آيات قرآن مجيد
:پ 1- المائده- 4- بگو حلال است براى شما هر پاكيزهاى و آنچه بياموزيدشان از شكاريها و سگهاى شكارى بياموزيدشان از آنچه خدا بشما آموخته.پ 2- الاعراف 174- و بخوان بدانها داستان آنكه آيات خود را باو داديم و از آنها بدر آمد و شيطان دنبالش كرد و از گمراهان شد، 175- و اگر خواستيم او را بدانها برآوريم ولى او بزمين چسبيد و نمونهاش سگ است كه اگرش يورش برى لهله زند و اگرش وانهى لهله زند، اينست نمونه مردمى كه دروغ شمردند آيات ما را.پ 3- الكهف- 18- و سگشان بازوها گشوده بر آستانه- تا فرمايد- 23- البته گويند سه بودند و چهارم آنها سگشان بود و گويند پنج بودند و ششم آنها سگشان بود تير بنهان زنند و ميگويند هفت بودند و هشتمين سگشان بود تا آخر آيه.
تفسير
پ: شرح آيه نخست بزودى آيد، دميرى گفته: دلالت دارد كه دانا را يك برترى باشد كه نادان را نباشد زيرا چون سگ آموخته شود بر نياموخته برترى دارد و آدمى بدان سزاوارتر است بويژه اگر دانش خود را بكار بندد چنانچه على عليه السّلام فرمود: هر چيزى را ارزشى است و ارزش مرد آنست كه آن را خوب بداند و اما
آيات اعراف مشهور است كه در باره بلعم بن باعور است كه داستانش در مجلد پنجم گذشت.پ دميرى گفته بنقل از قتاده كه اين مثلى است براى هر كه راه راست بدو پيشنهاد شود و نپذيرد.
(و اگر خواستيم او را بدان برآورديم) كه بدان كار كند و پايهاش در دنيا و آخرت بالا رود (ولى او بزمين چسبيد) و بدنيا و هوسها و كاميابىهايش اعتماد كرد و در دنيا سزا ديد كه چون سگ لهله زد و صورت ميش را بدو مانند كرده قتيبى گفته: هر چه لهله زند يا از تشنگى است يا از خستگى جز سگ كه در حال آسايش هم لهله زند و چون در خستگى و تشنگى و خدايش نمونه كسى آورده كه آيات خدا را دروغ شمارد و فرموده: اگرش پند دهى گمراه است و اگرش وانهى گمراه مانند سگ كه اگرش برانى لهله زند و اگرش وانهى لهله زند- پايان- واحدى و جز او گفتند: اين آيه سختتر آيه است بر اهل دانش چه كه خدا از او گزارش داده اسم اعظم و دعاى مستجابش داد و علم و حكمت و براى دنياپرستى و پيروى از هوس سزاوار دگرگونى نعمت شد و از آنها بدر آمد، كيست از اين دو آفت بدور ماند جز آنكه خدا تعالى او را نگهدارد.
بيشتر مفسران گفتند سگ اصحاب كهف از جنس سگان بوده و از ابن جريح روايت است كه شيرى بوده و شير را هم سگ نامند، و مردمى هم گفتند آشپز آنها بوده كه طبرى روايت كرده و ضعيف دانسته آن را بخاطر بازوگشائى كه در عرف از اوصاف سگ است و روايت است كه جعفر صادق عليه السّلام كالبهم، خوانده يعنى سگبان آنها و بسا كه همان مرد باشد و خالد بن معدان گفته: در بهشت از جانوران نباشند جز سگ اصحاب كهف و خر عزيز و ناقه صالح، و گفتند: هر كه نيكان را دوست دارد از بركتشان دريابد.
سگى اهل فضل را دوست داشت و همراهشان شد و خدا او را با آنها در قرآن ياد كرده، و صيد آستانه غار بوده و برخى آن را خاك تفسير كرده و گفتند: در باشد
پو گفتند: عتبه در است گفتند: سگ از آن آنها بوده، و گفتند بسگى گذر كردند و بدانها پارس كرد و او را راندند تا چند بار چنين شد و سگ بدو پا ايستاد و دستها برداشت بآسمان بمانند دعا كن و بزبان آمد كه از من نترسيد كه دوستان خدا را دوستم بخوابيد تا پاسبان شما باشم.
