پبخش سيزدهم احتجاجات حضرت صادق عليه السلام با كفار و مخالفين
پمعانى الاخبار صفحه 13.
مردى از بنى اميه كه اعتقادى به دين نداشت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت خداوند در اين آيه كه مىفرمايد المص چه منظورى دارد، در اين لفظ چه حكمى از حلال و حرام است و مردم از اين چه بهره مىبرند؟
امام صادق عليه السلام از اين خشمگين شد فرمود حساب داشته باش الف يك و لام سى و ميم چهل و صاد نود مىشود به حساب ابجد مجموع چقدر شد آن مرد گفت صد و سى و يك سال. امام صادق عليه السلام فرمود وقتى سال صد و سى و يك برسد سلطنت بنى اميه دوستان تو به پايان خواهد رسيد.
ما اين تاريخ را يادداشت كرديم در سال صد و سى و يك روز عاشورا مسوّده (يعنى بنى عباس كه پرچمهاى سياه داشتند) وارد كوفه شدند و بنى اميه منقرض گرديدند.
توضيح: اين خبر با مدت حكومت بنى اميه سازگار نيست چون آنها هزار ماه حكومت كردند و و حتى اگر مبدأ تاريخ را هجرت بگيريم زيرا مبدأ هجرى بعدها تاريخ اسلام شد و مبدأ را اگر عام الفيل هم بگيريم ناسازگار است چون بنا بر اين مبدأ صد و شصت و يك سال مىشود با اينكه در اكثر نسخههاى كتاب صد و سى و يك است و آن مطابق عدد حروف نيست.
اين خبر براى من مشكلى به وجود آورده بود تا مدتها بالاخره در كتاب عيون الحساب برخورد به اختلاف ترتيب ابجد كردم و در آنجا ترتيب ابجد را در نزد غربيها چنين ديدم.
ابجد، هوز، حطى، كلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ظغش، پس صاد بدون نقطه به حساب آنها شصت است و ضاد نقطهدار نود و شين نقطه دار هزار است با اين توصيه سازگار مىشود. آنچه در اكثر نسخهها هست شايد اشتباه از طرف نسخه برداران شده كه نوشته صاد نود است. بنا بر مشهور از ترتيب حروف ابجد بوده. با اين حساب اگر مبدأ را بعثت بگيريم درست مىشود يا نزول آيه چنانچه بر دقتكننده پوشيده نيست.پ احتجاج طبرسى.
قسمتى از سؤال مردى منكر خدا از حضرت صادق (ع) پرسيد چگونه مردم خدا را عبادت مىكنند با اينكه او را نديدهاند؟
فرمود: دلها به نور ايمان او را در مىيابند و عقلها آنچنان وجودش را ثابت كردهاند مثل اينكه با چشم ديده شود و ديدهها نيز از ديدن تركيب عالى جهان و پيوستگى حيرتانگيز آن گويا او را مىنگرند به دنيا اين همه آثار و دلائل پيامبران و معجزات آنها در كتب آسمانى و آيات محكم آن نيز بيشتر موجب اثبات وجود بشر مىگردد. دانشمندان با ديدن آثار عظمت و قدرتش دست از ديدنش برداشتهاند.
پرسيد آيا خدا نمىتواند خود را چنان ظاهر كند كه او را ببينند و بشناسند بعد از روى يقين او را بپرستند؟ فرمود: محال جواب ندارد.
گفت به چه دليل وجود انبياء و پيامبران را ثابت مىكنند؟ فرمود: وقتى ما ثابت كرديم داراى آفريننده و سازندهاى هستيم كه بسيار برتر و منزهتر از ما و جميع موجودات است و او حكيم است و نمىتوانند مخلوقات او را مشاهده كنند و نه لمس نمايند و با آنها همكارى كند و آنها با او همكارى كنند و با آنها به استدلال بپردازند و آنها با او به بحث پردازند ثابت مىشود كه داراى سفيرانى در ميان مخلوق است كه آنها را راهنمائى به مصالح و منافع و موجبات بقاء كه ترك آنها سبب فنايشان
مىشود مىكنند با همين دليل ثابت مىشود كه دستور دهندگان و نهىكنندگانى از جانب حكيم عليم در ميان خلق هست. كسانى هستند كه تعبير و تفسير دستوراتش را مىنمايند كه آنها همان انبياء و برگزيدگان خلق هستند. حكيمانى هستند كه به حكمت او تربيت شدهاند و فرستادگان از جانب اويند با اينكه با مردم در زندگى شريك و در تمام تركيبات آفرينش با هم يكى هستند كه اداى رسالت خويش را از جانب خداى حكيم و عليم به وسيله حكمت و دلائل و براهين و شواهد مىنمايند از قبيل زنده كردن مرده و شفا بخشيدن كور و شخص برص دار. پس زمين خالى از حجتى كه همراه با دليلى كه شاهد بر صدق گفتارش باشد نيست و عدالتش را اثبات نمايد.پ سپس فرمود: ما مدعى هستيم كه زمين خالى از حجت نيست و اين حجت از نژاد انبياء است. هرگز خداوند پيامبرى را از نژاد غير انبياء نفرستاده و جريان چنين است كه خداوند براى انسانها شرع درخشانى قرار داده و از نژاد آدم نسلى را طاهر برگزيد كه از آن نسل انبياء و پيامبران را قرار داد و آنها را برگزيده و گوهر تابناك اويند در نهادهاى پاك و پاكيزه آنها در رحمهاى مادران حفظ شدند و آلوده به تيرگيهاى جاهليت نشدند و نه نژادشان در هم آميخت زيرا آنها را در موضعى قرار داد كه بالاترين درجه و شخصيت را داشتند. پس كسانى كه خزينه علم خدا و امين غيب و نگهبان اسرار و حجت او بر مردم و مفسر بيان خدايند جز چنين صفاتى را ندارند. حجت نيست مگر از نژاد آنها كه جايگزين پيامبر است به وسيله علمى كه به وراثت از پيامبر در مباحث نموده اگر مردم منكرش شوند سكوت مىكنند. آنچه در اختيار مردم از علم پيامبر است مقدار اندكى از علم آنها است. با اختلافى كه در همين مقدار كم دارند اگر مردم پيرو آنها شوند و اطاعت نمايند و به آنها چنگ زنند عدالت گسترده مىشود و اختلاف و نزاع از ميان مىرود و كارها استوار مىشود و دين ظاهر مىگردد و يقين جاى شك را مىگيرد كمتر مردم اقرار به او مىنمايند و پاس مقامش را دارند. بعد از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ پيامبرى از دنيا نرفته مگر اينكه امت بعد از او اختلاف نمودهاند و اين اختلاف فقط از جهت
اختلاف در حجت به وجود آمده و رها كردن او.پ گفت پس حجت را اين مشخصات چه لزومى دارد؟ فرمود گاه مورد پيروى و اقتدار قرار مىگيرد و از جانب او راهنمائىهاى لازم يكى پس از ديگرى مىشود اگر چيزى در دين ايجاد شد آنها را مطلع مىنمايد و اگر چيزى بيافزايند خبرشان مىدهد و اگر كم كنند بصير و مطلعشان مىگرداند.
پس آن مرد منكر گفت جهان را از چه چيز آفريد؟ فرمود: از هيچ. گفت چگونه از هيچ بوجود مىآيد؟ فرمود: اشياء از اين دو صورت خارج نيست يا از چيزى آفريده شد يا از هيچ. اگر از چيزى باشد بايد آن چيز با خدا وجود داشته باشد و قديم باشد. قديم هرگز پديده و حادث نمىگردد و نه بر او تغيير و فنا عارض مىشود و آن چيز يا بايد يك ماده واحد و يك رنگ فقط باشد. اين رنگهاى مختلف و عناصر بسيار موجود در جهان از كجا پيدا شده؟ مرگ از كجا آمده؟ اگر چيزى كه در جهان از او بوجود آمده زنده بود يا زندگى چگونه بوجود آمده اگر او مرده بود و نمىتواند از مرده و زندهاى كه پيوسته بودهاند، به وجود آمده باشد زيرا زنده كه پيوسته زنده باشد مرگ از او به وجود نمىآيد و نمىتواند مرده در حال مردگى قديم و ازلى باشد زيرا مرده را قدرت و بقائى نيست.
گفت پس از كجا قائل شدهاند كه اشياء ازلى و قديم است فرمود اين عقيده را كسانى دارند كه منكر آفريننده جهان هستند و پيامبران و دستوراتى كه آوردهاند تكذيب مىكنند و كتابهاى آسمانى را قصهسرائى ناميدهاند و براى خود مرامى مطابق ذوق و علاقه خويش تراشيدهاند.
با اينكه موجودات خود گواهى مىدهند بر آفريده شدن از گردش افلاك و آنچه در ميان آنها است كه هفت فلك است و حركت زمين و هر كس در روى آن است و تغيير زمان و اختلاف وقت و اتفاقاتى كه در جهان به وقوع مىپيوندد از افزايش و نقصان و مرگ و كهنگى كه تمام اينها موجب مىشود اقرار كنيم آنها داراى صانع و آفريننده حكيم و دانا است نمىبينى شيرينى تبديل به ترشى مىگردد و طعم خوشگوار تلخ مىشود و تازه كهنه مىگردد و تمام رهسپار جانب تغيير و فنا هستند.
گفت آفريننده جهان وقايع و حوادثى كه پيش مىآيد قبل از پيدايش نسبت به آنها اطلاع داشت فرمود علم او ازلى است آنچه مىدانسته آفريده است.پ گفت ذات خدا از چند چيز جدا جداست يا از چند چيز به هم پيوسته فرمود شايسته جلال و ذات او نه اختلاف است و نه به هم پيوستگى زيرا چيزى كه داراى چند جزء است پراكنده و مختلف مىشود و چيزى كه قسمت قسمت است به هم پيوسته مىگردد در باره او نه مختلف صحيح است نه به هم پيوستگى و مؤتلف پرسيد پس خدا چگونه است؟ فرمود: يكتا است در ذات نه يكى باشد مثل يك عددى زيرا غير از او هر واحدى قابل تجزيه است اما ذات پروردگار يكتائى تجزيه ناپذير است كه شماره بردار نيست.
گفت به چه علت اين مخلوق را آفريد با اينكه احتياج نداشت و مجبور به آفرينش آنها نبود و نبايد كار بيهودهاى در مورد خلقت ما كرده باشد فرمود: براى اظهار حكمت و اجراى علم و تدبير خويش آفريد.
گفت چرا به همين جهان اكتفا نكرد كه ثواب و عقاب خود را در همين جا بدهد فرمود: اين جهان محل گرفتارى و جايگاه ثواب اندوزى و كسب رحمت است كه آميخته شده با بلاها و پر از شهوتها است در اينجا بندگان را مىآزمايد با فرمانبردارى نمىتواند جايگاه عمل محل جزا و پاداش باشد.
گفت اين هم از حكمت او بود كه براى خود دشمنى به وجود آورد با اينكه قبلا دشمنى نداشت شيطان را بنا به عقيده شما آفريد و او را بر بندگان خود مسلط كرد كه مردم را تشويق به مخالفت خدا مىكند و آنقدر به او قدرت داد مطابق عقيده شما كه مىتواند در دلهاى ايشان رسوخ نمايد و در آنها وسوسه كند و در باره خدا ايشان را به شك اندازد و از دين منحرفشان كند بطورى كه گروهى منكر خدا شوند و غير او را بپرستند چرا دشمن خدا را بر بندگان مسلط گردانيد و به او اجازه گمراه كردن ايشان را داد.
فرمود: اين دشمنى كه گفتى موجب زيان و دوستى سبب نفعى نمىگردد.
دشمنى نقص در ملك خدا به وجود نمىآورد و دوستيش موجب افزايشى نمىگردد.
از دشمنى مىترسند كه قدرتى داشته باشد كه موجب سود و زيان گردد اگر تصميم بگيرد، بتواند متصرف شود يا قدرت را از او سلب نمايد، اما شيطان را خدا آفريد تا او را بپرستد و به وحدانيتش اقرار نمايد. در همان موقع كه آفريد مىدانست چكاره خواهد شد. شيطان سالها با ملائكه به عبادت مشغول بود تا بالاخره به وسيله سجده بر آدم او را آزمايش كرد. شيطان از روى رشگ و حسد و بدبختى از سجده كردن امتناع نمود.پ خداوند او را لعنت كرد و از ميان ملائكه خارجش نمود و ملعون و مطرود به زمين فرستادش. شيطان از آن موقع دشمن آدم و فرزندانش شد و قدرتى بر فرزندان آدم جز وسوسه و تشويق به كار بد ندارد با همان مخالفت و سرپيچى كه نمود باز اقرار به خدايى داشت.
گفت آيا سجده براى غير خدا صحيح است؟ فرمود: نه. گفت: پس چگونه خداوند ملائكه را دستور داد بر آدم سجده كنند؟ فرمود: كسى كه به امر و دستور خدا سجده كند او براى خدا است زيرا اطاعت فرمان او را نموده. پرسيد كهانت و جادوگرى از كجا به وجود آمد و چگونه خبر از آينده مىدهند؟ فرمود: كهانت در جاهليت بود هر موقعى كه فاصلهاى پيدا مىشود از عصر پيامبران كاهن شبيه حاكم و داور ميان مردم بود مسائل و وقايعى را كه نمىدانستند به او مراجعه مىكردند او نيز جريانهائى كه بعد به وجود مىآيد به آنها اطلاع مىداد، اين اطلاع كاهن از آينده به چند طريق پيدا مىشد.
تيز بينى و تيز هوشى و به خاطر خطور كردن و زيركى و گاهى بر دلش القاء مىشد، زيرا آنچه در روى زمين به وجود مىآيد شيطان مطلع است، آن را به كاهن مىرساند و وقايع اطراف و داخل منازل را به او مىگويد.
در مورد خبرهاى آسمانى شياطين مىرفتند در جاهائى كه چيزى به گوش آنها برسد در آن موقعى كه از استراق سمع ممنوع نبودند و هدف سنگهاى آسمانى قرار نمىگرفتند. علت اينكه از آنها جلوگيرى به عمل آمد تا روى زمين از اشخاص عملى شبيه وحى به وجود نيايد تا مسأله تشخيص پيامبر و نبوت بر مردم مشكل شود تا
حجت بر مردم ثابت گردد و اشتباهى به وجود نيايد.پ شيطان يك كلمه از اخبار آسمان را در مورد حوادثى كه براى مردم پيش مىآمد مىشنيد آن را حفظ مىكرد، به زمين مىآمد و بر كاهن القاء مىنمود. از طرف خود كلماتى نيز به آن مىافزود، حق را به باطل مىآميخت. آنچه كاهن درست مىگفت از اطلاعاتى بود كه شيطان از آسمان گرفته بود و آنچه اشتباه مىكرد از مطالبى بود كه شيطان بر آن افزوده بود. از مواقعى كه شياطين از استراق سمع ممنوع شدند ديگر كهانت از ميان رفت. در اين زمان شيطانها به كاهنان وقايعى را كه مردم با يك ديگر گفتگو مىكنند و جريانهائى كه نقل مىكنند مىرسانند. گاهى نيز شياطين به يك ديگر وقايعى كه در جاهاى دور اتفاق افتاده از قبيل سرقت، قتل و يا گمشده مىگويند، آنها نيز مثل انسانها راستگو و دروغگو هستند.
گفت چگونه شيطانها به آسمان بالا مىروند با اينكه آنها نيز مثل مردم هستند در خلقت و جثه براى حضرت سليمان ساختمان مىساختند و كارهائى مىكردند كه انسانها از انجام آن عاجز بودند فرمود: براى سليمان غلظت يافته بودند چنانچه مسخر او نيز بودند اما آنها موجوداتى رقيق (گازى شكل) هستند غذاى آنها نسيم است به همان دليل مىتوانند بر آسمان صعود كنند براى استراق سمع با اينكه جسم سنگين نمىتواند بالا برود مگر با نردبان يا وسيلهاى ديگر «1».
گفت اصل سحر از چيست؟ ساحر چگونه قدرت پيدا كرده بر آن كارهائى كه مىگويند؟ فرمود: سحر چند نوع است: يك نوع مانند علم طب است.
همان طورى كه پزشكان براى هر دردى دوايى دارند، ساحران نيز براى هر صحت و آرامشى بلا و فتنهاى دارند و براى هر عافيت و سلامتى بيمارى و گرفتارى و براى
هر چيزى حيلهاى انديشيدهاند. نوع ديگرى تيز هوشى و سرعت عمل و شعبدهبازى و سبكبالى است. يك نوع هم استفاده از شياطينى كه با آنها ارتباط دارند.پ گفت شياطين چگونه بر سحر اطلاع يافتهاند؟ فرمود: از همان راهى كه پزشكان به علم طب اطلاع يافتهاند. برخى از اطلاعات به وسيله تجربه پيدا شده و برخى علاج و دوا است.
پرسيد در باره آن دو ملك به نام هاروت و ماروت كه مردم مىگويند آن دو به اشخاص سحر مىآموزند چه مىفرمائيد؟ فرمود: آن دو وسيلهاى براى آزمايش و امتحان هستند. تسبيح آنها چنين است: هر كس امروز چنين كند، چنان خواهد شد.
اگر به وسيله فلان چيز معالجه كند، چنان مىشود. انواع سحر مىآموزند هر چه مىگويند اما آن دو ملك مىگويند ما براى شما آزمايش هستيم. آنچه زيانبخش براى شما است و سودى ندارد از ما نگيريد.
گفت آيا ساحر مىتواند به وسيله سحر انسان را به صورت سگ و الاغ يا چيز ديگر درآورد؟ فرمود: او ناتوانتر از اينها است و عاجزتر است از آنكه تغييرى در آفرينش خدا دهد. هر كس تركيب صورتى كه خدا قرار داده تغيير دهد شريك اوست در آفرينش. خداوند منزه است از اينكه شريكى داشته باشد.
اگر ساحر چنين قدرتى داشته باشد بايد بتواند امراض و ناراحتىها و سفيدى موى و فقر و تنگدستى را از خود برطرف نمايد. بزرگترين عمل ساحر سخنچينى است كه موجب جدائى دو دوست و علاقمند به يك ديگر مىشود و سبب خونريزى و خانه خرابى و رسوائى مىگردد. سخنچين بدترين فرد روى زمين است. نزديكترين سخن ساحران به درستى آن چيزهايى است كه به منزله طب است. ساحر شخصى را معالجه مىكند. از نزديكى با زنان خوددارى مىنمايد. پزشك او را بر خلاف اين معالجه مىكند خوب مىشود «1».
گفت چرا ميان فرزندان آدم بعضى با شخصيت هستند و برخى زبون و خوار؟
فرمود: شريف كسى است كه مطيع خدا باشد و پست كسى است كه معصيت او كند.
