آيات قرآن:
پ1- البقره: (102) پيروى كردند از آنچه ديوان بر ملك سليمان ميخواندند و سليمان كافر نبود و ديوان كافر بودند، ياد ميدادند بمردم جادو و آنچه فرو آمده بودند بر دو فرشته ببابل هاروت و ماروت و نياموختند بكسى تا باو ميگفتند جز اين نيست كه ما فتنهايم كافر مشو، پس مىآموختند از آنها آنچه بدان جدا كنند ميان مرد و جفتش و زيان رسان باحدى نيستند جز بفرمان خدا و ياد ميگرفتند آنچه زيانشان داشت و سودشان نداشت، و البته دانستند هر آينه كسى كه خريدار سحر شود در آخرت بهرهاى ندارد.پ 2- النساء (172) هرگز روگردان نيست مسيح از اينكه بنده خدا باشد و نه فرشتههاى مقرّب.پ 3- الاعراف (206) راستى آنان كه نزد پروردگارتند سر باز نزنند از عبادتش و تسبيحش گويند و برايش سجده كنند.
پ4- النحل (49- 50) و براى خدا سجده كنند هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمين از جانور و فرشتهها و سرباز نزنند* ميترسند از پروردگار فراز خود و ميكنند آنچه را فرماندارند.پ 5- مريم (64) ما فرو نشويم جز بفرمان پروردگارت از او است آنچه در پيش و در پس داريم و آنچه ميان آنهاست و نيست پروردگارت فراموشكار.پ 6- الأنبياء (19- 20) و هر كه نزد او است تكبر نكند از پرستش او و مانده نشوند* تسبيح گويند در شبانه روز و وانگيرند و فرموده (26- 29) و گفتند خدا پسر گرفته منزه است بلكه بندههاى گراميند پيشى نگيرند از او در گفتار و بفرمانش كار كنند* ميداند آنچه پيش آنها است و آنچه در پس آنها و ميانجى نشوند جز براى كسى كه بپسندد و آنان از ترسش نگرانند* هر كدام گويند من معبودم جز او، سزايش دهم با دوزخ، چنين سزا دهم ستمكاران را.پ 7- التحريم (6) بر آنند فرشتههاى بدخو و سخت نافرمانى خدا نكنند در آنچه فرمايد، و بكنند هر چه فرمان گيرند.
تفسير
پ: «پيروى كردند از آنچه ميخواندند ديوها» گويم: اين آيه بنظر آرد كه فرشتهها معصوم نيستند، و علماء را در تأويل آن چند راه است كه ما ببرخى اشاره كنيم گرچه بدرازا كشد:
سيد مرتضى- ره- در كتاب «غرر و درر» گفته: اگر كسى از قول خدا عز و علا «و پيروند آنچه را شياطينى ميخوانند- تا فرموده- و البته چه بد است آنچه خود را بدان فروختند اگر ميدانستند اى كاش» پرسد و گويد چگونه خدا بفرشتهها جادو فرو فرستد يا چگونه فرشتهها آن را بمردم آموزند و ميان زن و شوهر جدائى افكنند؟ و چگونه زيان ناشى از آن باذن خدا تعالى وابسته است با آنكه از آن نهى كرده و بر حذر داشته؟ و چگونه براى آنها علم را اثبات كرده و در قول خدا وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و در جمله ديگر خود لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ آن را نفى كرده؟
پجواب: گوئيم: در آيه چند راه است و هر كدام شبههاى كه بر ناواردى كه خوب انديشه نكرده در آيد از ميان ببرد.
1- معنى «آنچه نازل شده بر دو فرشته» اينست كه خدا خبر داده گروهى اهل كتاب پيروند از دروغى كه شياطين بملك سليمان بستهاند و جادوئى كه بدان نسبت دادند، و خدا عزّ و جلّ او را از آنچه دروغ در آوردهاند تبرئه كرده كه فرموده «سليمان كافر نبود ولى ديوها كافر بودند» براى جادوگرى و ظاهرسازى بر مردم.
سپس فرموده «مىآموختند بمردم جادو را و آنچه بدو فرشته فرو شده بود» و همانا آنچه بر آنها فرو شده بود جادوگرى نبود بلكه بيان حقيقت جادو و نيرنگ آن بود براى اينكه مردم از آن دورى كنند، چنانچه خدا انواع گناهان و احوال زشتيها را براى ما بيان كرده تا از آنها دورى كنيم نه اينكه آنها را انجام دهيم، جز اينكه ديوها چون جادو را دانستند بكار بستند و انجام دادند، و ديگران كه مؤمن بودند چون آن را فهميدند از آن حذر كردند، و از دانستن آن سود بردند.
سپس فرمود «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» اعلام نكردند دو فرشته آن را بكسى» و علم در كلام عرب بمعنى اعلم آمده چنانچه قطامى مىگويد:
تعلّم انّ بعد الغىّ رشداً و ان لتانك الغمر انقشاعا «1»
و كعب بن زهير گويد:
تعلّم رسول اللَّه انك مدركى و ان وعيداً منك كالأخذ باليد «2»
و آنچه دليل است كه در اينجا بمعنى اعلام است نه تعليم قول او است «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ» يعنى براى كسى جادو را
وصف نكردند جز اينكه ميگفتند، وسيله امتحانيم كه امرى براى مكلفين القاء كردند تا از آن دورى كنند و دست بكشند با اينكه ميتوانند بكار برند و مرتكب شوند، و آنها بهر كس از آن آگهى دادند گفتند با بكار بردن آن كافر مشو، و از هدف اعلام بدان رو مگردان» چون هدف اينست كه از آن دورى كنى نه اينكه بدان عمل كنى.پ سپس فرمود: آموختند از آنها وسيله جدائى زن و شوهر را گرچه مقصود فرشتهها اين نبود كه آن را در اين باره بكار برند، و از اين رو گفت: «ياد گرفتند آنچه را زيانشان داشت و سودشان نداد، چون قصدشان عمل بدان بود نه دورى از آن و بسوء اختيارشان از آن زيان بردند.
2- مقصود اين باشد كه: پيروند آنچه را ميخوانند ديوها بر ملك سليمان و بر آنچه با دو فرشته فروشده كه «ما انزل» عطف بر ملك سليمانست و على بمعنى مع يعنى آنچه بزبان دو فرشته فرو آمده چنانچه خدا فرموده است «پروردگارا بما بده آنچه را بر رسولانت وعده دادى» يعنى بر زبان آنها و بهمراه آنها و واسطه شدن لفظ ديگر ميان معطوف و معطوف عليه جائز است (و از كلام عرب و آيات قرآن گواه بر آن آورده) و گفته اين در روش عرب مانند بسيار دارد.
سپس خدا فرموده «آن دو فرشته جادو بكسى ياد ندادند» بلكه بسختى از آن غدقن كردند تا آنجا كه «ميگفتند» ما خود وسيله آزمودنيم «مبادا كافر شوى» بجادوگرى، چنانچه مردى گويد: من فلانى را چنين فرمان ندادم بلكه در غدقن از آن اصرار كردم تا باو گفتم اگر اين كار كنى چنين و چنان ميشوى، و اين نهايت بلاغت در سخن است و كوتاه گوئى است كه با لفظ اندك معانى بسيار بفهماند، زيرا با همين جمله كوتاه شرح مفصلى را كه ما گفتيم بيان كرده و براى آن در قرآن مانندهائيست.
خدا فرموده «نگرفته خدا فرزندى و نيست با او معبودى، در اين صورت بدر
ميبرد هر معبودى آنچه آفريده، 73- المؤمنون» و مانند قول خدا تعالى «روزى كه سپيدند چهرههائى و سياهند چهرههائى اما آنان كه روسياهند آيا كافر شديد پس از ايمان خود، پس بچشيد عذاب را بكفر خود، 106- آل عمران».پ يعنى گفته شود بدانها كه كافرند آيا كافر شديد پس از ايمان خود، و مثل بيشتر از آنست كه بياوريم، سپس خدا فرموده «پس آموختند از آن دو وسيله جدائى زن و شوهر را؟ و نميتوانند آن دو، فرشتهها باشند زيرا خدا تعليم را از آنها نفى كرد بلكه بايد كفر و جادو باشند كه ذكر آنها گذشته، چون از «و كفروا» كفر فهم شود، و جادو خود ذكر شده و مانند آنست قول خدا سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى* وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى البته يادآور شود كسى كه ميترسد و كناره كند از آن بدبخت 10- 11- الاعلى» كه ضمير بذكرى بر كشته چون فعلى آن در كلام است گرچه خودش نيست.
و ممكن است مقصود اين باشد كه مىآموختند بجاى تعليم آن دو فرشته، يعنى از تعليم فرشتهها كه نهيشان كرده بودند از جادو عدول ميكردند و آن را بكار ميبردند چنانچه كسى گويد: كاش براى ما از فلانى، فلانى بود يعنى بجاى او بود چنانچه شاعر گفته (و دو شعر بىگواه آورده كه «من» معنى بدل دارد).
و بعد گفته «آنچه بدان جدائى اندازند ميان مرد و جفتش» دو وجه دارد يكى اينكه شوهر يا زن را گمراه ميكردند و به بتپرستى ميكشيدند و او را از همسر مؤمنش كه ديندار و خداپرست بود جدا ميكردند، براى اختلاف در دين و دوّم اينكه ميان آنها سخن چينى و بدگوئى ميكردند بناحق تا كار آنها بجدائى ميكشيد.
3- مقصود اين باشد كه بدو فرشته چيزى فرو فرستاده نشده و گويا خدا فرمود:
پيرو بودند آنچه را ديوان ميخواندند بر عهد ملك سليمان و سليمان كافر نبود و جادو بر دو فرشته فرود نيامده بود، ولى ديوان كافر شدند و بمردم جادو آموختند در بابل هاروت و ماروت و قول خدا «بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ» پس ذكر شده و در معنى پيش است و بنا بر اين تأويل هاروت و ماروت نام دو مرد است از مردم و ذكر آنها
پس از ذكر مردم براى امتياز مكانست و دو فرشته كه خدا جادو را از آنها نفى كرده جبرئيل و ميكائيلند، چون يهود مدعى بودند كه خدا جادو را بزبان جبرئيل و ميكائيل بسليمان فرو فرستاده و خدا اين گفته آنها را دروغ شمرده.پ و ممكن است هاروت و ماروت از ديوان باشند و گويا خدا فرموده: ولى ديوها كه هاروت و ماروتاند كافر شدند و اين تعبير رواست چنانچه خدا فرموده «و بوديم براى قضاوتشان گواهان، 79- الأنبياء» و منظور همان داود و سليمانست، و بنا بر اين تأويل قول «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ» برميگردد بهمان هاروت و ماروت كه ديو بودند يا شاگرد او كه از او جادو آموخته بودند و جادوگرى ميكردند.
و گفته آنها كه «همانا ما فتنهايم و كافر مشو» بر اين تفسير شوخى و لودگى است، چنانچه يك بازيگر بشوخى ميگويد: من كار زشتى ميكنم يا بيهوده ميگويد اين كار كسى است كه رستگار نشود و گفته كسى كه نجات ندارد، و بخدا جز زيان بدست نياوردم، و اينها از راه اندرز بمردم و حذر دادن آنها نيست بلكه شوخى و لودگى است.
و بنا بر اينكه مقصود نفى نزول است رواست كه هاروت و ماروت نام دو فرشته باشد كه جادوگرى از آنها نفى شده، «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» تا آخر برگردد بدو تيره از جن و انس كه لفظ تثنيه با آن مناسب است، و اين تأويل نفى نزول از ابن عباس و جز او نقل شده.
و از او روايت است كه ميخوانده «ملكين دو پادشاه» بكسر لام و ميگفته كى اين دو كافر عجمى پادشاه بودند بلكه مانند پادشاه بودند.
و بر اين قرائت هم مانعى ندارد كه «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» بآنها برگردد و بر اين قرائت لازم نيست «وَ ما أُنْزِلَ» نفى باشد بلكه معنى اين باشد كه آنان كه گزارش حال آنها شد پيرو شياطين باشند و پيرو آنچه بر اين دو پادشاه فرو شده از
جادوگرى، و نزول آن وابسته بخدا نباشدپ بقرينه اينكه خدا جادوگرى نازل نكند و از برخى گمراهان و گنهكاران بدانها فرو آمده باشد و معنى نزول حمل باشد از سرزمينهاى بلند و از شهرها و مانند آن نه از آسمان زيرا كسى كه از جاى بلند بزمين پستى رود گويند فرو شد، و اما اينكه فرموده خدا «و زيان رسان نيستند بكسى جز باذن خدا» چند وجه دارد.
1- اذن يعنى علم خدا (و گواه از تلفظ عرب و شعر او آورده).
2- زيانى كه در جادو بكسى رسد از اثر داروها است كه بجادو شده ميخورانند و او را گول ميزنند و اين گونه زيان از خدا است كه آنها را آفريده گرچه نبايد آنها را بكسى دهند و اگر دهند كيفر دارند و بايد زيان را جبران كنند.
3- زيان مورد آيه همان جدائى زن و شوهر است كه بزيان هر دو است و اين جدائى پس از اثر جادو در اختلاف ميان آنها بايد باذن خدا باشد و بفرمان او است كه زن و شوهر ناساز از هم جدا ميشوند، چون يكى از آنها دنبال جادو رفته و كافر شده، از اين رو خدا فرموده: «آنها زيانمندكننده نيستند مگر بفرمان خدا» يعنى اگر حكم خدا نبود كه بايد زن و شوهر باختلاف دين از هم جدا شوند، اين زيان در ميان نبود، مؤيد آنست روايتى كه گويد از دين سليمان بود كه هر كه جادو كند از زن خود جدا شود.
و اما قول خدا «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ دانستند البته كسى كه آن را بر گيرد در آخرت بهره ندارد» باز فرمود «كاش ميدانستند» و اين دو بظاهر با هم منافات دارند در حلّ آن چند وجه است.
1- آنان كه دانستند جز آنها بودند كه نميدانستند، دانايان ديوان بودند، يا دانشمندان تورات كه آن را پشت سر گذاشتند و گويا نميدانند و پيرو شدند آنچه را ديوان ميخواندند بر ملك سليمان، و نادانان جادوگرانى بودند كه خود را بدان فروختند.
2- داناها همان نادانها بودند چون دانش خود را بكار نبستند و از آن سود
نبردند، خدا فرمايد: آنها دانا بودند كه هر كه آن را بخرد و بكار برد و بخود پسندد بهره ندارد ولى بكيفر معنوى و بىپايانش دانا نبودند.پ 3- چون بدانش خود عمل نكردند در حكم نادان بودند، (و گواه از عرف و از شعر عرب براى آن آورده).
4- اينكه اينان ميدانستند كه در آخرت بهره خوب ندارند چون كار زشت كنند جز اينكه طمع در خوراك و زيور دنيا آنها را فريفت و بدان كشانيد و خدا فرمود «چه بد است آنچه خود را بدان فروختند و كاش ميدانستند» يعنى آنچه خود را بدان فروختند براى آنها نماند و از ميان برود و باطل گردد و همه اينها روشن است بحمد اللَّه (پايان).
