بخشهاى احتجاجات حضرت امام صادق عليه السلام‏

پ‏بخش سيزدهم احتجاجات حضرت صادق عليه السلام با كفار و مخالفين‏

پ‏معانى الاخبار صفحه 13.

مردى از بنى اميه كه اعتقادى به دين نداشت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت خداوند در اين آيه كه مى‏فرمايد المص چه منظورى دارد، در اين لفظ چه حكمى از حلال و حرام است و مردم از اين چه بهره مى‏برند؟

امام صادق عليه السلام از اين خشمگين شد فرمود حساب داشته باش الف يك و لام سى و ميم چهل و صاد نود مى‏شود به حساب ابجد مجموع چقدر شد آن مرد گفت صد و سى و يك سال. امام صادق عليه السلام فرمود وقتى سال صد و سى و يك برسد سلطنت بنى اميه دوستان تو به پايان خواهد رسيد.

ما اين تاريخ را يادداشت كرديم در سال صد و سى و يك روز عاشورا مسوّده (يعنى بنى عباس كه پرچمهاى سياه داشتند) وارد كوفه شدند و بنى اميه منقرض گرديدند.

توضيح: اين خبر با مدت حكومت بنى اميه سازگار نيست چون آنها هزار ماه حكومت كردند و و حتى اگر مبدأ تاريخ را هجرت بگيريم زيرا مبدأ هجرى بعدها تاريخ اسلام شد و مبدأ را اگر عام الفيل هم بگيريم ناسازگار است چون بنا بر اين مبدأ صد و شصت و يك سال مى‏شود با اينكه در اكثر نسخه‏هاى كتاب صد و سى و يك است و آن مطابق عدد حروف نيست.

 

اين خبر براى من مشكلى به وجود آورده بود تا مدتها بالاخره در كتاب عيون الحساب برخورد به اختلاف ترتيب ابجد كردم و در آنجا ترتيب ابجد را در نزد غربيها چنين ديدم.

ابجد، هوز، حطى، كلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ظغش، پس صاد بدون نقطه به حساب آنها شصت است و ضاد نقطه‏دار نود و شين نقطه دار هزار است با اين توصيه سازگار مى‏شود. آنچه در اكثر نسخه‏ها هست شايد اشتباه از طرف نسخه برداران شده كه نوشته صاد نود است. بنا بر مشهور از ترتيب حروف ابجد بوده. با اين حساب اگر مبدأ را بعثت بگيريم درست مى‏شود يا نزول آيه چنانچه بر دقت‏كننده پوشيده نيست.پ احتجاج طبرسى.

قسمتى از سؤال مردى منكر خدا از حضرت صادق (ع) پرسيد چگونه مردم خدا را عبادت مى‏كنند با اينكه او را نديده‏اند؟

فرمود: دلها به نور ايمان او را در مى‏يابند و عقلها آنچنان وجودش را ثابت كرده‏اند مثل اينكه با چشم ديده شود و ديده‏ها نيز از ديدن تركيب عالى جهان و پيوستگى حيرت‏انگيز آن گويا او را مى‏نگرند به دنيا اين همه آثار و دلائل پيامبران و معجزات آنها در كتب آسمانى و آيات محكم آن نيز بيشتر موجب اثبات وجود بشر مى‏گردد. دانشمندان با ديدن آثار عظمت و قدرتش دست از ديدنش برداشته‏اند.

پرسيد آيا خدا نمى‏تواند خود را چنان ظاهر كند كه او را ببينند و بشناسند بعد از روى يقين او را بپرستند؟ فرمود: محال جواب ندارد.

گفت به چه دليل وجود انبياء و پيامبران را ثابت مى‏كنند؟ فرمود: وقتى ما ثابت كرديم داراى آفريننده و سازنده‏اى هستيم كه بسيار برتر و منزه‏تر از ما و جميع موجودات است و او حكيم است و نمى‏توانند مخلوقات او را مشاهده كنند و نه لمس نمايند و با آنها همكارى كند و آنها با او همكارى كنند و با آنها به استدلال بپردازند و آنها با او به بحث پردازند ثابت مى‏شود كه داراى سفيرانى در ميان مخلوق است كه آنها را راهنمائى به مصالح و منافع و موجبات بقاء كه ترك آنها سبب فنايشان‏

 

مى‏شود مى‏كنند با همين دليل ثابت مى‏شود كه دستور دهندگان و نهى‏كنندگانى از جانب حكيم عليم در ميان خلق هست. كسانى هستند كه تعبير و تفسير دستوراتش را مى‏نمايند كه آنها همان انبياء و برگزيدگان خلق هستند. حكيمانى هستند كه به حكمت او تربيت شده‏اند و فرستادگان از جانب اويند با اينكه با مردم در زندگى شريك و در تمام تركيبات آفرينش با هم يكى هستند كه اداى رسالت خويش را از جانب خداى حكيم و عليم به وسيله حكمت و دلائل و براهين و شواهد مى‏نمايند از قبيل زنده كردن مرده و شفا بخشيدن كور و شخص برص دار. پس زمين خالى از حجتى كه همراه با دليلى كه شاهد بر صدق گفتارش باشد نيست و عدالتش را اثبات نمايد.پ سپس فرمود: ما مدعى هستيم كه زمين خالى از حجت نيست و اين حجت از نژاد انبياء است. هرگز خداوند پيامبرى را از نژاد غير انبياء نفرستاده و جريان چنين است كه خداوند براى انسانها شرع درخشانى قرار داده و از نژاد آدم نسلى را طاهر برگزيد كه از آن نسل انبياء و پيامبران را قرار داد و آنها را برگزيده و گوهر تابناك اويند در نهادهاى پاك و پاكيزه آنها در رحم‏هاى مادران حفظ شدند و آلوده به تيرگيهاى جاهليت نشدند و نه نژادشان در هم آميخت زيرا آنها را در موضعى قرار داد كه بالاترين درجه و شخصيت را داشتند. پس كسانى كه خزينه علم خدا و امين غيب و نگهبان اسرار و حجت او بر مردم و مفسر بيان خدايند جز چنين صفاتى را ندارند. حجت نيست مگر از نژاد آنها كه جايگزين پيامبر است به وسيله علمى كه به وراثت از پيامبر در مباحث نموده اگر مردم منكرش شوند سكوت مى‏كنند. آنچه در اختيار مردم از علم پيامبر است مقدار اندكى از علم آنها است. با اختلافى كه در همين مقدار كم دارند اگر مردم پيرو آنها شوند و اطاعت نمايند و به آنها چنگ زنند عدالت گسترده مى‏شود و اختلاف و نزاع از ميان مى‏رود و كارها استوار مى‏شود و دين ظاهر مى‏گردد و يقين جاى شك را مى‏گيرد كمتر مردم اقرار به او مى‏نمايند و پاس مقامش را دارند. بعد از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ پيامبرى از دنيا نرفته مگر اينكه امت بعد از او اختلاف نموده‏اند و اين اختلاف فقط از جهت‏

 

اختلاف در حجت به وجود آمده و رها كردن او.پ گفت پس حجت را اين مشخصات چه لزومى دارد؟ فرمود گاه مورد پيروى و اقتدار قرار مى‏گيرد و از جانب او راهنمائى‏هاى لازم يكى پس از ديگرى مى‏شود اگر چيزى در دين ايجاد شد آنها را مطلع مى‏نمايد و اگر چيزى بيافزايند خبرشان مى‏دهد و اگر كم كنند بصير و مطلعشان مى‏گرداند.

پس آن مرد منكر گفت جهان را از چه چيز آفريد؟ فرمود: از هيچ. گفت چگونه از هيچ بوجود مى‏آيد؟ فرمود: اشياء از اين دو صورت خارج نيست يا از چيزى آفريده شد يا از هيچ. اگر از چيزى باشد بايد آن چيز با خدا وجود داشته باشد و قديم باشد. قديم هرگز پديده و حادث نمى‏گردد و نه بر او تغيير و فنا عارض مى‏شود و آن چيز يا بايد يك ماده واحد و يك رنگ فقط باشد. اين رنگهاى مختلف و عناصر بسيار موجود در جهان از كجا پيدا شده؟ مرگ از كجا آمده؟ اگر چيزى كه در جهان از او بوجود آمده زنده بود يا زندگى چگونه بوجود آمده اگر او مرده بود و نمى‏تواند از مرده و زنده‏اى كه پيوسته بوده‏اند، به وجود آمده باشد زيرا زنده كه پيوسته زنده باشد مرگ از او به وجود نمى‏آيد و نمى‏تواند مرده در حال مردگى قديم و ازلى باشد زيرا مرده را قدرت و بقائى نيست.

گفت پس از كجا قائل شده‏اند كه اشياء ازلى و قديم است فرمود اين عقيده را كسانى دارند كه منكر آفريننده جهان هستند و پيامبران و دستوراتى كه آورده‏اند تكذيب مى‏كنند و كتابهاى آسمانى را قصه‏سرائى ناميده‏اند و براى خود مرامى مطابق ذوق و علاقه خويش تراشيده‏اند.

با اينكه موجودات خود گواهى مى‏دهند بر آفريده شدن از گردش افلاك و آنچه در ميان آنها است كه هفت فلك است و حركت زمين و هر كس در روى آن است و تغيير زمان و اختلاف وقت و اتفاقاتى كه در جهان به وقوع مى‏پيوندد از افزايش و نقصان و مرگ و كهنگى كه تمام اينها موجب مى‏شود اقرار كنيم آنها داراى صانع و آفريننده حكيم و دانا است نمى‏بينى شيرينى تبديل به ترشى مى‏گردد و طعم خوشگوار تلخ مى‏شود و تازه كهنه مى‏گردد و تمام رهسپار جانب تغيير و فنا هستند.

 

گفت آفريننده جهان وقايع و حوادثى كه پيش مى‏آيد قبل از پيدايش نسبت به آنها اطلاع داشت فرمود علم او ازلى است آنچه مى‏دانسته آفريده است.پ گفت ذات خدا از چند چيز جدا جداست يا از چند چيز به هم پيوسته فرمود شايسته جلال و ذات او نه اختلاف است و نه به هم پيوستگى زيرا چيزى كه داراى چند جزء است پراكنده و مختلف مى‏شود و چيزى كه قسمت قسمت است به هم پيوسته مى‏گردد در باره او نه مختلف صحيح است نه به هم پيوستگى و مؤتلف پرسيد پس خدا چگونه است؟ فرمود: يكتا است در ذات نه يكى باشد مثل يك عددى زيرا غير از او هر واحدى قابل تجزيه است اما ذات پروردگار يكتائى تجزيه ناپذير است كه شماره بردار نيست.

گفت به چه علت اين مخلوق را آفريد با اينكه احتياج نداشت و مجبور به آفرينش آنها نبود و نبايد كار بيهوده‏اى در مورد خلقت ما كرده باشد فرمود: براى اظهار حكمت و اجراى علم و تدبير خويش آفريد.

گفت چرا به همين جهان اكتفا نكرد كه ثواب و عقاب خود را در همين جا بدهد فرمود: اين جهان محل گرفتارى و جايگاه ثواب اندوزى و كسب رحمت است كه آميخته شده با بلاها و پر از شهوت‏ها است در اينجا بندگان را مى‏آزمايد با فرمانبردارى نمى‏تواند جايگاه عمل محل جزا و پاداش باشد.

گفت اين هم از حكمت او بود كه براى خود دشمنى به وجود آورد با اينكه قبلا دشمنى نداشت شيطان را بنا به عقيده شما آفريد و او را بر بندگان خود مسلط كرد كه مردم را تشويق به مخالفت خدا مى‏كند و آنقدر به او قدرت داد مطابق عقيده شما كه مى‏تواند در دلهاى ايشان رسوخ نمايد و در آنها وسوسه كند و در باره خدا ايشان را به شك اندازد و از دين منحرفشان كند بطورى كه گروهى منكر خدا شوند و غير او را بپرستند چرا دشمن خدا را بر بندگان مسلط گردانيد و به او اجازه گمراه كردن ايشان را داد.

فرمود: اين دشمنى كه گفتى موجب زيان و دوستى سبب نفعى نمى‏گردد.

دشمنى نقص در ملك خدا به وجود نمى‏آورد و دوستيش موجب افزايشى نمى‏گردد.

 

از دشمنى مى‏ترسند كه قدرتى داشته باشد كه موجب سود و زيان گردد اگر تصميم بگيرد، بتواند متصرف شود يا قدرت را از او سلب نمايد، اما شيطان را خدا آفريد تا او را بپرستد و به وحدانيتش اقرار نمايد. در همان موقع كه آفريد مى‏دانست چكاره خواهد شد. شيطان سالها با ملائكه به عبادت مشغول بود تا بالاخره به وسيله سجده بر آدم او را آزمايش كرد. شيطان از روى رشگ و حسد و بدبختى از سجده كردن امتناع نمود.پ خداوند او را لعنت كرد و از ميان ملائكه خارجش نمود و ملعون و مطرود به زمين فرستادش. شيطان از آن موقع دشمن آدم و فرزندانش شد و قدرتى بر فرزندان آدم جز وسوسه و تشويق به كار بد ندارد با همان مخالفت و سرپيچى كه نمود باز اقرار به خدايى داشت.

گفت آيا سجده براى غير خدا صحيح است؟ فرمود: نه. گفت: پس چگونه خداوند ملائكه را دستور داد بر آدم سجده كنند؟ فرمود: كسى كه به امر و دستور خدا سجده كند او براى خدا است زيرا اطاعت فرمان او را نموده. پرسيد كهانت و جادوگرى از كجا به وجود آمد و چگونه خبر از آينده مى‏دهند؟ فرمود: كهانت در جاهليت بود هر موقعى كه فاصله‏اى پيدا مى‏شود از عصر پيامبران كاهن شبيه حاكم و داور ميان مردم بود مسائل و وقايعى را كه نمى‏دانستند به او مراجعه مى‏كردند او نيز جريانهائى كه بعد به وجود مى‏آيد به آنها اطلاع مى‏داد، اين اطلاع كاهن از آينده به چند طريق پيدا مى‏شد.

تيز بينى و تيز هوشى و به خاطر خطور كردن و زيركى و گاهى بر دلش القاء مى‏شد، زيرا آنچه در روى زمين به وجود مى‏آيد شيطان مطلع است، آن را به كاهن مى‏رساند و وقايع اطراف و داخل منازل را به او مى‏گويد.

در مورد خبرهاى آسمانى شياطين مى‏رفتند در جاهائى كه چيزى به گوش آنها برسد در آن موقعى كه از استراق سمع ممنوع نبودند و هدف سنگهاى آسمانى قرار نمى‏گرفتند. علت اينكه از آنها جلوگيرى به عمل آمد تا روى زمين از اشخاص عملى شبيه وحى به وجود نيايد تا مسأله تشخيص پيامبر و نبوت بر مردم مشكل شود تا

 

حجت بر مردم ثابت گردد و اشتباهى به وجود نيايد.پ شيطان يك كلمه از اخبار آسمان را در مورد حوادثى كه براى مردم پيش مى‏آمد مى‏شنيد آن را حفظ مى‏كرد، به زمين مى‏آمد و بر كاهن القاء مى‏نمود. از طرف خود كلماتى نيز به آن مى‏افزود، حق را به باطل مى‏آميخت. آنچه كاهن درست مى‏گفت از اطلاعاتى بود كه شيطان از آسمان گرفته بود و آنچه اشتباه مى‏كرد از مطالبى بود كه شيطان بر آن افزوده بود. از مواقعى كه شياطين از استراق سمع ممنوع شدند ديگر كهانت از ميان رفت. در اين زمان شيطان‏ها به كاهنان وقايعى را كه مردم با يك ديگر گفتگو مى‏كنند و جريانهائى كه نقل مى‏كنند مى‏رسانند. گاهى نيز شياطين به يك ديگر وقايعى كه در جاهاى دور اتفاق افتاده از قبيل سرقت، قتل و يا گمشده مى‏گويند، آنها نيز مثل انسانها راستگو و دروغگو هستند.

گفت چگونه شيطانها به آسمان بالا مى‏روند با اينكه آنها نيز مثل مردم هستند در خلقت و جثه براى حضرت سليمان ساختمان مى‏ساختند و كارهائى مى‏كردند كه انسانها از انجام آن عاجز بودند فرمود: براى سليمان غلظت يافته بودند چنانچه مسخر او نيز بودند اما آنها موجوداتى رقيق (گازى شكل) هستند غذاى آنها نسيم است به همان دليل مى‏توانند بر آسمان صعود كنند براى استراق سمع با اينكه جسم سنگين نمى‏تواند بالا برود مگر با نردبان يا وسيله‏اى ديگر «1».

گفت اصل سحر از چيست؟ ساحر چگونه قدرت پيدا كرده بر آن كارهائى كه مى‏گويند؟ فرمود: سحر چند نوع است: يك نوع مانند علم طب است.

همان طورى كه پزشكان براى هر دردى دوايى دارند، ساحران نيز براى هر صحت و آرامشى بلا و فتنه‏اى دارند و براى هر عافيت و سلامتى بيمارى و گرفتارى و براى‏

 

هر چيزى حيله‏اى انديشيده‏اند. نوع ديگرى تيز هوشى و سرعت عمل و شعبده‏بازى و سبكبالى است. يك نوع هم استفاده از شياطينى كه با آنها ارتباط دارند.پ گفت شياطين چگونه بر سحر اطلاع يافته‏اند؟ فرمود: از همان راهى كه پزشكان به علم طب اطلاع يافته‏اند. برخى از اطلاعات به وسيله تجربه پيدا شده و برخى علاج و دوا است.

پرسيد در باره آن دو ملك به نام هاروت و ماروت كه مردم مى‏گويند آن دو به اشخاص سحر مى‏آموزند چه مى‏فرمائيد؟ فرمود: آن دو وسيله‏اى براى آزمايش و امتحان هستند. تسبيح آنها چنين است: هر كس امروز چنين كند، چنان خواهد شد.

اگر به وسيله فلان چيز معالجه كند، چنان مى‏شود. انواع سحر مى‏آموزند هر چه مى‏گويند اما آن دو ملك مى‏گويند ما براى شما آزمايش هستيم. آنچه زيانبخش براى شما است و سودى ندارد از ما نگيريد.

گفت آيا ساحر مى‏تواند به وسيله سحر انسان را به صورت سگ و الاغ يا چيز ديگر درآورد؟ فرمود: او ناتوان‏تر از اينها است و عاجزتر است از آنكه تغييرى در آفرينش خدا دهد. هر كس تركيب صورتى كه خدا قرار داده تغيير دهد شريك اوست در آفرينش. خداوند منزه است از اينكه شريكى داشته باشد.

اگر ساحر چنين قدرتى داشته باشد بايد بتواند امراض و ناراحتى‏ها و سفيدى موى و فقر و تنگدستى را از خود برطرف نمايد. بزرگترين عمل ساحر سخن‏چينى است كه موجب جدائى دو دوست و علاقمند به يك ديگر مى‏شود و سبب خونريزى و خانه خرابى و رسوائى مى‏گردد. سخن‏چين بدترين فرد روى زمين است. نزديكترين سخن ساحران به درستى آن چيزهايى است كه به منزله طب است. ساحر شخصى را معالجه مى‏كند. از نزديكى با زنان خوددارى مى‏نمايد. پزشك او را بر خلاف اين معالجه مى‏كند خوب مى‏شود «1».

 

گفت چرا ميان فرزندان آدم بعضى با شخصيت هستند و برخى زبون و خوار؟

فرمود: شريف كسى است كه مطيع خدا باشد و پست كسى است كه معصيت او كند.