گفت مگر در ميان آنها بهتر و بدتر وجود ندارد؟ فرمود: برترى فقط با تقوى و پرهيزگارى است.پ گفت شما مىگوييد فرزندان آدم همه در اصل مساوى هستند فقط به وسيله پرهيزگارى برترى مىجويند؟ فرمود: آرى اصل آفرينش خاك است. پدر آدم و مادر حوا يك خدا همه را آفريده و تمام بنده او هستند. از ميان فرزندان آدم گروهى كه نطفه پاك و بدنهاى ناآلوده داشتهاند انتخاب كرده و در صلب مردان و رحم زنان آنها را حفظ نموده از ميان اين گروه پيامبران و انبياء را برگزيده. آنها پاكترين افراد انسان هستند. اين كار را نه به آن جهت نموده كه از خدا طلبكار بودهاند و اما چون هنگام آفرينش مىدانسته كه آنها مطيع و فرمانبردار هستند و در عبادت برايش شريك نمىگيرند انتخابشان نموده. پس آنها نيز به واسطه اطاعت و بندگى به آن مقام و منزلت رسيدهاند.
اينها فقط داراى شرافت و برترى و موقعيت هستند، بقيه مردم برابرند. هر كس از خدا بپرهيزد او را گرامى مىدارد و هر كه مطيع باشد محبوب خداست و هر كه محبوب او باشد با آتش او را عذاب نمىكند.
گفت چرا خداوند همه مردم را مطيع و خداپرست نيافريد با اينكه قدرت چنين كارى را داشت. فرمود: اگر همه را مطيع مىآفريد ديگر ثواب و پاداشى نداشتند زيرا وقتى به اجبار اطاعت كنند و اطاعت از خود آنها سر نزند بهشت و جهنمى نخواهد بود ولى آنها را آفريد و دستور داد به اطاعت و از مخالفت باز داشت و پيامبران را راهنماى آنها قرار داد و بهانه را از ايشان قطع نمود به وسيله كتابهاى آسمانى تا اگر اطاعت كنند يا معصيت نمايند كار خود آنها باشد و با فرمانبردارى شايسته ثواب و با معصيت مستحق عذاب گردند.
گفت كار شايسته كه از انسان سرزند از خود اوست و كار بد نيز از خود او سر مىزند. فرمود: عمل شايسته را بنده خدا انجام مىدهد و خدا به آن امر كرده و عمل
بد را او انجام مىدهد خدا نهى كرده. گفت: مگر كارى كه مىكند به وسيله آلت و اعضائى نيست كه خدا در او تركيب كرده؟ فرمود: چرا، اما به وسيله همان آلتى كه كار خوب انجام مىدهد قادر است كار بدى را كه از آن نهى نموده انجام دهد.پ گفت آيا بنده را در اين مورد اختيارى هست؟ فرمود: هر چه خدا او را از آن بازداشته مىدانسته كه قادر به ترك آن هست و هر چه به آن امر كرده مىدانسته كه مىتواند انجام دهد زيرا هرگز خداوند ستم روا نمىدارد و كار بيهوده نمىكند و چيزى را كه نمىتوانند انجام دهند تكليف نمىنمايد.
گفت كسى كه خدا او را كافر آفريده مىتواند ايمان بياورد؟ آيا خداوند مىتواند اعتراض بر او نمايد كه چرا ايمان نياورده؟ فرمود: خداوند همه مردم را مسلمان آفريده، كافر شدن اسمى است كه بعد از طرز كار و زندگى بر انسان نهاده مىشود. هنگام آفرينش خدا او را كافر نيافريده پس از آنكه به موقعيتى كه حجت بر او تمام مىگردد و سرپيچى مىكند كافر مىشود، حقيقت بر او عرضه مىشود منكر مىگردد، با اين انكار كافر مىشود.
گفت ممكن است براى بنده شر را مقدر نمايد در حالى كه او را امر به كار خير مىنمايد، با اينكه قدرت انجام آن را ندارد؟ فرمود: شايسته عدل خدا نيست كه بر بندهاى شر را مقدر گرداند و از او اين شر را بخواهد، بعد امر كند او را به كارى كه مىداند نمىتواند انجام دهد و قدرت ندارد دست بردارد از چيزى كه بر او مقدر نموده بعد او را عذاب نمايد كه چرا انجام نداده كارى كه نمىتوانسته انجام دهد.
گفت پس با چه فضيلت و موقعيتى مستحق ثروت و توسعه زندگى شدهاند، ثروتمندان و كسانى زندگى خوبى دارند و چه موجب شده كه بايد گروهى فقير و تنگدست و سخت گذران باشند؟
فرمود: ثروتمندان را آزمايش مىكند با ثروتى كه به آنها مىدهد تا چگونه شكر گزارند و فقيران را مىآزمايد تا مقدار صبر و شكيبائى آنها را بداند. يك جهت ديگر گروهى را در همين زندگى نعمت بخشيده و گروه ديگرى را ذخيره نموده براى روز احتياجشان، جهت سوم او مقدار توان هر كسى را مىداند به اندازه توانش به او
داده با اينكه اگر تمام مردم ثروتمند مىشدند دنيا خراب مىگرديد و نقشه جهان بر هم مىخورد و به سوى نيستى رهسپار مىشدند ولى گروهى را براى گروه ديگر كمك قرار داده و رزق و توشه آنها را در انواع مختلف از شغلها و حرفهها نهاده كه اين كار بهتر موجب بقا و دوام مىگردد.پ و نقشهاى صحيحتر است، باز ثروتمندان را امتحان مىنمايد كه تا چه اندازه نسبت به تنگدستان مهربان هستند، تمام اينها لطف و رحمتى است از جانب حكيمى كه نمىتوان بر كارش خرده گرفت.
گفت چرا طفل كوچكى كه گناهى نكرده گرفتار بيماريها و امراض مىگردد با اينكه سابقه عمل خلافى ندارد؟
فرمود: بيمارى چند قسم است:
1- بيمارى آزمايشى.
2- بيمارى شكنجهاى.
3- بيمارى كه موجب مرگ است با اينكه تو خيال مىكنى به واسطه سوء تغذيه و آشاميدنىهاى بيمارى انگيز و وبا خيز است يا به واسطه بيمارى مادرش مبتلا به اين بيمارى شده و گمان مىكنى كسى كه كاملا وارد به حفظ بهداشت باشد و خوردنيها و آشاميدنيهاى سودمند و زيانبخش را بداند و به كار برد مريض نمىشود و با اين حرف هم عقيده هستى با آنها كه مىگويند بيمارى و مرگ فقط از خوردنيها و آشاميدنيها است.
با اينكه ارسطاطاليس معلم اطباء افلاطون رئيس حكيمان مردند و جالينوس به پيرى گرائيد و از چشم نابينا شد و نتوانست مرگ را از خود دفع نمايد بسا از پزشكان دانا و وارد به دردها و دواها و استاد كه جان سپردند و نادانانى نسبت به علم پزشكى و طب بعد از آنها سالها زندگى كردند طبيب را هنگام تمام شدن مدت زندگى علم طب سودى نبخشيد و نه آن شخص ناوارد را عدم اطلاعش بر علم طب زيانى به وجود آورد با اينكه اجلش سر نيامده بود.
بعد فرمود: بيشتر پزشكان معتقدند كه انبياء از علم پزشكى اطلاعى ندارند بنا بر عقيده آنها مىخواهيم چه كنيم، علمى را مىگويند انبياء كه نماينده خدا بر مردم و امين پروردگارند در روى زمين و خزينه علم و وارث حكمت و راهنماى به سوى او دعوتكننده مردمند به اطاعت خداى از آن علم بهره ندارند، از آن گذشته بيشتر از پزشكان را مشاهده كردهام كه منحرف از راه انبياء هستند و كتابهاى آسمانى را تكذيب مىكنند. همين مطلب موجب شده كه بىعلاقه به علم پزشكى و پزشكان شوم.گفت: چگونه بىعلاقه هستى نسبت به گروهى كه خود رئيس آنها محسوب مىشوى و معلم آنهائى.
فرمود: چون من مىبينم پزشكى ماهر و استاد در علم طب اگر از او سؤال كنى حدود نفس خود را نمىداند و تركيب و تأليف بدن و اعضاى خويش را نمىشناسد و مجراى غذا در اعضاء و جوارح و محل خروج نفس و حركت زبان و جايگاه سخن و نور چشم و تحرك آلت جنسى و اختلاف شهوات و ريزش اشك و محل شنوائى و محل درك و فهم و جايگاه روح و محل خروج عطسه و موجبات غم و اندوه و اسباب شادى و سرور و علل كرى و كورى و چيزهاى ديگر كه اگر از آنها سؤال كنى چيزى ندارند جز آنچه بين خود مستحسن و مقبول مىشمارند و عللى را كه تجويز نمودهاند.
گفت بفرمائيد آيا خداوند را در ملك خود شريكى هست يا مخالفى در تدبير آفرينش دارد؟ فرمود: نه.
گفت پس اين فساد موجود در جهان از قبيل درندگان زيانبخش و جنبندگان وحشتانگيز و موجودات نفرتانگيز، كرمها، پشهها، مارها، عقربها از چيست با اينكه شما عقيده داريد هر چه را خلق نموده علت و جهتى دارد و كار بيهوده نميكند.
فرمود: مگر تو خود نمىگوئى كه عقربها براى ناراحتى مثانه و خصيهها خوب است و براى كسى كه در رختخواب ادرار مىكند و بهترين پادزهر از گوشت افعى به دست مىآيد، گوشت آنها را اگر جذامى بخورد برايش نافع است و عقيده دارى كرمهاى قرمز زير زمين براى بيمارى آكله نافع است.
فرمود: اما مگس و پشه و كيك و برخى از آنها را روزى براى پرندگان قرار داده و با آنها خوار مىكند متكبران و ستمگرانى را كه بر خداى خود تكبر مىورزند و انكار خدائيش مىكنند. ضعيفترين موجود را بر او مسلط مىكند تا قدرت و عظمت خويش را به او نشان دهد. داخل در بينى او شد و به مغزش رسيد بالاخره او را كشت «1». در ضمن بايد بدانى كه، اگر بخواهيم علل و موجبات خلقت تمام موجودات را بدانيم كه چرا آفريده با او در علم مساوى خواهيم شد و آنچه او مىداند ما نيز خواهيم دانست و از او بىنياز مىشويم ما و او در علم برابر مىشويم.پ گفت آيا مىتوان بر خلقت و تدبير آفرينش او ايراد گرفت؟ فرمود: نه. گفت پس خداوند مردها را بطورى آفريد كه آلت مردى آنها نبريده است اين كار او حكمت بوده يا كار بيهوده است؟ «2» فرمود: حكمت است. گفت پس چرا شما آفرينش او را تغيير دادهايد و پوست آلت را مىبريد و مىگوئيد اين كار بهتر است و بر كسى كه ختنه نشده عيبجوئى مىكنيد يا اينكه خداوند آن طور آفريده او را و كار خود را كه ختنه است بهتر مىداند يا شما مىگوئيد اين كار را خدا اشتباه كرده و مصلحت نبوده.
فرمود: اين كار از جانب خدا از روى حكمت و مصلحت است، اما خودش دستور داده و واجب كرده بر بندگان كه ختنه نمايند چنانچه بچه از شكم مادر خارج مىشود ناف او متصل به ناف مادر است اين طور او را آفريده اما دستور داده ناف او را قطع كنند، اگر قطع نكنند براى بچه و مادر هر دو زيانبخش است. همين طور است
ناخنهاى انسان كه فرمود هر وقت بلند شد آن را بچينيد با اينكه قادر بود طورى بيافريند كه بلند نشود. همين طور موى شارب و سر انسان بلند مىشود و آن را كوتاه مىكنند. چنين است نيز گاوهاى نر كه آنها را نر آفريده اما اخته كردن و قطع نسل نمودن بهتر است اينها هيچ كدام عيبى در نقشه آفرينش خدا نيست.پ گفت مگر شما نمىگوئى كه خدا فرموده است ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم و مضطر و گرفتار را مىبينم دعا مىكند ولى مستجاب نمىشود و مظلوم و بيچاره او را به فريادرسى خود مىخواند به دادش نمىرسد.
فرمود: واى بر تو احدى او را نخوانده كه دعايش مستجاب نشود اما دعاى ظالم رد مىشود تا وقتى توبه كند مظلوم و كسى كه حق با اوست وقتى دعا كند دعايش را مستجاب مىكند و بلا را بطورى از او بر مىگرداند كه متوجه نمىشود يا برايش ثواب زيادى ذخيره مىكند براى روزى كه احتياج دارد. اگر چيزى كه تقاضا نموده به نفع او نيست در صورتى كه دعايش مستجاب شود در اين صورت از دادن به او خوددارى مىكند. مؤمن عارف گاهى خوددارى از دعا مىكند چون نمىداند اين كار او درست يا اشتباه است.
گاهى بنده از خدا درخواست از بين بردن كسى را مىكند كه اجلش نرسيده يا تقاضاى باران مىكند در موقعى كه شايد باران در آن موقع صلاح نيست زيرا خداوند واردتر است به تدبير و نقشه خلقت شبيه اين جريانها زياد است اين مطلب را دقت كن.
گفت اى دانشمند چرا از آسمان كسى فرود نمىآيد و كسى به آسمان بالا نمىرود و راهى به آن طرف نيست اگر بندگان در هر چند وقت يك نفر به آسمان بالا رود و پائين آيد اين كار ربوبيت را بهتر ثابت مىكند و بهتر شك را از ميان برمىدارد و موجب يقين بيشترى مىشود و بهتر متوجه مىشوند بندگان در آنجا مدبرى وجود دارد به جانب او بالا مىروند و پائين مىآيند.
فرمود: هر چه در زمين مشاهده مىكنى تدبير آن از آسمان است و از آن جناب
آشكار مىگردد. مگر نمىبينى خورشيد از آسمان طلوع مىكند كه روشنائى روز است و پايدارى جهان به او پيوسته است اگر از درخشش باز ايستد هر كه در روى زمين است سرگردان و هلاك مىشود. ماه نيز در آسمان طلوع مىكند كه نور شب است به وسيله آن تشخيص ماه و سال و حساب و روزها داده مىشود، اگر باز ايستد مردم سرگردان مىشوند و نقشه جهان بر هم مىخورد در آسمان ستارگانى وجود دارد كه به وسيله آنها راه را مىيابند در تاريكى، خشكى و دريا و از آسمان باران فرود مىآيد كه سبب زندگى تمام چيزها از زراعت و نباتات و چهارپايان و تمام آفريدهها است. اگر باران نبارد زندگى ادامه نخواهد يافت و تغيير پيدا مىكند. ابر و رعد و برق و صاعقه تمام اينها دليلى است بر اينكه آنجا مدبرى وجود دارد كه تدبير هر چيزى در اختيار اوست و از جانب او فرود مىآيد جز اينكه تو قبول نمىكنى مگر چيزى را كه با چشم ببينى. آنچه با چشم مبينى اگر انديشه خرد را بكار برى برايت كافى است.پ گفت اگر خداوند در هر صد سال يك مرتبه از مردهها گروهى را برمىگرداند تا سؤال كنيم چه بر آنها گذشته و بعد از مرگ را در چه وضعى بودهاند و در باره ايشان چه كردهاند سبب مىشود كه مردم يقين پيدا بكنند و ترديد از دلهايشان مىرود.
فرمود: اين سخن كسى است كه منكر پيامبران باشد و آنها را تكذيب كند و گفتار ايشان را كه از جانب خداوند مىگويند نپذيرد. خداوند توسط پيامبران حال فوتشدگان ما را بيان نموده كسى از خدا و پيامبران راستگوتر هست با اينكه گروهى به دنيا برگشتهاند از مردهها از قبيل اصحاب كهف كه سيصد و نه سال مرده بودند بعد خداوند آنها را برانگيخت در زمانى كه مردم منكر بعث و زنده شدن بودند تا حجت بر آنها تمام گردد و قدرت خدا را ببينند. خداوند ارمياى پيغمبر را مىميراند وقتى گذرش بر خرابههاى بيت المقدس افتاد. پس از جنگ بخت نصر با خود گفت چگونه خداوند اين مردهها را زنده مىكند. صد سال در آنجا مرده بود، پس از آن زنده شد مىديد چگونه اعضايش به هم وصل مىشود و گوشت بر آنها مىرويد، بندها و رگهايش به هم مىپيوندد. همين كه صحيح و سالم نشست گفت فهميدم كه
خداى توانا بر هر چيز قادر است.پ از آن جمله هزاران نفر بودند كه از وطن خود از ترس طاعون فرار كردند، خداوند آنها را ميراند و مدتها مرده بودند تا استخوانهايشان پوسيد و بندها از هم گسيخت و به صورت خاك درآمدند، خداوند وقتى تصميم گرفت قدرت خويش را نشان دهد پيامبرى به نام حزقيل را برانگيخت، او اين مردگان را فرا خواند، بدنهاى آنها گرد هم آمد و روح به پيكرهايشان برگشت، از جا حركت كردند به همان صورتى كه مرده بودند، يك نفر از آنها كم نشده بود و مدتها پس از آن زندگى كردند خداوند گروهى را كه با موسى به كوه طور رفته بودند و مىگفتند خدا را به ما آشكارا نشان بده آنها را ميراند سپس زنده گردانيد.
گفت بفرمائيد آنها كه ادعاى تناسخ ارواح را دارند «1» از كجا چنين ادعائى را كردهاند و چه دليل بر گفته خود دارند.
فرمود مدعيان تناسخ پشت به افكار دين نموده و گمراهى را براى خود پسنديدهاند و دل به شهوترانى بستهاند گمان مىكنند آسمان خالى از چيزهائى است كه گفته شده و آفريننده جهان به شكل همين مردم است دليل آنها اين روايت است كه گفتهاند خداوند آدم را به شكل خود آفريد. مىگويند بهشت و جهنم و قيامت و رستاخيزى وجود ندارد قيامت در نظر آنها خارج شدن روح از بدن و داخل شدن در بدن ديگرى است. اگر آدم نيكوكارى باشد داخل قالبى مىشود كه از بدن اول بهتر باشد، در درجهاى بالاتر از نظر دنيا اگر گناهكار باشد يا عرفان نداشته باشد در قالب يكى از چهارپايان كه در دنيا رنج كش هستند يا حشرات منفور وارد مىشود.
روزه و نماز و عبادتى ندارند به جز شناسائى كسى را كه واجب مىشمارند شناختن او را هر نوع شهوت رانى با زنان براى آنها حلال است از قبيل ازدواج با
خواهران و دختران خود و خالهها و زنان شوهردار گوشت مرده و شراب و خون را حلال مىشمارند. تمام فرقهها اعتقاد ايشان را زشت مىشمارند و تمام ملل آنها را لعنت مىكنند.پ وقتى از آنها دليلى بخواهى كناره مىروند و سرباز مىزنند اعتقاد آنها را تورات تكذيب نموده و قرآن لعنت مىكند. با تمام اين خرافات مىگويند خداى ما از قالبى به قالب ديگر نقل مكان مىكند و ارواح ازلى همانهائى هستند كه با آدم بودهاند همين طور نقل و انتقال نمودهاند تا عصر ما يكى پس از ديگرى وقتى خالق به صورت مخلوق باشد، چه دليل مىتواند بياورد كه يكى از آنها خالق ديگرى است.