و سدّى گفته: چون بيرون شدند بشبانى گذشتند كه سگى داشت و بآنها گفت: من دنبال شما آيم تا خدا را بپرستم گفتند: بيا با آنها رفت و سگ دنبالشان رفت، گفتند اى شبان اين سگ پارس كند و از ما آگاهى دهد ما را بدان نيازى نيست او را راندند و نپذيرفت سنگش زدند و دست بدعا برداشت و خدا بزبانش آورد و گفت: چرا مرا ميرانيد و سنگم ميپرانيد مرا نزنيد بخدا من چهار سال پيش از شما خدا را شناختم و از او در شگفت شدند و ايمانشان افزود.پ امام باقر عليه السّلام فرمود: اصحاب كهف شمشير ساز بودند عمرو بن دينار گفته از كژدم پيمان گرفته شده كسى كه در شب يا روز صلوات بر نوح فرستد نگزد و از سگ پيمان گرفته شده بكسى كه در شب يا روز بخواند «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ» زيان نرساند، قرطبى گفته: از پيشينيان بما رسيده كه در سوره الرحمن آيهايست كه هر كهاش بخواند بر سگى كه بدو يورش برد باذن خدا عز و جل بدو آزار نرساند و آن اينست يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ تا آخر آيه- 33- حياة الحيوان- 2: 214-
اخبار باب
پ1- در كافى 6: 552 فروع- بسندش از امام ششم عليه السّلام كه بد است در خانه مسلمان سگ باشد.پ 2- در همان است: بسندى از آن حضرت عليه السّلام كه هيچ كس در خانه سگى ندارد جز هر روز از كردار صاحبش قيراطى بكاهد بيان: بسا بمعنى كراهت است كه خبر پيش بدان اشاره است يا سگى بىسود
يا سگى كه در برويش بسته نيست و بسا در اين دو حال كراهت كمتر باشدپ دميرى گفته: روا نيست داشتن سگ بىسود چون برهگذران زيان دارد، آنها را بترساند و بگزد، و شايد براى دورى كردن فرشته باشد از جاى او كه خود كار سختى است زيرا آميزش آنها الهام نيكى آرد و دعاى خير و اصحاب در باره داشتن سگ براى نگهبانى از خانه اختلاف دارند و اصح جواز آنست و اتفاق دارند بر جواز آن براى حفظ كشت و گله و براى شكار ولى پيش از خريد گله و زراعت و شكاربانى داشتن آن حرام است و اگر خلاف كرد و آن را داشت هر روز از ثوابش قيراطى بكاهد و در روايتى دو قيراط و هر دو روايت صحيح باشند و تفسير باختلاف سگها شدند در آزار كردن يا باختلاف جاها و دو قيراط در شهر و مانند آنست و يك قيراط در بيابان يا در دو زمان بيان شده و دومى براى تغليظ است و قيراط اندازهايست كه خدا ميداند و از ثواب كردارش ميكاهد و اختلاف دارند در آنكه مقصود كردار گذشته است يا آينده و گفتند يك قيراط از كردار شب است و يكى از روز، و يا قيراطى از كردار واجب و ديگرى از كردار مستحب، و نخست كس كه سگ پاسبان گرفت نوح عليه السّلام بود كه گفت: پروردگارا بمن فرمودى كشتى بسازم و من چند روز ميسازم و يك شب آيند و هر چه ساختم تباه ميكنند و كى كار من درست مىشود كه فرمودى، كار من بدرازا كشيد خدا باو وحى كرد اى نوح سگى بگير تا پاسبان تو باشد و او سگى گرفت و روز كار ميكرد و شب ميخوابيد و چون قومش شب مىآمدند خرابكارى كنند سگ بدانها پارس ميكرد و نوح بيدار ميشد و آنها را ميراند و ميگريختند و آنچه خواست فراهم شد- حياة الحيوان 2: 219-پ 3- در كافى 6: 552 فروع: بسندى از سماعه كه از او پرسيدم سگ در خانه نگهدارى شود؟ فرمود: نه.
پ4- و از همان است: بسندش تا امير المؤمنين كه خيرى در سگ نيست جز در سگ شكار يا سگ گلهپ 5- و از همان است: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه سگ شكارى را در خانه نگه مدار جز كه ميان تو و او درى باشدپ بيان: يعنى در بسته بروى او براى روايت صدوق ره در فقيه 1: 159- از امام صادق عليه السّلام كه نماز مخوان در خانهاى كه سگ است جز سگ شكارى كه در بروى او بسته است و باكى ندارد زيرا فرشتهها در نيايند در خانهاى كه سگ در آنست و نه در خانه مجسمه دار و نه در خانهاى كه ظرف بول است پايان.
و بسا مقصود اينست كه بودن سگ در خانه ديگر مايه كاستى نماز نيست و اگر چه ميان دو خانه درى باشد براى آنكه يك خانه نباشند و نخست روشنتر است براى آنچه گذشتپ و براى روايت كلينى در 6: 552 فروع: بسندى از سماعه كه پرسيدمش از نگهداشتن سگ شكارى در خانه فرمود: اگر در بروى او بسته شود باكى ندارد علامه- قد- در منتهى گفته: بد است نماز در خانهاى كه سگ در آنست براى روايت ابن بابويه از امام صادق عليه السّلام و روايت پيش را آوردهپ و روايتى آورده بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه جبرئيل نزد من آمد و گفت: ما گروه فرشتهها در خانهاى كه سگ در آنست در نيائيم و نه آنكه پيكر تنى در آنست و نه آنكه ظرف بول و نفرت فرشتهها اعلام باينست كه جاى رحمت نيست و عبادت را نشايد، پايان، و شهيد هم- نور- در ذكرى مانند آن را گفته.