گفت مگر در ميان آنها بهتر و بدتر وجود ندارد؟ فرمود: برترى فقط با تقوى و پرهيزگارى است.پ گفت شما مى‏گوييد فرزندان آدم همه در اصل مساوى هستند فقط به وسيله پرهيزگارى برترى مى‏جويند؟ فرمود: آرى اصل آفرينش خاك است. پدر آدم و مادر حوا يك خدا همه را آفريده و تمام بنده او هستند. از ميان فرزندان آدم گروهى كه نطفه پاك و بدنهاى ناآلوده داشته‏اند انتخاب كرده و در صلب مردان و رحم زنان آنها را حفظ نموده از ميان اين گروه پيامبران و انبياء را برگزيده. آنها پاك‏ترين افراد انسان هستند. اين كار را نه به آن جهت نموده كه از خدا طلبكار بوده‏اند و اما چون هنگام آفرينش مى‏دانسته كه آنها مطيع و فرمانبردار هستند و در عبادت برايش شريك نمى‏گيرند انتخابشان نموده. پس آنها نيز به واسطه اطاعت و بندگى به آن مقام و منزلت رسيده‏اند.

اينها فقط داراى شرافت و برترى و موقعيت هستند، بقيه مردم برابرند. هر كس از خدا بپرهيزد او را گرامى مى‏دارد و هر كه مطيع باشد محبوب خداست و هر كه محبوب او باشد با آتش او را عذاب نمى‏كند.

گفت چرا خداوند همه مردم را مطيع و خداپرست نيافريد با اينكه قدرت چنين كارى را داشت. فرمود: اگر همه را مطيع مى‏آفريد ديگر ثواب و پاداشى نداشتند زيرا وقتى به اجبار اطاعت كنند و اطاعت از خود آنها سر نزند بهشت و جهنمى نخواهد بود ولى آنها را آفريد و دستور داد به اطاعت و از مخالفت باز داشت و پيامبران را راهنماى آنها قرار داد و بهانه را از ايشان قطع نمود به وسيله كتاب‏هاى آسمانى تا اگر اطاعت كنند يا معصيت نمايند كار خود آنها باشد و با فرمانبردارى شايسته ثواب و با معصيت مستحق عذاب گردند.

گفت كار شايسته كه از انسان سرزند از خود اوست و كار بد نيز از خود او سر مى‏زند. فرمود: عمل شايسته را بنده خدا انجام مى‏دهد و خدا به آن امر كرده و عمل‏

 

بد را او انجام مى‏دهد خدا نهى كرده. گفت: مگر كارى كه مى‏كند به وسيله آلت و اعضائى نيست كه خدا در او تركيب كرده؟ فرمود: چرا، اما به وسيله همان آلتى كه كار خوب انجام مى‏دهد قادر است كار بدى را كه از آن نهى نموده انجام دهد.پ گفت آيا بنده را در اين مورد اختيارى هست؟ فرمود: هر چه خدا او را از آن بازداشته مى‏دانسته كه قادر به ترك آن هست و هر چه به آن امر كرده مى‏دانسته كه مى‏تواند انجام دهد زيرا هرگز خداوند ستم روا نمى‏دارد و كار بيهوده نمى‏كند و چيزى را كه نمى‏توانند انجام دهند تكليف نمى‏نمايد.

گفت كسى كه خدا او را كافر آفريده مى‏تواند ايمان بياورد؟ آيا خداوند مى‏تواند اعتراض بر او نمايد كه چرا ايمان نياورده؟ فرمود: خداوند همه مردم را مسلمان آفريده، كافر شدن اسمى است كه بعد از طرز كار و زندگى بر انسان نهاده مى‏شود. هنگام آفرينش خدا او را كافر نيافريده پس از آنكه به موقعيتى كه حجت بر او تمام مى‏گردد و سرپيچى مى‏كند كافر مى‏شود، حقيقت بر او عرضه مى‏شود منكر مى‏گردد، با اين انكار كافر مى‏شود.

گفت ممكن است براى بنده شر را مقدر نمايد در حالى كه او را امر به كار خير مى‏نمايد، با اينكه قدرت انجام آن را ندارد؟ فرمود: شايسته عدل خدا نيست كه بر بنده‏اى شر را مقدر گرداند و از او اين شر را بخواهد، بعد امر كند او را به كارى كه مى‏داند نمى‏تواند انجام دهد و قدرت ندارد دست بردارد از چيزى كه بر او مقدر نموده بعد او را عذاب نمايد كه چرا انجام نداده كارى كه نمى‏توانسته انجام دهد.

گفت پس با چه فضيلت و موقعيتى مستحق ثروت و توسعه زندگى شده‏اند، ثروتمندان و كسانى زندگى خوبى دارند و چه موجب شده كه بايد گروهى فقير و تنگدست و سخت گذران باشند؟

فرمود: ثروتمندان را آزمايش مى‏كند با ثروتى كه به آنها مى‏دهد تا چگونه شكر گزارند و فقيران را مى‏آزمايد تا مقدار صبر و شكيبائى آنها را بداند. يك جهت ديگر گروهى را در همين زندگى نعمت بخشيده و گروه ديگرى را ذخيره نموده براى روز احتياجشان، جهت سوم او مقدار توان هر كسى را مى‏داند به اندازه توانش به او

 

داده با اينكه اگر تمام مردم ثروتمند مى‏شدند دنيا خراب مى‏گرديد و نقشه جهان بر هم مى‏خورد و به سوى نيستى رهسپار مى‏شدند ولى گروهى را براى گروه ديگر كمك قرار داده و رزق و توشه آنها را در انواع مختلف از شغلها و حرفه‏ها نهاده كه اين كار بهتر موجب بقا و دوام مى‏گردد.پ و نقشه‏اى صحيح‏تر است، باز ثروتمندان را امتحان مى‏نمايد كه تا چه اندازه نسبت به تنگدستان مهربان هستند، تمام اينها لطف و رحمتى است از جانب حكيمى كه نمى‏توان بر كارش خرده گرفت.

گفت چرا طفل كوچكى كه گناهى نكرده گرفتار بيماريها و امراض مى‏گردد با اينكه سابقه عمل خلافى ندارد؟

فرمود: بيمارى چند قسم است:

1- بيمارى آزمايشى.

2- بيمارى شكنجه‏اى.

3- بيمارى كه موجب مرگ است با اينكه تو خيال مى‏كنى به واسطه سوء تغذيه و آشاميدنى‏هاى بيمارى انگيز و وبا خيز است يا به واسطه بيمارى مادرش مبتلا به اين بيمارى شده و گمان مى‏كنى كسى كه كاملا وارد به حفظ بهداشت باشد و خوردنيها و آشاميدنيهاى سودمند و زيانبخش را بداند و به كار برد مريض نمى‏شود و با اين حرف هم عقيده هستى با آنها كه مى‏گويند بيمارى و مرگ فقط از خوردنيها و آشاميدنيها است.

با اينكه ارسطاطاليس معلم اطباء افلاطون رئيس حكيمان مردند و جالينوس به پيرى گرائيد و از چشم نابينا شد و نتوانست مرگ را از خود دفع نمايد بسا از پزشكان دانا و وارد به دردها و دواها و استاد كه جان سپردند و نادانانى نسبت به علم پزشكى و طب بعد از آنها سالها زندگى كردند طبيب را هنگام تمام شدن مدت زندگى علم طب سودى نبخشيد و نه آن شخص ناوارد را عدم اطلاعش بر علم طب زيانى به وجود آورد با اينكه اجلش سر نيامده بود.

 

بعد فرمود: بيشتر پزشكان معتقدند كه انبياء از علم پزشكى اطلاعى ندارند بنا بر عقيده آنها مى‏خواهيم چه كنيم، علمى را مى‏گويند انبياء كه نماينده خدا بر مردم و امين پروردگارند در روى زمين و خزينه علم و وارث حكمت و راهنماى به سوى او دعوت‏كننده مردمند به اطاعت خداى از آن علم بهره ندارند، از آن گذشته بيشتر از پزشكان را مشاهده كرده‏ام كه منحرف از راه انبياء هستند و كتاب‏هاى آسمانى را تكذيب مى‏كنند. همين مطلب موجب شده كه بى‏علاقه به علم پزشكى و پزشكان شوم.گفت: چگونه بى‏علاقه هستى نسبت به گروهى كه خود رئيس آنها محسوب مى‏شوى و معلم آنهائى.

فرمود: چون من مى‏بينم پزشكى ماهر و استاد در علم طب اگر از او سؤال كنى حدود نفس خود را نمى‏داند و تركيب و تأليف بدن و اعضاى خويش را نمى‏شناسد و مجراى غذا در اعضاء و جوارح و محل خروج نفس و حركت زبان و جايگاه سخن و نور چشم و تحرك آلت جنسى و اختلاف شهوات و ريزش اشك و محل شنوائى و محل درك و فهم و جايگاه روح و محل خروج عطسه و موجبات غم و اندوه و اسباب شادى و سرور و علل كرى و كورى و چيزهاى ديگر كه اگر از آنها سؤال كنى چيزى ندارند جز آنچه بين خود مستحسن و مقبول مى‏شمارند و عللى را كه تجويز نموده‏اند.

گفت بفرمائيد آيا خداوند را در ملك خود شريكى هست يا مخالفى در تدبير آفرينش دارد؟ فرمود: نه.

گفت پس اين فساد موجود در جهان از قبيل درندگان زيانبخش و جنبندگان وحشت‏انگيز و موجودات نفرت‏انگيز، كرمها، پشه‏ها، مارها، عقرب‏ها از چيست با اينكه شما عقيده داريد هر چه را خلق نموده علت و جهتى دارد و كار بيهوده نميكند.

فرمود: مگر تو خود نمى‏گوئى كه عقرب‏ها براى ناراحتى مثانه و خصيه‏ها خوب است و براى كسى كه در رختخواب ادرار مى‏كند و بهترين پادزهر از گوشت افعى به دست مى‏آيد، گوشت آنها را اگر جذامى بخورد برايش نافع است و عقيده دارى كرمهاى قرمز زير زمين براى بيمارى آكله نافع است.

 

فرمود: اما مگس و پشه و كيك و برخى از آنها را روزى براى پرندگان قرار داده و با آنها خوار مى‏كند متكبران و ستمگرانى را كه بر خداى خود تكبر مى‏ورزند و انكار خدائيش مى‏كنند. ضعيف‏ترين موجود را بر او مسلط مى‏كند تا قدرت و عظمت خويش را به او نشان دهد. داخل در بينى او شد و به مغزش رسيد بالاخره او را كشت «1». در ضمن بايد بدانى كه، اگر بخواهيم علل و موجبات خلقت تمام موجودات را بدانيم كه چرا آفريده با او در علم مساوى خواهيم شد و آنچه او مى‏داند ما نيز خواهيم دانست و از او بى‏نياز مى‏شويم ما و او در علم برابر مى‏شويم.پ گفت آيا مى‏توان بر خلقت و تدبير آفرينش او ايراد گرفت؟ فرمود: نه. گفت پس خداوند مردها را بطورى آفريد كه آلت مردى آنها نبريده است اين كار او حكمت بوده يا كار بيهوده است؟ «2» فرمود: حكمت است. گفت پس چرا شما آفرينش او را تغيير داده‏ايد و پوست آلت را مى‏بريد و مى‏گوئيد اين كار بهتر است و بر كسى كه ختنه نشده عيبجوئى مى‏كنيد يا اينكه خداوند آن طور آفريده او را و كار خود را كه ختنه است بهتر مى‏داند يا شما مى‏گوئيد اين كار را خدا اشتباه كرده و مصلحت نبوده.

فرمود: اين كار از جانب خدا از روى حكمت و مصلحت است، اما خودش دستور داده و واجب كرده بر بندگان كه ختنه نمايند چنانچه بچه از شكم مادر خارج مى‏شود ناف او متصل به ناف مادر است اين طور او را آفريده اما دستور داده ناف او را قطع كنند، اگر قطع نكنند براى بچه و مادر هر دو زيانبخش است. همين طور است‏

 

ناخنهاى انسان كه فرمود هر وقت بلند شد آن را بچينيد با اينكه قادر بود طورى بيافريند كه بلند نشود. همين طور موى شارب و سر انسان بلند مى‏شود و آن را كوتاه مى‏كنند. چنين است نيز گاوهاى نر كه آنها را نر آفريده اما اخته كردن و قطع نسل نمودن بهتر است اينها هيچ كدام عيبى در نقشه آفرينش خدا نيست.پ گفت مگر شما نمى‏گوئى كه خدا فرموده است ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم و مضطر و گرفتار را مى‏بينم دعا مى‏كند ولى مستجاب نمى‏شود و مظلوم و بيچاره او را به فريادرسى خود مى‏خواند به دادش نمى‏رسد.

فرمود: واى بر تو احدى او را نخوانده كه دعايش مستجاب نشود اما دعاى ظالم رد مى‏شود تا وقتى توبه كند مظلوم و كسى كه حق با اوست وقتى دعا كند دعايش را مستجاب مى‏كند و بلا را بطورى از او بر مى‏گرداند كه متوجه نمى‏شود يا برايش ثواب زيادى ذخيره مى‏كند براى روزى كه احتياج دارد. اگر چيزى كه تقاضا نموده به نفع او نيست در صورتى كه دعايش مستجاب شود در اين صورت از دادن به او خوددارى مى‏كند. مؤمن عارف گاهى خوددارى از دعا مى‏كند چون نمى‏داند اين كار او درست يا اشتباه است.

گاهى بنده از خدا درخواست از بين بردن كسى را مى‏كند كه اجلش نرسيده يا تقاضاى باران مى‏كند در موقعى كه شايد باران در آن موقع صلاح نيست زيرا خداوند واردتر است به تدبير و نقشه خلقت شبيه اين جريانها زياد است اين مطلب را دقت كن.

گفت اى دانشمند چرا از آسمان كسى فرود نمى‏آيد و كسى به آسمان بالا نمى‏رود و راهى به آن طرف نيست اگر بندگان در هر چند وقت يك نفر به آسمان بالا رود و پائين آيد اين كار ربوبيت را بهتر ثابت مى‏كند و بهتر شك را از ميان برمى‏دارد و موجب يقين بيشترى مى‏شود و بهتر متوجه مى‏شوند بندگان در آنجا مدبرى وجود دارد به جانب او بالا مى‏روند و پائين مى‏آيند.

فرمود: هر چه در زمين مشاهده مى‏كنى تدبير آن از آسمان است و از آن جناب‏

 

آشكار مى‏گردد. مگر نمى‏بينى خورشيد از آسمان طلوع مى‏كند كه روشنائى روز است و پايدارى جهان به او پيوسته است اگر از درخشش باز ايستد هر كه در روى زمين است سرگردان و هلاك مى‏شود. ماه نيز در آسمان طلوع مى‏كند كه نور شب است به وسيله آن تشخيص ماه و سال و حساب و روزها داده مى‏شود، اگر باز ايستد مردم سرگردان مى‏شوند و نقشه جهان بر هم مى‏خورد در آسمان ستارگانى وجود دارد كه به وسيله آنها راه را مى‏يابند در تاريكى، خشكى و دريا و از آسمان باران فرود مى‏آيد كه سبب زندگى تمام چيزها از زراعت و نباتات و چهارپايان و تمام آفريده‏ها است. اگر باران نبارد زندگى ادامه نخواهد يافت و تغيير پيدا مى‏كند. ابر و رعد و برق و صاعقه تمام اينها دليلى است بر اينكه آنجا مدبرى وجود دارد كه تدبير هر چيزى در اختيار اوست و از جانب او فرود مى‏آيد جز اينكه تو قبول نمى‏كنى مگر چيزى را كه با چشم ببينى. آنچه با چشم مبينى اگر انديشه خرد را بكار برى برايت كافى است.پ گفت اگر خداوند در هر صد سال يك مرتبه از مرده‏ها گروهى را برمى‏گرداند تا سؤال كنيم چه بر آنها گذشته و بعد از مرگ را در چه وضعى بوده‏اند و در باره ايشان چه كرده‏اند سبب مى‏شود كه مردم يقين پيدا بكنند و ترديد از دلهايشان مى‏رود.

فرمود: اين سخن كسى است كه منكر پيامبران باشد و آنها را تكذيب كند و گفتار ايشان را كه از جانب خداوند مى‏گويند نپذيرد. خداوند توسط پيامبران حال فوت‏شدگان ما را بيان نموده كسى از خدا و پيامبران راستگوتر هست با اينكه گروهى به دنيا برگشته‏اند از مرده‏ها از قبيل اصحاب كهف كه سيصد و نه سال مرده بودند بعد خداوند آنها را برانگيخت در زمانى كه مردم منكر بعث و زنده شدن بودند تا حجت بر آنها تمام گردد و قدرت خدا را ببينند. خداوند ارمياى پيغمبر را مى‏ميراند وقتى گذرش بر خرابه‏هاى بيت المقدس افتاد. پس از جنگ بخت نصر با خود گفت چگونه خداوند اين مرده‏ها را زنده مى‏كند. صد سال در آنجا مرده بود، پس از آن زنده شد مى‏ديد چگونه اعضايش به هم وصل مى‏شود و گوشت بر آنها مى‏رويد، بندها و رگهايش به هم مى‏پيوندد. همين كه صحيح و سالم نشست گفت فهميدم كه‏

 

خداى توانا بر هر چيز قادر است.پ از آن جمله هزاران نفر بودند كه از وطن خود از ترس طاعون فرار كردند، خداوند آنها را ميراند و مدتها مرده بودند تا استخوانهايشان پوسيد و بندها از هم گسيخت و به صورت خاك درآمدند، خداوند وقتى تصميم گرفت قدرت خويش را نشان دهد پيامبرى به نام حزقيل را برانگيخت، او اين مردگان را فرا خواند، بدنهاى آنها گرد هم آمد و روح به پيكرهايشان برگشت، از جا حركت كردند به همان صورتى كه مرده بودند، يك نفر از آنها كم نشده بود و مدتها پس از آن زندگى كردند خداوند گروهى را كه با موسى به كوه طور رفته بودند و مى‏گفتند خدا را به ما آشكارا نشان بده آنها را ميراند سپس زنده گردانيد.

گفت بفرمائيد آنها كه ادعاى تناسخ ارواح را دارند «1» از كجا چنين ادعائى را كرده‏اند و چه دليل بر گفته خود دارند.

فرمود مدعيان تناسخ پشت به افكار دين نموده و گمراهى را براى خود پسنديده‏اند و دل به شهوت‏رانى بسته‏اند گمان مى‏كنند آسمان خالى از چيزهائى است كه گفته شده و آفريننده جهان به شكل همين مردم است دليل آنها اين روايت است كه گفته‏اند خداوند آدم را به شكل خود آفريد. مى‏گويند بهشت و جهنم و قيامت و رستاخيزى وجود ندارد قيامت در نظر آنها خارج شدن روح از بدن و داخل شدن در بدن ديگرى است. اگر آدم نيكوكارى باشد داخل قالبى مى‏شود كه از بدن اول بهتر باشد، در درجه‏اى بالاتر از نظر دنيا اگر گناهكار باشد يا عرفان نداشته باشد در قالب يكى از چهارپايان كه در دنيا رنج كش هستند يا حشرات منفور وارد مى‏شود.

روزه و نماز و عبادتى ندارند به جز شناسائى كسى را كه واجب مى‏شمارند شناختن او را هر نوع شهوت رانى با زنان براى آنها حلال است از قبيل ازدواج با

 

خواهران و دختران خود و خاله‏ها و زنان شوهردار گوشت مرده و شراب و خون را حلال مى‏شمارند. تمام فرقه‏ها اعتقاد ايشان را زشت مى‏شمارند و تمام ملل آنها را لعنت مى‏كنند.پ وقتى از آنها دليلى بخواهى كناره مى‏روند و سرباز مى‏زنند اعتقاد آنها را تورات تكذيب نموده و قرآن لعنت مى‏كند. با تمام اين خرافات مى‏گويند خداى ما از قالبى به قالب ديگر نقل مكان مى‏كند و ارواح ازلى همان‏هائى هستند كه با آدم بوده‏اند همين طور نقل و انتقال نموده‏اند تا عصر ما يكى پس از ديگرى وقتى خالق به صورت مخلوق باشد، چه دليل مى‏تواند بياورد كه يكى از آنها خالق ديگرى است.

