آيات قرآن مجيد
:1- البقره: راستى خدا را شرم نگيرد كه مثل زند به پشه يا بالاترش 26.پ 2- الحج آيا كسانى كه از مردميد، مثلى آورده شده بدان گوش كنيد راستى آنان كه در برابر خدا بخوانيد هرگز يك مگسى نيافرينند و گر چه همه براى آن گرد هم آيند، و اگر مگس چيزى از آنها ربايد در نيابدش از آن ناتوانند خواستار و خواسته شده و قدر خدا را چنانچه بايد ندانستند راستى خدا نيرومند و
عزيز است
تفسير
پ: (اينكه يك مثل آورده) يعنى براى توضيح حق مر بندههاى مؤمنش را پشه باشد يا بالاتر و آن مگس است، پاسخ كسى است كه مثل زدن به مگس و عنكبوت و افروزش آتش و طوفان را مورد اعتراض و طعن ساخته بود.پ و در مجمع البيان است از امام صادق عليه السّلام همانا خدا مثل زده به پشه براى اينكه با خردى تنش همه عضو فيل را با آن بزرگى دارد و دو عضو فزون هم دارد (كه شرحش آيد) و خدا خواست با آن مؤمنان را آگاه كند بلطف آفرينش و هنر شگفت آور خود، بدان گوش هوش دهيد و انديشيد كه آنچه در برابر خدا خوانيد از بتها هرگز يك مگس هم نيافرينند گر چه با هم همدست شوند و اگر مگسى از آنها چيزى ربايد الخ يعنى پس چگونه توانا بر آفريدههاى ديگر باشند.پ و در كافى- 4: 543 فروع- از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه قريش بتها را كه گرد خانه كعبه بودند با مشك و عنبر مىآلودند، يغوث برابر در بود و يعوق سمت راست كعبه و نسر سمت چپ و چون در آمدند براى يغوث بسجده افتادند و خم نميشدند و سپس برميگشتند به يعوق و از سوى چپ به نسر و آنگاه چنين تلبيه ميگفتند: لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك، تملكه و ما ملك.
فرمود: وانگه خدا مگس سبزى فرستاد كه چهار بال داشت و همه آن مشك و عنبر را ميخورد، و خدا اين آيه را فرود آورد: آيا مردم مثلى زده شد- تا آخر آيه «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» يعنى خدا را چنانچه بايد بزرگ نداشتند يا چنانچه بايد او را نشناختند كه برايش شريك ساختند و دورتر چيزها را بنامش ناميدند.
اخبار باب
پ1- در كافى- 4: 364 فروع-: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه باكى نيست بكشتن كك و شپش و پشه در حرم.پ 2- و از همان: بسندى از زراره كه از يكى از دو امام عليه السّلام پرسيدم از محرم كه پشه يا كك كه آزارش دهند بكشد؟ فرمود: آرى.پ 3- در تهذيب ج 9 ص 86 ط نجف-: بسندى از ابى بصير مرادى كه پرسيدم از امام ششم كه مگس افتاد در روغن و خوراك، فرمود: باكى ندارد بخور از آن روغن.پ 4- در سرائر: بسندى از جميل كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم از محرم كه پشه و ككها كه آزارش دهند بكشد؟ فرمود: آرى.پ 5- در علل- 3: 183-: بسندش تا ربيع صاحب منصور كه بامام ششم گفت در حالى كه دو بار مگس بدو نشسته و آن را رانده بود اى ابا عبد اللَّه براى چه خدا عز و جل مگس آفريده؟ فرمود تا جباران را بدان زبون سازد.پ 6- و از همان: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه اگر مگس بخوراك مردم نمىنشست جز خوره دار ديده نميشد.پ 7- در طب الائمه- 106-: بسندش تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه چون مگس در ظرف يكى از شماها افتد آن را در آن فرو برد، زيرا در يك بالش درمانست و در يكى زهر و او بال زهرناك را در نوشابه كند نه بال درمان را او را فرو بريد تا زيان نبينيد.پ و فرمود: اگر نبود كه مگس در خوراك مردم نشيند از آنجا كه ندانند همه خوره ميگرفتند.پ 9- در تهذيب ج 9 ص 83-: بسندش از عيسى بن حسّان كه نزد امام ششم بودم كه چسنه پيش آمد فرمود: دورش كن كه سوسكى است از
سوسكهاى دوزخ.
