در صحف گويد بدين لفظ: پس خدا آدم را بدان صورت كه در لوح محفوظ برايش نقشه كشيده بود آفريد (على بن طاوس، ميگويد: برخى مسلمانها جزئى از اين كلام را انداختند و گفتند: خدا آدم را بصورت خود آفريد و معتقد بجسم بودن خدا شدند، و مسلمانان بتأويل اين حديث پرداختند، و اگر تمام كلام صحف نقل شده بود نياز بتأويل نبود و باور كردنى بود بگواهى خرد درست) در صحف گفته: سپس او را تنى ساخت و تا چهل سال بر سر راه فرشتههائى كه بآسمان بالا مىرفتند افتاده بود سپس نژاد پريان و تباهكارى آنان و گريختن ابليس را بدرگاه خدا ياد كرده و خواهش او كه با فرشتهها باشد و پذيرش آن را و هم آنچه را از پريان با ديد شد تا خدا ابليس را فرمود با فرشتهها فرود آيد و پريان را از زمين براند و او هم فرود شد و پريان را از زمينى كه در آن تباهى كرده بودند راند، و كيفيت جاندادن
بآدم و اندام او و نشستن او را شرح داده،پ و خدا فرمود: تا فرشتهها بر او سجده كنند و همه سجده كردند جز ابليس كه از پريان بود و باو سجده نكرد، آدم عطسه زد و خدا فرمود: اى آدم بگو: الحمد للَّه رب العالمين و او هم گفت، و خدا فرمود: رحمت خدا بر تو، براى آن تو را آفريدم كه يگانهام خوانى و مرا بپرستى و مرا سپاسگوئى و مرا باور دارى و مرا انكار نكنى و شريك برايم نگيرى.پ 87- گويم تمام آن در كتاب نبوت و كتاب غيبت گذشت، و در برخى از قول امام صادق عليه السّلام يافتم كه در ضمن كلامش فرمود: بآنچه از اصول دين و حقائق يقين، و رضا و تسليم كه مردم با صفا و پاك در آن اتفاق دارند بچسب و در اختلاف مردم وارد مشو كه بر تو دشوار گردد، و البته امت برگزيده اتفاق دارند كه خدا يكى است و بمانند او چيزى نيست؛ و بر اينكه در حكم خود عادل است و هر چه خواهد مى كند و بهر چه خواهد حكم مى دهد، و در هيچ وصف (چرا) نيارند، و نبود و نباشد چيزى جز بخواست او، و براى اينكه او بهر چه خواهد توانا است، و در وعد و تهديد خود راستگو است، و براى اينكه قرآن كلام اوست، و براى اينكه پيش از بودن و مكان و زمان موجود بوده و بر اينكه پديد كردن و نابود كردن جز خودش براى او برابر است، نه بآفرينش آن علمش فزايد و نه بنابوديش ملكش كم آيد، عزّ سلطانه و جل سبحانه. هر كه بتو گويد چيزى كه اين قاعده را نقض كند از او نپذير (الخبر).پ 88- در (الاخبار المسلسلات) بسندى مسلسل آورده كه رسول خدا (ص) فرمود:
خدا زمين را روز شنبه آفريد، و كوهها را روز يك شنبه، دريا را روز دوشنبه، و بدى را روز سه شنبه، و دوستى را روز چهارشنبه، و جانوران را روز پنجشنبه، و آدم را روز جمعه، گويم: اين حديث ضعيف است، و مخالف مشهور و اخبار ديگر و اعتمادى بر آن نيست.پ 89- در كتاب زيد نرسى: از عبيد بن زراره، گفت: شنيدم امام ششم عليه السّلام فرمود: چون خدا اهل زمين را بميراند درنگ كند باندازه زمانى كه خلق بودهاند و باندازه آنچه آنها را ميرانيده و چند برابرش، سپس اهل آسمان اول را ميراند سپس
درنگ كند بمانند آنچه خلق را آفريدهپ و مانند آنچه اهل زمين و اهل آسمان اول را ميرانده و چند برابر آن، سپس اهل آسمان دوم را بميراند، و بهمين ترتيب بيان كرده تا مرگ اهل آسمان هفتم، و فرمود: پس از آن درنگ كند بمانند دوران خلقت و دوران مرگ اهل زمين و اهل هفت آسمان و چند برابر آن سپس ميكائيل را بميراند سپس درنگ كند بمانند زمان آفرينش خلق و مانند همه اينها و چند برابر سپس جبرائيل را بميراند. و پس از درنگ همه اين مدت و چند برابرش اسرافيل را بميراند و پس از درنگ همه آن مدت و چند برابر عزرائيل را بميراند.
