آيات قرآن مجيد:
پ1- البقره (22) آنكه زمين را بستر ساخت و آسمان را خانه و از آسمان آب فرو آورد و از آن ميوهها برآورد تا روزى شما باشند، براى خدا همتا نگيريد دانسته، و فرمود (64) راستى در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتى روان در دريا بسود مردمان و آنچه فرو آرد خدا از آب آسمان و زنده كند بدان زمين مرده را البته نشانهها است براى مردم خردمند.پ 2- الانعام (99) و او است كه فرو آورد از آسمان آب و برآورديم بدان گياه هر چيز را.پ 3- الاعراف (57) و او است كه فرستاد بادها را مژده آر پيش از رحمتش تا چون بر دوش گرفتند ابرهاى سنگين آنها را بشهر مرده رانديم و از آن آب فرو آورديم و بدان از هر ميوه برآورديم، چنين برآريم مردهها را شايد شما يادآور شويد.پ 4- الرّعد (12- 13) او است كه بشما نمايد برق را براى ترس و طمع و
و پديد كند ابرهاى سنگين و تسبيح گويد بحمدش رعد و از ترسش فرشتهها و بفرستد صاعقهها و برساند بهر كه خواهد، و آنان در باره خدا ستيزه دارند و او است نيرومند و سخت كيفر.پ 5- ابراهيم (32) فرو آورد از آسمان آب و برآورد از آن ميوهها براى روزى شما.پ 6- الحجر (18) جز آنكه بدزدد بگوش خود و بدنبال او باشد شهابى روشن و فرمايد (31- 32) نيست چيزى جز آنكه گنجينههايش در بر ما است و ما از آن فرو نياريم جز باندازه معلوم* و فرستاديم بادها را آبستن كن پس فرو آورديم از آسمان آبى و بشما نوشانديم و شما خزانه دار آن نباشيد.پ 7- النحل (10) و او است كه فرو آورد از آسمان آب براى شما از آن نوش داريد و از آن درختى كه در آن بچرانيد* و فرموده (65) و خدا فرو آرد از آسمان آب و زنده كند بدان زمين كه مرده، البته در آن نشانه است براى مردم شنوا.پ 8- الحج (5) بينى زمين را پوسيده و چون فرو آريم بر آن باران بجنبد و برآيد و بگياهد از هر جفتى خرّم، و فرموده (63) آيا نبينى كه خدا فرو آرد از آسمان آب و بگردد زمين سبز راستى خدا لطيف است و آگاه.پ 9- المؤمنون (18- 19) و فرو آورديم از آسمان آب باندازه و جايش داديم در زمين و ما ببردنش توانائيم* و برآورديم بدان برايتان بوستان از نخل و تاك كه براى شما ميوههاى فراوان دارند، و از آنها ميخوريد.پ 10- النور (43- 44) نبينى خدا براند ابر را سپس بپيوندد ميانشان و آنگه آن را درهم و تار سازد و بينى كه باران از آن تراود و فرو آرد از آسمان كوهها از تگرگ و بزند بدان هر كه را خواهد و بگرداندش از هر كه خواهد، بسا كه روشنى برقش ديدهها را بربايد، بگرداند خدا شب و روز را راستى در اين البته عبرتيست
براى چشم داران.پ 11- الفرقان (48- 50) و او است كه ميفرستد بادها را مژده پيش از رحمتش و فرستاديم از آسمان آب پاككننده تا زنده كنيم شهرى مرده را و بنوشانيم آن را بدان چه آفريديم از آدميان و چهارپايان بسيار و البته گردانديم آن را ميان آنها تا يادآور شوند و نخواستند بيشتر مردم جز ناسپاسى.پ 12- النمل (60- 64) و فروآرد برايتان از آسمان آب و رويانديم بدان باغهاى خرّم كه شما را نميرسيد درختش را برويانيد آيا معبودى با خدا است- تا فرموده- و كى روزى دهد شما را از آسمان و زمين.پ 13- العنكبوت (63) اگر از آنها بپرسى چه كسى فرو آورد از آسمان آب و زمين مرده را بدان زنده كرد البته گويند خدا.پ 14- الروم (26) و از آياتش نمود بشما برق را براى خوف و طمع و فرو آورد از آسمان آب و زنده كرد بدان زمين مرده را راستى در آن نشانهها است براى مردمى كه تعقل ميكنند، و فرمود (48- 51) خدا كه ميفرستد بادها را پس برانگيزد ابر را و پهن كندش در آسمان هر گونه خواهد و آن را درهم سازد و بينى كه باران از روزنههايش برآيد و چون برساندش بهر كه خواهد از بندههايش بناگاه آنها خوشدل شوند* و اگر چه بودند پيش از آنكه بر آنها فرو آيد در اشتباه* بنگر بآثار رحمت خدا چگونه زنده كند زمين را كه مرده راستى كه او البته زنده كن مردهها است و او بر هر چيز توانا است* و اگر فرستاديم بادى و ديدند آن را زردكننده بگردند پس از آن كافر.پ 15- لقمان (10) و فرو آورديم از آسمان باران و رويانديم در آن از هر نوع ارجمند.پ 16- فاطر (9) و خدا كه فرستاد بادها را و برانگيختند ابر را و رانديمش تا شهر مرده و زندهاش كرديم پس از مردنش چنين است قيامت.
پ17- الصافات (10) جز آنكه نهانى برگيرد و بدنبالش آمده شهابى سوراخ كن.پ 18- الزمر (21) نبينى خدا از آسمان فرود آورد آبى و روانش كرد در چشمههاى زمين سپس برآورد بدان زراعتى چند رنگ، سپس برجهيد تا ديدى آن را زرد شده و آنگه هيزمش كند راستى در آن ياديست براى خرد داران.پ 19- المؤمن (13) او است كه نمايد بشما آياتش را و فرو فرستد از آسمان روزى.پ 20- الشورى (28) او است كه فرو آرد باران پس از آنكه نوميد شديد و پراكند رحمتش را و او است ولىّ و حميد.پ 21- الزخرف (11) و آنكه فرو آورد از آسمان آب باندازه و زنده كرديم بدان شهرى مرده را چنين برآئيد.پ 22- الجاثيه (5) و اختلاف شب و روز و آنچه فرو فرستد از آسمان از روزى و زنده كند زمين را بدان پس از آنكه مرده و گردش بادها نشانهها است براى مردمى كه تعقل كنند.پ 23- ق (9- 11) و فرو آورديم از آسمان آبى مبارك و رويانديم بدان باغها و دانه درو شده و نخلهاى بلند كه گل بر هم چيده دارند* روزى براى بندهها و زنده كرديم بدان شهرى مرده را چنين است برآمدن از گور.پ 24- الذاريات (1- 4) سوگند به پراكنندهها، روانهها بآسانى، پس بخش كن كارها.پ 25- القمر (11) گشوديم درهاى آسمان را ببارانى سيل آسا.پ 26- الواقعه (68- 70) آيا بنگريد آبى كه نوشيد آيا شما آن را از ابر فرو آريد يا ما فرو آورندهايم* اگر خواهيم آن را تلخ سازيم آيا نبايد كه شكر كنيد؟پ 27- الجن (8- 16) و ما سائيديم آسمان را و يافتيم پر شده از پاسبانهاى
سخت و از شهابها* و بوديم كه نشستيم براى گوشگيرى از آن و هر كه اكنون گوش گيرد بيابد شهابى را ديدهبان- تا گفته خدا- و اگر استوار بودند بر راه البته نوشانيم بآنها آب فراوان.
تفسير
پ: «و فرو فرستاديم از آسمان آب» بيضاوى گفته: ميوه از قدرت و خواست خدا است ولى آب مخلوط با خاك را سبب برآمدنش ساخته و مايه آن چون نطفه براى جانوران، يعنى شيوه او است كه صورت و كيفيت را بمايه آميخته از آن دو افاضه كند، يا آب نيروى فعل داده و بزمين نيروى پذيرش كه از جمع آنها انواع ميوهها پديد شوند با اينكه ميتواند همه چيز را بىمايه و سبب بيافريند چنانچه اسباب و مادهها را آفريده است.
ولى در اين تدريج و سبب سازى عبرتيست براى روشن دلان و اعتماديست بعظمت قدرت او كه آفرينش يكباره و بىسبب نيست، باران از آسمان بابر آيد و از أبر بزمين چنانچه ظواهر بر آن دلالت دارند يا اينكه سبب آن اسباب آسمانيند كه بخار زمين و آب را بهوا برآرند و أبر بارنده شود و ببارد (از تفسير بيضاوى (ج 1 ص 46).
«راستى در آفرينش آسمان و زمين» گفتهاند: چند آسمان گفته و يك زمين براى آنكه آسمانها طبقههاى جدا از هماند در فاصله و در ذرات خود، بخلاف زمينها «بِما يَنْفَعُ النَّاسَ» بدان چه سود بخشد بمردم.
بيضاوى در (ج 1 ص 126) تفسيرش گفته لفظ سما فلك است يا خود ابر و يا بالاى سر و رازى در (ج 2 ص 100) تفسيرش گفته: اگر گفته شود: ميگوئيد باران از آسمانست بطور حقيقت يا از ابر است يا روا داريد آنچه را گفتهاند كه از بخاريست كه از تابش خورشيد بزمين بالا ميرود تا بجوّ رسد و سرد شود و سنگين شود و برگردد بزمين و از پيوست آن بهم قطره باران فرو ريزد.
گوئيم: بلكه چنانچه خدا فرموده و او راستگو است از آسمان آيد، و
خدا كه تواند آب را در ابر نگهدارد چرا نتواند آن را در آسمان نگهدارد، و آنكه گفته باران از بخار زمين است محال نگفته ولى اعتقاد بدان ممكن نيست مگر با نفى فاعل مختار و قول بقدم عالم و آن كفر است زيرا با عقيده به اينكه فاعل مختار قادر است بآفريدن جسم چگونه اعتقاد كنيم بدان چه آنها گفتهاند (پايان).
(ولى با وجود دلائل قطعى كه از تجربههاى علمى بدست آمده ممكن است حصول علم عادى بدان چنانچه در آثار طبعى اسباب ديگر كه وجود يابند (از پاورقى ص 349).پ «فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ» زمين را بوجود گياه زنده كند و اين زندگى مجازيست «و منتشر كند در آن از هر جنبنده» بيضاوى در (ج 1 ص 126) تفسيرش گفته:
از فرود باران و بود شدن گياه و نشر جانوران در زمين دليل آورده و رازى در (ج 2 ص 102) در باره تصرف بادها گفته: راه استدلال اينست كه آنها را رقيق و لطيف و گردش بردار آفريده، و خدا آنها را چنان گرداند كه براى آدمى و جانوران سود بسيار دارند از چند راه.
1- مايه نفس كشيدنست كه اگر يك ساعت از جانوران بريده شود بميرند، از اين رو بيشتر از هر چيز در دسترس است و پس از آن آبست كه آن را بايد بر گرفت و نوشيد بخلاف هوا كه خود بخود نوش مىشود، پس از آن نياز جدى بخوراك است ولى نه چون نياز بآب، از اين رو بدست آوردن خوراك دشوارتر از آب است پس از خوراك نياز به معجونها و داروها است كه كم اتفاق افتد، و از اين رو كميابند.
و بدنبال آن نياز بانواع جواهرات است از ياقوت و زبرجد كه نيازيست بسيار كم و از اين رو آنها بسيار كميابند، و ثابت شد هر چه بيشتر مورد نياز است يافتنش آسانتر است و هر چه كمتر بدان نياز است يافتنش دشوارتر، و اين نيست مگر از رحمت و حكمت خدا بر بندهها، و چون نياز برحمت خدا بزرگترين نيازها است اميدواريم كه يافتن آن آسانتر از هر چيز باشد.
پ2- اگر هوا نميگرديد و باد نمىآمد كشتى روان نميشد و كسى جز خدا بدان توانا نيست و اگر همه عالم جمع شوند كه باد را از شمال بجنوب برگردانند و بجريان آرند در صورتى كه هوا ساكن است نتوانند.
«ابر مسخّر ميان آسمان و زمين» آن را مسخّر خوانده بچند وجه.
يكم: طبع آب فرود آمدنست و ماندنش در هوا نياز بقدرتى دارد كه آن را بر خلاف طبعش نگهدارد.
دوم: اگر هميشه ابر باشد زيان دارد چون خورشيد را بپوشاند و پر ببارد و اگر هيچ نباشد هم ضرر دارد چون قحط شود و گياه نباشد.
سوم: ابر در يك جا نايستد و خدا تعالى بوسيله بادها آن را هر جا خواهد براند و اين هم خود تسخير آنست (پايان).
«لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» بيضاوى در (ج 1 ص 126) تفسيرش گفته: بينديشند در آن و بچشم خرد آن را بنگرند و خلاصه سخن در دلالت اين نشانهها بوجود خدا و يكتائيش اينست كه اينها امورى ممكن الوجودند و هر كدام با اينكه چند راه موجود شدن دارند بوجه مخصوصى يافت شدند، مثلا ميشد آسمانها بيحركت باشند يا برخى آنها بيحركت باشند مانند زمين يا بر وارونه حركت كنند يا از جنوب بشمال بچرخند و يا اينكه اوج و حضيض نداشته باشند.
يا بدين صورتى كه هست نداشته باشند چون بسيطند و اجزاء برابر دارند، و ناچار آفريننده توانا و حكيم و بىمعارضى آنها را طبق حكمت و خواست خود بدين نمط مخصوص آفريده، زيرا اگر با او خداى ديگر بود و توانائى او را داشت:
اگر هر دو اثر ميكردند لازم ميشد اجتماع دو مؤثر تام در يك اثر و اگر يكى از آنها اثر ميكرد ترجيح بىمرجح ميشد و ناتوانى ديگرى منافي خدائى او بود، و اگر با هم مخالف بودند يك ديگر را دفع و طرد ميكردند و موجودى نبود چنانچه خدا بدان اشاره كرده «اگر در آسمانها و زمين خدايانى جز خداى يگانه بودند تباه ميشدند، 22- الأنبياء» «و او است كه فرو آورده از آسمان آب».
پرازى در (ج 4 ص 153) تفسيرش گفته: در اين باره اختلاف است جبّائى گفته: خدا تعالى آب را از آسمان بابر فرو آرد و از ابر بزمين چون ظاهر نص دلالت دارد بر اينكه باران از آسمانست و تأويل نياز بدليل دارد كه ظاهر كلام غير ممكن است، و در اينجا دليلى نيست كه فرو شدن باران از آسمان نشدنى است و لازم است حمل بظاهر، و امّا گفتار كسى كه بخارها در درون زمين فراهم شوند و بهوا برآيند و از آنها ابر بسته شود و بچكد و آن بارانست جبّائى چند دليل بر نادرستى آن آورده.
1- اينكه بسا در وقت گرما بلكه در قلب تابستان تگرگ آيد و در سرماى شديد باران آيد و اين گفته آنها را تباه كند.
2- بخارها چون برآيند و بالا روند از هم بپاشند و جدا شوند و ديگر بارانى از آنها پديد نگردد.
3- اگر باران از بالا رفتن بخارات بود، بخارات هميشه بالا روند و بايد هميشه ببارد و چنين نيست، گفته باين دليلها ثابت شد كه پيدايش باران از بخار زمين نيست.
سپس گفته: آن مردم نياز باين گفته دارند از اين راه كه جهان را قديم شمارند و بيش و كم در آن روا ندارند، و بنا بر اين كم و زياد در آن نشود و معناى پديده اينست كه اين ذرّات وصف خود را عوض كنند و براى همين براى هر پديده چارهاى جستهاند و اما مسلمانان كه معتقدند اجسام مخلوق خدايند و خدا قادر و مختار است و ميتواند هر وقت خواهد جسم آفريند نيازى باين من دراريها ندارند و ظاهر قرآن اينست كه آب از آسمان فرود آيد و دليلى بر نشدن آن نيست و بايد ظاهر آن را گرفت و روشن شد كه خداى سبحانه باران را از آسمان بزير آورد يعنى اين اجسام را در آسمان آفريند و آنها را بابر فرو آرد و از ابر بزمين.
قول دوم: اينست كه مقصود فرود آمدن بارانست از سوى آسمان نه از
خود آن.پ قول سوم: اينكه از ابر باران را فرود آرد و خدا ابر را آسمان ناميده چون عرب هر بالاى سر را سماء گويد مانند سقف خانه كه آن را سماء بيت گويند.
سپس گفته: واحدى در كتاب بسيط از ابن عباس روايت كرده كه آب همان بارانست.
من گويم: در جاى ديگر نزول باران را از ابر دانسته نه از آسمان گفته:
بسا آدمى در قله كوه بلندى باشد و ابرى فروتر از آن بنگرد، و چون از آن كوه بزير آيد بيند كه بر مردم باريده، و چون اين امر بچشم ديده شود نزاع در آن بيهوده است، و قطرهاى باران فرو نيايد جز اينكه بهمراهش فرشتهايست، و فلاسفه فرشته را طبع خود جسم دانند كه سبب فروشدنست (پايان) (000 ص 154) تفسير رازى.
«و او است كه فرستد بادها را مژده» برخى نشر خواندند بنون ضمهدار يعنى پراكنده از هر سو، و بعضى نشرا بنون فتحهدار بمعنى زندگى يا زنده كن «تا چون بردارد ابرى سنگين» رازى در (ج 4 ص 355) تفسيرش گفته: يعنى ابرهاى پر باران و سنگينى را بردارند كه در هوا آويزانند چون خدا بحكمتش بادها را بسختى بجنباند و در آن فوائديست.
1- تا پارههاى ابر بهم بچسبند و در هم شوند و بارانزا گردند.
2- بر اثر اين جنبش سخت بادها براست و چپ اين اجزاء آبى فرو نيايند و در هوا آويزان مانند تا قطره شوند.
3- باين بادها ابر جابجا شود تا برسد بدان جا كه خداوند نياز بباران دارند و از آن سود برند.
4- گاهى بادها ابرها را از هم بپاشند و از ميان ببرند تا زيانى نرسد.
5- اين بادها بسا كه زراعت و درخت را نيرو بخشند و نشو و نمو آنها را كامل سازند و آنها بادهاى آبستن كن باشند و گاهى نشو و نما را متوقف كنند چون
بادهاى پائيز.پ 6- بسا اين بادها خوش و لذت بخش باشند و تن پرورد گاهى مهلك و نابود نابودكننده براى گرمى سخت آنها مانند بادهاى سموم يا بواسطه سرماى سخت.
7- اين بادها گاهى شرقى باشند و گاهى غربى يا شمالى و جنوبى و اين ضابطه كلى آنها است نزد مردم و گر نه باد از هر سوى جهان وزد و انضباطى ندارد و منحصر بجهت خاصى نيست.
8- باد گاهى از درون زمين برآيد چون كشتى سوار بيند كه دريا بخاطر بادها كه از آن برآيند ميجوشد و در اين صورت وزش بادها در سطح دريا سخت باشد و گاهى از بالا بزير آيند، و اين اختلافها در بادها هم عجيب است و از سدّيست كه خدا باد را ميفرستد تا أبر آورد سپس ابر را پهن كند در آسمان هر گونه بخواهد و آنگاه درهاى آسمان را گشايد و آب بر أبر فرو آيد و پس از آن ابر ببارد.
چون اين را دانستى گوئيم: اختلاف اوصاف مذكوره بادها با اينكه طبيعت خود هوا يكى است و تأثير طبائع و اختران و افلاك يكى است دليل است بر اينكه اين أحوال حاصل نشوند جز بتدبير فاعل مختار سبحانه و تعالى سپس فرمود:
«رانديمش بشهرى مرده» يعنى برديم آن ابر را بجائى كه در آن گياه نبود و باران و سبزه نبود براى خاطر اينكه زنده شود و «اخرجنا به» برآورديم بدان آب «ميوهها را» پس خدا تعالى ميوه را از آب ميسازد ولى بسيارى از متكلمين گفتهاند: ميوه از آب برنيايد بلكه شيوه خدا است كه گياه و روئيدنى را بدنبال آميختن خاك و آب بيافريند.
جمهور حكماء گفتند مانعى نيست كه خدا نيرو و طبعى بآب سپرده باشد كه مايه پديد آمدن احوال مخصوصه باشد، و متكلمين بر نادرستى اين گفته دليل آوردند كه طبع آب و خاك يكى است با اينكه ما مىبينم كه در يك روئيدنى تنها چند حال گوناگونست، چون: انگور كه پوستش سرد و خشك، و گوشت و آبش گرم و تر، و هستهاش سرد و خشك است، و پديد شدن جسمى با اين اوصاف
مختلفه از آب و خاك دليل است بر اينكه فاعل مختارش ساخته و اثر طبع و خاصيت نيست (پايان).پ «خَوْفاً وَ طَمَعاً» زمخشرى گفته مفعول له نيستند چون شرط آن موجود نيست و حالند براى برق يا مخاطبين.
رازى در (ج 5 ص 279) تفسيرش گفته: در اينكه خوفند و طمع چند وجه است.
1- چون برق جهد ترس از فرو آمدن صاعقه است و طمع در فرو آمدن باران.
2- باران مايه ترس مسافر است كه از آن زيان بيند و مايه ترس كسى كه خرما و كشمش در انبان دارد و ميترسد خيس و فاسد شوند و مايه طمع كسى است كه از آن سود برد.
3- هر چه در دنيا بوجود آيد خوبست براى مردمى و بد است براى ديگران باران هم براى كسى كه بدان نياز دارد خوبست و براى كسى كه از آن زيان بيند بد است بحسب جا و زمان.
و بدان كه پديد شدن برق دليل شگفت آوريست بر قدرت خدا تعالى زيرا ابر تركيبى است از اجزاء آبى و هوائى و آب ضدّ آتش است و بروز ضد از ضد مخالف عقل است و بايد صانعى مختار آن را انجام كند.
اگر گفته شود: چرا گفته نشود كه باد در درون ابر جاگير شده و سرما بر برون آن چيره گرديده و يخ زده و باد آن را بسختى از هم ميدرد و از آن جنبش سخت برق ميجهد چون حركت عنيف گرماآور است.
جوابش اينست كه همه گفتههاى شما خلاف معقول است و بيان آن از چند وجه است.
يكم: اگر چنين بود لازم بود كه هر جا برق است رعد باشد كه آواز پاره شدن ابر است، و معلوم است كه چنين نيست زيرا بسيار شده كه برق قوى جهيده بىرعد.
پدوم: اينكه گرماى حاصل از حركت در برابر طبع آبست كه مايه سرديست با اين تعارض آتشى بوجود نيايد بلكه يك آتشسوزى بزرگ بريختن آب خاموش شود و ابر همهاش آب است و چگونه در آن شعله اندكى پديد شود.
سوم: عقيده شما اينست كه آتش صرف بىرنگ است، گو اينكه از حركت عنيف آتش زايد ولى اين رنگ سرخ از كجا آيد، و روشن شد علّتى كه گفتند سست است و پديد شدن آتش خالص در ابرى كه آبى است خالص نشدنى است مگر بقدرت قادر حكيم.
«و آفريند ابر سنگين» بدان كه اين هم از دلائل قدرت و حكمت است زيرا يا گفته شود اين اجزاء آب در جوّ هوا پديد شوند يا اينكه از روى زمين بالا روند بنا بر اول بايد آفريننده حكيم قادر آنها را پديد كند و مطلوب همين است.
و بنا بر دوّم بايد گفت اين اجزاء از زمين بالا رفتند و چون بطبقه سرد هوا رسيدند سرد و سنگين شده و بزمين بازگشتند، گوئيم اين درست نيست براى اينكه بارانها مختلفند، يكباره درشت قطره و يكباره ريز، يك بار بهم نزديك و يك بار دور يك بار دوام دارد و يك بار اندك آيد، و اين اختلاف با اينكه زمين يك طبع دارد و طبع پرتوهاى گرم كن هم يكى است بايد بتأثير و تقدير فاعل مختار باشند، بعلاوه بتجربه رسيده كه دعاء و لابه بدرگاه خدا درآمدن باران اثر بزرگى دارند و از اين رو نماز استسقاء تشريع شده، و از اينجا دانيم كه مؤثر در آن قدرت فاعل مختار است نه طبيعت خاصه (پايان).
«و تسبيح گويد رعد بحمد او» طبرسى- ره- در (ج 5 ص 283) مجمع گفته: تسبيح رعد اينست كه دلالت دارد بر تنزيه خدا تعالى و وجوب سپاسش، و گويا كه تسبيح گو است، و گفتهاند: رعد نام فرشتهايست كه ابر را ميراند و با آوازش او را بكار ميدارد و تسبيح گو او است، و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه فرمود:
راستى پروردگار شما سبحانه ميفرمايد: اگر بندههايم فرمانم برند، شب بآنها باران دهم
و روز آفتاب بىغرّش رعد، و هميشه چون غرّش رعد را ميشنيد ميفرمود: منزه است كسى كه رعد تسبيح گويد بسپاس او، و ابن عباس ميگفت: منزه است آنكه برايش تسبيح گويد.پ و سالم بن عبد اللَّه بسندى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرده كه: چون غرّش رعد و صاعقه ميشنيد ميفرمود: بار خدايا ما را بخشم خود مكش، و بعذابت نابود مكن، و از اين بابت ما را معاف دار، ابن عباس گفت: هر كه غرّش رعد شنود و گويد: سبحان الّذى يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، اگر برق گير شد گناهش بر من است.
«وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ» يعنى فرشتهها تسبيح گويند از ترس خدا، ابن عباس گفته: ترس آنها از خدا مانند ترس آدميزاده نيست، چنانست كه هيچ كدام نفهمند چه در راست و چپ آنها است و خوراك و نوشاك و هيچ چيز آنها را از عبادت خدا باز ندارد «وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ» يعنى بهر كه خواهد برساند و از هر كه خواهد بگرداند و عبارت دوم حذف شده و از امام پنجم عليه السّلام روايت است كه صاعقه بمسلمان و جز مسلمان رسد ولى بكسى كه در ذكر خداست نرسد (پايان) و رازى در (ج 5 ص 682) تفسيرش، در باره «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» گفته در آن چند قول است.
1- رعد نام فرشته است، و آوازى كه شنيده شود، تسبيح و تهليل او است از ابن عباس است كه يهود از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم پرسيدند رعد چيست؟ فرمود: فرشتهايست كه گماشته بابر است و شلاق آتشين دارد كه با آن ابر را ميراند بدان جا كه خدا خواهد، گفتند غرّشى كه از آن بگوش رسد؟ فرمود: راندن ابر است و از حسن است كه آن يك آفريده خداست و فرشته نيست و بدين قول رعد نام فرشته است كه گماشته بابر است و آوازش تسبيح خداست و آن آواز را هم رعد نامند.
و مؤيد آنست آنچه از ابن عباس روايت است كه چون رعد را ميشنيد ميگفت: منزه است آن خدا كه تو تسبيح او گوئى و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله است كه خدا ابر
را آفريند و با بهترين زبان سخن گويد و خوشتر از همه برايت بخندد سخنش رعد است و خندهاش برق.پ و اين قول دور از باور نيست، براى آنكه نزد اهل سنت پيكر شرط زنده بودن نيست، و از خدا بدور نيست كه زندگى و دانش و نيرو و زبان باجزاء أبر دهد و اين آواز مسموع كار او باشد، چگونه دور است با اينكه بينيم سمندر در آتش زايد، و قورباغه از ابر و در آن زاده شود، و بسا كه در برفهاى ديرينه كرمى بزرگ پديدار گردد.
و نيز در صورتى كه تسبيح جانوران در زمان حضرت داود عليه السّلام و تسبيح سنگريزه در زمان محمّد صلى اللَّه عليه و آله رواست چرا تسبيح رعد دور باشد و بنا بر اين آنكه رعد نام دارد فرشته است يا نه؟ دو قول است.
يكم: فرشته نيست چون بفرشتهها عطف شده.
دوم: اينكه از جنس فرشته است و بخصوص ذكر شده از شرافت او.
قول دوم: اينست كه رعد نام غرّش ابر است، و او هم تسبيح گوى خداست زيرا تسبيح و تقديس و مانند آنها همان لفظى است كه دلالت بر پاكى و قدس دارد و چون اين صورت دليل است بر يك وجود برتر از نقص و امكان مىشود تسبيح خداوند و همانست معنى قول خدا تعالى «و نيست چيزى جز اينكه تسبيح گويد بحمد او، 44- اسرى».
سوم: تسبيح رعد اينست كه هر كهاش شنود سبحان اللَّه گويد، و اينست كه بدو وابسته است.
چهارم: صوفيه گويند: رعد شيون عارفانه فرشتهها است، برق سوزش دل آنها و باران گريه آنها سپس گفته: محققين حكماء گفتهاند، اين آثار آسمانى را نيروى روحانى فلكى است، ابر را يك روح آسمانى تدبير كند، و همچنان بادها و آثار ديگر را و اين جز قول باينست كه رعد نام فرشته است.پ سپس گفته صاعقه جدا چيز عجيبى است، زيرا آتشى است كه از ابر جهد،
و بسا بدريا فرو رود و ماهيان را بسوزد، و حكماء در اندازه نيرويش مبالغه كردند از اين راه دليل آوردند كه آتش گرم و خشك است و طبعش ضد ابر است و بايد آتش آن كمسوزشتر باشد از آتش ما بر حسب عادت، ولى چنين نيست و نيرومندتر از آتش اين جهانست، و بايد چنين نيروئى را از خداوند فاعل مختار گرفته باشد.
«وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ» يعنى اين كافران با وجود اين دلائل در باره خدا ستيزه كنند و در آن چند وجه است.
يك: رد بر كسى است كه گفت: بگو كه خداى ما از مس است يا از آهن؟ ...
دو: رد بر انكار آنها است در باره بعث رستاخيز و ابطال حشر.
سه: رد بر آنها در باره اينكه معجزههائى ميخواستند و يا عذاب ريشه برانداز خواهش ميكردند «و او است شَدِيدُ الْمِحالِ» يعنى سخت نيرو از حول با ميم زائده يا سخت حيله، يا سخت كيفر، يا سخت هم آورد، و گفتهاند سخت ستيزه.
«رِزْقاً لَكُمْ» بيضاوى در (ج 1 ص 632) تفسيرش گفته: يعنى وسيله زندگى از خوراك و جامه «إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ» بيضاوى (ج 1 ص 645) مقصود شيطانيست كه دزده خبر از آسمان ميگرفت بواسطه شباهتى كه با فرشتهها داشت و مناسبتى كه در گوهر هستى آنها است، يا بواسطه استدلال از اوضاع كواكب و حركت آنها خبرى در مىآورد، و از ابن عباس است كه آنها را مانعى نبود از رفتن بآسمانها و چون عيسى عليه السّلام متولد شد از سه آسمان ممنوع شدند و چون محمّد صلى اللَّه عليه و آله بجهان آمد همه آسمانها بوسيله شهاب بر آنها قدغن شد.
و بودن شهاب پيش از مولد با آن منافات ندارد چون ممكن است اسباب ديگر هم داشته باشد و هر كه گوش ميگرفت بدنبالش بود شهابى روشن كه همه بينند و آن شعله آتش درخشانى است، و ستاره و نيزه را هم كه درخشانند شهاب گويند (پايان).پ رازى در (ج 5 ص 386) تفسيرش گفته: بسا كسى گويد: شما كه روا
داريد شيطان بآسمانها برآيد و با فرشتهها بياميزد و اخبار غيب بربايد و بزمين آرد و بديگرى رساند ديگر اخبار بغيب را نبايد از معجزه شمرد و دليل راستى دانست نگويند كه خدا خبر داده كه آنها از اين كار پس از ولادت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله عاجز شدند زيرا گوئيم اثبات اين معجزه توقف دارد بقطع برسالت او، و قطع برسالت او هم توقف يابد بدين معجزه و اثبات اينكه خبر از غيب معجزه است كه ثابت نشود جز بابطال اين احتمال و دور لازم آيد و آن هم محال است.
و ممكن است جواب آن باينكه ما نبوت او را بمعجزههاى ديگر ثابت كنيم و بدنبال آن بدانيم كه خدا شياطينى را از غيب دانى بدين راه عاجز كرده، و آنگه اخبار از غيب معجزه باشد و دور نباشد (پايان).
و ميگويم: رواست گفته شود: در لطف و حكمت خدا لازم است كه دروغگو را از اين راه امكان دعوى نبوت و امامت ندهد، و گر نه واداشتن بكار زشت لازم آيد گرچه نسبت به عوام مردم باشد و از اين رو گفتهاند شعبده هم بدست مدعى كاذب نبوت و امامت بىأثر باشد و محقق نشود، فتامل.
«وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» يعنى چيزى نباشد جز اينكه ما بر آفريدن چند برابرش توانائيم، خزائن را نمونه نيروى خود آورده يا مقدوراتش را انبار شده نموده است كه برآوردنش نياز برنج و كوشش ندارد و فرموده فرو نياريم از آن خزينهها (جز اندازه معلوم) كه موافق حكمت است و خواست خدا بدان تعلق گرفته زيرا آفرينش برخى با وصفى و حالى در وقت معين بايد بنظر گزينش حكمتدارى باشد عليّ بن إبراهيم گفته: خزينه آب اينست كه از آسمان فرو شود و براى هر جانورى باندازهاى كه خدا مقدر كرده روزى بروياند و غدا آماده كند.
يكى از محققان گفته: من گويم: تفسير يكم سخن بىتحصيلى است و دوّمى مثلى است براى نزديك كردن مقصود به فهم عمومى و تفسيريست سطحى ولى باطن و تأويل آيه اينست كه خزائن نوشتههاى قلم اعلى است از نخست بر وجه كلى در لوح قضا كه تغيير ناپذير است كه چون سرچشمهاى امور جزئيه از آن در لوح قدر روان
شوند كه محو و اثبات دارد و خرده خرده فرود آيند و به اولى اشاره كرده است بقول خود وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ و بقولش وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ، 39- الرعد».پ و اشاره كرده بدومى بقول خود «و فرو نفرستيم آن را جز باندازه معلوم» و از آنجا فرو آيد و در علم شهادت پديدار شود، و از امام سجّاد عليه السّلام است كه در عرش نمونهايست از هر چه خدا در خشكى و دريا آفريده، گفته: اينست تأويل قول خدا (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ تا آخر) (پايان).
«و فرستيم بادها را آبستن» بباران و يا آبستن كن درختان چنانچه بادهاى ديگر را عقيم و نازاد ياد كرده «و آن را نوشابه شما ساختيم» و شما خزينهدار آن نيستيد» كه آن را درآوريد و در حوضچهها و چشمهها و چاهها انبار كنيد و نگهداريد و اين كار مدبريست حكيم مانند گردش بادها بسود مردم زيرا طبع آب اينست كه باعماق زمين فرو رود و توقف آن در اندازه دسترس سببى خواهد (از آنست نوش شما» «و از آنست درخت» و گياهى كه چهارپايان شما در آن ميچرند و گفتهاند هر آنچه رويد درخت نام دارد.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً رازى در (ج 5 ص 278) تفسيرش گفته: هر كه سماء را أبر دانسته گفته خدا تعالى بخار را از تك زمين و از دريا بالا برد مانند عرق تا زلال و خوشگوار شود، سپس ذرات آب آن بهم پيوندد و شكل گيرد، و خدا باندازه نياز آن را فرود آورد، و اگر نه چنين بود كسى از آن سود نميبرد زيرا در تك زمين پراكنده بودند و در دريا شور بودند، و نميشد آب دريا را بسطح زمين روان كرد چون فروتر از آنند.
اين تقريريست از آنها كه منكر فاعل مختارند، و اما كسى كه بخداى قادر معترف است نيازى بدين سخنها ندارد (باندازهاى) كه زيانبخش نباشد و سودمند باشد براى زراعت و درختكارى و نوشيدن و آنچه خدا نياز و صلاح آنها داند «و آن را در زمين جا داديم» و پايدار ساختيم.
پابن عباس گفته: خدا تعالى از بهشت پنج نهر فرو آورد: سيحون، جيحون دجله، فرات و نيل مصر و چون يأجوج و مأجوج آيند آنها را برگيرد و قرآن را هم بالا برد «و ما بر بردن آن توانائيم» چنانچه بر فرو آوردنش توانا بوديم.
و چون خدا نعمت آب را يادآور كرد نعمتهاى حاصله از آن را ذكر كرد و فرمود «آفريد براى شما بدان باغها از نخل و انگورها» اين دو را نام برد چون سود بسيار دارند، هم خوراكند و هم نانخورش، هم ميوه تر و خشك «در آنها براى شما ميوههاى بسيار است» يعنى در اين باغها كه نخل و تاك است ميوههاى بسيار است «از آنها زندگى كنيد».
«آيا نبينى بچشم خرد و ندانى كه خدا براند أبر را» و كالا را مزجات گويند كه هر كس آن را براند «سپس آن را بهم بندد» و تيكههايش بهم جفت كند، «و آن را درهم سازد» و بينى كه باران از سوراخهاى آن فرود آيد و هم تيكههاى بزرگ چون «كوه از تگرگ» گفتهاند در مظله كوهها است از تگرگ چنانچه در زمين كوهها است از سنگ، و ظاهر بسيارى از اخبار بر آن دلالت دارد و دليل قطعى بر نفى آن نيست.
رازى در (ج 6 ص 319) تفسيرش گفته: ماديون گويند پديد شدن ابر و باران و برف و تگرگ و شبنم و عزو بيشترش از درهم شدن بخار است و كمترش از درهم شدن خود هوا اما اولى اگر بخارى كه بالا رفته اندك باشد و هوا گرم باشد كه آن را از هم بپاشد تبديل به هوا شود و اگر بسيار باشد و گرمى هوا نتواند آن را از هم بپاشد بالا رود تا بطبقه سرد هوا رسد يا فروتر بماند، اگر بطبقه سرد رسد و سرما سخت باشد و اجزاء آب بخار پيش از پيوست بهم يخ زنند برف مىشود و اگر پس از آن يخ زنند تگرگ گردد و اگر سرما سخت نباشد آن بخار بتناسب سرما درهم شود و فراهم گردد و بچكد.