دميرى گفته: ابو عمرو بن صلاح گفته: فرشتهها در بستانى نباشند كه در آن سگ است يا زنگ، سپس گفته: و اينكه فرموده صلى اللَّه عليه و اله فرشته در نيايند در خانهاى كه در آن سگ، يا تصوير است، علماء گفتند: سبب نيامدنشان اينست كه سگ نجاست بسيار خورد و برخى سگها را شيطان نامند چنانچه در حديث آمد و فرشته ضدّ شيطان است و بوى سگ بد است و فرشتهها بوى بد را بد دارند
پو چون از داشتن آنها نهى شده نرفتن فرشته كيفر آنست كه رحمت در آن خانه نيايد و آمرزش و بركت براى آن نخواهند، و آزار شيطان را از آن دفع نكنند، و فرشتهها كه در خانه سگدار و مجسمه دار نيايند آنها باشند كه رحمت و بركت و استغفار آوردند ولى فرشتههاى نگهبان و جانستان در هر خانه درآيند و فرشتههاى پاسبان جدا نشوند در هيچ حالى زيرا مأمورند براى آمار كردن كردار و نوشتن آن.
و خطابى گفته: فرشتهها در خانهاى كه سگ و صورت حرام دارند نيايند و اما آنجا كه حلال است مانند سگ شكار و زرع و گله و صورتى كه نقش فرش و پشتى و جز آنست كه مباحند مانع دخول فرشته نيست و قاضى مانند سخن او را گفته و نووى گفته اظهر عموم حكم است در باره هر سگ و هر صورت و فرشتهها از همه دريغ دارند براى اطلاق احاديث، و نجاستى كه در خانه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله زير تخت بوده چون نمىدانسته معذور بوده با اين حال جبرئيل از ورود در خانه او دريغ كرد و اگر صرف عذر رفع حكم ميكرد جبرئيل دريغ نميكرد- حياة الحيوان 2: 219-پ 6- در كافى 6: 553 فروع بسندى تا امام ششم عليه السّلام كه رسول خدا اجازه داد به بيابان گردان كه سگ برگيرند.پ 7- در كافى است: بسندش از محمّد بن مسلم كه پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از سگ سلوقى، فرمود: چون او را لمس كردى دستت را بشوىپ بيان: شستن دست اگر تر باشد واجب است و اگر خشك باشد مستحب است بنا بر مشهور و سخن آن در كتاب طهارت آيد
[در اصناف سگ]
پدميرى در حياة الحيوان گفته: سگ جانور معروفى است و وصف مرد و زن بد آيد و آن دو نوع است سگ اهلى و سگ سلوقى منسوب به سلوق كه شهريست در يمن و هر دو نوع يك خوى دارند، احتلام دارند و ماده آنها حيض بيند و شصت روز آبستنى دارد و
بسا كمتر و سگ تولهها را كور زايد و پس از 12 روز چشم گشايند، و نر بيش از ماده هيجان دارد و يك ساله كه شد بماده پرد و بسا پيش از آن و چون چند سگ رنگارنگ بماده پرند توله مانند آنها درآيد.پ و سگ بيش از جانوران ديگر پى زن و بوكش است و مردار گند را بيش از گوشت تازه دوست دارد، و نجاست آدمى خورد و قى كند و با كفتار سخت دشمن است كه چون در جاى بلندى باشد و كفتار سايه او را لگد كند بروى آن بپرد و كفتار او را بخورد و چون پيه كفتار را بسگ بمالند ديوانه شود و اگر كسى زبان كفتار با خود دارد سگ بدو پارس نكند.
و خويش آنست كه پاسبان صاحبش باشد و حريم او را در حضور و غياب و با خبرى و بىخبرى و خواب و بيدارى او نگهدارى كند و از همه جانوران كمخوابتر است، و بيشتر در روز بخوابد كه نيازى به پاسبانى نيست، و در خواب از اسب شنواتر است و از عقعق با حذرتر است.
در خواب پلك بخواباند و آن را بر هم ننهند كه خوابش سبك باشد براى آنكه مغزش از مغز آدمى خنكتر است و از خوى شگفتش اينست كه مردم آبرومند را گرامى دارد و بدانها پارس نكند جز گاهى بر خلاف روشش و بر سياهان و جامه چركينها و ناتوانها پارس كند، و خويش زبونى و مهرورزيست، و پس از زدنش او را بخوانند بپذيرد و اگرش برانند برگردد، و چون صاحبش با او بازى كند دندانش گيرد ولى آزار ندهد با اينكه نيش او در سنگ فرو رود، و پذيراى تاديب و آموزش است تا آنجا كه اگر چراغى بر سر او نهند و خوراكى جلوش اندازند بدان توجه نكند تا چراغ را بر ندارند و از آن پس بخوراكش بجهد.
و در اوقات خاصى دچار بيماريهاى سوداوى شود، و دچار بيمارى كلب شود كه مانند ديوانگى است و نشانهاش اينست كه چشمهاش سرخ شوند و پرده آرند و گوشهاش شل شوند و زبانش درآيد و لعاب ريزد و بينى او روان گردد و سر بزير اندازد و پشت كوژ كند و تيره پشت او يكور شود و دم ميان دو پا نهد و هراسان
راه رود و گرسنه ماند و نخورد و تشنه ماند و ننوشد و بسا كه آب بيند و از آن بهراسد و بسا از ترس آن بميرد، و چون شبحى بيند بىپارس بر او يورش برد و سگها از او بگريزند و اگر بىخبر باو نزديك شوند برايش دم جنبانند و برابرش زبون باشندپ و اگر اين سگ هار آدمى را گزد بيماريهاى بدى دچارش شود مانند اينكه از نوشيدن آب خود دارى كند تا از تشنگى بميرد، و پيوسته آب خواهد و چون باو دهند ننوشد، و چون اين بيمارى در او جا گير شود بر سر بول نشيند و از او جانورانى مانند سگ خرد بيرون آيند.
