پ1- در خصال (ج 1 ص 160): بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه دابّه بر صاحبش شش حق دارد: چون بمنزل رسد نخست او را خوراك دهد و او را سر آب برد چون بدان گذرد، و بر چهره او نزند كه پروردگارش را تسبيح كند، و پشت او توقف نكند مگر در جبهه جهاد در راه خدا عزّ و جلّ، بيش از توانش بر او بار نكند و او را براه نبرد.پ 2- در فقيه ج 2 ص 187 ط نجف: بسندش مانندش را آورده.پ تبيان: ابتداء بخوراك دادنش گويا بر وجه استحباب است گر چه اصل خوراك باندازه قوت لا يموت يا باندازه متعارف واجب است بنا بر اظهر و همچنان عرضه او بر آب هر گاه گذرد مستحب است اگر نداند كه زيانش رساند چون دابه داران گمان برند كه زيان دارد برايش گر چه برخى اوقات واجب باشد و اصل آب دادن به يك وجهى واجب است، و نزدن بر روى او گويا كراهت دارد زدنش چنانچه تعليل بدان اشاره دارد و گر چه احوط ترك است، و اينكه فرمود: او تسبيح گويد.
والد- قد- گفته: يعنى چهرهها بزبانى كه در آنها است تسبيح گويند يا اينكه چهرهها بر وجود صانع و توانائى و دانش و اوصاف كمال ديگرش بيشتر دلالت دارند چنانچه بر كسى كه در كتب تشريح بنگرد نهان نباشد، يا تسبيح ويژه چهرهها است كه ما ندانيم، و ممكن است مقصود تسبيح خود دابه باشد و نام رو را برده چون زيان و اهانت در آن بيشتر باشد، يا براى آنچه گذشت كه تسبيح باندام رو است
و ذكر سبيل اللَّه براى نمونه يا افضل افراد است، و فوق طاقت يعنى قدرت يا وسع و تحريم با نخست مناسبتر است و كراهت با دوم، و همچنين در راه بردن آن.پ 2- در مجالس صدوق- 202- بسند پيش، از امام صادق عليه السّلام (همين حقوق دابه را نقل كرده با اختلاف در ترتيب و تعبير و بر آن افزوده كه) چهرهاش را داغ نزند، و برم كردن آن را نزند و بلغزيدن بزند زيرا دابه بيند آنچه شما نبينيد و در كافى- ج 6 ص 538- بسندش از امام ششم عليه السّلام شش حق دابه را نقل كرده و افزوده كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت شده: بزنيدش بلغزيدن و نزنيدش برميدن در محاسن- 637- مانند آن را از نوفلى آورده كه شش حق دارد تا گفته او چون گذرد بدان.پ توضيح: صدوق در فقيه (ج 2 ص 187) گفته و نيز از امام ششم روايت است كه او را بلغزيدن بزنيد الخ. والد- قد- گفته: كلينى و برقى از پيغمبر و امام صادق عليه السّلام عكس آن را روايت كردند بىذكر علت و ظاهر اينست كه صدوق اشتباه كرده و تتمه را براى توجيه آن آورده با اينكه دابه در لغزيدن گناهى ندارد زيرا براى ليزى زمين يا سنگ سر راه است و مانند آنها- پايان- و من گويم: بسا خبر بهر دو وجه رسيده و هر كدام موردى دارند مخصوص چنانچه لغزيدن براى تنبلى دابه باشد كه تقصير او است، يا رم كردن براى ديدن نمونه دورى باشد كه بسا دشمن است يا جانور آزار كن، و خلاصه مطلب مبهم است.پ 3- در خصال ضمن حديث اربعمائه (ج 2 ص 159) امير المؤمنين عليه السّلام فرمود هر كدام شما با دابهاى سفر كند چون بمنزل رسد نخست آن را خوراك دهد و آب دهد، در محاسن- 361- از امام ششم عليه السّلام مانندش آمده.
پ4- در علل- ص 194-: بسندى تا رسول خدا در حديث درازى كه سه نفر برديف سوار دابه نشوند كه يكيشان ملعون است و آن جلوى است.