بخار درهم شده ابر است و آنچه بچكد بارانست، و نرمه باران و ترشحات هوا هم از اين ابرها است و اگر بخار فروتر ماند از طبقه سرد: هوا كم باشد يا بيش
اگر بسيار باشد ابر گردد و ببارد و گاه ابر نشودپ و بالا نرفتن بخار بسيار تا طبقه سرد هوا چند علت دارد.
1- جلوگيرى بادها از بالا رفتن آن بخارها.
2- فشار باد آنها را گرد هم كند و درهم نمايد براى آنكه كوه در برابر باد باشد.
3- بادها از هر طرف بوزند و با هم تصادف كنند و مانع از بالا رفتن بخار شوند.
4- بخشى كه پيشتر است سنگين باشد و كند و بايستد و بخش فروتر بدان بچسبند و بمانند.
5- هواى نزديك زمين سرد باشد و آنها را نگهدارد چه بسا ديده شود كه بخار اندكى در برابر كوه بالا رفته و بمانند چادرى بر فراز دره كوه كشيده شده و بيننده آن از بالاى كوه بر فراز آن باشد و آنها كه زير آن تيكه ابرند باران دارند و آنان كه بالاى آنند در آفتابند و اگر بخار كم بالا رفته و اندك است و لطيف و بسرماى شب دچار شد، و درهم شده و بسته شده و در حال پراكندگى فرود آمده كه احساس نشود جز پس از فراهم شدن مقدارى بسيار از آن اگر يخ نزند شبنم باشد و اگر يخ زند عزو باشد.
و بسا كه ابر از درهم شدن و پيچيدن خود هوا باشد در صورتى كه هوا باد سرد شود و درهم رود و باز هم همه اين اقسام از آن بوجود آيد.
جواب اينست كه چون حدوث اجسام را ثابت كرديم و پذيرفتيم كه خدا قادر است و مختار و ميتواند جسم آفريند نميتوانيم بگفته شما قطع داشته باشيم چه بسا خدا ابر را يكباره بيافريند نه از راهيكه شما گفتيد، بعلاوه فرض كن چنانست كه شما گفتيد ولى جسم در ذات خود ممكن الوجود است و بايد مؤثرى داشته باشد و همانند و امتياز آنها بوضعى معين از بالا رفتن و فرو آمدن و لطافت و كثافت و گرمى و سردى علتى ميخواهد، و چون خدا طبيعت آفرين است و طبيعت در اين احوال اثر دارند، خالق اين احوال هم هست.
پو بنا بر اين او است كه ابر را ميراند چون او طبع جنباننده اين بخارها را از درون زمين تا جوّ هوا آفريده، و آنگاه اينها دنبال هم شدند و بهم چسبيدند و خداست كه آنها را درهم كرده، و ثابت شد كه بهر تقدير راه استدلال باين چيزها بر قدرت و حكمت خدا روشن و آشكار است (پايان).
«برساند آن تگرگ را بهر كه خواهد و بگرداند از هر كه خواهد» رساندن هلاك كردن زرع و مال است و بسا نفس «نزديك است روشنى برقش ببرد ديدهها را» از بينندگان براى فرط درخشش آن «زيرورو كند خدا شب و روز را» كه بدنبال يك ديگرند و از هم ميكاهند يا گرم و سرد و تاريك و روشن ميشوند «راستى در آن» چه ذكر شد «البته عبرتى است براى صاحب ديدهها» كه بصيرت و عقل دارند چون دليلند بوجود صانع قديم و كمال قدرت او و احاطه علم و نفوذ مشيّت و بسى نيازى او ...
(بشراً) با باء ضمهدار در قرائت عاصم يعنى مژده بخش «نشراً» بنون و سكون شين در قرائت ابن عامر يعنى پراكن كن ابر.
«ماءً طَهُوراً» يعنى باران، طهور نام وسيله پاكى است چون وضوء و وقود «تا زنده كنيم بدان سرزمين مرده را» بوسيله گياه «و مردم بسيارى را» يعنى بيابانگردانى كه بآب باران زندهاند، براى اينكه مردم شهر و آبادى از نهر و چاه بهره برند ...
«و گردانديمش ميان آنها» بيضاوى گفته: يعنى اين گفتار را در قرآن و كتب ديگر ميان مردم نشر داديم يا باران را در سرزمينهاى مختلف و در هر وقت و بهر وصف از تند و آرام فرو آورديم، از ابن عباس است كه سالى از سال ديگر پربارانتر نيست ولى خدا آن را ميان بندههايش چنانچه خواهد پخش كند، و اين آيه را خواند يا در چاهها و نهرها و منابع تقسيم كرديم «تا بينديشند» و كمال قدرت و حق نعمت را بفهمند و شكر گزارند يا با دريغ از آن و اعطاى آن عبرت گيرند «و نخواستند
بيشتر مردم جز ناسپاسى را» و بىاعتنائى و انكار را پيشه كردند و گفتند باران از فلان ستاره بوده و كسى كه ستارهها را اثر بخش در باران داند كافر است، بخلاف كسى كه آن را آفرينش خدا داند و ستارهها را واسطه يا نشانه خدائى شمارد.پ «پس رويانديم» بخود نسبت داد براى تأكيد اينكه كار ويژه او است و آگهى بر اينكه روياندن باغهاى خرّم بهر گونه و با طبع گوناگون و دور از هم از مايه مانند هم جز بقدرت خدا نيست و اشاره كرد بدان بقول خود «نرسد شما را كه برويانيد درخت آنها را».
«بنمايد بشما برق را» «ترساننده» از صاعقه و هراس آور براى مسافر «و طمع بخش» در باران و براى حاضر «پس پهن كند آن را» پيوسته «در آسمان» يا سمت آن «هر طور خواهد» رونده و ايستاده همه گير و جز آن در يك جانب «و سازد آن را تيكه تيكه» بار ديگر «و بينى باران از روزنههاى آن برآيد، در هر دو بار .. «فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا» يعنى بينند زراعت را كه اثر بارانست و يا ابر را كه سبب آنست زرد چون ابر زرد باران ندارد ...
«چنين است قيامت» يعنى زنده كردن زمين موات چون زنده كردن زمين اموات است در آنكه هر دو مقدورند زيرا با هم تفاوتى ندارند جز اختلاف ماده و آن را در اين قدرت اثرى نيست، و گفتهاند مقصود وضع زنده شدن مردهها است كه خدا تعالى بارانى از زير عرش ببارد و با آن پيكر مردگان همه برويند و درست شوند.
«جز آنكه يك ربودنى كند» يعنى سخنى از فرشتهها بدزدد «و شهابى بدنبالش آيد» يعنى ستارهاى كه فرو افتد، و اينكه گفتهاند: آن ستاره بخاريست كه باثير رسيده و آتش گرفته يك تخمين است و منافى با آيه نيست زيرا در آن نيست كه از فلك فرو افتد و نه در قول خدا تعالى «و البته زيور كرديم آسمان دنيا را بچراغها و رانندههاى ديوان» زيرا هر درخشنده در فضاى عالى چراغ است براى زمين و زيور است براى آسمان از اين رو كه در سطح آن نمود دارد.
پو دور نيست كه اين پديده بخارى گاهى سبب راندن شيطانى شود كه نزد فلك رود تا گوش گيرد، و روايت اينكه آن پس از تولد پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله رخ داده اگر درست باشد شايد مقصود كثرت وقوع آنست، يا اينكه از آن وقت وسيله راندن شده است و اختلاف است كه هدف آن آزار بيند و برگردد يا بسوزد ولى بسا كه خطا كند و بشيطان نرسد، مانند موج براى كشتى سوار، و از اين رو بكلى دست از خبر دزدى بر ندارند.
گفته نشود شيطان از آتش است و نسوزد، زيرا او از آتش صرف نيست مانند آدمى كه از خاك صرف نيست، با آنكه آتش تند آتش سست را نابود سازد (ثاقب) يعنى با پرتوش هوا را بشكافد.
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً رازى در (ج 7 ص 239) تفسيرش گفته: آن آب بارانست، و گفتهاند هر چه آب در زمين است از آسمانست و خدا آن را بيك موضعى ميفرستد و پخش ميكند «و آن را در چشمههاى زمين روان ميكند» كه رگهاى جسم زمينند «سپس بدان زرعى با رنگ گوناگون بر مىآورد» سبز، سرخ، زرد و سفيد و جز آن، يا بانواع مختلف از گندم و جو و كنجد ...
مِنَ السَّماءِ رِزْقاً يعنى اسباب روزى چون باران «يُنَزِّلُ الْغَيْثَ» بيضاوى در (ج 2 ص 399) تفسيرش گفته: يعنى بارانى كه از قحطى بفرياد آنها رسد و مقصود باران نافع است ...
وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً طبرسى- ره- در (ج 9 ص 152) مجمع گفته: از ابن كواء روايت است كه پرسيد از امير المؤمنين عليه السّلام و او بر منبر خطبه ميخواند كه «الذَّارِياتِ ذَرْواً» چيست؟ فرمود: بادها، گفت: «فَالْحامِلاتِ وِقْراً»؟ فرمود: ابر گفت: فَالْجارِياتِ يُسْراً؟ فرمود: كشتيها، گفت: «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» فرمود: فرشتهها.پ و از ابن عباس و مجاهد هم روايت شده، ذاريات بادها است كه خاك و خاشاك را مىپاشاند، حاملات ابر كه آب را از جايى بجائى حمل كنند و بدان سنگين
بار باشند كه وقر بار سنگينى است بر دوش يا درون، جاريات يسراً كشتى كه بآسانى بر آب روانست تا هر جا برده شود، و گفتهاند آن هم ابر است كه بآسانى بهر سرزمينى خدا آن را ميبرد.پ و گفتهاند هفت ستاره سيّارند، و مقسمات امر فرشتههايند كه امور را طبق فرمان ميان مردم پخش كنند، خدا باين چيزها سوگند ياد كرده چون براى بندهها سودمند و دليل بر يگانگى خدا و بدائع صنعش باشند، گفتهاند مقصود سوگند به پروردگار اين چيزها است (پايان).
(بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) آب فرو ريخته، رازى در (ج 7 ص 786) تفسيرش گفته:
مقصود از گشودن و از ابواب و از سماء يا حقيقت آنها است و گوئيم آسمانها در دارند و باز و بسته شود و دور نيست و يا بر سبيل استعاره است، چون ظاهر اينست كه آب باران از ابر است و اين تعبير چنانست كه در باران تند گويند ناودان بآسمان گذاشتند، يا درهاى مشك را گشودند، يعنى بمانند آنست.
«آيا بنگريد آبى كه بنوشيد» بيضاوى در (ج 2 ص 492) تفسيرش گفته:
يعنى آب گوارا و نوشيدنى كه از ابر آمده ابر سفيد كه آبش گواراتر است يا مائيم فرو آورش ...
لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً يعنى روزى فراوان بآنها داديم و آب فراوان را نام براى آنكه مايه زندگى است و فراوانى و ميان عرب كمياب بوده.
ميگويم: تفسير باقى سوره در باب جن آيد و در آن چيزها است كه مناسب اين بابست.
[روايات]
پ1- در تفسير على بن ابراهيم (427): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه هشام بن عبد الملك بحج رفت و ابرش كلبى بهمراه او بود، و در مسجد الحرام بامام ششم برخوردند (و ترجمه اين حديث در باب بدو خلقت بشماره 47 گذشته).پ 2- در علل (ج 2 ص 141): بسندش تا امام پنجم عليه السّلام كه شيوه على عليه السّلام
بود در زير نخست باران ميايستاد تا سر و ريش و جامهاش تر ميشدند، و باو گفته ميشد، الكنّ، الكنّ، ميفرمود: اين آبيست كه تازه از عرش آمده، سپس شروع ميكرد بحديث، ميفرمود: راستى زير عرش دريائى است و در آن آبى كه روزى جانوران از آن ميرويد، و چون خدا خواهد براى آبها از رحمت خود بروياند، خدا عزّ و جلّ وحى فرستد و ببارد از آن هر چه خواهد از آسمانى تا آسمانى تا برسد بآسمان دنيا و آن را بابر افكند و ابر چون غربال است.