گفت: سپس خدا تبارك و تعالى مى فرمايد: از آن كيست امروزه پادشاهى؟ و خود پاسخ گويد: از آن يگانه قهّار، كجايند جبارها؟ كجايند آنان كه معبودى با من ادعا مىكردند؟ كجايند متكبران؟ و مانند اينها سپس درنگ كند باندازه دوران آفرينش خلق و باندازه همه اين مدت و چند برابر آن همه، سپس زنده كند خلق را و يا بدمد در صور.
عبيد بن زراره گويد: گفتم: راستى چنين كارى مى شود؟ مدت را طولانى پنداشتم، فرمود آيا مدتى را كه پيش از آفرينش بوده درازتر است يا اينها: گويد:
گفتم: اين، فرمود: مگر آن را دانستى و آمار كردى؟ گفتم: نه فرمود: پس همچنين است اين.پ بيان: اين خبر صريح است در حدوث و اينكه گفت اين ظاهرش اشاره بمدت پيش از آفرينش است و دلالت دارد بر زمان موهوم «1».پ 90- در نهج البلاغه (150- 181) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه فرمود:
امير المؤمنين اين خطبه را بر منبر كوفه ايراد كرد براى اينكه مردى نزد او آمد
پو گفت: يا امير المؤمنين پروردگار ما را براى ما وصف كن، تا دوستى و شناسائيش براى ما فزون گردد در خشم شد و فرياد (الصلاة جامعه) برآورد و مردم گردش جمع شدند تا مسجد بر حاضران تنك شد و بمنبر برآمد در خشم و رنگ پريده خدا را سپاس گفت و درود بر پيغمبر فرستاد سپس گفت:
سپاس از آن خدائيست كه دريغ از بخشش او را توانگر نسازد و عطا كردن وجود او را گدا نكند زيرا هر بخشنده جز او كاستى گيرد و هر دريغكننده نكوهيده است جز او، او است كه بهر گونه نعمت پر بخشيده است و بهرههاى فزون را بسيار بخش كند همه خلائق نانخوران اويند ضامن روزى آنها است و خوراكشان را مقدر كرده و راه مشتاقان درگاهش را و خواستاران هر چه را نزد او است شوسه كرده با خواهش و بىخواهش يك نواخت بخشش كند او را پيشى نبود تا چيزى پيش از او باشد پايان همه چيز است و چيزى پس از او نباشد سياهى ديدهها را از خود براند تا نتوانند باو رسند و او را درك كنند، روزگار بر او نگذرد تا دگرگونش كند در جايى نيست تا نقل از آن بر او روا باشد اگر همه سيم و زر معادن كوهها و در و مرجان خندان درياها را ببخشد اثر نقصانى در جودش ندارد و از پهناور آنچه دارد نكاهد و آن اندازه نعمت گنجينه دارد كه خواستههاى همه مردم آن را به پايان نرسانند زيرا او است بخشندهاى كه خواهش همه خواهشمندانش بخشم نيارد و اصرار پر خواهشان بدريغش نكشاند. بنگر اى پرسش كن كه قرآنش چگونه وصف كند، و پيرو آن باش و بنور رهبريش پرتو گير و آنچه شيطان بدلت اندازد كه بدانى و در قرآن و حديث پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و