باب سى‏ام آب انواع آن درياها و غرائب آنها و آنچه در آنها نابود شود سبب شد و جزر و نهرهاى خوب و بد

آيات قرآن مجيد

پ‏1- ابراهيم (32) و مسخر كرد برايتان كشتى را تا در دريا بفرمانش روان شود و مسخر كرد برايتان نهرها را.پ 2- النحل (14 و 15) و او است كه مسخر كرد دريا را تا بخوريد از آن گوشت تازه و برآريد از آن زيورى كه در بر كنيد، و بنگريد در آن كشتيها را شكافنده دريا و تا بجوئيد از فضل خدا و شايد شكر گزاريد، و افكند در زمين لنگرها تا شما را نلرزاند و هم نهرها را.پ 3- الفرقان (53) او است كه در آميخت دو دريا اين شيرين و گوارا و اين شور و ناگوار و نهاد ميان آنها ميانجى و بركنارى روشن.پ 4- النمل (61) و نهاد ميانشان نهرها و نهاد برايش لنگرها و نهاد ميان دو دريا پرده‏اى.پ 5- فاطر (12) برابر نيند دو دريا اين شيرين و گوارا و خوش نوش و اين شور و تلخ و از هر دو ميخوريد گوشت تازه و بر آوريد زيورى كه در بر كنيد و بنگرى كشتيها را در آن شكافنده و تا بجوئيد از فضل او و شايد شكر گزاريد.پ 6- الشورى (22- 25) و از آياتش كشتيهاى روان در دريا است مانند كوهها اگر خواهد باد را بند آرد و بگردند واقف در پشت آن راستى در اين آياتيست براى هر بردبار بسيار شكرگزار، يا آنكه گرفتارشان كند بدان چه كردند

 

و بگذرد از بسيار كارها. و بدانند آنها كه ستيزه جويند در آياتش كه چاره‏اى ندارند.پ 7- الجاثيه (12) خدائى كه فراهم كرد برايتان دريا فراهم كرد برايتان دريا تا كشتى بفرمانش در آن روان باشد و تا از فضلش بجوئيد و شايد شكر كنيد.پ 8- الطور (61) و سوگند بدرياى جوشان.پ 9- الرحمن (19- 24) آميختند دو دريا بهم بر خوردند، ميانشان ميانجى است ستم نكنند، بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب كنيد، برآيد از آنها لؤلؤ و مرجان. بكدام آيه پروردگارتان تكذيب كنيد، از اوست كشتيهاى روان دريا چون كوهها.پ 10- الملك (30) بگو بنگريد اگر آب شما بزير كشد، كيست كه براتان آب روان و ديدنى آورد.پ 11- المرسلات (27) و نوشانديم بشما آب گوارا.

تفسير

پ: «كشتى براتان فراهم» كار نجار را بخدا وابسته براى اينكه اگر درخت سخت نبود كه كشتى را شايد و آهن و ابزار ديگر كه آن را بايد، و فهمى كه ساختن آن را تواند و آبى كه كشتى رانى در آن مسير آيد و بادها كه آن را ببرند و حركت سخت آنها و پهنى و عمق نهر و دريا سودى از ساخت كشتى برده نميشود، و چون خدا آفريننده همه اينها است و مدبر و مسخر اين امور وابستن آن بخدا نيكو است، و گفته‏اند چون كشتى به دلخواه ناخدا در دريا روانست گويا دريا جانورى مسخر او است بفرمان و نيروى خدا «و مسخر كرد بر انان نهرها» چون از آب دريا براى زراعت كمتر بهره برند خدا نهرها و چشمه‏ها را كه بدان زراعت آبيارى شود يادآور بنده‏هاى خود نمود، و نيز آب دريا نوشيدنى نيست و آب نهرها نوشيدنيست.

 «و او است كه دريا را مسخر كرد» يعنى براى كشتيرانى و غواصى لؤلؤ آماده ساخت «تا از آن گوشت تازه بخوريد» كه ماهى است و تازه‏ترين گوشت و زود فاسد شود و در خوردنش شتاب كنند، و براى قدرت‏نمايى كه در آب ناگوارش گوارا و تازه‏

 

آفريده «زيور كه در بر كنيد» چون لؤلؤ و مرجان «و بنگريد كشتيها را در آن شكافنده» كه با پوزه و دماغه خود آب را ميشكافند و بنگ آن را بر مى‏آورند.پ «و او است كه آميخته دو دريا را» بيضاوى در (ج 2 ص 167) تفسيرش گفته:

واگذاشته دو دريا را كنار هم و بهم پيوسته و درون هم نروند يكى خوشگوار و تشنگى بر، و ديگرى شور تند و ميان آنها پرده نهاده و نفرت از هم و مرز معين چون دجله كه بدريا ريزد و فرسنگها پيش رود و با آن نياميزد و مزه نگرداند، و گفته‏اند:

مقصود نيل است كه در درياى بزرگ شور ريزد و زمين ميانجى آنها است ... (پايان) و گفته شده رود آمل بدرياى خزر ريزد و بگوارائى خود بماند و با آب شور نياميزد و ميان دريا از آن آب شيرين برگيرند و بسا اگر اين خبر درست باشد در آيه در آيد نيز.

 «برابر نيند دو دريا» نمونه‏اى آورده براى مؤمن و كافر، فرات، تشنگى‏شكن است، و سائغ خوش نوش «اجاج» شور سوزان «از هر دو بخوريد» در ضمن وصف دو دريا است و آنچه در آنها است! يا براى كامل نمودن نمونه است و مقصود اينست كه چونان كه دو دريا با اينكه فوائدى مشترك دارند در هدف ذاتى آب برابر نيند زيرا يكيشان آميخته‏اى دارد كه آن را تباه و دگرگون كرده و از سرشت خود بدر برده مؤمن و كافر هم برابر نيستند گرچه در برخى صفات چون دليرى و بخشش شريكند براى آنكه در بزرگترين خاصيت انسانى جدا هستند و يكى از سرشت اصلى خود بدر رفته نه ديگرى.

يا آنكه آب شور از كافر برتر است چون در برخى اوصاف سودمند با آب شيرين شريك است و مقصود از زيور لؤلؤ و ياقوتست «و از آيات او است كشتيهاى كوه مانند دريا» كه چون كوههاى بزرگ با باد در دريا شتابان روانند و چون باد بند آيد بمانند و در اينها دليل است بر وجود صانعى سبب‏ساز و نيروى كامل و حكمت تامه او، زيرا خدا هر سوى زمين را بيك نوع گياه و كالا مخصوص ساخته و

 

با نقل و تبادل آنها بوسيله كشتى سودهاى كلان بدست آيد «بمانند واقف بر پشت دريا».پ «براى هر صبّار» يعنى با همت و خوددار بر انديشه در آيات خدا و نعم او يا هر مؤمن كامل زيرا روايت است كه ايمان دو نيم است، نيمى صبر است و نيمى شكر «يا هلاكشان كند» با طوفان غرقه آور «بجزاى آنچه كردند» ...

