا مرد فهميدهاى است وقتى بشنود مىپذيرد.
وقتى اين كار را كردى بگو شايد غير آنچه تو خيال كردهاى از سخن خود
خواسته باشد در اين صورت تو كلام او را در غير معنى مراد متكلم معنى كردهاى.
شاگرد پيش استاد كندى رفت و خيلى به او محبت نمود تا بالاخره اين سؤال را كرد. مرد كندى گفت باز حرف خود را برايم تكرار كن. براى مرتبه دوم گفت. استاد كندى به فكر فرو رفت و فهميد چنين چيزى در لغت امكان دارد و جايز است.
توضيح: احتجاجات حضرت ولى عصر را در كتاب غيبه ذكر نموده است.