رازى در (ج 1 ص 635- 654) تفسيرش گفته در تفسير اين آيه: «و پيرو شدند آنچه را ديوها ميخواندند بر ملك سليمان» چند مسأله دارد، 1- پيرو شدند حكايت از يهود است كه پيشتر گفته و آيا كدام يهود؟ چند قول است يكم: يهود زمان پيغمبرند صلى اللَّه عليه و آله دوم: يهودان پيشاند سوّم يهودان جادوگر زمان سليمانند زيرا بيشتر يهود منكر پيغمبرى سليمانند و او را از پادشاهان شمارند، و دور نيست كه معاصرانش عقيده داشتند اين پادشاهى بزرگ را از جادو بدست آورده است چهارم اينكه همه يهود را فرا گيرد و اين بهتر است چون دليلى بر اختصاص نيست پنجم اينكه همانها باشند كه پيشتر فرموده «افكنند آنان كه كتاب بدانها داده شد».
سدّى گفته: چون پيغمبر نزد آنها آمد با تورات با او معارضه كردند، و چون تورات و قرآن موافق درآمدند تورات را كنار گذاردند و با كتاب آصف و سحر هاروت و ماروت با او معارضه كردند كه موافق قرآن نبودند، و اينست معنى قول خدا «و چون آمد بدانها رسولى از نزد خدا مصدق كتابى كه با آنها است گروهى از آنها كه داراى كتاب بودند كتاب خدا را پشت سرشان انداختند» سپس از آنها گزارش داده كه پيرو كتابهاى جادوگران شدند.
2- در تفسير «تتلو ميخواندند» دو وجه گفتهاند: يكم ميخواندند و
گزارش ميدادند دوم دروغ ميشمردند،پ ابو مسلم گفته: يعنى دروغ مىبستند بر ملك سليمان (گواه از لغت بر آن آورده) و اقرب همان معنى كلمه است زيرا حقيقت تلاوت خواندن و گزارش است جز اينكه خبرگزار راست گو نميگويد: ميگويد بر فلان تا معلوم باشد كه راست است و ميگويد روايت كرد از فلان و گزارش داد از فلان و خواند از فلان و همين است كه سزاوار اخبار و تلاوتست و دور نيست كه آنچه از سليمان گزارش ميدادند خواندنى بود و دروغ و همه اوصاف در آن جمع بوده.
3- در شياطين اختلاف است، گفتهاند مقصود شياطين جناند و آن قول بيشتر مفسرانست، و گفتهاند: شياطين انس و آن قول متكلمين است از معتزله، و گفتهاند هر دو با هم، آنها كه شياطين دانند گفتهاند جن گوشگيرى ميكردند از آسمان و دروغهائى هم با آن جفت ميكردند و بكاهنان القاء ميكردند و آنها در كتابى مينوشتند و بمردم مىآموختند و در عهد سليمان شهرت يافت تا گفتند جن غيب ميداند و دانش سليمان از آنجا است و پادشاهى او از آن كامل شده و جن و انس و باد را بدان مسخر خود كرده كه بفرمان او است.
و آنان كه شياطين انس دانند گفتند: در خبر است كه سليمان بسيارى از علومى كه خدايش بدان مخصوص كرده بود زير تختش نهفته بود تا اينكه اگر آنچه از آنها پديدار است از ميان برود، آنچه نهفته است بماند، و چون مدتى گذشت منافقان مطالبى مناسب آن علوم نهفته در ميان آنها نوشتند از جادوگرى و چون وى درگذشت و مردم بر آن كتابها دست يافتند پنداشتند كه همه آنها كار سليمانست و آن مقامى كه بدان رسيده تنها براى آنها بوده و معنى «ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» اينست.
و دليل آوردند بر ردّ قول يكم باينكه اگر شياطين جن ميتوانستند كتب و شرائع انبياء را دگرگون كنند بطورى كه تحريف آنها بر مردم نهان ماند اعتماد بشرائع انبياء از ميان ميرفت و اين خود مايه طعن بر همه اديان است.
اگر گوئى شما كه اين را بشياطين انس روا ميداريد چرا بجن آنها روا
نباشد گوئيم فرق اينست كه كار آدمى بيك راهى روشن مىشود و اگر بر جن روا باشد كه بتقليد از خط سليمان در كتب او دست برند راه فهميدن ندارد و مايه طعن بر همه اديان است.پ 4- «عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ» از ابن جريج است كه يعنى در ملك سليمان و گفتهاند: در عهد سليمان و بهتر اينست كه مقصود از آنچه را ميخواندند شياطين افتراء بر ملك سليمان است باشد، زيرا آنها كتب جادو را ميخواندند و ميگفتند سليمان بوسيله اين علم اين شاهى را بدست آورد. و خواندن آنها اين كتب را چون دروغ بستن بملك سليمان بود و اللَّه أعلم.
5- در معنى ملك سليمان اختلاف است، قاضى گفته: مقصود نبوّتست و يا شامل آنست و كتابى كه بر او نازل شده و شريعتى كه براى او آمده و بدين وجه درست آيد كه چون آن مردم صحيفه جادوگرى را كه زير تخت سليمان نهان كرده بودند و درآوردند و اشتباه كارى كردند كه از او است بملك او دروغ بستند، و درستتر نزد من اينست كه چون ميگفتند سليمان بجادوگرى اين پادشاهى را بدست آورده بر ملك سليمان دروغ بستند، و اللَّه أعلم.
6- سبب اينكه جادو را بسليمان بستند وجوهى است:
يكم: براى بزرگداشت آن و تشويق مردم بدو آن را از سليمان دانستند.
دوم: يهود بنبوت سليمان معترف نبودند و ميگفتند پادشاهى او بر اثر جادو است.
سوم: چون خدا جن را براى سليمان مسخر كرد و با آنها درآميخت رموز عجيبى از آنها دريافت و گمان شد كه وى جادو هم از آنها آموخته و اما اينكه فرمود «و كافر نشد سليمان» براى تبرئه او بود از كفر و اين دليل است كه آن قوم كفر و جادو باو بسته بودند و در اين باره چيزها گفتهاند.
يكم: از برخى دانشمندان يهود روايت شده كه ميگفت تعجب نداريد از محمّد
كه پندارند سليمان پيغمبر بوده و او تنها يك جادوگر بوده؟ و خدا اين آيه را فرو آورد.پ دوم: اينكه جادوگران از يهود بودند، ميپنداشتند كه جادوگرى را از سليمان دريافتهاند و خدايش از آن تبرئه كرد.
سوم: مردمى معتقد بودند كه مايه پادشاهى او جادو بوده و خدا از آنش تبرئه كرد، زيرا پيغمبر بودنش با اينكه كافر و جادوگر باشد درست در نميآيد، و سپس بيان كرد كه آنچه از او دور است دامنگير ديگرانست كه: ولى شياطين كافر شدند اشاره دارد بدانها كه جادوگرى پيشه نموده و آن را بسليمان بستهاند، و بيان كرد كه كفر آنها بجادوگرى و تعليم آنست بمردم.
[كلامى در باره سحر و جادو]
پو بدان كه سخن در باره سحر از چند راه است.
يك: در معنى لغوى آن و گوئيم أهل لغت گفتهاند معنى اصلى آن يك نازك كاريست كه سبب آن نهانست، و سحر بفتح همان خوراك است كه نهانست و مجارى آن لطيفند، لبيد گفته: (و نسحر بالطعام و بالشراب) فريب خوريم بخوراك و نوشابه، يا غذا خوريم بخوراك و نوشابه، و بهر دو معنى مقصود نهانيست و در شعر ديگر گفته:
اگر از ما بپرسى از چه باشيم چه گنجشكيم از اين قوم مسحّر
و كلمه مسحر اين بيت هم هر دو معنا را شايد و احتمال ديگرى هم آيد كه مقصود از مردم سحر داريم و سحر بمعنى شش است و آنچه بحلقوم بند است، و اين هم بهمان نهانى برگردد و از اين معنا است قول عائشه كه «رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم ميان سحر و نحر من جان داد» و قول خدا تعالى كه «همانا تو از مسحرين باشى 153- الشعراء» يعنى تو خالى كه ميخورى و مينوشى و دليلش گفته آنها است «نيستى تو جز آدمى چون ما 154- الشعراء، و خدا بحكايت از موسى فرموده كه بجادوگران گفت «آنچه آورديد جادو است و خدا البته باطلش كند، 81- يونس» و فرمود «چون در افكندند چشمهاى مردم را جادو كردند و آنها را ترساندند، 116-
الاعراف» اين أصل معنى سحر است در لغت.پ دو: لفظ سحر در عرف شرع هر كارى كه سببى نهانى دارد و يك حقيقت بر ديگران نموده شود، و ظاهر سازى و فريب است و چون مطلق آيد و قيدى ندارد مفيد نكوهش است، خدا فرموده «جادو كردند ديده مردم را» يعنى بآنها اشتباه كارى كردند تا گمان كردند ريسمان و چوبدستى آنها بخود تلاش ميكنند و جان دارند، و فرموده «بخيال او افتاد از جادوى آنها كه آنان كوشش دارند» و بسا با قيدى خوب و پسند است.
روايت شده كه زبرقان بن بدر و عمرو بن اهتم نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمدند و بعمرو گفت: از زبرقان گزارش بده، گفت: در انجمن قومش مطاع است و سخت رو، و حمايت كش است، زبرقان گفت: بخدا او ميداند كه من از او برترم، عمر گفت: او را جوانمردى اندك است و آستانه تنگ، پدر نابخرد است، و دائى او پست، يا رسول اللَّه در هر دو راست گفتم: خشنودم كرد و بهتر چيزى كه دانستم گفتم، بخشمم آورد و بدترين چيزى هم كه ميدانستم گفتم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:
برخى گفتهها جادويند و پيغمبر برخى گفتهها را جادو ناميد، چون گوينده مشكلى را با سخن گيرا و شيرين بيان كرده.
اگر گفته شود: چگونه توضيح حقيقت و گزارش از آن جادو است با اينكه گوينده نهانى را پديد كرده نه پديدى را نهان كرده باشد، و لفظ جادو براى نهان كردن پديدار است.
گويم: آن را جادو ناميده از دو راه.
يكم: اينكه شيرين و دلپذير و گيراست و دلربا است مانند جادو است كه دلربا است.
دوم: اينكه سخنور شيوا ميتواند زشت را نيكو جلوه دهد و نيك را زشت و از اين رو بجادو ماند.
[اقسام جادو]
پو بدان كه جادو چند قسم است.
قسم يكم [سحر كلدانيها]
پ: سحر كلدانيها و دروغزنها (سكدانيها خ ب) كه در دوران ديرين بودند و ستاره پرست بودند، و معتقد بودند كه ستارهها مدبّر اين جهانند و خير و شر و خوشى و ناخوشى أثر آنها است و آنهايند كه خدا ابراهيم را فرستاد براى ابطال عقيده ورد كيش آنان، و اينان دو دستهاند.
الف: آنها كه پنداشتند اين افلاك و كواكب بخود هستند و در هستى خود نياز بسرپرست و آفريننده ندارند، و علت نخواهند و خودشان سرپرست عالم كون و فسادند و اينان صابئه دهريهاند.
ب: آنان كه گفتند: محال است جسم واجب الوجود باشد، چون مركب است و نيازمند اجزاء، و هر جزء آن جز كل است و در ذات خود ممكن است، و هر ممكنى مؤثرى دارد و اجرام فلكى و اختران را مؤثرى بايد، و گفتند: اين مؤثر يا حادث است يا قديم و اگر حادث باشد مؤثر ديگرى بايد و تسلسل محال لازم شود و اگر قديم است با همه شرائط اثر بخشى را در ازل دارد يا نه چه گفته شود خلق عالم در اين خيرى كه هست براى آنست كه اصلح است يا گويد براى آنست كه ازل بگذرد يا براى حضور وقت مقدر يا محققى است.
بهر حال اگر علت تامه در ازل موجود است بايد اثر هم از ازل موجود شود زيرا اگر نشود يا ممتنع الترتب است و علت مؤثر نيست و خلف لازم آيد، و اگر ممكن الترتب است و نسبت بدان بىتفاوت و گوئيم يك بار بىاثر است و يك بار با اثر يا ترتب اثر در اين بار مشروط بانضمام چيزيست يا نه، اگر مشروط است پس مؤثر تام نيست و باز هم خلف است چون فرض كرديم مؤثر تام است و اگر مشروط نيست لازم آيد ترجح بىمرجح و تجويز آن راه استدلال بوجود ممكن بر صانع را مىبندد.
و اگر گوئيم در ازل علت تامه وجود نداشته و اگر اين فقدان پيوسته باشد لازم آيد كه اصلا مؤثرى نباشد ولى ما يك مؤثر ازلى را قبول كرديم و خلف لازم آيد و اگر وضع تازهاى پيدا شود بايد شرط تأثير حادث شود و اگر اين شرط خود بخود
حادث شود بىمؤثر محال باشد و اگر علتش حادثى است پيش از آن باز خلف است چون فرض شد اين اول حادث است بعلاوه نقل كلام بدان كنيم تسلسل لازم آيد كه محال است.پ و گفتهاند: اين دليل بايست كند كه ممكنات مستند بيك علت تامه ازلى باشند و لازم آيد كه همه آثار هم ازلى باشند و هيچ تغييرى در جهان پديد نشود ولى تغيير مشهود و قطعى است و ناچار بايد راهى جست پس گوئيم مؤثر نخست قديم است و واجب الوجود جز اينكه هر حادثى را حادث ديگر در پيش است و گذشت آن شرط حدوث متأخر است از مبدأ قديم و از اين راه مبدأ قديم سبب حوادث متغيره است.
و در اينجا يك حركت دائم لازم است كه هر جزء آن پيش از ديگرى باشد بىآغاز، و اين حركت نشود كه مستقيم باشد و گر نه بعد بىنهايت لازم آيد كه محال است و ناچار بايد جرم متحرك دورانى باشد كه فلك است و ثابت شد كه حركت افلاك مبادى نزديكند براى حوادث جهان و از اين رو آنها را معبود دانند و بپرستند و براى هر كدام هيكلى مخصوص و بتى معين ساخته و بخدمت آن پرداختند، و اين كيش بتپرستانست.
سپس اينان گفتهاند وجود مبدأ فاعلى براى حصول أثر بس نيست بلكه بايد اثرپذيرى هم باشد و شرائط موجود و موانع مفقود گردد، و بسا كه امر مشكل و غريبى در عالم أعلى باديد آيد ولى چون ماده زمينى آن را نپذيرد آن هيئت حاصل نشود، و اين ناآمدهگى بسا براى مانعى است از پذيرش اثر و بسا براى نبود شرائط است ولى اگر ما طبع اين تشكل آسمانى را بدانيم و وقت حصول آن را و طبع امورى كه شرطند در پذيرش ماده زمينى براى آن اثر، ممكن است ماده را آماده اثرپذيرى كنيم و مانع را از ميان برداريم تا فيض بخشى بكمال رسد و بماده سرايت كند، چون ثابت است كه با وجود فاعل تام و قابل تام فعل تام پديد مىشود.
چون اين را دانستى پس بدان كه ساحر آنست كه قواى عاليه فعاله را از بسيط
و مركب ميشناسد و لياقت هر يك از عوالم زمينى را هم ميداند و معدّات و عوائق را هم تشخيص ميدهد بحسب طاقت بشريه،پ و سحر اينست كه انسان ميتواند خارق عادت را جذب كند، و مانع آن را از ميان ببرد، بوسيله نزديك كردن أثر پذير باثر بخش، و اينست معنى گفته بطلميوس «دانش نجوم از تو است و از آنها» اين اشاره است بخلاصه گفتار فلاسفه صابئه در حقيقت سحر و جادو.
دسته سوم: براى افلاك و كواكب خالق مختارى معتقدند، ولى گفتند خدا بدانها جان داده و نيرو و كار و تدبير اين جهان را بدانها وانهاده گفتهاند دليل بر زنده بودن اجرام فلكيه دو است.