 «خدائى كه مسخر كرد براتان دريا را» و آماده كشتيرانى نمود ...

 «درياى مسجور» پر و جوشان روايت شده كه خدا در روز قيامت درياها را آتش سازد و دوزخ را با آنها بجوش آرد، يا بمعنى آميخته است و گفته‏اند مسجور نام دريائى است در آسمان كه بحر حيوانست «مرج البحرين» يعنى دو دريا روان كرد در كنارهم و ميان آنها پرده‏اى از قدرت خدايا زمين برآورد كه درهم نشوند و خاصيت خود را نبازند.

طبرسى در (ج 6 ص 201) مجمع گفت: مقصود درياى آسمان و درياى زمين است، زيرا در آسمان دريائيست كه خدا بقدرت خود آن را نگهدارد و از آن باران بارد و در هر سال بوسيله باران بهم خورند و در ميان آنها پرده‏ايست جلوگير از فرود شدن درياى آسمان و بالا شدن درياى زمين، از ابن عباس و جز او، و گفته‏اند مقصود درياى فارس و درياى روم باشند كه دنبالشان بهم برخورده و جزيره‏هائى ميان آنها فاصله است و برزخ، و گفته‏اند مرج دو دريا آميختن دو طرف آنها است در برخورد با هم بى‏آنكه همه آنها درهم شوند ...

 «برآيد از آنها لؤلؤ و مرجان» در خرد و درشت، و مرجان مهره‏ايست سرخ و اگر درست باشد كه در تنها از درياى شور بر آيد و «منها» فرموده براى آنكه از محلّ اجتماع هر دو است يا براى اينكه چون بهم پيوستند يك چيز بحساب آيند و آنچه از يكى برآيد بهر دو گرايد، بيضاوى در (ج 2 ص 485) گفته و رازى در (ج 29 ص 101) تفسيرش گفته: لؤلؤ جز از درياى شور برنيايد پس چگونه گفته است «از هر دو»پ جواب آن بچند وجه است:

1- ظاهر كلام خدا درست‏تر است از گفته مردمى كه مورد اعتماد نباشند تا

 

آنكه گفته لؤلؤ تنها از درياى شور است همين را دانسته براى اينكه غواصان تنها آن را از درياى شور برآورند (ولى لازم نباشد كه جز در آن يافت نشود،) پذيرفتيم ولى چرا نگوئيد صدف بفرمان خدا از آب شيرين بآب شور آيد، و چگونه اين انحصار دانسته شود با اينكه امور آشكار زمين به تجار بيابان نورد و جهان گرد نهان ماند و چگونه تك درياها بر آنها نهان نماند.

2- اگر گفته آنها درست باشد كه بر نيايد جز از آب شور باز هم چند راه دارد يكى اينكه توليد لؤلؤ در صدف از قطره باران است كه از آب شيرين آسمانست و دوم اينكه توليد در محل برخورد دو دريا است سپس پس از بسته شدن در صدف براى شورى صدف بدرياى شور آيد، مانند زنى كه دچار ويار است و در آنجا سنگين گردد و نتواند بدرياى شيرين برگردد، سپس برخى وجوه گذشته را ذكر كرده است.

طبرسى- ره- گفته: «از هر دو برآيد» يعنى از آب آسمان و آب دريا زيرا چون قطره‏ها از آسمان بدريا چكد صدفها دهن گشايند و لؤلؤ از آن قطره‏ها باشد از ابن عباس و از اين رو دو بحر را حمل كرده بدرياى آسمان و درياى زمين، و گفته‏اند شيرين و تلخ برخورند و تلقيح شوند و لؤلؤ بر نيايد جز از مورد برخورد شيرين با تلخ و اين نزد ملاحان معروف است (پايان) مجمع (ج 9 ص 201)پ گويم: «لَهُ الْجَوارِ» يعنى كشتيها «منشئات» داراى شراع بلند يا ساخته‏شده‏ها يا برآورد موج و گردش در دريا بنا بر كسر شين در قرائت حمزه و ابو بكر «بكدام نعمت پروردگار خود تكذيب كنيد» از آفرينش مايه‏هاى كشتى و ارشاد بگرفتن و ساختن آنها و روان كردن در دريا ابزارى كه جز خدا تعالى نتواند آفريد.

 «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً» يعنى فرو رود در زمين كه دلوها بدان نرسند، ماء معين يعنى روان يا آشكار «و نوشانديم بشما آب گوارا» با آفرينش نهرها و منابع آن.

 [روايات‏]

پ‏1- در علل (ج 2 ص 240) و عيون (ج 1 ص 242): بسندى تا گويد مردى شامى از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد مدّ و جزر چيستند، فرمود: فرشته‏اى بنام رومان‏

 

گماشته است بدرياها و چون دو گام در دريا نهد آب بالا آيد و مدّ باشد و چون آنها را از آب برآورد فرو كشد و جزر شود.پ 2- در علل (...): بسندى از ابن عباس كه همين جواب را در پرسش از مد و جزر داده.

بيان [در سبب جزر و مد]

پ: .. من گويم حكماء در سبب مدّ و جزر چند قول دارند و سخنى درست ندارند، و آنچه در خبر ذكر شده درست‏تر و معتدل‏تر است، و من يكى از موثقين را شنيدم كه گفت چيز بزرگى را ديدم كه از هوا بدريا كشيده ميشد و آبش بالا مى‏آمد و چون آن چيز ميرفت آب ته ميكشيد و جزر ميشد و اما آنچه حكماء در باره آن گفته‏اند در رساله اخوان الصفا اينست:

علت بالا آمدن آب دريا و كشش آن در ساحل و كولاك و باد آن در هر سو و هر وقت از زمستان و تابستان و بهار و پائيز براى اينست كه آب داغ مى‏شود و باز- ميگردد و جاى وسيعترى ميخواهد و اجزاء آن از هر سو كه پنج است شرق و غرب و راست و چپ و بالا همديگر را هل ميدهند و جابجا ميكنند و در ساحل موجهاى مختلف از هر جهت پديد ميشوند، و اما كولاكهاى موسمى اثر تشكل فلك و اخترانست و پرتو آنها در سطح دريا در آفاق و چهار جهت، و اتصالات ماه بدانها در 28 هشت منزل خود چنانچه در كتب احكام نجوم ذكر شده.