مؤلف موجز در طب گفته: هارى بيماريست چون خوره كه دچار سگ و گرگ و شغال و ابن عرس و روباه شود و آنگه بيشتر آنچه گفته شد ذكر كرده و ديگرى گفته: هارى كلب ديوانگى است كه براى سگ رخ دهد و بميرد و هر چه را هم گزد بكشد جز آدمى كه بسا درمان شود و به گردد و گفته داء الكلب بسا دچار خر شود و در شتر نيز درگيرد و او را كلب زده گويند و قزوينى در عجائب المخلوقات گفته: در اطراف حلب چاهى است بنام بئر الكلاب كه هر كه را سگ هار گزيده، از او بنوشد به شود و آن مشهور است.
و خوى سگ سلوقى اينست كه چون آهو را از نزديك يا دور بيند بفهمد كه پيش آيد يا پس رود و راه رفتن نر را از ماده بفهمد و مرده آدمى را از آنكه خود را بمردن زده تشخيص دهد تا اينكه مردم روم مرده را بخاك نسپارند تا آن را بسگ عرضه كنند و از بو كردن او نشانهاى يابند كه بدانند مرده است يا زنده، و گفتند اين تشخيص در نوعى سگ است بنام قلطى كه خرد است و دست و پاى كوتاه دارد و آن را چينى نامند، و ماده سگ سلوقى از نرش زودتر آموخته شود و يوز بعكس است و سگهاى سياه كمشكيبترند از سگهاى ديگر. و در كتاب فضل الكلاب محمّد بن خلف بسندى آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مردى را
كشته ديده پرسيد او را چه شده؟ گفتند برمه بنى زهره جسته و گوسفندى گرفته و سگ گله بر او پريده و او را كشته فرمود: خود را كشته و دينش را تباه كرده و پروردگارش را نافرمانى كرده و ببرادرش خيانت كرده و سگ به از او استپ ابن عباس گفته: سگ با وفا به از يار خيانتكار است گفته: حرث بن صعصعة نديمانى داشت كه از آنها جدا نميشد و بسيار آنها را دوست ميداشت و بگردشگاهى رفت بهمراه نديمانش بجز يكى كه بجا ماند و نزد همسر او رفت و با هم خوردند و نوشيدند و با هم خوابيدند و سگ او بر آنها جست و هر دو را كشت و چون حرث بخانهاش برگشت هر دو را مرده يافت و فهميد چه شده و چنين سرود:
اى شگفت از يار و هتك حرمتم وى شگفت از سگ كه حرمت دار شد
سگ رعايت كرد پيمان مرا در زنم يارم خيانتكار شد
پ و امام ابو الفرج ابن جوزى در يكى از كتبش آورده كه مردى بسفرى رفت و بر گنبدى گذر كرد كه زيباتر ساختمانى داشت و نزديك مزرعهاى بود در آنجا و بر آن نوشته بود هر كه ميخواهد سبب ساختن آن را بداند بده در آيد او بدان ديه رفت و از هر كه سبب ساختن آن را پرسيد گزارشى دريافت نكرد تا او را بمردى صد ساله رهنمائى كردند و او از پدرش آورد كه برايش باز گفته كه در اين سرزمين يك پادشاهى بود و سگى داشت كه در سفر و حضر و خواب و بيدارى از او جدا نميشد و دختر گنگ زمينگيرى هم داشت.
يك روز بگردش رفت و فرمود سگ را نزد دختر بستند تا با او نباشد و بطباخ خود گفت خوراكى از شير فراهم كند كه دلخواه او بود و طباخ آن را ساخت و آورد نزد دختر و سگ نهاد و سرش باز بود و بدنبال كار خود رفت، و مار بزرگى آمد و از آن خوراك نوشيد و بظرف برگرداند و رفت.
پادشاه از گردش باز گشت و خوراك خواست و آن را برابرش نهادند آن دختر دست بهم كوفت و بشاه اشارت كرد كه نخورد و كسى نفهميد چه ميخواهد و شاه دست در كاسه برد، و سگ پارس كرد و شيون كرد و زنجير را كشيد تا پاره كند
و نزديك شد خود را بكشدپ شاه از آن در شگفت شد و فرمود: تا او را آزاد كردند و نزد شاه دويد كه لقمه برداشته بود تا از آن خوراك زهرناك بخورد و جست و بدست او زد و لقمه را پراند و شاه در خشم شد و خواست با تبرى كه در كنارش بود او را بزند و سگ سر در آن ظرف زهرناك كرد و نوشيد و بپهلو غلطيد و گوشتش ريخت و از هم پاشيد.