[در اصناف مگس]
پبيان: دميرى- 1: 222 حياة الحيوان- گفته: چسنه از گند زمين پديد گردد و با كژدم دوست است و چند نوع است: جعل، حمارقبان، بنات، وردان، حنطب كه نر آنها است و چسنه پر چس دهد.پ و ابن عدى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت كرده كه بايد مردم باليدن دوران جاهليت را وانهند و گر نه نزد خدا مبغوضترند از چسنهها و قزوينى حكايت كرده كه مردى چسنهاى ديد و گفت خدا براى چه اين را آفريده زيبا است يا خوشبو؟ و خدا او را بزخمى گرفتار كرد و همه پزشكان از درمانش درماندند تا ترك معالجه كرد، و روزى آواز يك پزشك دوره گرد را شنيد كه در كوچه جار ميزد گفت: او را بياوريد تا مرا معاينه كند.
گفتند: از يك دوره گرد چه كارى برآيد با اينكه پزشكان استاد از درمانت درماندند، گفت بايد او را بياوريد، و چون آن زخم را ديد يك چسنه خواست و همه حاضران خنديدند و بيمار از گفته پيشين خود ياد آورد و گفت: آنچه خواهد برايش فراهم كنيد زيرا اين مرد بكار خود بينا است و آن را سوخت و خاكسترش را بزخم او پاشيد و بفرمان خدا به شد و بحاضران گفت: خدا ميخواست بمن بفهماند كه در پستترين آفريدهها كميابترين داروها است.
و گفته: مگس معروف است، ارسطو گفته: مگس از همه چيز حريصتر است و پلك ندارد چون حدقهاش ريز است، و كار پلكها پاك كردن آينه حدقه است از گرد و خدا دو دست باو داده براى اين كار و از اين رو بينى كه دو دست را بديده كشد و آن رستههاى بسيار است كه از گند پديد شوند.پ جاحظ گفته: ذباب در زبان تازيان بزنبور و همه انواع بعوض از پشه و كك و شپش و صواب و ناموس و پروانه و مورچه و مگس معروف گفته شود و مگس معروف هم چند دسته است، نغز، قمع، خازباز، شعراء، سگ مگس، مگس بستان مگس چراگاه، مگسى كه ميان مردم است از جفتگيرى پديد شود، و بسا از اجسامى
خود بخود پديد گردد، گفتند باقلاء پوسيد و كهنه يك جا مگس شود و از روزنههاى آنجا بپرد و جز پوست بجا نماند.پ و از انس است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: عمر مگس 40 شب است و همه مگسان در دوزخند جز مگس عسل گفتند: در دوزخ عذاب نكشند و دوزخيان را عذاب دهند،پ و از ابى امامه است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: 160 فرشته بمؤمن گماشتهاند تا آنچه را خود نتواند از از او برانند و از آنان هفت فرشته از او برانند چنانچه از كاسه عسل مگس را برانند در روز تابستان، و اگر براى شما با ديد شوند ببينيد كه بر هر دشت و كوه باشند و همه دهان گشودند، و اگر بنده يك چشم بهمزدن بخود واگذار شود شياطين او را بربايند.
تازيان مگس پروانه و دبر و مانندش را همه يكى شمارند و جالينوس گويد:
چند رنگ باشند: شتر مگسى دارد، گاو مگس ديگر دارد و مايهشان كرم ريزيست كه از تنشان برآيد و مگس شود و زنبور، و مگس آدميان از فضله پديد شوند بكمك وزش باد جنوب و از باد شمال سبك گردد و پراكنده شود و آن هم چون پشه خرطوم دارد.