مىگويند ملائكه از همان اولاد آدم هستند وقتى از امتحان درآمدند و به مرتبه عالى دين رسيدند و تصفيه شدند ملك مىشوند در بعضى از گفتار خود متمايل به نصرانيان مىشوند و در بعضى پيرو طبيعيين هستند.
مىگويند اشياء به صورت حقيقى خود نيستند. بر آنها لازم است كه از خوردن هر نوع گوشتى پرهيز كنند زيرا چهارپايان، به عقيده آنها تمام از فرزندان آدم هستند كه صورتشان تغيير يافته نبايد گوشت خويشاوندان خود را بخورند.
گفت بعضى معتقدند با خدا يك طينت و سرشت موذى همراه است كه از دست او رهائى ندارد مگر با او بياميزد و در آن حلول كند از همان طينت و سرشت اشياء را آفريده.
فرمود: سبحان الله چقدر عاجز و ناتوان است خدائى كه مىگويند قادر است اما از دست آن طينت رهائى ندارد. اگر آن طينت زنده و ازلى است پس دو خداى قديم مىشوند و با يك ديگر آميخته و تدبير جهان را مىكنند اگر اين مطلب درست باشد پس مرگ و نابودى از كجا است؟ اگر آن طينت مرده باشد بقائى براى مرده يا ازلى قديم نخواهد بود و مرده نمىتواند منشأ موجود زنده شود، اين عقيده ديصانيها است كه از تمام كفار خرافىتر و بىبنيادترند دل بر كتابهائى بستهاند كه پيشينيان آنها نوشتهاند پر از سخنان مزخرف بدون دليل و اصلى استوار كه ادعاى ايشان را ثابت كند تمام اين مزخرفات مخالف خدا و پيامبران است و تكذيب مطالبى است كه آنها
از جانب خدا آوردهاند.پ اما آنها كه مدعى هستند بدنها از ظلمت و ارواح از نور است و نور كار بد نمىكند و ظلمت كار خوب انجام نمىدهد نبايد كسى را بر كار خلاف و عمل حرام و انجام كار زشت سرزنش كنند و بر ظلمت نبايد خرده گرفت چون كار او همين است و نبايد خداى را بخواند و پيش او تضرع كند زيرا نور خداست و خدا براى خود تضرع نمىكند و به ديگرى پناهنده نمىشود و نبايد به هيچ كس از معتقدين به اين عقيده بگويند كار خوبى كردى يا كار بدى، زيرا كار بد از ظلمت سر مىزند و اين طبيعى اوست و كار خوب از نور است و نور به خود نمىگويد خوب كارى كردى ديگر ثالثى آنجا وجود ندارد. ظلمت بنا به عقيده آنها كارش محكمتر و تدبيرش قوىتر است و از نور استوارتر است زيرا اختيار به دست بدنها است.
چه كس اين آفريدهها را به يك صورت در آورده با صفتهاى مختلف هر چه ديده مىشود از قبيل گلها و درختها و ميوهها و پرنده و چهارپايان بايد يك خدا باشند و نور در آنها زندانى شده است، اختيار در دست ظلمت است.
و آنچه مىگويند: بالاخره عاقبت پيروزى با نور است ادعائى بيش نيست بنا بر گفته آنها نور بايد منشأ كارى نباشد چون او اسير ظلمت است و قدرتى ندارد، كار و تدبيرى انجام نمىدهد، اگر در مقابل ظلمت اختيارى داشته باشد پس اسير نخواهد بود و آزاد است. اگر آزاد نباشد و اسير ظلمت باشد پس معلوم مىشود نيكى و خوبى و بدى و شريكه در جهان وجود دارد از ظلمت سر مىزند و اوست كه كار خوب و بد را مىكند اگر بگويند اين محال است نه نورى ثابت مىشود نه ظلمت و ادعاى آنها باطل است و ثابت مىشود كه خدا يكتا است و جز اين عقيده باطل است.
اين عقيده مانى كافر و پيروان اوست و اما آنها كه مىگويند نور و ظلمت حاكمى در ميان آنها وجود دارد پس آن حاكم از هر دو برتر است، زيرا به داور كسى احتياج دارد كه مغلوب يا نادان يا مظلوم باشد اين نيز اعتقاد مقدونيه است داستان آن طولانى است.
گفت جريان مانى چيست؟ فرمود: مرد كنجكاوى بود كه از مجوس مقدارى
گرفت و با عقايد نصرانيان مخلوط كرد و با اين كار هر دو اعتقاد را فاسد و سياه نمود و مطابق هيچ يك از اين دو مذهب سخنى نگفت و مىگفت جهان از دو خدا به وجود آمده، نور و ظلمت و نور داخل ظلمت قرار گرفته همان طور كه نقل كرديم نصرانيان او را تكذيب كردند ولى مجوس عقايد او را پذيرفتند «1».پ گفت بفرمائيد آيا خداوند براى مجوسان پيامبرى فرستاد. چون من كتاب محكم و پند و اندرز به معنى دستور العمل شفا بخشى ميان آنها نديدهام و اقرار به ثواب و عقاب و شرايعى كه عمل كنند ندارند.
فرمود: هيچ امت وجود ندارد مگر اينكه پيامبرى ميان آنها وجود داشته و رسولى با كتاب از جانب خدا برانگيخته شده اما انكارش كردهاند. آن مرد گفت پيامبر مجوسان كيست؟ بعضى از مردم خالد بن سنان را معرفى مىكنند. فرمود: خالد بن سنان مرد عربى بيابانى بود نه پيامبر، اين حرفى است كه بعضى از مردم مىزنند.
گفت پس زردشت بود؟ فرمود: زردشت براى آنها زمزمه (كه يك نوع صدائى است موقع خوردن از دماغ خارج مىكنند بىآنكه لب و دهان را به كار اندازند) و ادعاى پيامبرى كرد برخى ايمان آوردند و گروهى نيز منكر شدند او را در بيابان انداختند، درندگان بدنش را خوردند.
گفت بفرمائيد مجوس به واقعيت نزديكتر بودند در زمان خود يا عرب؟
فرمود: عرب در آن زمان بدين حنيف نزديكتر از مجوس بودند.
زيرا مجوس كافر تمام انبياء و منكر كتب آنهايند و برهان و دليل ايشان را نمىپذيرند و خود را موظف دين و آداب هيچ پيامبرى نمىدانند. كيخسرو پادشاه مجوس در آن زمان سيصد پيامبر را كشت. مجوس غسل از جنابت نمىكرد كه عرب مىكرد و اين غسل از آثار خالص ملت حنيف است. مجوسان ختنه نمىكردند با اينكه ختنه از سنن انبياء است و اولين كسى كه ختنه كرد ابراهيم خليل بود. مجوسيها مردههاى خود را غسل نمىدادند و كفن نمىكردند، اما عرب اين كار را مىكرد.
مجوس مردهها را در بيابانها و گودالها مىانداختند ولى عرب در قبر مىگذاشت و برايش لحد ترتيب مىداد. با همين روش پيامبران اول كسى كه برايش قبر كندند آدم ابو البشر بود و لحد برايش ترتيب دادند.پ مجوسيها با مادران خود جمع مىشدند و با دختران خويش ازدواج مىكردند ولى عرب آن را حرام مىدانست. مجوس بيت الله الحرام را انكار مىكرد و مىگفت خانه شيطان است ولى عرب حج مىگذارد و احترام مىكرد و مىگفت خانه خدا است و اقرار به تورات و انجيل داشت و از اهل كتاب استفاده مىنمود و دستور العمل از آنها مىگرفت بالاخره عرب در تمام چيزها نزديكتر به دين حنيف از مجوس بود.
فرمود: مجوسان كه با خواهر خود همبستر مىشدند مدعى بودند كه اين سنت آدم است اما چه دليلى براى آميزش با دختران و مادران داشتند، با اينكه آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ساير پيامبران اين كار را حرام مىدانستند و هر دينى كه از جانب خدا آمده است.
گفت چرا خداوند شراب را حرام نموده با اينكه لذتى از آن بهتر نيست. فرمود:
زيرا ام الخبائث بود و سرآمد هر شرّى ساعتى بر شرابخوار مىگذرد كه عقل از سرش مىرود و خداى را نمىشناسد، از هيچ گناهى فروگذر نمىكند و هر احترامى را از ميان مىبرد و هر خويشاوندى را هر چه نزديكتر قطع مىنمايد و هر كار زشتى را انجام مىدهد آدم مست افسارش به دست شيطان است، اگر به او دستور دهد براى بت سجده نمايد خواهد كرد، به هر كجا مىخواهد او را مىبرد.
گفت چرا خون تازه حرام شد؟ فرمود: چون موجب قساوت مىشود و رحم را از دل مىبرد و بدن را به عفونت مىكشاند و رنگ را تغيير مىدهد و بيشتر چيزى كه موجب جذام مىشود خون است. گفت خوردن غدّهها براى چيست؟ فرمود: موجب جذام مىشود. گفت لاشه حيوان مرده چرا حرام است؟ فرمود: تا فرق باشد بين آنچه نام خدا بر آن برده شده و آنچه برده نشده و مرده خون در آن منجمد شده و خون برگشت به بدنش مىكند، گوشت آن سنگين و ناگوار است چون خون و گوشت با هم خورده مىشود.
گفت پس ماهى هم مرده است. فرمود: كشتن ماهى به اين است كه زنده او را از آب بيرون آورند بعد رهايش مىكنند تا بميرد علت آن هم اينست كه داراى خون نيست، ملخ نيز همين طور است.پ گفت چرا زنا را حرام كرده؟ فرمود: به واسطه فساد و از بين رفتن مواريث و نابود شدن نژادها زن زناكار نمىداند چه كس او را حامله كرده فرزند نيز تشخيص نمىدهد پدرش كيست ارتباط خويشاوندى وجود ندارد و اين قرابت معروف نخواهد بود. گفت چرا لواط را حرام كرده؟ فرمود: اگر حلال مىبود مردها از زنها بىنياز مىشدند و موجب قطع نسل و تعطيل ازدواج مىشد، مجاز بودن چنين كارى مفاسد بسيار زيادى داشت.
گفت چرا جمع شدن با حيوانات را حرام نموده؟ فرمود: نخواست مرد آب منى خود را ضايع نمايد و با غير هم جنس خود جمع شود. اگر اجازه مىداد هر كس جمع مىشد با همان الاغى كه سوارش مىگرديد در اين كار فساد زيادى بود. به همين جهت سوارى آنها را حلال و جمع شدن با آنها را حرام نمود. براى مردان زنان را آفريد تا با آنها انس بگيرند و آرامش بجويند و آرام بخش لذتهاى جنسى آنها و مادران فرزندانشان باشند.
گفت چرا بايد غسل جنابت كرد، كارى كه كرده حلال بوده، و در حلال كثافتى نيست؟ فرمود: جنابت مانند حيض است. زيرا نطفه خونى است كه محكم نشده و جماع ممكن نيست مگر با حركت شديد و شهوت زياد. وقتى فارغ شد بدن تنفس مىكند و شخص بوى زننده در خود احساس مىنمايد، به همين جهت بايد غسل كند.
با اينكه غسل جنابت امانتى است كه در اختيار بندگان خداوند قرار داده تا آنها را آزمايش نمايد.
گفت اى حكيم! چه مىگوئى در باره كسى كه مدعى باشد اين نظام و تدبير در عالم از ستارههاى هفتگانه است؟ فرمود: احتياج به دليل دارند كه ثابت كند اين جهان بزرگ و كوچك از تدبير ستارگانى است كه خودشان در مدار معينى حركت مىكنند و پيوسته به حركت خود ادامه مىدهند، نه خسته مىشوند و نه ناراحت.
سپس فرمود: هر ستارهاى از ستارگان زير پوشش تدبيرى است آنها نيز مانند بندگانند كه مأمور به كار معينى هستند و از كار ديگرى ممنوع مىباشند اگر قديم و ازلى باشند نبايد از حالى به حال ديگر تغيير نمايند.پ گفت آنها كه مدعى هستند اين نظام از طبايع چهارگانه (سردى، گرمى، رطوبت و خشكى) به وجود آمده.
فرمود: كسى كه مالك بقاء نيست و نمىتواند حوادث را از خود دفع نمايد و شب و روز او را دستخوش تغيير قرار داده نمىتواند پيرى را برطرف نمايد و اجل را دفع كند چه مىتواند انجام دهد؟
گفت بفرمائيد چه جواب داريد در مورد كسى كه مدعى است موجودات پيوسته در توالد و تناسل هستند و قرنها از پى هم مىگذرد كه بيماريها و ناراحتىها و انواع آفتها سبب هلاكت آنها مىشود. اين وضع شاهد اوضاع قبل است و قرن حاضر دليل قرن سابق. مردم را به همين وضع مشاهده كردهاند مانند گياهها و درختها. در هر مدت زمانى حكيمى پيدا مىشود كه اطلاع از مصالح مردم دارد و قدرت تأليف كتاب نيز دارد كه با زيركى و هوشيارى كتابى تأليف مىكند به عنوان دستور العمل ميان مردم مىنهد كه به كار نيك گرايند و از كار بد خوددارى نمايند تا به فتنه و آشوب روى نياورند و يك ديگر را نكشند.
فرمود: واى بر تو! كسى كه ديروز از مادر متولد شده و فردا از دنيا خواهد رفت، چه اطلاع از قبل و بعد دارد؟ ديگر اينكه انسان از اين سه حال خارج نيست، يا خود را آفريده يا ديگرى او را آفريده و يا از ازل وجود داشته. ردّ مطلب اوّل: چيزى كه نبوده نمىتواند چيزى را بيافريند در حالى كه خود وجود ندارد و چيزى نيست، مطلب دوم: همچنين آنچه نبوده بعد بوجود آمده نمىداند ابتدايش چگونه بوده است. اگر انسان ازلى باشد نبايد دستخوش حوادث قرار گيرد، زيرا ازلى در او ايام اثرى ندارد و در معرض فنا قرار نمىگيرد، با اينكه ما هيچ ساختمانى را بدون سازنده و بنّا و هيچ اثرى را بدون مؤثر و هيچ تأليف و تركيبى را بدون مؤلف و مركب نمىيابيم. كسى كه خيال كند پدرش او را آفريده گفته مىشود پدرش را كه آفريده؟
اگر پدر فرزند را آفريده باشد آن طور كه دل بخواه اوست مىآفريند و شكلى كه دوست دارد به او مىدهد و نظرات خود را در او بوجود مىآورد، اگر مريض شود نمىتواند سودى بخشد او را و اگر بميرد نمىتواند مردهاش را زنده كند. كسى كه قدرت دارد آفريدهاى را بيافريند و در او روح را بدمد به طورى كه به پا ايستد و راه برود قادر است كه از او هر گونه فساد و ناراحتى را رفع نمايد.پ گفت در باره علم نجوم چه مىگوئيد؟ فرمود: علمى است كه منافع آن كم است و زيانهايش بسيار، زيرا نمىتوان به وسيله آن گرفتاريها را رفع كرد و از ناراحتىها پرهيز نمود.
اگر منجم از بلا خبر دهد قدرت فرار از قضا را ندارد و اگر از خيرى اطلاع دهد نمىتواند آن را زودتر برساند و از گزند نمىتواند وارهد.
منجم با خدا مبارزه مىكند به وسيله علم خود زيرا مدعى است كه قضاى خدا را از خلق دفع مىنمايد.
گفت پيامبر بالاتر است يا فرشتهاى كه به سوى او فرستاده مىشود؟ فرمود:
پيامبر بالاتر است. گفت چرا فرشتهها مأمور شدهاند اعمال نيك و بد انسان را بنويسند با اينكه خداوند دانا به تمام اسرار و پنهانيها است؟ فرمود: آنها را مأمور به اين كار كرده و شاهد بر مردم قرار داده تا بندگان به واسطه ملازمت اين فرشتهها بيشتر در عبادت بكوشند و از معصيت بپرهيزند. چقدر از اشخاص كه تصميم گناهى مىگيرند به واسطه همين مطلب بازمىگردند، مىگويند خدا مرا مىبيند و ملائكه شاهد عمل ما هستند. خداوند آنها را به لطف و كرم خويش مأمور انسانها نموده تا شيطانهاى متمرّد را از آنها دور نمايند و حيوانات موذى و بسيارى از آفات را برطرف كنند به طورى كه متوجه نشوند به اجازه خدا تا وقتى امر خدا در باره او نازل شود.
گفت خلق را براى رحمت آفريده يا عذاب؟ فرمود: براى رحمت، ولى مىدانست قبل از آفرينش كه گروهى مستوجب عذاب مىشوند به واسطه اعمال ناشايست و انكار خدا. گفت كسى كه منكر اوست به واسطه انكارش عذاب مىكنند.
پس چرا كسى كه معتقد به يگانگى اوست و خداشناس است عذاب مىنمايد؟
فرمود: منكر خدائيش را براى ابد و هميشه عذاب مىكند و اما معترف را كيفر مىكند به واسطه معصيت و مخالفتش نسبت به دستوراتى كه به او داده، بعد از عذاب خارج مىشود و خداى به هيچ كس ستم روا نمىدارد.پ گفت بين كفر و ايمان فاصلهاى وجود دارد؟ فرمود: نه. پرسيد ايمان و كفر چيست؟ فرمود: ايمان تصديق چيزى است كه از او پنهان است مانند عظمت خدا كه اين تصديق از مشاهده مصنوعات و مخلوقات به وجود مىآيد و كفر انكار آن است.
گفت شرك چيست و شك چيست؟ فرمود: شرك اين است كه با خداى يكتا كه مثل و مانند ندارد ديگرى را شريك نمايد و شك عبارت است از اينكه دلش به چيزى معتقد نشود.
گفت آيا عالم جاهل مىشود؟ فرمود: عالم است نسبت به آنچه مىداند و جاهل است نسبت به چيزهائى كه نمىداند. پرسيد سعادت و شقاوت چيست؟
فرمود: سعادت دست آويزى است كه سعيد به آن چنگ زده و او را به نجات مىرساند و شقاوت خذلان و بدبختى است كه شقى به آن تمسك جسته كه موجب هلاكش مىشود همه را هم خداوند عالم است. گفت بفرمائيد وقتى چراغ خاموش مىشود نورش كجا مىرود؟ فرمود مىرود و برنمىگردد. گفت پس شما انكار نمىكنى كه انسان هم همان طور باشد وقتى مرد و روح از بدن خارج شد ديگر برنگردد و هيچ وقت مانند نور چراغ كه ديگر برنگردد؟ فرمود قياس ناصحيح كردى.
فرمود آتش در درون اجسام نهفته است اما اجسام پايدار به ذات خويشند مانند سنگ و آهن وقتى يكى را به ديگرى زدى از بين آن دو آتشى افروخته مىشود كه چراغ روشن مىگردد و داراى نور است پس آتش در درون اشياء است و نور مىرود.