1- جا نداشتن اشرف است از بيجانى و چگونه در حكمت خدا ميگنجد كه بجسم پستى چون كرم و سوسك جان دهد و اين اجرام شريفه روحانيه بيجان باشند.
2- افلاك حركت دارند و بدور خود ميچرخند و اين حركت يا طبعى است يا بزور يا باراده، نميشود طبعى باشد چون حركت طبعى ميل بيك جهت است و بايد برود و برنگردد يا بعكس و نميشود برود و بيايد، و هر نقطه فلك كه فرض شود حركتش از او حركت بسوى او است و محال است اين گونه حركت طبعى باشد و چون طبعى باطل شد قسرى و بزور هم نميشود چون حركت قسرى يعنى بر خلاف طبيعت و در اين صورت بايد ارادى باشد و ثابت شود كه افلاك و اختران همه اجرام زنده و با شعورند، بعد ذلك گوئيم بشر نتواند بر همه طبائع علويه و سفليه احاطه كند بچهار دليل:
1- اثبات كواكب راهى ندارد جز ديدن، و ترديد نيست كه او چيز كوچك را از دور نتواند درك كرد، خردترين ستاره كه در فلك هشتم است و تيزى چشم را را با آن امتحان كنند، ده و چند برابر زمين است، و ستاره عطارد هزار بار كوچكتر از زمين است، و اگر در فلك أعظم ستارهها باشد باندازه كوچكترين ستاره فلك ثوابت ديدن آنها ميسّر نيست تا چه رسد كه اندازه عطارد باشند. بنا بر اين ممكن است در آسمان ستارههاى فعالى باشند كه ما از خود آنها
آگاهى نداريم تا چه رسد باثر آنها، از اين رو مؤلّف كتاب «تنكلوشا» از رواياى (سيد خ ب) بشر نقل كرده كه در پشت اختران شماره شده فلك اختران بيشماريست كه رصد نشدند براى اينكه بسيار خردند يا اينكه اثر و كارشان نهانست.
2- همه اختران ديدرس رصد نشدند و تنها 1022 از آنها رصد شدند، و دليلش اينست كه كهكشان خود ستارههاى خرديند كه در فلك ثوابت بديدن وضع مخصوص مركوزند و دانستن طبع آنها متعذر است.
3- اطلاع كافى از طبع همين كواكب رصد شده هم در دست نيست زيرا گفته حكماء در باره آنها ضعيف و بيحاصل است.
4- اگر طبع يك يك را بدانيم طبع مجموع را نميدانيم مگر بطور تقريب دور از تحقيق، و ميدانيم كه حوادث اين عالم اثر طبع بسيط آنها نيست و گر نه هميشه بايد باشند بلكه از تركيب آنها است كه نهايتى ندارند و از قياس فهم آنها ميسر نيست و باين چهار وجه ثابت شد كه دانستن همه طبائع فعاله نشدنى است، و دانستن اثرپذيرى همه چيزى هم متعذر است چون وابسته بشرائط مخصوصى است از اندازه و چگونگى، و وقوع و جا و مقولات ديگر و مواد زمينى يك حال ثابت ندارند و پيوسته ديگرگون ميشوند و گرچه بديد نيايد، و اگر كسى وقوف تام بهمه طبائع فعاله و منفعله پيدا كند داناى بهمه تفاصيل خواهد بود كه گذشته باشند يا بيايند، و ميتواند امور بىنهايتى را احداث كند.پ سپس گفتهاند اين ملاحظات عقل بشرى را از اين كار سست كند ولى گفتهاند (مالا يدرك كله لا يترك كله) و قواى بشر كه اطلاع از همه چيز را نتوانند و اطلاع بر بعضى را توانند، اين گر چه نسبت بدان چه هست ناچيز است ولى توانائى بزرگى است در آدمى كه بتجربههاى طولانى گذشته بسيارى از احوال اختران سياره و ثوابت را دانسته و احوال بروج و حدود و مثلّثات را فهميده كه بهره مهمى براى كسى كه بر طبائع آنها مطلع شود دارد، و نبايد براى آنكه يقين كامل بدست نيايد بهره از اين قوانين آماده را وانهيم چنانچه براى نبودن برهان يقينى بر همه طبائع غذاها و
دواهاى بسيط و مركب نبايد بهرهگيرى را از آنها را وانهيم.
بلكه صنعت نجوم بهتر از پزشكى است زيرا هر دو در اينكه برهان قاطع براى قضاوتهاى خود ندارند شريكند، زيرا در طب اگر دارو عوضى باشد زيان بزرگى دارد و اما در نجوم اگر هم خطا شود زيانى ندارد و ظن بنفع در هر دو ثابت است و نجوم بهتر از طب است.پ اگر كسى گويد: راهى براى شناخت طبائع اختران و بروج نيست، چون تجربه نشدنيست، براى آنكه در تجربه بايد ناچار دو بار ملاحظه شود، و فلك دو چرخش برابر ندارد و نزد برخى فلاسفه نشدنيست و اگر هم بشود، اختران در جاى خود نباشند و اين تجربه بايد با دو دوره عمر عالم انجام شود و كدام عمر بدان ميرسد و كدام عقل؟
جواب: برگشت فلك بشكل نخست لازم نيست كه از همه جهت باشد بلكه چون اخترى در برجى بود و اثرى داد و چند بار آن را مشاهده كرديم گمان مىآيد كه آن اختر در اين برج اين اثر را دارد و همين كافى است بعلاوه بسا كه طبائع و آثار اين كواكب الهام ميشوند.
از جالينوس حكايت است كه بسيارى از امور طب را در خواب ديده گفتهاند:
چون اين ثابت شد البته تجربهها كه منجمان داشتهاند دلالت دارند كه هر مكان و زمان و روز و ساعت و غذا و بو و شكلى وابسته بستارهايست در وقت شرف و قوت او و چون از او خواهند دور نيست كه عمل خارق عادتى را انجام دهد خصوص اگر مباشر اين كار داراى نفس نيرومند و پاك باشد و روحش از جوهر ارواح سماويه باشد كه كار تمام است و غرض حاصل مىشود، اين مجموع اقوال صائبه است در تقرير اين گونه سحر.پ اما معتزله از مسلمانان باتفاق گويند جز خدا توانا بر آفرينش جسم نيست و نه بر زندگى و رنگ و مزه و دليلها آوردند كه قاضى آنها را ذكر كرده و در تفسير و ديگر كتب خود خلاصه نموده و ما برخى را با اعتراض بر آنها بياوريم.
يكم: يك نكته عقلى است، ميگويند هر چه جز خدا، در مكانست يا وابسته بآنست و اگر جز خدا جسم يا زندگى آفريند بايد در مكان باشد، و هر چه در مكان است نيروى او جدا از ذات او است و اگر از ذاتش بود بايد هر جسمى چنين باشد زيرا همه اجسام يك ذات دارند و آنچه قدرت جدا از ذات خود دارد نميتواند جسم يا زندگى بسازد و دليلش دو وجه است.
يكم: ما همه ببداهت ميدانيم كه نميتوانيم ابتكار خلق جسم و زندگى داشته باشيم و قدرت ما در ناتوانى مشترك است و علّتى ندارد جز اينكه قدرت ما جدا از ذات ما است و اين ناتوانى در هر چه قدرتش مانند ما است جاريست.
وجه دوم: قدرت ماها بىترديد با هم تفاوت دارند و اگر ميتوانستيم جسم و زندگى بسازيم آن هم يك تفاوتى بود كه بيش از تفاوتهاى موجود نبود و اگر صرف تفاوت نيروى خلق جسم و زندگى را بوجود مىآورد، بايد در اين قدرت متفاوت ما هم اين نيرو باشد و چون نيست ميدانيم كه قادرى كه قدرتش جدا از ذات است قادر بخلق جسم و زندگى نيست.
دوم: اگر آن را روا دانيم معجزه دليل نبوت نشود زيرا ممكن است خرق عادت بواسطه تركيب نيروهاى آسمانى با زمينى انجام شود و ممكن نيست علم باينكه بدست پيغمبران باشد و از خدا صادر شده باشد و بسا كه آن را بسحر فراهم كردند و در اين صورت عقيده به نبوت از هر راه بسته شود.
سوم: اگر در آدميان كسى باشد كه جسم و زندگى و رنگ آفريند بايد بىرنج اموال بسيارى بدست آورد، ولى ما بچشم مينگريم كه مدعيان سحر و جادو براى بدست آوردن پول كمى رنج فراوان ميكشند، پس ميدانيم دروغ ميگويند، و از همين راه دروغگوئى مدعيان كيمياء ثابت شود. زيرا اگر ميتوانستند با دارو طلا بسازند در صورتى كه هزينه كمى داشت براى خود ميساختند و از رنج ميرهيدند و اگر براى ابزار كار هزينه بسيار لازم بود از سرمايهداران ميگرفتند و براى آنها ميساختند
و براى پادشاهان پول پرست اين كار آسانتر از جهانگشائى و غنيمت ستانى بود كه بايد اموال و گنج فراوان صرف آن شود، و چون ميدانيم كسى بدان اقدام ندارد ميفهميم كه نادرست است، قاضى گفته از اينجا ثابت شد كه جادوگر نميتواند كار غير عادى انجام دهد.پ بدان كه اين دلائل همه سست هستند اما دليل اول اعتراضش اينست كه چه دليلى داريد بر اينكه هر چه جز خدا در مكانست يا وابسته بدان، مگر ندانيد كه فلاسفه اصرار دارند باثبات عقول و نفوس فلكيه و نفوس ناطقه و ميگويند همه مجرد از مكانند.
اگر گويند: اگر موجودى چنين باشد بايد مثل خدا باشد و آن نميشود.
گوئيم: اين را نپذيريم زيرا اشتراك در اوصاف سلبى ملازم اشتراك در ماهيت نيست تا مثل ثابت شود و اگر اين را بپذيريم گوئيم چرا برخى اجسام قادر بالذات نباشند، اينكه گفته: اجسام متساويند و اگر يكى چنين باشد بايد همه چنين باشند گوئيم: چه دليلى داريد كه همه اجسام مثل هم باشند.
اگر گويند: جسم معنائى ندارد جز اينكه از هر جهت كشش دارد و جاگير است و در اين معنا تفاوتى ميان آنها نيست.
گوئيم: كشش و جاگيرى از اوصاف و لوازم جسمند و بسا كه چند ماهيت مختلف در برخى لوازم مشترك باشند.
پذيريم كه قدرت آنها جدا از ذاتست چرا بدين قدرت نتواند جسم و زندگى آفريند، اينكه گفته قدرت همه ماها مشتركند در ناتوانى و اين ناتوانى حكمى است مشترك و علتى مشترك لازم دارد و آن جز اين نيست كه قدرت ما ذاتى نيست گوئيم همه اين مقدمات ممنوع باشند ما نپذيريم كه ناتوانى را علّتى بايد چون امريست عدمى و عدم علت نخواهد، گو بپذيريم كه امر وجوديست ولى آنها معتقدند كه بسيارى از احكام را علّتى نيست چرا اينجا چنين نباشد.
بپذيريم كه آن علت خواهد، چرا ميگوئيد حكم مشترك را علّت مشترك بايد
آيا قبح يك حكم نيست با اينكه چند علت دارد چون ستم، دروغ و جهل، پذيرفتيم كه علّت مشترك بايد، ولى نپذيريم كه هيچ وجه اشتراكى نيست جز اينكه همه قدرت ذاتى نداريم ولى چرا اين قدرت در برخى وسيله خلق جسم و زندگى نباشد.پ و اما اعتراض در وجه دوم اينست كه صرف مخالفت اين قدرت با قدرتهاى ديگر سبب امتياز آن نيست براى خلق جسم و زندگى بلكه براى خصوصيتى است كه بدان از قدرتهاى ديگر ممتاز است و آن خصوصيت در آنها نيست، و نظير اين سخن است كه گفته شود مخالفت آواز با سفيدى سختتر نيست از مخالفت آن با سياهى، و اگر اين مخالفت مانع از آنست كه هوا ديده شود بايد سبب شود كه سفيدى هم ديده نشود.
و چون اين سخن فاسد است آن سخن آنها هم فاسد است و عجب است از قاضى كه چون اين وجوه را از اشعريه در مسأله رؤيت حكايت كرده همه را با اين اعتراضها انتقاد كرده سپس خودش در اين مسأله كه پايه اثبات نبوّت و ردّ بر منكران رسالت است بدان تمسك جسته.
و اما وجه سوّم كه اگر اين اصل درست باشد دليلى براى اثبات نبوت نماند گوئيم: يا قول بصحت نبوت فرع فساد اين اصل است يا نيست اگر باشد نميشود فساد اين اصل را فرع صحت نبوت دانست زيرا دور لازم آيد و اگر نيست اين سخن بيهوده گردد.
و اما اعتراض در وجه آخر اينست كه سخن در امكان غير از سخن در عمل است و ما نميگوئيم اين حالت براى هر مدعى حاصل است بلكه بسا در هزارها سال يكى بچنين مقامى رسد و اين كه شما گوئيد لازم نيايد، اين بود سخن در نوع يكم سحر و جادو.
نوع دوم از سحر و جادو سحر وهمپرستان و نفوس توانا است
پگفتند: مردم در باره آنچه هر كس بكلمه (من) بدان اشاره كند اختلاف دارند كه چيست؟ برخى گويند همين پيكره جسمانيست و برخى گويند جسمى است لطيف و در آن روان و دوانست، و برخى گويند موجوديست آسمانى نه جسم و نه جسمانى اگر گوئيم انسان همين ساختمان جسمانيست ترديد نيست كه مركب از اخلاط اربعه است چرا روا نباشد كه در يك دورانى، در يك سرزمين مزاجى باشد كه جسم آفرين و دانا بامور نهان از ما باشد و اين سخن بنا بر اينكه انسان جسم لطيف روان در تن است هم مىآيد.
و امّا اگر بگوئيم انسان نفس ناطقه است و جدا از تن چرا روا نباشد كه نفوس مختلف باشند و برخى نفوس خود بخود توانا بر اين حوادث باشند و آگاه بر اسرار نهان و دليلى بر خلاف اين احتمال نيست جز وجوه گذشته كه بطلان آنها روشن شد.
از آن پس چيزى كه اين احتمال را تأييد كند وجوه چند است.
يك: آدمى ميتواند بر سر يك تيرى كه روى زمين است راه برود و اگر آن را روى يك پرتگاه پل كنند نميتواند بر آن راه رود و اين علّتى ندارد جز اينكه توهم سقوط سبب آن شود.
دوم: همه پزشكان دچار بخوندماغ را از نگاه بر چيزهاى سرخ منع كنند و غشى را از نگاه بچيزهاى درخشان و چرخان و اين براى آنست كه وهم در نفوس اثر بخش است.
سوم: مؤلف شفاء در طبائع الحيوان از ارسطو نقل كرده كه جوجه مرغ چون
بسيار با خروس آوازه خواند بر ساق او مانند خروس چيزى برويد و مؤلف شفاء گفته اين دليل است كه احوال تن پيرو احوال نفس است.پ چهارم: همه امتها اتفاق دارند كه دعاء اجابت پذير است و گويند دعاء زبانى بىتوجه دل كم بركت و بىاثر است، و اين دليل است كه همت و نفس را اثريست و همه ملتها و كيشها آن را پذيرفتهاند.
پنجم: اگر انصاف دهى، دانى كه علّت نزديك همه كارهاى جانوران جز خاطرههاى دل آنان نيست، زيرا نيروى حركت طبعى و منش وار در اندام براى كار و بيكارى هر دو آماده است و ترجيح يكى بر ديگرى جز تصور زيبائى و لذت يا تصور زشتى و آزار و زيان نيست و همين خاطرههايند كه اندام را براى كار بحركت آرند پس از آمادگى كه دارند، و چون خاطرهها مبدء مبادى كارهايند دور نيست كه خود علّت بيواسطه كارى شوند.