در محاسن- 627- بسندى مانندش آمده.پ بيان: حمل بر كراهت شده و تخصيص جلوى براى آنكه بر گردن نشيند و زيان بيشتر بدابه زند در غالب.پ 5- در محاسن- 1: 26- بسندش كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بر شترى زانو بند ديد كه بار بدوشش بود فرمود: صاحبش كجا است؟ او را واداريد تا فردا آماده محاكمه باشد.پ 6- و از همان و فقيه- ج 2 ص 191- بسندش از حماد گوشت فروش كه قطار شترى از امام صادق عليه السّلام گذر كرد و آن حضرت ديد بار شترى خم شده فرمود: اى غلام بار اين شتر را راست كن كه خدا راستى را دوست دارد.پ 7- در محاسن- 361- بسندى از امام ششم عليه السّلام كه على بن الحسين عليه السّلام ده حج بر شتر سوارى خود كرد و يك تازيانه بآن نزد و يك سال در راه خوابيد و يك تازيانه باو نزد.پ و از همان: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه هر چيزى را حرمتى است و حرمت بهائم در چهره آنها است.
در كافى- ج 6 ص 539- بسندى از آن حضرت مانندش آمده.پ 8- در محاسن- 633-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه نزنيد بروى بهائم و هر چه جان دارد كه بحمد خدا تسبيح گويد.پ و از همان: از امير المؤمنين (همين روايت كرده) و در حديث ديگر است كه روى آنها را داغ نزنيد.
در كافى هم بسندى مانندش آمده و در حديث اربعمائه خصال هم حديث نخست آمدهپ 9- در محاسن- 633- سند را بامام ششم عليه السّلام رسانيده كه آيا شرم ندارد يكى از شما كه سوار پاكشش شود و سرود خواند و او تسبيح گويد،پ و از پيغمبر روايت است
كه آنها را برم كردن بزنيد و بر لغزيدن نزنيد.پ و از همان: بسندى تا امام ششم از پدرانش عليه السّلام كه دابه بر صاحبش شش حق دارد: بيش از توانش بر آن بار نكند، و پشتش را مجلس حديث گفتن نسازد، چون منزل كرد نخست خوراكش بدهد، و بر هر آبى گذرد باو عرضه كندش و بر چهرهاش داغ نزند كه تسبيح گويد.پ و از همان: بسندى از ابو ذر كه دابه گويد: بار خدايا مالك درستى بمن بده كه با من نرمى كند و خوشرفتارى و خوراك و آب بمن دهد و بمن زور نگويد.پ و از همان: بسندش از امام هفتم عليه السّلام كه دابهاى نيست كه صاحبش خواهد بر آن سوار شود جز گويد: بار خدايا بر منش مهربان كن و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام (همين روايت كرده)پ و از همان- 626- بسندى از امام ششم عليه السّلام كه ابو ذر- رضي الله عنه- را ديدند خرش را در ربذه آب ميداد يكى باو گفت: اى ابو ذر كسى ندارى كه خرت را آب دهد؟ گفت: از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله شنيدم ميفرمود: هيچ جاندارى نيست جز در بامداد اين خواهش را كند كه بار خدايا مالك خوبى بمن بده كه از علف سيرم كند و از آب سيراب، و بيش از توانم بر من تكليف نكند، و من دوست دارم خودم آن را آب دهم.
و از همان: بسندى از امام ششم عليه السّلام مانندش آمده.