و از كار شگفتش اينست كه بر سفيد فضله سياه كند و بر سياه سفيد، و بر بوته كدو ننشيند و از اين رو خدا آن را بر تن يونس روياند كه از شكم ماهى برآمده بود، و اگر مگس بر او مىنشست آزارش ميداد، و خدا تعالى مگس را از او دور كرد تا تنش سخت شد و بسيار پديد نشود مگر در جاهاى متعفن كه نخست از آن پديد گردد و آنگه از جفتگيرى، و بسا نر تا آخر روز بر پشت ماده بماند و از جانوران آفتابى است چون زمستان نهان باشد و تابستان آشكار.پ و بخارى و جز او روايت كردند كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود، چون مگس در ظرف يكى از شماها افتاد بايد او را بچرخاند زيرا يك بالش درد است و يكى درمان و بالى كه درد دارد از آن خود را نگهدارد كه در خوراك افتد و آلوده كند و در
روايت نسائى و ابن ماجه است كه يك بالش زهر است و يكى درمان چون در خوراك افتد او را بچرخانيد زيرا زهر را پيش دارد و درمان را پس دارد.پ خطابى گفته: يكى از بىعقيدهها گفته: چگونه چنين شود، چگونه درد و درمان در دو بال مگس فراهم گردند؟ و چگونه اين را آموخته تا پر درد را پيش دارد و پر درمان را پس دارد، براى چه اين كار را كند؟ خطابى گفته: اين پرسش مردانى نادان يا نادانى بخود بند است زيرا هر كه خود را يابد و طبع هر جاندار را، داند كه ميان گرمى و سردى و رطوبت و خشكى در آنها جمع آورى شده و اينها با هم ضدّند و چون بهم برخورند نابود شوند و بيند كه خدا آنها را بهم الفت داده و وادار باجتماع كرده و نيروهاى جانور را كه زيست و بهى بدانها است از آنها ساخته است سزاوار است كه فراهم بودن درد و درمان را منكر نشود و در دو جزء از يك جانور.
و آنكه بمگس عسل الهام بخشيده تا خانه سازد و هنر عجيب پديد آرد و عسل بسازد در آن، و بمورچه الهام بخشيده تا قوت بدست آرد و پس انداز گزارد براى هنگام نيازش هم او است كه مگس را آفريده و او را رهنموده كه پرى پيش دارد و پرى پس گزارد، چون خدا خواسته آزمايش كند كه پايه پرستش است و امتحان نمايد كه ميدان تكليف است و او را در هر چيز حكمتى است و نمودى و ياد آور نشوند جز خردمندان- پايان- و من در مگس بررسى كردم و با بال چپش كه مناسب درد است خود را پرهيز دهد و بال راست مناسب درمانست و از حديث استفاده شود كه چون در مايع افتد آن را نجس نكند چون خون جهنده ندارد.
و اگر زنبور يا پروانه يا مگس عسل و مانندش در خوراك افتند آيا بايد آنها را در آنها فرو كرد، براى عموم قول آن حضرت صلى اللَّه عليه و اله «و چون ذباب در ظرف يكيتان افتاد» تا آخر حديث و همه اينها در زبان عرب ذباب باشند چنانچه پيش گفته شدپ و على عليه السّلام هم در باره عسل گفته «چشيده ذبابه است» و گذشت كه همه ذبابها
در دوزخند جز مگس عسل و همه را در ذباب ناميده و ظاهر اينست كه بايد همه را در آن فرو كرد جز مگس عسل كه مايه كشتن او گردد.پ و در شفاء الصدور و تاريخ ابن نجار است با سند كه بر تن پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و جامهاش هيچ مگس نمىنشست.
مگس ناداناتر آفريده است كه خود را بنابودى كشد و غرقه كند.
و گفته: پشه معروف همان فسافس باشند كه از نفس گرم پديد شوند و از بس بآدمى عاشق است چون بوى او را شنود خود را بر او افكندپ و در حديث طبرانى است بسندى خوب از ابى هريره كه اين دو چشمم ديدند و اين دو گوشم شنيدند كه رسول خدا هر دو دست حسن و حسين عليه السّلام را گرفته بود و دو پايش روى دو پاى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بودند و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله ميفرمود: «حزقه، حزقه، ترقّ عين بقة» آن پسر بچه بالا ميرفت تا دو گام بر سينه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نهاد آنگه بدو فرمود دهانت را باز كن و آنگه او را بوسيد و فرمود: هر كه دوستش دارد دوستش دارم، بزار هم با برخى از اين الفاظ آن را روايت كرده.