مى‏گويند ملائكه از همان اولاد آدم هستند وقتى از امتحان درآمدند و به مرتبه عالى دين رسيدند و تصفيه شدند ملك مى‏شوند در بعضى از گفتار خود متمايل به نصرانيان مى‏شوند و در بعضى پيرو طبيعيين هستند.

مى‏گويند اشياء به صورت حقيقى خود نيستند. بر آنها لازم است كه از خوردن هر نوع گوشتى پرهيز كنند زيرا چهارپايان، به عقيده آنها تمام از فرزندان آدم هستند كه صورتشان تغيير يافته نبايد گوشت خويشاوندان خود را بخورند.

گفت بعضى معتقدند با خدا يك طينت و سرشت موذى همراه است كه از دست او رهائى ندارد مگر با او بياميزد و در آن حلول كند از همان طينت و سرشت اشياء را آفريده.

فرمود: سبحان الله چقدر عاجز و ناتوان است خدائى كه مى‏گويند قادر است اما از دست آن طينت رهائى ندارد. اگر آن طينت زنده و ازلى است پس دو خداى قديم مى‏شوند و با يك ديگر آميخته و تدبير جهان را مى‏كنند اگر اين مطلب درست باشد پس مرگ و نابودى از كجا است؟ اگر آن طينت مرده باشد بقائى براى مرده يا ازلى قديم نخواهد بود و مرده نمى‏تواند منشأ موجود زنده شود، اين عقيده ديصانيها است كه از تمام كفار خرافى‏تر و بى‏بنيادترند دل بر كتاب‏هائى بسته‏اند كه پيشينيان آنها نوشته‏اند پر از سخنان مزخرف بدون دليل و اصلى استوار كه ادعاى ايشان را ثابت كند تمام اين مزخرفات مخالف خدا و پيامبران است و تكذيب مطالبى است كه آنها

 

از جانب خدا آورده‏اند.پ اما آنها كه مدعى هستند بدن‏ها از ظلمت و ارواح از نور است و نور كار بد نمى‏كند و ظلمت كار خوب انجام نمى‏دهد نبايد كسى را بر كار خلاف و عمل حرام و انجام كار زشت سرزنش كنند و بر ظلمت نبايد خرده گرفت چون كار او همين است و نبايد خداى را بخواند و پيش او تضرع كند زيرا نور خداست و خدا براى خود تضرع نمى‏كند و به ديگرى پناهنده نمى‏شود و نبايد به هيچ كس از معتقدين به اين عقيده بگويند كار خوبى كردى يا كار بدى، زيرا كار بد از ظلمت سر مى‏زند و اين طبيعى اوست و كار خوب از نور است و نور به خود نمى‏گويد خوب كارى كردى ديگر ثالثى آنجا وجود ندارد. ظلمت بنا به عقيده آنها كارش محكمتر و تدبيرش قوى‏تر است و از نور استوارتر است زيرا اختيار به دست بدنها است.

چه كس اين آفريده‏ها را به يك صورت در آورده با صفت‏هاى مختلف هر چه ديده مى‏شود از قبيل گلها و درختها و ميوه‏ها و پرنده و چهارپايان بايد يك خدا باشند و نور در آنها زندانى شده است، اختيار در دست ظلمت است.

و آنچه مى‏گويند: بالاخره عاقبت پيروزى با نور است ادعائى بيش نيست بنا بر گفته آنها نور بايد منشأ كارى نباشد چون او اسير ظلمت است و قدرتى ندارد، كار و تدبيرى انجام نمى‏دهد، اگر در مقابل ظلمت اختيارى داشته باشد پس اسير نخواهد بود و آزاد است. اگر آزاد نباشد و اسير ظلمت باشد پس معلوم مى‏شود نيكى و خوبى و بدى و شريكه در جهان وجود دارد از ظلمت سر مى‏زند و اوست كه كار خوب و بد را مى‏كند اگر بگويند اين محال است نه نورى ثابت مى‏شود نه ظلمت و ادعاى آنها باطل است و ثابت مى‏شود كه خدا يكتا است و جز اين عقيده باطل است.

اين عقيده مانى كافر و پيروان اوست و اما آنها كه مى‏گويند نور و ظلمت حاكمى در ميان آنها وجود دارد پس آن حاكم از هر دو برتر است، زيرا به داور كسى احتياج دارد كه مغلوب يا نادان يا مظلوم باشد اين نيز اعتقاد مقدونيه است داستان آن طولانى است.

گفت جريان مانى چيست؟ فرمود: مرد كنجكاوى بود كه از مجوس مقدارى‏

 

گرفت و با عقايد نصرانيان مخلوط كرد و با اين كار هر دو اعتقاد را فاسد و سياه نمود و مطابق هيچ يك از اين دو مذهب سخنى نگفت و مى‏گفت جهان از دو خدا به وجود آمده، نور و ظلمت و نور داخل ظلمت قرار گرفته همان طور كه نقل كرديم نصرانيان او را تكذيب كردند ولى مجوس عقايد او را پذيرفتند «1».پ گفت بفرمائيد آيا خداوند براى مجوسان پيامبرى فرستاد. چون من كتاب محكم و پند و اندرز به معنى دستور العمل شفا بخشى ميان آنها نديده‏ام و اقرار به ثواب و عقاب و شرايعى كه عمل كنند ندارند.

فرمود: هيچ امت وجود ندارد مگر اينكه پيامبرى ميان آنها وجود داشته و رسولى با كتاب از جانب خدا برانگيخته شده اما انكارش كرده‏اند. آن مرد گفت پيامبر مجوسان كيست؟ بعضى از مردم خالد بن سنان را معرفى مى‏كنند. فرمود: خالد بن سنان مرد عربى بيابانى بود نه پيامبر، اين حرفى است كه بعضى از مردم مى‏زنند.

گفت پس زردشت بود؟ فرمود: زردشت براى آنها زمزمه (كه يك نوع صدائى است موقع خوردن از دماغ خارج مى‏كنند بى‏آنكه لب و دهان را به كار اندازند) و ادعاى پيامبرى كرد برخى ايمان آوردند و گروهى نيز منكر شدند او را در بيابان انداختند، درندگان بدنش را خوردند.

گفت بفرمائيد مجوس به واقعيت نزديك‏تر بودند در زمان خود يا عرب؟

فرمود: عرب در آن زمان بدين حنيف نزديكتر از مجوس بودند.

زيرا مجوس كافر تمام انبياء و منكر كتب آنهايند و برهان و دليل ايشان را نمى‏پذيرند و خود را موظف دين و آداب هيچ پيامبرى نمى‏دانند. كيخسرو پادشاه مجوس در آن زمان سيصد پيامبر را كشت. مجوس غسل از جنابت نمى‏كرد كه عرب مى‏كرد و اين غسل از آثار خالص ملت حنيف است. مجوسان ختنه نمى‏كردند با اينكه ختنه از سنن انبياء است و اولين كسى كه ختنه كرد ابراهيم خليل بود. مجوسيها مرده‏هاى خود را غسل نمى‏دادند و كفن نمى‏كردند، اما عرب اين كار را مى‏كرد.

 

مجوس مرده‏ها را در بيابانها و گودالها مى‏انداختند ولى عرب در قبر مى‏گذاشت و برايش لحد ترتيب مى‏داد. با همين روش پيامبران اول كسى كه برايش قبر كندند آدم ابو البشر بود و لحد برايش ترتيب دادند.پ مجوسيها با مادران خود جمع مى‏شدند و با دختران خويش ازدواج مى‏كردند ولى عرب آن را حرام مى‏دانست. مجوس بيت الله الحرام را انكار مى‏كرد و مى‏گفت خانه شيطان است ولى عرب حج مى‏گذارد و احترام مى‏كرد و مى‏گفت خانه خدا است و اقرار به تورات و انجيل داشت و از اهل كتاب استفاده مى‏نمود و دستور العمل از آنها مى‏گرفت بالاخره عرب در تمام چيزها نزديكتر به دين حنيف از مجوس بود.

فرمود: مجوسان كه با خواهر خود همبستر مى‏شدند مدعى بودند كه اين سنت آدم است اما چه دليلى براى آميزش با دختران و مادران داشتند، با اينكه آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ساير پيامبران اين كار را حرام مى‏دانستند و هر دينى كه از جانب خدا آمده است.

گفت چرا خداوند شراب را حرام نموده با اينكه لذتى از آن بهتر نيست. فرمود:

زيرا ام الخبائث بود و سرآمد هر شرّى ساعتى بر شرابخوار مى‏گذرد كه عقل از سرش مى‏رود و خداى را نمى‏شناسد، از هيچ گناهى فروگذر نمى‏كند و هر احترامى را از ميان مى‏برد و هر خويشاوندى را هر چه نزديكتر قطع مى‏نمايد و هر كار زشتى را انجام مى‏دهد آدم مست افسارش به دست شيطان است، اگر به او دستور دهد براى بت سجده نمايد خواهد كرد، به هر كجا مى‏خواهد او را مى‏برد.

گفت چرا خون تازه حرام شد؟ فرمود: چون موجب قساوت مى‏شود و رحم را از دل مى‏برد و بدن را به عفونت مى‏كشاند و رنگ را تغيير مى‏دهد و بيشتر چيزى كه موجب جذام مى‏شود خون است. گفت خوردن غدّه‏ها براى چيست؟ فرمود: موجب جذام مى‏شود. گفت لاشه حيوان مرده چرا حرام است؟ فرمود: تا فرق باشد بين آنچه نام خدا بر آن برده شده و آنچه برده نشده و مرده خون در آن منجمد شده و خون برگشت به بدنش مى‏كند، گوشت آن سنگين و ناگوار است چون خون و گوشت با هم خورده مى‏شود.

 

گفت پس ماهى هم مرده است. فرمود: كشتن ماهى به اين است كه زنده او را از آب بيرون آورند بعد رهايش مى‏كنند تا بميرد علت آن هم اينست كه داراى خون نيست، ملخ نيز همين طور است.پ گفت چرا زنا را حرام كرده؟ فرمود: به واسطه فساد و از بين رفتن مواريث و نابود شدن نژادها زن زناكار نمى‏داند چه كس او را حامله كرده فرزند نيز تشخيص نمى‏دهد پدرش كيست ارتباط خويشاوندى وجود ندارد و اين قرابت معروف نخواهد بود. گفت چرا لواط را حرام كرده؟ فرمود: اگر حلال مى‏بود مردها از زنها بى‏نياز مى‏شدند و موجب قطع نسل و تعطيل ازدواج مى‏شد، مجاز بودن چنين كارى مفاسد بسيار زيادى داشت.

گفت چرا جمع شدن با حيوانات را حرام نموده؟ فرمود: نخواست مرد آب منى خود را ضايع نمايد و با غير هم جنس خود جمع شود. اگر اجازه مى‏داد هر كس جمع مى‏شد با همان الاغى كه سوارش مى‏گرديد در اين كار فساد زيادى بود. به همين جهت سوارى آنها را حلال و جمع شدن با آنها را حرام نمود. براى مردان زنان را آفريد تا با آنها انس بگيرند و آرامش بجويند و آرام بخش لذت‏هاى جنسى آنها و مادران فرزندانشان باشند.

گفت چرا بايد غسل جنابت كرد، كارى كه كرده حلال بوده، و در حلال كثافتى نيست؟ فرمود: جنابت مانند حيض است. زيرا نطفه خونى است كه محكم نشده و جماع ممكن نيست مگر با حركت شديد و شهوت زياد. وقتى فارغ شد بدن تنفس مى‏كند و شخص بوى زننده در خود احساس مى‏نمايد، به همين جهت بايد غسل كند.

با اينكه غسل جنابت امانتى است كه در اختيار بندگان خداوند قرار داده تا آنها را آزمايش نمايد.

گفت اى حكيم! چه مى‏گوئى در باره كسى كه مدعى باشد اين نظام و تدبير در عالم از ستاره‏هاى هفتگانه است؟ فرمود: احتياج به دليل دارند كه ثابت كند اين جهان بزرگ و كوچك از تدبير ستارگانى است كه خودشان در مدار معينى حركت مى‏كنند و پيوسته به حركت خود ادامه مى‏دهند، نه خسته مى‏شوند و نه ناراحت.

 

سپس فرمود: هر ستاره‏اى از ستارگان زير پوشش تدبيرى است آنها نيز مانند بندگانند كه مأمور به كار معينى هستند و از كار ديگرى ممنوع مى‏باشند اگر قديم و ازلى باشند نبايد از حالى به حال ديگر تغيير نمايند.پ گفت آنها كه مدعى هستند اين نظام از طبايع چهارگانه (سردى، گرمى، رطوبت و خشكى) به وجود آمده.

فرمود: كسى كه مالك بقاء نيست و نمى‏تواند حوادث را از خود دفع نمايد و شب و روز او را دستخوش تغيير قرار داده نمى‏تواند پيرى را برطرف نمايد و اجل را دفع كند چه مى‏تواند انجام دهد؟

گفت بفرمائيد چه جواب داريد در مورد كسى كه مدعى است موجودات پيوسته در توالد و تناسل هستند و قرنها از پى هم مى‏گذرد كه بيماريها و ناراحتى‏ها و انواع آفت‏ها سبب هلاكت آنها مى‏شود. اين وضع شاهد اوضاع قبل است و قرن حاضر دليل قرن سابق. مردم را به همين وضع مشاهده كرده‏اند مانند گياه‏ها و درختها. در هر مدت زمانى حكيمى پيدا مى‏شود كه اطلاع از مصالح مردم دارد و قدرت تأليف كتاب نيز دارد كه با زيركى و هوشيارى كتابى تأليف مى‏كند به عنوان دستور العمل ميان مردم مى‏نهد كه به كار نيك گرايند و از كار بد خوددارى نمايند تا به فتنه و آشوب روى نياورند و يك ديگر را نكشند.

فرمود: واى بر تو! كسى كه ديروز از مادر متولد شده و فردا از دنيا خواهد رفت، چه اطلاع از قبل و بعد دارد؟ ديگر اينكه انسان از اين سه حال خارج نيست، يا خود را آفريده يا ديگرى او را آفريده و يا از ازل وجود داشته. ردّ مطلب اوّل: چيزى كه نبوده نمى‏تواند چيزى را بيافريند در حالى كه خود وجود ندارد و چيزى نيست، مطلب دوم: همچنين آنچه نبوده بعد بوجود آمده نمى‏داند ابتدايش چگونه بوده است. اگر انسان ازلى باشد نبايد دستخوش حوادث قرار گيرد، زيرا ازلى در او ايام اثرى ندارد و در معرض فنا قرار نمى‏گيرد، با اينكه ما هيچ ساختمانى را بدون سازنده و بنّا و هيچ اثرى را بدون مؤثر و هيچ تأليف و تركيبى را بدون مؤلف و مركب نمى‏يابيم. كسى كه خيال كند پدرش او را آفريده گفته مى‏شود پدرش را كه آفريده؟

 

اگر پدر فرزند را آفريده باشد آن طور كه دل بخواه اوست مى‏آفريند و شكلى كه دوست دارد به او مى‏دهد و نظرات خود را در او بوجود مى‏آورد، اگر مريض شود نمى‏تواند سودى بخشد او را و اگر بميرد نمى‏تواند مرده‏اش را زنده كند. كسى كه قدرت دارد آفريده‏اى را بيافريند و در او روح را بدمد به طورى كه به پا ايستد و راه برود قادر است كه از او هر گونه فساد و ناراحتى را رفع نمايد.پ گفت در باره علم نجوم چه مى‏گوئيد؟ فرمود: علمى است كه منافع آن كم است و زيانهايش بسيار، زيرا نمى‏توان به وسيله آن گرفتاريها را رفع كرد و از ناراحتى‏ها پرهيز نمود.

اگر منجم از بلا خبر دهد قدرت فرار از قضا را ندارد و اگر از خيرى اطلاع دهد نمى‏تواند آن را زودتر برساند و از گزند نمى‏تواند وارهد.

منجم با خدا مبارزه مى‏كند به وسيله علم خود زيرا مدعى است كه قضاى خدا را از خلق دفع مى‏نمايد.

گفت پيامبر بالاتر است يا فرشته‏اى كه به سوى او فرستاده مى‏شود؟ فرمود:

پيامبر بالاتر است. گفت چرا فرشته‏ها مأمور شده‏اند اعمال نيك و بد انسان را بنويسند با اينكه خداوند دانا به تمام اسرار و پنهانيها است؟ فرمود: آنها را مأمور به اين كار كرده و شاهد بر مردم قرار داده تا بندگان به واسطه ملازمت اين فرشته‏ها بيشتر در عبادت بكوشند و از معصيت بپرهيزند. چقدر از اشخاص كه تصميم گناهى مى‏گيرند به واسطه همين مطلب بازمى‏گردند، مى‏گويند خدا مرا مى‏بيند و ملائكه شاهد عمل ما هستند. خداوند آنها را به لطف و كرم خويش مأمور انسانها نموده تا شيطان‏هاى متمرّد را از آنها دور نمايند و حيوانات موذى و بسيارى از آفات را برطرف كنند به طورى كه متوجه نشوند به اجازه خدا تا وقتى امر خدا در باره او نازل شود.

گفت خلق را براى رحمت آفريده يا عذاب؟ فرمود: براى رحمت، ولى مى‏دانست قبل از آفرينش كه گروهى مستوجب عذاب مى‏شوند به واسطه اعمال ناشايست و انكار خدا. گفت كسى كه منكر اوست به واسطه انكارش عذاب مى‏كنند.

 

پس چرا كسى كه معتقد به يگانگى اوست و خداشناس است عذاب مى‏نمايد؟

فرمود: منكر خدائيش را براى ابد و هميشه عذاب مى‏كند و اما معترف را كيفر مى‏كند به واسطه معصيت و مخالفتش نسبت به دستوراتى كه به او داده، بعد از عذاب خارج مى‏شود و خداى به هيچ كس ستم روا نمى‏دارد.پ گفت بين كفر و ايمان فاصله‏اى وجود دارد؟ فرمود: نه. پرسيد ايمان و كفر چيست؟ فرمود: ايمان تصديق چيزى است كه از او پنهان است مانند عظمت خدا كه اين تصديق از مشاهده مصنوعات و مخلوقات به وجود مى‏آيد و كفر انكار آن است.

گفت شرك چيست و شك چيست؟ فرمود: شرك اين است كه با خداى يكتا كه مثل و مانند ندارد ديگرى را شريك نمايد و شك عبارت است از اينكه دلش به چيزى معتقد نشود.

گفت آيا عالم جاهل مى‏شود؟ فرمود: عالم است نسبت به آنچه مى‏داند و جاهل است نسبت به چيزهائى كه نمى‏داند. پرسيد سعادت و شقاوت چيست؟

فرمود: سعادت دست آويزى است كه سعيد به آن چنگ زده و او را به نجات مى‏رساند و شقاوت خذلان و بدبختى است كه شقى به آن تمسك جسته كه موجب هلاكش مى‏شود همه را هم خداوند عالم است. گفت بفرمائيد وقتى چراغ خاموش مى‏شود نورش كجا مى‏رود؟ فرمود مى‏رود و برنمى‏گردد. گفت پس شما انكار نمى‏كنى كه انسان هم همان طور باشد وقتى مرد و روح از بدن خارج شد ديگر برنگردد و هيچ وقت مانند نور چراغ كه ديگر برنگردد؟ فرمود قياس ناصحيح كردى.