امامان بر حق واجب نشده و اثرى ندارد علمش را بخدا واگذار كه اين پايان حقى است كه خدا بر تو دارد، و بدان كه دانشمندان استوار هم آنانند كه بىنيازشان كرده از سركشى به پشت پرده غيب همان اقرار بدان چه شرحش را نداند از امور نهانى و پشت پرده و خدا آنها را ستوده بهمين اعتراف به درماندگى از درك آنچه دانش آنها فرا نگيرد و ترك تعمق آنان را در آنچه مكلف ببررسى نيستند در باره حقيقت او استوارى خوانده بهمان اكتفاء كن و بزرگى خدا را باندازه عقل مسنج تا از هالكان باشى او است همان توانائى كه
هر وهمى خواهد بپايان قدرتش رسد،پ و بركنار از وسواس سر به ژرف ملكوت غيبش كشد و هر دلى كه شيفته كيفيت صفاتش شود و از هر خرد كه درك وصفش نتواند بخواهد پى به ذاتش برد همه را جلو گيرد و در پرتگاه حجابهاى غيب بچرخند و بگردند و بخداى سبحان ملتجى شوند و برگردند چون سرشان بسنگ آيد و معترف شوند باينكه بزور و كژ كسى بكنه او نتواند رسيد و خاطره جلال عزتش بدل انديشمندان خطور نكند.
آنكه خلق را بىنقشه و نمونه از نخست آفريد و اندازهاى در پيش نداشت از آفرينندهاى پيش از خود و بما نموده از ملكوت قدرت و شگفتيهاى آنچه آثار حكمتش بدان گويا است و اعتراف نيازمندى خلق كه بايد آنها را بچنگال نيروى خود داشته باشد دليل است باينكه ناچار حجتى براى شناخت او وجود دارد و در بدائعى كه پديد آورده آثار صفت و نشانههاى حكمتش آشكار است و هر چه آفريده حجت و دليل وجود اوست اگر چه آفريده بىزبان و خموش است تدبير هستى او دليلى است گويا بوجود صانع و دلالتش بر مبدع پايدار است من گواهم اينكه هر كه تو را شبيه سازد كه اعضاء جدا از هم دارى چون آفريدههايت و تركيبى از بندها در وجود تو است براى تدبير كارهاى استوارت، از دل تو را نشناخته و بدل نگرفته كه همتائى ندارى و بگوشش نخورده كه پيروان از پيشوايان خود بيزارى جويند و گويند «بخدا راستى كه ما در گمراهى آشكار بوديم آنگه كه شما را برابر با پروردگار جهانيان نموديم 98- 99 الشعراء» دروغ گفتند منحرفشدگان از تو كه تو را مانند بتهاى خود نمودند و بوهم خود زيور مخلوق بر تو آراستند و مانند پيكر بخاطر خود تو را تيكه تيكه ساختند و به دريافت خرد ناقص خود تو را با مخلوق پراكنده نيرو اندازه كردند و گواهم كه هر كه تو را بچيزى از آفريدهات برابر كرده از تو منحرف است و منحرف از تو كافر است بدان چه آيات محكم تو بدان نازل شده و حجتهاى روشن بدان گويا است و گواهم كه توئى آن خدا بىنهايت در خردها، كه انديشه چگونگى برايت درك نكند و در پيشنهاد خاطرهها محدود و دگرگون نباشى.