سپس خدا باو وحى كند كه آن را بفشار و آب كن مانند نمك در آب و آن را در فلان جا ببر يكباره يا چند باره و ببارد بر آنها چنانش كه فرمايد، و قطرهاى نبارد جز اينكه با آن فرشته ايست تا آن را بجاى خود رساند و از آسمان قطرهاى فرو نشود جز بشماره وزن معين جز آنچه در زمان طوفان عهد نوح عليه السّلام باريد كه در آن بارانى سيلآسا باريد بىشماره و وزن.
در قرب الاسناد هم بسندى مانندش آورده (ص 42).پ 3- در تفسير (446): بسندش از امام پنجم عليه السّلام در تفسير قول خدا «و فرو فرستاديم از آسمان آبى باندازه و جا داديم آن را در زمين» كه آن نهرها و چشمهها و چاهها است.
و على بن ابراهيم در تفسير قول خدا «آيا ندانى خدا ميراند ابر را» گفته:
يعنى برميانگيزد آن را از زمين سپس الفت مياندازد ميان آنها و چون سخت شد بادى فرستد تا آن را بفشارد و از آن باران درآيد و اينست معنى قول خدا كه «بينى ودق را كه برآيد از ميانه آن» يعنى باران.پ 4- و از همان (403): بسندش از حارث اعور كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسش شد از ابر كه در كجا است؟ فرمود: بر درختى در هم كناره دريا منزل كند در آن، و چون خدا خواهد بفرستدش، بادى فرستد تا آن را برانگيزد.پ 5- در قرب الاسناد بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه على عليه السّلام فرمود: ابر غربال بارانست و اگر نبود هر چه باران بدان ميريخت تباه ميشد.
پ6- و در تفسير قول خدا «برآيد از آنها لؤلؤ و مرجان، 22- الرحمن» كه مقصود آب آسمان و آب دريا است و چون باران آيد صدفهاى دريا دهن گشايند و باران در آن ريزد، و لؤلؤ خرد از قطره خرد باشد و لؤلؤ درشت از قطره درشت آفريده شود.پ بيان: اين يك وجه است در تأويل آيه كريمه و مفسرانش از ابن عباس روايت كردند، و مؤيدش آنست كه از درياى شيرين لؤلؤ برنيايد بنا بر مشهور، و شايد آفرينش از قطره باين معنا است كه در آن اثرى دارند نه اينكه قطرهها مايه آنند، و گفتار كامل در اين باره در جاى خود آيد.پ 6- در معانى الاخبار (ص 319): بسندش از محمّد بن ابراهيم تيمى كه ما نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوديم تيكه ابرى پديد شد، حاضران گفتند يا رسول اللَّه ابريست پديدار، فرمود: پايههايش را چگونه بينيد؟ گفتند: چه بسيار خوبست و برجا فرمود: پرههاى كشيده آن را چون بينيد؟ گفتند يا رسول اللَّه چه بسيار خوب و درهمند فرمود: چگونه بينيد رنگ قيرگونش را؟ گفتند: يا رسول اللَّه، چه خوبست و بسيار سياه است فرمود: چگونه بينيد چرخش آن را؟ گفتند: يا رسول اللَّه چه بسيار خوبست و خوش دائره، فرمود: چگونه بنگريد برقش را پخش مىشود يا جرقه است يا عمودى و كشيده است، گفتند: يا رسول اللَّه عمودى و كشيده است رسول خدا فرمود: باران، گفتند يا رسول اللَّه چه شيوائى تو، ما نديديم شيواتر از تو، فرمود: چه مانعى از آن دارم با اينكه قرآن بزبانم فرو آمده «بزبان عربى روشن».
و از ابى عبيده در شرح حديث نقل شده كه قواعد ابر پايههاى آنست كه در افق پهن شدند، مانند شده به پايههاى خانه، خدا هم فرموده «و چون ابراهيم پايههاى خانه كعبه را بر آورد و هم اسماعيل، 127- البقره» بواسق: پرههاى كشيده ابر است در فضا تا بافق ديگر و هر درازى را باسق گويند و خدا عزّ و جلّ فرموده:
«نخلهاى بلند كه گلهاى روى هم چيده دارند، 10- ق»، چون سياه ذغالى است.
و اما اينكه فرمود: «كيف ترون رحاها» رحا چرخ زدن ابر است در آسمان و از اين رو گفتند: رحا الحرب، و آن جاييست كه نبرد در آن بچرخد، خفو: پهن شدن برق است در اطراف ابر ...پ بيان: زمخشرى در فائق گفته: پيغمبر در باره ابرى كه گذر كرد پرسش نمود و فرمود «كيف ترون قواعدها و بواسقها و رحاها أ جون ام غير ذلك، سپس از برق پرسيد و فرمود: أ خفوا أم وميضا أم يشق شقّا؟ قالوا يشقّ شقّا، فرمود: باران براى شما آيد.
مقصودش از قواعد پهن شدن ابر است و پايهدار شدن آن مانند پايههاى خانه و از بواسق پرههاى كشيده آن، و از رحى چرخش آن و از جون رنگ آن، خفو پهن شدن برق است، و ميض يك جرقه و شق كشش عمودى آن بسوى زمين ...
گويم: پارهاى از گفتار در اين باره در مجلّد ششم گذشت.پ 7- در علل (ج 2 ص 147): بسندش از معاوية بن عمّار كه امام ششم عليه السّلام فرمود: مؤمن را برق نگيرد، مردى باو گفت: ما ديديم فلانى را در مسجد الحرام در حال نماز برق زد، امام عليه السّلام فرمود: راستش او كبوتران حرم را تير ميزد.پ 8- بهمين سند آورده كه برق مؤمن و كافر را ميگيرد و آنكه در ياد خدا است نگيرد.پ بيان: بسا مقصود از مؤمن در حديث او كامل ايمانست و در حديث دوم مطلق مؤمن بدليل اينكه تير زدن به كبوتر حرم بىايمانى نيست، و بسا كه اين تيرانداز از مخالفان بوده و اسناد به تيراندازى تقيه باشد.پ 9- در تفسير (369- تفسير قمى): بسندش از امام ششم عليه السّلام در خبر معراج كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل بالا رفت و بهمراهش بالا رفتم تا آسمان دنيا كه بر آن فرشتهاى بود بنام «اسماعيل» كه او سركار خطفهايست كه خدا عزّ و جلّ فرمايد «جز آنكه ربودنى دارد و بدنبال او شهابيست روشن» و هفتاد
هزار فرشته در فرمان او است كه زير دست هر فرشته 70 هزار فرشته است (الخبر).پ 10- و از همان (555) «و حفظ از هر ديو مارد» فرمود: مارد پليد است «گوش نتوانند گرفت از ملأ أعلى و پرتاب شوند از هر سو براى راندن» يعنى ستارهها كه بدانها تير زده شوند «از آنها است عذابى بايست جز آنكه ربايد ربودنى» يعنى كلمهاى شنوند و آن را ربايند «و بدنبالشان آيد شهابى ثاقب» كه بدان تير زده شوند و بسوزند، و در روايت ابى جارود از امام پنجم عليه السّلام است كه عذاب واصب يعنى پيوسته و دردناك و دلگداز (شهاب ثاقب) يعنى گذرا چون سخت بدانها رسد.پ 11- در عيون (ج 1 ص 294) و معانى الاخبار (374): بسندش از امام رضا عليه السّلام در قول خدا عزّ و جلّ «او است كه نمايد بشما برق را براى ترس و طمع» ترس است براى مسافر، و طمع براى حاضر.پ 12- در احتجاج (144) و خصال: در آنچه امام دوم عليه السّلام در جواب پرسشهاى پادشاه روم فرمود: پرسيده بود كه قوس قزح چيست؟ فرمود: واى بر تو مگو قوس قزح زيرا قزح نام شيطانست و آن قوس خدا است، و نشانه فراوانى و امان مردم زمين از غرق.پ 13- در احتجاج (138) از اصبغ كه ابن كوّاء بامير المؤمنين گفت: بمن خبر ده از قوس قزح فرمود: مادرت بعزايت [اى پسر كواء] مگو قوس قزح زيرا قزح نام شيطانست، ولى بگو: قوس خدا چون رخ دهد فراوانى و روستاى خرّم پديد آيد.پ 14- در علل (ج 1 ص 28): بسندش از وهب بن منبه كه اهل دو كتاب (تورات و انجيل) گويند چون نوح از كشتى فرو شد خدا عزّ و جلّ باو وحى كرد كه راستش من خلقم را آفريدم براى عبادتم و بدانها فرمان طاعتم را دادم، و مرا نافرمانى كردند و جز مرا پرستيدند و دچار خشمم شدند و آنها را غرق كردم و قوس خود را امان بندهها و بلادم ساختم و پيمانى ميان خودم و آنها كه تا قيامت از غرق آسوده باشند، و چه كسى به پيمانم از خودم پايندهتر است.
نوح بدان شاد شد و مژده بهم دادند و در قوس تير و زه هم بود، و خدا تير و زه
از آن بركند، و آن را امان بنده و بلادش از غرق ساخت.پ بيان: اين اخبار دلالت دارند كه تا قوس و رنگين كمان در فضاء پديد گردد طوفان و غرق بمردم نرسد.پ 15- در قصص راوندى: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه قومى از بنى اسرائيل به پيغمبر خود گفتند براى ما بدرگاه پروردگارت خواستار شو كه هر وقت ما خواستيم بما باران دهد، و خدا اجابت كرد و بخواست آنها بآنها باران داد، و چون درو كردند دانه نداشت، گفتند: باران را براى سود خواستيم، خداى تعالى وحى كرد آنها تدبير مرا نپسنديدند، يا بمانند اين مضمون.پ 16- در محاسن: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: اگر نبود كه خدا باد را از مردم دنيا نگهدارى كند زمين از مردم تهى ميشد، و اگر أبر نبود زمين ويران ميشد و چيزى نمىروياند، ولى خدا فرمان ميدهد بابر تا آب را غربال كند و قطره قطره فرو آيد، و راستش بيحساب بقوم نوح فرستاده شد.پ 17- در خصال (165): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آسمان از آنگاه كه خدا بندش آورده قطره آبى فرو نكرده، و اگر قائم ما خاندان ظهور كند آسمان ببارد و زمين گياه خود را برآرد.پ 18- در تفسير امام: در قول خدا تعالى «و فرو آورد از آسمان آب» يعنى باران كه با هر قطرهاش فرشتهايست تا آن را بجايش بنهد كه پروردگارش عزّ و جلّ فرمان داده.پ 19- عياشى: بسندش كه داود گفت: نزد او بوديم و آسمان غرّيد، فرمود:
منزّه است آنكه تسبيح گويد رعد بحمدش و فرشتها از ترسش، أبو بصير گفت:
قربانت، رعد سخن گويد؟ فرمود: اى أبا محمّد بپرس از آنچه تو را بايد و وانه آنچه تو را نبايد.پ بيان: دلالت دارد بر اينكه انديشه در حقائق آفريدهها و مانند آن را بخلق
نفرمودند بلكه سودى هم ندارد «1».پ 20- عياشى: از أبى بصير كه از امام ششم عليه السّلام پرسيدم رعد چيست؟
فرمود: چون مرديكه شتردار است و آنها را براند و گويد: هاى، هاى، اين چنين است، گفتم: برق چيست؟ بمن فرمود: تازيانههاى فرشتهها است كه ابر را ميزنند و ميرانندش بدان جا كه خدا خواهد ببارد.
در فقيه از أبى بصير مانند آنست.پ 21- گفت: و روايت است كه رعد آواز فرشتهايست بزرگتر از مگس و خردتر از زنبور (فقيه 139).پ 22- در كافى (ج 2 ص 500): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه مؤمن بهر مرگى دچار شود جز بصاعقه كه تا بياد خدا است او را نگيرد.پ 23- و از همان (0000): بسندش از امام صادق عليه السّلام كه صاعقه به ذكر گو نرسد.پ 24- در كافى (239- روضه): بسندش از امام ششم عليه السّلام كه شيوه على عليه السّلام بود كه در نخست باران ميايستاد تا سروريش و جامههايش خيس ميشدند و باو گفته ميشد: يا أمير المؤمنين، الكنّ، الكنّ، ميفرمود: اين آب قريب العهد است با عرش، سپس آغاز حديث ميكرد و ميفرمود: راستى زير عرش دريائيست كه در آنست روزى جانداران، و چون خدا از لطف خود خواهد هر چه خواست او است بر ايشان روياند وحى كند بدو و ببارد بدان چه او خواهد از آسمانى تا برسد بآسمان دنيا- در گمان من- و او با پرش افكند كه چون غربال است.