روح جسم لطيفى است كه به او لباس كلفتى پوشيدهاند مانند چراغى كه گفتى نيست آن كسى كه در رحم جنين را از آب صاف آفريده و در آن چيزهاى مختلفى تركيب نموده از رگ و پى و دندان و موى و استخوان و چيزهاى ديگر بعد از مرگ زندهاش مىكند و دو مرتبه پس از فنا بازش مىگرداند.
گفت روح كجاست؟ فرمود: در دل زمين، همان جا كه بدن به خاك شده تا روز قيامت. گفت كسى را كه به دار آويختهاند روحش كجاست؟ گفت در اختيار فرشتهاى كه روحش را گرفته تا به زمين تحويل دهد.پ گفت بفرمائيد آيا روح غير از خون است؟ فرمود: آرى روح بنا بر آنچه توضيح دادم برايت مادهاش از خون است و از خون رطوبت جسم مىباشد و صفاى چهره و صداى خوب و خنده زياد وقتى خون منجمد شود روح در بدن مفارقت مىكند.
گفت آيا مىتوان روح را به وزن نسبت داد، سبكى و سنگينى؟ فرمود: روح مانند بادى است كه در خيك و مشك مىدمى. وقتى در او مىدمى مشك پر مىشود از باد اما به وزن مشك نمىافزايد اين دميدن باد در او نه از وزن او مىكاهد وقتى خارج شود همين طور روح داراى سنگينى و سبكى نيست.
گفت بفرمائيد حقيقت باد چيست؟ فرمود: باد همان هوا است، وقتى به حركت درآيد باد مىشود وقتى ساكن است هوا است كه به وسيله آن دنيا به پا ايستاده اگر باد سه روز در جهان نوزد هر چه در روى زمين است فاسد مىشود و بو مىگيرد زيرا باد مانند بادبزن از اشياء چيزهاى فاسد را دور و دفع مىنمايد و او را پاكيزه مىكند پس باد مانند روح است در بدن كه اگر خارج شد بدن متعفن مىشود و تغيير مىيابد فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.
گفت آيا روح وقتى از قالب خارج شد متلاشى مىشود يا باقى است؟ فرمود:
باقى است تا وقتى در صور دميده شود، در اين موقع همه چيز از بين مىرود ديگر حس و محسوسى وجود ندارد باز دو مرتبه برمىگردند چنانچه ابتدا مدبّر اشياء آنها را به وجود آورد و اين در فاصله چهار صد سال است كه مخلوقات آسودهاند. اين چهار صد سال همان فاصله بين دو نفخه است.
گفت چگونه مىتواند دو مرتبه برانگيزاند با اينكه بدن فرسوده شده و اعضاء از يك ديگر جدا شدهاند يك عضو در خلال سرزمين خوراك درنده شد و عضو ديگرى را كرمها خوردهاند و عضوى را كه خاك شده بود با آن ديوارى برافراشتند؟ فرمود:
كسى كه آنها را به وجود آورده از هيچ و صورت بخشيده بدون اينكه سابقه شكل و
قيافه داشته باشد قادر است كه دو مرتبه باز گرداند آنها را مانند اول. گفت اين مطلب را توضيح بده. فرمود: روح در محل خود عقيم است. روح نيكوكار در جاى وسيع و روشنايى و روح بدكار در گرفتارى و ظلمت و بدن به صورت خاكى در مىآيد كه از آن آفريده شده و آنچه درنده و حيوانات خوردهاند و پاره كردهاند تمامش در خاك محفوظ است. پيش كسى كه ذرهاى از او پنهان نيست در ظلمات زمينى و تعداد و وزن تمام اشياء را مىداند خاك آدمهاى خوب مانند طلا است در خاك هنگام حشر كه رسيد باران شور مىبارد، زمين بارور مىشود بعد مانند مشك به حركت مىآيد.
خاك انسان مانند طلائى را كه به وسيله شستن خاك از درون آن جدا كنند، جدا مىشود و چنانچه كره از شير جدا مىگردد وقتى تكانش بدهند. خاك هر قالبى با اجازه خدا جمع مىشود و منتقل مىگردد به جايى كه روح در آنجا است و شكلها به اجازه خداوند مانند اول مىشود و روح در آنها مىدمد يك مرتبه به پا مىايستد و هيچ در خود كم و كاستى نمىبيند.پ گفت بفرمائيد مردم در روز قيامت عريان محشور مىشوند؟ فرمود: با كفنهايشان محشور مىگردند. گفت كفن از كجا مىآورند كه پوسيده و نابود شده است؟ فرمود: كسى كه زنده كند آنها را، كفن نيز براى آنها تجديد مىنمايد. گفت كسى كه بدون كفن مرده است؟ فرمود: خداوند عورت او را به وسيله آنچه بخواهد مىپوشاند.
گفت به صورت صف مىآيند؟ فرمود: آرى آنها صد و بيست هزار صف در عرض زمين هستند. گفت مگر اعمال را وزن نمىكنند؟ فرمود: نه، اعمال اجسام نيستند آنها صفت كارهاى مردم است، احتياج به وزن كسى دارد كه تعداد اشياء را نمىداند و سنگينى و سبكى آنها بر او پوشيده است، چيزى بر او مخفى نيست. گفت پس ميزان چيست؟ فرمود: عدالت. گفت پس معنى اين آيه در قرآن چيست فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ* فرمود: هر كس عملش برترى يابد.
گفت آيا آتش كافى نيست كه مردم را به آن عذاب نمايد و احتياج به مار و عقرب نباشد؟ فرمود: به وسيله مار و عقرب عذاب مىشوند كسانى كه خيال
مىكردهاند اين موجودات آفريده خدا نيست و شريك خدا آنها را آفريده. خداوند در جهنم عقرب و مار را بر آنها مسلط مىكند تا سزاى انكار خويش را بيابند. گفت چگونه است كه مىگويند اهل بهشت نزديك به درختى مىشوند و ميوهاى مىچينند پس از خوردن باز درخت به حالت اول داراى ميوه است فرمود: آرى اين شبيه چراغ است كه يك نفر مىآيد و به وسيله آن چراغ ديگرى را روشن مىكند بدون اينكه از نور چراغ كم شود و دنيا پر از چراغ از همان چراغ مىشود. گفت مگر نمىخورند و نمىآشامند باز شما معتقد هستى كه قضاى حاجت ندارند. فرمود: آرى، چون غذاى آنها رقيق است و سنگينى ندارد به وسيله عرق در بدن دفع مىشود.پ گفت چطور مىشود كه حوريهها با هر چند مرتبه كه شوهرش با او نزديكى كند باز بكر است؟ فرمود: زيرا او از پاكى و پاكيزگى آفريده شد و هيچ عارضهاى او را نمىگيرد و آفتى بر او عارض نمىشود و چيزى در سوراخ او جريان ندارد و حيض آلودهاش نمىكند پس رحم به هم چسبيده است زيرا جز مجراى آلت مردى راه ديگرى ندارد. گفت پس او هفتاد حليه و زيور مىپوشد شوهرش از پشت اين هفتاد حلّه غفر ساق و بدنش را مىبيند؟ فرمود: آرى، همان طور كه شما پول را كه در آب صاف انداختهايد و به اندازه يك نيزه عمق دارد مشاهده مىكنيد.
پرسيد چگونه اهل بهشت متنعّم به نعمتها مىشوند يا اينكه هر كدام يا فرزند يا پدر و يا خويشاوند و يا مادر خود را از دست دادهاند وقتى در بهشت آنها را نيابند بدون شك مىدانند در جهنم هستند ديگر نعمت بهشت چه لذتى براى آنها خواهد داشت با اينكه مىداند عزيزش در جهنم معذب است. فرمود: اهل علم گفتهاند آنها فراموش مىكنند از اين خويشاوندان و بعضى مدعى هستند كه منتظر آمدن ايشانند و اميدوارند كه بين بهشت و جهنم باشند در اصحاب اعراف.
گفت بفرمائيد خورشيد كجا غايب مىشود؟ فرمود: بعضى از دانشمندان گفتهاند وقتى سرازير شد پائين قبه فلك دور مىزند تا دل آسمان همين طور بالا مىرود تا باز پائين بيايد از جايى كه طلوع نموده. يعنى آن خورشيد غائب مىشود در سرزمينى تاريك و سياه سپس مىشكافد زمين را تا فرود مىآيد به جايگاه طلوعش
سرگردان است تا اجازه طلوعش دهند و نورش هر روز از بين مىرود و نور ديگرى متجلى مىشود.
گفت كرسى بزرگتر است يا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفريده در دل كرسى است به جز عرش خدا كه بزرگتر از كرسى است و نمىتواند كرسى آن را احاطه نمايد.
گفت: آفرينش روز جلوتر است يا شب؟ فرمود: آرى، آفرينش روز قبل از شب است و خورشيد پيش از ماه است و زمين قبل از آسمان قبل از حوت و حوت در آب است و آب در سنگ مجوّفى است و سنگ بر شانه فرشته است و فرشته بر زمين است و زمين بر باد عقيم است و باد بر هوا و هوا را قدرت نگه مىدارد زير باد عقيم جز هوا و ظلمات چيزى نيست و نه پشت سر آن وسعى و نه تنگى و نه چيزى تصور مىشود. سپس كرسى را آفريد و او را پر از آسمانها و زمين كرد و كرسى بزرگترين چيزى است كه خدا خلق كرده، سپس عرش را آفريد و او را بزرگتر از كرسى قرار داد.
مناظره حضرت صادق عليه السلام
پهشام ابن حكم مىگويد مردى طبيعى خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و سؤالاتى نمود از آن جمله پرسيد: چرا جايز نيست كه جهان را دو خدا باشد؟
حضرت صادق عليه السلام در جواب او فرمود: اينكه گفتى دو خدا باشد خارج از دو صورت نيست. يا هر دو قديم و ازلى هستند يا هر دو ضعيف و يا اينكه يكى قوى است و ديگرى ضعيف، اگر هر دو قوى هستند چرا يكى ديگرى را دفع نمىكند تا به تنهائى تدبير جهان را نمايد در صورتى كه يكى قوى و ديگرى ضعيف باشد ثابت مىشود كه خدا يكتا است به واسطه عجز و ناتوانى كه در دومى فرض شد.
(با فرض ديگر) اگر بگوئى دو خدا است يا اين دو خدا از همه جهت با هم متفق هستند يا با يك ديگر از همه جهت فرق دارند (در صورتى كه از هر جهت با هم
متفق باشند حتى از نظر وجود دو بودن صحيح نيست) اما اگر با يك ديگر فرق داشته باشند چون نظام و هماهنگى جهان را مشاهده مىكنيم از گردش افلاك و آمد و رفت شب و روز و خورشيد و ماه از اين نظام و هماهنگى كه تمام موجودات روى هدف و نظر خاصى آفريده شدهاند و (در تمام جهان از ذرات كوچك و اتمها تا كرات بزرگ و كهكشانها) يك پيوستگى و ارتباط وجود دارد متوجه مىشويم كه نظم دهنده و نقشه پرداز و مدير يكى است.پ از جهت ديگر در صورتى كه دو تا باشند مطابق گفته تو بايد بين آن دو يك فاصله باشد تا دو بودن درست شود بايد آن فاصله هم قديم باشد بنا به گفته تو خدايان سه مىشود اگر بگوئى سه خدا است طبق استدلالى كه براى تو كردم بايد دو فاصله بين آنها باشد و تعداد به پنج مىرسد. بالاخره تعدد و كثرت به بىنهايت مىرسد.
هشام گفت از جمله سؤالهاى او اين بود كه گفت چه دليل بر وجود او هست.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين موجودات شگفتانگيز و جهان بيكران كه گواهند بر اينكه صانعى آنها را پديد آورده مگر وقتى تو چشمت به يك ساختمان مجلل و آراسته بيفتد يقين نخواهى كرد كه آن را سازندهاى است گرچه سازنده آن ساختمان را مشاهده نكرده باشى و او را نديده باشى. گفت پس او چيست؟ فرمود: او چيزى بر خلاف چيزها وقتى مىگويم چيزى است توجه كن يك معنى ثابت مىشود و اينكه او چيزى است به معنى واقعى چيز بودن اما جسم و صورت نيست نه حس مىشود و نه درك مىگردد و با حواس پنجگانه درك نمىگردد خيال او را نمىيابد گذشت قرنها كم و كاستى در او به وجود نمىآورد و زمان در او تغييرى نمىدهد.
گفت پس شما مىگوئيد او سميع و بصير است. فرمود: سميع و بصير است مىشنود ولى نه با عضو مىبيند ولى بدون آلت بينايى به نفس خود مىشنود و مىبيند اينكه مىگويم به نفس خود مىشنود و مىبيند نه اين است كه او شىء است و نفس شىء ديگر چون تو از من مىپرسى و بايد طورى تعبير كنم كه بفهمى مىگويم با تمام ذات خود مىشنود باز نه اين كل و تمامى را كه گفتم جزء و بعض باشد. مىخواهم به
تو بفهمانم تعبير از من است منظورم جز اين نيست كه خدا سميع و بصير و عالم و خبير است بدون اينكه اختلافى در ذات و يا اختلاف در معنى پيدا كند.پ باز پرسيد پس او چيست؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: او پروردگار و معبود است او اللَّه است از گفتن اللَّه منظورم اثبات الف لام و لاه نيست منظورم كسى است كه خالق اشياء و سازنده آنها است. اين حروف بر او دلالت دارد، او يك معنى است به نام اللَّه و رحمان و رحيم و عزيز و ساير نامهايش كه ناميده شده او معبود بزرگ و عزيز است.
گفت هر چه به وهم ما درآيد و برايش يك معنى در نظر بگيريم مخلوق است.
امام صادق (ع) فرمود: اگر آن طور كه تو مىگوئى صحيح باشد اعتقاد به توحيد از ما برداشته شده، زيرا ما مكلف نيستيم معتقد شويم چيزى را كه معنى نداشته باشد و غير موهوم باشد ولى ما مىگوئيم هر چيزى كه با حواس تصور شود و درك گردد و بتواند حواس ما برايش حد و اندازهاى بسازد و در وهم و خيال ما درآيد مخلوق است «1».
چارهاى نداريم از اينكه براى اشياء و موجودات صانعى ثابت كنيم منزه از دو جهت ناستوده، جهت اول: نبودن (خدا هست) زيرا نبودن عدم و نيستى است.
جهت دوم: تشبيه (خدا به هيچ چيز شباهت ندارد) او را منزه مىدانيم از اينكه شبيه يكى از مخلوقات باشد، زيرا شباهت داشتن به چيزى، از صفات مخلوق است كه از چند چيز تركيب و تأليف يافتهاند، راهى نيست جز اينكه براى اين موجودات و پديدهها سازنده و آفرينندهاى معتقد باشيم كه مثل آنها نباشد زيرا چيزى كه مثل آنها باشد داراى اين صفات خواهد بود تأليف و تركيب و حدوث (سابقه نبودن و بعد هست شدن) و تغيير حال از كوچكى به بزرگى و سياهى به سفيدى و نيرو به ضعف و
حالات ديگرى كه موجود است در مخلوقات و احتياجى به اثبات آن نداريم.پ گفت شما نيز او را محدود كردى چون وجودش را ثابت كردى. حضرت صادق فرمود: من او را محدود نكردم (كه مىگويم چنين و چنان است و كيفيت برايش ثابت كنم) فقط وجودش را اثبات نمودم (كه هست) زيرا حد فاصل و درجهاى بين اثبات و نفى وجود ندارد «1».
گفت آيا خدا داراى ماهيت و شخصيت و حقيقت است؟ فرمود: آرى، زيرا چيزى وجود نخواهد داشت مگر اينكه داراى شخصيت و ماهيت باشد.
گفت پس داراى كيفيت نيز هست؟ فرمود: نه، كيفيت يك حالت و چگونگى است كه مربوط به صفت است (نه حقيقت ذات) و هر چه كيفيت داشت بايد احاطه شود و به تصور درآيد به ناچار بايد خدا را خارج از دو حد تعطيل و تشبيه نمود زيرا كسى كه بگويد نيست منكر او شده و خدائيش را نپذيرفته (حد تعطيل) و هر كس او را تشبيه به ديگرى نمايد وجودش را داراى صفت مخلوقات نموده كه آنها شايسته خدائى نيستند.
بايد ذاتى را اثبات نمود كه داراى كيفيت نيست هيچ كس و هيچ چيز شايسته چنين ذاتى نيست و با او شركت ندارد. ذاتى كه نمىتوان او را احاطه نمود و جز خود خدا كسى از كنه او مطلع نيست.
گفت پس موجودات را به دست خويش ساخته و پرداخته است. حضرت صادق عليه السلام فرمود: او بزرگتر از آن است كه اشياء را با دست و شخصا بسازد زيرا اين كار از مختصات مخلوقات است كه اشياء نزد آنها نمىآيند مگر اينكه آنها را تحصيل نمايد و بياورند. خدا داراى اراده كامل و مثبت است، هر چه بخواهد انجام مىدهد (بدون مباشرت و مداخله نفسى).
گفت پس او هم خشنود مىشود و هم خشم مىگيرد. فرمود: آرى، اما نه آن طور كه مردم خشنودى و خشم دارند زيرا خوشحالى و خشم در انسان تغيير به وجود
مىآورد (در خوشحالى چهرهاش بشاش و در خشم گرفته و عبوس و خونهايش به جوش آمده، رگها متورم مىشود) و اين اختصاص به مخلوق عاجز و نيازمند دارد.پ خدا بزرگ و عزيز و بخشنده است، نيازى به مخلوق خود ندارد، تمام جهانيان به او نيازمندند. آفرينش را آفريد بىآنكه احتياجى به آفريدن آنها داشته باشد و بىآنكه از كسى اقتباس نمايد يا طرح آن را از ديگرى فرا گيرد.
گفت پس معنى الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى چيست؟ فرمود: خداوند خود را چنين ستوده او بر عرش تسلط دارد و از آفريدهها جداست، نه اينكه بر روى عرش قرار گرفته باشد و عرش او را در بر داشته باشد. ما مىگوئيم او نگهدار عرش و حامل آن است و هم در مورد آيه وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ آنچه خداوند در مورد عرش و كرسى فرموده قبول داريم ولى ذات مقدسش را منزه مىدانيم از اينكه عرش و كرسى جا و مكانش باشد و محتاج به جا و مكان يا چيز ديگرى از مخلوقات خود شود بلكه آفرينش به او نيازمند است.