و در كافى (ج 6 ص 537): با اندك اختلاف در تعبير مانندش آمده.پ بيان: خواهش دابه بسا بزبان حال است و كنايه از نياز او است بدين مطلب و بيچارگى او كه بايد رعايت شود.پ 9- در محاسن- 638-: بسندى از صفوان جمّال كه مفضّل بن عمر نزد من فرستاد تا براى امام ششم شترى بخرم و شترى به 80 درهم خريدم و نزد امام عليه السّلام برد و بمن فرمود: بنظر تو هودج ميكشد و من هودج بر او بستم و سوارش شدم و بنمايش گذاشتم برايش، سپس فرمود: اگر مردم ميدانستند حقيقت نيروى باربرى كه خدا
بناتوان داده بهيمه را گران نميكردند.پ و از همان: محاسن- 639-: بسندى از ابن سنان كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدند از نماز مغرب فرمود: چون خورشيد نهان شد شتر را بخوابان، گفت: بمن سخت است كه دو بارش بخوابانم، فرمود: بكن كه نگهدارتر است براى پشت آنپ و از همان: 627- كه امام ششم عليه السّلام فرمود: نزنيدشان بر لغزيدن و بزنيد برم كردن و بر پشت آنها سرود نخوانيد آيا شرم ندارد يكى از شماها كه بر پشت دابه خود سرود خواند و او تسبيح گويد.پ و از همان: 635-: بسندى كه امام چهارم عليه السّلام هنگام مرگ بپسرش محمّد عليه السّلام فرمود: من بر اين ناقه خود 20 حج كردم و تازيانه باو نزدم، چون مرد خاكش كن تا درنده او را نخورند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: شترى نيست كه هفت بار در موقف عرفه ايستاده باشد، جز خدايش از چهارپايان بهشت سازد، و نژادش را بركت دهد و چون مرد امام پنجم او را خاك كرد.پ بيان: دلالت دارد بر استحباب نزدن دابه بويژه در راه حج و گويا منظور غير صورت ضرورتست، و دلالت دارد بر استحباب دفن شترى كه هفت بار بر آن بحج رفتند و بسا همه دواب را فرا گيرد چنانچه خبر آينده بدان اشارت دارد، و بسا حكم خاص مركوب آنان عليه السّلام باشد ولى علت اشارت بعموم دارد.پ 11- در محاسن: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه هيچ دابه نباشد كه پنج بار بدان در عرفه وقوف شده است جز اينكه از چهارپايان بهشت گردد، برخى روايت كردند سه بار وقوف عرفه.پ و از همان: تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه شترى نباشد جز بر كوهانش شيطانى است آنان را بكار گيريد و كسى نگويد: شترم را آسايش دهم، زيرا خداست كه بار را ميبرد.پ و از همان: بسندى تا رسول خدا (همين را آورده و در آنست كه) و نام خدا را بر آنها ببريد.
پو از همان: بسند ديگرى همين را آورده تا گفته: و نام خدا را بر آنها بريد چنانچه خدا شما را فرموده.پ بيان: «چنانچه خدا شما را فرموده» يعنى در قول خود «و آنكه آفريد همه جفتها را و ساخت براتان از كشتى و چهارپايان مركب تا بر آن استوار شويد و سپس ياد كنيد نعمت پروردگار خود را چون استوار شديد بر آن، و بگوئيد منزه است آنكه زير فرمان آورد اين را و نبوديم ما مهار كن، و راستى كه ما بپروردگار خود باز گردندهايم، 12- 16- الزخرف» زيرا اين در معنى امر است چنانچه در باب آداب ركوب آيد، ان شاء اللَّه.
و بسا كه مقصود از امر خدا امر پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و اوصياء او هم باشد.پ 12- در محاسن- 637-: بسندى از ميمون كه بهمراه امام پنجم بزمين او در طيبه رفتيم و عمرو بن دينار با ما بود و مردى از يارانش و در آنجا تا خدا خواست مانديم و ابو جعفر عليه السّلام بر شترى سركش سوار شد و عمرو بن دينار گفت: شتر شما چه سركش است، فرمود ندانى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرموده راستى بر كوهان هر شترى شيطانيست او را بكار گيريد و خوار و رام كنيد، و نام خدا را بر او ببريد، همانا خدا بار را ببرد، سپس وارد مكه شد و ما بهمراهش بوديم بىاحرام.