ششم: اين خاطرهها بحكم تجربه و ديد سبب چگونگيهائى شوند در ابدان چنانچه در خشم مزاج بسيار داغ شود، از يكى پادشاهان حكايت است كه فلج شد و همه پزشكان از درمانش درماندند و يك پزشك استاد بىاجازه بر او وارد شد و او را بباد دشنام و بدگوئى گرفت و فحش ناموسى باو داد و او سخت خشمگين شد و از خوابگاهش يكباره جستن كرد، و آن بيمارى مزمن و مهلك درمان شد، و چون رواست خاطرهها علّت پديدههاى تن باشند، دور نيست كه علّت پديدههاى برون از آن شوند.
هفتم: چشم زخم مورد اتفاق خردمندانست و آن هم دليل امكان گفته ما است.پ چون اين را دانستى گوئيم نفوس جادوگر گاهى بخودى خود توانايند بر كارهاى جادوئى و نيازى بكمك ابزار و وسائل ندارند و گاهى توانائى آنها كم است و نيازمند بآنند، و تحقيقش اينست كه چون نفس نيرومند و چيره بر تن باشد و
بخوبى پيوسته بجهان آسمانى است گويا يك روح آسمانيست و ميتواند در موادّ اين جهان اثر بخشد، و اگر ناتوان و دچار لذتهاى اين بدنست هيچ تصرفى جز در همان بدن ندارد، و چون خواهد در بدن ديگر تصرف كند تمثال او را گيرد و در برابر خود نهد تا ديده بدان مشغول شود و خيال بدنبالش آيد و نفس ناطقه هم بدان رو كند و اثر نفس و روح در آن پديد گردد از اين رو همه امتها اتفاق دارند كه هر كه پيرامون اين كارها است ناچار است از دلخواه ببرد و رياضت كشد و كم بخورد، و از مردم كناره گيرد، و هر چه اين امور كاملتر باشد اثرش بيشتر است، در صورتى كه نفس از نظر ساخت خود با اين كار هم آهنگ باشد اثر بزرگى دارد.
و علتش اينست كه چون نفس بيكسو رو كند همه نيرويش در آن بكار رود و چون بكارهاى بسيار پردازد نيرويش تفرقه شود و بر آنها و بهر كدام اندكى رسد و از اين رو دو آدمى كه ذهن برابر دارند اگر يكى بيك صنعت پرداخت و ديگرى بدو صنعت، يك صنعتى نيرومندتر شود از ديگرى، و كسى كه خواهد حق در يك مسأله را بداند بايد خاطر خود را از مسائل ديگر برهاند تا كارش آسانتر باشد.پ آدمى كه همّ و همتش دنبال لذت و شهوتست نفسش غرق در آنست، و نتواند كار خارقى انجام دهد، در اينجا آفت ديگر هم هست از اين نظر كه اين نفس عادت بلذت كرده از نخست و بكار پديد نمودن اعمال غريبه نپرداخته و بمنش خود نسبت باولى شوق دارد و از دومى نفرت، و تا اولى را بدلخواه بيابد كجا بدومى گرايد و روشن شد كه ارتكاب چنين كارها ميسّر نيست مگر با تجرّد از احوال جسمانيه، و گوشهگيرى و يكباره دل دادن بعالم صفا و ارواح.
و اما اوراد براى اينست كه چون ديده را بايد بامور مناسب اين عرض واداشت گوش را هم بايد بدان گماشت، زيرا چون همه حواس رو بيك عرض آرند نفس بهتر بدان متوجه گردد، و اگر اوراد الفاظ نامفهوم باشند، نفس را حيرت و دهشت رخ دهد و در اين ميانه از محسوسات رو برگيرد و بدان كار رو آورد و بكوشد و اثر نفسانى نيرومند شود و غرض حاصل گردد، و همچنين است دود كردن.
پگفتهاند: البته ثابت شده كه اين اندازه از نيروى نفسانى خود بخود اثر بخش است، و اگر نوع اول جادو كه استعانت باخترانست بدان پيوندد اثرش بيش شود، و در اينجا دو نوع اثر بخش ديگر هم هستند.
يكم- جانها كه از تن جدا شدند بسا بسيار مانند اين نفساند در قوت و اثر و چون اين نفس پاك شود بسا كه آن ارواح مجذوب او گردند و در انجام آن كار باو كمك دهند.
دوم نفوس ناطقه چون از كدورت بدن پاك شوند از ارواح آسمانى فيض گيرند و بكمك آنها بكارهاى خارق العاده دست يابند اينست شرح جادوى وهمجويان و وردخوانان.
نوع سوم سحر و جادو استعانت بارواح ارضيه است
پبرخى از فلاسفه متأخر و معتزله منكر جن شدهاند، امّا فلاسفه بزرگ آن را منكر نشدند جز آنكه آنها را ارواح ارضيه نامند كه در گوهر خود از هم جدايند برخى خوبند و برخى بد و آزار كن، خوب آنها پرى و بدشان كفار جن و ديوان سپس جمعى از آنها گفتند: اين ارواح جواهريند خوددار نه مكان دارند و نه در مكانى جا دارند، توانا، دانا، مدرك امور جزئيهاند و پيوست نفس ناطقه بدانها آسانتر است از پيوست او بارواح آسمانى ولى نيروى حاصل از پيوست با آنها سستتر است از نيروى پيوست با ارواح آسمانى.
اما اينكه پيوست با آنها آسانتر است براى بيش بودن رابطه است و هم شكلى كاملتر با آنها از هم شكلى با ارواح آسمانى و اما اينكه نيروى پيوست با ارواح آسمانى بيشتر است براى اينست كه نسبت آنها با ارواح ارضيه چون خورشيد است با شعله و چون دريا با قطره و شاه با رعيت، گفتهاند اگر چه برهان قطعى بوجود
اين چيزها نيست ولى احتمال و امكانش هست و اصحاب اين فن بتجربه يافتهاند كه پيوست با ارواح ارضيه بكارهاى آسان و اندكى از ورد و دود و رياضت بدست شود و اين نوع را عزائم و عمل تسخير جن نامند.
نوع چهارم از سحر خيالگيرى و چشمبندى است
پو اين نوع چند مقدمه دارد.
يكى: خطاى بسيار ديد چنانچه كشتى نشسته بيند كشتى ايستاده و شط روانست و اين دليل است كه ايستاده را در حركت بيند و بعكس، يك قطره فرو گير را خطى راست بيند و يك آتش گردان سريع را دائرهاى از آتش، يك گنبد را در ميان آب يك حباب بيند و يك چيز كوچك را در مه بزرگ، و چون بخار زمين كه قرص خورشيد را هنگام برآمدن بزرگ نمايد، و چون از آن بگذرد و بالا گيرد خرد باشد، و اما اينكه چيز بزرگ از دور خرد ديده شود كه روشن است، اين چيزها رهبرى كردند كه بسا چشم بيك سببى چيزى را بر خلاف واقع بيند.
دوم: ديده چون در فرصت كافى چيزى را بيند آن را خوب درك كند، و اگر بدنبال هم آيند و بىفرصت باشد بهم آميزند و از هم ممتاز نگردند، از اين رو اگر سنگ آسيا از مركز تا محيط برنگهاى مختلف رنگ آميزى شود و بچرخد بيك رنگ ديده شود كه تركيبى است از همه اين رنگها.
سوم: اگر دل و نفس مشغول چيزى باشد بطور كامل بسا چيز ديگر برابر حس آيد و آن را نيابد. چنانچه كسى در ورود بپادشاه بآدم ديگر برخورد كه با او سخن گويد ولى او را نشناسد و سخنش را نفهمد، چون دلش بديگرى مشغول است و يكى در آينه مينگرد كه خاشاك چشم خود را بيند و آن را بيند و آنچه در جاى
ديگر چهرهاش از آن بزرگتر است نبيند، بسا قصدش اينست كه صفحه آينه را بررسى كند و آنچه در آينه منعكس است در نيابد.پ چون اين مقدمهها را دانستى برايت آسانست كه بفهمى اين نوع جادو چيست و شعبده باز استاد، كارى كند كه حاضران را سرگرم سازد و چشم آنها را بگيرد، و چون خوب آنها را فريفت و چشم آنها را بخود دوخت شتابانه كارى ديگر كند كه بر آنها نهان ماند، و بكار يكم آنها را سرگرم كرده و دومى را شتابانه انجام داده و چيزى بر آنها پديد گردد كه بر خلاف انتظار آنها است، و از آن در شگفت مانند، و اگر خاموش باشد و سخن دلفريبى نگويد كه حاضران را سرگرم نمايد بضدّ آنچه خواهد كرد، بينندهها همه كارهايش را بفهمند و تعجبى نكنند.
و اين معنى سخن آنها است كه شعبده باز چشم بند است يعنى ديدهها را بجز آن كارى كه قصد دارد ميكشاند، و هر چه چشم و دل آنها را بهتر ببرد كارش استادانهتر است، و هر چه ديد را پريشانتر كند كار او را بهتر سازد چنانچه شعبدهباز در يك جاى درخشان باشد و ديده را خيره كند، يا در تاريكى باشد، و رنگهاى روشن تند هم چشم را ميزنند و رنگهاى سياه را ديده خوب تشخيص نميدهد، اين كليات سخن است در باره اين نوع سحر.
نوع پنجم از سحر [تركيب ابزارى به نسبت هندسى]
پكارهائيست كه ناشى شوند از تركيب ابزارى به نسبت هندسى يا بخيال انگيزى، چون دو سوارى كه با يك ديگر ميجنگند، يا سوارى كه بوقى بدست دارد بر پشت اسبى و در هر ساعت از روز بوق ميزند بىآنكه كسى دست باو زند و چون صورتها كه نقاشان روم و هند بكشند و بسازند و بيننده آنها را با آدمى زنده فرق نگذارد: و آنها را در حال خنده و يا گريه ميسازند، تا آنجا كه خنده
شادى و خنده شرم و خنده شماتت را هم مجسّم مينمايند.پ و اينها نيرنگهاى صنعتى است و جادوى جادوگران فرعون از اين نوع بوده، و ساعت سازى و جر اثقال از اين بابست و نبايد جزء سحر شمرده شوند، چون بوسيله صنعت است و هر كس ميتواند سبب آنها را بفهمد ولى چون در اين زمانه اطلاع فنى بدانها دشوار است و كمتر كسى وارد صنعت آنها است، اهل ظاهر آنها را هم سحر شمردند.
و از اين باب است آنچه كه ارجعانوس موسيقار (ارجميانوس خ ب) در هيكل قديم اورشليم ساخت هنگام تجديد ساختمان آن و داستانش اينست كه در بيابانى گذر كرد و بيك جوجه پرنده بر اصل برخورد كه پرنده مهربانيست، آن جوجه سوت اندوه بارى ميزد بخلاف سوت بر اصل ديگر، و بر اصل دانههاى لطيف زيتون را مىآوردند و نزد او ميانداختند، برخى را ميخورد و مقدارى هم بجا ميماند كه بيش از نيازش بود، و اين موسيقار آنجا ايستاد و انديشيد كه سوت او بر خلاف پرندههاى ديگر حزن آور است و مهرانگيز كه پرندهها را بكمك خود ميكشاند و برايش خوراك مىآورند.
لذا ابزار سوتى ساخت كه در برابر باد همان سوت را ميداد و آن را آزمايش كرد تا آنجا كه بر اصل را بخود جلب كرد و برايش زيتون مىآوردند بگمان اينكه از جنس آنها است، و چون كارش درست درآمد خود را بصورت ناسكان درآورد و وارد هيكل اورشليم شد، و از شبى كه اسطرخن (اسطرخس خ ب) در آن دفن شده بود پرسيد: آن ناسكى كه هيكل را ساخته بود و باو گفتند شب يكم ماه آب بوده.
او پرنده مجوّف بشكل بر صله ساخت و بالاى هيكل واداشت و رويش قبهاى نهاد و فرمود تا در يكم آب در آن را باز كنند، و براى وزيدن باد بدان مجسمه آواز بر صله بلند ميشد و پرندههاى بر اصل زيتون مىآوردند و در آن گنبد ميريختند و هر روز پر از زيتون ميشد، و مردم معتقد شدند كه اين از كرامات مدفون در
آنست، و در اين باب انواع بسيارى وجود دارد كه شرح آنها مناسب اينجا نيست.
نوع ششم از جادو [بكار بردن دارو]
پبكار بردن دارو است مانند داروئى كه عقل را ببرد يا ذرههاى سكرآور چون مغز خر كه چون بخورد كسى دهند كمخرد شود، و نميتوان منكر خاصيتها شد چون خاصيت كهرباء روشن است، ولى مردم در باره آن پر گفتند و راست و دروغ را بهم آميختند.
نوع هفتم جادو [تسخير دلها]
پتسخير دلها است مانند اينكه جادوگر گويد من اسم اعظم را ميدانم يا جن فرمان مرا ميبرند، و اگر شنونده ضعيف العقل و بىتجربه باشد بدان فريفته شود و هراسى او را گيرد و حواسش ناتوان گردد، و جادوگر با او هر چه خواهد كند كسى كه تجربه اندوخته ميداند تسخير دلها وسيله انجام كارها و پردهپوش رازها است.
نوع هشتم جادو [سخن چينى]
پسخنچينى و دو بهمزنيست با نيرنگهاى گوناگون و آن ميان مردم شايع است و اين خلاصهايست در بيان اقسام جادو و شرح انواع و اصناف آن و خدا داناتر است.
[اقوال مسلمانان در باره جادو]
پمسأله 11- أقوال مسلمانان در باره اينكه اين انواع جادو ممكن هستند يا نه؟ معتزله همه را منكرند جز جادوى خيال انگيزى و تأثير برخى داروهاى خردبر و دو بهمزنى و سخنچينى، و بسا كسى كه معتقد بآنها است و آنها را جائز داند كافر شمارند.
پو أهل سنت روا دارند كه جادوگر در هوا بپرد و آدم را بصورت خر درآورد و خر را بصورت آدم جز اينكه گويند خالق همه اين چيزها خدا است هنگام ورد خواندن جادوگر نه اينكه فلك يا اختر مؤثر باشد، و اما فلاسفه و منجمين و صابئه همان را گويند كه بيانش گذشت.
و اصحاب ما در ردّ قول صابئه دليل آرند كه عالم پديد شده است و بايد آفرينندهاش قادر باشد زيرا مقدور او بايد ممكن باشد و امكان در همه ممكنات يكسانست و همه ممكنات مقدور خدايند و اگر يكى از آنها سبب ديگرى داشته باشد لازم آيد كه مقدور خدا نباشد و اين مستلزم عجز خدا است و آن محال است و ثابت شد كه وقوع هر ممكنى جز بقدرت خدا محال است و بنا بر اين عقيده صابئه باطل است.
گفتهاند چون اين نوع ثابت شد گوئيم وقوع اين خوارق عادت مانعى ندارد كه خدا را عادت باشد هنگام جادوى جادوگران چيزى آفريند، و بر وقوعش دليل آوردهاند از قرآن باين آيه كه «نبودند زيان رسان بدان هيچ كس جز بفرمان خدا» و استثناء دليل است بر حصول أثر بسبب آن.
[اخبار]
و از اخبار.