پو از آنست: اندازه كرد آنچه آفريد و استوار كرد تقديرش را، و تدبيرش كرد بنازك بينى، و آن را بسوئى كه بايدش برد و از مرز مقام خود تجاوز نكرد، و از رسيدن به هدف خود كوتاه نيامد، و در برابر فرمان او نايستاد، و چگونه؟ با اينكه همه چيز از خواست او بر آمده، آنكه آفريننده هر جور چيزيست بىنياز از انديشهاى كه بدان كشاند و به طبعى كه بدان پابند باشد، و نه آزمايشى كه پديدههائى روزگار را باو نمايد و نه بهمكارى كه بر آفرينش ابتكارى امور شگفتآور باو كمك دهد پس خلقش كامل شدند و سر بفرمانش نهادند و دعوتش را پذيرفتند و باندازه درنگ كند كار و يا مهلت خواهى تنبل در برابرش ايستادگى نكردند و كژى همه چيز را راست كرد و حدودش را براه آورد و ميان اضدادش به نيروى خود الفت داد همگانش را بهم پيوست و اجناس جدا جدا در حدود و اندازه و غريزه و شكل پراكند، با ديدهاى مخلوقاتى كه ساخت آنها را استوار كرد، و چنانچه خواست نقشه بست آنها را آفريدپ و از آنست در صفت آسمان: و بىآويزه گشودههاى فواصل آنها را يك نواخت ساخت و تركشهاى گشودگى آنها را بهم پيوست و ميان آنها و همگنانشان شكاف انداخت و براى آنها كه به فرمانش فرود آيند رامشان نمود، و براى آنها كه كردار بندههايش را بالا برند ناهموارى فراز گرفتن را هموار كرد و آنها را فرياد زد و دور بودند و حلقههاى گرهبند آنها را پيوست و پس از آنكه بسته بودند درهاى خموش آنها را گشود و ديدهبانى از اختران سوزان بر سوراخهاى آنها گماشت و آنها را نگهداشت تا در شكافهاى هوا نلرزند و فرمود تا گوش بفرمان او باشند خورشيد آنها را نشانى بيناى روز ساخت و ماهشان را نشانه زدوده شب و اين دو را در منازل دائره خود روان كرد و در هر پايه از گردش آنها سرشان را اندازه گرفت تا بدانها شب و روز را از هم ممتاز كند و شماره سالها و حساب كارها باندازه دانسته شود.
سپس چرخ آنها را در جوّشان آويخت و رخشندههاى نهان و چراغهاى اختران آنها را بدان آويخت و دزدهشنوهاى شياطين را به ستارههاى سوزانشان
به تير زد، و بر پايه رام بودن تسخير آنها روانشان ساخت كه ثابت آنها بر جا ماند و سيارههاشان گردش كرد، و فرود و صعود و نحس و سعدشان مقرر شد.پ از آنست در وصف فرشتهها: سپس خدا براى سكونت در آسمانهايش و آباد كردن صحنه والاى ملكوتش خلقى بديع از فرشتهها آفريد و گشادههاى درههاى آنها را بدانها پر كرد و فضاى آنها را بدانها آگند در ميان گشادههاى فضاى آسمانى جنجالى است از تسبيح گويان در حظيرههاى قدس و پردههاى حجب و سرادقات مجد و در ما وراء آن آوازهاى پر لرزشى است كه گوشها را كر مى كند، و جلوههاى نورى كه ديدهها را خيره سازند و در مرز خود رانده بمانند، آفريد فرشتهها را با پيكرههائى مختلف و اندازههائى متفاوت همه پرها دارند و تسبيح خوان جلال عزت اويند بخود نبندند آنچه در خلق او هويداست از صنع وى و مدعى نشوند كه شريك اويند در آفرينش بلكه بندههائى باشند ارجمند و در گفتار او پيشى نگيرند و به فرمان او كار كنند.
و خدا آنها را در آنجا امانت دار وحى خود ساخته بوسيله آنها سپردههاى امر و نهيش را به پيمبران خود فرستد و آنها را از بدگمانى و اشتباه مصون نموده و هيچ كدام براه كژ ميل نكنند و با بهرههاى كمك آنها را امداد كرده و دلشان را متواضع ساخته و آرامش داده و ابواب هموارى براى تمجيدش بروى آنها گشوده و دلائل روشنى بر يگانه بودنش برابر آنها افراشته بار گناه بر دوش ندارند و از گذشت شب و روز دچار مرگ نشوند شك در ايمانشان رخنه نكند و به بدگمانى در يقين خود دچار نشوند ميان آنها دشمنى نباشد در شناخت خدا و از درك بزرگى او دچار سرگردانى نشوند وسوسه و ترديد در فكر آنها رخنه نكند.