سائل پرسيد چه فرق است بين اينكه دستهاى خود را به آسمان بلند كنيد يا به طرف زمين پائين بياوريد؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين كار در علم و قدرت و احاطه خدا مساوى است ولى او خود به اوليائش دستور داده كه دستهايشان را به آسمان بلند كنند جانب عرش، زيرا عرش معدن روزى است پس ما آنچه قرآن ثابت كرده پذيرفتهايم و اخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنجا كه مىفرمايد
ارفعوا ايديكم الله الله عز و جل
دستهاى خود را به جانب خدا بلند كنيد و تمام امت بر اين وضع اتفاق دارند «1».پ از كتاب غرر سيد مرتضى رضى الله عنه نقل شده كه جعد بن درهم در شيشه مقدارى خاك و آب ريخت بعد كرمها و جانورانى پديد آمد، به ياران خود گفت من اينها را آفريدهام چون من وسيله وجود آنها شدهام.
اين خبر به حضرت صادق عليه السلام رسيد. فرمود: بگويد تعداد آنها چقدر است و چند عدد آن نر و چند عدد ماده است؟ اگر او به وجود آورده وزن هر كدام چه اندازه است و دستور دهد او كه به اين صورت آنها را درآورده به صورت ديگرى درآيند. نتوانست جواب بگويد، فرار كرد.پ مناقب ابن شهر آشوب يونس در حديث خود نقل مىكند كه ابن ابى العوجاء از حضرت صادق عليه السلام پرسيد به چه جهت بيماريهاى مختلف موجب مرگ است؟ بعضى به ناراحتيهاى شكم و بعضى با سل مىميرند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر يك علت فقط موجب مرگ مىشد مردم آسوده بودند تا همان علت و بيمارى به خصوص پيدا شود، خداوند خواست كه مردم در هر حال اطمينان به خود نداشته باشند. پرسيد چرا دل انسان متمايل سبزه است بيشتر از مقدارى كه تمايل به چيزهاى ديگر دارد؟
فرمود: چون دل را خداوند سبز آفريده (يعنى منبع معروف كه تعبير و تفسير سبز است) و هر چيزى كه متمايل به هم شكل خويش است.پ روايت شده كه وقتى خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد امام پرسيد اسم تو چيست؟ ابن ابى العوجاء جوابى نداد. امام رو به جانب ديگران كرد. ابن ابى العوجاء برگشت نزد ياران خود پرسيد چه شد؟ گفت اولين سؤالى كه كرد بسيار بد بود. از نام من پرسيد اگر مىگفتم عبد الكريم است مىپرسيد آن كريم كيست كه تو بنده او هستى؟ يا بايد اقرار به خدا مىكردم و يا بايد اظهار چيزى را مىكردم كه پنهان داشتهام. گفتند برويم. ابن ابى العوجاء كه رفت حضرت صادق عليه السلام فرمود: ابن ابى العوجاء پيش دوستان خود برگشت. در حالى كه مغلوب شده بود و ذلت مغلوب شدن در چهرهاش آشكار بود يكى از آنها گفت اين استدلالى است كه باطل را از ميان برمىدارد، راست گفته اگر اميد ثواب و ترس از عقاب نباشد مردم همه مساوى هستند، ولى اگر برگشت جهان به ثواب و عقاب برسد ما هلاكشدهايم.
ابن ابى العوجاء به ياران خود گفت مگر او پسر كسى كه مردم جهان را مغلوب كرده نيست؟ دستور در قرآنش داد و وضع آنها را عوض كرد و اموالشان را تقسيم نمود و زنان آنها را حرام كرد (كنايه از حركت سريع و قدرت و نفوذ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است).پ تفسير قمى مىنويسد: مردى از منكرين از ابو جعفر احول پرسيد اين آيه را برايم توضيح بده فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً و در سوره ديگر مىفرمايد وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ بين اين دو آيه چه فرق است؟ ابو جعفر گفت من نتوانستم جواب او را بدهم.
به مدينه رفتم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم از آن دو آيه پرسيدم، فرمود: در آيه اول كه مىفرمايد اگر ترسيديد از انجام ندادن عدالت يكى بگيريد منظور عدالت در خرج و نفقه است و در آيه دوم كه مىفرمايد هرگز نمىتوانيد عدالت روا داريد، گر چه خيلى مايل باشيد در مورد محبت است زيرا هيچ كس نمىتواند در محبت بين دو زن عدالت روا دارد. ابو جعفر احول جواب را براى آن مرد آورد. گفت اين جواب از حجاز آورده شده.پ فروع كافى ج 2 صفحه 275.
حضرت صادق عليه السلام به ابى حنيفه گفت: چه مىگوئى در مورد خانهاى كه روى چند نفر خراب شده فقط دو نفر پسر بچه باقيمانده، يكى حرّ و ديگرى برده او بوده. حالا حرّ از برده و غلام شناخته نمىشود. ابو حنيفه گفت نصف از اين و نصف از آن آزاد مىشود و مال بين آنها مساوى تقسيم مىگردد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: چنين نيست بايد قرعه كشيد. هر كدام قرعه به او اصابت كرد حرّ است و آن ديگرى آزاد مىشود و مولاى او خواهد بود.پ كتاب اختصاص.
محمد بن مسلم گفت: ابو حنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، عرض كرد من پسر شما موسى را ديدم نماز مىخواند و مردم از جلو او در رفت و آمد هستند.
هيچ كس نگفت كه نهى كند آنها را با اينكه چنين كارى صحيح نيست. فرمود: صدا بزن پسرم بيايد. وقتى حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام آمد امام صادق فرمود:
پسرم ابو حنيفه مىگويد تو نماز مىخواندهاى مردم در جلوت در رفت و آمد بودهاند آنها را نهى نكردهاى.
گفت صحيح است پدر جان، آن كس كه براى او نماز مىخواندم از مردم به من نزديكتر بود. خداوند مىفرمايد وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ امام صادق عليه السلام او را به سينه چسبانيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت اى خزينه اسرار.
امام صادق عليه السلام به ابو حنيفه فرمود: قتل در نزد شما مهمتر است يا زنا؟
گفت قتل. فرمود: پس چرا در قتل خداوند دستور مىدهد دو شاهد بياورند ولى در زنا چهار شاهد اين مطلب چگونه با قياس سنجيده مىشود؟
ترك نماز مهمتر است به عقيده تو يا ترك روزه؟ گفت ترك نماز. فرمود: پس چرا زن بايد روزهاش را قضا كند (در ايام حيض) ولى نمازش را لازم نيست قضا نمايد. با قياس چطور مىتوان درك كرد؟
بگو ببينم مدفوع نجستر است يا منى؟ گفت: مدفوع. فرمود: چطور مدفوع با آب شسته مىشود ولى براى منى بايد غسل كرد؟ با قياس چه مىتوانى بفهمى؟! فرمود: مىگوئى من هم مثل آيات قرآن به زودى نازل خواهم كرد. گفت به خدا پناه مىبرم اگر چنين حرفى بزنم. فرمود: تو و يارانت به طورى كه متوجه نيستيد، اين ادعا را داريد.
ابو حنيفه گفت: فدايت شوم، مرا حديثى بفرمائيد كه از تو روايت كنم. فرمود:
پدرم از پدر عزيزش تا على ابن ابى طالب عليه السلام نام برد كه فرمود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ميثاق اهل بيت را خداوند از اعلى عليين گرفت و طينت شيعيان ما را از آن گرفت. اگر اهل آسمان و زمين كوشش كنند كه تغيير دهند، از آنها يكى را هرگز قدرت ندارند. ابو حنيفه بلند گريه كرد، ياران او نيز به گريه افتادند. بعد خارج شدند.پ علل الشرائع و خصال ج 2 صفحه 97.
ربيع گفت: روزى حضرت صادق عليه السلام وارد مجلس منصور دوانيقى شد.
مردى هندى پيش منصور بود و كتابى در باره طب مىخواند.
حضرت صادق عليه السلام براى شنيدن سخنان او سكوت كرد، وقتى مرد هندى از خواندن فارغ شد روى به حضرت صادق عليه السلام نموده، گفت مايلى از اطلاعات من كسب كنى. فرمود: آنچه خود دارم بهتر است از آنچه تو دارى.
هندى گفت شما چه داريد؟ امام پاسخ داد گرمى را با سردى و سردى را با گرمى و رطوبت را با خشكى و خشكى را با رطوبت معالجه مىنمايم و كار را تمام به خدا وامىگذارم و آنچه پيامبر اكرم فرموده است به كار مىبرم (فرموده معده كان بيمارى است و خوددارى از غذا راه علاج و مداوا است) و بدن را به آنچه عادت دارد مىسپارم.پ طبيب هندى گفت مگر علم پزشكى غير از اين است؟ امام فرمود: خيال مىكنى من اين مطالب را از كتابهاى طب آموختهام. گفت آرى. فرمود: نه به خدا جز از خداوند از ديگرى استفاده نكردهام. حالا بگو ببينم تو به علم طب واردترى يا من هندى؟ گفت من.
فرمود: از تو سؤالى مىكنم. گفت بگو. فرمود: بگو ببينم سر داراى چند شعبه است؟ جواب داد نمىدانم. پرسيد چرا موى بالاى سر درآمده است؟ گفت نمىدانم.
چرا پيشانى مو ندارد؟ نمىدانم.
چرا در پيشانى خطوط قرار داده شده و راه راه است؟ نمىدانم.
چرا دو ابرو را بالاى دو چشم قرار دادهاند؟ نمىدانم.
چرا بينى را ميان دو چشم قرار دادهاند؟ نمىدانم.
چرا دو چشم به شكل دو بادام است؟ نمىدانم.
چرا سوراخ بينى در پائين است؟ نمىدانم.
چرا لب و شارب بالاى دهان است؟ نمىدانم.
چرا دندانهاى پائين تيز است و دندانهاى كرسى پهن و نيشها درازند؟ نمىدانم.
چرا ريش داشتن به مردان اختصاص داده شده؟ نمىدانم.
چرا كف دستها از مو خالى است؟ نمىدانم.
چرا موى و ناخن داراى حيات نيستند؟ نمىدانم.
چرا قلب به صورت ميوه صنوبر است؟ نمىدانم.
چرا ريه داراى دو قسمت است و حركت آنها را در محل خود قرار داده؟
نمىدانم.پ چرا كبد محدب است؟ نمىدانم.
چرا كليهها مانند دانه لوبيا است؟ نمىدانم.
چرا پاهاى انسان به عقب جمع مىشود؟ نمىدانم.
چرا كف پاها گود شده است؟ نمىدانم.
فرمود: ولى من مىدانم. عرض كرد پس جواب اين سؤالها را خودتان بدهيد.
فرمود: سر داراى شعبههايى است و به چند قسمت شده زيرا ميان تهى و مجوف است، اگر تكه تكه نباشد زود سر درد مىآورد، اگر داراى چند بخش باشد كمتر مبتلا به اين درد مىگردد «1». و موى را در بالاى سر قرار دادهاند تا روغنها به وسيله آن موىها به مغز برسد و بخارها از كنارههاى آن خارج گردد و سرما و گرمائى كه بر او وارد مىشود دفع نمايد.
پيشانى خالى از موى شده چون تابش نور از آن طرف به چشمها مىشود و خطوط پيشانى براى اين است كه جلو عرقى كه از سر به طرف چشم مىآيد به اندازهاى كه انسان از خود دور مىكند بگيرد، مانند جوىها كه آبها را نگه مىدارند، دو ابرو را بالاى چشمها قرار داده است تا به اندازه لازم نور به چشمها برسد نمىبينى وقتى نور زيادى به چشم كسى وارد شود دستهاى خود را روى دو چشم مىگذارد تا جلو نور را بگيرد و به اندازه لازم به آنها مىرساند.
و بينى را بين دو چشم قرار داده تا نور را دو قسمت كرده به هر چشم به اندازه آن ديگرى نور برساند و چشم را مانند بادام قرار داده تا ميل در آن با دواء حركت كند و درد از آن خارج شود، اگر چهار گوش يا دايرهاى شكل بود ميل در آن حركت نمىكرد و دوا به آن نمىرسيد و درد خارج نمىشد، سوراخ بينى را در پائين قرار داده شده تا ترشحاتى كه از مغز فرود مىآيد خارج گردد و بوىها از آنجا به نيروى شامه برسد اگر سوراخ بينى بالا بود نه ترشحات پائين مىآمد و نه بوئى به مشام مىرسيد، شارب و لب را بالاى دهان قرار داده تا جلوگيرى كند از رسيدن آنچه از دماغ مىآيد به دهن تا خوردن و آشاميدن بر انسان ناگوار نشود و ناراحتش نكند.پ و مردها را داراى ريش قرار داده تا به وسيله آن بىنياز گردند از آشكار كردن عورت و آلت مردى و زن از مرد شناخته شود، دندانهاى پائين تيز شده چون به وسيله آن قطع مىكند و دندانهاى عقب پهن است چون به وسيله آنها نرم مىكند و مىجود و نيشها بلند است تا پايهاى نگهبان براى دندانهاى پيش و عقب باشد مانند پايههاى ساختمان، و دو دست خالى از مو است زيرا به وسيله آنها لمس مىكند اگر داراى مو مىشد لمس كردنيها را تشخيص نمىداد، موىها و ناخنها حيات ندارند زيرا طولانى شدن آنها خوب نيست و بايد كوتاه نمود اگر داراى حيات مىبود در موقع كوتاه كردن انسان ناراحت مىشد، و قلب مانند ميوه صنوبر است زيرا آن چپه است سرش باريك است تا داخل ريه شود و از سرما و هواى ريه سرد گردد تا مغز از حرارت قلب ملتهب نگردد.
و ريه دو قطعه است تا داخل شود بين گوديهاى آن با حركت آن نفس بكشد، و كبد محدب است تا معده سنگين شود تمامش بر معده قرار گيرد و آن را بفشارد تا گازهاى آن خارج گردد، و كليه را مانند دانه لوبيا قرار داده زيرا منى روى آن مىريزد قطره قطره اگر چهار گوش يا دايرهاى شكل بود نقطه اولى به دومى مىچسبيد از خارج شدن آن لذت نمىبرد چون منى از ستون فقرات مىريزد به كليه، كليه مانند كرمها باز مىشود و بسته مىگردد و منى را قطره قطره به مثانه مىريزد مثل گلوله كه از فلاخن مىجهد.
زانوها به عقب جمع مىشود زيرا انسان به طرف جلو راه مىرود و موجب حفظ تعادل مىگردد، اگر اين طور نبود در موقع راه رفتن به زمين مىخورد، و وسط پاها گود شده زيرا در صورتى كه تمام پاها روى زمين قرار مىگرفت سنگين مىشد مانند سنگينى سنگ آسياب، اما اگر يك قسمت آن روى زمين قرار گيرد (مثل طاير ماشين) بچه هم مىتواند حركتش بدهد وقتى به رو بيافتد سنگينى آن براى مرد هم دشوار است.
پزشك هندى گفت اين علم را از كجا آموختهاى؟ فرمود: من از اجداد خود استفاده كردهام. آنها از رسول اكرم از جبرئيل از خداى بزرگ كه آفريننده اجساد و ارواح است. طبيب هندى گفت راست مىگوئى، من نيز شهادت مىدهم به يكتائى خدا و رسالت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و اينكه شما دانشمندترين فرد روى زمينى.پ كنز الفوائد كراجكى.
محمد بن سائب كلبى گفت وقتى امام صادق عليه السلام به عراق آمد ساكن حيره شد. ابو حنيفه خدمت امام عليه السلام رسيد و مسائلى را پرسيد از جمله سؤالهايش اين بود كه گفت فدايت شوم امر به معروف چيست؟
فرمود: يا ابا حنيفه معروف چيزى است كه معروف در آسمان باشد و معروف در زمين و آن امير المؤمنين عليه السلام على بن ابى طالب است. پرسيد فدايت شوم منكر چيست؟ فرمود: آن دو نفرى كه به او ستم روا داشتند و مقامش را غصب نمودند و مردم را عليه او شوريدند. ابو حنيفه گفت مگر نهى از منكر اين نيست كه شخص را ببينى مشغول گناهى است او را نهى نمائى؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين امر به معروف و نهى از منكر نيست، كار خوبى است كه از پيش فرستاده.
ابو حنيفه گفت آقا بفرمائيد تفسير اين آيه را ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ فرمود: به نظر تو نعيم چيست؟ گفت امنيت و صحت بدن و خوراك حاضر. فرمود:
اگر خدا نگه دارد تو را يا به پا دارد تو را در روز قيامت تا از هر لقمهاى كه خوردهاى و هر شربت آبى كه نوشيدهاى حساب بكشد بايد مدت بسيار زيادى بايستى.
گفت پس نعيم چيست فدايت بشوم. فرمود: نعيم ما هستيم كه خداوند مردم را به واسطه ما نجات بخشيده از گمراهى و از كورى به بينش رسانده و از نادانى به علم. گفت چرا قرآن هميشه تازه است؟ فرمود: زيرا قرآن اختصاص به يك زمان ندارد تا گذشت زمان او را كهنه نمايد اگر چنين بود قرآن نابود مىشد قبل از فناى عالم.پ ارشاد مفيد نقل مىكند:
عباس بن عمرو فقيمى گفت ابن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمى و ابن مقفّع با چند نفر از منكرين خدا در ايام حج در مسجد الحرام جمع بودند. امام صادق عليه السلام نيز در مسجد مردم را به مسائل آشنا مىكرد و تفسير قرآن مىنمود و سؤالهاى آنها را با دليل و برهان پاسخ مىداد. دوستان به ابن ابى العوجاء گفتند مىتوانى اين آقائى را كه نشسته به اشتباه اندازى و سؤالهائى بكنى موجب افتضاح او شود در مقابل اين مردمى كه اطرافش را گرفتهاند؟ مىبينى چقدر مردم فريبش را خوردهاند و قرآن را تفسير مىكند و سؤال آنها را پاسخ مىدهد. او علامه زمان خويش است.
ابن ابى العوجاء گفت بسيار خوب. جلو رفت و مردم را متفرق كرد و صدا زد يا ابا عبد الله مجالس به امانت سپرده شد و هر كس عقدهاى دارد بايد بگشايد، به من اجازه مىدهى سؤال كنم؟ فرمود: بپرس در صورتى كه مايلى. ابن ابى العوجاء گفت چقدر اين خرمن را مىكوبيد و خود را به اين سنگ مىچسبانيد و اين خانه برافراشته را مىپرستيد و به گردش مانند شتر رم كرده مىدويد، هر كس انديشهاى داشته باشد مىفهمد اين كار صحيحى نيست و از شخص صاحب نظر سر نمىزند اينك پاسخ بده كه پيشواى اين مردم و قله مرتفع اين جمعيت هستى و پدرت بنيانگذار و نظام دهنده آن بوده؟
امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه خدا گمراهش نموده حق برايش سنگين مىآيد و پناه به آن نمىبرد و همكار شيطان مىشود و از او پيروى مىنمايد كه موجب هلاكتش مىگردد و هرگز او را از گرداب نجات نمىبخشد. اين خانهاى است
كه خداوند مردم را به پرستش در اين خانه واداشته تا بيازمايد كه اطاعتش مىنمايند در رابطه با آمدن اينجا. آنها را مأمور به تعظيم و زيارت خانه نموده و آن را قبله مسلمانان جهان نموده. پس اين يكى در وسائل رضوان خدا و راهى است براى رسيدن به آمرزش او برافراشته گرديده با كمال و جايگاه عظمت و جلال است.