در كافى بسند عده مانندش آمده.پ بيان: گويا مراد از طيبه جز مدينه است بلكه نام جايى است نزديك مكه و همانا بىاحرام وارد شده چون مدت يكماه از احرام نخست او نگذشته بوده، فيروزآبادى گفته طيبه بفتح مدينه نبويه است و بكسر دهى نزد زرود.پ 13- در محاسن- 637- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه اگر حاج دانستند از باركشان چه دارند كسى شتر را گران نميكرد.پ و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه اگر مردم ميدانستند حقيقت نيروئى كه خدا بباركش ناتوان داده كسى بهائم را گران نميكرد.
پو از همان: از ابن ابى يعفور كه امام ششم بر من گذر كرد و پياده از شترم راه ميرفتم، فرمود: چرا سوار نشوى؟ گفتم شترم ناتوانست و خواستم سبكبارش كنم فرمود: خدايت رحمت كناد، سوار شو راستش خدا است كه بر نيرومند و ناتوان بار ميكند، در كافى (ج 6 ص 532) مانندش را آورده.پ 14- در محاسن- 631- از ابى الحسن عليه السّلام كه چون دابه زير پاى كسى بلغزد و باو گويد نابود شوى، در پاسخش گويد: نابود باد و سربزير نافرمانتر ما براى پروردگارش.
در كافى (ج 6 ص 537) بسندى مانندش آمدهپ توضيح: پروردگارش، ظاهر خداوند است چنانچه در جز آن تصريح شده و بسا مقصود مالك باشد يعنى من در اين لغزش باختيار خود نافرمانى تو نكردم و تو بسيار پروردگارت را نافرمانى كردى.پ 15- در مكارم- 303- از امام رضا عليه السّلام كه بر هر سوراخ بينى جانداران شيطانى است چون كسى خواهد از شماها آن را دهنه زند بايد نام خدا عزّ و جلّ را برد.
در كافى (ج 6 ص 539) بسندش مانند آن را آورده.پ 16- در مكارم: بسندى از يكى از دو امام عليه السّلام كه هر دابهاى سرپيچ است از دهنه و رموك است بايد در گوشش يا بر او بخوانند «أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» و بگويد: بار خدايا بفرمان منش آور و بر من مباركش كن بحقّ محمّد و آل محمّد و انا انزلناه بخوان.
در كافى (ج 6 ص 540): بسندش مانند آن آمده تا «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ».پ بيان: يا بر آن بخوانند، يعنى نزديكش بخواند اگر نتواند بگوشش بخواند.پ 17- در نوادر راوندى: بسندش تا على عليه السّلام كه دابه بر صاحبش شش حق دارد: چون فرود آيد نخست خوراك او را بدهد، و بر سر آبش برد چون بآب گذرد
بناحق او را نزند، جز باندازه توانش بر او بار نكند، و بيش از طاقتش او را راه نبرد و در حال توقف بپشت او نماند باندازه فرصت ميان دو دوش شير.پ و بهمين سند كه رسول خدا فرمود: پشت دابه را كرسى خود نسازيد. بسا دابه كه از سوار بر خود بهتر است و براى خدا فرمان برتر و بيشتر ياد خدا تعالى كند.پ و بهمين سند: از على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نهى كرد چهره دابهها را داغ نهند زيرا بسپاس پروردگار خود تسبيح گويند.پ و بهمين سند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: زنها را گردن بند آويزند گرچه با بند نعلين باشد و اسبان را گردن بند بنديد و آنها را با زه كمان كردن بند نكنيدپ 18- در مجازات النبويه- 165-: فرمود صلى اللَّه عليه و اله قلّدوا الخيل و لا تقلدوها بالاوتار.
سيد رضى- گفته: اين استعاره است و دو تفسير دارد 1- مقصود غدقن از خونخواهى دوران جاهليت باشد كه سوار اسبها چپاول ميكردند و آتش خونخواهى را مىافروختند، و مقصود اينست كه اين خوى جاهلى را گردن گير اسبان نسازيد و سوار بر آنها بدان نشتابيد، و گويا فرموده صلى اللَّه عليه و اله دنبال كردن دشمنان دين و دفاع از مسلمين را گردنگير اسبها كنيد نه خونخواهى دوران جاهليت و كشتار از روى تعصب و حميت را.