و شاه در شگفت شد و از دخترك توضيح خواست و او باشاره حال مار را بيان كرد تا پادشاه مطلب را فهميد و فرمود: آن خوراك را ريختند و طباخ را تاديب كرد براى آنكه سر ظرف را باز گذاشته بود، و گفت: سگ را بخاك سپردند و گنبد بر او ساختند و آنچه را ديدى نوشتند، گفته، اين غريبتر حكايت است.پ و در كتاب النشور است از ابى عثمان مدينى كه در بغداد مردى بود سگ باز و روزى براى نيازى بيرون شد و سگى كه ميان سگهايش ويژه او بود بدنبالش رفت و او را برگردانيد و برنگشت و او را رها كرد و رفت ميان دشمنانش و باو كه آماده نبود برخوردند و او را در برابر سگش گرفتند و بخانه بردند و سگ با آنها رفت و آن مرد را كشتند و بچاهى انداختند و سرش را بستند و سگ را زدند و بيرون كردند و راندند و او شتابان بخانه صاحبش رفت و پارس كرد و باو اعتناء نكردند.
و مادر آن مرد پسرش را نيافت و دانست تلف شده و برايش ماتم بر پا كرد و سگها را راند ولى آن سگ بر در خانه ماند و نرفت و يك روز يكى از كشندههاى صاحبش از در خانه گذر كرد و سگ او را ديد و باو جهيد و ساقهايش را خراشيد و بدندان گرفت و باو چسبيد و رهگذران هر چه كوشيدند نتوانستند او را رها كنند و شيون بزرگى از مردم برخاست و پاسبانى آمد و گفت اين سگ بدو نچسبيده جز براى داستانى كه با او دارد و شايد باو زخمى زده.
و مادر جوان كشته سخن را شنيد بيرون آمد و ديد سگ باو چسبيده و چون در او انديشيد بيادش آمد كه يكى از دشمنان پسرش بوده و او را تعقيب ميكرده و بدلش افتاد كه او پسرش را كشته و باو چسبيد و او را نزد الراضى باللَّه برد و دعوى
قتل بدو اقامه كرد و خليفه فرمان داد او را زدند و زندانى كردند و اعتراف نكرد.پ و سگ بر در زندان ماند و راضى پس از چند روز آن مرد را آزاد كرد و چون از در زندان بدر آمد سگ مانند نخست باو چسبيد و مردم از او در شگفت شدند و تلاش كردند آن مرد را رها كنند و نتوانستند مگر بسختى و آن را براضى گزارش دادند و او بيكى از غلامش گفت آن مرد را آزاد كند و سگ را دنبالش رها كند و در پى او برود، و چون آن مرد بخانهاش در آيد به دنبال او در آيد و سگ را هم با خود بخانه برد و باو گزارش دهد كه سگ چه كند.
و غلام بهمراه سگ وارد خانه او شد و از خانه او بازرسى كرد و اثر و خبرى نيافت و سگ پارس ميكرد و محل چاه را ميكاويد كه كشته در آن بود و غلام از آن در شگفت شد و براضى گزارش داد و او فرمود چاه را بكشيدند و كندند و كشته مرد را در آن يافت و آن مرد را گرفتند و باقرار آوردند كه با جمعى او را كشته و او را كشتند و بدنبال ديگران رفتند و آنها گريختند.پ و در عجايب المخلوقاتست كه در اصفهان يكى ديگرى را در برابر سگ او كشت و بچاهى افكند و آن سگ هر روز مىآمد سر آن چاه و خاك آن را دور ميكرد و بدان اشاره ميكرد و چون كشنده را ميديد باو پارس ميكرد و چون چند بار چنين كرد چاه را كندند و كشته را يافتند و آن مرد را گرفتند و باقرارش آوردند و كشتند.پ و ابن عبد البر در كتاب بهجة المجالس و انيس المجالس خود آورده كه بجعفر صادق عليه السّلام يكى از امامان گفتند تعبير خواب تا چند پس افتد؟ فرمود: پنجاه سال چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم خواب ديد گويا سگى ابلق خون او را زبان ميزند و آن را تعبير كرد كه مردى پسر دخترش حسين عليه السّلام را ميكشد و شمر بن ذى الجوشن او را كشت و پس از پنجاه سال خوابش تعبير شد.پ و در رساله قشيرى در باب جود و سخاء است كه عبد اللَّه بن جعفر رضا بمزرعهاى بيرون شد و بر نخلستان قومى فرود آمد كه غلام سياه آنها در آن كار ميكرد و خوراك غلام را كه سه گرده بود آوردند و يكى را نزد سگى كه آنجا بود انداخت
و آن را خورد و دوم و سوم را هم باو داد و خورد و عبد اللَّه جعفر نگاه ميكرد و فرمودش اى غلام هر روز چه قدر خوراكى دارى گفت: آنچه ديدى فرمودش چرا همه را بسگ دادى؟ گفت: اينجا سرزمين سگها نيست و او از راه دورى آمده و نخواستم ردش كنم گفتش پس امروز چه ميكنى؟ گفت گرسنه ميمانم.