پ1- روايت شده كه پيغمبر را جادو كردند، و در او اثر كرد تا فرمود:
بنظرم آيد كه چيزى را گفتم و كردم با اينكه نه گفتمش، و نه انجامش دادم، و روايت است كه زنى يهودى او را جادو كرد و طلسم را زير سنگ چاه نهاد، و چون آن را درآوردند، اين عارضه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم برطرف شد، و معوّذتين بسبب آن نازل شدند.پ 2- زنى نزد عائشه آمد، باو گفت من جادوگرم، آيا توبه دارم، پرسيدش جادويت چيست؟ گفت: رفتم در بابل هاروت و ماروت تا جادو آموزم بمن گفتند اى كنيز خدا عذاب آخرت را بكار دنيا براى خود مخر، و نپذيرفتم، بمن گفتند: برو و بر اين خاكستر بشاش، رفتم بشاشم و با خود فكر كردم كه نميكنم
و نزد آنها آمدم و گفتم: كردم، گفتند: براى كارت چه ديدى؟ گفتم چيزى نديدم گفتند تو بر سر كار خودى از خدا بترس و مكن و نپذيرفتم، گفتند برو و همان را بكن، و رفتم و كردم، و ديدم يك سوار با روپوش آهن از فرجم بيرون آمد و بآسمان بالا رفت، و آمدم و بآنها گزارش دادم.
گفتند: ايمان از دل تو بيرون رفت و خوب جادوگرى شدى، گفتم چگونه است، گفتند هر چه بخواهى و در خاطر آورى مىشود، من گندم در خاطر آوردم و ناگاه گندمى حاضر شد، گفتم: كاشته شو، كاشته شد، و همان ساعت خوشه كرد گفتم: آرد شود، آرد شد، گفتم: نان شو، نان شد، و من هر چه خواهم در دل خود آرم و موجود شود، عائشه گفت تو توبه ندارى.پ 3- حكايات بسيارى كه در اين باب آوردهاند، و مشهورند، اما معتزله بچند دليل آن را منكرند.
يكم: قول خدا «و رستگار نشود جادوگر هر جا آورد، 69- طه».
دوم: خدا فرموده در وصف محمّد صلى اللَّه عليه و آله «و ستمگران گفتند شما پيروى نكنيد جز از مردى جادو شده، 48- اسرى» و اگر جادو شده بود اين گفته مذمتى نداشت.
سوم: اگر جادو اثر كند امتيازى ميان معجزه و جادو نباشد، سپس گفتهاند اين دلائل يقين آورند، و آنچه شما آورديد اخبار آحادند و معارض با اين دلائل نتوانند بود.
[در عدم قبح و منع جادوگرى]
پمسأله 12- در اينكه علم جادوگرى نه زشت است و نه ممنوع، محققان بر آن اتفاق دارند، زيرا دانش در ذات خود شريف است و هم براى عموم قول خدا «آيا برابرند آنان كه دانند و آنان كه ندانند، 10- الزمر» و براى آنكه اگر جادو را ندانند امتياز دادن ميان آن و معجزه را نتوانند، و علم بمعجزه واجب است و مقدمه آن هم واجب است، و اين دليل است بر اينكه تحصيل علم بسحر واجب است و واجب چگونه حرام باشد.
[در كفر جادوگر]
پمسأله 13- جادوگر كافر است يا نه؟ فقهاء در آن اختلاف دارند، از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: هر كه نزد كاهن يا جادوگر رود و او را باور دارد البته كافر است بدان چه بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرود آمده، بدان كه نزاعى ميان امت اسلام نيست كه هر كه اختران را مدبر و خالق جهان و حوادث جهان داند از خوب و بد كافر است، و اين همان نوع يكم از سحر است.
و اما نوع دوم كه معتقد شود روح آدمى نيرومند گردد تا آنجا كه جسم و زندگى و قدرت و تغيير شكل پديد آرد اظهر اينست كه امّت اسلام بر كفر او اجماع دارند، و اما نوع سوم كه معتقد شود جادوگر از تصفيه و خواندن ورد و دود كردن برخى داروها بآنجا رسد كه خدا در دنبال كار او بر سبيل عادت آنها را پديد كند معتزله همه او را كافر دانند و گفتهاند: با اين عقيده ممكن نيست پيغمبران بر حق را شناخت.
و اين گفته زشتى است زيرا كسى را رسد كه گويد: اگر مدّعى نبوت دروغگو باشد نبايد خدا اين چيزها را بدست او پديد آورد تا مايه اشتباه گردد، ولى اگر مدعى نبوّت نشود و اين امور را پديد آورد اشتباهى بميان نيايد و امتياز ميان حق گو و باطل جوانيست كه براى حق گو اين امور بدنبال دعوى نبوّت محقق شوند، و اما انواع ديگر جادو كه شمرديم شكّى نيست كه مايه كفر نباشند.
اگر گويند: چون يهود سحر را بسليمان بستند خدا در تبرئه او فرمود:
«و كافر نشد سليمان» و اين دليل است كه هر جادو و سحرى كفر است، بعلاوه فرمود «ولى شياطين كافر شدند كه سحر بمردم مىآموختند» و اين هم مقتضى است كه هر سحرى كفر باشد، و از دو فرشته هم حكايت كرده كه آنها بكسى جادو نياموختند جز اينكه گفتند «همانا ما فتنهايم پس تو كافر مشو» و اين هم دلالت دارد كه هر سحرى كفر است.
گوئيم: حكايت حال را بس كه يك صورت كفر وجود داشته باشد و آن را حمل كنيم بر كسى كه معتقد بخدائى ستارگانست سپس پس از ايراد مسأله 14 در
باره حكم كشتن ساحر گفته: اينست كليات سخن در باره سحر و جادو و اكنون بر گرديم بتفسير آيه.پ قول خدا «ولى شياطين كافر شدند و جادو بمردم مىآموختند» ظاهر آيه اينست كه كفر آنها براى آموختن جادو بوده، زيرا وصف مشعر بعليت است، و آموختن آنچه كفر نباشد كفر نيست، پس آيه دليل است كه تعليم جادو كفر است و مانع را رسد كه گويد: وصف مشعر بعليت نيست و معنا اينست كه شياطين كفر آوردند، و جادو هم مىآموختند.
اگر گوئى: اين مورد اشكال است، زيرا خدا در اين آيه خبر داده كه دو فرشته بمردم جادو مىآموختند، و اگر آموختن جادو كفر باشد لازم شود، دو فرشته را كافر دانند با اينكه همه فرشتهها معصومند، و بعلاوه شما دليل آورديد كه هر جادو كفر نيست.
گوئيم: لفظ مشترك همه نامدارانش را نگيرد و ما اين جادو كه كفر است همان نوع اول دانيم كه عقيده بخدائى اختران است و آن جادوئى است كه كفر است شياطين هم براى اينكه اين جادو را آوردند كافر شدند نه بانواع ديگر و راجع بدو فرشته گوئيم: نپذيريم كه اين نوع از جادو را آموختند بلكه بسا از اقسام ديگر آن بوده، چنانچه خدا فرموده «از آنها ياد ميگرفتند آنچه وسيله جدائى ميان مرد و جفت او است».
«و بعلاوه اگر مقصود تعليم اين نوع جادو هم باشد در صورتى كفر است كه مقصود آموزگار اين باشد كه شاگرد آن را حق داند و درست و اما اگر آن را بياموزد براى اينكه از آن كناره گيرد كفر نيست، و آموختن فرشتهها براى اين بوده كه مكلف از آن دورى كند كه فرموده «بكسى نمىآموختند تا ميگفتند ما فتنهايم» و اما قصد شياطين از آموختن آن اعتقاد حق بودن اين چيزها بوده است، و فرق روشن است.
پمسأله 15- نافع و ابن كثير و عاصم و ابو عمرو «لكنّ» با تشديد خواندند
ولى ديگران بتخفيف نون خواندند اما اينكه فرموده وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ چند مسأله دارد.
1- در لفظ (ما) دو وجه است يكى اينكه بمعنى «الّذى آنچه» باشد و بر اين معنا سه قول است، عطف باشد بر سحر كه آنچه بر دو فرشته هم نازل ميشده تعليم ميدادند، يا عطف باشد بر ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ يعنى پيرو خواندن افتراء شيطان بودند و پيرو آنچه بر دو فرشته فرو شده بود، زيرا سحر يك قسم آن كفر بود و آن همانى بود كه شياطين ميخواندند و يك قسم آن كفر نبود چون تأثير در تفرقه زن و شوهر و آن نازل بر ملكين بود و خدا گويا از يهود گزارش داده كه پيرو هر دو بودند.
و يا اينكه عطف باشد بر ملك سليمان، يعنى آنچه شياطين ميخواندند افتراء بر ملك سليمان بود و هم بر آنچه بدو فرشته نازل بود، ابو مسلم اين را اختيار كرده و منكر است كه سحر بر دو فرشته نازل باشد، و چند دليل بر آن آوردهاند.
الف: زيرا اگر سحر بر آنها نازل شود بايد از خدا باشد و آن روا نيست چون سحر كفر است و عبث و انزال آن بر خدا روا نيست.
2- اينكه قول خدا «شياطين كافر شدند كه جادو بمردم مىآموختند» دليل است كه آموختن جادو كفر است، و اگر ثابت شود كه آنها چنين كردند بايد كافر باشند و آن باطل است.
3- چنانچه روا نيست پيغمبران جادو آموزند فرشته را بطريق اولى روا نباشد.
4- جادو را جز بكافران و فاسقان و ديوان سركش نسبت ندهند، و چگونه كارى كه خدا از آن نهى كرده و بدان سزاى كيفر نويد داده بخدا بسته شود، جادو جز امرى بيهوده و اشتباه كارى نيست و رسم خدا ابطال آنست چنانچه در داستان موسى فرموده «آنچه شما آورديد جادو است و البته خدا باطلش سازد».
پسپس در تفسير آيه براهى رفته كه با اكثر مخالفين مخالف است، گفته:
چنانچه شياطين جادو را بملك سليمان بستهاند با اينكه ملك سليمان از آن بدور است، همچنان جادو را نسبت دادند به «ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ» و آن هم از جادو بدور است، براى اينكه نازل بدانها شرع است و دين و دعوت بنيكى و آنان همينها را بمردم ياد ميدادند و ميگفتند ما وسيله آزمون هستيم براى تأكيد در پذيرش و فرمانبرى، ولى برخى پذيرفتند و ديگران از آن رو گرداندند «و آموختند از آن دو» يعنى فتنه و كفر باندازهاى كه جدائى اندازند ميان مرد و جفتش، اين تقرير مذهب أبى مسلم است.
وجه دوم: اينست كه «ما» نفى باشد و عطف باشد به «ما كَفَرَ سُلَيْمانُ» يعنى سليمان كافر نشد و بدو فرشته هم جادو نازل نشد، چون جادوگران جادو را بسليمان مىبستند و ميگفتند از همانست كه بدو فرشته نازل شده در بابل كه هاروت و ماروت بودند، و خدا هر دو گفته آنها را رد كرد، و پس از آن فرمود «و بهيچ كس جادو نياموختند بلكه از آن بسختى غدقن كردند، و اينكه گفتند «همانا هر دو فتنهايم و تو كافر مشو» يعنى وسيله آزمونيم كه شما را از جادو نهى كنيم تا مبادا كافر شويد.
و بدان كه اينها پنج قولند در تفسير آيه و قول يكم بهتر است از همه زيرا عطف «ما أُنْزِلَ» بر آنچه پهلوى آنست بهتر است از عطف بر آنچه از آن دور است مگر دليلى آيد و اينكه گفتهاند لازم آيد خدا جادو نازل كرده باشد، گوئيم شرح چيزى گاهى براى تشويق بانجام آنست و گاهى براى جلوگيرى از آن و دور كردن مردم از آن چنانچه شاعر گفته.
(بدى را دانستم نه براى آنكه دنبالش بروم بلكه تا از آن پرهيز كنم) اينكه دوباره گفته آموختن جادو كفر است چون خدا فرموده «شياطين كافر شدند كه تعليم دادند بمردم جادو» گفتيم در صدق اين جمله كافى است يك نوع جادو كفر باشد، و آن تعليم جادو است با اعتقاد باينكه كواكب خدايند و با قصد
اثبات اين عقيده، و اينكه دربار سوم گفته آموختن جادو براى انبياء هم روا نيست تا چه رسد بفرشتهها.
گوئيم اگر مقصود از آن آگاهى بر ابطال آن باشد چرا بر پيغمبران روا نباشد و اينكه گفته جادو را بكفار و سركشان وابندند و چگونه بخدا كه از آن نهى كرده نسبت توان داد؟ گوئيم فرق است ميان عمل و تعليم، علاوه ممكن است بيك نظر حرام باشد و بيك نظر جائز.پ مسأله دوم: حسن «ملكين» بلام كسره دار خوانده و از ضحاك و ابن عباس هم روايت است و در مقصود آن اختلاف است حسن گفته دو عجمى نبريده در بابل بودند كه جادو ياد ميدادند و گفته شده: دو پادشاه خوب بودند ولى قرائت مشهوره با لام فتحه دار است يعنى دو فرشته كه از آسمان نازل شدند بنام هاروت و ماروت و سپس گفتند همان جبرئيل و ميكائيل بودند و ديگران را هم گفتهاند، براى كسر لام چند دليل آوردند.
1- آموختن جادو بفرشتهها سزاوار نيست.
2- چگونه رواست فرشته نازل شود با اينكه خدا فرمايد «اگر فرشته فرو آريم كار بگذرد و سپس مهلت نيابند، 9- الانعام».
3- اگر دو فرشته فرو شوند يا بصورت دو مرد باشند يا نه در صورت يكم جلوه دادن آنها بصورت دو مرد اشتباه كارى است و روا نيست و در صورت دوم مخالف قول خدا است كه «اگر او را فرشته مقرّر سازيم بايدش مردى نمائيم، 10- الانعام) و جواب از اعتراض يكم در بيان حكمت نزول فرشته بيايد و جواب از دوم اينست كه اين آيه با قرائت ملكين بمعنى فرشته خاص است و متواتر و بر آن آيه عام مقدم مىشود.
و جواب از سوم اينست كه بصورت دو مرد بودند و بر مكلّفان زمان انبياء لازم بود كه هر كه بصورت آدمى بينند بطور قطع او را آدمى ندانند و در زمان رسول صلى اللَّه عليه و آله هر كه دحيه كلبى را ميديد نبايد او را يك آدمى شناسد و بايد در
ترديد باشد.پ مسأله سوم: گفتيم فرشتهاند آيا چرا فرود آمدند؟ از ابن عباس روايت است كه براى پاسخگوئى بفرشتهها بود كه از گناه آدميزاده و از اينكه خدا به آنها مهلت ميدهد و خصوص پس از جادوگرى آنها تعجب كردند، و خدا از آنها خواست تا داناتر و زاهدتر و ديندارتر خود را انتخاب كنند براى فرو شدن بزمين و آنها از ميان خود هاروت و ماروت را انتخاب كردند و خدا شهوت آدمى بدانها داد و آنها را بزمين فرستاد، و شرك و آدم كشى و زنا و ميخوارى را بر آنها غدقن كرد.
فرو شدند و زيباترين زنها بنام زهره نزد آنها رفت و ويرا بخود خواندند و او نپذيرفت جز پس از آنكه بتپرستند و مىنوشند و آنان در آغاز سر باز زدند ولى شهوت بر آنها چيره شد و همه را انجام دادند، و چون مى نوشيدند و بت پرستيدند گدائى نزد آنها آمد، زهره گفت: اگر او بيرون رود و آنچه از ما ديده بمردم بگويد كار ما تباه شود، اگر خواهيد دست شما بمن برسد اين مرد را بكشيد.