سپس وحى كند بباد خردش كن و آبش كن بمانند آب و آن را ببر بفلان جا و بدانها ببار تا چنين و چنان شود يك بار باشد يا چند بار و طبق فرمان ببارد بر آنها و قطرهاى نيست جز آنكه فرشتهاى با آنست تا آن را بجايش نهد، و فرو نيايد از آسمان يك قطره باران جز با شمار و وزن معلوم جز در طوفان عهد نوح عليه السّلام كه آبى سيل آب فرو شد بىوزن و شمار.پ 25- بسندى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه راستى خدا عزّ و جلّ أبر را غربالهاى باران ساخته، آنها تگرگ را آب كنند تا بدان چه رسد زيانش نرساند، و آنچه بنگريد در ابر از تگرگ و صاعقه عذاب خدا عزّ و جلّ است كه بدان گرفتار كند هر بندهاش را كه خواهد، فرمود: اشاره بباران و ماه نو نكنيد كه خدا آن را بد دارد.پ در علل: بسندش از هارون بن مسلم مانندش آورده تا آنجا كه فرموده:
پس براستى از آن آبى سيلآسا فرود آيد بىشمار و وزن.
در قرب الاسناد ص (49) از هارون مانند آنست تا آخر خبر.پ بيان: «نخست باران» يعنى آغاز هر باريدن يا باران اول سال، در علل است كه نخست بارانى كه بارد و آن مؤيد معنى دوم است «الكنّ» بكاف فتحهدار براى واداشتن گويند يعنى آن را بجو و بخواه و با كسره بمعنى نهانگاه است ساختمان باشد يا جز آن «بگمان من» در علل و قرب الاسناد اين جمله نيست و اگر هم باشد كلام راوى است يعنى بگمانم امام صادق عليه السّلام نام آسمان دنيا را برد.
«سپس وحى كند بباد» در دو كتاب چنين است «سپس خدا وحى كند بابر كه آن را خرد كن و چون نمك آب كن» و اين روشن است، و آخر خبر صريحا دلالت دارد كه آنچه از آسمان بزير آيد تگرگ است و چون خواهد آن را باران سازد بباد يا أبر فرمان دهد تا خردش كند و آبش كند.
و آيه قرآن هم اين احتمال را دارد بلكه اين احتمال در آن روشنتر است زيرا ظاهر اينست كه ودق مفعول «ينزل» است ولى ذكر دريا در آغاز خبر با آن
مناسب نيست جز گفته شود كوههاى تگرگ در آن دريا است، يا اينكه آب دريا بدين كوهها برخورد و يخ زند و تگرگ شود يا از آن تگرگ با خود بزير آورد و بنا بر باب تأويل كه فلسفه مآبان گشودند كار آسانست.
«بِماءٍ مُنْهَمِرٍ» يعنى سيل آسا كه قطره ندارد يا بسيار كه وزن و شمارش را فرشتهها ندانند «اشاره نكنيد بباران و ماه نو» شايد مقصود اشاره بدانها است از روى مدح و تعجب چنانچه گويد وه چه خوب هلالى است وه چه خوب بارانيست، يا اينكه با ديدن آنها سزاوار است بدعا پرداخت نه بدانها اشاره كرد چنانچه كمخردان كنند، يا اينكه در دعا و توسل بدانها اشاره نكند بمانند مردمى كه گمان برند ماه نو و مانند آن در نظم جهان اثرى دارند و بدانها توسل جويند و توجه كنند و اين مقصود در ماه نو روشنتر است.
و مؤيد آنست آنچه در فقيه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
چون ماه شهر رمضان را ديدى بدان اشاره مكن ولى رو بقبله كن و دو دست بسوى خدا بردار و ماه نو را خطاب كن (الخبر)، و گفتهاند مقصود اشاره با دل است و اعتقاد باثر بخشى آنها در عالم، و گفتهاند جلوگيرى از اشاره بوضع پديد شدن آنها است و بيان آن كه بعقيده عاميان زيان دارد چنانچه نظير آن را گفتهاند در قول خدا «و بپرسندت از ماههاى نو بگو آنها براى وقت مردم باشند و وقت حج، 19- البقره».پ 26- در كافى (218) روضه، بسندى مرفوع كه أمير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ پرسش از اينكه أبر كجا است؟ فرمود: بر درختى بالاى تلّى كنار دريا كه در آن منزل كند، و چون خدا عزّ و جلّ خواهد آن را بفرستد بادى فرستد تا آن را بر انگيزد، و فرشتهها بدان گمارد تا او را با تازيانه آتشين بزنند و آن برق است و برآيد سپس اين آيه را خواند «و خدائى كه بفرستد بادها را تا برانگيزند أبر را و برانيم آن را تا بلدى مرده تا آخر آيه «10- الفاطر» و نام آن فرشته رعد است.
پتفسير على بن ابراهيم (603): بسندش از حارث اعور از او عليه السّلام مانند آن.پ بيان: «بر درختى است» بسا كه آن هم نوعى أبر است، يا كنايه است از اينكه از دريا و نزديك آن برخيزد، و گفتهاند «على شجر» يعنى أبر چند نوع است يكى از آنها بر كثيب است كه نام موضعى است در كناره درياى يمن كه از آنجا أبر بمكه آيد.
در نهايه است كه در حديث علي است «برق مخاريق فرشتهها است» جمع مخراق است و آن پارچهايست كه بهم تاب دهند و كودكان با آن بزنند يك ديگر را مقصود اينست كه ابزاريست كه فرشتهها با آن ابر را زجر كنند و برانند، و تفسير آن حديث ابن عباس است، برق تازيانهايست از نور كه فرشتهها با آن أبر را برانند.پ 27- نوادر راوندى: بسندى از علي عليه السّلام كه: بارانى كه روزى جاندار از او است از دريائيست زير عرش و از اين رو رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم با نخست باران بارانى ميشد و ميايستاد تا سر و ريشش تر ميشد، سپس ميفرمود اين آب بعرش قريب العهد است و چون خدا خواهد كه ببارد آن را از آن آسمان بآسمان فرو آرد تا بزمين رسد و گفته شده كه، مزن، همان دريا است، از ساق عرش خدا بادى وزد كه أبر را بارانزا كند و آنگه از مزن آب فرو ريزد و با هر قطره فرشتهايست تا بزمين رسد در جاى خود.پ 28- در مجالس الشيخ: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه: برق نجهد هرگز در شب تاريك يا روز روشن جز اينكه بارنده است.
در كافى (218 روضه) مانندش را آورده.پ بيان: با هر برقى بارانى هست گرچه در آنجا كه درخشيده نبارد.پ 29- دعوات راوندى: چنين بود أمير المؤمنين عليه السّلام كه چون باران بدو ميرسيد ببالاى پيشانى ميماليد و ميفرمود: بركتى است از آسمان كه دست نخورده
و مشك نديده است.پ 30- در كتاب الغارات است كه ابن كوّاء از أمير المؤمنين عليه السّلام از «وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً» پرسيد فرمود: واى بر تو بادهايند، گفت:
فَالْحامِلاتِ وِقْراً چيست؟ فرمود: أبرها، واى بر تو، گفت، پس فَالْجارِياتِ يُسْراً؟ فرمود، كشتيها واى بر تو، گفت: فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً چيستند؟ فرمود: فرشتهها واى بر تو، گفت: قوس قزح چيست؟ فرمود: واى بر تو مگو قوس و قزح كه قزح شيطانست ولى آن قوس است، و امان أهل زمين است پس از قوم نوح غرقى نيست.پ 31- در كتاب جعفر بن محمّد بن شريح: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه صاعقه بذاكر خدا نرسد.پ 32- ترجمه آن در شماره 3 گذشت.پ 33- در شماره 22 گذشت.پ 34- در كافى (ج 2 ص 500): از امام ششم كه فرمود: صاعقهها بيادآور خدا نرسند، گفتم: يادآور خدا كيست؟ فرمود: هر كه 100 آيه بخواند.پ 35- و از همان (0000) از أبى بصير كه پرسيدم از امام ششم از مردن مؤمن، فرمود: مؤمن بهر مرگى مىميرد، غرق شود، زير آوار رود، درندهاش بخورد، صاعقهاش بگيرد، و كسى كه ياد خدا عزّ و جلّ باشد نگيرد.پ 36- توحيد مفضل: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضّل بينديش در آسمان پاك و بارانى كه چگونه دنبال هم باشند در اين جهان بمصلحت او، و اگر يكيشان هميشه بود تباهى مىآورد، نبينى كه اگر باران پيوسته باشد ترهها و سبزيها بگندند تن جانوران سست شوند، هوا سرد شود بسختى، و انواعى بيمارى در آن پديد شوند، راهها همه ويران شوند، اگر هميشه آسمان پاك باشد، خشكى با ديد شود گياه بسوزد، آب چشمهها و نهرها فرو رود، و مردم زيانمند شوند، و هوا پر خشك شود و أنواع ديگرى از بيمارى رخ دهد و چون همچنين در عالم بدنبال هم باشند
هوا معتدل باشد و هر كدام ضرر ديگرى را جلوگيرند و همه چيز خوب و استوار گردد.پ اگر كسى گويد: چرا در هيچ كدام از آن دو نبايد هيچ زيانى نباشد گفته شود براى اينكه انسانى كمى آزار و درد كشد و از گناهان كناره كند، و چنانچه آدمى در بيمارى نياز بداروهاى تلخ و بدمزه دارد تا طبعش بجا آيد و آنچه از او تباه شده به شود، همچنان وقتى سركش و نارو شد نياز دارد بدان چه او را آزار كند تا دست از بدكارى بكشد، و براى آنچه حظّ و رشد او است بخود آيد.
اگر پادشاهى خروارها طلا و نقره ميان مردم كشورش پخش كند نزد آنها بزرگ نشود و نامش بلند نگردد؟ آيا اين برابر است با يك باران سيرابكننده كه بلاد را آباد سازد و غلات را بيفزايد بيش از خروارها طلا و نقره در همه اقاليم زمين.
آيا ندانى يك باران چه اندازه قدرش بزرگتر و نعمتش سترگتر است بر مردم و آنان از آن بىخبرند، و بسا يك نياز كوچك از يكى آنها پس افتد و بغرّد و خشم كند براى چيزى زبون در برابر نعمتى بزرگ از نادانى و بىمعرفتى خود بينديش كه فرو ريزد بزمين از بالا تا آنچه برآمده و سطبر است فراگيرد، و اگر از سوى ديگر مىآمد جاهاى بلند زمين را نميگرفت و زرع آن كم ميشد، آيا نبينى آنچه از زمين بآبيارى كشت شود كمتر است از ديم.
بارانست كه همه زمين را بگيرد، و بسا كه بيابانهاى پهناور دامنه كوهها را كشت كنند و خوار بار بسيار بدست آيد، و بدان وسيله در بسيارى از بلاد رنج آب يارى از مردم بيفتد و نزاع و ستيزه در باره آب نكنند و نيرومندان آن را نبرند و ناتوانان محروم شوند.پ و آنگه چون آن را روانه زمين كرد بآرامى قطرههائى چون ترشح نمودش تا بزمين فرو رود و آن را سيراب كند، و اگرش يكباره فرو ميريخت بزمين فرو نميرفت و زراعت برپا شده را درهم خرد ميكرد، و آرام نازل مىشود تا دانه و كاشته را بروياند و زمين و زراعت را رسته زنده سازد، و باز هم در نزولش مصالح ديگريست
زيرا بدنها را نرم كند، و هوا را پاك كند، و وباء را برطرف سازد كه از كدورت هوا باشد، و درد يرقان را از درخت و زراعت بشويد و مانند آنها.
اگر كسى گويد: آيا در برخى سالها از بارانهاى سخت زيانهاى بزرگ نميرسد؟
يا از تگرگ كه بسيارى زراعتها را خرد و نابود ميكند، و يا هوا را نمناك مينمايد و مردم را بيمار ميكند و بزراعت آفت ميرساند؟ گفته شود چرا، بسا براى مصلحت معنوى انسان چنين شود تا او را از گناه و دنبالهروى آن بركنار سازد و اين صلاح دينى او مقدم است بر زيان مالى.پ بيان: در أكثر نسخهها «ماء حاصر» بحاء بىنقطه است يعنى كندكننده و خستهكننده ولى بىتكلّف نيست و در برخى نسخهها با خ نقطهدار و ث سه نقطه است يعنى غليظ و بدمزه و گلوگير، و يرقان، آفت زراعت است.پ 37- در منثور: از ابن عباس كه أبر سياه باران دارد و ابر سفيد رطوبت آرد و ميوهها را برساند (در درّ منثور روايتى بدين لفظ نيافتيم ولى بدين معنا در آن هست و بسا كه نقل بمعنا شده (ج 1 ص 165- از پاورقى 387)پ 38- در منثور (ج 5 ص 73): از ابن عباس كه باران سالى كمتر از سالى نيست ولى خدا آن را بهرجا خواهد مصرف كند سپس اين آيه را خواند (و البته بگردانيمش ميان آنها تا يادآور شوند (الآية).پ 39- (0000) و از عمر مولا عفره كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد كه دوست دارم امر أبر را بدانم جبرئيل گفت: اين فرشته أبر است از او بپرس، او گفت: چكهاى مهر شده بدست ما آيد كه بفلان بلد چنين و چنان قطره بباريد.پ 40- (000 ص 271): و از ابن عباس كه چون شهاب زده شود خطا ندارد و خواند «پس بدنبال او است شهابى روشن».پ 41- و در روايت ديگر از او است كه با شهاب نه كشته شوند، نه بميرند ولى بدرّد و بيرون شود.