فرمود آتش در درون اجسام نهفته است اما اجسام پايدار به ذات خويشند مانند سنگ و آهن وقتى يكى را به ديگرى زدى از بين آن دو آتشى افروخته مى‏شود كه چراغ روشن مى‏گردد و داراى نور است پس آتش در درون اشياء است و نور مى‏رود.

روح جسم لطيفى است كه به او لباس كلفتى پوشيده‏اند مانند چراغى كه گفتى نيست آن كسى كه در رحم جنين را از آب صاف آفريده و در آن چيزهاى مختلفى تركيب نموده از رگ و پى و دندان و موى و استخوان و چيزهاى ديگر بعد از مرگ زنده‏اش مى‏كند و دو مرتبه پس از فنا بازش مى‏گرداند.

 

گفت روح كجاست؟ فرمود: در دل زمين، همان جا كه بدن به خاك شده تا روز قيامت. گفت كسى را كه به دار آويخته‏اند روحش كجاست؟ گفت در اختيار فرشته‏اى كه روحش را گرفته تا به زمين تحويل دهد.پ گفت بفرمائيد آيا روح غير از خون است؟ فرمود: آرى روح بنا بر آنچه توضيح دادم برايت ماده‏اش از خون است و از خون رطوبت جسم مى‏باشد و صفاى چهره و صداى خوب و خنده زياد وقتى خون منجمد شود روح در بدن مفارقت مى‏كند.

گفت آيا مى‏توان روح را به وزن نسبت داد، سبكى و سنگينى؟ فرمود: روح مانند بادى است كه در خيك و مشك مى‏دمى. وقتى در او مى‏دمى مشك پر مى‏شود از باد اما به وزن مشك نمى‏افزايد اين دميدن باد در او نه از وزن او مى‏كاهد وقتى خارج شود همين طور روح داراى سنگينى و سبكى نيست.

گفت بفرمائيد حقيقت باد چيست؟ فرمود: باد همان هوا است، وقتى به حركت درآيد باد مى‏شود وقتى ساكن است هوا است كه به وسيله آن دنيا به پا ايستاده اگر باد سه روز در جهان نوزد هر چه در روى زمين است فاسد مى‏شود و بو مى‏گيرد زيرا باد مانند بادبزن از اشياء چيزهاى فاسد را دور و دفع مى‏نمايد و او را پاكيزه مى‏كند پس باد مانند روح است در بدن كه اگر خارج شد بدن متعفن مى‏شود و تغيير مى‏يابد فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.

گفت آيا روح وقتى از قالب خارج شد متلاشى مى‏شود يا باقى است؟ فرمود:

باقى است تا وقتى در صور دميده شود، در اين موقع همه چيز از بين مى‏رود ديگر حس و محسوسى وجود ندارد باز دو مرتبه برمى‏گردند چنانچه ابتدا مدبّر اشياء آنها را به وجود آورد و اين در فاصله چهار صد سال است كه مخلوقات آسوده‏اند. اين چهار صد سال همان فاصله بين دو نفخه است.

گفت چگونه مى‏تواند دو مرتبه برانگيزاند با اينكه بدن فرسوده شده و اعضاء از يك ديگر جدا شده‏اند يك عضو در خلال سرزمين خوراك درنده شد و عضو ديگرى را كرم‏ها خورده‏اند و عضوى را كه خاك شده بود با آن ديوارى برافراشتند؟ فرمود:

كسى كه آنها را به وجود آورده از هيچ و صورت بخشيده بدون اينكه سابقه شكل و

 

قيافه داشته باشد قادر است كه دو مرتبه باز گرداند آنها را مانند اول. گفت اين مطلب را توضيح بده. فرمود: روح در محل خود عقيم است. روح نيكوكار در جاى وسيع و روشنايى و روح بدكار در گرفتارى و ظلمت و بدن به صورت خاكى در مى‏آيد كه از آن آفريده شده و آنچه درنده و حيوانات خورده‏اند و پاره كرده‏اند تمامش در خاك محفوظ است. پيش كسى كه ذره‏اى از او پنهان نيست در ظلمات زمينى و تعداد و وزن تمام اشياء را مى‏داند خاك آدم‏هاى خوب مانند طلا است در خاك هنگام حشر كه رسيد باران شور مى‏بارد، زمين بارور مى‏شود بعد مانند مشك به حركت مى‏آيد.

خاك انسان مانند طلائى را كه به وسيله شستن خاك از درون آن جدا كنند، جدا مى‏شود و چنانچه كره از شير جدا مى‏گردد وقتى تكانش بدهند. خاك هر قالبى با اجازه خدا جمع مى‏شود و منتقل مى‏گردد به جايى كه روح در آنجا است و شكلها به اجازه خداوند مانند اول مى‏شود و روح در آنها مى‏دمد يك مرتبه به پا مى‏ايستد و هيچ در خود كم و كاستى نمى‏بيند.پ گفت بفرمائيد مردم در روز قيامت عريان محشور مى‏شوند؟ فرمود: با كفنهايشان محشور مى‏گردند. گفت كفن از كجا مى‏آورند كه پوسيده و نابود شده است؟ فرمود: كسى كه زنده كند آنها را، كفن نيز براى آنها تجديد مى‏نمايد. گفت كسى كه بدون كفن مرده است؟ فرمود: خداوند عورت او را به وسيله آنچه بخواهد مى‏پوشاند.

گفت به صورت صف مى‏آيند؟ فرمود: آرى آنها صد و بيست هزار صف در عرض زمين هستند. گفت مگر اعمال را وزن نمى‏كنند؟ فرمود: نه، اعمال اجسام نيستند آنها صفت كارهاى مردم است، احتياج به وزن كسى دارد كه تعداد اشياء را نمى‏داند و سنگينى و سبكى آنها بر او پوشيده است، چيزى بر او مخفى نيست. گفت پس ميزان چيست؟ فرمود: عدالت. گفت پس معنى اين آيه در قرآن چيست فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ* فرمود: هر كس عملش برترى يابد.

گفت آيا آتش كافى نيست كه مردم را به آن عذاب نمايد و احتياج به مار و عقرب نباشد؟ فرمود: به وسيله مار و عقرب عذاب مى‏شوند كسانى كه خيال‏

 

مى‏كرده‏اند اين موجودات آفريده خدا نيست و شريك خدا آنها را آفريده. خداوند در جهنم عقرب و مار را بر آنها مسلط مى‏كند تا سزاى انكار خويش را بيابند. گفت چگونه است كه مى‏گويند اهل بهشت نزديك به درختى مى‏شوند و ميوه‏اى مى‏چينند پس از خوردن باز درخت به حالت اول داراى ميوه است فرمود: آرى اين شبيه چراغ است كه يك نفر مى‏آيد و به وسيله آن چراغ ديگرى را روشن مى‏كند بدون اينكه از نور چراغ كم شود و دنيا پر از چراغ از همان چراغ مى‏شود. گفت مگر نمى‏خورند و نمى‏آشامند باز شما معتقد هستى كه قضاى حاجت ندارند. فرمود: آرى، چون غذاى آنها رقيق است و سنگينى ندارد به وسيله عرق در بدن دفع مى‏شود.پ گفت چطور مى‏شود كه حوريه‏ها با هر چند مرتبه كه شوهرش با او نزديكى كند باز بكر است؟ فرمود: زيرا او از پاكى و پاكيزگى آفريده شد و هيچ عارضه‏اى او را نمى‏گيرد و آفتى بر او عارض نمى‏شود و چيزى در سوراخ او جريان ندارد و حيض آلوده‏اش نمى‏كند پس رحم به هم چسبيده است زيرا جز مجراى آلت مردى راه ديگرى ندارد. گفت پس او هفتاد حليه و زيور مى‏پوشد شوهرش از پشت اين هفتاد حلّه غفر ساق و بدنش را مى‏بيند؟ فرمود: آرى، همان طور كه شما پول را كه در آب صاف انداخته‏ايد و به اندازه يك نيزه عمق دارد مشاهده مى‏كنيد.

پرسيد چگونه اهل بهشت متنعّم به نعمت‏ها مى‏شوند يا اينكه هر كدام يا فرزند يا پدر و يا خويشاوند و يا مادر خود را از دست داده‏اند وقتى در بهشت آنها را نيابند بدون شك مى‏دانند در جهنم هستند ديگر نعمت بهشت چه لذتى براى آنها خواهد داشت با اينكه مى‏داند عزيزش در جهنم معذب است. فرمود: اهل علم گفته‏اند آنها فراموش مى‏كنند از اين خويشاوندان و بعضى مدعى هستند كه منتظر آمدن ايشانند و اميدوارند كه بين بهشت و جهنم باشند در اصحاب اعراف.

گفت بفرمائيد خورشيد كجا غايب مى‏شود؟ فرمود: بعضى از دانشمندان گفته‏اند وقتى سرازير شد پائين قبه فلك دور مى‏زند تا دل آسمان همين طور بالا مى‏رود تا باز پائين بيايد از جايى كه طلوع نموده. يعنى آن خورشيد غائب مى‏شود در سرزمينى تاريك و سياه سپس مى‏شكافد زمين را تا فرود مى‏آيد به جايگاه طلوعش‏

 

سرگردان است تا اجازه طلوعش دهند و نورش هر روز از بين مى‏رود و نور ديگرى متجلى مى‏شود.

گفت كرسى بزرگتر است يا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفريده در دل كرسى است به جز عرش خدا كه بزرگتر از كرسى است و نمى‏تواند كرسى آن را احاطه نمايد.

گفت: آفرينش روز جلوتر است يا شب؟ فرمود: آرى، آفرينش روز قبل از شب است و خورشيد پيش از ماه است و زمين قبل از آسمان قبل از حوت و حوت در آب است و آب در سنگ مجوّفى است و سنگ بر شانه فرشته است و فرشته بر زمين است و زمين بر باد عقيم است و باد بر هوا و هوا را قدرت نگه مى‏دارد زير باد عقيم جز هوا و ظلمات چيزى نيست و نه پشت سر آن وسعى و نه تنگى و نه چيزى تصور مى‏شود. سپس كرسى را آفريد و او را پر از آسمانها و زمين كرد و كرسى بزرگترين چيزى است كه خدا خلق كرده، سپس عرش را آفريد و او را بزرگتر از كرسى قرار داد.

مناظره حضرت صادق عليه السلام‏

پ‏هشام ابن حكم مى‏گويد مردى طبيعى خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و سؤالاتى نمود از آن جمله پرسيد: چرا جايز نيست كه جهان را دو خدا باشد؟

حضرت صادق عليه السلام در جواب او فرمود: اينكه گفتى دو خدا باشد خارج از دو صورت نيست. يا هر دو قديم و ازلى هستند يا هر دو ضعيف و يا اينكه يكى قوى است و ديگرى ضعيف، اگر هر دو قوى هستند چرا يكى ديگرى را دفع نمى‏كند تا به تنهائى تدبير جهان را نمايد در صورتى كه يكى قوى و ديگرى ضعيف باشد ثابت مى‏شود كه خدا يكتا است به واسطه عجز و ناتوانى كه در دومى فرض شد.

 (با فرض ديگر) اگر بگوئى دو خدا است يا اين دو خدا از همه جهت با هم متفق هستند يا با يك ديگر از همه جهت فرق دارند (در صورتى كه از هر جهت با هم‏

 

متفق باشند حتى از نظر وجود دو بودن صحيح نيست) اما اگر با يك ديگر فرق داشته باشند چون نظام و هماهنگى جهان را مشاهده مى‏كنيم از گردش افلاك و آمد و رفت شب و روز و خورشيد و ماه از اين نظام و هماهنگى كه تمام موجودات روى هدف و نظر خاصى آفريده شده‏اند و (در تمام جهان از ذرات كوچك و اتمها تا كرات بزرگ و كهكشانها) يك پيوستگى و ارتباط وجود دارد متوجه مى‏شويم كه نظم دهنده و نقشه پرداز و مدير يكى است.پ از جهت ديگر در صورتى كه دو تا باشند مطابق گفته تو بايد بين آن دو يك فاصله باشد تا دو بودن درست شود بايد آن فاصله هم قديم باشد بنا به گفته تو خدايان سه مى‏شود اگر بگوئى سه خدا است طبق استدلالى كه براى تو كردم بايد دو فاصله بين آنها باشد و تعداد به پنج مى‏رسد. بالاخره تعدد و كثرت به بى‏نهايت مى‏رسد.

هشام گفت از جمله سؤالهاى او اين بود كه گفت چه دليل بر وجود او هست.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين موجودات شگفت‏انگيز و جهان بيكران كه گواهند بر اينكه صانعى آنها را پديد آورده مگر وقتى تو چشمت به يك ساختمان مجلل و آراسته بيفتد يقين نخواهى كرد كه آن را سازنده‏اى است گرچه سازنده آن ساختمان را مشاهده نكرده باشى و او را نديده باشى. گفت پس او چيست؟ فرمود: او چيزى بر خلاف چيزها وقتى مى‏گويم چيزى است توجه كن يك معنى ثابت مى‏شود و اينكه او چيزى است به معنى واقعى چيز بودن اما جسم و صورت نيست نه حس مى‏شود و نه درك مى‏گردد و با حواس پنجگانه درك نمى‏گردد خيال او را نمى‏يابد گذشت قرنها كم و كاستى در او به وجود نمى‏آورد و زمان در او تغييرى نمى‏دهد.

گفت پس شما مى‏گوئيد او سميع و بصير است. فرمود: سميع و بصير است مى‏شنود ولى نه با عضو مى‏بيند ولى بدون آلت بينايى به نفس خود مى‏شنود و مى‏بيند اينكه مى‏گويم به نفس خود مى‏شنود و مى‏بيند نه اين است كه او شى‏ء است و نفس شى‏ء ديگر چون تو از من مى‏پرسى و بايد طورى تعبير كنم كه بفهمى مى‏گويم با تمام ذات خود مى‏شنود باز نه اين كل و تمامى را كه گفتم جزء و بعض باشد. مى‏خواهم به‏

 

تو بفهمانم تعبير از من است منظورم جز اين نيست كه خدا سميع و بصير و عالم و خبير است بدون اينكه اختلافى در ذات و يا اختلاف در معنى پيدا كند.پ باز پرسيد پس او چيست؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: او پروردگار و معبود است او اللَّه است از گفتن اللَّه منظورم اثبات الف لام و لاه نيست منظورم كسى است كه خالق اشياء و سازنده آنها است. اين حروف بر او دلالت دارد، او يك معنى است به نام اللَّه و رحمان و رحيم و عزيز و ساير نامهايش كه ناميده شده او معبود بزرگ و عزيز است.

گفت هر چه به وهم ما درآيد و برايش يك معنى در نظر بگيريم مخلوق است.

امام صادق (ع) فرمود: اگر آن طور كه تو مى‏گوئى صحيح باشد اعتقاد به توحيد از ما برداشته شده، زيرا ما مكلف نيستيم معتقد شويم چيزى را كه معنى نداشته باشد و غير موهوم باشد ولى ما مى‏گوئيم هر چيزى كه با حواس تصور شود و درك گردد و بتواند حواس ما برايش حد و اندازه‏اى بسازد و در وهم و خيال ما درآيد مخلوق است «1».

چاره‏اى نداريم از اينكه براى اشياء و موجودات صانعى ثابت كنيم منزه از دو جهت ناستوده، جهت اول: نبودن (خدا هست) زيرا نبودن عدم و نيستى است.

جهت دوم: تشبيه (خدا به هيچ چيز شباهت ندارد) او را منزه مى‏دانيم از اينكه شبيه يكى از مخلوقات باشد، زيرا شباهت داشتن به چيزى، از صفات مخلوق است كه از چند چيز تركيب و تأليف يافته‏اند، راهى نيست جز اينكه براى اين موجودات و پديده‏ها سازنده و آفريننده‏اى معتقد باشيم كه مثل آنها نباشد زيرا چيزى كه مثل آنها باشد داراى اين صفات خواهد بود تأليف و تركيب و حدوث (سابقه نبودن و بعد هست شدن) و تغيير حال از كوچكى به بزرگى و سياهى به سفيدى و نيرو به ضعف و

 

حالات ديگرى كه موجود است در مخلوقات و احتياجى به اثبات آن نداريم.پ گفت شما نيز او را محدود كردى چون وجودش را ثابت كردى. حضرت صادق فرمود: من او را محدود نكردم (كه مى‏گويم چنين و چنان است و كيفيت برايش ثابت كنم) فقط وجودش را اثبات نمودم (كه هست) زيرا حد فاصل و درجه‏اى بين اثبات و نفى وجود ندارد «1».

گفت آيا خدا داراى ماهيت و شخصيت و حقيقت است؟ فرمود: آرى، زيرا چيزى وجود نخواهد داشت مگر اينكه داراى شخصيت و ماهيت باشد.

گفت پس داراى كيفيت نيز هست؟ فرمود: نه، كيفيت يك حالت و چگونگى است كه مربوط به صفت است (نه حقيقت ذات) و هر چه كيفيت داشت بايد احاطه شود و به تصور درآيد به ناچار بايد خدا را خارج از دو حد تعطيل و تشبيه نمود زيرا كسى كه بگويد نيست منكر او شده و خدائيش را نپذيرفته (حد تعطيل) و هر كس او را تشبيه به ديگرى نمايد وجودش را داراى صفت مخلوقات نموده كه آنها شايسته خدائى نيستند.

بايد ذاتى را اثبات نمود كه داراى كيفيت نيست هيچ كس و هيچ چيز شايسته چنين ذاتى نيست و با او شركت ندارد. ذاتى كه نمى‏توان او را احاطه نمود و جز خود خدا كسى از كنه او مطلع نيست.

گفت پس موجودات را به دست خويش ساخته و پرداخته است. حضرت صادق عليه السلام فرمود: او بزرگتر از آن است كه اشياء را با دست و شخصا بسازد زيرا اين كار از مختصات مخلوقات است كه اشياء نزد آنها نمى‏آيند مگر اينكه آنها را تحصيل نمايد و بياورند. خدا داراى اراده كامل و مثبت است، هر چه بخواهد انجام مى‏دهد (بدون مباشرت و مداخله نفسى).

گفت پس او هم خشنود مى‏شود و هم خشم مى‏گيرد. فرمود: آرى، اما نه آن طور كه مردم خشنودى و خشم دارند زيرا خوشحالى و خشم در انسان تغيير به وجود

 

مى‏آورد (در خوشحالى چهره‏اش بشاش و در خشم گرفته و عبوس و خونهايش به جوش آمده، رگها متورم مى‏شود) و اين اختصاص به مخلوق عاجز و نيازمند دارد.پ خدا بزرگ و عزيز و بخشنده است، نيازى به مخلوق خود ندارد، تمام جهانيان به او نيازمندند. آفرينش را آفريد بى‏آنكه احتياجى به آفريدن آنها داشته باشد و بى‏آنكه از كسى اقتباس نمايد يا طرح آن را از ديگرى فرا گيرد.

گفت پس معنى الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ چيست؟ فرمود: خداوند خود را چنين ستوده او بر عرش تسلط دارد و از آفريده‏ها جداست، نه اينكه بر روى عرش قرار گرفته باشد و عرش او را در بر داشته باشد. ما مى‏گوئيم او نگهدار عرش و حامل آن است و هم در مورد آيه وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ آنچه خداوند در مورد عرش و كرسى فرموده قبول داريم ولى ذات مقدسش را منزه مى‏دانيم از اينكه عرش و كرسى جا و مكانش باشد و محتاج به جا و مكان يا چيز ديگرى از مخلوقات خود شود بلكه آفرينش به او نيازمند است.