نخست خوددارى كردند، ولى او را هم كشتند، و چون از كشتن او فارغ شدند و آن زن را خواستند او را نيافتند، و آنگه پشيمان شدند و افسوس خوردند و بدرگاه خدا لابه كردند، و خدايشان ميان عذاب دنيا و عذاب آخرت مخير كرد، و عذاب دنيا را برگزيدند، و آنها در بابل ميان آسمان و زمين آويخته شدند و جادو بمردم مىآموزند.
و در باره زهره هم دو قول دارند:
يكى اينكه چون دو فرشته را خداوند بشهوت آدميزاده آزمود، ستاره زهره را با فلكش بزمين فرود آورد تا شد آنچه شد، و باز زهره و فلكش بجاى آسمانى خود برگشتند و آن دو را سرزنش ميكردند بدان چه از آنها ديدند.
دوم اينكه آن زن يك بدكاره بود از مردم زمين و پس از ميخوارى و آدم كشى و بتپرستى با او مواقعه كردند، و اسم اعظم كه بوسيله آن بآسمان بالا ميرفتند
باو ياد دادند و او آن را خواند و بآسمان بالا رفت نامش «بيدخت» بود و خدا او را مسخ كرد و زهرهاش نمود.پ و بدان كه اين روايت فاسد است و مردود و ناپذيرفتنى، زيرا در قرآن بر آن گواهى نيست بلكه آن را از چند راه باطل داند.
يكم: آنچه در آن دليل است بر عصمت فرشتهها از هر گناه.
دوم: اينكه گفتهاند مخير شدند ميان عذاب دنيا و آخرت فاسد است بلكه بهتر اين بود كه مخير شوند ميانه توبه و عذاب زيرا خدا از كسى كه عمرى بت پرستيده توبه پذير است و چگونه از آنها دريغ ميكرد.
سوم: عجبتر از همه اينكه گويند در حالى كه معذبند بمردم جادو آموزند و بدان دعوت كنند و هم كيفر بينند.
و چون فساد اين گفته روشن شد گوئيم سبب فرود آوردنشان چند چيز بوده.
يك: جادوگران در آن زمان بسيار بودند، و جادوهاى ناشناختهاى بكار ميبردند و خود را پيغمبر ميناميدند و آن را معجزه خود وانمود ميكردند و خدا اين دو فرشته فرستاد تا فرمولهاى جادو را بمردم آموزند و آنها بتوانند با مدعيان دروغى نبوّت معارضه كنند و اين بهترين غرض و مقصد است.
دوم: اينكه امتياز معجزه از جادو توقف دارد بر دانستن حقيقت معجزه و جادو و مردم بدان نادان بودند و شناخت حقيقت معجزه براى آنها نشدنى بود، و خدا اين دو فرشته را فرستاد تا ماهيت جادو را براى همين بشناسانند.
سوم: دور نيست كه گفته شود جادو تا آنجا كه مايه جدائى ميان دشمنان خدا و دوستى ميان دوستان خدا بوده براى آنها مباح يا مستحب بود و خدا براى همين دو فرشته را فرستاد كه جادو را بدين غرض بياموزند و مردم آن را از آنها ياد گرفتند و در بدى بكار بردند و مايه جدائى دوستان خدا و الفت دشمنان او شدند.
چهارم: اينكه دانستن هر چيزى خوبست و چون از جادو غدقن شده بايد
آن را فهميد تا از آن دورى كرد چون نهى از آن نامفهوم نشدنيست.
پنجم: شايد جن چند نوع جادو ميدانستند كه آدمى بمانند آنها توانا نبود و خدا فرشتهها را فرو فرستاد تا بآدمى ياد دهند آنچه را بتواند با آن بمعارضه جن پردازد.
ششم: ممكن است براى سخت گرفتن در تكليف باشد كه بفهمد و بدشوارى از آن خوددارى كند و از لذت آن چشم پوشد و ثواب بيشتر برد، چنانچه خدا قوم طالوت را بجوى آب آزمود، «كه هر كه از آن نوشد از من نباشد و هر كه از آن نچشد از من است» و از اينها روشن شد كه دور نيست خدا تعالى دو فرشته را براى ياد دادن جادو بزمين فرو آورده باشد.پ مسأله چهارم: برخى گفتند اين واقعه در زمان ادريس عليه السّلام رخ داده، زيرا چون آن دو فرشته براى اين غرض بصورت آدمى فرو شدند، بايد در آن وقت پيغمبرى باشد كه اين معجزه او گردد، و نميشود خود آنها پيغمبر بشر باشند چون ثابت شده كه خدا از فرشتهها بآدمى پيغمبر نفرستد، و اللَّه اعلم.پ مسأله پنجم: هاروت و ماروت كه بيان دو فرشته است نام عجمى آنها است كه منصرف نشدهاند و اگر از كلمه هرت و مرت بمعنى شكستن بودند بپندار برخى بايد منصرف باشند، و زهرى (هاروت و ماروت) برفع خوانده يعنى «هما هاروت و ماروت» و قول خدا كه «ياد نميدادند جادو را بكسى تا ميگفتند همانا ما فتنهايم» شرح اينست كه آنها بسختى بر حذر ميداشتند از بكار بردن جادو كه ميگفتند «همانا ما فتنهايم» و مقصود از آن امتحان و امتياز فرمانبر از نافرمانست و البته ما راههاى اينكه فرستادن دو فرشته براى تعليم جادو نيكو بوده بيان كرديم كه بهمراه آموختن جادو اندرز ميدادند كه مبادا آن را بكار زنيد بلكه از آن فرق ميان معجزه و جادو را بدانيد و بس، و مبادا بدانستن آن بگناه و فساد و اغراض دنيا بگرائيد.
اما اينكه فرمود: «از آنها ياد ميگرفتند آنچه بدان جدا ميكردند مرد را
از جفتش» در آن چند مسأله است.پ يكم: اينكه با اعتقاد باينكه اين جدائى اثر جادو است شوهر كافر ميشد و از همسر خود جدا ميشد بحكم شرع.
دوم: اينكه: اشتباه كارى و نيرنگ و دوبهمزنى آنها را از هم جدا ميكرد.
مسأله دوم: اينكه مقصود اين نيست كه جادوى آنها بهمين كار منحصر بوده بلكه آگهى بدين صورت آگهى بكارهاى ديگر هم هست زيرا آرامش مرد بهمسر خود معروف است و بيش از هر دوستى است و اگر با جادو بتوان آن را بر هم زد كارهاى ديگر آسانتر است.
اما اينكه فرموده «نبودند زيانزن بكسى» دليل بر گفته ما است كه زيان را مطلق آورده و منحصر بتفريق زن و شوهر نكرده است و ذكر آن براى نمونه است.
اما اينكه فرموده «بِإِذْنِ اللَّهِ» اذن بمعنى فرمانست و خدا جادو را نكوهش كرده و عيب آنها شمرده بدان فرمان ندهد و گر نه نبايد نكوهش آنها كند و بايد آن را تاويل كرد بچند وجه.
1- حسن گفته مقصود اينست كه چون جادو شود خدا جادوگر را آزاد گذاشته و جلو او را نبسته.
2- اصمّ گفته: يعنى با علم خدا جادو اثر ميكند و خدا آن را ميداند چون اذن بمعنى اعلام است و اذان هم از آن آمده و شواهد ديگر هم آورده.
3- زيان دنبال جادو را خدا آفريده و از اين رو باذن او است چنانچه خدا فرموده «همانا گفته ما است كه چون چيزى خواهيم باو گوئيم باش و ميباشد، 41- النحل».
4- مقصود باذن فرمانست و بدين معنا بايد تفريق ميان زوجين بواسطه كفر باشد و آن حكم شرعى است و جز بامر خدا نيست اما قولش «و البته دانستند هر
آينه كسى كه آن را خريده در آخرت خلاقى ندارد» در آن چند مسأله است.پ مسأله يكم: لفظ خريد در اينجا استعاره است بچند وجه، يكم: چون كتاب خدا پشت سر انداختند و بآنچه شياطين ميخواندند چنگ زدند گويا جادو را ببهاى كتاب خدا خريدند دوم: فرشتهها ميخواستند آنها جادو را وانهند و سود آخرت ببرند و چون جادو بكار بستن پيشه كردند بعوض سود آخرت سود دنيا را خريدند سوم: جادوگرى را برياضت خريدند چون بىآن ميسر نبود.
مسأله دوم: بيشتر مفسرين گفتند: خلاق بهره است، و از خلق بمعنى اندازهگيريست و ديگران گفتند بمعنى خلاص است (و شعر اميّه را گواه آن آورده).
در آيه يك پرسش ديگر مانده و آن اينست كه چگونه نخست براى آنها در قول خود «و البته دانستند» دانش ثابت كرد ولى آن را با قول خود «كاش ميدانستند» نفى كرد و جواب آن چند راه دارد يكم: آنان كه دانستند جز آنانند كه ندانستند داناها استادان جادوگر بودند كه كتاب خدا را پشت سر افكندند و نادانها مردم ديگر كه شاگرد آنها بودند، اين جواب اخفش است و قطرب.
دوم: دانا و نادان يكى است و آنچه دانستند جز آنچه است كه ندانستند دانستند كه از آخرت بهره ندارند ولى اندازه سودى كه از دست دادند و زيانى كه دچار شدند ندانستند.
سوم: دانا و نادان يكى است و معلوم هم يكى ولى چون از دانش خود بهره نگرفتند و بدان عمل نكردند و از آن رو گردانيدند دانش آنان چون نادانى شد چنانچه خدا تعالى كفار را كران، لالان و كوران خوانده براى آنكه از اين حواس خود بهره نبرند، بمردى كه كار بيجا كند گويند: كردى و نكردى (پايان).
و همانا من بيشتر سخن دراز او را كه فزونىها دارد در اينجا آوردم چون مناسب مطالب بابهاى آينده است، و براى اينكه بر عقائد فاسده آنها در اين ابواب آگاه شوى.پ يكى از دوستان شيخ بهائى ما- ره- از او گفته بيضاوى را در تفسير اين آيه
پرسيده آنجا كه گفته «و آنچه روايت شده كه آن دو فرشته شكل آدم شدند، و شهوت دار شدند، و بزنى بنام زهره درآويختند و وى آنها را بر گناه و بتپرستى واداشت و سپس بدان چه از آنها آموخت بآسمان برآمد، از يهود حكايت شده و شايد يكى از معماگوئى پيشينيانست و حلّ آن بر روشنفكران نهان نيست، شما آن را شرح دهيد تا ما هم روشنفكر شويم.
شيخ پس از نقل داستان بمانند آنچه رازى در آن روايت كرده گفته: قدماء مفسران عامه آن را از ابن عباس روايت كردند، ولى متأخرانشان آن را نپسنديدند و فخر رازى و ديگران در انتقاد آن سخن بسيارى دارند و گفته: فاسد و مردود و ناپذيرفتنى است بسه دليل، تا آخر آنچه از او در ضمن كلامش نقل كرديم، سپس گفته در همه اين دليلها اعتراض است.
اما يكم: براى آنكه دليلى نيست كه پس از اينكه خدايشان بشكل آدمى كرد و نيروى شهوت و خشم بدانها داد و چون آدميزاده شدند ديگر معصوم مانده باشند چنانچه از داستان روشن است، و اعتراض بر وجه دوم اينست كه تخيير ميان توبه و عذاب گرچه براى آنها اصلح است ولى بمذهب مفسر رعايت اصلح بر خدا لازم نيست بلكه رعايت اصلح بدين معنا نزد ما هم واجب نيست.
زيرا ما هر چه بحال بنده اصلح است بخدا واجب ندانيم چنانچه مخالفان بما بستهاند و بدان بر ما طعن زنند بلكه آن اصلح را بخدا واجب دانيم كه تركش نقض غرض او باشد چنانچه در حواشى تفسير بيضاوى آن را تحقيق نمودم، و بسا خدا ياد توبه را از آنها برد براى مصلحتى كه جز او نداند و بر اين فرض بخلى بر خدا لازم نيايد و اما در وجه سوم اعتراض مىشود كه تعليم در حال عذاب ديدن نشدنى نيست.پ و گمانم اينست كه انتقاد فخر رازى از اين روايت باعث شده كه او آن را حمل برمز نموده و آنچه از پدرم- ره- در حلّ آن شنيدم اينست كه عالم عامل كامل مقرب بدرگاه خدا گاه شود كه بنفس فريبنده خود اعتماد كند و توفيق و عنايت
خدايش او را فرا نگيرد و دست از دانش خود كشد و بدلخواه نفس پليد و پست پردازد و از لذات معنوى چشم پوشد و بپائينتر دركات فرو افتد، و آنكه نادان است و غرق پليدى بسا كه با اين دانشمند هواپرست و هرزه برخورد و توفيق الهى او را فرا گيرد، و از دانش او بهرهور شود، و از پليديهاى عالم ماده برهد و باوج عرفان رسد، و شاگرد در بالاترين درجه سعادت برآيد و استاد بپائينتر درجه شقاوت گرايد.
و در برخى تفاسير ديدم، مقصود از دو فرشته مذكور جانست و دل كه از عالم روحانى فرو شدند بعالم جسمانى تا حق را بپا دارند، و فريفته شكوفه زندگى دنيا شدند و در دام شهوت افتادند و مى غفلت نوشيدند، و با دنياى هرزه درآميختند و بت هوا را پرستيدند، و خودكشى كردند از نظر نعمت جاودانى و سزاوار شكنجه درد آور و عذاب سخت شدند.
و اين داستان را كه علماى عامه از ابن عباس روايت كردند علماى ما هم از امام پنجم عليه السّلام روايت كردند و شيخ جليل ابو على طبرسى- ره- آن را در (ج 1 ص 170- 177) مجمع البيان آورده ولى ميان دو روايت اندك اختلافى است، زيرا در روايت اصحاب ما نيست كه هنگام عذاب ديدن جادو مىآموختند، بلكه صريح است در اينكه تعليم پيش از عذاب بوده، و همچنان در آن نيست كه آن زن اسم اعظم از آنها ياد گرفت و ببركت آن بآسمان برآمد.
و حاصل اينكه اين داستان از طرق ما و طرق عامه هر دو روايت شده و از حكايات بىسند نيست چنانچه از سخن علامه دوّانى در شرح عقائد عضديّه برآيد آنجا كه گفته: اين داستان نه در قرآنست و نه در سنت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دليلى بر درستى آنست.
و دليل آورده كه از دروغها است باينكه اين زن بواسطه آنچه از دو فرشته آموخت يعنى اسم اعظم بآسمان برآيد ولى آنها با اينكه آن را دانند اين كار با دانستن اسم اعظم نتوانند.
پو نهان نيست كه اين دليل او در صورتى تمام است كه خدا- جل اسمه- پس از اينكه مرتكب گناهان كبيره شدند اسم اعظم را از يادشان نبرده باشد و اثبات آن دشوار است (پايان سخن او- ره-).
2- «ْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ
» طبرسى- ره- در (ج 3 ص 146) مجمع گفته اين آيه را دليل آوردند بر اينكه فرشتهها افضل از پيغمبرانند گفتند پس انداختن ذكر فرشتهها در چنين خطابى دليل تفضيل آنها است، زيرا شيوه بر اين نيست كه گويند: امير از اين كار سر نتابد و بلكه پاسبان هم بلكه فروتر را پيش دارند و بزرگتر را بدنبال آرند و گويند: وزير از اين كار سر نتابد و نه پادشاه.