خداوند دو هزار سال قبل از گستردن زمين او را آفريده، پس شايسته است كه دستورش را اطاعت و از آنچه نهى نموده بر حذر باشيم.
ابن ابى العوجاء گفت سخنى گفتى كه ما را حواله به چيزى كه غائب است دادى.
فرمود: چگونه غائب است كسى كه با مخلوق حضور دارد و به آنها از رگ گردن نزديكتر است سخن آنها را مىشنود و اسرارشان را مىداند و هيچ مكانى خالى از او نيست ولى هيچ مكانى او را در بر نمىگيرد و به جايى نزديكتر از جاى ديگر نيست به اين مطلب آثارش گواه است و افعالش راهنما؟ آن كسى كه خداوند او را به راستى برگزيده با آيات محكم و براهين واضح حضرت محمد صلى الله عليه و آله اين نوع عبادت را براى ما آورده. اگر در چيزى از آن مشكوك هستى بگو تا برايت توضيح بدهم.
ابن ابى العوجاء فرو ماند و نتوانست چيزى بگويد و از خدمت امام رفت. وقتى به دوستان خود رسيد گفت من از شما مىخواستم شرابى برايم تهيه كنيد شما كبابم كرديد و به آتش انداختيد.
گفتند ساكت باش. ما را با حيرت خود مفتضح كردى. ما كسى را از تو خوارتر در مجلس او نديديم. گفت به من چنين نسبت مىدهيد. اين شخص پسر كسى است كه اين طور سر مردم را تراشيده. اشاره كرد به مردمى كه براى حج آمده بودند.پ ارشاد صفحه 301.
روايت شده كه ابو شاكر ديصانى روزى در مجلس امام صادق عليه السلام عرض كرد تو يكى از ستارگان درخشانى و آباء گرامت ماه تابان بودند و مادرانت شخصيتهاى برجسته و از نژادى گرامى وقتى نام از دانشمندان برده شود همه اشاره به تو مىكنند. اينك تقاضا دارم مرا مطلع فرمائى كه چه دليلى بر حدوث و پديدار
شدن جهان دارى؟
حضرت صادق عليه السلام فرمود يكى از نزديكترين دلائل را براى تو ذكر مىكنم. تخم مرغى را خواست و در كف گرفت و فرمود اين يك دژ استوار و يك حصار محكمى كه داخل آن يك پوست نازك سفيدى هست و در داخل آن پوست نازك سفيدهاى روان جاى گرفته مانند نقره و يك زرده مايع. آيا در محتويات اين تخم مرغ شك دارى؟ ابو شاكر گفت نه در آنچه فرمودى شكى وجود ندارد.
امام صادق عليه السلام فرمود: بعد همين تخم جوجهاى مىدهد چون طاوس.
آيا غير آنچه گفتم چيز ديگرى وارد تخم مرغ مىشود؟ ابو شاكر گفت نه. فرمود: اين خود دليلى بر پديد شدن جهان است.
ابو شاكر گفت متشكرم از راهنمايى شما توضيح داديد نيكو و مختصر، اما مىدانيد كه ما جز چيزى را كه به چشم درك نمائيم نمىپذيريم يا به گوش بشنويم و يا با دهان بچشيم و يا بويش را استشمام نمائيم و يا به دست لمس كنيم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: از حواس پنجگانه صحبت كردى، با اينكه حواس نمىتوانند چيزى را ثابت كنند مگر با دليل همان طورى كه تاريكى را نمىشكافند مگر با چراغ. امام عليه السلام منظورشان اين است كه حواس بدون عقل نمىتوانند راهنماى مسائلى باشند كه از ما دور است و پيدايش شكل و صورتى كه مىبينى معقولى است كه اطلاع به آن از راه محسوس پيدا شده.پ مناقب آل ابى طالب ج 2 صفحه 28.
عبد الرحمن بن سالم گفت ابن بشرمه و ابو حنيفه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدند، امام عليه السلام به ابو حنيفه فرمود: از خدا بترس و دين را با رأى و قياس خود توجيه نكن. اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود زيرا خداوند او را امر به سجده كرد. گفت من از او بهترم مرا از آتش آفريده و او را از گل.
بعد فرمود مىتوانى سر خود را با بدنت مقايسه كنى. جواب داد نه. فرمود: بگو اين آب شورى كه در چشمها است براى چيست؟ و ترشح تلخ گوش براى چيست و سردى بينى و آب شيرين دهان اينها براى چه قرار داده شدهاند؟ جواب داد نمىدانم.
فرمود: خداوند دو چشم را از چربى آفريده و شورى را در آن دو از جهت حفظ آنها مقرّر فرموده و گر نه فاسد مىشدند. تلخى در گوش لطف ديگرى است كه به ما نموده اگر اين تلخى نبود كرمها و حشرات داخل گوش مىشدند و به دماغ و مغز صدمه مىرسانند و آب بينى براى آن است كه نفس بالا و پائين رود و بوىهاى خوب و بد را استشمام كنيم و طعم شيرين بزاق دهان براى آن است كه انسان لذت طعم خوردنيها و آشاميدنيها را ببرد.پ بعد فرمود: كدام جمله است كه اولش كفر است و آخر آن ايمان؟ گفت نمىدانم. فرمود:
لا اله الا الله
بعد فرمود: كداميك از اين دو كار نزد خدا بزرگتر است قتل يا زنا؟ جواب داد قتل. فرمود: پس خداوند در قتل به دو شاهد راضى شده ولى زنا را جز چهار شاهد نمىتواند ثابت كند. با اينكه شاهد در زنا شهادت عليه دو نفر مىدهد و در قتل شهادت عليه يك نفر، زيرا قتل كار يك نفر است اما زناكار دو نفر. باز فرمود: كداميك از اينها نزد خدا بزرگتر است روزه يا نماز؟ جواب داد نماز.
فرمود: پس چرا زن وقتى حائض مىشود قضاى روزه نمىگيرد ولى قضاى نماز را مىخواند؟ فرمود: براى اينكه زن بعد از حيض شروع به نماز مىكند و ادامه مىدهد اما در روزه چنين نيست.
باز پرسيد: زن ضعيفتر است يا مرد؟ گفت زن. فرمود: پس چرا زن ضعيف در ارث يك سهم مىبرد اما مرد قوى دو سهم؟ سپس فرمود: چون مرد مجبور است خرج زن را بدهد اما زن اجبارى براى خرج مرد ندارد.
باز فرمود: ادرار كثيفتر است يا منى؟ ابو حنيفه جواب داد ادرار. فرمود: بنا به قياس تو بايد غسل را براى ادرار كرد نه براى منى، با اينكه خداوند غسل را براى منى قرار داده نه ادرار. سپس فرمود: چون منى اختيارى است و از تمام بدن خارج مىشود و در هر چند روز يك بار است ولى ادرار ضرورى است و در هر روز چند مرتبه.
ابو حنيفه گفت چطور منى از تمام بدن خارج مىشود با اينكه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ امام صادق عليه السلام فرمود: آيا فرموده است از جاى ديگر خارج نمىشود (فقط از همين دو جا خارج مىشود).
باز فرمود: چرا زن هنگام حامله بودن حيض نمىشود؟ جواب داد نمىدانم.
فرمود: خداوند خون را نگه مىدارد و غذاى فرزند مىكند. سپس فرمود: دو فرشتهاى كه اعمال انسان را يادداشت مىكنند در كجاى بدن قرار مىگيرند؟ گفت نمىدانم.
فرمود: جايگاه آنها روى دندانهاى عقل است كه دهان دوات است و زبان قلم و آب دهان مركّب.پ باز فرمود: چرا مرد در هنگام مصيبت دست خود را بر جلوى سر مىگذارد و زن به صورت مىزند؟ گفت نمىدانم. فرمود: از آدم و حوّاء پيروى مىكنند وقتى از بهشت پائين شدند نمىبينى مرد هنگام مصيبت كمر خم مىكند ولى زن سر به آسمان بلند مىنمايد موقع گريه.
بعد فرمود: چه مىگوئى در مورد مردى كه ازدواج كرده و بندهاى دارد او هم در همان شب ازدواج نموده هر دو به مسافرت رفتند و زن هر دوى آنها در يك اتاق زندگى مىكردند خانه بر سر آن دو خراب شد هر دو زن مردند ولى دو پسر بچه باقى ماند كداميك از آن دو پسر مالك است و كدام غلام و برده و كدام وارث و كدام موروث؟ ديگر اينكه بگو ببينم نظر تو چيست در مورد مرد كورى چشم شخص بينائى را كور كرده و كسى كه دست ندارد دست يك نفر را قطع نموده و در مورد اين آيه چه مىگوئى كه خداوند وقتى موسى و هارون را مىفرستد پيش فرعون مىفرمايد لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى شايد گفتن و لعل از تو اگر بگوئى حالت شك و ترديد را مىرساند. گفت صحيح است فرمود: آيا از خداوند هم به معنى شك و ترديد است؟
سپس فرمود: اين آيه را توضيح بده وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ كدام محل است؟ ابو حنيفه گفت بين مكه و مدينه. امام عليه السلام فرمود:
شما را به خدا قسم آيا در بين مكه و مدينه حركت نمىكنيد با اينكه اعتمادى به جان خويش از كشته شدن و به اموالتان از سرقت نداريد؟
فرمود: اين آيه را بگو وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً كجا است؟ گفت خانه خدا.
فرمود: شما را به خدا قسم مگر نمىدانيد كه عبد الله بن زبير و سعيد بن جبير داخل خانه خدا شدند ولى از كشته شدن در امان نبودند. ابو حنيفه گفت مرا معاف داريد
يا ابن رسول الله فرمود: تو مىگوئى من به زودى مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مىكنم؟ گفت به خدا پناه مىبرم از چنين حرفى.
فرمود: وقتى از تو سؤالى بكنند چكار مىكنى؟ گفت از روى كتاب خدا يا سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا اجتهاد جواب مىدهم؟ فرمود: اگر اجتهاد نمودى به رأى خود آيا لازم است مسلمانان پيروى رأى و نظر تو را بكنند؟ گفت آرى.
فرمود: همين طور لازم است بپذيرند آنچه را خدا نازل كرده پس گويا تو گفتهاى به زودى نازل مىكنم مثل آنچه خدا نازل كرده (چون اطاعت تو نيز مانند اطاعت خدا لازم است).پ در حديث ديگرى محمد بن مسلم گفت حضرت صادق عليه السلام به ابو حنيفه گفت بگو همين دو نكته كه بر روى دستهاى الاغ تو است چيست كه موى بر روى آنها نمىرويد؟ گفت مانند دو گوش و دو چشم شما آفريده شدهاند فرمود: در همين مطلب هم مقايسه كردى و قياس نمودى و خداوند دو چشم مرا براى ديدن و دو گوش مرا براى شنيدن آفريده. اين دو نكته كه در همه حيوانات است براى چيست و به چه درد مىخورد؟ ابو حنيفه شرمنده بازگشت.
محمد بن مسلم گفت من عرض كردم آقا بفرمائيد براى چيست؟ فرمود: خداوند در قرآن كريم مىفرمايد لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ يعنى راست (سرش به طرف بالا و پاهايش به طرف پائين است) غذاى او از غذاى مادر و آشاميدنى او از آشاميدنىهاى مادر است. پيمان نامه او در پيشانى اوست وقتى خداوند اجازه ولادت فرزند را بدهد فرشتهاى به نام حيوان مىآيد او را چپه مىكند سرش به طرف پائين مىآيد و پاهايش به طرف بالا از پيمان فراموش مىكند اما تمام چهارپايان در شكم مادرشان چپه هستند سرشان طرف دم مادر و دمشان طرف سر مادر است.
چنانچه انسان هنگام زايمان چنين مىشود اين دو نكته كه سياه است و در چهارپايان ديده مىشود جاى دو چشم آنها است در شكم مادرشان. به همين جهت موى بر آنها نمىرويد اين وضع در تمام چهارپايان هست مگر شتر كه گردن او بلند است و سرش جلوتر از دو دست و دو پايش هست.
پمناقب آل ابو طالب ج 2 صفحه 337.
ابو خنيس كوفى گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم گروهى از نصرانيان در خدمت ايشان بودند. مدعى بودند كه مقام موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله مساوى است چون همه آنها داراى شريعت و كتاب آسمانى هستند. امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت محمد صلى الله عليه و آله بهتر از آن دو است و داناتر. خداوند به او آنقدر علم عطا فرموده كه به ديگرى نداده. گفتند: آيا آيهاى در قرآن هست كه شاهد بر اين مطلب باشد؟ فرمود: آرى اين آيه وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ و اين آيه كه به عيسى مىفرمايد وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ و فرمايش خداوند به حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه مىفرمايد وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ و اين آيه لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً به خدا قسم حضرت محمد صلى الله عليه و آله داناتر از هر دوى آنها است اگر حضرت موسى و عيسى پيش من بيايند و سؤال از من بنمايند جواب مىدهم به آنها و سؤال مىكنم جواب نمىدهند.پ اختصاص.
داود رقى گفت يكى از خوارج اين آيه را از من پرسيد مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ چه چيز از آنها را خدا حلال كرده و چه چيز را حرام؟ گفت من چيزى نمىدانستم به حج رفتم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم فدايت شوم يكى از خوارج چنين سؤالى را از من كرد فرمود: خداوند قربانى منى را ميش و بز اهلى را حلال كرده ولى ميش و بز كوهى را حرام. اين آيه همين مطلب را مىفرمايد و مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ و در قربانى منى شتر عربى را حلال كرده و شتر نجاتى را حرام (يك نوع شتر است كه نسبت به بخت نصر دارد) و از گاوها گاو اهلى حلال و گاو كوهى حرام است اين آيه همان مطلب است وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ رفتم پيش آن خارجى و جواب را به او گفتم. گفت اين مطلب را بايد به وسيله شتر از حجاز آورده باشى.
پكنز الفوائد كراجكى: نقل كردهاند كه ابو حنيفه با حضرت صادق عليه السلام غذا خورد وقتى امام عليه السلام دست از غذا كشيد گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* خدايا اين نعمت از تو و پيامبر تو است. ابو حنيفه گفت يا ابا عبد الله آيا با خدا شريك قرار مىدهى؟ فرمود: واى بر تو خداوند در قرآن مىفرمايد وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ و در جاى ديگر مىفرمايد وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ.
ابو حنيفه گفت به خدا قسم گويا تاكنون در قرآن اين آيات را نخوانده بودم و نه شنيده بودم امام فرمود: من هم خواندهام و هم شنيدهام ولى خداوند در باره تو و امثال تو نازل كرده أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها و در اين آيه مىفرمايد كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.پ كتاب استدراك.
منصور دوانيقى در مجلسى كه پر از جمعيت بود امام صادق عليه السلام را احضار نمود وقتى امام وارد شد اجازه جلوس داد. مدتى منصور سر به فكر فرو برده بود سپس سر برداشت و گفت يا جعفر! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى به پدرت على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: اگر گروهى از امت حرفى كه نصرانيان در باره عيسى گفتند برايت نمىگفتند سخنى در بارهات مىگفتم كه هر دستهاى كه به تو برخورد مىكردند از خاك پاهايت براى شفا برمىداشتند و خود على عليه السلام فرمود: دو دسته در رابطه با من هلاك شدهاند يكى دوست افراطى و ديگرى كينهتوز افراطى او از عقيده افراطىها در باره خود عذر مىخواهد. سوگند به جان خود ياد مىكنم كه اگر عيسى بن مريم سكوت كند در باره آنچه نصرانيان به او نسبت مىدهند خدا عذابش خواهد كرد. ما مىبينيم آنچه در باره تو مردم معتقدند كه مشتى ياوه و بهتان است. اينكه تو در مقابل آنها سكوت كردهاى و راضى به حرف آنها هستى خشم خدا را برمىانگيزاند. نادانان شام و اوباش كوفه مدعى هستند كه تو عالم دهر و ناموس دوران و حجت خدا و نماينده او و خزينه علم خدائى و ترازوى عدالت و چراغ راهنماى راه تاريكى به سوى فضاى روشنى و خداوند عمل هيچ كس را قبول
نمىكند كه جاهل به حق تو باشد و نه روز قيامت برايش ارزشى قائل شوند تو را مقامى مىدهند كه شايسته آن نيستى و آنچه سزاوار تو نيست به تو نسبت مىدهند اينك مىدانى اولين كسى كه حق و حقيقت را گفته است جدّ تو و اولين كسى كه تصديقش نموده بر اين حقيقت پدر تو است تو شايستهترى كه پيرو آنها باشى و راه آنها را بپيمائى.پ حضرت صادق عليه السلام فرمود: من شاخهاى از شاخههاى زيتونم و چراغى از چراغهاى خاندان نبوت و عترت پيامبر و تربيت شده سفيران خدا و دست پرورده رادمردان پاك و چراغى از چراغهاى مشكات نورم كه در آن نور نور است و برگزيده پايدار در نهاد رهبران برجسته پروردگارم. منصور نگاهى به اطرافيان خود نموده گفت مرا در دريائى بيكران و مواج سرگردان كرد كه هيچ ساحلش نمودار نيست دريائى ژرف كه شناگران غرق مىشوند و دانشمندان سرگردان و شنونده را در تنگناى انديشه قرار مىدهد اين همان استخوانى است كه در گلوى خلفاء گير كرده نمىتوان او را كشت و نه تبعيدش نمود اگر من و او از درختى مبارك بوديم كه ريشهاى پاك دارد و شاخهاى بلند و ميوهاى شيرين كه در عالم ذرّ برجسته بودند و در كتابهاى آسمانى مقدس هر آينه با او برخوردى مىكردم كه عاقبت پسنديدهاى نداشته باشد به واسطه عيبجوئيهائى كه از ما مىكند و حرفهاى ناستودهاى كه در باره ما مىگويد.
امام صادق عليه السلام فرمود: قبول نكن در مورد خويشاوندان خود و كسانى كه آسايش را مىخواهند از بستگانت. سخن كسى را كه محروم از بهشت و اهل جهنم است زيرا سخن چين گواهى به دروغ مىدهد و شريك شيطان است در اختلاف انداختن بين مردم خداوند در اين آيه مىفرمايد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ ما ياور و كمك كار تو هستيم و از اركان مملكت و قدرت توايم تا موقعى كه امر به معروف و نيكى كنى و اجراى احكام قرآن در ميان مردم بنمائى و به اطاعت از خدا دماغ شيطان را به خاك بمالى. گرچه با هوشيارى و بردبارى و اطلاعاتى كه از آداب و سنن الهى دارى بر تو لازم است پيوند نمائى با خويشاوندى كه قطع نموده و
عطا كنى به كسى كه محرومت كرده و ببخشى كسى را كه به تو ستم روا داشته چون مقام كسى كه جبران نيكى را مىكند مانند كسى كه صله رحم مىنمايد نيست.