برخى از آنان چون ابرهاى توده باشند و در بزرگى چون كوههاى سر برافراشته و بمانند تاريكهاى مبهم و درهم برخى باشند كه گامشان در تخوم زمين فرو شده و قد در قضا افراشتهاند بمانند پرچمهاى سپيد كه نشيب آنها بادهاى وزنده است و آنها را در مرزهاى محدودى نگه مىدارد و بكار پرستش همه وقت خود را مىگذرانند و
حقايق ايمان آنها را بشناخت خدا پيوستهپ و يقين به حضرت او آنان را به شيفتگى درگاهش وابسته و از آنچه در نزد خدا است بدان چه نزد ديگرى است توجه ندارند شيرينى شناسائى او را چشيدند و از جام انديشه دوستيش سيرابند در درون دلشان رشته ترس وى پابرجا است پشت در طاعت او خم كردهاند و توجه طولانى بحضرت او، مايه زارى آنها را پايان نداده و عظمت تقرب وى آنها را از قيد خشوع آزاد نكرده و خودبينى در آنها راه نيافته تا آنچه پيش كردهاند در نظرشان فزون آيد و آستان بوسى اجلال خدا فرصت بزرگداشت كارهاى خويشان را بآنها نداده در شيوه طولانى طاعت آنان سستى رخنه ندارد.
شوقشان نكاهد تا از اميد به پروردگار خود دور شوند، و از طول مناجات زبانشان خشك نشود و كارهاى بر آنها چيره نشوند تا ناله خيرجوئى آنها بريده و خاموش گردد، در صفوف عبادت همدوشند، و در انجام فرمانش گردن كجى نكنند تصميم جدى آنها دچار كندى غفلتها نشود، و در همت آنها خدعه شهوت رخنه نيندازد، خدا را ذخيره روز بينوائى خود برگرفتهاند، و چون مردم رو بسوى آفريده كنند آنها بآستان او توجه دارند، دست از پرستش او نكشند، و خوشگذرانى آنها را از ملازمت طاعتش برنگرداند و از اميد و بيم او بريده نباشند، اسباب نگرانى آنها منقطع نشود تا در كوشش بعبادت سست شوند، و طمع آنها را اسير نكند تا بدنبال آن از تلاش خود باز مانند.
آنچه كردهاند بزرگ نشمارند، و اگر بزرگ شمارند اميدشان به بيم زائل شود در باره پروردگار خود اختلافى ندارند باغواء شيطان كشمكش و تفرقهاى اندازى با هم ندارند، و حسد بهم آنها را پريشان نكند، و بد دلى در آنها رخنه نيندازد، و اختلاف مقاصد آنها را دسته دسته نسازد.
آنان اسير ايمانند و كژى و انحراف آنها را از بند آن آزاد نكند، و نه سستى و تنبلى، در طبقههاى آسمان جاى پوستى نباشد جز آنكه در آن فرشتهاى بسجده است يا كوشا و سبك رواست، هر چه بيشتر اطاعت كنند بيشتر خدا را شناسند، و عزت
پروردگارشان در دل آنها فزون گردد.پ و از آنست در وصف زمين و كشش آن بر آب: فشرد زمين را بر امواج جوشان انبوه، و لجههاى درياهاى خروشان كه موجهاى كوه پيكر آنها بروى هم ميغلطيدند، و جهش پرتاب آنها بهم ميخوردند، و بمانند نره شترهاى گرفتار هيجان شهوت كه كف ميكردند، و سركشى آبهاى متلاطم زير بار سنگين زمين فروتنى كردند، جهش آبها بكوبش سينه زمين آرام شد.