حزّقه يعنى ناتوان كه گام نزديك هم نهد، اين را بر سبيل شوخى و انس باو فرمود: و عين بقّه كنايه از ناتوانى چشم است يعنى چشمت چون چشم پشه استپ و از تاريخ ابن نجار است كه از ابن نباته كه شنيدم على بن ابى طالب عليه السّلام در خطبهاش ميفرمود: آدميزاده را پشهاى آزارد عرقى بگند آرد و يك گلوگيرى بكشد (حياة الحيوان 1: 11) و گفته: زنبور را دبر گويند و مگس عسل را هم بسا زنبور خوانند و جمعش زنابير است و دو رسته است كوهى و دشتى، كوهى در كوه نشيمن كند و بر درخت زندگى كند و رنگش بسياهى زند و آغاز آفرينشش كرمى است تا بدين صورت درآيد و در خاك خانه سازد چون خانه زنبور عسل و چهار در به سوى چهار باد براى آن بسازد و نيشى دارد كه با آن بگزد و خوراكش ميوه و گل است و نرش بزرگتر
از ماده است و دشتى آن سرخ است و لانه زير زمين سازد و خاك آن را مانند مورچه بدر آرد.پ در زمستان نهان گردد چون اگر پديد شود بميرد، و سراسر زمستان در خوابست چون مرده و براى زمستانش خوراك آماده نكند بخلاف مورچه، و چون بهار رسد و از سرما و بيخوراكى مانند چوب خشك شده خدا در پيكرش زندگى دمد و چون سال گذشته زندگى كند و اين روش او است و در اين نوع رستهايست رنگارنگ و دراز پيكر پر حرص و پر خور.
بدنبال آشپزخانهها رود و هر چه گوشت در آنها يابد بخورد و تنها ببرد و در درون زمين ساكن شود و در درون ديوارها و همه اين نوع از ميانه دو تا است از اين رو از درونش نفس نكشد، و چون در روغن فرو شود از جنبش بماند براى تنگ شدن سوراخهاى تنش و اگرش در سركه اندازند زنده شود و بپرد، و خوردنش حرام است و كشتنش مستحبپ و از انس روايت است كه هر كه زنبورى كشد سه حسنه بدست آرد.
ولى سوختن خانههاشان بآتش مكروه است و از احمد پرسيدند از دود دادن خانههاى زنبوران، گفت اگر از آزارش بترسند باكى ندارد و آن از سوختنش نزد من بهتر است (حياة الحيوان 2: 6 و 7) و گفته: دبر بفتح گروه زنبور عسل است، اصمعى گفته از لفظ خود مفرد ندارد و گفتند مفردش خشرمه است و در فائق است كه سكينه بنت الحسين عليه السّلام نزد مادرش آمد و خردسال بود و ميگريست باو گفت تو را چه شود؟ گفت زنبوركى بمن رسيد و مرا با نيش گزيد و آن را دبر خوانند چون تدبير ساخت عسل كند (حياة الحيوان 1: 237) در باره كك از قول جاحظ گفته: جانوريست كه مانند زنبور عسل ميپرد و مدتى دراز جفتگيرى كند و تخم نهد و جوجه دهد و نخست از خاك پديد گردد بويژه در جاهاى تاريك و در آخر زمستان و آغاز بهار قوت گيرد و گفتند شكل پيل دارد
و نيش كه با آن بگزد و خرطوم كه با آن بمكد و نبايد بدو بد گفت،پ چون انس از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت كرده كه شنيد مردى به كك بد ميگويد، فرمود: دشنامش مده كه او پيغمبرى را براى نماز سپيده دم بيدار كرده.پ و در معجم طبرانى از على عليه السّلام روايت كرده كه در منزلى فرود آمديم و ككها ما را آزار دادند و بدانها دشنام داديم و رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود: دشنامشان ندهيد كه خوب جانوريند زيرا شما را براى ذكر خدا بيدار كردند.پ و در دعوات مستغفريست از ابى ذر كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلم فرمود: چون كك تو را آزار داد كاسهاى آب برگير و هفت بار بدان بخوان وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا- تا آخر آيه 12- ابراهيم سپس بگويد: اگر شما مؤمنيد شر و آزار خود را از ما بگردانيد سپس آن را گرد بسترت بپاش كه آسوده از شرشان شب را گذرانى و كشتن آنها براى محل و محرم مستحب است (حياة الحيوان 1: 87)
پ10- در كافى- 248- روضه: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا عز و جل چيزى خردتر از پشه نيافريده و جرجس خردتر پشه است و آنكه ما او را ولع خوانيم خردتر از جرجس است و عضوى در فيل نباشد جز كه در آن هست و دو بال از فيل بيشتر دارد.پ بيان: جوهرى گفته: جرجس همان قرقش است كه پشههاى ريزند.