سائل پرسيد چه فرق است بين اينكه دست‏هاى خود را به آسمان بلند كنيد يا به طرف زمين پائين بياوريد؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين كار در علم و قدرت و احاطه خدا مساوى است ولى او خود به اوليائش دستور داده كه دستهايشان را به آسمان بلند كنند جانب عرش، زيرا عرش معدن روزى است پس ما آنچه قرآن ثابت كرده پذيرفته‏ايم و اخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنجا كه مى‏فرمايد

ارفعوا ايديكم الله الله عز و جل‏

دستهاى خود را به جانب خدا بلند كنيد و تمام امت بر اين وضع اتفاق دارند «1».پ از كتاب غرر سيد مرتضى رضى الله عنه نقل شده كه جعد بن درهم در شيشه مقدارى خاك و آب ريخت بعد كرمها و جانورانى پديد آمد، به ياران خود گفت من اينها را آفريده‏ام چون من وسيله وجود آنها شده‏ام.

 

اين خبر به حضرت صادق عليه السلام رسيد. فرمود: بگويد تعداد آنها چقدر است و چند عدد آن نر و چند عدد ماده است؟ اگر او به وجود آورده وزن هر كدام چه اندازه است و دستور دهد او كه به اين صورت آنها را درآورده به صورت ديگرى درآيند. نتوانست جواب بگويد، فرار كرد.پ مناقب ابن شهر آشوب يونس در حديث خود نقل مى‏كند كه ابن ابى العوجاء از حضرت صادق عليه السلام پرسيد به چه جهت بيماريهاى مختلف موجب مرگ است؟ بعضى به ناراحتيهاى شكم و بعضى با سل مى‏ميرند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر يك علت فقط موجب مرگ مى‏شد مردم آسوده بودند تا همان علت و بيمارى به خصوص پيدا شود، خداوند خواست كه مردم در هر حال اطمينان به خود نداشته باشند. پرسيد چرا دل انسان متمايل سبزه است بيشتر از مقدارى كه تمايل به چيزهاى ديگر دارد؟

فرمود: چون دل را خداوند سبز آفريده (يعنى منبع معروف كه تعبير و تفسير سبز است) و هر چيزى كه متمايل به هم شكل خويش است.پ روايت شده كه وقتى خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد امام پرسيد اسم تو چيست؟ ابن ابى العوجاء جوابى نداد. امام رو به جانب ديگران كرد. ابن ابى العوجاء برگشت نزد ياران خود پرسيد چه شد؟ گفت اولين سؤالى كه كرد بسيار بد بود. از نام من پرسيد اگر مى‏گفتم عبد الكريم است مى‏پرسيد آن كريم كيست كه تو بنده او هستى؟ يا بايد اقرار به خدا مى‏كردم و يا بايد اظهار چيزى را مى‏كردم كه پنهان داشته‏ام. گفتند برويم. ابن ابى العوجاء كه رفت حضرت صادق عليه السلام فرمود: ابن ابى العوجاء پيش دوستان خود برگشت. در حالى كه مغلوب شده بود و ذلت مغلوب شدن در چهره‏اش آشكار بود يكى از آنها گفت اين استدلالى است كه باطل را از ميان برمى‏دارد، راست گفته اگر اميد ثواب و ترس از عقاب نباشد مردم همه مساوى هستند، ولى اگر برگشت جهان به ثواب و عقاب برسد ما هلاك‏شده‏ايم.

 

ابن ابى العوجاء به ياران خود گفت مگر او پسر كسى كه مردم جهان را مغلوب كرده نيست؟ دستور در قرآنش داد و وضع آنها را عوض كرد و اموالشان را تقسيم نمود و زنان آنها را حرام كرد (كنايه از حركت سريع و قدرت و نفوذ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است).پ تفسير قمى مى‏نويسد: مردى از منكرين از ابو جعفر احول پرسيد اين آيه را برايم توضيح بده فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً و در سوره ديگر مى‏فرمايد وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ بين اين دو آيه چه فرق است؟ ابو جعفر گفت من نتوانستم جواب او را بدهم.

به مدينه رفتم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم از آن دو آيه پرسيدم، فرمود: در آيه اول كه مى‏فرمايد اگر ترسيديد از انجام ندادن عدالت يكى بگيريد منظور عدالت در خرج و نفقه است و در آيه دوم كه مى‏فرمايد هرگز نمى‏توانيد عدالت روا داريد، گر چه خيلى مايل باشيد در مورد محبت است زيرا هيچ كس نمى‏تواند در محبت بين دو زن عدالت روا دارد. ابو جعفر احول جواب را براى آن مرد آورد. گفت اين جواب از حجاز آورده شده.پ فروع كافى ج 2 صفحه 275.

حضرت صادق عليه السلام به ابى حنيفه گفت: چه مى‏گوئى در مورد خانه‏اى كه روى چند نفر خراب شده فقط دو نفر پسر بچه باقيمانده، يكى حرّ و ديگرى برده او بوده. حالا حرّ از برده و غلام شناخته نمى‏شود. ابو حنيفه گفت نصف از اين و نصف از آن آزاد مى‏شود و مال بين آنها مساوى تقسيم مى‏گردد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: چنين نيست بايد قرعه كشيد. هر كدام قرعه به او اصابت كرد حرّ است و آن ديگرى آزاد مى‏شود و مولاى او خواهد بود.پ كتاب اختصاص.

محمد بن مسلم گفت: ابو حنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، عرض كرد من پسر شما موسى را ديدم نماز مى‏خواند و مردم از جلو او در رفت و آمد هستند.

 

هيچ كس نگفت كه نهى كند آنها را با اينكه چنين كارى صحيح نيست. فرمود: صدا بزن پسرم بيايد. وقتى حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام آمد امام صادق فرمود:

پسرم ابو حنيفه مى‏گويد تو نماز مى‏خوانده‏اى مردم در جلوت در رفت و آمد بوده‏اند آنها را نهى نكرده‏اى.

گفت صحيح است پدر جان، آن كس كه براى او نماز مى‏خواندم از مردم به من نزديك‏تر بود. خداوند مى‏فرمايد وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ امام صادق عليه السلام او را به سينه چسبانيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت اى خزينه اسرار.

امام صادق عليه السلام به ابو حنيفه فرمود: قتل در نزد شما مهم‏تر است يا زنا؟

گفت قتل. فرمود: پس چرا در قتل خداوند دستور مى‏دهد دو شاهد بياورند ولى در زنا چهار شاهد اين مطلب چگونه با قياس سنجيده مى‏شود؟

ترك نماز مهم‏تر است به عقيده تو يا ترك روزه؟ گفت ترك نماز. فرمود: پس چرا زن بايد روزه‏اش را قضا كند (در ايام حيض) ولى نمازش را لازم نيست قضا نمايد. با قياس چطور مى‏توان درك كرد؟

بگو ببينم مدفوع نجس‏تر است يا منى؟ گفت: مدفوع. فرمود: چطور مدفوع با آب شسته مى‏شود ولى براى منى بايد غسل كرد؟ با قياس چه مى‏توانى بفهمى؟! فرمود: مى‏گوئى من هم مثل آيات قرآن به زودى نازل خواهم كرد. گفت به خدا پناه مى‏برم اگر چنين حرفى بزنم. فرمود: تو و يارانت به طورى كه متوجه نيستيد، اين ادعا را داريد.

ابو حنيفه گفت: فدايت شوم، مرا حديثى بفرمائيد كه از تو روايت كنم. فرمود:

پدرم از پدر عزيزش تا على ابن ابى طالب عليه السلام نام برد كه فرمود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ميثاق اهل بيت را خداوند از اعلى عليين گرفت و طينت شيعيان ما را از آن گرفت. اگر اهل آسمان و زمين كوشش كنند كه تغيير دهند، از آنها يكى را هرگز قدرت ندارند. ابو حنيفه بلند گريه كرد، ياران او نيز به گريه افتادند. بعد خارج شدند.پ علل الشرائع و خصال ج 2 صفحه 97.

 

ربيع گفت: روزى حضرت صادق عليه السلام وارد مجلس منصور دوانيقى شد.

مردى هندى پيش منصور بود و كتابى در باره طب مى‏خواند.

حضرت صادق عليه السلام براى شنيدن سخنان او سكوت كرد، وقتى مرد هندى از خواندن فارغ شد روى به حضرت صادق عليه السلام نموده، گفت مايلى از اطلاعات من كسب كنى. فرمود: آنچه خود دارم بهتر است از آنچه تو دارى.

هندى گفت شما چه داريد؟ امام پاسخ داد گرمى را با سردى و سردى را با گرمى و رطوبت را با خشكى و خشكى را با رطوبت معالجه مى‏نمايم و كار را تمام به خدا وامى‏گذارم و آنچه پيامبر اكرم فرموده است به كار مى‏برم (فرموده معده كان بيمارى است و خوددارى از غذا راه علاج و مداوا است) و بدن را به آنچه عادت دارد مى‏سپارم.پ طبيب هندى گفت مگر علم پزشكى غير از اين است؟ امام فرمود: خيال مى‏كنى من اين مطالب را از كتاب‏هاى طب آموخته‏ام. گفت آرى. فرمود: نه به خدا جز از خداوند از ديگرى استفاده نكرده‏ام. حالا بگو ببينم تو به علم طب واردترى يا من هندى؟ گفت من.

فرمود: از تو سؤالى مى‏كنم. گفت بگو. فرمود: بگو ببينم سر داراى چند شعبه است؟ جواب داد نمى‏دانم. پرسيد چرا موى بالاى سر درآمده است؟ گفت نمى‏دانم.

چرا پيشانى مو ندارد؟ نمى‏دانم.

چرا در پيشانى خطوط قرار داده شده و راه راه است؟ نمى‏دانم.

چرا دو ابرو را بالاى دو چشم قرار داده‏اند؟ نمى‏دانم.

چرا بينى را ميان دو چشم قرار داده‏اند؟ نمى‏دانم.

چرا دو چشم به شكل دو بادام است؟ نمى‏دانم.

چرا سوراخ بينى در پائين است؟ نمى‏دانم.

چرا لب و شارب بالاى دهان است؟ نمى‏دانم.

چرا دندانهاى پائين تيز است و دندانهاى كرسى پهن و نيشها درازند؟ نمى‏دانم.

چرا ريش داشتن به مردان اختصاص داده شده؟ نمى‏دانم.

 

چرا كف دستها از مو خالى است؟ نمى‏دانم.

چرا موى و ناخن داراى حيات نيستند؟ نمى‏دانم.

چرا قلب به صورت ميوه صنوبر است؟ نمى‏دانم.

چرا ريه داراى دو قسمت است و حركت آنها را در محل خود قرار داده؟

نمى‏دانم.پ چرا كبد محدب است؟ نمى‏دانم.

چرا كليه‏ها مانند دانه لوبيا است؟ نمى‏دانم.

چرا پاهاى انسان به عقب جمع مى‏شود؟ نمى‏دانم.

چرا كف پاها گود شده است؟ نمى‏دانم.

فرمود: ولى من مى‏دانم. عرض كرد پس جواب اين سؤالها را خودتان بدهيد.

فرمود: سر داراى شعبه‏هايى است و به چند قسمت شده زيرا ميان تهى و مجوف است، اگر تكه تكه نباشد زود سر درد مى‏آورد، اگر داراى چند بخش باشد كمتر مبتلا به اين درد مى‏گردد «1». و موى را در بالاى سر قرار داده‏اند تا روغنها به وسيله آن موى‏ها به مغز برسد و بخارها از كناره‏هاى آن خارج گردد و سرما و گرمائى كه بر او وارد مى‏شود دفع نمايد.

پيشانى خالى از موى شده چون تابش نور از آن طرف به چشم‏ها مى‏شود و خطوط پيشانى براى اين است كه جلو عرقى كه از سر به طرف چشم مى‏آيد به اندازه‏اى كه انسان از خود دور مى‏كند بگيرد، مانند جوى‏ها كه آب‏ها را نگه مى‏دارند، دو ابرو را بالاى چشم‏ها قرار داده است تا به اندازه لازم نور به چشم‏ها برسد نمى‏بينى وقتى نور زيادى به چشم كسى وارد شود دستهاى خود را روى دو چشم مى‏گذارد تا جلو نور را بگيرد و به اندازه لازم به آنها مى‏رساند.

 

و بينى را بين دو چشم قرار داده تا نور را دو قسمت كرده به هر چشم به اندازه آن ديگرى نور برساند و چشم را مانند بادام قرار داده تا ميل در آن با دواء حركت كند و درد از آن خارج شود، اگر چهار گوش يا دايره‏اى شكل بود ميل در آن حركت نمى‏كرد و دوا به آن نمى‏رسيد و درد خارج نمى‏شد، سوراخ بينى را در پائين قرار داده شده تا ترشحاتى كه از مغز فرود مى‏آيد خارج گردد و بوى‏ها از آنجا به نيروى شامه برسد اگر سوراخ بينى بالا بود نه ترشحات پائين مى‏آمد و نه بوئى به مشام مى‏رسيد، شارب و لب را بالاى دهان قرار داده تا جلوگيرى كند از رسيدن آنچه از دماغ مى‏آيد به دهن تا خوردن و آشاميدن بر انسان ناگوار نشود و ناراحتش نكند.پ و مردها را داراى ريش قرار داده تا به وسيله آن بى‏نياز گردند از آشكار كردن عورت و آلت مردى و زن از مرد شناخته شود، دندان‏هاى پائين تيز شده چون به وسيله آن قطع مى‏كند و دندان‏هاى عقب پهن است چون به وسيله آنها نرم مى‏كند و مى‏جود و نيش‏ها بلند است تا پايه‏اى نگهبان براى دندانهاى پيش و عقب باشد مانند پايه‏هاى ساختمان، و دو دست خالى از مو است زيرا به وسيله آنها لمس مى‏كند اگر داراى مو مى‏شد لمس كردنيها را تشخيص نمى‏داد، موى‏ها و ناخن‏ها حيات ندارند زيرا طولانى شدن آنها خوب نيست و بايد كوتاه نمود اگر داراى حيات مى‏بود در موقع كوتاه كردن انسان ناراحت مى‏شد، و قلب مانند ميوه صنوبر است زيرا آن چپه است سرش باريك است تا داخل ريه شود و از سرما و هواى ريه سرد گردد تا مغز از حرارت قلب ملتهب نگردد.

و ريه دو قطعه است تا داخل شود بين گوديهاى آن با حركت آن نفس بكشد، و كبد محدب است تا معده سنگين شود تمامش بر معده قرار گيرد و آن را بفشارد تا گازهاى آن خارج گردد، و كليه را مانند دانه لوبيا قرار داده زيرا منى روى آن مى‏ريزد قطره قطره اگر چهار گوش يا دايره‏اى شكل بود نقطه اولى به دومى مى‏چسبيد از خارج شدن آن لذت نمى‏برد چون منى از ستون فقرات مى‏ريزد به كليه، كليه مانند كرم‏ها باز مى‏شود و بسته مى‏گردد و منى را قطره قطره به مثانه مى‏ريزد مثل گلوله كه از فلاخن مى‏جهد.

 

زانوها به عقب جمع مى‏شود زيرا انسان به طرف جلو راه مى‏رود و موجب حفظ تعادل مى‏گردد، اگر اين طور نبود در موقع راه رفتن به زمين مى‏خورد، و وسط پاها گود شده زيرا در صورتى كه تمام پاها روى زمين قرار مى‏گرفت سنگين مى‏شد مانند سنگينى سنگ آسياب، اما اگر يك قسمت آن روى زمين قرار گيرد (مثل طاير ماشين) بچه هم مى‏تواند حركتش بدهد وقتى به رو بيافتد سنگينى آن براى مرد هم دشوار است.

پزشك هندى گفت اين علم را از كجا آموخته‏اى؟ فرمود: من از اجداد خود استفاده كرده‏ام. آنها از رسول اكرم از جبرئيل از خداى بزرگ كه آفريننده اجساد و ارواح است. طبيب هندى گفت راست مى‏گوئى، من نيز شهادت مى‏دهم به يكتائى خدا و رسالت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و اينكه شما دانشمندترين فرد روى زمينى.پ كنز الفوائد كراجكى.

محمد بن سائب كلبى گفت وقتى امام صادق عليه السلام به عراق آمد ساكن حيره شد. ابو حنيفه خدمت امام عليه السلام رسيد و مسائلى را پرسيد از جمله سؤالهايش اين بود كه گفت فدايت شوم امر به معروف چيست؟

فرمود: يا ابا حنيفه معروف چيزى است كه معروف در آسمان باشد و معروف در زمين و آن امير المؤمنين عليه السلام على بن ابى طالب است. پرسيد فدايت شوم منكر چيست؟ فرمود: آن دو نفرى كه به او ستم روا داشتند و مقامش را غصب نمودند و مردم را عليه او شوريدند. ابو حنيفه گفت مگر نهى از منكر اين نيست كه شخص را ببينى مشغول گناهى است او را نهى نمائى؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين امر به معروف و نهى از منكر نيست، كار خوبى است كه از پيش فرستاده.

ابو حنيفه گفت آقا بفرمائيد تفسير اين آيه را ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ فرمود: به نظر تو نعيم چيست؟ گفت امنيت و صحت بدن و خوراك حاضر. فرمود:

اگر خدا نگه دارد تو را يا به پا دارد تو را در روز قيامت تا از هر لقمه‏اى كه خورده‏اى و هر شربت آبى كه نوشيده‏اى حساب بكشد بايد مدت بسيار زيادى بايستى.

 

گفت پس نعيم چيست فدايت بشوم. فرمود: نعيم ما هستيم كه خداوند مردم را به واسطه ما نجات بخشيده از گمراهى و از كورى به بينش رسانده و از نادانى به علم. گفت چرا قرآن هميشه تازه است؟ فرمود: زيرا قرآن اختصاص به يك زمان ندارد تا گذشت زمان او را كهنه نمايد اگر چنين بود قرآن نابود مى‏شد قبل از فناى عالم.پ ارشاد مفيد نقل مى‏كند:

عباس بن عمرو فقيمى گفت ابن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمى و ابن مقفّع با چند نفر از منكرين خدا در ايام حج در مسجد الحرام جمع بودند. امام صادق عليه السلام نيز در مسجد مردم را به مسائل آشنا مى‏كرد و تفسير قرآن مى‏نمود و سؤالهاى آنها را با دليل و برهان پاسخ مى‏داد. دوستان به ابن ابى العوجاء گفتند مى‏توانى اين آقائى را كه نشسته به اشتباه اندازى و سؤالهائى بكنى موجب افتضاح او شود در مقابل اين مردمى كه اطرافش را گرفته‏اند؟ مى‏بينى چقدر مردم فريبش را خورده‏اند و قرآن را تفسير مى‏كند و سؤال آنها را پاسخ مى‏دهد. او علامه زمان خويش است.

ابن ابى العوجاء گفت بسيار خوب. جلو رفت و مردم را متفرق كرد و صدا زد يا ابا عبد الله مجالس به امانت سپرده شد و هر كس عقده‏اى دارد بايد بگشايد، به من اجازه مى‏دهى سؤال كنم؟ فرمود: بپرس در صورتى كه مايلى. ابن ابى العوجاء گفت چقدر اين خرمن را مى‏كوبيد و خود را به اين سنگ مى‏چسبانيد و اين خانه برافراشته را مى‏پرستيد و به گردش مانند شتر رم كرده مى‏دويد، هر كس انديشه‏اى داشته باشد مى‏فهمد اين كار صحيحى نيست و از شخص صاحب نظر سر نمى‏زند اينك پاسخ بده كه پيشواى اين مردم و قله مرتفع اين جمعيت هستى و پدرت بنيانگذار و نظام دهنده آن بوده؟

امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه خدا گمراهش نموده حق برايش سنگين مى‏آيد و پناه به آن نمى‏برد و همكار شيطان مى‏شود و از او پيروى مى‏نمايد كه موجب هلاكتش مى‏گردد و هرگز او را از گرداب نجات نمى‏بخشد. اين خانه‏اى است‏

 

كه خداوند مردم را به پرستش در اين خانه واداشته تا بيازمايد كه اطاعتش مى‏نمايند در رابطه با آمدن اينجا. آنها را مأمور به تعظيم و زيارت خانه نموده و آن را قبله مسلمانان جهان نموده. پس اين يكى در وسائل رضوان خدا و راهى است براى رسيدن به آمرزش او برافراشته گرديده با كمال و جايگاه عظمت و جلال است.