واصل كسى است كه اگر كسى قطع رحم نموده او پيوند نمايد. اينك صله رحم كن تا خداوند بر عمرت بيفزايد و روز قيامت تخفيف در حسابت بخشد.پ منصور گفت چون راست مىگوئى عذرت را پذيرفتم و به واسطه مقامى كه دارى از تو گذشتم اكنون مرا حديثى بفرما از جانب خود تا پند بگيرم و مرا از هلاكت و بدبختى باز دارد. امام صادق عليه السلام فرمود: حلم و بردبارى را از دست مده كه پايه علم است، خوددار باش هنگامى كه قدرت پيدا مىكنى زيرا اگر هر چه مىخواهى انجام دهى تشفى خاطر كردهاى يا كينهاى را اظهار نمودهاى يا خواهند گفت خيلى قدرت دارد بدان كه اگر مستحق مجازاتى را كيفر نمائى حد اكثر به تو خواهد گفت كه عادل است من حالى را بهتر از حال عدل نمىدانم اما حالى كه موجب سپاس و تشكر شود بهتر است از حالى كه موجب صبر و شكيبائى گردد.
منصور گفت پند دادى بسيار نيكو و سخن مختصر و موجز بيان كردى اكنون از شخصيت و مقام جدت على بن ابى طالب عليه الصلاة و السلام حديثى نقل كن كه عامه نقل نكرده باشند فرمود: پدرم از جدم نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود: در شب معراج چشمم گشوده شد و در فاصله دور چون اسب سوارى كه شكاف سوزنى را از فاصله يك روز راه ببيند خداوند با من در مورد على سه پيمان گرفت فرمود: يا محمد صلى الله عليه و آله گفتم آرى پروردگارم. فرمود: على پيشواى پرهيزگاران و رهبر سفيد چهرگان و سرور مؤمنين است ولى مال و پول سرور ستمكاران. او همان كلمهاى است كه براى پرهيزگاران لازم شمردم و آنها سزاوارتر به اين كلمه هستند و اهل آن كلمهاند به اين مقام او را بشارت بده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را بشارت داد. عرض كرد يا رسول الله من در آنجا نيز ياد مىشوم فرمود: آرى تو را در رفيع اعلى ياد مىكنند. منصور گفت اين فضل خداست كه به هر كس كه بخواهد مىدهد.پ المجالس و الاخبار صفحه 20.
حفصى بن غياث گفت خدمت سرور جعفرها امام صادق عليه السلام بودم. آن موقعى كه منصور ايشان را آورده بود. ابن ابى العوجاء كه مردى ملحد و كافر بود خدمت آن جناب رسيد و گفت در باره اين آيه چه مىفرمائيد كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها قبول كرديم اين پوستها گنهكارند و عذاب مىشوند چرا غير آن پوستها عذاب شوند امام عليه السلام فرمود: واى بر تو آنها همان پوست اوّلند ولى غير آنهايند.
ابن ابى العوجاء گفت اين سخن را برايم خوب توضيح بده. امام عليه السلام فرمود: اگر شخصى يك خشت خام را تكه تكه كند، بعد آب را روى آن بريزد و گل كند باز آن را در قالب بريزد و مثل خشت اول درآورد مگر اين همان خشت اول نيست در حالى كه غير آن خشت است.
ابن ابى العوجاء گفت صحيح است، خدا عمرت را بيفزايد.
توضيح:پ به خط يكى از افاضل ديدم كه از خط شهيد اعلى الله درجته نقل مىكرد كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت گفت در منى رفتم پيش سرتراشى تا سرم را بتراشند گفت طرف راست خود را بياور و رو به قبله بنشين و نام خدا را ببر از او سه چيز آموختم كه اطلاع نداشتم گفتم تو غلامى يا آزاد؟ گفت غلامم. پرسيدم غلام كيستى؟ گفت جعفر بن محمد علوى صلوات الله عليه.
گفتم ايشان در اينجا هستند يا نه؟ گفت اينجاست. رفتم درب خانه ايشان اجازه خواستم مرا اجازه نداد و گروهى از مردم كوفه آمدند و اجازه خواستند به آنها اجازه داد منهم با آنها وارد شدم. وقتى خدمت آن جناب رسيدم گفتم يا ابن رسول الله صلى الله عليه و آله اگر پيغام بدهى به اهل كوفه و آنها را از دشنام دادن به اصحاب محمد صلى الله عليه و آله باز دارى خوب است من بيش از ده هزار نفر را در كوفه ديدهام كه اصحاب را دشنام مىدهند. فرمود از من نمىپذيرند. گفتم چه كسى از تو نمىپذيرد با اينكه شما پسر پيغمبرى.
فرمود: تو خودت از كسانى هستى كه حرف مرا نمىپذيرى بدون اجازه من وارد خانهام شدى و بىاجازه نشستى و بر خلاف اعتقاد من حرف زدى. شنيدهام كه تو
در دين قياس مىكنى گفتم بلى. فرمود: واى بر تو نعمان، اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود هنگام امر به سجده براى آدم عليه السلام گفت مرا از آتش و او را از گل آفريدى حالا بگو ببينم كدام بزرگتر است از اين دو، قتل يا زنا؟ گفتم قتل. فرمود:
براى قتل دو شاهد لازم داشته ولى در زنا چهار شاهد. آيا مىتوان مقايسه كرد؟
گفتم نه.
فرمود: از اين دو كداميك بزرگتر است ادرار يا منى؟ گفتم ادرار. فرمود: چرا خداوند در ادرار وضو را لازم دانسته ولى در منى غسل بايد بكند آيا مىتوان قياس كرد؟ گفتم نه. فرمود كداميك اهميت بيشتر دارد نماز يا روزه؟ گفتم نماز. فرمود:
پس چرا براى زن حائض لازم است روزه را قضا كند ولى نماز را قضا نمىكند آيا مىتوان مقايسه كرد؟ گفتم نه. فرمود: كداميك از اين دو ضعيفترند زن يا مرد؟
گفتم زن. فرمود: پس چرا در ارث خداوند به مرد دو سهم و به زن يك سهم داده آيا مىتوان قياس كرد؟ گفتم نه.
فرمود: چرا خداوند در مورد كسى كه ده درهم بدزدد حكم به قطع دست او نموده اما اگر شخصى دست ديگرى را قطع نمايد بايد ديه آن كه پنج هزار درهم است بپردازد مىتوان اينها را قياس كرد؟ گفتم نه.
فرمود: شنيدهام تو يك آيه از قرآن را تفسير نمودهاى به غذاى پاك و آب سرد در روز گرم اين آيه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ گفتم درست است. فرمود: اگر كسى تو را دعوت كند و غذاى پاك و خوبى برايت بياورد و آب سرد و گوارائى به تو بياشامد بعد منت بگذارد بر تو همين طور كه اين آيه را تفسير مىكنى آيا مىگوئى چه نوع آدمى است؟ گفتم من او را بخيل مىدانم. فرمود: آيا خداوند بخل مىورزد گفتم پس نعيم در اين آيه چيست؟ فرمود:
حبنا اهل البيت
دوستى با ما خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله.پ نقل شده كه طاوس يمانى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد فرمود به او يا طاوس تو را به خدا سوگند آيا كسى از خدا عذر پذيرتر هست؟ گفتم نه. فرمود: آيا كسى راستگوتر از آن كس كه مىگويد نمىتوانم و واقعا هم نمىتواند هست؟ گفتم
نه. فرمود: پس چرا عذر بنده را كه راستگوترين شخص است كسى كه عذر پذيرترين شخص است نمىپذيرد. طاوس دامن افشاند بين حق و من كينه و عداوتى وجود ندارد.
توضيح: منظور امام عليه السلام اين است كه معتقدين به جبر مىگويند بنده به اجبار خدا معصيت مىكند پس خدا عذر او را نمىپذيرد با اينكه ادعاى صحيحى بنا به عقيده آنها كرده كه گفته است خدايا من نمىتوانم معصيت نكنم «1».پ از يكى از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده كه ابو حنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. موقعى كه آقا تكيه به عصائى كرده بودند ابو حنيفه گفت آقا اين عصا چيست هنوز شما به سنى نرسيدهاى كه محتاج عصا باشى؟ فرمود صحيح است.
اما اين عصاى پيغمبر صلى الله عليه و آله است. مىخواهم تبرك به آن بجويم.
ابو حنيفه گفت اگر من مىدانستم عصاى پيغمبر صلى الله عليه و آله است از جاى مىجستم و آن را مىبوسيدم. حضرت صادق عليه السلام در حالى كه آستين بالا مىزد فرمود: سبحان الله يا نعمان و الله تو مىدانى اين موى پيامبر صلى الله عليه و آله و از پوست اوست آن را نمىبوسى. ابو حنيفه جلو آمد تا دستش را ببوسد. آستين پائين زد و دست كشيد و وارد منزل خود شد.
پبخش چهاردهم توضيحاتى كه حضرت صادق عليه السلام در باره اصول و فروع دين به روايت اعمش داده
پاعمش گفت حضرت صادق عليه السلام فرمودند: اين مسائل شرايع و آداب دينى است براى كسى كه مايل است تمسك به آن بجويد، خدا را در نظر بگيرد خداوند هم او را هدايت خواهد كرد:
وضو را شاداب گرفتن چنانچه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: شستن صورت و دو دست تا آرنج و مسح سر و دو قدم تا برآمدگى روى پا هر كدام يك مرتبه- دو مرتبه نيز جايز است. وضو را باطل نمىكند مگر بول و گازهاى معده و خواب و غائط و جنابت. هر كس روى كفش مسح كند مخالفت با خدا و پيامبر و كتاب خدا نموده وضويش صحيح نيست و نمازش نيز كافى نخواهد بود.
غسلها چند قسم است: غسل جنابت، حيض، ميت، غسل مسّ ميت بعد از سرد شدن و غسل كسى كه ميت را غسل مىدهد، غسل روز جمعه، غسل دو عيد (عيد قربان و عيد فطر) غسل دخول مكه، دخول مدينه، غسل زيارت، غسل احرام، غسل روز عرفه، غسل شب هفده ماه رمضان، غسل شب نوزده ماه رمضان و شب بيست و يكم ماه رمضان و بيست و سوم آن، اما واجب غسل جنابت است. غسل جنابت با حيض يكى است.
نماز واجب: ظهر چهار ركعت، عصر چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشاء
چهار ركعت و صبح دو ركعت. مجموع نمازهاى واجب هفده ركعت است و نمازهاى مستحب سى و چهار ركعت كه چهار ركعت بعد از مغرب كه در سفر و حضر كم نمىشود و دو ركعت نشسته بعد از عشاء كه معادل با يك ركعت و هشت ركعت در سحر به نام نماز شب و دو ركعت شفع و يك ركعت وتر و دو ركعت نافله صبح بعد از يك ركعت وتر و هشت ركعت قبل از ظهر و هشت ركعت قبل از عصر و خواندن نماز مستحب است در اول وقت.پ نماز جماعت بر فرادى بيست و چهار برابر فضيلت دارد نماز خواندن پشت سر فاجر صحيح نيست نبايد اقتدا نمود مگر به اهل ولايت ائمه عليهم السلام.
در پوست مرده نمىتوان نماز خواند اگر چه هفتاد مرتبه دباغى شده باشد و نمىتوان نماز خواند در پوست حيوانات درنده.
نمىتوان سجده كرد مگر بر روى زمين يا روئيدنيهاى زمين كه خوردنى نباشد و پنبه و كتان. در افتتاح نماز گفته مىشود
تعالى عرشك
نمىتوان گفت
تعالى جدك
و در تشهد اول نبايد بگويد
السلام علينا و على عباد الله الصالحين
زيرا حلال بودن خروج از نماز همان دادن سلام است. وقتى اين سلام را گفتى نماز را سلام دادهاى.
قصر كردن در هشت فرسخ است كه دو بريد مىشود هر گاه نماز را قصر نمودى روزه را هم افطار مىكنى و هر كه در سفر قصر نكند نمازش صحيح نيست.
زيرا در مقدار فرض خدا افزوده است قنوت در تمام نمازها يك سنّت واجب است در ركعت دوم قبل از ركوع و بعد از قرائت نماز ميّت پنج تكبير است. هر كه از اين مقدار كم كند مخالفت با سنت نموده. ميت را از طرف پا با ملايمت داخل قبر مىكنند ولى زن از طرف عرض به طرف لحد گرفته مىشود. قبرها چهارگوش مىشود نه مرتفع.
بلند خواندن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*
در نمازها واجب است. واجبات نماز هفت عدد است، وقت، طهارت، توجه، قبله، ركوع، سجود، دعا.
زكات فريضه واجب است از هر دويست درهم پنج درهم در كمتر از دويست
درهم نقره زكات نيست. زكات بر مال واجب نمىشود مگر بعد از گذشتن يك سال بر مالكيت صاحب آن. زكات را نمىتوان پرداخت مگر به كسانى كه اهل ولايت و معرفت باشند. زكات در گندم، جو، خرما، كشمش وقتى به پنج وسق رسد يك دهم بايد پرداخت. در صورتى كه با آب جارى آبيارى شود اما اگر با دست و دلو آبيارى گردد و يك بيستم مىپردازد وسق شصت صاع و هر صاع يك من است.پ در گوسفند زكات وقتى واجب مىشود كه به چهل رأس برسد كه بايد يك گوسفند بدهد وقتى به صد و بيست و يك رسيد بايد دو گوسفند بدهد تا به دويست رأس بعد از دويست در هر صد رأس يك گوسفند مىدهد.
گاو در صورتى كه به سى رأس رسيد كه يك سال داشته باشند يك گوساله يك ساله تا برسد به چهل گاو كه در آن بايد يك گاو مسن داده شود تا شصت گاو كه در آن دو گوساله تا برسد به هفتاد كه در آن يك گوساله و يك گاو مسن تا به هشتاد برسد در آن دو گاو مسن مىپردازند تا نود كه در آن سه گوساله مىدهد بعد از آن در هر سى رأس يك گوساله و در هر چهل رأس يك گاو مسن.
در شتر زكات وقتى واجب مىشود كه به پنج نفر برسد كه بايد يك گوسفند داد در ده شتر دو گوسفند و در پانزده شتر سه گوسفند وقتى بيست شتر رسيد چهار گوسفند در بيست و پنج شتر پنج رأس گوسفند. اگر بيست و شش شتر شد يك شتر كه وارد سال دوم شده باشد وقتى به سى و شش شتر رسيد، زكات آن شترى است كه وارد سال سوم شده باشد، در چهل و شش شتر بايد شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و در شصت و يك شتر زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد، وقتى هشتاد و يك رسيد دو شتر مىدهد تا به نود برسد و در نود شتر دو شتر كه داخل سال چهارم شده باشد، درصد و بيست و يك شتر دو شتر كه داخل سال چهارم شده باشند و نر بر آن جهيده باشد وقتى شتر زياد شد در هر چهل نفر يك شتر سال سوم و در هر پنجاه نفر يك شتر وارد سال چهارم مىدهد ديگر گوسفند دادن ساقط مىشود و برگشت به دندان شتر مىنمايد (شتر زكات بايد ماده باشد).
زكات فطره بر هر شخص چه صغير باشد و چه كبير، بنده باشد يا آزاد، مرد باشد
يا زن واجب است كه بدهد يك من گندم و جو و خرما و كشمش كه يك صاع كامل است كه آن را نمىتوان پرداخت مگر به اهل ولايت و مودّت.پ حد اكثر ايام حيض ده روز است و حد اقل آن سه روز، زن مستحاضه غسل مىكند و پنبه مىگذارد و نماز مىخواند اما زن حائض نمازش را نمىخواند و قضا هم ندارد اما روزه را مىخورد ولى قضاى آن را بايد بگيرد. روزه ماه رمضان واجب است كه با ديدن ماه بايد گرفت. نماز مستحب را نمىتوان به جماعت خواند زيرا اين كار بدعت و ضلالت است و هر ضلالتى در جهنم است. روزه گرفتن سه روز در هر ماه سنت است كه روز دو پنجشنبه و در وسط آن دو يك چهار شنبه پنج شنبه اول در ده روز اول ماه و چهار شنبه در ده روز دوم و پنج شنبه آخرى در ده روز آخر روزه ماه شعبان خوب است براى كسى كه بگيرد زيرا صالحين اين روزه را گرفته و ترغيب كردهاند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ماه شعبان را وصل به ماه رمضان مىكرد روزه فوت شده از ماه رمضان اگر به تدريج جدا جدا گرفته شود اشكالى ندارد، اما پشت سر هم گرفته شود بهتر است.
حج واجب است بر هر كس كه استطاعت دارد و استطاعت عبارت خوراك مال سوارى و صحت بدن و به قدرى داشته باشد كه خرج خانوادهاش تأمين شود و پس از بازگشت از مكه اداره شود، جايز نيست مگر حج تمتع. حج اقران و افراد فقط براى كسى كه خانوادهاش در مسجد الحرام ساكن باشد احرام جايز نيست تا به ميقات نرسد و از ميقات تأخير انداختن آن جايز نيست مگر به واسطه مريض بودن يا تقيه. خداوند مىفرمايد وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ و تمام نمودن حج عبارت است از اينكه پرهيز نمايد از آميزش جنسى و فسق و جدال در حج نمىتوان در قربانى از گوسفند بىخايه استفاده كرد چون ناقص است، اما گوسفندى كه خايهاش ماليده شده در صورتى كه به جز آن يافت نشود اشكالى ندارد. واجبات حج عبارت است از احرام تلبيه چهارگانه كه اينست
لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك
طواف خانه كعبه براى عمره واجب است و دو ركعت نماز طواف در مقام ابراهيم واجب است و سعى بين صفا و مروه و طواف
نساء واجب است بعد از آن ديگر سعى بين صفا و مروه نمىكنند. وقوف در مشعر و قربانى براى حج تمتع واجب است اما وقوف به عرفه سنتى است لازم و تراشيدن سر سنت است و رمى جمره نيز سنت است.پ جهاد واجب است با امام عادل، هر كس براى دفاع از مال خود كشته شود شهيد است. حلال نيست كشتن يك نفر كافر و ناصبيان در زمان تقيه مگر به جنگ پردازد يا سعى كند در فساد دين و اين در موقعى است كه ترس از جان خود و دوستان نداشته باشى. به كار بردن تقيه در زمان تقيه واجب است و كفاره قسم ندارد و خلاف قسم حساب نمىشود. براى كسى كه از روى تقيه قسم خورده تا بدين وسيله ظلمى را از خويش دور نمايد.
طلاق به همان روش است كه ذكر كرده در قرآن كريم و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بر خلاف آن طلاق جايز نيست و هر طلاقى كه مخالف قرآن باشد طلاق حساب نمىشود. چنانچه هر ازدواجى بر خلاف سنت باشد ازدواج نخواهد بود. مرد نمىتواند بيش از چهار زن به ازدواج بگيرد، اگر زنى را سه مرتبه طلاق داد براى شوهرى كه سه مرتبه طلاق داده ديگر جايز نيست با او ازدواج كند مگر اينكه ديگرى با او ازدواج نمايد. فرموده است بپرهيزيد از ازدواج با زنى كه سه بار طلاق داده شده در يك چنين موقع، زيرا چنين زنانى شوهر دارند.