عبد اللَّه جعفر به يارانش گفت: مرا به سخاوت سرزنش كنند و اين غلام از من باسخاوتتر است وانگه آن غلام را خريد و آزاد كرد، و آن نخلستان را با هر چه داشت خريد و باو بخشيد.پ روزى ابو العلاء معرى نزد شريف مرتضى آمد و بمردى پا زد و او گفت: اين سگ كيست؟ در جواب گفت: سگ كسى است كه براى سگ هفتاد نام نداند و سيد مرتضى او را بخود نزديك كرد و آزمود و دريافت كه علامه است، و روزى نام متنبى بميان آمد و سيد مرتضى عيبهاى او را برشمرد ابو العلاء گفت اگرش همين شعر بود كه لك يا منازل في القلوب منازل او را بس بود در فضيلت سيد مرتضى خشم كرد و فرمود: او را باز داشتند و از مجلس بيرون كرد و بحاضران گفت: ندانستيد مقصود اين كور را بياد آورى اين قصيده با اينكه متبنى بهتر از آن را دارد و نام آنها را نبرد؟ گفتند: نه گفت مقصودش اين شعر قصيده بود.
چون كه از ناقص شنيدى ذم من خود گواه آمد كه مردى كاملم
پ8- در كافى: بسندى تا امير المؤمنين عليه السّلام كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم مرا بمدينه فرستاد و فرمود: صورتى را مگذار جز نابود كنى و نه گورى را جز هموار سازى و نه سگى را جز بكشى.پ بيان: دميرى از عبد اللَّه بن معقل روايت كرده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمان داد بكشتن سگها سپس فرمود: شما را بسگها چه كار است و آنگه در نگهداشتن سگ شكارى و سگ رمه رخصت داد و اصحاب فرمان او را بسگ هار و سگ گزنده تفسير كردند و در باره سگ بىزيان اختلاف دارند، قاضى حسين و امام
الحرمين و ماوردى و نووى و مسلم كشتن آنها را روا ندانستهاند و گفته شده فرمان كشتن آنها نسخ شده.
و رافعى در شرح كراهت گفته و روضه از او پيروى كرده و افزوده كراهت نگهدارى آنها تنزيهى است نه تحريمى، و شافعى گفته هر سگ بىسودى را يافتى بكش هر جا باشد و اينست راجح در مهمات.پ 9- در علل: بسندى از وهب بن منبه يمانى كه چون نوح سوار كشتى شد خدا عز و جل همه جانوران و پرندهها و وحوش آن را رام كرد و بهم زيانى نزدند و گوسفند خود را بگرگ ميماليد و گاو به شير و گنجشك روى مار مىافتاد و چيزى بديگرى زيان نميزد و او را نگران نميكرد و دلتنگى و خشم و بدگوئى و لعنى نداشتند و هر كدام بخود مىانديشيدند و خدا نيش هر نيشدارى بر گرفت و در كشتى چنين بودند تا بدر آمدند و موش و عذره در آن بسيار شد.
خدا عز و جل بنوح وحى كرد تا دست به شير كشيد و چون دست بدو كشيد عطسه زد و از بينى او دو گربه نر و ماده افتادند و موشها كم شدند و دست بچهره فيل كشيد و او عطسه زد و از دو سوراخ بينى او دو خوك نر و ماده افتادند و عذره كم شد- 2: 181 علل الشرائع-پ 10- در علل- 2: 183- بسندى تا امير المؤمنين عليه السّلام كه پرسيدند از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه خدا عز و جل سگ را از چه آفريده؟ فرمود: از آب دهن ابليس گفتند: چگونه يا رسول اللَّه؟ فرمود: چون خدا عز و جل آدم و حوّا را بزمين فرو آورد چون دو جوجه لرزان بودند، و ابليس ملعون بدرندهها كه پيش از آدم در زمين بودند گفت: دو پرنده از آسمان بزمين آمدند كه بزرگتر از آنها را كس نديده بيائيد و آنها را بخوريد و درندهها بهمراهش آمدند و وى آنها را ترغيب ميكرد و ميدويد و ميگفت راه نزديك است و از شتاب در گفتارش آب دهن او در آمد، و خدا عز و جل از آن دو سگ نر و ماده آفريد و گرد آدم و حواء را گرفتند سگ ماده در جدّه بود و نرش در هند و نگذاشتند درندهها
بدانها نزديك شوند و از آن روز سگ و درنده با هم دشمن شدندپ 11- و از همان 2: 270: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم كه چون بنك سگ و عرعر خر شنيديد بخدا پناه بريد از شيطان رجيم كه آنها بينند شما نبينيد، انجام دهيد آنچه فرمان گيريد- الخبر-پ 12- در قصص است: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه قوم نوح بوى شكايت كردند از موش و خدا تعالى يوز را فرمان داد تا عطسه زد و گربه را انداخت و موش را خورد و بدو شكايت كردند از عذره و خدا تعالى فيل را فرمود: كه عطسه زد و خوك را انداخت.پ 13- در ثواب الاعمال است: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه زنى براى گربهاى عذاب شد كه آن را بست تا از تشنگى مرد.پ 14- در نوادر راوندى- 38: بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم كه ديدم در دوزخ آنكه عباء را از غنيمت دزديده بود و آنكه با سر عصايش كالاى حاج را ميربود و ديدم در دوزخ آن گربه دار را كه گربه در رفت و آمدش او را دندان ميگرفت، چون آن گربه را بست و باو خوراك نداد و او را رها نكرد تا از خاك زمين ميخورد و در بهشت در آمدم و ديدم آنكه سگى را سيراب كرده بود.پ تبيان: در نهايه گفته: محجن عصاى سر كج است و بدين معنا است حديث كه گويد كان يسرق الحاج بمحجنه.پ و من گويم: سگ دار اشاره است بحديث مسلم كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود:
در اين ميان كه زنى در بيابانى راه ميرفت سخت تشنه شد و بچاهى فرو شد و از آن نوشيد و بالا آمد و سگى را ديد كه از تشنگى خاك نمدار ميخورد با خود گفت اين سگ بدرد تشنگى من گرفتار است و بچاه رفت و كفش خود را پر از آب كرد و بدم گرفت و بالا آمد و آن سگ را سيراب كرد و خدا از او قدردانى كرد و او را آمرزيد گفتند: يا رسول اللَّه براى ما در باره جانوران هم مزديست؟ فرمود: آرى هر جگر تشنهاى تر شود مزد دارد ...