و اما علت مدّ برخى درياها وقت بر آمدن ماه و نهان شدن آن بخصوص اينست كه در ته آنها سنگ سخت است و چون ماه بآنها بتابد و پرتوش برگردد آنها را گرم و لطيف كند و بالا آورد و موج گيرد و مدّ حاصل شود و نهرها كه در اين درياها ريزند بعقب برگردند و بالا گيرند و وضع آنها تا ماه ميان آسمانست همين است و چون فرو آيد جوش دريا آرام گردد و سرد شود و بقرارگاه نخست خود روند و سطح آن پائين كشد و نهرها در آن روان شوند، و بدين شيوه‏اند تا ماه بافق غربى آن درياها رسد، و چون بافق شرقى بازگردد مد شروع شود تا باز ماه بالاى سررسد و چون فرو آيد مد تمام شود.

 

اگر گويند چرا پرتو خورشيد در مد و جزر اثر ندارد كه بسطح درياها ميتابد ما جوابش را در رساله علل و معلومات بيان كرديم.پ مسعودى در مروج الذهب گفته: مد اينست كه آب بعادت خود روانست و جزر برگشت آبست بر خلاف شيوه خود، اين مدّ و جزر در درياى حبشه است كه درياى چين و هند است و در درياى بصره و فارس: و درياها بر سه گونه‏اند، برخى جزر و مدّ روشن و آشكار دارند، و برخى جزر و مد نهانى دارند و برخى هيچ جزر و مد ندارند و مردم در علت آن نزاع دارند.

برخى آن را اثر ماه دانند. براى اينكه با آب هم جنس است و آن را گرم ميكند و باز ميكند و بالا مى‏آيد چون ديگى كه تا نيمه يا ثلث آب دارد و چون بجوش آيد پر گردد و در حس بيش شود زيرا حرارت هر جسمى را از هم باز ميكند و سردى آن را بهم ميفشارد و ته درياها داغ مى‏شود و زمينش شيرين ميگردد و مستحيل ميگردد و گرم مى‏شود مانند بالوعه‏ها و چاهها، و چون آب گرم شد پهن مى‏شود و فزون ميگردد و اجزاءش همدگر را هل ميدهند و جهش ميگيرند و نياز بجاى بيشترى دارند.

و چون ماه پر روشن شود گرمى سختى در جو پديد كند و آب فزايد و اين مد ماهانه است، و گروهى گفتند اگر مد و جزر بر اثر گرمى و سردى آب دريا باشد چون ديگ كه بجوشد و بالاگيرد و سرد شود پائين رود بايد اثر خورشيد در آن بيشتر باشد چون گرمى آن بيش است و بايد مد با برآمدن خورشيد آغاز شود و جزر با غروبش با اينكه چنين نيست، و اينان پندارند كه علت مد و جزر بخارها است كه در درون زمين پديد شوند كه پيوسته بر آيند و بهم درآيند و فزايند و آب را بالا آرند تا مايه آنها از زير آب كم شود و از اثر ساقط شوند و باز آب بجاى خود برگردد، و از اين رو جزر و مد در شب و روز و زمستان و تابستان و در نهانى ماه و بر آمدن آن در نهانى خورشيد و برآمدنش وجود دارد.

گفته‏اند اين خود بچشم ديده شود زيرا پايان هر جزرى آغاز مدّ است و

 

پايان هر مدى آغاز جزر براى آنكه اين بخارها پيوسته توليد شوند و بجاى هم آيند براى آنكه چون آب درياها بتك نشينند بخار زمين را برآرند و هر گاه آب برگردد بخار پديد شود و چون بالا آيد بخار كم شود.پ و مردم ديندار گفته‏اند: هر چه سبب طبيعى آن دانسته نيست كار خدا است و دليل بر يگانگى و حكمت او است و مد و جزر علت طبيعى معلومى ندارند، ديگران گفتند جوشش آب دريا يك عارضه طبيعى است مانند جوشش صفراء و خون در طبع آدمى كه در هر حالى مايه‏اى دارند و چون نيرو گرفت جهش كند وانگه خرده خرده فرو نشيند تا باز آيد.

گروهى ديگر همه آنچه گفتيم نادرست دانند و گويند هواى روى دريا پيوسته بآب بدل شود و از آنست كه سطح آب برآيد و بجوشد و مد پديد شود و بر اثر جوشش آب مستحيل بهواء شود و كم گردد و فرو كشد و جزر رخ دهد و پيوسته چنين است و بدنبال يك ديگرند و هميشه آب هوا شود و هوا آب گردد، و بسا اين پديده هنگامى كه ماه پر نور است بيشتر باشد زيرا ماه پرنور بيشتر هواء را آب سازد، و ماه سبب فزونى مد است نه مد زيرا بسا كه مد در اوقات محاق ماه هم وجود دارد، و مد و جزر درياى فارس بيشتر اوقات از سپيده‏دم است.

و بيشتر كشتيرانانى كه باين دريا و جزيره‏هايش رفت و آمد دارند گويند مدّ و جزر در بيشتر اين دريا در سال جز دو بار نيست يك بار در ماههاى تابستانى از شرق بشمال تا 6 ماه و پس از آن آب در شرقيهاى اين دريا و درياى چين بالا گيرد، و يك بار هم در زمستان كه مدّ از غرب بجنوب باشد تا شش ماه وانگه آب در غربيهاى دريا و جزيره‏هاى چين بالا گيرد.

و بسا دريا بوسيله باد در حركت آيد، زيرا چون خورشيد در سمت شمال باشد هوا بسوى جنوب چرخد و از اين رو درياهاى جنوبى در تابستان پر آب ميشوند و بالا ميگيرند چون هوا بجنوب سرازير مى‏شود و آب را با خود ميبرد و آب در شمال كم مى‏شود و چون خورشيد در جنوب باشد هوا از جنوب بشمال سرازير شود و آبهاى‏

 

جنوبى را بشمال آورد و آب در جنوب كم شود، و جابجا شدن آب دريا در دو ميل كلى شمال و جنوب جزر و مدّ ناميده شده است و مد جنوب جزر شمال است و مد شمال جزر جنوب.پ و اگر يكى از ستاره‏هاى سياره با ماه در يكى از دو ميل موافق شود عمل مد و جزر سخت گردد، و انقلاب آب دريا بسمت مخالف جاى خورشيد سخت شود، اين نظر از كندى و احمد بن خطيب سرخسى حكايت شده كه گفتند: دريا با حركت بادها حركت دارد (پايان).

و خلاصه اينست كه نهر بصره و نهرهاى نزديكش در هر روز و شب دو بار مد دارند هميشه و وابسته بطلوع و غروب خورشيد و بالا و پائين بودنش نيست و آن را مد روزانه نامند و هنگام فزايش روشنى ماه سخت‏تر است و آن را مدّ ماهانه نامند و ممكن است وابسته بماه باشد چون بيشتر در پى آنست و هنگام فزودن روشنى ماه پديد شود.