و ظاهر اينست كه حصر نسبت به پرندههاست چون برخى جانوران از پشه هم خردترند «1»، مگر اينكه گفته شود پشه انواع بسيار خردى دارد كه هيچ جانورى از آنها خردتر نيست، و ولع در كتب لغت ذكر نشده و ظاهر اينست كه آنهم نوعى پشه است..
پدميرى گفته: بعوض جانور خرديست جوهرى گفته: پشه است و آن اشتباه است و حق اينست كه اين دو تا دو نوعند يكى چون كنه است كه پاهاى كوتاه و ناپيدا دارد و رطوبتى در برون كه در عراق آن را جرجس خوانند.
جوهرى گفته: و آن لغتى است در قرقس و هم آن بعوض خرد است. پشه بر آفرينش پيل است جز كه اندام بيشتر دارد زيرا پيل چهارپا، يك خرطوم و دمى دارد و پشه با همه اينها دو پا بيش دارد و چهار بال، خرطوم پيل ميان پر است و خرطوم پشه ميان تهى و كشاننده و چون آن را به آرامى فرو كند خون را بكشد و بدرون خود ريزد و آن بجاى ناى او است، از اين رو سخت گزد و پوست كلفت را درد، و از الهام خدا بدو اينست كه چون بر تن آدمى نشيند با خرطومش سوراخهاى عرق زير تن را جويد كه پوستش نازكتر است و خرطوم در آن فرو كند و خون مكد و پرخوريش تا آنجاست كه خون مكد تا بتركد و بميرد يا از پريدن بماند و نابود شود.
و از كار شگفتش اينست كه بسا شتر و چهارپايان ديگر را بگزد تا بكشد و در بيابان افتد و درندهها و پرندهها گردش آيند و هر كدام از آن خورند همان جا بميرند، و برخى پادشاهان جبار عراق با پشه شكنجه ميداد و كسى كه ميخواست بكشد برهنه ميكرد و دست و پا بسته در يك نيزار بيابانى مىافكند و بزودى كشته مىشد.پ و ترمدى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت كرده كه اگر جهان نزد خدا برابر بال پشهاى بود از آن بكافر نوشى از آب نميدادپ و از وهب بن منبه روايت است كه خدا پشه را بر نمرود فرستاد و لشكرش بيشمار گرد آمدند، و چون نمرود چنين ديد از قشونش جدا شد و بخانه رفت و در را بست و پردهها انداخت و به پشت خوابيد و در انديشه بود كه پشهاى از سوراخ بينى او بمغزش رفت و شكنجهاش ميداد تا چهل روز بطورى كه سرش را بزمين ميكوفت، و عزيزتر كس آن بود كه بر سرش زند و مانند جوجه از آن فرو مىافتاد و ميگفت چنين مسلط كند خدا فرستادههايش را
بر بندههاش كه خواهد و آنگه هلاك شد. و جعفر بن محمّد عليه السّلام از پدرش روايت كرده كه رسول خدا بالين سر يك انصارى بملك الموت نگاه كرد و بدو فرمود: باين يار من نرمش كن كه مؤمن است و او گفت: من بهر مؤمن نرمش كنم هيچ خانواده نباشند جز آنكه هر روزى پنج بار آنها را باز رسم و اگر خواهم جان پشهاى را گيرم نتوانم تا فرمان خدا براى گرفتن آن برسد، جعفر بن محمّد فرمود بمن رسيد كه هنگام نمازها آنها را بررسى كند.
و از اين برآيد كه ملك الموت هر جانى را بگيرد، و پشه با اينكه خرد است خدا در جلو مغزش نيروى حافظه نهاده و در ميان آن نيروى انديشه و در دنبالش نيروى ياد و برايش حس ديد و بسيدن و بوئيدن آفريده و دهانى براى خوراك و سوراخى براى فضله كردن ساخته و شكم و رودهها و استخوانها بدو داده، فسبحان من قدّر فهدى و لم يخلق شيئا من المخلوقات سدى