پ25- در منثور 3/ 328: از ابن عباس كه حواريون به عيسى بن مريم گفتند كاش مرديكه كشتى نوح را ديده براى ما زنده ميكردى تا آن را براى ما باز گويد و آنها را بر سر تپه خاكى برد و مشتى از آن خاك برگرفت و فرمود: ميدانيد اين چه خاكى است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند فرمود: اين تپه از آن حام بن نوح است و عصا به تپه زد و گفت: برخيز بفرمان خدا ناگاه او ايستاده بود و خاك از سر خود ميافشاند كه سفيد شده بود، عيسى گفت چنين مردى؟ گفت: نه، من جوان مردم ولى پنداشتم رستاخيز است و از هراس آن پير شدم.
گفت: از كشتى نوح بما گزارش بده گفت درازيش 1200 ذراع بود و پهناش 600 ذراع سه طبقه داشت يكى از آن جانوران و وحوش و ديگرى از آن آدمى و سوّمى از پرندهها و چون سرگين جانوران فزون شد خدا بنوح وحى كرد كه دم فيل را بفشارد و فشرد و از او خوك نر و خوك ماده افتاد و سرگينها را خوردند.
و چون موش رشته مهرههاى كشتى را ميخورد خدا بنوح وحى كرد بدو چشم شير زند و از سوراخ بينى او گربه نر و گربه مادهاى برآمدند و رو بموشها كردند عيسى گفت: چگونه نوح دانست همه بلاد غرق شدند، گفت: كلاغ را فرستاد تا برايش خبر آورد و مردارى يافت و بر سر آن افتاد و نوح نفرينش كرد كه دچار ترس شود از اين رو بخانهها الفت ندارد.
سپس كبوتر را فرستاد و او يك برگ زيتون بنوك و گل با پايش برايش آورد و دانست كه همه بلاد غرق شدند و آن سبزه را بگردن كبوتر بست و دعايش كرد كه در انس و امان باشد و از اين رو و بخانهها الفت دارد.
گفتند: اى نوح او را نمياورى نزد كسان ما كه با ما باشد و حديث بما گويد؟
گفت: چگونه كسى كه روزى ندارد با شما باشد وانگهش فرمود باز گرد بفرمان خدا و خاك شد.پ و از عكرمه است كه چون نوح شير را بكشتى بار كرد گفت: پروردگارا او از من خوراك ميخواهد از كجا باو خوراك دهم؟ فرمود: البته او را از خوراك
بازگردانم و خدا تب را بر او مسلط كرد و نوح قوچ نزد او مىآورد و ميفرمود: اى شير بخور و شير ميگفت آه.پ و از وهب بن منبه است كه چون نوح فرمان يافت كه از هر چه جفتى بار كشتى كند گفت: چه كنم با شير و گاو با گوسفند و گرگ، با كبوتر و گربه، خدايش فرمود: كى آنها را دشمن هم كرده؟ گفت: پروردگارا تو، گفت: من آنها را بهم مهربان كنم تا دشمنى نكنند با هم ج 3 ص 328 در منثور.پ 26- در حياة الحيوان است كه گربه جانوريست فروتن و همدم كه خدايش براى دفع موش آفريده است، گفتند يك عرب بيابانى گربهاى شكار كرد و او را نمىشناخت، مردى باو گذشت و گفت اين سنور چيست؟ و بديگرى برخورد و گفتش اين قط چيست؟ و بسوّمى رسيد و گفتش: اين هر چيست؟ و بچهارمى رسيد و گفتش: اين قيتون چيست؟ و بديگرى رسيدى و گفتش: اين خيطل چيست؟
و ششمى گفتش اين دمه چيست؟
اعرابى گفت: ميبرم و ميفروشمش شايد خدا تعالى از آن مال بسيارى بمن بهره كند و چون ببازار آمد باو گفتند اين بچند است؟ گفت: صد درهم، پاسخش داد نيم درهم ارزش دارد، و دورش انداخت و گفت: خدا لعنتش كند چه نامهاى بسيارى دارد و ارزش كمى، اين نامها از آن گربه نر است كه در كفايه گفته است و در كفايه بنقل از ابن قتيبه گفته: ماده را سنوره گويند.پ و حاكم از ابى هريره آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم بخانه قومى از انصار مىآمد كه خانههائى نزديكتر از آن بود و بدانها نمىآمد و اين بر آنها ناگوار بود و سبب را جويا شدند، فرمود: سگ در خانه شما است، گفتند در خانه آنها هم گربه است، فرمود: گربه درنده است، و در روايت ديگر فرمود: گربه نجس نيست و همانا از خدمتكارانست و آن را در شمار مملوكان آورد.