ولى ظاهر آن است كه اگر اثر فزودن روشنى آن بود بايد بهمراه آن يا پس از آن باشد كه ماه در دريا اثر كند با اينكه بدين معنا در پى آن نيست و بر فرض اينكه اثر ماه باشد شكى در بطلان گفته نخست كه دليل آن را گرم شدن دريا بروشنى ماه كه هم جنس آنست دانسته و هم گرم شدن فضا را بدان وابسته نادرست است بلكه گفته‏اند روشنى ماه فضا و اجسام را سرد ميكند چنانچه بتجربه رسيده.

آرى بسا عقل روا داند كه ماه در مد اثر كند براى ارتباطى كه ميان روشنى آن و آنست گرچه وجه آن را ندانيم ولى باز هم بى‏اثرى مقارنه و تاخير در آن احتمال را سست سازد و نادرست بودن ارتباط مد روزانه بماه روشن است و ارتباط آن باختران به تنهائى يا بهمراه ماه بسيار از باور دور است و تاثير گرمى اختران در آن ظاهر الفساد است.

و قول دوم كه اثر بخارهاى درونى زمين است مورد اعتراض است از اين نظر كه اگر بخارهاى بسيار و درهم باندازه‏اى كه در يارى باين عظمت را بجوش آرند و از درون زمين يكباره برآيند چنانچه ظاهر كلام است بايد در هر شبانه روزى شكاف‏

 

هولناكى در زمين پديد آرند كه باز و بسته شود و بسا كسى شك در بطلان آن ندارد و اگر زمين شكاف بر دارد چه دليلى دارد كه بسته شود و احتمال اينكه علتش شكاف در نزديك آنست در نهايت بعيد است.پ و اگر بخار خرده خرده از زمين بر آيد بايد دريا پيوسته بجوشد نه اينكه بطرز مد و جزر پر و خالى گردد قول سوم كه گفته‏اند اثر جهش طبايعند ايرادش اينست كه اگر طبايع بى‏سبب بجهند كه باطل است و اگر گويند جهش ذاتى طبع است كسى آن را نگفته است و اگر گويند سبب نامعلومى دارد جوابى براى مسأله نيست زيرا سؤال از سبب است. و آنچه در قول چهارم آمده كه براى انقلاب خورشيد است از شمال و جنوب وجهى ندارد و منطبق با خصوصيات مد و جزر نيست.

و بهتر اينست كه گفته شود اثر قدرت و حكمت خدا است بوسيله فرشته اگر خبرش درست باشد يا اسباب ديگرى كه مصلحت داند زيرا خدا سبب‏ساز است و وقت معين كن آنها، و ما مكلف ببررسى اسباب آن نيستيم گرچه ممكن است برخى وجوه ياد شده در آن اثر كنند، و خدا كه داند آن را تدبير كند، براى ما همان فهم بهره‏ها و سودهاى آن بس است.

پ‏3- در خصال (117): بسندى تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه: 4 نهر از بهشتند: فرات نيل سيحون و جيحون، فرات در دنيا و آخرت همان آب است، نيل عسل است، سيحون نهر مى و جيحون نهر شير.پ بيان: فرات برتر نهرها است بحسب اخبار كه در كتاب مزار آوردم، نيل در مصر معروف است، سيحون و جيحون را در نهايه گفته دو نهرند در پايتخت‏ها نزد مصيّصه و طرسوس، و در قاموس گفته: سيحان نام نهريست در شام و ديگرى در بصره و سيحون نهريست در ما وراء النهر و نهريست در هند، جيحون نهر خوارزم است و جيحان نهر شام و روم و معرب جهانست (پايان).

و بيرجندى در يك رساله‏اش گفته: نهر فرات از كوههاى ارزن روم سرچشمه‏

 

گيرد و بمشرق روان شود تا بملطيه و آنگه سميساط و بكوفه رسد و ببطائح (دشتها) ريزد، و گفته: نيل بهترين نهرها است چون سرچشمه‏اش دور است و بروى سنگها و ريگها گذر كند و گل و لاى ندارد و سنگ در آن سبزه بندد مانند ديگر نهرها و بتندى از جنوب بشمال آيد، و فزونى آن هنگام كاستن آبهاى ديگر است، و سر چشمه‏هايش در جنوب خط استواء و غير معمور است و از اين رو بطور تحقيق سرچشمه آن معلوم نيست.پ يكى از حكماء يونان گفته نهريست كه از پيوست ده نهر فراهم شود كه ميان هر دوتاشان 22 فرسنگ فاصله است و همه در درياچه‏اى ريزند و از آن نهر رو بمصر برآيد و بسمت شمال گرايد تا بمصر رسد و چون از آن گذرد در «شنطوف» دو تيره شود و بدريا ريزد، و گفته سرچشمه سيحان در طول 58 درجه و عرض 44 درجه است و از شمال بسوى جنوب ببلاد روم و ارمن گذر كند تا نزديك مصيصه و با جيحون همراه شود و بدرياى روم ريزند ميان اياس و طرسوس و سرچشمه نهر جيحان در طول 58 درجه و عرض 46 درجه است و در بزرگى نزديك بفرات است و از شمال بجنوب ميان كوههاى مرز روم روانست تا بشمال مصيصه گذرد و بدريا ريزند (پايان).

و بدان كه اين خبر از طريق مخالفين هم رسيده جز اينكه از «الفرات» تا آخر خبر در آن نيست و در تفسيرش اختلاف دارند، طيبى در شرح مشكاة گفته:

سيحان و جيحان جز سيحون و جيحون باشند و هر دو نهر بسيار بزرگى باشند، و ذكر خصوص آنها براى سود بسيار آنها است كه مانند نهرهاى بهشت باشند.

يا مقصود اينست كه چهار نهر اصلى بهشت بنام اين نهرهاى بزرگ‏تر و سودمندتر دنيا ناميده شدند، زيرا سودهاى دنيا نمونه سودهاى ديگر سرايند و همچنان زيانهاى آن، قاضى گفته: منظور از اينكه از نهرهاى بهشتند اينست كه مردم آن همه ايمان آرند و نوشنده‏هايشان ببهشت روند، و درست‏تر اينست كه ظاهرشان منظور

 

است و يك مايه بهشتى دارند، و در معالم التنزيل است كه خدا آنها را از بهشت فرو آورده و در كوهها سپرده چون فرموده «فَأَسْكَنَّاهُ- جا داديمش، 19 المؤمنون».پ گويم: در وجه يكم شباهت با نهار دنيا از نظر گوارائى و خوش هضمى و بركت است و در دوم اين نهرها بانهار بهشت مانند شدند از نظر شهرت و سود و گوارائى و در سوم وجه شباهت مجاورت و سودبخشى است.