2- معنى ديگر كه معنى مجازى نيست مقصود اينست كه زه كمان را گردن بند اسبان نكنيد تا مبادا در چريدن از درختها بگردن آنها گير كند و آنها را خفه كند يا از چرا بازدارند، يا اينكه معتقد بودند گردن بند زه كمان مايه رفع چشم زخم است و دعا و حرز آنها است و منظور از نهى اينست كه اثر ندارد و از حذر جلو نگيرد و همانا خدا سبحانه رافع و كافى و پناه و نگهدار است، و مؤيد اين تفسير است كه آن حضرت در روايتى فرمود تا زهها را از گردن اسبها پاره كنند.
و گردن بند اسبان را تفسير ديگر است و آن اينست كه چون عرب نيرومند
و پيروز ميشد عمامهها را بگردن اسبهاى خود مىبست و گفتند معاويه چون بر كار خلافت چيره شد و پس از صلح امام حسن عليه السّلام بكوفه آمد با اسبان خود چنين كرد.
گويم: ابن اثير در نهايه همه اين وجوه را جز آخرى ياد كرده.پ 19- در مجازات النبويه- 167- پيغمبر فرمود: چون در دشتهاى سبز و پرگياه سفر كنيد بمركوبهاى خود دندانهاشان را بدهيد.
و اين تعبير از اينست كه مركوب خود را فرصت دهيد تا از گياه و سبزه بيابان و راه خوب بچرد و سير شود و دندانهاى خود را در چريدن بكار اندازد چنانچه گويند مهار اسب و پاكش را بدو ده يعنى بگذار آزاد بدود و گردن كشد و گام زند.
و نزد من تفسير ديگر هم دارد و آن اينست كه بگذاريد بچرند و فربه شوند و اسلحه دفاع يابند چون شتر و مركوب فربه در چشم صاحبش عزيز است و او را نكشد و نبخشد و فربهى را سلاح دفاع آنها نموده است از كشتن و پى شدن.پ 20- در فقيه (ج 2 ص 191): بسندش از ايوب بن اعين كه شنيدم وليد بن صبيح بامام ششم عليه السّلام ميگفت: ابو حنيفه هلال ذيحجه را در قادسيه ديده و با ما در عرفه حاضر شده، فرمود: اين نه نماز دارد و نه حج.پ و على بن الحسين عليه السّلام 40 بار با شتر خود بحج رفت و يك تازيانه بدان نزد.پ و از همان (ص 192) كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله با مرثد بن ابى مرثد غنوى در سفر بدر بر يك شتر بنوبه سوار ميشدند.پ 21- در فقيه: كه على عليه السّلام در باره دواب فرمود: بروى آنها نزنيد و لعنشان نكنيد كه خدا عز و جل لعن كن آنها را لعن كند.
و در خبر ديگر است كه چهرهها را زشت نسازيد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرموده
راستى دواب چون لعن شوند لعنت گردنگير آنها شود.پ توضيح: چهرهها را زشت نكنيد يعنى نگوئيد: خدا رويت را زشت كند يا كارى نكنيد كه رويش زشت گردد، (و اين معناى نخست را از نهايه نقل كرده و معنى ديگر اينكه هيچ چهره را زشت نشماريد كه آفريده خداست و زيبا است.