و اصحاب ما از آن پاسخ دادند كه: فرشتهها را پس انداخته براى آنكه همه فرشتهها افضل و پرثوابترند از يك شخص مسيح، و اين را نبايد دليل گرفت كه هر يك از او برترند، و اين مورد خلاف است، و بعلاوه با اينكه ما ميگوئيم انبياء برتر از فرشتهاند، تفاوت را بسيار نميدانيم و در اين صورت تقدم ذكر برتر خوبست نبينى كه خوبست گفت: سرباز نزنند فلان امير و فلان امير در صورتى كه همپايه باشند يا در پايه بهم نزديك باشند.
بيضاوى در (ج 1 ص 319) تفسيرش گفته: بسا تقديم مسيح در عطف براى تكثير فرشتهها است نه بزرگتر بودن آنها، چنانچه گوئى امير بجائى رسيد كه نه رئيس مخالف او است و نه مرءوس.
3- «راستى آنان كه نزد پروردگار تواند» يعنى همه فرشتهها يا مقربان آنها «و از برايش سجده كنند» يعنى با زبونى او را بپرستند و با خوارى «و شريك نسازند با او» ديگرى را.
4- «براى خدا سجده كنند هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمينند» يعنى هم بآفرينش و منش خود فرمانبر اويند و هم فرمان او را ببرند و پيشانى بر خاك نهند، تا همه اهل آسمانها و زمين را فرا گيرد، و هر آنچه جنبد چه در آسمان باشد و چه در زمين و مجردات عطف شده بامور جسمانى و هر كه معتقد است كه
فرشتهها مجردند بدين آيه دليل آورده يا مقصود از آنچه در آسمانها است و در زمين از فرشتهها چون حافظان و جز آنها، و ما كه در غير عقلاء اطلاق شود و بر عقلاء هم شده جون هر دو تيره با هم جمعند و اين بهتر است از آوردن لفظ «من».پ «و آنان سرباز نزنند» از پرستش او «ميترسند از پروردگار خود از بالاى خود» كه مبادا عذابى بر سرشان آيد، يا اينكه بر آنها قهر نمايد، و قول خدا است كه «و او است قهركننده بر بندههايش» 19- الانعام، براى آنكه هر كه از خدا ترسد سرپيچى از عبادتش نكند «و انجام دهند هر چه فرمان دارند» از طاعت و تدبير، و اين است كه فرشتهها مكلفند و ميان بيم و رجاءاند (ج 1 ص 668 تفسير بيضاوى).
و در باره قول خدا «و فرو نشويم جز بفرمان پروردگارت» در (ج 2 ص 42) گفته: اين حكايت از گفتار جبرئيل است كه در وقتى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از اصحاب كهف و ذى القرنين و روح پرسيدند دير آمد و او ندانست چه پاسخ دهد، و اميد داشت باو وحى شود و 15 روز تا 40 روز دير آمد و مشركان گفتند: پروردگارش با او وداع كرد و او را ناخوش داشت و سپس بيان آنها فرود آمد، و مقصود اينست كه ما گاه گاه بفرمان خدا فرو شويم نه بدلخواه.
«و از او است آنچه در پيش و در پس ما است و آنچه ميان آنها است» از اماكن و اوقات، نه از جايى بجائى و نه درگاهى و گاهى فرو نشويم جز بفرمان و خواست او «و نيست پروردگارت تارك تو» و فرو نيامدن ما براى نبودن فرمان او بود نه براى اينكه وانهادهات چنانچه كفار پندارند، و حكمتى در آن بوده «نه خسته شوند و نه واگيرند».
«و گفتند خدا فرزند گرفته» در باره خزاعه فرو شد كه فرشتهها را دختران خدا دانستند و او را از آن تبرئه كرد كه فرمود «منزه است او» «بلكه آنان بندههائى ارجمندند» نه فرزندان او «كه از او پيشى نگيرند در گفتار» مانند بندهها «و بفرمان او كار كنند» و كارى بيفرمانش نكنند «ميداند هر چه برابر آنها و در
پس آنها است» هيچ چيز بر او نهان نيست از آنچه پيش داشتند يا پس گذاشتند، و براى همين است كه كاملا خود را بپايند.پ «از ترسش در هراسند» و ميلرزند از عظمت و هيبت او و اصل خشيه ترس با تعظيم است و از اين رو مخصوص علماء است، و اشفاق نگرانيست «و هر كدام گويند» چه فرشته باشد و يا جز او كه من معبودم سزاش دوزخ است «چنين سزا دهيم ستمكاران را» از ستم و شرك و دعوى خدائى، و اين منافات با عصمت فرشتهها ندارد، زيرا فرض وجود منافات با امتناع وقوع ندارد چنانچه خدا فرموده «اگر مشرك شوى البته عملت را حبط كنيم، 65- الزمر».
5- «بر آن» يعنى دوزخ «فرشتهها گماشتهاند» كه كارش را تصدى دارند و آنها زبانيهاند «غِلاظٌ شِدادٌ» سخت گفتار و سخت كردار يا سخت خلقت و سخت خلق و نيرومند بر هر كار دشوار «نافرمانى خدا نكنند» در گذشته و بكنند هر چه فرمايد» در آينده و فرمان را بپذيرند و انجام دهند.
طبرسى- ره- در (ج 10 ص 318) مجمع گفته: اين آيه دليل است كه فرشتههاى گماشته بر دوزخ معصومند از گناه و نافرمانى خدا نكنند، جبائى گفته:
همانا مقصود اينست كه نافرمانى او نكنند و هر چه در دنيا بآنها فرمان دهد انجام دهند، زيرا آخرت تكليف ندارد و همانا سراى سزا است [براى مؤمنان] و خدا ثواب آنها را عذاب كردن دوزخيان مقرر داشته كه از آن شادند و كامياب، چنانچه شادى مؤمنان و لذت آنها را در بهشت مقرر كرده (پايان).
من گويم: معلوم نيست آخرت سراى سزا باشد براى فرشتهها آنچه معلوم است سراى آدميانست و منافات ندارد كه فرشتهها در آن مكلّف باشند، و بسا كه سزاى آنها بهمراه كردار آنها است كه از آن لذّت برند و درجه صورى و معنوى يابند، بلكه خود خدمت آنها سزاى آنها است چنانچه وارد است كه خوراكشان تسبيح است و نوشابهشان تقديس.پ و شيخ مفيد- ره- در مقالات گفته: گويم: فرشتهها مكلّفند و نويد و تهديد
دارند خدا تبارك و تعالى فرموده «و هر كدام گويند من معبودم سزايش دوزخ است كه باو دهيم و چنين سزا دهيم ستمكاران را» و گويم: آنها بركنارند از آنچه كيفر دوزخ دارد، و اين قول جمهور اماميه و همه معتزله و اكثر مرجئه و جمعى از اصحاب حديث است، و گروهى از اماميه تكليف فرشتهها را منكرند و پندارند بهر كارى واداشتهاند و جمعى از اصحاب حديث با آنها موافقند.
[روايات]
پ1- در علل (ج 2 ص 175): بسندش از محمّد بن جعفر اسدى كوفى كه سهيل و زهره دو جانورند در درياى محيط بجهان كه كشتى بدان نرسد، و دسترسى بدان نيست، و آنها در اصناف مسخشدهها نام برده شدند، و غلط گفته كسى كه آنها را دو ستاره دانسته (آن دو ستاره كه معروفند به سهيل و زهره، و هاروت و ماروت دو روحانى فرشتهنما بودند و در زمينه اين بودند كه فرشته شوند و در حدّ فرشته نبودند، و محنت و ابتلاء را برگزيدند و كارشان بآنجا رسيد كه رسيد (در پاورقى از مصدر روايت نقل شده) و اگر دو فرشته بودند معصوم بودند و گناه نميكردند.
و خدا آنها را در قرآن دو ملك گفته يعنى آماده بودند كه فرشته شوند، چنانچه خدا عزّ و جلّ به پيغمبرش فرموده «راستى تو مردهاى و آنها هم مردهاند 31- الزمر» يعنى مرده ميشوى و مرده ميشوند.
من گويم: «در زمينه اين بودند كه فرشته شوند» اگر اسدى از خود گفته مورد اعتراض است زيرا فرشته شدن امرى نيست كه عارض ذاتى شود بلكه از حقائق ذاتيه است مانند انسانيّت و حيوانيّت مگر مقصود اين باشد كه فرشته نبودند و فرشته نما بودند و ميشد با فرشتهها در آميزند مانند شيطان.پ 2- در تفسير على بن ابراهيم: بسندش از محمّد بن قيس كه در مكه بوديم و عطا از امام پنجم از هاروت و ماروت پرسيد و او فرمود: فرشتهها در هر روز و شب از آسمان بزمين فرو شوند، و كردار ساكنان زمين را از آدمى و پرى نگهبانى كنند و بنويسند و بآسمان برند، فرمود: اهل آسمان از گناهان اهل زمين شيون كردند
و با هم در اين باره گفتگو كردند و سخن چينى نمودند از آنچه ميشنيدند و ميديدند از دروغ و از جرأت آنها بر خدا و خدا را منزه ميدانستند از آنچه خلقش بدو بستند و او را بدان وصف كنند.پ گروهى از فرشتهها گفتند پروردگارا خشم نكنى از آنچه خلقت در زمين كنند و از دروغ وصف كردن آنها تو را و آنچه بناروا گويند، و گناه ورزند، با اينكه آنها را نهى كردى، بردبارى كنى با آنكه آنها در قبضه قدرت تواند و آسايش از تو دارند.
امام فرمود خدا خواست بفرشتهها قدرت و نفوذ فرمان خود را در همه خلقش بنمايد، و بفرشتهها بفهماند كه چه منتى بر آنها دارد از اينكه آنچه با خلقش كرده از آنها برگردانده و چه آمادگى بآنها ارزانى داشته از طبع اطاعت و عصمت آنها از گناهان، فرمود: خدا بفرشتهها وحى كرد كه از ميان خود دو فرشته انتخاب كنيد، تا بزمين فرستم و بآنها منش خوردن و نوشيدن و شهوت و حرص و آرزو كه خوى آدميانست بدهم و آنها را در فرمانبرى خود بيازمايم.
فرمود: دو فرشته بنام هاروت و ماروت كه بيش از ديگران از آدميان نكوهش ميكردند و براى خدا خشم داشتند بر انسان انتخاب كردند، و خدا بآنها سفارش كرد كه بشما خوى خوردن و نوشيدن و شهوت و حرص و آرزو دادم و خود را بپائيد كه بت نپرستيد و آدم بىتقصير مكشيد و زنا نكنيد و مى ننوشيد.
فرمود: سپس آسمانها را برگرفت و گشود تا قدرت خود را بآنها نمايد، و آنها را بصورت آدمى و جامه آن بزمين فرو فرستاد در گوشه بابل فرو شدند و يك ساختمان مجلل كنگرهدارى بنظر آنها جلوه كرد و بسوى آن رفتند و ناگاه در آن زنى نيكو، زيبا خوشبو، آرايش كرده آنها را پيشواز كرد، و چون او را ديدند و با او سخن گفتند و باو خيره شدند سخت دل آنها را بغريزه شهوتى كه داشتند ربود و عاشق او شدند و از او كام خواستند.
گفت من كيشى دارم و جز با هم كيش خود هم بستر نشوم مگر اينكه شما هم
بكيش من در آئيد، گفتند: دين تو چيست؟ گفت من يك بت دارم هر كه آن را پرستد و باو سجده كند از من كام تواند برد گفتند معبود تو كدام است؟ گفت: اين بت، فرمود: بهم نگاه كردند و گفتند: اين دو كار است كه خدا ما را از آن نهى كرده، بتپرستى و زنا، چون سجده و پرستش اين بت شرك بخدا است، و بت پرستيم تا بزنا برسيم.پ فرمود: با خود مشورت كردند، و شهوت بر آنها غلبه كرد و از آن پذيرفتند و او گفت: اين مى است بنوشيد كه شما را آماده كار كند، باز هم با هم شور كردند كه اين سه كار كه خدا ما را از آن نهى كرده، شرك، زنا و ميخوارى، بتپرستى و ميخوارى براى زنا است، با هم شور كردند و گفتند اى زن تو چه بلائى خواهشت را پذيرفتيم، گفت بسيار خوب از اين مى بنوشيد، و اين بت را بپرستيد و بر او سجده كنيد و اين كارها را نمودند.
و چون از او كام خواستند و او هم آماده شد و آنها آماده شدند يك گدا بر آنها درآمد و درخواست چيزى كرد، و از ديدن او ترسيدند و وى بآنها گفت شما دو مرد ترسوئيد و با اين زن عطر زده و زيبا خلوت كرديد، شما دو مرد بد هستيد و از بر آنها بيرون رفت.
آن زن گفت بمعبودم قسم دست شما بمن نرسد با اطلاع اين مرد بحال شما و سخنان شما و جاى شما، او الان ميرود و بديگران ميگويد، زود برويد او را بكشيد تا شما و مرا رسوا نكرده و آنگه كار خود را انجام دهيد با دل آرام و آسوده.
فرمود: برخاستند و آن مرد را گرفتند و كشتند و نزد او برگشتند و او را نديدند، و پشيمان شدند و پرهاشان ريخت و سربزير شدند.
فرمود: خدا بآنها وحى كرد، من شما را يك ساعت بزمين فرستادم و از چهار گناه نهى كردم بخصوص و شما مرا منظور نداشتيد و از من شرم نكرديد و شما از همه بيشتر بر اهل زمين عيب ميكرديد و از افسوس و خشم من بر آنها دم ميزديد
چون شما را معصوم ساخته و از گناه بدور داشتم، چگونه خواهيد من شما را كيفر دهم، يا عذاب دنيا را بخواهيد يا آخرت.
يكى بديگرى گفت اكنون كه باين دنيا آمديم از دلخواههاى آن بهره بريم تا روزى كه بعذاب آخرت رسيم، ديگرى گفت: عذاب دنيا اندازه دارد و تمامشدنيست و عذاب آخرت پيوسته و بىنهايت است و نبايد عذاب آخرت را بر عذاب دنيا برگزينيم كه تمامشدنيست، فرمود: عذاب دنيا را اختيار كردند، در زمين بابل بمردم جادو ياد ميدادند، و چون ياد دادند از زمين بهوا برآمدند و آنها وارو در هوا آويزانند تا روز قيامت.
عياشى: از محمّد بن قيس آن را آورده.
گويم: ممكن است اين خبر حمل بر تقيه شود، چون پرسشكننده از علماى عامّه است.پ 3- در عيون: (ج 1 ص 266) و در تفسير امام: بسندى از امام صادق عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «و پيرو شدند آنچه را ميخواندند ديوها بر ملك سليمان» فرمود: پيرو شدند آنچه را ميخواندند ديوان كافر از جادو و نيرنجات بر ملك سليمان آنان كه پنداشتند سليمان بدان پادشاه شد، و ما هم اكنون بوسيله آن عجائب پديدار كنيم تا مردم فرمانبر، شوند [و بىنياز شويم از فرمانبرى علي].
و گفتند سليمان كافر و جادوگر استادى بود و بجادوگرى چنان پادشاهى بدست آورد و چنان نيروئى يافت، و خدا عزّ و جلّ رد كرد آنها را و فرمود سليمان كافر نبود و جادو نكرد ولى ديوها كافر شدند و جادو بمردم ياد دادند و آن را بسليمان بستند و بدان چه نازل شد بدو فرشته در بابل هاروت و ماروت.
