آيات قرآن مجيد
پ1- يس (80) آنكه ساخت براى شما از درخت سبز آتش را و بناگاه شما از آن مىافروزيد.پ 2- الواقعة (71- 73) آيا بنگريد آتشى را كه افروزيد* آيا شما درختش را آفريديد يا ما آفريدگاريم* ما آن را ساختيم يادآورى و بهره برى آوارهها و بينواهاى گرسنه.
تفسير
پ: طبرسى در (ج 8 ص 435) مجمع گفته: «ساخت برايتان از درخت سبز آتش» يعنى درخت تر را كه آتش خاموش كن است آتش سوزان ساخت، و مقصود دو درخت مرخ و عفار است كه عرب با آنها چون سنگ چخماق آتش روشن
ميكردند، و خدا بيان كرده كسى كه از درخت تر بسائيدن آتش بر آرد تواند كه مرده را زنده كند، عرب گويد: در هر درختى آتش است و مرخ و عفار را نمايش كلبى گفته از هر درختى آتش فروزد جز عنّاب.
2- «آيا ديديد آتشى كه افروزند» يعنى با سائيدن آن را شعلهور كنيد از درخت «آيا شما درختش را آفريديد كه آتشزاست يا ما آفريدگاريم» هيچ كس نيست كه گويد من آن درخت را آفريدم جز خدا تعالى، عرب بازند و زنده آتش فروزد و آن چوبى است كه بهم سايند و آتش دهد «ما آن را ياد آورى نمودهايم» براى آتش بزرگ دوزخ كه هر كه آن را بيند از دوزخ بخدا پناه برد، و گفتهاند يادآورى براى قدرت خدا بر معاد.
«و بهره براى مسافران» آواره و بينوايان همه كه جمعى از آنها در تاريكى آن را چراغ سازند، و در سرما خود را با آن گرم كنند و در پخت خوراك و نان بكار زنند پس متاع توانگر هم هست (پايان).
رازى در (ج 8 ص 93) تفسيرش گفته: در درخت آتش چند وجه است.
1- درختى است كه از آن آتش افروز گيرند بنام زند و زنده.
2- هر درختى كه ميسوزد و هيزم شود، زيرا اگر نبود افروختن آتش آسان نبود، زيرا آتش بهر چيزى چون مانند هيزم در نگيرد.
3- بن آتش است و شعلههاى منتشر از آن كه مانند درخت است و اگر تيره تيره نميشد براى پخت اشياء خوب نبود بيضاوى در (ج 2 ص 493) تفسيرش گفته «ما آن را ياد آورى ساختيم» يعنى وسيله بينائى در امر بعثت يا در تاريكى يا نمونهايست از آتش دوزخ «و متاع است براى مقوين» يعنى آوارهها و گرسنهها.
جوهرى گفته: ضرب المثل است كه «في كل شجر نار و استمجد الفرخ و العفار» يعنى اين دو درخت آتش بيشتر دارند كه زود آتش زايند مانند كسى كه از بزرگوارى پر ببخشد، عفار زند بالا است و مرخ زند زيرين.
[روايات]
پ1- در خصال (111): بسندى كه آن را بالا برده است، گفت: چهارند كه كمشان بيش است، آتش، خواب بيمارى و دشمنى كه كم همه بيش است.پ بيان: يعنى آتش قيامت كه كمش زيان بسيار دارد، يا هر آتشى كه سوزد و زيانش بيش است گرچه كم باشد زيرا آتشى اندك بسيارى جاها را روشن كند و در همه كارها سود دارد و جهانى را بسوزاند، خواب كم سود بسيار دارد، و بيمارى و دشمنى زيان بسيار دارند گرچه ممكن است سود بيمارى هم بيش باشد بلكه سود دشمنى هم.پ 2- در خصال (104): بسندش تا مفضل كه: پرسيدم از امام ششم عليه السّلام از آتش، فرمود: آتشى است كه ميخورد و مينوشد، آتشى كه ميخورد و ننوشد، و آتشى كه بنوشد و نخورد و آتشى كه نخورد و ننوشد، آتشى كه بخورد و بنوشد از آن آدميزاده و همه جانورانست، و آنكه بخورد و ننوشد، آتش هيزم است و آنكه بنوشد و نخورد آتش درخت است، و آنكه نخورد و ننوشد، آتش درون سنگ چخماق است و آتش جانوران شب افروز.پ بيان: مقصود از آتش يكم حرارت غريزيه آدم و جانور است كه غذا را تحليل برد و باز غذا و آب طلبد و مقصود از دوم آتش افروخته است كه هيزم را نابود كند و مقصود از سومى حرارت غريزى درخت و گياه است كه آب طلبد و جذب كند و نمو كند گرچه خاك هم در آن وارد شود يا آبى كه در سائيدن از آن برآيد نوش آتش آن شود ...پ 3- در احتجاج (191) از هشام بن حكم كه زنديق بامام ششم عليه السّلام گفت:
بمن بگو چراغ كه خاموش مىشود روشنيش كجا ميرود؟ فرمود: ميرود و برنميگردد گفت: پس چرا تو نپذيرى كه آدمى هم مانند آنست چون مرد و جان از تنش رفت ديگر برنگردد هرگز، فرمود: خوب نسنجيدى آتش در درون جسم است و خود جسم تاريك است چون سنگ و آهن و هر گاه يكى بديگرى زده شد از ميان آنها چراغى برآيد كه پرتو دارد، آتش در جسم ثابت است و پرتو آن ميرود (الخبر).