و اينكه فرموده گردنگير او شود يعنى باعث نابودى او گردد يا گردنگيرش شود كه در برابر لعن لعن كند، در نهايه است در حديث زنى كه در سفر شتر خود را لعنت كرد و فرمود آن را از او باز داشتند كه آن زن ملعونه است گفتند اين كار را كرد چون دعاى آن زن مستجاب شد در باره آن شتر و از او دور و رانده شد، و گفتند اين كيفر كارش بود تا ديگر آن را نكند و ديگران هم از آن عبرت گيرند، و اصل لعن راندن و دور كردن است از خدا و از خلق دشنام و نفرين است.پ 22- در فقيه (ج 2 ص 189)-: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه خدا تبارك و تعالى نرمش را دوست دارد و بدان كمك كند، و چون سوار دواب لاغر شديد اندازه آنها را نگهداريد، و در منزل فرود آريد، و اگر منزل قحطى باشد زود از آن عبور كنيد، و اگر پر نعمت باشد در آن منزلشان دهيد.پ و فرمود: هر كدامتان سفر كرديد با دابهاى چون منزل كرديد نخست باو خوراك دهيد و آب دهيد.پ و ابى جعفر عليه السّلام فرمود: چون در سرزمين فراوانى سفر كنى آرام برو و اگر زمين قحط باشد تند برو.پ 23- در كافى- ج 6 ص 538-: بسندش كه پرسيد از امام صادق عليه السّلام كه كى دابهاى كه سوارم بزنم؟ فرمود: چون زير پايت راه نرود چنانچه بسوى آخر رود.پ در فقيه- ج 2 ص 187- مردى از امام ششم پرسيد و مانندش را آورده.
پ24- در كافى- 6 ص 539-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه يكور بر دواب ننشينيد و پشت آنها را مجلس نسازيد.
و در يك نسخه «لا تتوكئوا» است از تكيه زدن و گويا تصحيف باشد.پ 25- در كافى- 6: 540 فروع-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه بزنيدشان برم كردن و نزنيد بلغزيدن.پ 26- در كافى: بسندش تا امام ششم عليه السّلام كه حق اينست كه سواره به پياده گويد راه بده.
و در نسخه ديگر است كه ستم است سواره به پياده گويد: راه بده.پ بيان: در يك نسخه ديگر گويا سخن راويان كافى است، و بسا از خود كلينى باشد و اختلاف نسخهها در اصل باشد و بهر طريق نسخه ديگر محمول بدان جا است كه سواره راه ديگر دارد و ميتواند عنان بدان گرداند، و نسخه يكم بدين معنا است كه خوبست سوار به پياده دور باش دهد تا خود را از آسيب نگهدارد و مؤيد نسخه دوم است آنچه آيد، و نسخه يكم در برخى نسخههاى كافى نيست گر چه روشنتر است.پ 27- در خصال- 3- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه ستم است سواره بپياده گويد راه بده.پ 28- در فقيه- 2 ص 191- پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرموده: بارها را پس نهيد كه دو دست آويزانند و دو پا برجايند.پ 29- در كافى- 6 ص 479-: بسندى كه ابو الحسن عليه السّلام فرمود: از مردانگى اينست كه دواب كسى فربه باشند.
راوى گفته: شنيدمش ميفرمود: سه چيز از مردانگى است: آسايش دابه، زيبا روئى مملوك، اسب خوب.30- در مجالس صدوق و در فقيه- 4: 5، در حديث مناهى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نهى كرده از زدن بر چهره بهائم، نهى كرده از كشتن زنبور عسل و نهى كرده
از داغ زدن بروى بهائم.پ 31- در ارشاد مفيد- 24-: بسندى از ابراهيم بن على از پدرش كه سالى يا امام چهارم بحج رفتم و شترش كند شد در رفتن، و با عصا بدو اشاره كرد و فرمود:
آه اگر قصاص نبود، و آن را باز گردانيد.پ 32- در كافى- 5-: 50-: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه بازى مؤمن بيهوده است جز در سه چيز: پرورش اسب و تيراندازى و بازى كردن با همسرش كه اينها درستند- الخبر-پ 33- در فقيه- 4: 296-: بسندى تا امام پنجم عليه السّلام كه فضل بن عباس گفت خسرو يا قيصر روم استرى براى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله هديه فرستاد، و پيغمبر با جل موئين بر آن سوار شد و مرا دنبالش سوار كرد- الخبر-پ 34- در كتاب المسائل- بحار الانوار 10 ر 264- بسندى از على بن جعفر كه از برادرم موسى عليه السّلام پرسيدم كه شايد مرد بر دابهاى سوار شود كه زنگ دارد؟ فرمود اگر آواز دهد نه، و اگر لال باشد عيب ندارد.پ 35- در فقيه- 2: 190- امام صادق عليه السّلام فرمود: بر كوهان هر شتر شيطانيست آن را سير كن و بكار گير.