و زبون و خوار شد چون با شانههاى خود بر آن غلطيد، و پس از غرش امواجش آرام و مقهور شد، و در لگام زبونى منقاد و اسير گرديد، و زمين آرام گرفت با كشش خود بر فراز ژرفناى خروشان، و نخوت و گردنكشى آن را رد كرد و هم سرافرازى و بلند پروازيش را، و دهان او را بر جوشش جريانش بست، و جهشهاى آن فرو نشست، و پس از جوشش جهش آن كندى گرفت.
و چون هيجان آب در زير اطراف زمين آرام شد، و كوههاى بلند و قله دار را بر دوشهاى خود بار كرد، چشمههاى جوشان را از تپههاى آن بر گشود، و آنها را به بيابانهاى پهناور و درههاى ژرف آن پخش كرد و حركات زمين را با لنگر كوههاى سنگين معتدل نمود كه داراى قلههاى بلند و صخرههاى سخت بودند، و با فرود شدن كوهها در تيكههاى سطح آن از لرزش آرام شد براى آنكه كوهها در تهيگاههاى بينيهاى آن خوب فرو شدند و جا گرفتند و بر گردن دشتها و صحنههاى آن سوار شدند، و ميان جوّ و زمين فضاى پهناورى گشود، و هوا را براى دمزدن ساكنان زمين آماده كرد.
و اهل زمين را بر همه وسائل آسايش آن برآورد، و سرزمينهاى خشكى كه آبهاى چشمهها بلنديهاى آن را نميگرفت، و نهرها و كانالها بدان نميرسيدند بيهوده وانگذارد تا ابرهاى بارنده براى آنها آفريد و مرده آنها را زنده كرد، و گياهشان را با الفت ابرشان برآورد، پس از پراكندن تابشهاى برق آن، و جدا ساختن تيكههاى ابر بارانزا تا چون دوشيده شد ژرف ابر در آنها تابيد برق در اطرافش و بريده نشد.
تابشش در انبوه ابرهاى سپيده،پ و ابرهاى درهم آن باران پياپى از آن فرو ريخت، و قطرات پيوسته آن رشتهوار بزمين نزديك شد و باد جنوبى بر آن گذر كرد و آن را بر زمين دوشيد و باران تندش را از آن بدر آورد.
و چون ابر مانند شتر بر زمين خفت و آنچه دربار داشت بر آن فرو نهاد، خدا بوسيله آن از زمين بىگياه برآورد، و از كوههاى لخت هيزم و بوته بدر آورد؛ و آنها با زيور گلستانهاى خود خرم شدند، و از گوشواره گلهاشان كه بر آنها پوشاند بخود باليدند و هم از آرايش شكوفههاى خرمى كه بدان آراسته شدند و اين را براى مردم خوراكى ساخت و براى چهار پايان روزى، و در هر سوى آن كوهها درهها گشود، و نشانهها براى رهگذران بر راههاى شوسه آن نهاد، و چون زمينش را گسترد، و فرمانش را گذارند، آدم را بخوبى از آفريدههايش برگزيد و او را نخست خلق خاكى خود ساخت، و در بهشتش جاى داد، و خوراكى فراوان در برش نهاد، و آنچه بر او غدقن كرد بدانش اشاره نمود و اعلام كرد كه تعرض بدان نافرمانى است و براى مقام او خطر دارد، و آدم بدان چه بر او غدقن كرد رو آورد طبق آنچه خدا از پيش دانسته بود.
و پس از توبه او را فرود آورد، تا زمين را بنژادش آباد كند، و بوسيله او حجت را بر بندههايش تمام سازد و پس از اينكه جانش را گرفت آنان را بىحجت بر ربوبيت خود وانگذاشت، تا آنان را با شناختن بدو پيوست دهند، بلكه از آنها پى در پى بازرسى كرد با حجتهائى بزبان پيغمبران خويش، و حاملان امانات رسالت او دوره بدوره تا آنكه پيغمبر ما حجت او را تمام كرد، و حق قطع عذر و بيم دهى را بكمال رسانيد.