صلوات بر پيامبر اكرم واجب است در هر محلى، هنگام عطسه و بادها و غير آن و دوستى با اولياى خدا واجب است و ولايت آنها نيز واجب و بيزارى از دشمنانشان لازم است و هم از كسانى كه ظلم به آل محمد صلى الله عليه و آله كرده و احترام آنها را نگه نداشتهاند و فدك را از فاطمه زهرا عليها السلام گرفتهاند و از ميراث او مانع شدند و غصب حقوق او و همسرش را نمودهاند و تصميم به آتش زدن خانهاش را گرفتند و ظلم را بنيان نهاده و سنت پيامبر را تغيير دادند و برائت و بيزارى از ناكثين و قاسطين و مارقين واجب است و همچنين برائت از انصاب و ازلام (دو نوع قمار جاهلى بود) و بيزارى از رهبران ضلالت و شتم تمامشان از اول تا آخر لازم و واجب است.
و برائت از شقىترين جهانيان همطراز با كشنده ناقه ثمود كشنده امير المؤمنين
عليه السلام واجب است و از تمام كشتگان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله.پ و ولايت مؤمنينى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله موجب تغيير و تبديلى نشدند واجب است مانند سلمان فارسى و ابى ذر غفارى و مقداد بن اسود كندى و عمار بن ياسر و جابر بن عبد الله انصارى و حذيفة بن يمان و ابو الهيثم بن التيهان، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصارى، عبد الله بن صامت، عبادة بن صامت، خزيمة بن ثابت ذى الشهادتين و ابى سعيد خدرى و كسانى كه طريق آنها را پيمودهاند و به روش ايشان رفتار كردهاند و ولايت كسانى كه پيروى از آنها نموده و راه هدايت آنها را از پيش گرفتهاند واجب است.
نيكى به پدر و مادر واجب است اگر مشرك بودند اطاعت آنها و ديگران را در معصيت خدا نبايد كرد زيرا اطاعت هيچ مخلوقى در راه معصيت خدا صحيح نيست انبيا و اوصياء آنها معصومند و پاك.
حلال دانستن دو متعه (متعه حج و متعه نساء) واجب است چنانچه خداوند نازل كرده در قرآن كريم و سنت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و واجب به همان نحوى است كه خداوند نازل فرموده.
عقيقه براى فرزند پسر و دختر روز هفتم است روز هفتم بايد فرزند را نامگذارى نمود و سر او را مىتراشند و به وزن مويش طلا يا نقره صدقه مىدهند خداوند هيچ كس را بيشتر از قدرتش تكليف نمىنمايد و بيش از نيروى او تكليف نمىكند و افعال بندگان مخلوق است به خلق تقديرى نه به خلق تكوينى و خداوند خالق هر چيزى است و نبايد معتقد به جبر يا تفويض شوى.
هرگز خداوند شخص پاك را به جرم گناهكار كيفر نمىكند خداوند فرزندان را به گناه آباء و اجدادشان كيفر نمىنمايد خداوند در قرآن كريم مىفرمايد لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى* و باز مىفرمايد أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى خداوند مىتواند ببخشد و مورد رحمت و تفضل خويش اشخاص را قرار دهد و هرگز ستم روا نمىدارد اطاعت كسى را كه مىداند بندگانش را گمراه مىكند و به ضلالت مىكشاند واجب نفرموده و براى رسالت و پيامبرى خود از ميان بندگان كسانى را انتخاب
نمىكند كه بداند كافر خواهند شد و پيرو شيطان مىشوند و هرگز حجت براى مردم قرار نمىدهد مگر معصوم باشد.پ اسلام غير ايمان است هر مؤمنى مسلمان است اما هر مسلمانى مؤمن نيست.
سارق در حالت سرقت مؤمن نيست و زناكار در حال زنا ايمان ندارد كسانى كه حد بر آنها جارى شده مسلمانند ولى نه مؤمنند و نه كافر خداوند تبارك و تعالى داخل آتش نمىكند مؤمنى را كه وعده بهشت به او داده و از آتش خارج نمىنمايد كافرى را كه وعده جهنم و عذاب جاويد به او داده و غير از اين دو را ببخشد براى هر كه بخواهد پس اصحاب حدود فاسقند نه مؤمن و نه كافر مخلد در جهنم نخواهند بود بالاخره يك روز خارج خواهند شد شفاعت در باره آنها جايز است و همچنين براى مستضعفينى كه خداوند دين آنها را بپسندد.
قرآن كلام خدا است نه خالق است و نه مخلوق و فعلا جهان تقيه است و اين منطقه اسلام است نه منطقه كفر و نه منطقه ايمان. امر به معروف و نهى از منكر واجب است براى كسى كه امكان اين كار را داشته باشد و بر جان خويش يا اصحاب خود نترسد ايمان عبارت است از اداى واجبات و اجتناب كبائر و ايمان شناخت قلبى و اقرار به زبان و عمل به اركان و اعتراف به عذاب قبر و منكر و نكير و برانگيختن بعد از مرگ و حساب و صراط و ميزان و ايمان به خدا صحيح نيست مگر با برائت از دشمنان او.
تكبير در دو عيد واجب است اما در عيد فطر در پنج نماز است كه ابتداى آن از نماز مغرب شب عيد فطر شروع مىشود تا نماز عصر روز عيد و آن تكبير چنين است
الله اكبر، الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد الله اكبر على ما هدانا و الحمد لله على ما ابلانا
به واسطه اين كه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ.
اما در عيد قربان در شهرها بعد از ده نماز است كه از نماز ظهر روز عيد قربان شروع مىشود تا نماز صبح روز سوم و در منى بعد از پانزده نماز كه ابتداى آن در نماز ظهر روز عيد است تا نماز صبح روز چهارم و اضافه مىنمايد در اين تكبير
و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام
و زنان زائو بيش از بيست روز نبايد بنشينند مگر
قبل از بيست روز پاك شوند اگر پاك نشد بعد از بيست روز غسل مىكنند و خود را بر حذر مىدارند و عمل مستحاضه را انجام مىدهند.پ شراب عبارت است از هر چيزى كه كم آن مست مىكند زيادش نيز حرام است.
هر درنده كه چنگال دارد و هر پرنده كه پنگال دارد، خوردنش حرام است.
طحال حرام است چون خون است و جرّى و مار ماهى و طافى و هر نوع ماهى كه فلس نداشته باشد خوردن آن حرام است «1».
گناهان كبيره حرام است و آنها عبارت است از شرك به خداى عزيز و كشتن نفسى كه خدا حرام نموده و عقوق والدين و فرار از جنگ و خوردن مال يتيم و رباخوارى بعد از گواهى و نسبت زنا دادن به زنان پاك دامن بعد از اين گناهان زنا و لواط و خوردن حرام و كم فروشى در پيمانه و ترازو و قمار و شهادت به دروغ و يأس از رحمت خدا و ايمنى از مكر خدا و نااميدى از رحمت پروردگار و ترك كمك به مظلومين و اعتماد به ستمكاران و قسم دروغ و زشت و حبس حقوق مردم بدون تنگدستى و به كار بردن كبر و بزرگ منشى و دروغ و اسراف و تبذير و خيانت و سبك شمردن حج و جنگ با اولياى خدا و لهو و لعبى كه انسان را از ذكر خدا باز دارد مكروه است مانند غنا و تار زدن و اصرار بر گناهان صغيره. سپس فرمود: در اين مقدار مايهايست براى رسانيدن مردمان پارسا به هدف مكتبى خود.
شيخ صدوق رحمة الله عليه مىفرمايد: گناهان كبيره، هفت قسم است. بعد از اين هفت قسم هر گناهى كبيره است نسبت به گناه كوچكتر از خود و صغيره است نسبت به گناه بزرگتر از خود. اين تفسير فرمايش امام صادق عليه السلام است. در اين حديث كه بعد از آن هفت قسم كبائر ديگرى را ذكر فرموده
و لا قوة الا بالله.
اجزاء خبر در بخشهاى مربوط به خود توضيح و تشريح شده است.
پبخش پانزدهم احتجاج اصحاب امام صادق عليه السلام با مخالفين
پاختصاص: ابن ابى عمير گفت: ابو حنيفه به ابى جعفر مؤمن طاق گفت: نظر تو در باره سه طلاقه نمودن چيست؟ مؤمن طاق گفت آيا بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله است؟ ابو حنيفه جواب داد آرى. گفت صحيح نيست.
ابو حنيفه گفت چرا صحيح نباشد؟ گفت چون ازدواج يك قرارداد در مسير اطاعت خداست، هرگز با معصيت از هم گسيخته نمىشود. وقتى ازدواج در مسير معصيت جايز نباشد، طلاق نيز در اين مسير جايز نيست و در تجويز چنين كارى طعنه زدن به خداى عزيز است در دستوراتش و به پيامبر صلى الله عليه و آله در سنّتش، چون وقتى عمل بر خلاف كتاب و سنت بود معنى ندارد، ما خود مىگوئيم هر كس خلاف كتاب و سنت نمايد به اجبار بايد به كتاب و سنت وادار نمود.
ابو حنيفه گفت علما چنين كارى را تجويز نمودهاند مؤمن طاق در جوابش گفت عالم نيست كسى كه به بنده اجازه معصيت بدهد و راه شيطان را در دين خدا تجويز نمايد. عالمى بزرگتر از كتاب و سنت نيست چرا شما به بنده اجازه مىدهيد جمع بين سه طلاق در يك وقت بنمايد ولى اجازه نمىدهيد جمع بين نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء نمايد و در اين تجويز تعطيل كتاب خدا و از ميان بردن سنت پيامبر است. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ.
اينك بگو ببينم ابا حنيفه! چه مىگوئى در باره مردى كه بگويد زن من به سنّت
شيطان طلاق داده شده است؟ آيا چنين طلاقى جايز است يا نه؟ ابو حنيفه گفت اين بر خلاف سنت است، زنش طلاق داده شده است، اما معصيت خدا را كرده. مؤمن طاق گفت پس اين شبيه آن است كه بگوئيم وقتى خلاف سنت خدا نمود عمل به سنت شيطان نموده و هر كه پيرو شيطان باشد او بر ملت شيطان است و نصيبى از دين خدا ندارد.پ ابو حنيفه گفت چنين كسى عمر بن خطاب است كه او از بهترين پيشوايان مسلمين است.
عمر گفت خداوند عزيز در مورد طلاق براى شما مهلت قرار داد و فاصله انداخت ولى شما عجله نموديد و فرصت را از دست داديد، ما هم اين عجله شما را پذيرفتيم.
مؤمن طاق گفت عمر وارد به احكام دين نبود. ابو حنيفه گفت به چه دليل؟
مؤمن جواب داد چه دليلى بياورم كه تو نمىپذيرى. اولين مرتبه گفت شخص جنب نماز نخواند اگر آب پيدا نكرد گرچه يك سال طول بكشد، امت اسلامى بر خلاف اين عمل مىكنند. ابو كيف عائذى پيش عمر آمد و گفت يا امير المؤمنين من به مسافرت رفتم، حالا برگشتهام زنم ازدواج كرده. او در جواب گفت اگر با زنت همبستر شده، زن اوست ولى اگر همبستر نشده زن تو است. اين حكمى است كه كسى قائل نيست و امت بر خلاف آن هستند.
و در مورد زنى كه چهار سال بود شوهرش به مسافرت رفته بود اجازه داد در صورت تمايل ازدواج كند اما امت بر خلاف اين دستورند كه هرگز نمىتواند ازدواج نمايد مگر گواهان بر مرگ او گواهى دهند يا گواهى به طلاقش بدهند، و هم دستور داد هفت نفر از يمنىها را به جرم كشتن يك نفر بكشند و گفت اگر نبود رويهاى كه اهل صنعا دارند همه را به واسطه اين يك نفر مىكشتم، با اينكه امت بر خلاف چنين دستورى عمل مىكند.
زن آبستنى پيش او آوردند كه گواهان بر زناكارى او شهادت داده بودند، دستور داد او را سنگسار نمايند. على عليه السلام فرمود: بر فرض تو بتوانى آن زن را رجم
كنى چه اختيارى در مورد بچه شكمش دارى؟ فرمود: مگر نمىدانى كه قلم از او برداشته شده تا صحّت يابد؟ عمر گفت لولا على لهلك عمر.پ هم او نمىدانست كلاله چيست. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد، آن جناب برايش توضيح داد باز نفهميد. از دخترش حفصه خواست كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بپرسد، وقتى حفصه پرسيد آن جناب فرمود پدرت از تو خواسته و به تو دستور داده؟ گفت آرى، فرمود: پدر تو اين مطلب را نخواهد فهميد تا بميرد.
كسى كه اين كلاله را نداند چگونه احكام دين را مىداند؟
توضيح: سيد رضى در كتاب فصول مىنويسد فضال بن حسن بن فضال كوفى از محلى گذشت كه ابو حنيفه براى عدهاى احكام فقهى و حديث خود را مىگفت تا بنويسند.
فضال به دوست خود گفت به خدا سوگند از اينجا رد نخواهم شد مگر اينكه ابو حنيفه را شرمنده كنم دوست او در پاسخ گفت تو ابو حنيفه را مىشناسى و زبان آورى او را مىدانى؟ گفت اين سخنان را رها كن مگر استدلال كافرى بر مؤمن تفوق و برترى پيدا خواهد كرد. در اين هنگام نزديك ابو حنيفه رفت و سلام كرد. ابو حنيفه و حاضران جواب سلام او را دادند.
گفت يا ابا حنيفه خدا رحمتت كند. من برادرى دارم كه معتقد است بهترين مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، على بن ابى طالب است اما من مىگويم ابا بكر بهترين مردم و پس از او عمر بهترين فرد است، آيا نظر شما چيست؟
مدتى سر به زير انداخت سپس سر برداشت و گفت در مقام و فخر آنها نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همين بس كه آن دو همبستر پيامبر در قبر او هستند چه دليلى واضحتر از اين مىخواهى؟ فضال گفت من اين استدلال را براى او كردم.
گفت به خدا قسم اگر محل متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است و آنها حقى در آن محل نداشته باشند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ظلم كردهاند كه بدون حق آنجا دفن شدهاند و اگر محل متعلق به آن دو بوده كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
بخشيدهاند باز خطا كرده و كار خوبى نكردهاند كه از بخشش خود برگشتهاند و محلى را كه بخشيدهاند باز خود تصرف نمودهاند.
ابو حنيفه ساعتى سر به زير انداخت. آنگاه گفت نه مال شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و نه مال آن دو ولى آن دو به مناسبت حق دخترانشان عايشه و حفصه استحقاق اين دفن را پيدا كردهاند. فضال گفت اين حرف را هم برايش گفتم او در جواب من گفت خودت مىدانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى از دنيا رفت نه زن داشت وقتى محاسبه مىكنيم به هر كدام از آن زنان 72/ 1 مىرسد و اين يك نهم از يك هشتم به اندازه يك وجب در يك وجب مىشود، چگونه آن دو بيش از يك مقدار معلوم متصرف شدهاند؟ ضمنا چه شد كه حفصه و عايشه ارث از پيامبر صلى الله عليه و آله مىبرند ولى فاطمه زهرا عليها السلام دخترش نبايد ارث ببرد؟
ابو حنيفه فرياد زد مردم اين مرد را دور كنيد از من كه او رافضى خبيث است.
مناظره سيد حميرى
پاز مطالبى كه شيخ رحمة الله عليه نقل كرده اين است كه حارث بن عبد الله ربعى گفت من در حضور منصور دوانيقى بودم روزى كه در پل بزرگ بود و سوّار قاضى نيز حضور داشت، سيد حميرى اين قصيده خود را مىخواند:
ان الا له الذى لا شىء يشبهه أتاكم الملك للدنيا و للدين
أتاكم الله ملكا لا زوال له حتى يقاد إليكم صاحب الصين
و صاحب الهند مأخوذ برمته و صاحب الترك محبوس على هون
قصيده خود را تمام كرد. منصور از ذكر فتوحات خود در اين قصيده خوشحال بود. سوّار گفت اين مرد يا امير المؤمنين به خدا قسم بر خلاف عقيده قبلى خود شعر مىگويد. خدا را سوگند اينها معتقد به محبت ديگران هستند و عداوت شما را در دل مىپرورانند. سيد حميرى گفت به خدا قسم او دروغ مىگويد من در مدح تو
راستگويم اين سخنان او از حسد سرچشمه مىگيرد. من دلباخته شما و دوستدار اهل بيتم و در خون من از پدر و مادرم به ارث رسيده، اما اين سوّار و فاميلش دشمن شما بودهاند در جاهليت و اسلام خداوند بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد اين خانواده او اين آيه را نازل نمودهپ إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ منصور گفت راست مىگوئى؟ سوّار گفت يا امير المؤمنين او معتقد به رجعت است و شيخين را سبّ مىكند و نسبتهاى زشت مىدهد به آنها سيد گفت اما مسأله رجعت من از روى قرآن به آن معتقد شدهام كه مىفرمايد وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ در آيه ديگر مىفرمايد وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً مىفهميم از اين دو آيه كه دو نوع حشر وجود دارد يك نوع حشر عمومى و يك حشر خصوصى. و در اين آيه مىفرمايد رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ و مىفرمايد فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ و فرموده است أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ اين گواهى قرآن است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مىفرمايد
يحشر المتكبرون في صور الذر يوم القيامة
متكبران به صورت ذرهها در قيامت محشور مىشوند و فرموده است
لم يجر في بنى اسرائيل شىء الا و يكون في امتى مثله حتى الخسف و المسخ و القذف
و حذيفه گفته است بعيد نيست كه گروه زيادى از اين امت به صورت ميمون و خوك مسخ شوند. پس اعتقاد من به رجعت از چيزهايى است كه قرآن حاكى از آن و سنت پيامبر شاهد است. من معتقدم خداوند اين سوّار را به دنيا برمىگرداند به صورت ميمون يا خوك يا ذرّه، زيرا او مردى ستمگر و متكبّر و كافر است. منصور خنديد. سيد اين اشعار را سرود:
جاءت سوّارا ابا شمله عند الامام الحاكم العادل
فقال قولا خطلا كله عند الورى الحافى و الناعل
و بان للمنصور صدقى كما قد بان كذب الانوك الجاهل
پمنصور گفت او را واگذار. سيد حميرى گفت يا امير المؤمنين او اول شروع كرده و شروعكننده ظالمتر است. او دست بكشد تا من نيز دست بكشم، از ريختن آبروى من خوددارى كند تا من نيز خوددارى كنم. منصور به سوّار گفت سيد حميرى سخن منصفانهاى گفت، دست از او بردار تا سيد هم از تو دست بردارد.