خداوند دو هزار سال قبل از گستردن زمين او را آفريده، پس شايسته است كه دستورش را اطاعت و از آنچه نهى نموده بر حذر باشيم.

ابن ابى العوجاء گفت سخنى گفتى كه ما را حواله به چيزى كه غائب است دادى.

فرمود: چگونه غائب است كسى كه با مخلوق حضور دارد و به آنها از رگ گردن نزديكتر است سخن آنها را مى‏شنود و اسرارشان را مى‏داند و هيچ مكانى خالى از او نيست ولى هيچ مكانى او را در بر نمى‏گيرد و به جايى نزديكتر از جاى ديگر نيست به اين مطلب آثارش گواه است و افعالش راهنما؟ آن كسى كه خداوند او را به راستى برگزيده با آيات محكم و براهين واضح حضرت محمد صلى الله عليه و آله اين نوع عبادت را براى ما آورده. اگر در چيزى از آن مشكوك هستى بگو تا برايت توضيح بدهم.

ابن ابى العوجاء فرو ماند و نتوانست چيزى بگويد و از خدمت امام رفت. وقتى به دوستان خود رسيد گفت من از شما مى‏خواستم شرابى برايم تهيه كنيد شما كبابم كرديد و به آتش انداختيد.

گفتند ساكت باش. ما را با حيرت خود مفتضح كردى. ما كسى را از تو خوارتر در مجلس او نديديم. گفت به من چنين نسبت مى‏دهيد. اين شخص پسر كسى است كه اين طور سر مردم را تراشيده. اشاره كرد به مردمى كه براى حج آمده بودند.پ ارشاد صفحه 301.

روايت شده كه ابو شاكر ديصانى روزى در مجلس امام صادق عليه السلام عرض كرد تو يكى از ستارگان درخشانى و آباء گرامت ماه تابان بودند و مادرانت شخصيت‏هاى برجسته و از نژادى گرامى وقتى نام از دانشمندان برده شود همه اشاره به تو مى‏كنند. اينك تقاضا دارم مرا مطلع فرمائى كه چه دليلى بر حدوث و پديدار

 

شدن جهان دارى؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود يكى از نزديكترين دلائل را براى تو ذكر مى‏كنم. تخم مرغى را خواست و در كف گرفت و فرمود اين يك دژ استوار و يك حصار محكمى كه داخل آن يك پوست نازك سفيدى هست و در داخل آن پوست نازك سفيده‏اى روان جاى گرفته مانند نقره و يك زرده مايع. آيا در محتويات اين تخم مرغ شك دارى؟ ابو شاكر گفت نه در آنچه فرمودى شكى وجود ندارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: بعد همين تخم جوجه‏اى مى‏دهد چون طاوس.

آيا غير آنچه گفتم چيز ديگرى وارد تخم مرغ مى‏شود؟ ابو شاكر گفت نه. فرمود: اين خود دليلى بر پديد شدن جهان است.

ابو شاكر گفت متشكرم از راهنمايى شما توضيح داديد نيكو و مختصر، اما مى‏دانيد كه ما جز چيزى را كه به چشم درك نمائيم نمى‏پذيريم يا به گوش بشنويم و يا با دهان بچشيم و يا بويش را استشمام نمائيم و يا به دست لمس كنيم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: از حواس پنج‏گانه صحبت كردى، با اينكه حواس نمى‏توانند چيزى را ثابت كنند مگر با دليل همان طورى كه تاريكى را نمى‏شكافند مگر با چراغ. امام عليه السلام منظورشان اين است كه حواس بدون عقل نمى‏توانند راهنماى مسائلى باشند كه از ما دور است و پيدايش شكل و صورتى كه مى‏بينى معقولى است كه اطلاع به آن از راه محسوس پيدا شده.پ مناقب آل ابى طالب ج 2 صفحه 28.

عبد الرحمن بن سالم گفت ابن بشرمه و ابو حنيفه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدند، امام عليه السلام به ابو حنيفه فرمود: از خدا بترس و دين را با رأى و قياس خود توجيه نكن. اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود زيرا خداوند او را امر به سجده كرد. گفت من از او بهترم مرا از آتش آفريده و او را از گل.

بعد فرمود مى‏توانى سر خود را با بدنت مقايسه كنى. جواب داد نه. فرمود: بگو اين آب شورى كه در چشم‏ها است براى چيست؟ و ترشح تلخ گوش براى چيست و سردى بينى و آب شيرين دهان اينها براى چه قرار داده شده‏اند؟ جواب داد نمى‏دانم.

 

فرمود: خداوند دو چشم را از چربى آفريده و شورى را در آن دو از جهت حفظ آنها مقرّر فرموده و گر نه فاسد مى‏شدند. تلخى در گوش لطف ديگرى است كه به ما نموده اگر اين تلخى نبود كرمها و حشرات داخل گوش مى‏شدند و به دماغ و مغز صدمه مى‏رسانند و آب بينى براى آن است كه نفس بالا و پائين رود و بوى‏هاى خوب و بد را استشمام كنيم و طعم شيرين بزاق دهان براى آن است كه انسان لذت طعم خوردنيها و آشاميدنيها را ببرد.پ بعد فرمود: كدام جمله است كه اولش كفر است و آخر آن ايمان؟ گفت نمى‏دانم. فرمود:

لا اله الا الله‏

بعد فرمود: كداميك از اين دو كار نزد خدا بزرگتر است قتل يا زنا؟ جواب داد قتل. فرمود: پس خداوند در قتل به دو شاهد راضى شده ولى زنا را جز چهار شاهد نمى‏تواند ثابت كند. با اينكه شاهد در زنا شهادت عليه دو نفر مى‏دهد و در قتل شهادت عليه يك نفر، زيرا قتل كار يك نفر است اما زناكار دو نفر. باز فرمود: كداميك از اينها نزد خدا بزرگتر است روزه يا نماز؟ جواب داد نماز.

فرمود: پس چرا زن وقتى حائض مى‏شود قضاى روزه نمى‏گيرد ولى قضاى نماز را مى‏خواند؟ فرمود: براى اينكه زن بعد از حيض شروع به نماز مى‏كند و ادامه مى‏دهد اما در روزه چنين نيست.

باز پرسيد: زن ضعيف‏تر است يا مرد؟ گفت زن. فرمود: پس چرا زن ضعيف در ارث يك سهم مى‏برد اما مرد قوى دو سهم؟ سپس فرمود: چون مرد مجبور است خرج زن را بدهد اما زن اجبارى براى خرج مرد ندارد.

باز فرمود: ادرار كثيف‏تر است يا منى؟ ابو حنيفه جواب داد ادرار. فرمود: بنا به قياس تو بايد غسل را براى ادرار كرد نه براى منى، با اينكه خداوند غسل را براى منى قرار داده نه ادرار. سپس فرمود: چون منى اختيارى است و از تمام بدن خارج مى‏شود و در هر چند روز يك بار است ولى ادرار ضرورى است و در هر روز چند مرتبه.

ابو حنيفه گفت چطور منى از تمام بدن خارج مى‏شود با اينكه خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ امام صادق عليه السلام فرمود: آيا فرموده است از جاى ديگر خارج نمى‏شود (فقط از همين دو جا خارج مى‏شود).

 

باز فرمود: چرا زن هنگام حامله بودن حيض نمى‏شود؟ جواب داد نمى‏دانم.

فرمود: خداوند خون را نگه مى‏دارد و غذاى فرزند مى‏كند. سپس فرمود: دو فرشته‏اى كه اعمال انسان را يادداشت مى‏كنند در كجاى بدن قرار مى‏گيرند؟ گفت نمى‏دانم.

فرمود: جايگاه آنها روى دندانهاى عقل است كه دهان دوات است و زبان قلم و آب دهان مركّب.پ باز فرمود: چرا مرد در هنگام مصيبت دست خود را بر جلوى سر مى‏گذارد و زن به صورت مى‏زند؟ گفت نمى‏دانم. فرمود: از آدم و حوّاء پيروى مى‏كنند وقتى از بهشت پائين شدند نمى‏بينى مرد هنگام مصيبت كمر خم مى‏كند ولى زن سر به آسمان بلند مى‏نمايد موقع گريه.

بعد فرمود: چه مى‏گوئى در مورد مردى كه ازدواج كرده و بنده‏اى دارد او هم در همان شب ازدواج نموده هر دو به مسافرت رفتند و زن هر دوى آنها در يك اتاق زندگى مى‏كردند خانه بر سر آن دو خراب شد هر دو زن مردند ولى دو پسر بچه باقى ماند كداميك از آن دو پسر مالك است و كدام غلام و برده و كدام وارث و كدام موروث؟ ديگر اينكه بگو ببينم نظر تو چيست در مورد مرد كورى چشم شخص بينائى را كور كرده و كسى كه دست ندارد دست يك نفر را قطع نموده و در مورد اين آيه چه مى‏گوئى كه خداوند وقتى موسى و هارون را مى‏فرستد پيش فرعون مى‏فرمايد لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏ شايد گفتن و لعل از تو اگر بگوئى حالت شك و ترديد را مى‏رساند. گفت صحيح است فرمود: آيا از خداوند هم به معنى شك و ترديد است؟

سپس فرمود: اين آيه را توضيح بده وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ كدام محل است؟ ابو حنيفه گفت بين مكه و مدينه. امام عليه السلام فرمود:

شما را به خدا قسم آيا در بين مكه و مدينه حركت نمى‏كنيد با اينكه اعتمادى به جان خويش از كشته شدن و به اموالتان از سرقت نداريد؟

فرمود: اين آيه را بگو وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً كجا است؟ گفت خانه خدا.

فرمود: شما را به خدا قسم مگر نمى‏دانيد كه عبد الله بن زبير و سعيد بن جبير داخل خانه خدا شدند ولى از كشته شدن در امان نبودند. ابو حنيفه گفت مرا معاف داريد

 

يا ابن رسول الله فرمود: تو مى‏گوئى من به زودى مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى‏كنم؟ گفت به خدا پناه مى‏برم از چنين حرفى.

فرمود: وقتى از تو سؤالى بكنند چكار مى‏كنى؟ گفت از روى كتاب خدا يا سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا اجتهاد جواب مى‏دهم؟ فرمود: اگر اجتهاد نمودى به رأى خود آيا لازم است مسلمانان پيروى رأى و نظر تو را بكنند؟ گفت آرى.

فرمود: همين طور لازم است بپذيرند آنچه را خدا نازل كرده پس گويا تو گفته‏اى به زودى نازل مى‏كنم مثل آنچه خدا نازل كرده (چون اطاعت تو نيز مانند اطاعت خدا لازم است).پ در حديث ديگرى محمد بن مسلم گفت حضرت صادق عليه السلام به ابو حنيفه گفت بگو همين دو نكته كه بر روى دست‏هاى الاغ تو است چيست كه موى بر روى آنها نمى‏رويد؟ گفت مانند دو گوش و دو چشم شما آفريده شده‏اند فرمود: در همين مطلب هم مقايسه كردى و قياس نمودى و خداوند دو چشم مرا براى ديدن و دو گوش مرا براى شنيدن آفريده. اين دو نكته كه در همه حيوانات است براى چيست و به چه درد مى‏خورد؟ ابو حنيفه شرمنده بازگشت.

محمد بن مسلم گفت من عرض كردم آقا بفرمائيد براى چيست؟ فرمود: خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ يعنى راست (سرش به طرف بالا و پاهايش به طرف پائين است) غذاى او از غذاى مادر و آشاميدنى او از آشاميدنى‏هاى مادر است. پيمان نامه او در پيشانى اوست وقتى خداوند اجازه ولادت فرزند را بدهد فرشته‏اى به نام حيوان مى‏آيد او را چپه مى‏كند سرش به طرف پائين مى‏آيد و پاهايش به طرف بالا از پيمان فراموش مى‏كند اما تمام چهارپايان در شكم مادرشان چپه هستند سرشان طرف دم مادر و دمشان طرف سر مادر است.

چنانچه انسان هنگام زايمان چنين مى‏شود اين دو نكته كه سياه است و در چهارپايان ديده مى‏شود جاى دو چشم آنها است در شكم مادرشان. به همين جهت موى بر آنها نمى‏رويد اين وضع در تمام چهارپايان هست مگر شتر كه گردن او بلند است و سرش جلوتر از دو دست و دو پايش هست.

 

پ‏مناقب آل ابو طالب ج 2 صفحه 337.

ابو خنيس كوفى گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم گروهى از نصرانيان در خدمت ايشان بودند. مدعى بودند كه مقام موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله مساوى است چون همه آنها داراى شريعت و كتاب آسمانى هستند. امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت محمد صلى الله عليه و آله بهتر از آن دو است و داناتر. خداوند به او آنقدر علم عطا فرموده كه به ديگرى نداده. گفتند: آيا آيه‏اى در قرآن هست كه شاهد بر اين مطلب باشد؟ فرمود: آرى اين آيه وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ و اين آيه كه به عيسى مى‏فرمايد وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ و فرمايش خداوند به حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه مى‏فرمايد وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ و اين آيه لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً به خدا قسم حضرت محمد صلى الله عليه و آله داناتر از هر دوى آنها است اگر حضرت موسى و عيسى پيش من بيايند و سؤال از من بنمايند جواب مى‏دهم به آنها و سؤال مى‏كنم جواب نمى‏دهند.پ اختصاص.

داود رقى گفت يكى از خوارج اين آيه را از من پرسيد مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ چه چيز از آنها را خدا حلال كرده و چه چيز را حرام؟ گفت من چيزى نمى‏دانستم به حج رفتم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم فدايت شوم يكى از خوارج چنين سؤالى را از من كرد فرمود: خداوند قربانى منى را ميش و بز اهلى را حلال كرده ولى ميش و بز كوهى را حرام. اين آيه همين مطلب را مى‏فرمايد و مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ و در قربانى منى شتر عربى را حلال كرده و شتر نجاتى را حرام (يك نوع شتر است كه نسبت به بخت نصر دارد) و از گاوها گاو اهلى حلال و گاو كوهى حرام است اين آيه همان مطلب است وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ رفتم پيش آن خارجى و جواب را به او گفتم. گفت اين مطلب را بايد به وسيله شتر از حجاز آورده باشى.

 

پ‏كنز الفوائد كراجكى: نقل كرده‏اند كه ابو حنيفه با حضرت صادق عليه السلام غذا خورد وقتى امام عليه السلام دست از غذا كشيد گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* خدايا اين نعمت از تو و پيامبر تو است. ابو حنيفه گفت يا ابا عبد الله آيا با خدا شريك قرار مى‏دهى؟ فرمود: واى بر تو خداوند در قرآن مى‏فرمايد وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ و در جاى ديگر مى‏فرمايد وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ.

ابو حنيفه گفت به خدا قسم گويا تاكنون در قرآن اين آيات را نخوانده بودم و نه شنيده بودم امام فرمود: من هم خوانده‏ام و هم شنيده‏ام ولى خداوند در باره تو و امثال تو نازل كرده أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها و در اين آيه مى‏فرمايد كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.پ كتاب استدراك.

منصور دوانيقى در مجلسى كه پر از جمعيت بود امام صادق عليه السلام را احضار نمود وقتى امام وارد شد اجازه جلوس داد. مدتى منصور سر به فكر فرو برده بود سپس سر برداشت و گفت يا جعفر! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى به پدرت على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: اگر گروهى از امت حرفى كه نصرانيان در باره عيسى گفتند برايت نمى‏گفتند سخنى در باره‏ات مى‏گفتم كه هر دسته‏اى كه به تو برخورد مى‏كردند از خاك پاهايت براى شفا برمى‏داشتند و خود على عليه السلام فرمود: دو دسته در رابطه با من هلاك شده‏اند يكى دوست افراطى و ديگرى كينه‏توز افراطى او از عقيده افراطى‏ها در باره خود عذر مى‏خواهد. سوگند به جان خود ياد مى‏كنم كه اگر عيسى بن مريم سكوت كند در باره آنچه نصرانيان به او نسبت مى‏دهند خدا عذابش خواهد كرد. ما مى‏بينيم آنچه در باره تو مردم معتقدند كه مشتى ياوه و بهتان است. اينكه تو در مقابل آنها سكوت كرده‏اى و راضى به حرف آنها هستى خشم خدا را برمى‏انگيزاند. نادانان شام و اوباش كوفه مدعى هستند كه تو عالم دهر و ناموس دوران و حجت خدا و نماينده او و خزينه علم خدائى و ترازوى عدالت و چراغ راهنماى راه تاريكى به سوى فضاى روشنى و خداوند عمل هيچ كس را قبول‏

 

نمى‏كند كه جاهل به حق تو باشد و نه روز قيامت برايش ارزشى قائل شوند تو را مقامى مى‏دهند كه شايسته آن نيستى و آنچه سزاوار تو نيست به تو نسبت مى‏دهند اينك مى‏دانى اولين كسى كه حق و حقيقت را گفته است جدّ تو و اولين كسى كه تصديقش نموده بر اين حقيقت پدر تو است تو شايسته‏ترى كه پيرو آنها باشى و راه آنها را بپيمائى.پ حضرت صادق عليه السلام فرمود: من شاخه‏اى از شاخه‏هاى زيتونم و چراغى از چراغهاى خاندان نبوت و عترت پيامبر و تربيت شده سفيران خدا و دست پرورده رادمردان پاك و چراغى از چراغهاى مشكات نورم كه در آن نور نور است و برگزيده پايدار در نهاد رهبران برجسته پروردگارم. منصور نگاهى به اطرافيان خود نموده گفت مرا در دريائى بيكران و مواج سرگردان كرد كه هيچ ساحلش نمودار نيست دريائى ژرف كه شناگران غرق مى‏شوند و دانشمندان سرگردان و شنونده را در تنگناى انديشه قرار مى‏دهد اين همان استخوانى است كه در گلوى خلفاء گير كرده نمى‏توان او را كشت و نه تبعيدش نمود اگر من و او از درختى مبارك بوديم كه ريشه‏اى پاك دارد و شاخه‏اى بلند و ميوه‏اى شيرين كه در عالم ذرّ برجسته بودند و در كتابهاى آسمانى مقدس هر آينه با او برخوردى مى‏كردم كه عاقبت پسنديده‏اى نداشته باشد به واسطه عيب‏جوئيهائى كه از ما مى‏كند و حرف‏هاى ناستوده‏اى كه در باره ما مى‏گويد.

امام صادق عليه السلام فرمود: قبول نكن در مورد خويشاوندان خود و كسانى كه آسايش را مى‏خواهند از بستگانت. سخن كسى را كه محروم از بهشت و اهل جهنم است زيرا سخن چين گواهى به دروغ مى‏دهد و شريك شيطان است در اختلاف انداختن بين مردم خداوند در اين آيه مى‏فرمايد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ ما ياور و كمك كار تو هستيم و از اركان مملكت و قدرت توايم تا موقعى كه امر به معروف و نيكى كنى و اجراى احكام قرآن در ميان مردم بنمائى و به اطاعت از خدا دماغ شيطان را به خاك بمالى. گرچه با هوشيارى و بردبارى و اطلاعاتى كه از آداب و سنن الهى دارى بر تو لازم است پيوند نمائى با خويشاوندى كه قطع نموده و

 

عطا كنى به كسى كه محرومت كرده و ببخشى كسى را كه به تو ستم روا داشته چون مقام كسى كه جبران نيكى را مى‏كند مانند كسى كه صله رحم مى‏نمايد نيست.