خدا روزيها را اندازه گرفت، بيش و كم داشت: و با تنگى و فراوانى پخش كرد، و دادگرى نمود، بخاطر اينكه هر كه را خواهد بفراوانى يا سختى معيشت بيازمايد، و شكر و شكيبائى از ثروتمند و بينوا تجربه كند، فراوانى آن را قرين دنباله دملهاى ندارى كرد، و تندرستيهايش را با پيشامدهاى ناگهانى آفت و بلا، و
گشايشهاى آن را با غصههاى اندوه در آميخت و عمرها را آفريد، بلند و كوتاه پيش و پس،پ مرگ را باسبابش پيوست، و آن را رخنهكننده در رشته عمر ساخت و برنده طناب محكم آن.
داناى راز نهان دلها و درازگوئى رازگويان در گوشى است، و نهادهاى گمان پرانى، و گرههاى تصميم يقين، دزديهاى اشاره پلك ديدهها و آنچه در گوشههاى دلها اندر است و در نهان ناديدنيها، و آنچه پردههاى گوش آن را ميدزدند، و در سوراخهاى تابستانى مورچه، و در لانههاى زمستانى خزندهها است، و برگشت آه شيفتهها، و در گامهاى آهسته، و گشايش ميوه را از گوديهاى پرده غنچه، و بر آمدن جانوران وحشى را از غارها و درههاى كوهها، و نهانگاه پشه را ميان تنه درختان و پوستهاى آن، و نشستنگاه برگها را از شاخه درختان، و بارانداز نطفهها را از كاروانسرهاى اصلاب، و بر آمد ابرها و پيوستن آنها، و ريزش قطرههاى ابر و درهم شدن آنها، و آنچه بر انگيزد گردبادهاى دامنكشان را.
و فروزان كند بارانهاى سيل آسا را (و آنها را محو كند خ ب) و شناى گياه زمين را در تپههاى ريگها، و آشيانه پرندهها را بر قلههاى كوهها، و سرود پرندههاى خواننده را در تاريكيهاى لانهها، و آنچه را صدفها در خود گيرند، و امواج دريا در دامن پرورند، و هر آنچه پرده شبش پوشد، و تابنده روز بر آن تابد، و هر چه را امواج ظلمت شب و پرتو روشنى بدنبال باشد، و اثر هر گام، و واكنش هر جنبش، و برگرد هر سخن، و جنبش هر لب و قرارگاه هر دم زن، و اندازه هر ذره و همهمههاى هر همهمه كن، و آنچه بر روى زمين است.
از ميوه درخت يا برگ افتاده، يا قرار نطفه، و نشيمنگاه خون و مضغة يا آفريده شدن آفريده و نژاد، و در اين باره هيچ رنجى بدو نرسد و در نگه داشت هر چه آفريده هيچ مانعى براى او رخ ندهد، و در گذراندن كارها و تدبير مخلوقات دلتنگى و سستى او را نگيرد، بلكه همه را بداند و همه را آمار گيرد و در دامن رساى عدل خود بدارد، و فضل خود را بر آنها فرا دارد و با كوتاه آمدن آنها از حق
آنچه او را شايد و بايد.پ بار خدايا تو را وصف نيك بايد و شمار بيش اگر بتو آرزو شود بهتر آرزو بر آورى، و اگر بتو اميد بندند بهترين اميد پرورى، بار خدايا البته بمن زبانى گشاده دادى در آنچه جز تو را مدح نگويم، و جز تو را نستايم، و آن را به معادن نوميدى، و جاهاى ريبه نكشانم، من زبان از ستودن آدميان بر گرفتم، و از ثناى پروردهها و آفريدهها بار خدايا هر ستايشگر بر كسى كه ستوده پاداشى دارد و يا جائزهاى از بخشش، و از تو اميد پسانداز رحمت و گنجينههاى آمرزش دارم.