پ42- (00 ج 6 ص 279): از ابن عباس كه خدا نفرستاده هيچ باد و آبى را مگر به پيمانه جز در طوفان نوح و هلاك قوم عاد، اما در طوفان آب سركشى كرد بر نگهبانش و نتوانستند جلو آن را بگيرند سپس خواند «راستى كه ما چون كه آب سركشى كرد، 11- الحاقه» و اما در روز عاد راستى كه باد از دست نگهبانانش بدر رفت و راهى بدان نداشتند، سپس خواند «بباد صرصر و سركش، 6- الحاقه».
و از على عليه السّلام است كه فرمود: قطره آبى فرو نشود جز با پيمانه و بدست فرشته.پ 43- (00 ج 5 ص 235) از زهرى از علي بن الحسين از ابن عباس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با چند تن از اصحابش نشسته بودند و ستاره پرتاب شد، فرمود:
در جاهليت چه ميگفتيد در باره اين؟ گفتند ميگفتيم: بزرگى متولد شده يا بزرگى مرده، فرمود: اين براى مرگ يا زندگى كسى پرتاب نشود ولى چون پروردگار فرمانى دهد بكارى حاملان عرش تسبيح گويند، سپس فرشتههاى آسمانى كه پهلوى عرشند و بحاملان عرش گويند پروردگار شما چه فرمود؟ و خبر از هر آسمانى بآسمانى رسد تا بآسمان دنيا، و جن بربايند و تير خورند، هر خبرى درست آرند حق است ولى تحريف كنند و بدان بيفزايند.
معمّر گفت: بزهرى گفتم: در جاهليت هم شهاب پرتاب ميشده؟ گفت: آرى ديدى «بوديم ما كه مىنشستيم براى گوش گرفتن پس هر كه اكنون گوش گيرد شهابى ديدهبان را يابد، 10- الجن» گفت: از وقتى رسول خدا مبعوث شده كار آنها سخت شده.
تتميم گفتار [در مورد عناصر طبقات زمين رنگين كمان باران و ...]
پفلاسفه 4 عنصر ثابت كردند: آتش، هواء، آب و خاك، گفتند: آتش گرم است و خشك، هواء گرم است و تر، آب سرد است و تر و زمين سرد و خشك كره آتش را چسبيده بفلك ما دانند و بدنبالش در حركت و يك طبقه است، زيرش هواء در چهار طبقه.
يكم: آميخته بآتش كه دودهاى برآمده از زير بدان متلاشى شوند و ستارههاى دنباله دار و نيازك و ستونهاى سوزان و جز آن در آن پديد شوند.
دوم: هواء پاك و نزديك بدان كه دودهاى لطيف در آن نابود شوند و شهابها در آن پديد گردند.
سوم: هواء سرد بواسطه بخار كه پرتو منعكس از زمين بدان نرسد.
چهارم: هواء در هم مجاور سطح زمين و آب كه بر اثر انعكاس پرتو خورشيد گرم شده.
پس از آن كره آب كه ناتمام است و به 4/ 3 زمين تقريبا احاطه دارد، زيرا آن كره زمين است كه 4/ 3 آن را آب فرا گرفته و تهى نيست، آب بشكل كره ميان تهى كه تيكه شده و زمين بدرون آنست و اكنون آب و زمين با هم يك كره را مينمايند، آب يك طبقه است كه درياى محيط بزمين است و خالص نيست چون پرتو خورشيد در آن نفوذ كرده و اجزاء زمين هم بدان آميخته، و امتيازات چندانى در تيكههاى آن نيست كه طبقه بندى شود و زمين در اين ميانه ساكن است بوضعى كه مركز آن منطبق با مركز جهانست.
اينست مشهور ميان فلاسفه، و برخى قدماى آنان گفتهاند زمين بدور خود از مشرق بمغرب ميچرخد و طلوع و غروب كواكب بواسطه آنست نه حركت فلك و اين قول نزد فلاسفه سست و متروك است (ولى اكنون معتبر و مشهور است و بوسائل علمى معلوم است (شرح مترجم).
زمين را سه طبقه است.
يكم: خالص در گرد مركز.
دوم: گل مجاور آب.
سوم: طبقه بيرون از آب كه بخار و دود در آن حبس شوند و معادن و گياهان و جانوران در آن پديد گردند، و بدشتها و كوهها پخش شود كه آن را ربع مسكون گويند و بهفت اقليم تقسيم شده ولى چرا از آب بيرون افتاده؟ گفتهاند: براى اينكه
بر اثر حرارت خورشيد كه در جنوب است آب بسمت جنوب كشيده شده، چون حضيض خورشيد در برجهاى جنوبى است و پرتو آن از نزديك اثر بيشترى دارد تا از دور و گرمى آن بيشتر است و حرارت رطوبت را ميكشد.پ و بنا بر اين ممكن است كه معموره از شمال بجنوب جابجا شود و از جنوب بشمال بدنبال انتقال اوج خورشيد از يكى بديگرى، و معموره هميشه در سمت اوج است تا در تابستان آفتاب نزديك بالاى سر نشود و گرما سوزنده گردد و در زمستان پر دور نگردد تا سرما كشنده شود.
و گفتهاند براى اينست كه در سمت شمال گودالهاى عميقى بيك سبب نامعلوم بوجود آمده و آب بدرون آنها كشيده شده و جاهاى بلند بيرون افتاده، و گفتهاند سبب طبيعى ندارد و خواست خداست كه اين بخش زمين بيرون از آب باشد و جايگاه آدم و جز او از جانداران و وسائل زندگى آنان گردد.
و باز گويند همه اين عناصر پذيراى كون و فسادند و هر كدام بىواسطه يا بواسطه بيكديگر بدل شوند، چون آب كه سنگ مرمر شود، چون سنگ مرمر از آب زلال روان نوشيدنيست كه در يك گودى جمع شود و در اندك زمانى نزديك بحجم آب حجم گيرد چنانچه از برخى جاهاى مراغه آذربايجان نقل شده، و گفتهاند: اين بر اثر خاصيت برخى جاها است كه خدا در آن نيروى معدنى پر اثرى آفريده براى سنگ سازى و چون آبها بدان برخورند سنگ شوند، و بسا در درون زمين باشند بواسطه لرزش زمين بدرآيند.
و از اين بابست آنچه نقل شده كه برخى مردم سنگ شدند، و در برخى جاها پيكرههاى سنگى بشكل اشخاص آدمى از مرد و زن ديده شده و هم كودك كه در پيكره و خطوط تن چيزى كم ندارند، اشخاصى جانور مآب با همه امور آدمى بحال مخصوص كه گمان غالب ميرود مردمى بودند و با آنچه بدانها وابسته بوده سنگ شدند و دور نيست بر اثر خشم خدا چنين شده باشند (پايان).
پگفتهاند: سنگ با اعمال شيميائى آب روان مىشود و هوا بدل بآب ميگردد، چنانچه در قلههاى كوه و جز آن ديده شده كه هوا بر اثر سردى غليظ مىشود و ابر چكاننده ميگردد، و در قطراتى كه بر طاس وارو بر يخ است ديده شود، و آب هم با گرم شدن بخورشيد يا آتش هوا مىشود چنانچه در بخار متصاعد از آب گرم ديده شود، چون بخار هوائيست كه از آب ساخته شده و اجزاء لطيف آب هم با خود دارد، و هوا آتش شود چنانچه در كوره آهنگرى بردم كه سوراخهاى آن بسته است و هواى تازه در آن نرود ملاحظه شود كه هواى درون آتش شده.
باد گرم كشنده هم از اين قبيل است، و آتش هم بدل بهواء شود، در شعله چراغ، زيرا اگر آتش بماند بخطّ مستقيم بالا پرد و هر چه در برابرش باشد بسوزد و چنين نيست.
باز هم گفتند چون اين عناصر خرد شوند و با هم بياميزند و با نيروهاى متضاد خود در هم اثر كنند يك كيفيت ميانه پديد شود كه مزاج باشد، و اين تركيب اگر كامل باشد و ماندنى صورت نوعيهاى بدان افاضه شود و آن را زمانى دراز نگهدارد و بسا ناقص باشد و درنگى نكنند و باندك سببى منحلّ گردد مانند كائنات جوّ.
مؤلّف مقاصد گفته: مركّبات بىمزاج 3 نوعند، زيرا يا در فضاى بالاى زمينند يا در روى زمين يا درون زمين، نوع يكم از بخار پديد شود يا دخان كه هر دو اثر حرارتند كه از ترى اجزاء هوائى آب دار برآرد كه بخار است و از خشكى اجزاء خاك آميخته باجزاء آتش و البته اجزاء هواء هم دارد و آن دود است.
بخار بسا لطيف شود و اجزاء آبى آن بتحليل رود و هوا گردد، و بسا بطبقه زمهريريه رسد و درهم شود ابر چكاننده گردد، و اگر پيش از قطرهشدنش بسرماى سختى برخورد برف فرو ريزد و اگر پس از آن باشد تگرگ گرد خردى بريزد در صورتى كه از مسافت دور آيد زيرا بواسطه حركت و برخورد بهم پرههايش بسايد و
گرد و خرد گردد و گر نه درشت ناهموار باشد.پ و همانا تگرگ در هواى بهار يا پائيز است چون در تابستان بخار تحليل شود و در زمستان گرفتار سرما است، و بسا بخار بطبقه زمهريريه نرسد پس اگر بسيار باشد مه گردد و اگر كم باشد و بسرماى شب درهم شود و يخ بندد عزو گردد و اگر نه شبنم باشد، و نسبت عزو به شبنم چون برف است بباران.
و بسا أبر بارنده از بخار بسياريست كه بسرما درهم شده پيش از آنكه بزمهرير رسد بسبب بادهاى مانع از بالا رفتن يا فشار آور بآنها تا درهم شوند براى آنكه كوه در برابر باد است يا براى آنكه هواى بالاتر سنگين و كند شده است.
و بسا كه با بخار بالا رفته دودى باشد، و چون بهواى سرد رسيدند و ابر شدند و دود در درونش محبوس شد اگر گرم باشد ميخواهد بالا رود و اگر سرد شده ميخواهد بزير آيد و فساد مىآورد و ابر را بسختى ميدرد و از دريدنش غرشى برآيد كه رعد است و آتشى لطيف كه برق است يا درهم و جهنده كه صاعقه است.
و بسا كه دود غليظ متصاعد بكره آتش رسد و شعلهور شود چنانچه در دود چراغ خاموش شده كه بشعله چراغ برخورد مشاهده گردد، و اين دود شعلهور چون اخترى بچشم آيد كه فرو افتد و همان شهاب است و بسا كه از بس غليظ و كلفت است شعلهور نشود و بسوزد و بجا بماند بمانند گيسو يا دم يا مار يا جانور شاخدار و بسا زير اخترى باشد و با كره آتش كه بهمراه فلك ميچرخد بچرخد، و بسا وضع هراسناكى در آن رخ دهد سرخ باشد، سياه باشد اين بستگى بكلفتى دود دارد و اگر عمود دود كه بالا رفته بزمين پيوسته باشد و شعلهور شود، بنظر آيد كه مارى بزرگ از آسمان بزمين فرو شده و در آن حريق است (پايان).پ از مواقف هم در شرح توليد برق و صاعقه همان بيان صاحب مقاصد را نقل كرده) و سپس گفته:
و شارح مواقف گفته: چون برق بزمين رسد بسا تا آنجا لطيف شود كه در اجسام روزنه دار نفوذ كند و آنها را نسوزد ولى اجسام درهم و بىروزنه را مانند
طلا و نقرهاى كه كيسه شده باشند آب كند، و همان را بسوزد از آنها كه آب شده باشد، بتواتر نقل شده كه يك صاعقهاى در شيراز بگنبد شيخ كبير أبى عبد اللَّه بن حفيف برخورد و يك قنديل در آن آب كرد و چيز ديگرى را نسوخت.