گفتند مردم كشتى نوح از موشها آزار كشيدند و نوح دستى به پيشانى شير كشيد و او عطسه زد و گربه از او جهيد و از اين رو مانندتر چيزيست بشير تا آنجا
كه گربه تصوير نشود جز چون شير آيد گربه ظريف است و لطيف و روى خود را با آب دهنش ميشويد، و چون مادهاش گرسنه شود بچه خود را ميخورد و خدا در دل فيل ترس او را انداخته و چون او را بيند گريزد.
و گفتند جمعى هنديان براى آن شكست خوردند.پ گربه سه نوع است اهلى، وحشى، و گربه زباد، و در امورى مانند آدمى است چون عطسه زدن و دهن دره و خميازه كشيدن و چيزى را بدست گرفتن قزوينى بنقل از ابن فقيه گفته: برخى گربهها پرى دارند مانند پر شب پره كه از بيخ گوش تا دم كشيده است، علماء گفتند داشتن گربه و پرورش آن مستحب است- 2: 24-پ 27- در كافى 6: 552 فروع- بسندش از يكى از دو امام عليه السّلام كه سگهاى سياه يك رنگ از پريانند.پ 28- و از همان .. 553- كه ابى حمزه ثمالى گفت در راه مكه و مدينه بهمراه امام ششم عليه السّلام بودم و بسمت چپش رو كرد ناگاه سگ سياه يك رنگى بود فرمودش چيستت؟ خدا زشتت كناد چه سخت ميشتابى و ناگاه بمانند پرنده بود، گفتم: قربانت اين چيست؟ فرمود: عثم است كه نزد پريان ميرود اكنون هشام مرده و او ميپرد تا خبر مرگش را بهر شهرى برساند.پ 29- و از همان: .. 553: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم كه سگها پرى ناتوانند و چون در خوراك باشيد و يكى از آنها برابر شما است او را بخورانيد يا برانيد كه دم بدى دارند.پ 30- و از همان است: بسندش از سالم بن ابى سلمه كه پرسيدند امام ششم عليه السّلام را از سگها، فرمود: هر سياه يك رنگ و هر سرخ يك رنگ و هر سفيد يك رنگ سگها از پريانند و آنچه ابلق است مسخ شده از پرى و آدمى است.پ بيان: سگ سياه و جز آن از پريست باين معنى كه صفت پرى دارد يا اينكه پرى بشكل او در آيد يا اينكه از پرى مسخ شده و در اصل پرى بوده و باين صورت در آمده و اما اينكه ابلقش از پرى و آدمى مسخ شده بهمين معانى است كه وصف
پريان بد دارد و آدميان بد هر دو و بسا كه مسخ شده پرى و يا آدمى است يا آنكه از مسخ شده پرى و آدمى هر دو متولد شده.پ دميرى گفته: مسلم از ابى ذر رضي الله عنه آورده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود:
خر، زن و سگ سياه نماز را ببرند بابى ذر گفته شد سگ سياه با سرخ و زردش چه تفاوتى دارند ابى ذر گفت: اى برادر زاده من همين را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم پرسيدم و فرمود: سگ سياه شيطانست، برخى اهل علم ظاهر آن را گرفته و گفته: شيطان بصورت سگ سياه مىشود و از اين رو پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود: سگهاى سياه يك رنگ را بكشيد.
و گفتند: چون سگ سياه زيانبارتر و هراس آورتر است از ديگر سگها چون نماز گزارش بيند باو پردازد و از نمازش بماند، و بهمين معنا تفسير كردند بيشتر علماء فرمودهاش را كه زن و خر نماز را ببرند، كه مبالغه در ترس از قطع نماز و تباه كردن آنست بسبب توجه بآنها چون زن بفريبد و خر عرعر كند، و سگ سياه بهراس افكند و فكر را پريشان كند و چون اين امور بقطع نماز كشانند آنها را قاطع تعبير كرده.
و احمد حديث سگ سياه را دليل آورده بر اينكه شكار با او روا نيست و حلال نيست چون شيطانست و گفته: خوك هم بهيمه است و هم درنده، درندگى او در نيش او است و عذره خواريش و بهيمه بودنش اينست كه سم دارد و گياه خوار است، و گفتند: هيچ دم دارى نيروى نيش خوك را ندارد تا آنجا كه چون بشمشير دار و نيزه دار نيش زند تا هر جا از استخوان و پى او بگيرد ببرد، و شگفتش اينست كه چون يك چشم او را بر آورند شتابانه بميرد.پ و ابن ماجه از انس آورده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود: طلب دانش فرض است بر هر مسلمان و كسى كه دانش بنا اهل آموزد چون كسى باشد كه گوهر و در و لؤلؤ را بگردن خوك آويزد و در احياء است كه مردى نزد ابن سيرين آمد و گفت: خواب ديدم كه گويا درّ بگردن خوكها آويزم، گفت: تو حكمت را بنا اهل مىآموزى.