و من مى‏گويم: ظاهر خبر با دنباله‏اى كه در خصال است اشتراك نام است و اينها هم نام نهرهاى بهشتند براى فضل و بركت و پرسودى، و بسا مقصود اينست كه اصل اين نهرها از بهشت است و چون بدنيا آمدند آب نموده شدند و سرچشمه داشتن آنها با اين منافى نيست زيرا بسا كه پديدش نخست آنها براى آب بهشت بوده، يا آب بهشت در آنها ريخته شود چنانچه ما ندانيم، يا مقصود بهشت دنيا است چنانچه در كتاب معاد گذشت و آب آن از زير زمين باين سرچشمه‏ها روان است و از آنها پديدار شود.

و مؤيد است في الجمله براى اين وجوه روايت كلينى (در ج 6 كافى ص 388) بسند كالموثق از امام ششم عليه السّلام كه در فرات هر روزه چند جهش از بهشت بريزد و بسند ديگر كه تا امير المؤمنين عليه السّلام رسيده فرمود: اين نهر شما يعنى فرات در آن دو ناودان از بهشت ميريزد.

و از على بن الحسين عليهما السّلام كه در هر شب فرشته‏اى از آسمان فرو آيد كه سه مثقال مشك بهشت با خود دارد و آن را در فرات بريزد، و در شرق و غرب زمين نهرى پر بركت‏تر از آن نيست (ج 6 كافى ص 389) و اما تأويل باينكه اهل اين انهار و نوشنده‏هاشان ببهشت ميروند در خصوص فرات روشن است زيرا بيش مردم كنار آن امامى و دوست خاندان پيغمبرند چنانچه آزموده شده.پ و كلينى هم باسناد خود در (ج 6 ص 388 كافى) از امام ششم عليه السّلام روايت كرده‏

 

كه نپندارم كس را با آب فرات كام بردارند جز اينكه ما خاندان را دوست دارد و فرمود: اهل كوفه را با فرات سيراب نكردند جز نكته‏اى دارد، و فرمود: دو ناودان از بهشت در آن ريخته شود، گويم: نكته‏اش رسوخ دوستى اهل بيت است در دل آنان، و از امير المؤمنين عليه السّلام در (.. ص 386) كه: اگر مردم كوفه با آب فرات كام نوزادان خود را بردارند شيعيان ما باشند و اما براى سه نهر ديگر در اين خبر فضيلتى نديدم، بلكه كلينى در (.. ص 361) كافى روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه آب نيل مصر دل را بميراند.پ 4- در در منثور (ج 5 ص 8) از ابن عباس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كه خدا از بهشت بزمين 5 نهر فرو آورد: سيحون كه نهر هند است و جيحون نهر بلخ، و دجله و فرات دو نهر عراق و نيل نهر مصر، خدا آنها را از يك چشمه‏اى در پائين‏ترين درجه‏هاى بهشت بر دو بال جبرئيل فرو آورد، و در كوهها سپرد و سودمند براى زندگى مردم است.

و اينست قول خدا «و فرو فرستاديم از آسمان آبى و آن را در زمين جا داديم» چون هنگام خروج ياجوج و مأجوج شود خدا جبرئيل را بفرستد تا از زمين قرآن و همه دانش و حجر الاسود و مقام ابراهيم و تابوت موسى و هر چه دارد، و اين 5 نهر را بآسمان بالا برد و اينست قول خدا «و راستى ما بر بردن آن البته توانائيم» و چون اين چيزها از زمين بالا روند اهل زمين خبر دنيا و ديگر سرا را از دست دهند.پ 5- در شرح نهج ابن ميثم: كه چون امير المؤمنين از جنگ جمل فارغ شد براى مردم خطبه خواند، خدا را سپاس گفت و ستايش نمود و بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله درود فرستاد، و براى مرد و زن مؤمن و مسلمان آمرزش خواست و آنگه فرموده‏اى مردم بصره! اى مردم سرزمين انقلاب كه سه بار بر اهلش منقلب گشته و خدا چهارم را بخير گذراند و خطبه را چنانچه در كتاب فتن گذشت كشيد، گفت: آيا براى شما فراهم كرده بامداد و شام كند براى به‏سازى زندگى شما، و دريا را وسيله فزونى اموال‏

 

شما نموده.پ بيان: «آب بر شما بام و شام كند» اشاره بمد و جزر است و به سازى زندگى سود آنست، زيرا اگر هميشه آب كم بود و بحد مدّ نميرسيد زراعت و نخلستان آنها سيراب نميشدند، و اگر هميشه فزون بود زمينهاى آنها غرق ميشد، و در كم و بيش آب سود ديگريست كه شستن پليديها و ازاله خبائث باشد از كناره نهرها و بسا سودهاى ديگر دارند و در حركت كشتيها اثر بخشند و جز آن.پ 6- در اعلام الورى: بسندى كه در آغاز خلافت عمر يك يهودى از نژاد هارون از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد از نخست قطره‏اى كه بر زمين چكيده و از نخست چشمه كه بر زمين روان شده و از نخست درخت كه بر آن جنبيده.

فرمود: اى هارون زاده شما ميگوييد نخست قطره كه بر زمين چكيد آنگاه بود كه يكى از دو پسر آدم ديگرى را كشت و چنين نيست ولى هنگام حيض حواء بود پيش از آنكه پسرها را زايد، و شما ميگوييد: نخست چشمه كه بر زمين روان شد چشمه‏ايست كه در بيت المقدس است، چنين نيست بلكه چشمه زندگانيست كه موسى و جوانش بهمراه ماهى شور خود بر سر آن رسيدند و ماهى در آن افتاده و زنده شد، اين آب بهيچ مرده نرسد جز كه زنده شود.پ 7- در اكمال الدين: بسندى از امام ششم مانند آن را آورده جز آنكه گفته يهودى گفت: بمن خبر ده از نخست درختى كه بر زمين روئيده و از نخست چشمه كه بر زمين روان شده، و از نخست سنگى كه بر زمين نهاده شده امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: نخست درخت كه بر زمين روئيده بپندار يهود زيتونست و دروغ گفتند و همانا نخله عجوه است كه آدم عليه السّلام از بهشت با خود آورد و در زمين كشت و اصل همه نخله‏ها است نخست چشمه كه بر زمين روان شد يهود پندارند چشمه بيت المقدس است زير سنگ و دروغ گفتند آن چشمه زندگانيست كه كسى بدان نرسد جز كه زنده ماند و خضر در پيش قراول ذى القرنين بود كه چشمه زندگانى را ميجست و خضر آن را يافت و از آن نوشيد و ذو القرنين آن را نيافت.

 

و نخست سنگ كه بر زمين نهاده شده يهود پندارند سنگ بيت المقدس است و دروغ گويند همانا حجر الاسود است كه آدم عليه السّلام آن را با خود از بهشت آورد و بر ركن نهاد و مردمش استلام كنند سپيدتر از برف بود و از گناهان و معاصى آدميزاده سياه شد.