پس از نوح جادوگر بسيار شد و خدا عزّ و جلّ دو فرشته فرستاد به پيغمبر آن زمان كه وسيله جادو را بيان كنند و وسيله دفع آن را بمردم بياموزند تا جادو را از خود دفع كنند و آن پيغمبر آن را از دو فرشته گرفت و بمردم رساند بفرمان خدا
عزّ و جلّ و بآنها فرمود جادو را بفهمند و باطلش كنند و از جادو كردن مردم غدقن كرد، چنانچه زهر را ياد دهند و ترياق را و بشاگرد گويند اين زهر است و اين ترياق و مبادا با زهر كسى را بكشى.پ سپس خدا عزّ و جلّ فرمود: «و بكسى ياد ندادند تا گفتند ما فتنهايم مبادا كافر شوى» يعنى بامر پيغمبر آن دو فرشته خود را بمردم نمودند بصورت آدمى و آنها را ياد دادند و خدا فرمود «بكسى ياد ندادند جادو و ابطالش را جز اينكه ميگفتند بشاگرد «همانا ما فتنهايم» يعنى آزمايش بندههائيم تا خدا را فرمان برند و بآنچه ياد گيرند جادوى جادوگر را باطل كنند و خود جادو نكنند، و كافر مشو با بكار بردن جادو و زيان زدن بمردم و دعوت مردم باينكه بتو معتقد شوند كه جان دهى و جان بگيرى و بر آنچه خدا عزّ و جلّ توانا است توانائى، كه اين كفر است.
خدا عزّ و جلّ فرمود طالبان جادو از آنها كه ديوان بر ملك سليمان نوشته بودند از نيرنجات ياد ميگرفتند و آنچه را كه بر دو فرشته نازل شد ببابل هاروت و ماروت و از هر صنف مىآموختند وسيله جدا كردن مرد را از همسرش، اين آنچه براى زيان رساندن بمردم ياد ميگرفتند، از دو بهمزدن و نيرنگ و سخن چينى و وانمودن اينكه طلسم را در كجا زير خاك كرده تا مرد عاشق زن شود و يا بعكس يا اينكه از هم جدا شوند.
سپس خدا عزّ و جلّ فرمود «و نبودند زيان رسان بكسى جز بفرمان خدا» يعنى شاگردان بكسى زيان رسان نبودند، جز باينكه خدا آنها را وانهد و بداند زيرا اگر خدا ميخواست آنها را بزور باز ميداشت.
سپس فرمود: «و ياد ميگرفتند آنچه زيانشان ميزد و سودشان نداشت» چون بقصد زيان زدن ياد ميگرفتند و جادوگرى و آن زيان بدين آنها بود و سودى نميبردند بلكه از دين خدا بوسيله آن بيرون ميشدند و البته اين شاگردان كه آنچه را با دين خود عوض كردند در آخرت بهرهاى از بهشت ندارند، سپس خدا عزّ و
جلّ فرمود «چه بد بود بهائى كه خود را بدان فروختند و گرو نمودند بعذاب «اگر ميفهميدند» كه آخرت را بدنيا فروختند و بهره بهشت خود را از دست دادند، زيرا يادگيران جادو هم آنانند كه عقيده دارند نه پيغمبرى هست، و نه خدائى، نه قيامتى نه زندهشدنى.پ فرمود «و البته دانستند كه كسى كه آن را بخرد در آخرت بهره ندارد» چون عقيده بآخرت ندارند، زيرا معتقدند كه آخرتى نيست و پس از دنيا براى آنها بهرهاى وجود ندارد، و اگر هم آخرتى باشد با كفر آنها بهرهاى از آن ندارند، سپس فرمود «چه بد است آنچه خود را بدان فروختند» كه آخرت را بدنيا فروختند و خود را گرو كردند بعذاب ابد «كاش ميدانستند» با خود چه كردند، ولى چون كافرند آن را ندانند، زيرا در حجج خدا انديشه نكردند تا عذاب خود را بفهمند و بدانند كه منكر حق شدند.
يوسف بن محمّد بن زياد و على بن محمّد بن سيّار از دو پدرشان گفتهاند كه آنان گفتند ما بامام حسن پدر امام قائم عليه السّلام گفتيم: گروهى نزد ما هستند كه پندارند هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه چون گناه آدميزادهها فزون شد خدا آنان را با يك سوّمى بدنيا فرستاد و زهره آنها را فريفت و آنها دنبال زنا رفتند و مى نوشيدند و آدم كشتند و خدا تبارك و تعالى آنها را در بابل عذاب كرد و جادوگران از آنها جادو مىآموختند و خدا آن زن را بصورت اين اخترى درآورد كه زهره است.
امام فرمود: بخدا پناه از اين گفتار، البته فرشتهها معصومند و محفوظ از كفر و گناه بلطف خدا، خدا عزّ و جلّ فرموده «گناه نكنيد در آنچه بدانها فرمايد و انجام دهند فرمان را» و فرموده «از او است هر چه در آسمانها و زمين است و هر كه نزد او است» يعنى از فرشتهها «سر برنتابند از عبادتش و مانده نشوند تسبيح گويند در شب و روز و وانگيرند» و باز در باره فرشتهها فرموده «بلكه بندههائى ارجمندند و باو پيشى نگيرند در گفتار و بفرمان او كار كنند، ميداند آنچه در پيش آنها است و آنچه در پس آنها و ميانجى نشوند مگر براى كسى كه
بپسندد و آنان از ترس او نگرانند».پ سپس امام عليه السّلام فرمود: اگر چنان باشد كه گويند خدا اين فرشتهها را خليفه زمين ساخته و چون پيغمبران باشند در دنيا يا چون امامان، لازم آيد پيغمبر و امام هم آدم كشد و زنا كند، سپس فرمود: آيا ندانى كه خدا عزّ و جلّ هرگز دنيا را از پيغمبر يا امامى از بشر تهى ننهد؟ آيا خدا نفرموده «و نفرستاديم پيش از از تو- يعنى بمردم- جز مردانى كه بآنها وحى كرديم از اهل آباديها، 110- يوسف» و خبر داده كه فرشتهها نفرستاده است بزمين تا امام و حاكم باشند، و بس فرشتهها به پيغمبران فرستاده شدند.
گفتند آن دو بآن حضرت گفتيم: بنا بر اين ابليس هم فرشته نبود؟ فرمود: نه بلكه از جن بوده، آيا نشنيديد خدا عزّ و جلّ فرمايد «و چون بفرشتهها گفتيم براى آدم سجده كنيد همه سجده كردند جز ابليس كه از جنّ بود، 51- الكهف» و خبر داده كه از جن بوده و همانست كه خدا عزّ و جلّ فرموده «و جان را پيش از آن از آتش سوزان آفريديم، 28- الحجر» امام حسن بن على عليه السّلام فرمود بسند پدرانش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كه خدا عزّ و جلّ، گروه آل محمّد را برگزيد، و پيغمبران را برگزيد و فرشتههاى مقرّب را، و آنها را برنگزيد مگر ميدانست كارى نكنند كه از او ببرند و از عصمت او جدا شوند و بسزاواران عذاب و نقمتش گرايند گفتند: براى ما روايت شده كه چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تصريح كرد بامامت على عليه السّلام خدا عزّ و جلّ ولايت او را در آسمانها بگروهها از مردم و گروهها از فرشته عرضه كرد و از آن سرباز زدند و خدا آنها را قورباغه كرد.
فرمود: پناه بر خدا، اينان دروغ بند و افتراء زن بر مايند، فرشتهها هم رسولان خدايند و چون پيغمبران و رسولان ديگر بمردم، مىشود كافر باشند؟ گفتيم:
نه، فرمود چنين باشند فرشتهها، راستى مقام فرشتهها البته بزرگ است و كار آنها والا است.
در احتجاج (255) بسندى از أبى محمّد عسكرى عليه السّلام از آنجا كه گويد «گفتيم بامام حسن پدر امام قائم» تا آخر نقل كرده.پ 4- در عيون (ج 1 ص 271): بسندش از علي بن محمّد بن جهم كه شنيدم مأمون از امام رضا عليه السّلام پرسيد از آنچه مردم در باره زهره روايت كنند كه زنى بود كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند، و آنچه روايت كنند از سهيل كه يك گمركچى بوده در يمن، فرمود: دروغ گفتهاند كه اين دو ستارهاند، همانا دو جانور دريائىاند و مردم بغلط آنها را دو ستاره دانند، خدا دشمنانش را بصورت نور بخش تابان درنيارد كه تا آسمان و زمين باشند بمانند.
مسخشدهها بيش از سه روز زنده نمانند و بميرند، و نژادى از خود نگذارند امروز در روى زمين مسخ شده نيست و آنچه از مسوخ شمرده شده چون ميمون و خوك و خرس و مانند آنها همانا شبيه مسخشدههايند كه خدا مردمى را از خشم خود براى اينكه منكر توحيد خدا بودند و پيغمبران را دروغ دانستند بصورت آنها در آورد و لعن كرد.
و امّا هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه بمردم جادو آموختند تا بدان از جادوى جادوگران دورى جويند و نيرنگ آنها را باطل كنند و بهر كس آموختند گفتند همانا ما فتنهايم كافر مشو، و مردمى كافر شدند كه آنچه بايد از آن دورى جويند بكار بستند، و جدائى ميان مرد و همسرش افكندند، خدا عزّ و جلّ فرموده «زيان رسان نبودند بكسى جز باذن او» يعنى بعلم او.پ 5- در علل (ج 2 ص 171): بسندش از أبى الحسن عليه السّلام كه مسخشدهها را شمرد و حديث را كشيده تا گفته: و زهره مسخ شد براى آن كه زنى بود و هاروت و ماروت بدو فريفته شدند.پ 6- و از همان (ج 2 ص 173): بسند ديگر از امام صادق عليه السّلام كه و اما
زهره زنى بود بنام «ناهيد» كه مردم گويند: هاروت و ماروت بدو فريفته شدند.پ 7- و از همان (ج 2 ص 173- از امام صادق نه امام رضا): باسناد ديگر از امام رضا عليه السّلام كه: و اما زهره زنى بود كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند و خدا او را بصورت زهره درآورد.پ 8- و از همان (00 ص 174): باسناد ديگر از امام صادق عليه السّلام كه از پدرانش از پيغمبر نقل كرده، و اما زهره يك زن ترسا بود از يكى از پادشاهان بنى اسرائيل همان كه هاروت و ماروت بدو فريفته شدند نامش «ناهيل» بود و مردم ميگويند «ناهيد».
گويم: اخبار را با سندهاشان در باب مسوخات ذكر كنم ان شاء اللَّه.پ 9- عياشى از زراره، از أبى طفيل كه در مسجد كوفه بودم و شنيدم على عليه السّلام بر منبر بود، و ابن كواء از ته مسجد فرياد زد، يا أمير المؤمنين، هدايت چيست؟
آهسته فرمود كه نشنود لعن كندت خدا هدايت نخواهى و كورى خواهى سپس باو فرمود: نزديك آى، نزديك او شد و از چيزهائى پرسيد و باو خبر داد.
پس گفت: بمن خبر ده از اين ستاره سرخ- يعنى زهره- فرمود: خدا فرشتهها را بخلق خود آگاه كرد در يك گناهى بودند، و هاروت و ماروت دو فرشته بودند و گفتند، اينانند كه پدرشان را بدست خود آفريدى و فرشتهها را بسجده او واداشتى و اكنون نافرمان تواند.
فرمود: شايد شما اگر مانند آنها آزموده شويد و شهوت داشته باشيد مرا نافرمانى كنيد چون آنها، گفتند بعزتت سوگند كه نه، فرمود: خدا آنها را بمانند آدميزاده گرفتار شهوت كرد و بآنها فرمود: بت نپرستيد، آدم بناحق نكشيد، زنا نكنيد و مى ننوشيد و آنگه آنها را بزمين فرو كرد.
آنها ميان مردم قضاوت ميكردند هر كدام در يك ناحيه و بدين كار بودند تا اين ستاره كه زيباترين مردم بود نزد يكى از آنها بمرافعه آمد و او را خوشامد باو
گفت: حق با تو است ولى حكم بتو ندهم تا خود را بمن واننهى، روزى را با او وعده گذاشت و نزد ديگرى رفت و مرافعه باو برد و دل او را برد مانند آن يكى و همان وعده را در همان ساعت با او گذاشت.
و در آن ساعت هر دو با وى ملاقات كردند، و هر كدام از رفيق خود خجالت داشت و سرها را بزير انداختند، و آنگه شرم از آنها رفت و يكى بديگرى گفت:
من براى مقصدى آمدم كه تو آمدى و با هم از او كام خواستند گفت: نه تا بت او را بپرستند و از مى او بنوشند و چون نوشيدند به بت او نياز بردند.
و گدائى وارد شد و آنها را ديد و زن بآنها گفت: اين ميرود و گزارش شما را ميدهد، برخاستند و او را كشتند و از او كام خواستند گفت نه تا بمن نياموزيد وسيله اى را كه با آن بآسمان بالا رويد و آنها گفتند نه، و او هم گفت: نه، تا باو خبر دادند و آن را براى آزمايش گفت و بآسمان بالا رفت و ديده بدو برداشتند و ديدند اهل آسمان سر بسوى آنها كشند و آنها را مينگرند، و آن زن هم بآسمان رسيد و بصورت اين ستاره كه بينى درآمد.پ 10- و از همان: بسندش از ابى ولّاد كه: بامام ششم گفتم: قربانت، راستى كه مردى از ياران ما پارسا مسلمان بسيار نماز خوان گرفتار لهو شده و گوش بسرود ميدهد فرمود: اين كارش از نماز در وقت و از روزه و از عيادت بيمار و از حضور در جنازه و ديدار برادر باز ميدارد؟ گفتم: نه، او را از كار خير و نيك باز نمىدارد فرمود: اين از وسوسههاى شيطانست و ان شاء اللَّه آمرزيده شود براى او.
سپس فرمود: گروهى از فرشته عيب گرفتند بر آدميزاده در لذت و شهوت او يعنى از حلال نه از حرام: فرمود: خدا در باره آدميزادههاى مؤمن سرزنش فرشتهها را نپسنديد، فرمود: خدا در خاطر آن فرشتهها لذت و شهوت افكند تا بر مؤمن عيب نگيرند، و چون آن را احساس كردند، از آن بخدا ناليدند كه ما را ببخش ببخش و برگردان بهمان آفرينش خودمان كه براى ما اختيار كرده بودى كه ميترسم در كار پريشان و ناروائى درآئيم، فرمود: خدا آن را از خاطر آنها زدود.
فرمود: چون رستاخيز آيد و اهل بهشت در بهشت درآيند همان فرشتهها اجازه گيرند و نزد اهل بهشت روند و بر آنها درود گويند و گويند درود بر شما در برابر شكيبائى شما در دنيا از لذتها و شهوتهاى حلال. 11- در اقبال (366) از امام چهارم در دعاء عرفه: بار خدايا البته فرشتههايت نگرانند از ترست، شنوا و فرمانبر تواند، و بفرمان تو كار كنند، وانگيرند در شب و روز تسبيح گويند.پ 12- در احتجاج (185) زنديق از امام ششم پرسيد در باره دو فرشته هاروت و ماروت چه گوئى چه مردم گويند كه آنها بمردم جادو مىآموختند؟ فرمود آنها وسيله آزمايش بودند، تسبيح آنها در هر روز اين بود كه اگر كسى چنين و چنين كند چنان مىشود، اگر بچنين و چنين معالجه كند چه مىشود اصنافى از جادو بود و آنجا اظهار ميكردند مردم از آنها ياد ميگرفتند و آن دو بآنها ميگفتند همانا ما وسيله آزمايشيم از ما دريافت نكنيد چيزى را كه زيان براى شما دارد و سود ندارد.