و بسا كه آن برق و صاعقه درهم و كلفت باشد و بهر چه رسد آن را بسوزد و بكوه زند و آن را خرد كند بسختى، و حكايت است كه كودكى را در بيابان برق گرفت و هر دو پايش را برد و خونى از آن نچكيد چون محل قطع را داغ كرده بود.پ رازى در مباحث مشرقيه گفته: چون بخارى دخانى و چسبناك و چرب برآيد و بالا رود تا بآتش رسد و پيوسته با زمين باشد آتش گيرد و فرو ريزد و بچشم آيد كه مارى آتشين از آسمان بزمين آمده و چون بزمين رسد خود و آنچه گرد آنست بسوزاند و نمونهاش آنست كه چون چراغ خاموش شده را زير چراغ شعلهور گذاريم، دود اول بدوم رسد و بگيرد و شعله بفتيله چراغ زير كه خاموش است برسد.
در شرح مواقف در باره علت بروز هاله گرد ماه و رنگين كمان گفته: بسا در فضا اجزاء رطوبت دار زلالى ابر مانند تشكيل شود كه بآينه مانند و پس خود را پنهان نسازد و از ميان صفحه آن ماه پديد شود و پرتو ماه بقسمتهاى ديگر بتابد و در آن منعكس شود و گرد ماه دائرهاى بچشم آيد كه هاله است زيرا آنچه از آن برابر قرص ماه قرار دارد بچشم ما نيايد چون قوت شعاع ماه آن را از ديد بيندازد، ولى آن قسمتش كه برابر قرص خود ماه نيست ديده شود.
گفتهاند بيشتر وقت توليد هاله هنگامى است كه باد نوزد و هوا آرام باشد، و اگر هاله از هر سو دريده بچشم آيد دلالت بر بىبارانى و پاكى هوا دارد و اگر ابر كلفت باشد تا وقتى هاله محو شد دلالت بر باران دارد و اگر از يكطرف دريد دليل باديست كه از آن طرف آيد و بسا دو طبقه هاله تشكيل شود روى يك ديگر و زيرين كه بما نزديكتر است بزرگتر باشد، برخى گفتهاند كه هفت طبقه هاله را روى يك ديگر ديده است.
پو بدان كه هاله گرد خورشيد كه آن را «طفاوه» نامند بسيار كم است زيرا خورشيد ابرهاى نازك را نابود ميكند، ولى ابن سينا گفته هالهاى ديده گرد خورشيد كامل در رنگهاى رنگين كمان، و پس از آن و بدنبال آن يك نيمه هاله كمى ديده، و هاله گرد خورشيد بر اثر ابر درهم و تيره پديد آيد، و حكايت شده كه او گرد ماه هالهاى ديده چون رنگين كمان چون ابر غليظ بوده و پرتو را پريشان كرده و بمانند رنگين كمان نمودار شده است و بسا كه ابرهاى نازك رطوبت دار زلال در برابر خورشيد قرار گيرند بشكل دائره و همان رنگين كمان باشد.
و شرحش اينست كه چون در برابر خورشيد بخارى لطيف و زلال بدان هيئت قرار گيرد و پس آن جسم تيرهاى باشد مانند كوه يا ابر تيره و خورشيد نزديك افق باشد چون رو از خورشيد برگردانند و بدان بخار اندازند رنگين كمان بچشم آيد و رنگهاى پرتو خورشيد را بنمايد چنانچه در آينه ديده شوند و بتناسب اختلاف رنگهاى ابر بخارى و رنگهاى پس آن از كوه و برگشت آنها از اجرام تيره رنگهاى رنگين كمان گوناگون بچشم آيند.
در مباحث مشرقيه گفته: برخى پنداشتند سبب پديد شدن اين گونه پديدههاى فضائى اتصالات فلكيه و نيروهاى روحانى باشند، و بنا بر اين امور خيالى نيستند كه صورت نخست را در چيزى مانند آينه بنگرد و گمان برد كه واقعا در آنست با اينكه چنين نيست.
امام گفته: اينكه او گفته است منافى با گفته ما نيست زيرا تندرستى و بيمارى گاهى بيك سبب مادى است و گاهى از يك اتصالات فلكى و تأثيرات نفسانيه است ولى مؤيد سخن او اينست كه آزمايشگران مشاهده كردند كه اين گونه پديدههاى فضائى دلالت دارند بر اينكه حوادثى در زمين رخ دهند، و اگر آنها موجوداتى مستند بدان اتصالات نبودند اين استدلال پايدار نبود (پايان).پ برخى از آنان گفتهاند: چون خدا سبحانه خواهد بمردمى مهربانى كند يا خشم گيرد بواسطه نمود يك پديدهاى در زمين و آفرينش آفريدهاى چون باران يا
باد و مانند آنها بفرشتههاى آسمانى بويژه دو فرشته گماشته بخورشيد فرمايد تا بوسيله فرشتههاى گماشته بزمين جنبشى پديد كنند و آن را بهم زنند تا آنچه خواهد بشود زيرا هر چه در فضا و زمين پديد گردد بر اثر آميختن عناصر زمينى است.
و نخست پديده آن كه هنوز مزاج كاملى بخود نگرفته همان بخار و دود است زيرا فرشتهها چون بوسائل آسمانى گرمى را برانگيزند از آب بخار برآرند و از زمين دود كه نخست آميختهاى از هوا و آبست و دوم از آتش و خاك، و آنگاه بوسيله آنها موجودات چندى پديد شوند كه مزاج كامل ندارند چون ابر، باران برف، تگرگ، شبنم، عزو، رعد و برق، صاعقه، رنگين كمان، هالهها، شهابها بادها، زمين لرزهها و جوشيدن چشمهها و قناتها و چاهها و نيزارها، همه اينها بفرمان خدا سبحانه و وسيله فرشتههاى او است، چنانچه خدا سبحانه ببرخى از آنها اشاره فرموده «آيا نبينى كه خدا ميراند ابر را- الآية- 44- النور».
انديشه در ساختمان گرمابه و عوارض آن خوب كمكى است بدرك ماهيت فضا و بسيارى از پديدههايش، بلكه انديشه در آنچه از زمين معده آدمى برآيد و بزمهرير مغز او رسد و سپس بسوراخهاى چهرهاش فرود آيد باز هم كمكى است بدان چون بسيارى از امور نفسى و آفاقى (پايان).
يكى از محققين در باره رنگهاى رنگين كمان گفته: روشن كردن آن دو مقدمه ميخواهد.
يكم- رنگها كه ميان سپيد و سياهند از آميختن اين دو پديد آيند، و خلاصه اينكه سفيد چون بوسيله سياه يا با آميختن بدان ديده شود رنگهاى ديگر مىشود اگر سفيد غالب بر سياه باشد سرخ نمايد و اگر نه آبى و ارغوانى، و غلبه آن در آبى بيشتر و در ارغوانى كمتر است.
دوم- رنگ سياه در حكم نديدنست، زيرا چون قرص خورشيد را نبينيم و پرتوى باشد گمان بريم چيز سياهى است و آنجا كه ابرى است سفيديش غالب بر سياهى است آن را سرخ بينيم و آنجا كه سياهش غالب است ارغوانى بينيم و آنجا كه
ميانه است آبى.پ چون اين دو مقدمه چيده شدند گوئيم:
چون پرتو خورشيد در اين زمينه در ابر ديده شود رنگين كمان باشد و بيشتر اوقات سه رنگ است، دوره بيرونش كه پهلوى آسمانست سرخ است چون سياهيش كم است و سفيديش بيش، و دور درونى آن آبيست چون ميانه است در كمى و بيشى سياهى و سفيدى و دوره سومش كه سوى زمين است ارغوانى و بنفش است چون سياهيش بيش و سفيديش كم است، و دوره زردى كه گاهى ميانه سرخ و آبى ديده شود انعكاس مستقلى نيست بلكه نموديست از سرخى در كنار آبى، و علتش اينست كه سفيد در كنار سياه سفيدتر نمايد، و چون دوره سرخ سفيدى دارد و آبى سياهى بيشتر كناره سرخ كه نزديك سياهى است روشنتر نمود دارد و زرد ديده شود و بسا دو رنگين كمان در پهلوى هم ديده شوند و هر كدام همان رنگ نامبرده را دارند ولى وضع و ترتيب رنگين كمان بيرونى واروى درو نيست يعنى دوره بالايش كه سوى آسمانست بنفش است و پهلوى آن آبى و زيرين سرخ و دور نيست كه يكى از دو رنگين كمان واروى ديگرى باشد (پايان).
من گويم: اينست سخنان آن مردم در اينجا، و همه آنها مخالف زبان شرع است و آدمى مكلف نيست در اين مسائل بررسى كند و در حقائق آنها بينديشد، و اگر سودى براى مكلف داشت صاحب شرع بيانش را وانميگذاشت نميگذاشت، و در بسيارى اخبار از رنج دانستن آنچه نفرمودند قدغن شده.
مؤلف مواقف و شارحش پس از ايراد اين مباحث گفتند: آنچه ما ذكر كرديم رأى فلاسفه است كه بقادر مختار عقيده ندارند، و گوناگونى صور اجسام را از گوناگونى ماده دانند و اثر صور گوناگون و جدا از هم و مزاجهاى مختلف آنها پندارند و همه اينها را بحركات و اوضاع فلك وابندند، و اما متكلمان گفتهاند اجسام همه يك جنسند و يك ماده دارند مانند هم كه جوهر فرد است و اتم و اختلافى ندارند و اختلاف اجسام از ذات آنها نيست بلكه عرضى است و خواست خداى تواناى مختار
است (پايان).پ و بدان كه آنچه مشاهده شود از اينكه ابر بر قله كوه منعقد شود و ببارد با اينكه ايستاده بر سر قله آفتاب دارد و باران و آبى نبيند مخالف ظاهر اوليهاى كه گويند باران از آسمانست نيست بدو وجه.
1- ممكن است باران از آسمان خرده خرده ترشح كند كه احساس نشود يا پيش از بسته شدن ابر در آنجا فرود آمده باشد كه ابر بالا شده.
2- گوئيم باران دو قسم است يكى از آسمان فرو آيد و ديگرى از درياها و زمينهاى تر برآيد، و مؤيد آنست آنچه شيخ بهائى- ره- در كتاب «مفتاح الفلاح» روايت كرده، آنجا كه گفته: خاص و عام نقل كردهاند كه مأمون روزى براى شكار سوار شد و بيكى از كوچههاى بغداد بدسته كودك گذر كرد، همه كودكان ترسيدند و گريختند و يكى از آنها بر جاى خود ماند.
مامون پيش او شد و گفت: چرا مانند يارانت نگريختى؟ گفت: چون راه تنك نبود تا با رفتن خود آن را گشاد كنم، و گناهى نداشتم تا براى آن از تو بترسم پس چرا بگريزم؟ مامون را سخن او پسند آمد، و چون بيرون بغداد رسيد بازش را فرستاد، و بزمين بازنگشت تا ماهى خردى بنوك خود آورد، و مأمون از آن تعجب كرد، و چون از همان راه برگشت باز همه كودكان گريختند جز همان كودك كه بجاى خود مانده بود در بار نخست.
مأمون آن ماهى را ميان دست خود پنهان كرد و نزد او رفت و باو گفت: بگو ميان دست من چيست؟ در پاسخ او فرمود: راستش چون ابر از آب دريا برگيرد ماهيان خرد بدرونش درآيند و از آن بيفتند و پادشاهان آن را شكار كنند و با آن نژاد نبوت را بيازمايند، و مأمون از آن بهراس افتاد و باو گفت: تو كيستى؟ گفت من محمّد بن على الرضا هستم و اين پيشامد پس از درگذشت امام رضا عليه السّلام بود، و عمر آن حضرت در آن هنگام 11 سال بود گفتهاند: 10- سال.
مأمون از اسب بزير آمد و او را پرسيد و در بر او تواضع كرد و دخترانش
بدو تزويج نمود.پ من گويم: اين داستان در ابواب تاريخ امام عليه السّلام گذشت.
از سيد مرتضى سؤال شد: رعد و برق و ابر چيستند، و اينكه خدا فرموده «و فرو آورد از آسمان كوهها كه در آنها تگرگ است، 44- النور» يعنى چه؟
آيا آنجا است تگرگ؟
و او- قدّس سرّه- در پاسخ گفت: ابر جسمى است در هم و در آن شكى نيست و اما رعد و برق روايت دارد كه دو فرشتهاند و آنچه ما گوئيم اينست كه رعد غرشى است از برخورد تيكههاى ابر و برق هم از برخورد آنها بهم بدرخشد و اينكه خدا فرموده «از كوهها است تا آخر آيه» شكى ندارد كه كلام خدا است و مانعى ندارد كه كوههاى تگرگ آفريده باشند در هنگامى كه تگرگ فرو ميبارد.
پايان شرح و ترجمه جلد 3 از مجلد 14 بحار الانوار بنام السماء و العالم روز چهارشنبه سوّم خرداد ماه سال 1351 خورشيدى هجرى در شهر ري بخامه محمّد باقر بن محمّد كمرهاى.