گويم: هر دو خبر درازند و من با سندهاشان در باب نصّ امير المؤمنين بر 12 امام عليه السّلام در مجلد نهم آنها را آوردم در كتاب اقاليم و بلدان و انهار براى فرات فضائل بسيار است.پ 8- روايت است كه 4 نهر از بهشتند: سيحون و جيحون نيل و فرات.پ 9- و از على عليه السّلام فرمود: اى مردم كوفه در اين نهر شما دو ناودان از بهشت ميريزد.پ 10- روايت است از جعفر صادق عليه السّلام كه از آب فرات نوشيد و فزونى خواست و خدا را سپاس گفت و فرمود: چه بركت فراوانى دارد اگر مردم بركتش را ميدانستند بر دو كناره‏اش چادر ميزدند در آن فرو نرود دردمندى جز اينكه به شود.

و از سدّيست كه در زمان عمر بالا آمد و انار بزرگى بيرون انداخت چون انار دانه و عمر بمسلمانان گفت آن را ميان خود بخش كنند و معتقد بودند از انار بهشت است.پ 11- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: نيل از بهشت بر آيد و اگر در گاهى كه بر آيد بجوئيد برگ بهشت را در آن بدست آوريد و بنقل از كتاب عجائب الاخبار در وصف برخى درياها گفته: در اين دريا پرنده‏ايست كه پدر و مادر را ارجمند دارند و چون پير شوند و نتوانند خود را اداره كنند دو تا از جوجه‏هاى آنها بيايند و آنها را بدوش خود بجاى محكمى برند و برايشان آشيانه‏اى سازند و توشه و آب بدانها رسانند تا بميرنند و اگر يكى از جوجه‏ها پيش از آنها مرد از جوجه ديگرشان آيند و همين كار را بكنند و همچنين، اينست شيوه آنها.پ 22- در قرب الاسناد: بسندى كه فرمود: يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ يعنى از آب آسمان و از آب دريا چون ببارد صدفها دهن گشايند در دريا و آب‏

 

باران در آنها ريزد و لؤلؤ خرد از قطره خرد است و لؤلؤ درشت از قطره درشت.پ 14- در كامل الزياره: بسندش از امام ششم، فرمود: دو نهر مؤمن باشند و دو نهر كافر، دو كافر نهر بلخ است و دجله و دو مؤمن، نيل مصر و فرات، فرزندان خود را با آب فرات كام برداريد.پ بيان: جزرى در نهايه گفته: در حديث است كه: دو نهر مؤمنند و دو نهر كافر، اما دو مؤمن نيل است و فرات. و اما دو كافر دجله و نهر بلخ: اين دو را مؤمن گفته بتشبيه چون خودبخود و بيرنج بر زمين روان شوند و زراعت را سيراب كنند، آن دو را كافر دانسته براى آنكه سيراب نكنند جز با رنج و زحمت، و اين دو در خير و رحمت چون دو مؤمن باشند، و آن دو در كم سودى كافر (پايان).

من گويم: بسا اينكه فرمود «كام برداريد» اشاره دارد كه در ايمان و كفر اثرى دارند، و آن در فرات روشن است چنانچه دانستى، و اما در نيل مصر بسا شقاوت مردمش بر اثر خاك آن باشد كه بد است چنانچه در اخبار رسيده و اگر در جز آن روان بود چنين نبود.

نهر بلخ همان جيحونست، بيرجندى گفته: مايه‏اش از حدود بدخشانست در طول 99 درجه و عرض 37 درجه سپس نهرهاى بسيارى با آن گرد شوند و بسمت مغرب و شمال تا حدود بلخ برود، و از آن بگذرد تا ترمد و آنگه بمغرب و جنوب رود تا ولايت زمَّ در طول 89 درجه و عرض 37 درجه، سپس بهمان سو رود تا جايى كه 88 درجه طول 39 درجه عرض دارد سپس بگذرد تا بدرياچه خوارزم ريزد.

و نهر دجله مشهور است و سرچشمه آن از ميافارقين زير دو دژ ذى القرنين است و از شمال غربى بجنوب رود و بشهر آمد گذرد و به شهر موصل و سرَّمن‏رأى و بغداد سپس بواسطه آنگه بدرياى فارس بريزدپ 15- عياشى: بسندى از يكى دو امام كه چون خدا فرمود: «اى زمين آبت فروكش و اى آسمان واگير، 45 هود» زمين گفت من فرمانبرم تنها آب خودم را فرو دهم و نبايدم آب آسمان را هم فرو كشم و آب خود را فرو كشيد و آب آسمانى بجا

 

ماند و درياى گرد زمين شدپ 16- در كافى (ج 1 ص 409): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: جبرئيل با پايش پنج نهر را كند و زبانه آب بدنبالش ميرفت، فرات دجله، نيل مصر، مهران و نهر بلخ هر چه را آبيارى كنند يا از آنها آبيارى شود از امام عليه السّلام است، و هم درياى گرد دنياپ بيان: بيرجندى گفته، مهران نهر سند است از ناحيه ملتان، گذر كند و بجنوب منحرف شود و بمنصوره گذرد تا بدرياى «ديبل» ريزد، و آن رود بزرگى است و آبش بسيار گوارا چون نيل مصر و نهنگ هم دارد، و گفته‏اند چون بطول 107 درجه و عرض 23 درجه رسيد دو شعبه شود يكى بدرياى هند ريزد و ديگرى پيش رود و پس از مسافتى بدرياى هند ريزد.

و اين خبر را در فقيه (159) بسندى صحيح از ابى بخترى روايت كرده و بآخرش افزوده كه آن افسيكون است، و شايد از خود صدوق است و مايه اشكال شده چون معرب «آبسكون» است كه درياى خزر است و آن را درياى گرگان و درياى طبرستان و مازندران هم گويند بدرازاى 800 ميل و پهناى 600 ميل و رودهاى بسيارى در آن ريزد چون رود آتل (آمل) و اين دريا گرد جهان نيست بلكه گردش زمين است از هر سو و به بحر محيط پيوسته نيست، و شايد آن را چنين تفسير كرده براى آنكه از محيط چيزى بدست نيايد و آن هم مسلم نيست.

يكى از افاضل بهر مطيف بر وزن مفحم خوانده كه اسم مفعول يا اسم مكان باشد از طواف يعنى احاطه شده ولى سست است چون اسم مفعولش مطاف يا مطوف است يا مطاف بفتح ميم، و بسا خواندند «مطيف» بتشديد ياء فتحه‏دار و آن هم درست نيايد باب تفعيل آن طواف و اسم مفعولش مطوّف آمده و بايد «مطيّف به الدنيا» گفته شود.

آرى در قابوس طيّف بمعنى طوف آمده (پايان) ولى حملش بدين معنى هم تكلف دارد و آنچه در كافى است بهتر است و مقصود اينست كه درياى گرد دنيا هم از امام عليه السّلام است.