پ4- تفسير على بن ابراهيم (554) «آنكه در درخت سبز براى شما آتش نهاده و ناگاه از آن برافروزيد» آن درخت مرخ است و عفار و در ناحيه بلاد مغربند و چون خواهند آتش افروزند از آن درخت بگيرند و شاخهاى بر آن سايند و آتش از آن افروزند.
فائده [در باره عناصر أربعه]
پ: مشهور ميان حكماء و متكلمين اينست كه عناصر چهارند آتش، هوا آب و زمين چنانچه گواه از حس و تجربه دارد و با انديشه در تركيب و تحليل بدست آيد، در ميان فلاسفه قديم در باره آنها اختلاف است برخى يك عنصر را اصل دانند و ديگران تراويده از آن و آن يكى بقولى آتش است و بقولى هواء و بقولى آب و بقولى خاك و بقولى آب و خاك هر دو، و بقولى هواء و خاك، و در قول ديگر آتش و هواء و خاك، ولى آب همان هوا است كه در هم شده، در برابر آن گفتهاند:
هواء، آب و خاك، و آتش همان هواء است كه داغ شده.
و اين اقوال همه نزد آنها ضعيف است، و در اخبار گذشت كه اصل همه عناصر و افلاك آب است يا بهمراه آتش و يا هر دو با هواء، و خلاصه شك نيست كه اين چهار عنصر زير فلك ماه وجود دارند و اشكال در وجود كره آتش است، و بر فرض وجودش آيا هوائيست كه از حركت فلك آتش شده «1» يا خودش اصالت دارد، و مشهور اينست كه اين چهار عنصر اجزاء مركبات تامه و جوهر آنهايند از آنها تركيب شوند و بدانها تجزيه گردند، و گفتهاند آتش در مركبات نيست زيرا بايد از اثير فرود آيد بوسيله فشار و فشارى در آنجا نيست.
پسپس مشهور اينست كه بسائط در مركبات بصورت خود ميمانند، شيخ در شفاء گفته: جمعى در اين عصر نزديك مذهبى در آوردهاند غريب، گفتهاند: بسائط در تركيب و فعل و انفعال صورت و شخصيّت خود را از دست ميدهند و ديگر وجود خاص خود را ندارند و بيك صورت و هيولاى ديگر وجود دارند كه ميانهايست در صور خاصه آنها يا صورت نوعيه ديگريست و چند دليل بر نادرستى اين عقيده آورده كه آنها را رها كرديم.
انكساغورس و پيروانش گفتند همه چيز بصورت خود در كمون هم وجود دارند و در آمادگى زمينه بروز ميكنند و دگرگونى در صورت و كيفيت را منكرند و پندارند كه هيچ كدام عناصر بسيط و صرف نيستند بلكه همه چيز چون گوشت و استخوان و پى، و خرما و عسل و انگور بعينه در آنها وجود دارند، و نام عنصر غالب را بخود گيرند كه پديده آنها است، و در برخورد با هم آنچه در درون آنها است پديد شود، و غالب گردد و چشمگير شود پس از آنكه مغلوب و نهان بوده، نه اينكه پديد شده بلكه پيدا شده، و آنچه عيان بوده نهان گرديده و مغلوب شده.
و در برابر آنها ديگران گفتند: آنچه عيان شده از درون بروز نكرده بلكه از جاى ديگر در آن نفوذ كرده، چنانچه آب بواسطه اجزا آتشين كه در آن نفوذ كند داغ شود، و اين هر دو گفته سخيفاند و ياوه، و مشهور هم اينست كه عناصر در هم اثر كنند و كيفيت آنها از ميان برود و كيفيت ميانهاى پديد گردد بمناسبت كه آن را مزاج گويند، و بدان سزاوار افاضه صورت شخصى مناسبى از مبدأ شود.
سپس مشهور اينست كه آتشى كه از سنگ چخماق يا چوب جهد هوائيست ميان آنها كه از سايش گرم شده و آتش شده نه اينكه از درون سنگ و آهن و چوب برآيد، و ظواهر آيات و اخبار گذشته با آن مخالف نيستند.
پو اما اينكه امام عليه السّلام در حديث هشام فرموده: آتش در درون اجسام است مقصود از آن يا آتشى است كه با عناصر ديگر جزء جسم است يا اينكه مايه توليدش در جسم ميماند گرچه درخشش آن ميرود و هوا مىشود، و يكم اظهر است و خلاصه سنجيدن روح بآتش فتيله و جز آن كه ميرود و برنميگردد قياس مع الفارق است زيرا روح يا جسم است يا جوهر مجرد ثابت و محفوظ كه برگشت آن ممكن است و آن آتش كه تو گفتى هوا شد و رفت و بر فرض كه محال باشد باز گردد ربطى بروح ندارد و مانند روح همانست كه در درون جسم است نه اين درخشش گذرا، و اما آتش درخت چند احتمال دارد كه در سابق بدانها اشاره شد.