واصل كسى است كه اگر كسى قطع رحم نموده او پيوند نمايد. اينك صله رحم كن تا خداوند بر عمرت بيفزايد و روز قيامت تخفيف در حسابت بخشد.پ منصور گفت چون راست مى‏گوئى عذرت را پذيرفتم و به واسطه مقامى كه دارى از تو گذشتم اكنون مرا حديثى بفرما از جانب خود تا پند بگيرم و مرا از هلاكت و بدبختى باز دارد. امام صادق عليه السلام فرمود: حلم و بردبارى را از دست مده كه پايه علم است، خوددار باش هنگامى كه قدرت پيدا مى‏كنى زيرا اگر هر چه مى‏خواهى انجام دهى تشفى خاطر كرده‏اى يا كينه‏اى را اظهار نموده‏اى يا خواهند گفت خيلى قدرت دارد بدان كه اگر مستحق مجازاتى را كيفر نمائى حد اكثر به تو خواهد گفت كه عادل است من حالى را بهتر از حال عدل نمى‏دانم اما حالى كه موجب سپاس و تشكر شود بهتر است از حالى كه موجب صبر و شكيبائى گردد.

منصور گفت پند دادى بسيار نيكو و سخن مختصر و موجز بيان كردى اكنون از شخصيت و مقام جدت على بن ابى طالب عليه الصلاة و السلام حديثى نقل كن كه عامه نقل نكرده باشند فرمود: پدرم از جدم نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود: در شب معراج چشمم گشوده شد و در فاصله دور چون اسب سوارى كه شكاف سوزنى را از فاصله يك روز راه ببيند خداوند با من در مورد على سه پيمان گرفت فرمود: يا محمد صلى الله عليه و آله گفتم آرى پروردگارم. فرمود: على پيشواى پرهيزگاران و رهبر سفيد چهرگان و سرور مؤمنين است ولى مال و پول سرور ستمكاران. او همان كلمه‏اى است كه براى پرهيزگاران لازم شمردم و آنها سزاوارتر به اين كلمه هستند و اهل آن كلمه‏اند به اين مقام او را بشارت بده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را بشارت داد. عرض كرد يا رسول الله من در آنجا نيز ياد مى‏شوم فرمود: آرى تو را در رفيع اعلى ياد مى‏كنند. منصور گفت اين فضل خداست كه به هر كس كه بخواهد مى‏دهد.پ المجالس و الاخبار صفحه 20.

 

حفصى بن غياث گفت خدمت سرور جعفرها امام صادق عليه السلام بودم. آن موقعى كه منصور ايشان را آورده بود. ابن ابى العوجاء كه مردى ملحد و كافر بود خدمت آن جناب رسيد و گفت در باره اين آيه چه مى‏فرمائيد كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها قبول كرديم اين پوستها گنهكارند و عذاب مى‏شوند چرا غير آن پوستها عذاب شوند امام عليه السلام فرمود: واى بر تو آنها همان پوست اوّلند ولى غير آنهايند.

ابن ابى العوجاء گفت اين سخن را برايم خوب توضيح بده. امام عليه السلام فرمود: اگر شخصى يك خشت خام را تكه تكه كند، بعد آب را روى آن بريزد و گل كند باز آن را در قالب بريزد و مثل خشت اول درآورد مگر اين همان خشت اول نيست در حالى كه غير آن خشت است.

ابن ابى العوجاء گفت صحيح است، خدا عمرت را بيفزايد.

توضيح:پ به خط يكى از افاضل ديدم كه از خط شهيد اعلى الله درجته نقل مى‏كرد كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت گفت در منى رفتم پيش سرتراشى تا سرم را بتراشند گفت طرف راست خود را بياور و رو به قبله بنشين و نام خدا را ببر از او سه چيز آموختم كه اطلاع نداشتم گفتم تو غلامى يا آزاد؟ گفت غلامم. پرسيدم غلام كيستى؟ گفت جعفر بن محمد علوى صلوات الله عليه.

گفتم ايشان در اينجا هستند يا نه؟ گفت اينجاست. رفتم درب خانه ايشان اجازه خواستم مرا اجازه نداد و گروهى از مردم كوفه آمدند و اجازه خواستند به آنها اجازه داد منهم با آنها وارد شدم. وقتى خدمت آن جناب رسيدم گفتم يا ابن رسول الله صلى الله عليه و آله اگر پيغام بدهى به اهل كوفه و آنها را از دشنام دادن به اصحاب محمد صلى الله عليه و آله باز دارى خوب است من بيش از ده هزار نفر را در كوفه ديده‏ام كه اصحاب را دشنام مى‏دهند. فرمود از من نمى‏پذيرند. گفتم چه كسى از تو نمى‏پذيرد با اينكه شما پسر پيغمبرى.

فرمود: تو خودت از كسانى هستى كه حرف مرا نمى‏پذيرى بدون اجازه من وارد خانه‏ام شدى و بى‏اجازه نشستى و بر خلاف اعتقاد من حرف زدى. شنيده‏ام كه تو

 

در دين قياس مى‏كنى گفتم بلى. فرمود: واى بر تو نعمان، اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود هنگام امر به سجده براى آدم عليه السلام گفت مرا از آتش و او را از گل آفريدى حالا بگو ببينم كدام بزرگتر است از اين دو، قتل يا زنا؟ گفتم قتل. فرمود:

براى قتل دو شاهد لازم داشته ولى در زنا چهار شاهد. آيا مى‏توان مقايسه كرد؟

گفتم نه.

فرمود: از اين دو كداميك بزرگتر است ادرار يا منى؟ گفتم ادرار. فرمود: چرا خداوند در ادرار وضو را لازم دانسته ولى در منى غسل بايد بكند آيا مى‏توان قياس كرد؟ گفتم نه. فرمود كداميك اهميت بيشتر دارد نماز يا روزه؟ گفتم نماز. فرمود:

پس چرا براى زن حائض لازم است روزه را قضا كند ولى نماز را قضا نمى‏كند آيا مى‏توان مقايسه كرد؟ گفتم نه. فرمود: كداميك از اين دو ضعيف‏ترند زن يا مرد؟

گفتم زن. فرمود: پس چرا در ارث خداوند به مرد دو سهم و به زن يك سهم داده آيا مى‏توان قياس كرد؟ گفتم نه.

فرمود: چرا خداوند در مورد كسى كه ده درهم بدزدد حكم به قطع دست او نموده اما اگر شخصى دست ديگرى را قطع نمايد بايد ديه آن كه پنج هزار درهم است بپردازد مى‏توان اينها را قياس كرد؟ گفتم نه.

فرمود: شنيده‏ام تو يك آيه از قرآن را تفسير نموده‏اى به غذاى پاك و آب سرد در روز گرم اين آيه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ گفتم درست است. فرمود: اگر كسى تو را دعوت كند و غذاى پاك و خوبى برايت بياورد و آب سرد و گوارائى به تو بياشامد بعد منت بگذارد بر تو همين طور كه اين آيه را تفسير مى‏كنى آيا مى‏گوئى چه نوع آدمى است؟ گفتم من او را بخيل مى‏دانم. فرمود: آيا خداوند بخل مى‏ورزد گفتم پس نعيم در اين آيه چيست؟ فرمود:

حبنا اهل البيت‏

دوستى با ما خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله.پ نقل شده كه طاوس يمانى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد فرمود به او يا طاوس تو را به خدا سوگند آيا كسى از خدا عذر پذيرتر هست؟ گفتم نه. فرمود: آيا كسى راستگوتر از آن كس كه مى‏گويد نمى‏توانم و واقعا هم نمى‏تواند هست؟ گفتم‏

 

نه. فرمود: پس چرا عذر بنده را كه راستگوترين شخص است كسى كه عذر پذيرترين شخص است نمى‏پذيرد. طاوس دامن افشاند بين حق و من كينه و عداوتى وجود ندارد.

توضيح: منظور امام عليه السلام اين است كه معتقدين به جبر مى‏گويند بنده به اجبار خدا معصيت مى‏كند پس خدا عذر او را نمى‏پذيرد با اينكه ادعاى صحيحى بنا به عقيده آنها كرده كه گفته است خدايا من نمى‏توانم معصيت نكنم «1».پ از يكى از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده كه ابو حنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. موقعى كه آقا تكيه به عصائى كرده بودند ابو حنيفه گفت آقا اين عصا چيست هنوز شما به سنى نرسيده‏اى كه محتاج عصا باشى؟ فرمود صحيح است.

اما اين عصاى پيغمبر صلى الله عليه و آله است. مى‏خواهم تبرك به آن بجويم.

ابو حنيفه گفت اگر من مى‏دانستم عصاى پيغمبر صلى الله عليه و آله است از جاى مى‏جستم و آن را مى‏بوسيدم. حضرت صادق عليه السلام در حالى كه آستين بالا مى‏زد فرمود: سبحان الله يا نعمان و الله تو مى‏دانى اين موى پيامبر صلى الله عليه و آله و از پوست اوست آن را نمى‏بوسى. ابو حنيفه جلو آمد تا دستش را ببوسد. آستين پائين زد و دست كشيد و وارد منزل خود شد.

 

پ‏بخش چهاردهم توضيحاتى كه حضرت صادق عليه السلام در باره اصول و فروع دين به روايت اعمش داده‏

پ‏اعمش گفت حضرت صادق عليه السلام فرمودند: اين مسائل شرايع و آداب دينى است براى كسى كه مايل است تمسك به آن بجويد، خدا را در نظر بگيرد خداوند هم او را هدايت خواهد كرد:

وضو را شاداب گرفتن چنانچه خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: شستن صورت و دو دست تا آرنج و مسح سر و دو قدم تا برآمدگى روى پا هر كدام يك مرتبه- دو مرتبه نيز جايز است. وضو را باطل نمى‏كند مگر بول و گازهاى معده و خواب و غائط و جنابت. هر كس روى كفش مسح كند مخالفت با خدا و پيامبر و كتاب خدا نموده وضويش صحيح نيست و نمازش نيز كافى نخواهد بود.

غسل‏ها چند قسم است: غسل جنابت، حيض، ميت، غسل مسّ ميت بعد از سرد شدن و غسل كسى كه ميت را غسل مى‏دهد، غسل روز جمعه، غسل دو عيد (عيد قربان و عيد فطر) غسل دخول مكه، دخول مدينه، غسل زيارت، غسل احرام، غسل روز عرفه، غسل شب هفده ماه رمضان، غسل شب نوزده ماه رمضان و شب بيست و يكم ماه رمضان و بيست و سوم آن، اما واجب غسل جنابت است. غسل جنابت با حيض يكى است.

نماز واجب: ظهر چهار ركعت، عصر چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشاء

 

چهار ركعت و صبح دو ركعت. مجموع نمازهاى واجب هفده ركعت است و نمازهاى مستحب سى و چهار ركعت كه چهار ركعت بعد از مغرب كه در سفر و حضر كم نمى‏شود و دو ركعت نشسته بعد از عشاء كه معادل با يك ركعت و هشت ركعت در سحر به نام نماز شب و دو ركعت شفع و يك ركعت وتر و دو ركعت نافله صبح بعد از يك ركعت وتر و هشت ركعت قبل از ظهر و هشت ركعت قبل از عصر و خواندن نماز مستحب است در اول وقت.پ نماز جماعت بر فرادى بيست و چهار برابر فضيلت دارد نماز خواندن پشت سر فاجر صحيح نيست نبايد اقتدا نمود مگر به اهل ولايت ائمه عليهم السلام.

در پوست مرده نمى‏توان نماز خواند اگر چه هفتاد مرتبه دباغى شده باشد و نمى‏توان نماز خواند در پوست حيوانات درنده.

نمى‏توان سجده كرد مگر بر روى زمين يا روئيدنيهاى زمين كه خوردنى نباشد و پنبه و كتان. در افتتاح نماز گفته مى‏شود

تعالى عرشك‏

نمى‏توان گفت‏

تعالى جدك‏

و در تشهد اول نبايد بگويد

السلام علينا و على عباد الله الصالحين‏

زيرا حلال بودن خروج از نماز همان دادن سلام است. وقتى اين سلام را گفتى نماز را سلام داده‏اى.

قصر كردن در هشت فرسخ است كه دو بريد مى‏شود هر گاه نماز را قصر نمودى روزه را هم افطار مى‏كنى و هر كه در سفر قصر نكند نمازش صحيح نيست.

زيرا در مقدار فرض خدا افزوده است قنوت در تمام نمازها يك سنّت واجب است در ركعت دوم قبل از ركوع و بعد از قرائت نماز ميّت پنج تكبير است. هر كه از اين مقدار كم كند مخالفت با سنت نموده. ميت را از طرف پا با ملايمت داخل قبر مى‏كنند ولى زن از طرف عرض به طرف لحد گرفته مى‏شود. قبرها چهارگوش مى‏شود نه مرتفع.

بلند خواندن‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*

 

در نمازها واجب است. واجبات نماز هفت عدد است، وقت، طهارت، توجه، قبله، ركوع، سجود، دعا.

زكات فريضه واجب است از هر دويست درهم پنج درهم در كمتر از دويست‏

 

درهم نقره زكات نيست. زكات بر مال واجب نمى‏شود مگر بعد از گذشتن يك سال بر مالكيت صاحب آن. زكات را نمى‏توان پرداخت مگر به كسانى كه اهل ولايت و معرفت باشند. زكات در گندم، جو، خرما، كشمش وقتى به پنج وسق رسد يك دهم بايد پرداخت. در صورتى كه با آب جارى آبيارى شود اما اگر با دست و دلو آبيارى گردد و يك بيستم مى‏پردازد وسق شصت صاع و هر صاع يك من است.پ در گوسفند زكات وقتى واجب مى‏شود كه به چهل رأس برسد كه بايد يك گوسفند بدهد وقتى به صد و بيست و يك رسيد بايد دو گوسفند بدهد تا به دويست رأس بعد از دويست در هر صد رأس يك گوسفند مى‏دهد.

گاو در صورتى كه به سى رأس رسيد كه يك سال داشته باشند يك گوساله يك ساله تا برسد به چهل گاو كه در آن بايد يك گاو مسن داده شود تا شصت گاو كه در آن دو گوساله تا برسد به هفتاد كه در آن يك گوساله و يك گاو مسن تا به هشتاد برسد در آن دو گاو مسن مى‏پردازند تا نود كه در آن سه گوساله مى‏دهد بعد از آن در هر سى رأس يك گوساله و در هر چهل رأس يك گاو مسن.

در شتر زكات وقتى واجب مى‏شود كه به پنج نفر برسد كه بايد يك گوسفند داد در ده شتر دو گوسفند و در پانزده شتر سه گوسفند وقتى بيست شتر رسيد چهار گوسفند در بيست و پنج شتر پنج رأس گوسفند. اگر بيست و شش شتر شد يك شتر كه وارد سال دوم شده باشد وقتى به سى و شش شتر رسيد، زكات آن شترى است كه وارد سال سوم شده باشد، در چهل و شش شتر بايد شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و در شصت و يك شتر زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد، وقتى هشتاد و يك رسيد دو شتر مى‏دهد تا به نود برسد و در نود شتر دو شتر كه داخل سال چهارم شده باشد، درصد و بيست و يك شتر دو شتر كه داخل سال چهارم شده باشند و نر بر آن جهيده باشد وقتى شتر زياد شد در هر چهل نفر يك شتر سال سوم و در هر پنجاه نفر يك شتر وارد سال چهارم مى‏دهد ديگر گوسفند دادن ساقط مى‏شود و برگشت به دندان شتر مى‏نمايد (شتر زكات بايد ماده باشد).

زكات فطره بر هر شخص چه صغير باشد و چه كبير، بنده باشد يا آزاد، مرد باشد

 

يا زن واجب است كه بدهد يك من گندم و جو و خرما و كشمش كه يك صاع كامل است كه آن را نمى‏توان پرداخت مگر به اهل ولايت و مودّت.پ حد اكثر ايام حيض ده روز است و حد اقل آن سه روز، زن مستحاضه غسل مى‏كند و پنبه مى‏گذارد و نماز مى‏خواند اما زن حائض نمازش را نمى‏خواند و قضا هم ندارد اما روزه را مى‏خورد ولى قضاى آن را بايد بگيرد. روزه ماه رمضان واجب است كه با ديدن ماه بايد گرفت. نماز مستحب را نمى‏توان به جماعت خواند زيرا اين كار بدعت و ضلالت است و هر ضلالتى در جهنم است. روزه گرفتن سه روز در هر ماه سنت است كه روز دو پنجشنبه و در وسط آن دو يك چهار شنبه پنج شنبه اول در ده روز اول ماه و چهار شنبه در ده روز دوم و پنج شنبه آخرى در ده روز آخر روزه ماه شعبان خوب است براى كسى كه بگيرد زيرا صالحين اين روزه را گرفته و ترغيب كرده‏اند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ماه شعبان را وصل به ماه رمضان مى‏كرد روزه فوت شده از ماه رمضان اگر به تدريج جدا جدا گرفته شود اشكالى ندارد، اما پشت سر هم گرفته شود بهتر است.

حج واجب است بر هر كس كه استطاعت دارد و استطاعت عبارت خوراك مال سوارى و صحت بدن و به قدرى داشته باشد كه خرج خانواده‏اش تأمين شود و پس از بازگشت از مكه اداره شود، جايز نيست مگر حج تمتع. حج اقران و افراد فقط براى كسى كه خانواده‏اش در مسجد الحرام ساكن باشد احرام جايز نيست تا به ميقات نرسد و از ميقات تأخير انداختن آن جايز نيست مگر به واسطه مريض بودن يا تقيه. خداوند مى‏فرمايد وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ و تمام نمودن حج عبارت است از اينكه پرهيز نمايد از آميزش جنسى و فسق و جدال در حج نمى‏توان در قربانى از گوسفند بى‏خايه استفاده كرد چون ناقص است، اما گوسفندى كه خايه‏اش ماليده شده در صورتى كه به جز آن يافت نشود اشكالى ندارد. واجبات حج عبارت است از احرام تلبيه چهارگانه كه اينست‏

لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك‏

طواف خانه كعبه براى عمره واجب است و دو ركعت نماز طواف در مقام ابراهيم واجب است و سعى بين صفا و مروه و طواف‏

 

نساء واجب است بعد از آن ديگر سعى بين صفا و مروه نمى‏كنند. وقوف در مشعر و قربانى براى حج تمتع واجب است اما وقوف به عرفه سنتى است لازم و تراشيدن سر سنت است و رمى جمره نيز سنت است.پ جهاد واجب است با امام عادل، هر كس براى دفاع از مال خود كشته شود شهيد است. حلال نيست كشتن يك نفر كافر و ناصبيان در زمان تقيه مگر به جنگ پردازد يا سعى كند در فساد دين و اين در موقعى است كه ترس از جان خود و دوستان نداشته باشى. به كار بردن تقيه در زمان تقيه واجب است و كفاره قسم ندارد و خلاف قسم حساب نمى‏شود. براى كسى كه از روى تقيه قسم خورده تا بدين وسيله ظلمى را از خويش دور نمايد.