 

پ‏16- نوادر راوندى: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: بدترين يهود يهود بيسانند و بدترين ترسا در نجران بهتر آب كه روى زمين جوشيد آب زمزم و بدتر آن آب برهوت. يك وادى در حضرموت كه جان كافران در آن وارد شوند.پ بيان: در قاموس است كه بيسان دهى است در شام. و دهى در مرو و مكانى در يمامه و يكم در اينجا اظهر است، و نجران موضعى است در يمن. در نهايه است كه در حديث است «نه عدوى است و نه هامه» هامه سراست و نام پرنده است و مقصود حديث همين است، چون عرب بدان فال بد ميزدند و آن پرنده شب است و گفته‏اند: جغد است، و گفته شد: عرب معتقد بودند كه جان كشته‏اى كه خونخواهى نشده هامه شود و فرياد كشد: سيرابم كنيد، سيرابم كنيد، و چون خونخواهى شد پرواز كند گفته شده، پنداشتند استخوان مرده است، و گفته‏اند جان او است كه هامه شود و بپرد و آن را «صدى» ناميدند. و اسلام آن را نهى كرد و از آنشان باز داشت. در قاموس است كه صدى تن مرده آدمى است، و پرنده‏اى كه از سر كشته برآيد چون پوسيده گردد به پندار جاهليت.پ 17- كتاب غارات: از ابراهيم بن محمّد ثقفى كه آن را باصبغ بن نباته رسانيده گفت: پرسش شد امير المؤمنين عليه السّلام از نخست چيزى كه بر زمين ناليد، فرمود:

وادى يمن بود كه اول بار آب از آن جوشيد.پ 18- در كتاب النوادر از على بن اسباط: بسندى كه فرمود: اگر در فرات رعايت عدالت شود همه زمين را سيراب كندپ بيان: شايد مقصود همه زمينهاى كنار و نزديك بآنست‏پ 19- در منثور: از جابر بن عبد اللَّه كه شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود: آب زمزم براى هر چه منظور شود سود دهد، هر كه آن را براى بيمارى نوشد خدا شفايش دهد، يا براى گرسنگى خدا او را سير كند. يا براى حاجت خدا آن را بر آورد.

حكيم ترمدى گفته: پدرم برايم باز گفت: شبى تاريك بطواف پرداختم و بسختى بولم گرفت و مرا برنج انداخت و ترسيدم اگر از مسجد بدر آيم پا بر پليدى گذارم‏

 

چون وقت حج بود، و بياد اين حديث آمدم و بزمزم در آمدم و از آن نوش كردم و تا صبح آسوده شدم‏پ 20- و از همان (ج 6 ص 142) از ابن عباس «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ» يعنى فرستاد دو دريا را «و بَيْنَهُما بَرْزَخٌ» يعنى پرده ميانشان بود «لا يَبْغِيانِ» بهم نياميختند و از او هم روايت شده كه مقصود درياى آسمان و درياى زمين است كه هر سال بهم بر خورند، «لؤلؤ و مرجان از آنها برآيد» چون ببارد صدفها در دريا دهان گشايند و هر چه از قطره‏هاى باران در آنها فرو چكد لؤلؤ شودپ 21- از على بن ابى طالب است كه مرجان لؤلؤ درشت است و از ابن عباس هم مانند آن‏پ 22- در روايت ديگر از او مرجان لؤلؤ خرد است (.. ص 142)پ 23- از ابن مسعود: مرجان مهره سرخى است‏پ 24- از عمير بن سعد كه ما نزد على عليه السّلام بوديم كنار شط فرات. و كشتى گذشت و آن حضرت اين آيه را خواند «از او است كشتيهاى برافراشته در دريا بمانند كوهها (.. ص 163)پ 25- در مجمع البيان (ج 7 ص 102) بسندى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه راستى خدا تعالى 5 نهر از بهشت فرو آورد: سيحون نهر هند، جيحون نهر بلخ، دجله و فرات دو نهر عراق و نيل نهر مصر. همه را از يك چشمه فرو آورد و در زمين روان كرد و سود مردم را در هر نوع زندگى در آنها نهاد كه فرمود: «و فرو آورديم از آسمان آبى باندازه و در زمينش جا داديم و راستى با ببردن آن توانائيم».پ 26- در كافى: بسندى از يونس بن ظبيان يا معلى بن خنيس كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: براى شما از اين نهرها چيست؟ لبخندى زد و فرمود: راستش خدا تعالى جبرئيل را فرستاد و فرمودش با انگشت بزرگ پايش هشت نهر در زمين بكند چون سيحان و جيحان كه نهر بلخ است و خشوع نهر شاش و مهران نهر هند، نيل مصر، دجله و فرات، هر آنچه آب دهند و يا از آنها سيراب شوند از ما است و هر چه از ما است‏

 

از شيعه‏هاى ما است و دشمن ما را از آن بهره نيست جز اينكه غصب كند و بزور ببرد.

و راستى دوست ما را سعه و فراوانى بيش است از ميان آسمان و زمين! سپس اين آيه را خواند «بگو آن براى كسانيست كه گرويدند در زندگى دنيا» كه از آنها غصب شده «و مخصوص آنها است روز قيامت و دچار غصب نباشند» «1».پ توضيح: شايد لبخند امام از اينست كه سهمى را از آن آنها دانسته نه همه را و برخى اين سخن را نمونه افسانه‏اى دانستند براى بيان پديد شدن نهرها در زمين و بيان اينكه بقدرت خدا تعالى است ردّ بر فلاسفه كه آنها را مستند به طبيعت دانند، در برخى نسخه‏ها جيحون بو او است و آن در نهر بلخ درست‏تر است و تعبير بجيحان از اشتباه راويانست و اگر از خود امام عليه السّلام باشد اشتباه از لغويين است و شاش طبق گفته قاموس شهريست در ما وراء النهر، و اين نهر چنانچه بيرجندى گفته است باندازه دو سوم جيحون و سرچشمه‏اش در بلاد ترك در عرض 42 درجه و طول 71 درجه است و از مغرب جنوبى به خجند گذرد وانگه بفاراب و بدرياى خزر بريزد و نام خشوع در كتب لغت و جز آن برايش نيامده.

 «او استقت» يعنى آنچه اين نهرها از آن آب گيرند كه درياى گرد جهانست يا درياى آسمانست از ما است و مقصود اصل و فرع نهرها است يا مقصود اينست كه آنچه از آنها آب داده شود بوسيله ابزار و چاه و هر چه هم آب بر آنها روان شود و اين اظهر است.

و در مجمع البيان (ج 4 ص 413) در تفسير آيه گفته: ابن عباس گويد: يعنى مؤمنان شريك مشركانند در خوشيهاى دنيا و در آخرت خاص مؤمنان شود و مشركان را در آن بهره نباشد (پايان).