دنبالهايست [در حقوق دابه]
پعلامه- قد- در منتهى بسيارى از اخبار حقوق دابه را آورده و بوجوب و استحباب آنها تصريح نكرده، و گفته داشتن اسب مستحب مؤكد است، و گفته سزا است از زدن دابه خود دارى شود جز با نياز بدان و پشت هم سوار شدن باكى ندارد.
و من گويم: فقهاء در باره همه آدابى كه در اين اخبار است چيزى نگفتند و حكم بوجوب يا حرمت در بيشتر آنها مشكل است و ظاهر اينست كه بيشتر آنها از
آداب مستحبه است ولى احتياط عمل بهمه آنها است تا ميسر شود.پ دميرى در حياة الحيوان گفته: در شرح كافيه است فروش اسب بكفار حربى مانند اسلحه جائز نيست و بد است گردن بند زه كمان چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله از آن نهى كرده و ببريدن گردن بندهاى اسبان فرمان داده كه مالك گفته براى چشم زخم بوده.
و ديگرى گفته براى آن بوده كه بآن زنگ مىآويختند، و ديگران گفتند براى آنكه در دويدن تند خفه ميكردند، و بسا كه مقصود خود زه كمان باشد نه بندها و رشتههاى ديگر، چنانچه زه كمان شيوه دوران جاهليت آنان بوده.
و گفتند: مقصود اينست كه با اسبها خونخواهى نكنيد و آنها را براى انتقام ندوانيد.پ و در شفاء الصدور از ابى سعيد خدريست كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود بروى دواب نزنيد زيرا هر چيزى تسبيح گو است بسپاس خداپ و از ابن مسعود روايت است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: چون دابه شما در بيابانى گريزان شد بايد فرياد زند «اى بندههاى خدا آن را باز داريد» زيرا خدا عزّ و جلّ را در زمين جلوگيريست كه آن را باز دارد.پ و طبرانى در معجم اوسطش از حديث انس آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود:
چون بنده و دواب و كودكان شما بدخو شدند در گوش آنها بخوانيد أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ، 83- آل عمران سپس گفته: بر دارنده دواب واجب است بدانها خوراك و آب دهد چون جان احترام دارد.پ و در صحيح است كه «زنى عذاب شد براى گربهاى» و اگر نچرد بايد بدو خوراك و آب دهد تا اندازه سيرى نه تمام سيرى، و اگر بچرد بايد او را رها كند تا بچرد و سيراب شود بشرط آنكه درنده نباشد و آب باشد، و اگر هم ميچرد و هم خوراك ميخورد مخيّر است ميان آنها و اگر يكى از آنها پس او نيست هر دو بر او واجبند
پو اگر حيوانش نياز بآب دارد و بدان براى وضوء و تطهير نياز دارد آب را بدو دهد و خود تيمم كند. و اگر از خوراك دادن بدو سر باز زند و حيوان حلال گوشت باشد، او را وادارند بفروش يا خوراك دادن يا سر بريدن و در غير مأكول بر فروش يا خوراك دادن تا نابود نشود و اگر نكرد حاكم هر چه صلاح داند بكند، و اگر صاحبش مالى عيان دارد فروش شود براى هزينه آن، و اگر همه اينها نشود از بيت المال صرف او شودپ و مستحب است نزد سوار شدن آنچه را از على بن ربيعه روايت شده بخوانند گويد: حاضر بودم كه دابهاى آوردند تا على بن ابى طالب عليه السّلام سوار شود و چون پا در ركاب گذاشت گفت: اللهم انى ظلمت نفسى فاغفر لى انه لا يغفر الذنوب الا انت» و آنگه خنديد، گفتند: اى امير المؤمنين از چه خنديدى؟ گفت: پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله را ديدم چنين كرد و آنگه خنديد و گفتم: يا رسول اللَّه از چه خنديدى؟