طلاق به همان روش است كه ذكر كرده در قرآن كريم و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بر خلاف آن طلاق جايز نيست و هر طلاقى كه مخالف قرآن باشد طلاق حساب نمى‏شود. چنانچه هر ازدواجى بر خلاف سنت باشد ازدواج نخواهد بود. مرد نمى‏تواند بيش از چهار زن به ازدواج بگيرد، اگر زنى را سه مرتبه طلاق داد براى شوهرى كه سه مرتبه طلاق داده ديگر جايز نيست با او ازدواج كند مگر اينكه ديگرى با او ازدواج نمايد. فرموده است بپرهيزيد از ازدواج با زنى كه سه بار طلاق داده شده در يك چنين موقع، زيرا چنين زنانى شوهر دارند.

صلوات بر پيامبر اكرم واجب است در هر محلى، هنگام عطسه و بادها و غير آن و دوستى با اولياى خدا واجب است و ولايت آنها نيز واجب و بيزارى از دشمنانشان لازم است و هم از كسانى كه ظلم به آل محمد صلى الله عليه و آله كرده و احترام آنها را نگه نداشته‏اند و فدك را از فاطمه زهرا عليها السلام گرفته‏اند و از ميراث او مانع شدند و غصب حقوق او و همسرش را نموده‏اند و تصميم به آتش زدن خانه‏اش را گرفتند و ظلم را بنيان نهاده و سنت پيامبر را تغيير دادند و برائت و بيزارى از ناكثين و قاسطين و مارقين واجب است و همچنين برائت از انصاب و ازلام (دو نوع قمار جاهلى بود) و بيزارى از رهبران ضلالت و شتم تمامشان از اول تا آخر لازم و واجب است.

و برائت از شقى‏ترين جهانيان همطراز با كشنده ناقه ثمود كشنده امير المؤمنين‏

 

عليه السلام واجب است و از تمام كشتگان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله.پ و ولايت مؤمنينى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله موجب تغيير و تبديلى نشدند واجب است مانند سلمان فارسى و ابى ذر غفارى و مقداد بن اسود كندى و عمار بن ياسر و جابر بن عبد الله انصارى و حذيفة بن يمان و ابو الهيثم بن التيهان، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصارى، عبد الله بن صامت، عبادة بن صامت، خزيمة بن ثابت ذى الشهادتين و ابى سعيد خدرى و كسانى كه طريق آنها را پيموده‏اند و به روش ايشان رفتار كرده‏اند و ولايت كسانى كه پيروى از آنها نموده و راه هدايت آنها را از پيش گرفته‏اند واجب است.

نيكى به پدر و مادر واجب است اگر مشرك بودند اطاعت آنها و ديگران را در معصيت خدا نبايد كرد زيرا اطاعت هيچ مخلوقى در راه معصيت خدا صحيح نيست انبيا و اوصياء آنها معصومند و پاك.

حلال دانستن دو متعه (متعه حج و متعه نساء) واجب است چنانچه خداوند نازل كرده در قرآن كريم و سنت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و واجب به همان نحوى است كه خداوند نازل فرموده.

عقيقه براى فرزند پسر و دختر روز هفتم است روز هفتم بايد فرزند را نام‏گذارى نمود و سر او را مى‏تراشند و به وزن مويش طلا يا نقره صدقه مى‏دهند خداوند هيچ كس را بيشتر از قدرتش تكليف نمى‏نمايد و بيش از نيروى او تكليف نمى‏كند و افعال بندگان مخلوق است به خلق تقديرى نه به خلق تكوينى و خداوند خالق هر چيزى است و نبايد معتقد به جبر يا تفويض شوى.

هرگز خداوند شخص پاك را به جرم گناهكار كيفر نمى‏كند خداوند فرزندان را به گناه آباء و اجدادشان كيفر نمى‏نمايد خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏* و باز مى‏فرمايد أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ خداوند مى‏تواند ببخشد و مورد رحمت و تفضل خويش اشخاص را قرار دهد و هرگز ستم روا نمى‏دارد اطاعت كسى را كه مى‏داند بندگانش را گمراه مى‏كند و به ضلالت مى‏كشاند واجب نفرموده و براى رسالت و پيامبرى خود از ميان بندگان كسانى را انتخاب‏

 

نمى‏كند كه بداند كافر خواهند شد و پيرو شيطان مى‏شوند و هرگز حجت براى مردم قرار نمى‏دهد مگر معصوم باشد.پ اسلام غير ايمان است هر مؤمنى مسلمان است اما هر مسلمانى مؤمن نيست.

سارق در حالت سرقت مؤمن نيست و زناكار در حال زنا ايمان ندارد كسانى كه حد بر آنها جارى شده مسلمانند ولى نه مؤمنند و نه كافر خداوند تبارك و تعالى داخل آتش نمى‏كند مؤمنى را كه وعده بهشت به او داده و از آتش خارج نمى‏نمايد كافرى را كه وعده جهنم و عذاب جاويد به او داده و غير از اين دو را ببخشد براى هر كه بخواهد پس اصحاب حدود فاسقند نه مؤمن و نه كافر مخلد در جهنم نخواهند بود بالاخره يك روز خارج خواهند شد شفاعت در باره آنها جايز است و همچنين براى مستضعفينى كه خداوند دين آنها را بپسندد.

قرآن كلام خدا است نه خالق است و نه مخلوق و فعلا جهان تقيه است و اين منطقه اسلام است نه منطقه كفر و نه منطقه ايمان. امر به معروف و نهى از منكر واجب است براى كسى كه امكان اين كار را داشته باشد و بر جان خويش يا اصحاب خود نترسد ايمان عبارت است از اداى واجبات و اجتناب كبائر و ايمان شناخت قلبى و اقرار به زبان و عمل به اركان و اعتراف به عذاب قبر و منكر و نكير و برانگيختن بعد از مرگ و حساب و صراط و ميزان و ايمان به خدا صحيح نيست مگر با برائت از دشمنان او.

تكبير در دو عيد واجب است اما در عيد فطر در پنج نماز است كه ابتداى آن از نماز مغرب شب عيد فطر شروع مى‏شود تا نماز عصر روز عيد و آن تكبير چنين است‏

الله اكبر، الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد الله اكبر على ما هدانا و الحمد لله على ما ابلانا

به واسطه اين كه خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ.

اما در عيد قربان در شهرها بعد از ده نماز است كه از نماز ظهر روز عيد قربان شروع مى‏شود تا نماز صبح روز سوم و در منى بعد از پانزده نماز كه ابتداى آن در نماز ظهر روز عيد است تا نماز صبح روز چهارم و اضافه مى‏نمايد در اين تكبير

و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام‏

و زنان زائو بيش از بيست روز نبايد بنشينند مگر

 

قبل از بيست روز پاك شوند اگر پاك نشد بعد از بيست روز غسل مى‏كنند و خود را بر حذر مى‏دارند و عمل مستحاضه را انجام مى‏دهند.پ شراب عبارت است از هر چيزى كه كم آن مست مى‏كند زيادش نيز حرام است.

هر درنده كه چنگال دارد و هر پرنده كه پنگال دارد، خوردنش حرام است.

طحال حرام است چون خون است و جرّى و مار ماهى و طافى و هر نوع ماهى كه فلس نداشته باشد خوردن آن حرام است «1».

گناهان كبيره حرام است و آنها عبارت است از شرك به خداى عزيز و كشتن نفسى كه خدا حرام نموده و عقوق والدين و فرار از جنگ و خوردن مال يتيم و رباخوارى بعد از گواهى و نسبت زنا دادن به زنان پاك دامن بعد از اين گناهان زنا و لواط و خوردن حرام و كم فروشى در پيمانه و ترازو و قمار و شهادت به دروغ و يأس از رحمت خدا و ايمنى از مكر خدا و نااميدى از رحمت پروردگار و ترك كمك به مظلومين و اعتماد به ستمكاران و قسم دروغ و زشت و حبس حقوق مردم بدون تنگدستى و به كار بردن كبر و بزرگ منشى و دروغ و اسراف و تبذير و خيانت و سبك شمردن حج و جنگ با اولياى خدا و لهو و لعبى كه انسان را از ذكر خدا باز دارد مكروه است مانند غنا و تار زدن و اصرار بر گناهان صغيره. سپس فرمود: در اين مقدار مايه‏ايست براى رسانيدن مردمان پارسا به هدف مكتبى خود.

شيخ صدوق رحمة الله عليه مى‏فرمايد: گناهان كبيره، هفت قسم است. بعد از اين هفت قسم هر گناهى كبيره است نسبت به گناه كوچكتر از خود و صغيره است نسبت به گناه بزرگتر از خود. اين تفسير فرمايش امام صادق عليه السلام است. در اين حديث كه بعد از آن هفت قسم كبائر ديگرى را ذكر فرموده‏

و لا قوة الا بالله.

اجزاء خبر در بخش‏هاى مربوط به خود توضيح و تشريح شده است.

 

پ‏بخش پانزدهم احتجاج اصحاب امام صادق عليه السلام با مخالفين‏

پ‏اختصاص: ابن ابى عمير گفت: ابو حنيفه به ابى جعفر مؤمن طاق گفت: نظر تو در باره سه طلاقه نمودن چيست؟ مؤمن طاق گفت آيا بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله است؟ ابو حنيفه جواب داد آرى. گفت صحيح نيست.

ابو حنيفه گفت چرا صحيح نباشد؟ گفت چون ازدواج يك قرارداد در مسير اطاعت خداست، هرگز با معصيت از هم گسيخته نمى‏شود. وقتى ازدواج در مسير معصيت جايز نباشد، طلاق نيز در اين مسير جايز نيست و در تجويز چنين كارى طعنه زدن به خداى عزيز است در دستوراتش و به پيامبر صلى الله عليه و آله در سنّتش، چون وقتى عمل بر خلاف كتاب و سنت بود معنى ندارد، ما خود مى‏گوئيم هر كس خلاف كتاب و سنت نمايد به اجبار بايد به كتاب و سنت وادار نمود.

ابو حنيفه گفت علما چنين كارى را تجويز نموده‏اند مؤمن طاق در جوابش گفت عالم نيست كسى كه به بنده اجازه معصيت بدهد و راه شيطان را در دين خدا تجويز نمايد. عالمى بزرگتر از كتاب و سنت نيست چرا شما به بنده اجازه مى‏دهيد جمع بين سه طلاق در يك وقت بنمايد ولى اجازه نمى‏دهيد جمع بين نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء نمايد و در اين تجويز تعطيل كتاب خدا و از ميان بردن سنت پيامبر است. خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ.

اينك بگو ببينم ابا حنيفه! چه مى‏گوئى در باره مردى كه بگويد زن من به سنّت‏

 

شيطان طلاق داده شده است؟ آيا چنين طلاقى جايز است يا نه؟ ابو حنيفه گفت اين بر خلاف سنت است، زنش طلاق داده شده است، اما معصيت خدا را كرده. مؤمن طاق گفت پس اين شبيه آن است كه بگوئيم وقتى خلاف سنت خدا نمود عمل به سنت شيطان نموده و هر كه پيرو شيطان باشد او بر ملت شيطان است و نصيبى از دين خدا ندارد.پ ابو حنيفه گفت چنين كسى عمر بن خطاب است كه او از بهترين پيشوايان مسلمين است.

عمر گفت خداوند عزيز در مورد طلاق براى شما مهلت قرار داد و فاصله انداخت ولى شما عجله نموديد و فرصت را از دست داديد، ما هم اين عجله شما را پذيرفتيم.

مؤمن طاق گفت عمر وارد به احكام دين نبود. ابو حنيفه گفت به چه دليل؟

مؤمن جواب داد چه دليلى بياورم كه تو نمى‏پذيرى. اولين مرتبه گفت شخص جنب نماز نخواند اگر آب پيدا نكرد گرچه يك سال طول بكشد، امت اسلامى بر خلاف اين عمل مى‏كنند. ابو كيف عائذى پيش عمر آمد و گفت يا امير المؤمنين من به مسافرت رفتم، حالا برگشته‏ام زنم ازدواج كرده. او در جواب گفت اگر با زنت همبستر شده، زن اوست ولى اگر همبستر نشده زن تو است. اين حكمى است كه كسى قائل نيست و امت بر خلاف آن هستند.

و در مورد زنى كه چهار سال بود شوهرش به مسافرت رفته بود اجازه داد در صورت تمايل ازدواج كند اما امت بر خلاف اين دستورند كه هرگز نمى‏تواند ازدواج نمايد مگر گواهان بر مرگ او گواهى دهند يا گواهى به طلاقش بدهند، و هم دستور داد هفت نفر از يمنى‏ها را به جرم كشتن يك نفر بكشند و گفت اگر نبود رويه‏اى كه اهل صنعا دارند همه را به واسطه اين يك نفر مى‏كشتم، با اينكه امت بر خلاف چنين دستورى عمل مى‏كند.

زن آبستنى پيش او آوردند كه گواهان بر زناكارى او شهادت داده بودند، دستور داد او را سنگسار نمايند. على عليه السلام فرمود: بر فرض تو بتوانى آن زن را رجم‏

 

كنى چه اختيارى در مورد بچه شكمش دارى؟ فرمود: مگر نمى‏دانى كه قلم از او برداشته شده تا صحّت يابد؟ عمر گفت لولا على لهلك عمر.پ هم او نمى‏دانست كلاله چيست. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد، آن جناب برايش توضيح داد باز نفهميد. از دخترش حفصه خواست كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بپرسد، وقتى حفصه پرسيد آن جناب فرمود پدرت از تو خواسته و به تو دستور داده؟ گفت آرى، فرمود: پدر تو اين مطلب را نخواهد فهميد تا بميرد.

كسى كه اين كلاله را نداند چگونه احكام دين را مى‏داند؟

توضيح: سيد رضى در كتاب فصول مى‏نويسد فضال بن حسن بن فضال كوفى از محلى گذشت كه ابو حنيفه براى عده‏اى احكام فقهى و حديث خود را مى‏گفت تا بنويسند.

فضال به دوست خود گفت به خدا سوگند از اينجا رد نخواهم شد مگر اينكه ابو حنيفه را شرمنده كنم دوست او در پاسخ گفت تو ابو حنيفه را مى‏شناسى و زبان آورى او را مى‏دانى؟ گفت اين سخنان را رها كن مگر استدلال كافرى بر مؤمن تفوق و برترى پيدا خواهد كرد. در اين هنگام نزديك ابو حنيفه رفت و سلام كرد. ابو حنيفه و حاضران جواب سلام او را دادند.

گفت يا ابا حنيفه خدا رحمتت كند. من برادرى دارم كه معتقد است بهترين مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، على بن ابى طالب است اما من مى‏گويم ابا بكر بهترين مردم و پس از او عمر بهترين فرد است، آيا نظر شما چيست؟

مدتى سر به زير انداخت سپس سر برداشت و گفت در مقام و فخر آنها نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همين بس كه آن دو همبستر پيامبر در قبر او هستند چه دليلى واضح‏تر از اين مى‏خواهى؟ فضال گفت من اين استدلال را براى او كردم.

گفت به خدا قسم اگر محل متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله است و آنها حقى در آن محل نداشته باشند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ظلم كرده‏اند كه بدون حق آنجا دفن شده‏اند و اگر محل متعلق به آن دو بوده كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله‏

 

بخشيده‏اند باز خطا كرده و كار خوبى نكرده‏اند كه از بخشش خود برگشته‏اند و محلى را كه بخشيده‏اند باز خود تصرف نموده‏اند.

ابو حنيفه ساعتى سر به زير انداخت. آنگاه گفت نه مال شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و نه مال آن دو ولى آن دو به مناسبت حق دخترانشان عايشه و حفصه استحقاق اين دفن را پيدا كرده‏اند. فضال گفت اين حرف را هم برايش گفتم او در جواب من گفت خودت مى‏دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى از دنيا رفت نه زن داشت وقتى محاسبه مى‏كنيم به هر كدام از آن زنان 72/ 1 مى‏رسد و اين يك نهم از يك هشتم به اندازه يك وجب در يك وجب مى‏شود، چگونه آن دو بيش از يك مقدار معلوم متصرف شده‏اند؟ ضمنا چه شد كه حفصه و عايشه ارث از پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏برند ولى فاطمه زهرا عليها السلام دخترش نبايد ارث ببرد؟

ابو حنيفه فرياد زد مردم اين مرد را دور كنيد از من كه او رافضى خبيث است.

مناظره سيد حميرى‏

پ‏از مطالبى كه شيخ رحمة الله عليه نقل كرده اين است كه حارث بن عبد الله ربعى گفت من در حضور منصور دوانيقى بودم روزى كه در پل بزرگ بود و سوّار قاضى نيز حضور داشت، سيد حميرى اين قصيده خود را مى‏خواند:

         ان الا له الذى لا شى‏ء يشبهه             أتاكم الملك للدنيا و للدين‏

             أتاكم الله ملكا لا زوال له             حتى يقاد إليكم صاحب الصين‏

             و صاحب الهند مأخوذ برمته             و صاحب الترك محبوس على هون‏

 قصيده خود را تمام كرد. منصور از ذكر فتوحات خود در اين قصيده خوشحال بود. سوّار گفت اين مرد يا امير المؤمنين به خدا قسم بر خلاف عقيده قبلى خود شعر مى‏گويد. خدا را سوگند اين‏ها معتقد به محبت ديگران هستند و عداوت شما را در دل مى‏پرورانند. سيد حميرى گفت به خدا قسم او دروغ مى‏گويد من در مدح تو

 

راستگويم اين سخنان او از حسد سرچشمه مى‏گيرد. من دلباخته شما و دوستدار اهل بيتم و در خون من از پدر و مادرم به ارث رسيده، اما اين سوّار و فاميلش دشمن شما بوده‏اند در جاهليت و اسلام خداوند بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد اين خانواده او اين آيه را نازل نموده‏پ إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ منصور گفت راست مى‏گوئى؟ سوّار گفت يا امير المؤمنين او معتقد به رجعت است و شيخين را سبّ مى‏كند و نسبت‏هاى زشت مى‏دهد به آنها سيد گفت اما مسأله رجعت من از روى قرآن به آن معتقد شده‏ام كه مى‏فرمايد وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ در آيه ديگر مى‏فرمايد وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً مى‏فهميم از اين دو آيه كه دو نوع حشر وجود دارد يك نوع حشر عمومى و يك حشر خصوصى. و در اين آيه مى‏فرمايد رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ و مى‏فرمايد فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ و فرموده است أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ اين گواهى قرآن است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مى‏فرمايد

يحشر المتكبرون في صور الذر يوم القيامة

متكبران به صورت ذره‏ها در قيامت محشور مى‏شوند و فرموده است‏

لم يجر في بنى اسرائيل شى‏ء الا و يكون في امتى مثله حتى الخسف و المسخ و القذف‏

و حذيفه گفته است بعيد نيست كه گروه زيادى از اين امت به صورت ميمون و خوك مسخ شوند. پس اعتقاد من به رجعت از چيزهايى است كه قرآن حاكى از آن و سنت پيامبر شاهد است. من معتقدم خداوند اين سوّار را به دنيا برمى‏گرداند به صورت ميمون يا خوك يا ذرّه، زيرا او مردى ستمگر و متكبّر و كافر است. منصور خنديد. سيد اين اشعار را سرود:

         جاءت سوّارا ابا شمله             عند الامام الحاكم العادل‏

             فقال قولا خطلا كله             عند الورى الحافى و الناعل‏

             و بان للمنصور صدقى كما             قد بان كذب الانوك الجاهل‏

 

 

 

پ‏منصور گفت او را واگذار. سيد حميرى گفت يا امير المؤمنين او اول شروع كرده و شروع‏كننده ظالم‏تر است. او دست بكشد تا من نيز دست بكشم، از ريختن آبروى من خوددارى كند تا من نيز خوددارى كنم. منصور به سوّار گفت سيد حميرى سخن منصفانه‏اى گفت، دست از او بردار تا سيد هم از تو دست بردارد.