 

و بدان كه يكى از دو نهر را شرح نداده براى آنكه در مقام تفصيل همه نبوده چنانچه واژه (منها) ميفهماند، و گفته شده چون سيحان نام دو نهر است يكى در شام و ديگرى در بصره از آن هر دو را اراده كرده، و لفظ مشترك را براى دو معنا آورده، و اين بعبد است و بسا كه يكى را راويان انداخته باشند، و لفظ خبر جيحان و جيحون باشد و برخى نسخه برادران يا راويان گمان كردند يكى فزونى است و آن را انداخته، و بنا بر اين شرح تمام است.

يك فائده. [در باره درياها]

پ‏نيشابورى در تفسير قول خدا تعالى وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ» گفته است: آبى كه گرد معموره زمين است و آن را درياى محيط گويند از سمت جنوب شرقى جدا از غربى چهار خليج بميان معموره زمين دارد.

1- خليج بربرى در حدود بربر از زمين حبشه (درياى مديترانه) با 160 فرسخ درازا و 35 فرسخ پهنا كه در گوشه غرب آن بلاد كفار حبشه و برخى زنگيانست و بر شرق آن بلاد مسلمانان حبشه.

2- درياى احمر بطول جنوب تا شمال 460 فرسخ و پهناى نزديك پايان 60 فرسخ، و ميان كناره آن تا فسطاط مصر بر شرق نيل سه روز راه خشكى است و در ضلع غربيش برخى بلاد بربر و حبشه و بر ضلع شرقى آن راه مدينه پيغمبر است براى كاروانهاى مصر و حبشه تا حجاز و تا سواحل يمن و عدن بر دنباله شرقى آن.

3- خليج فارس بدرازاى 460 فرسخ از جنوب بشمال و پهناى تقريبى 180 فرسخ و در كناره‏هاى ضلع غربيش بلاد عمان است ر از اين رو آن را درياى عمان گويند و همه ولايت عرب و تيره‏هايش از حجاز و يمن و طائف و جز آن و بيابانهاشان ميان گوشه غربى اين دريا و شرقى درياى سرخ است و از اين رو معموره ميانشان را جزيرة العرب خوانند كه مكه زادها اللَّه شرفا- در آنست، و سواحل شرقى آن بلاد فارس وانگه هرموز و مكرانست و سپس سواحل سند.

 

4- درياى سبز بشكل سه گوش كه از جنوب بشمال است و ضلع شرقى آن بلاد فارس است و سپس هرموز و مكران و پيوسته است بدرياى محيط شرقى و ضلع غربيش در حدود 500 فرسخ است و بر سواحل آن ولايات چين است و از اين رو آن را درياى چين ميخوانند، و از گوشه غربى آن تا گوشه درياى فارس را درياى هند نامند چون برخى بلاد هند در كناره آنست.پ و از گوشه غربى آن خليج بزرگى از سمت جنوب ببسيارى از بلاد مغرب گذر كند و برابر سرزمين سودان باشد و ببلاد مصر و سودان پايان يابد و از سوى شمال ببلاد روس و جلالقه و صقالبه گذرد تا بلاد روم [و شام‏] و تنگه‏اى از شمال آن جدا شود تا سرزمين مسلمانان بلغار بنام درياى (ورنك) بدرازاى صد فرسخ و پهناى 33 فرسخ و چون از آن نواحى گذشت از پشت كوهها و زمينهائى كه نه راه دارند و نه سكنه بسوى مشرق كشيده شود، و تنگه ديگر بنام درياى (طرابزون) (آبسكون خ ب) از آن جدا شود.

 

اينها درياهاى پيوست بدرياى محيطند و آنچه بدان پيوسته نيست بزرگترشان درياى طبرستان و گيلان و باب الابواب و خزر و ابسكون است كه اين ولايات در كنارش باشند شكل آن مستطيل است از مشرق بمغرب بيش از 250 فرسخ و از جنوب بشمال در حدود 200 فرسخ است.

و از عجائب درياها جانوران گوناگون در بزرگى و نوع و صنف هستند و هم جزيره‏هائى كه در آنها است كه گفته‏اند در درياى هند 1370 جزيره است كه جزيره بزرگى از آنها در پايان دريا برابر زمين هند در ناحيه مشرق است و نزد بلاد چين «سرانديب» نام دارد، گردش 3 هزار ميل است، در آن كوههاى بزرگ و رودهاى بسيار است و ياقوت سرخ از آن بدست آيد، و گردش 19 جزيره آبادان است كه در آنها شهرها و آباديهاى بسياريست و از جزائر اين دريا يكى كله است كه معدن قلع است و ديگرى سريره كه معدن كافور است، و غرائب دريا بسيار است و از اين رو گفته‏اند: از دريا بگو و باك مدار، از يك خردمندى پرسيدند

 

از عجائب دريا چه ديدى؟ گفت سلامت ماندن خود مرا.

تتمه‏ايست: [در باره چشمه‏ها]

پ‏حكماء در سبب جوشيدن چشمه‏ها گفتند: چون بخار از سوراخهاى زمين در درونش زندانى شد بسوئى رود و خنك شود و آب گردد و مخلوط با بخار باشد، و بواسطه تراكم و فشار بخارهاى تازه كه بيش از گنجايش زمين است زمين را بشكافد و چشمه از آن برآيد و ادامه جريانش يا بواسطه فشار دنباله‏هاى آنست يا بواسطه كششى كه نشدن خلاء پديد آرد چون بخارى كه آب شد و بروى زمين آمد بايد جايگزينى پيدا كند تا خلأ نشود و آن هم باز آب شود و برآيد، و هر جزئى بدنبال جزئى باشد.

و اما چشمه‏هاى ايستاده از بخارهائى باشند كه مايه و نيروى بسيارى ندارند تا بهم فشار آرند، و اما آب كاريزها و چاهها از بخارهاى كمى باشند كه نتوانند زمين را بشكافند و برآيند و چون سنگينى زمين از جلو آنها برداشته شد در پى هم آيند و اگر راه بيرون شدن ندارند چاه باشند و اگر دارند قنات باشند و قنات چون چشمه‏هاى روانست و چاه چشمه‏هاى ايستاده.

 

و بسا اين گونه آبها چنانچه ابو البركات بغدادى گفته: از ذره‏هاى آبى باشند كه در سوراخهاى زمين بهم پيوندند و پديد آيند، و اين بهتر است زيرا آب چشمه‏ها و چاهها و كاريزها بر اثر برف و باران فزون شوند شيخ در نجات گفته چون ابن بخارها چشمه‏ها گشودند آب درياها بواسطه ريختن آنها بالا گيرند و از درياها و دشتها و رودها و دره‏هاى كوه بخارهاى ديگرى بر آيند و جاگزين آنچه آب شده گردد و پيوسته اين جريان بگردد.