فرمود: راستش پروردگارت را خوش آيد از بنده كه گويد «رب اغفر لى ذنوبى» ميداند كه جز من گناه نيامرزد (يعنى خدا ميداند)پ و ابو القاسم طبرانى بسندى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله آورده كه چون بنده بدابه سوار شود و نام خدا نبرد، شيطان پس او سوار شود و گويد: سرود بخوان و اگر سرود نتواند باو گويد زمزمه كن و پيوسته در زمزمه باشد تا فرود آيد.پ و بروايت از ابى درداء است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: هر كه چون سوار دابه شود گويد: بسم اللَّه الذى لا يضر مع اسمه شىء في الارض و لا في السماء، سبحانه ليس له سمّى، سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و صلى اللَّه على محمّد و آله و عليهم السلام» همانا آن دابه گويد: بركت باد بر مؤمنى كه بر پشتم سبك شدى و فرمان پروردگارت را بردى و بخود نيكى كردى خدا بتو بركت دهد و نيازت را برآورد.پ و بروايتى از عمر بن قيس كه گفت: چون مرد بر دابه سوار شود دابه گويد بار خدايا او را بمن نرمش كن و مهربان ساز و چون باو لعن كند گويد: خدا لعنت
كند نافرمانتر ما را بر خدا.پ و از ابن عمر است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: دابهها را برم كردن بزنيد و بلغزيدن نزنيد.پ و گفته: روا است دو پشته سوار شدن بر دابه چون توانا باشد و روا نيست چون توانا نباشد.پ و در دو صحيح است از اسامة بن زيد كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله در برگشت از عرفات بمشعر او را دنبال خود سواركرد، و از مشعر تا منى فضل بن عباس را سوار كرد و اينكه آن حضرت معاذ را بر جهاز شتر و بر خرى بنام عفير دنبال خود سوار كرد و آنگاه گفته صاحب دابه سزاوارتر است كه جلو سوار باشد و ديگرى در پس او سوار شود جز اينكه صاحبش او را براى احترام يا جز آن برضاى خود جلو سوار كند، و حافظ ابن منده گفته: پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله 33 تن را پشت خود سوار كرده (حياة الحيوان- 1: 230)پ و طبرانى از جابر روايت كرده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله نهى كرد از اينكه سه تن بر يك دابه سوار شوند.پ و گفته: بد است بيكار پيوسته بر دابه سوار بود و براى كارى كه دارد از آن فرو نيايد چون در سنن ابى داود و بيهقى از ابى هريره آمده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود مبادا پشت دابههاى خود را منبر سازيد زيرا خدا آنها را بفرمان شما آورده تا شما را بشهرى رسانند كه جز برنج خود بدان نتوانيد رسيد، و براى شما روى زمين را قرارگاه ساخته پس نياز خود را با آنها برآريد.پ و رواست وقوف بر پشت آنها براى نياز تا برآورده شود، چون مسلم و ابو داود و نسائى از ام الحصين اخمصيه روايت كردند كه من بهمراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بحجة الوداع رفتم و اسامه و بلال را ديدم كه مهار ناقه پيغمبر را بدست داشت، و ديگرى جامه برآورده بود و او را از سوز خورشيد پرده ساخته بود تا رمى جمره عقبه نمود و شيخ عز الدين بن عبد السلام در فتاواى موصليه گفته: نهى از سوارى دواب كه ايستاده و راه نميروند، در آنجا است كه غرض صحيحى نباشد ولى سوارى طولانى براى
اغراض صحيحه بسا مستحب است چون وقوف بعرفه و بسا واجب چون ايستادن در صف كار زار مشركان و پيكار با هر كه واجب است، و همچنين پاسبانى در جبهه جهاد و ترس از يورش دشمن و اين خلافى ندارد- انتهى- حياة الحيوان 1: 235.
گويم: اخبارى مناسب اين باب در ابواب سفر و ابواب آداب سوار شدن بيايند ان شاء اللَّه.