بار خدايا اين ايستگاه كيست كه تو را تنها يگانه دانسته چنانت كه بايد، و شايسته اين سپاسها و ستايشها جز تو را نداند، مرا بتو نيازيست كه بينوائيش را جز فضلت جبران نتواند، و خلل آن را وانتابد جز عطا و بخشش تو، در اينجا خشنوديت را بما ببخش، دست ما را از دراز شدن بسوى جز خودت بىنياز كن، زيرا تو بهر چيزى توانائى.
توحيد (ص 23) بسندش از امام ششم عليه السّلام مانند آن را با اختصار آورده، و در كتاب توحيد بحار گذشت.پ بيان: شرح بيشتر تيكههاى اين خطبه در كتاب توحيد گذشت، و شايد خشمش براى دانستن اين بود كه غرض پرسنده وصف خداى سبحان بود بوصف اجسام يا منظورش بيان كنه ذات او سبحانه بود يا وصف او بالاتر و رساتر از آنچه در قرآنست و اخبار، چون كه پندارش كافى نبودن آن در شناخت خدا بوده، و هر پارهاى از عبارات يكى از اين وجوه را تأييد ميكند.
«جامعة» منصوبست و حال از صلاة كه مرفوع است يعنى بر شما باد بنماز در جماعت ... و اين بانگ براى دعوت در كارهاى بزرگ معروف بوده و اگر چه وضع آن براى دعوت به نماز جماعت بوده است، «و لا تكديه الاعطاء» يعنى او را گدا صفت و بىخير نسازد، و اينكه فرموده منع عطا از جز او نكوهيده است مقصود اينست كه منع ديگران ممكن است نادرست باشد و مذموم ولى منع او هميشه از روى مصلحت و بجا
است يا اينكه منع در ديگران بمعنى بخل است و مذموم است.پ و دليلش روايتى است از حضرت رضا عليه السّلام كه او را از معنى جواد پرسيدند، فرمود: سخن تو دو وجه دارد، اگر از مخلوق ميپرسى راستش جواد آن كسى است كه هر چه خداى سبحان بر او واجب كرده بپردازد و بخيل آنست كه دريغ كند از آنچه خدا بر او واجب كرده، و اگر مقصودت خالق است پس او جواد است اگر ببخشد و او جواد است اگر دريغ كند، زيرا اگر به بنده بخشد او بخشيده چيزى را كه از آن او نيست و اگر دريغ كند چيزى را دريغ كرده كه از او نيست.
«الاول الذى لم يكن له قبل» گفتهاند وجود خدا زمانى نيست و قبليت و بعديت زمانى بر او اطلاق نشود، و مقصود اينست كه قبليت ندارد تا ممكن باشد چيزى پيش او باشد، و بعديت هم ندارد تا ممكن باشد چيزى پس از او باشد و بسا مقصود اينست كه مسبوق بعدم نيست و ذاتى نيست فنا پذير تا بعد از او چيزى باشد، و ممكن است مقصود به پيش از او زمان متقدم باشد، چه موجود، و چه موهوم، يعنى پيش از او زمانى نبوده تا تصور شود موجودى پيش از او بوده.
«مردمك ديدهها را پس ميزند» كنايه از آنست كه ديده نميشود، زيرا خداى سبحان جسم و جسمانى نيست و در جهت خاصى نيست كه شعاع ديده باو برسد يا در ذهن كسى گنجد «ما اختلف عليه دهره» ظاهرش نفى زمان از خدا است و بسا مقصود اين باشد كه روزگار بر خلاف مراد او نگردد هرگز تا مانند خلق سختى و خوشى، و نعمت و نقمت، و تندرستى و بيمارى داشته باشد.
«بنگر اى پرسنده تا آخر» دلالت دارد بر منع از انديشه در اوصاف خدا و بحث از آن بدان چه در قرآن و سنت نباشد.
«و بدان كه راسخان در دانش» ... ظاهر اينست كه مقصود از اقرار راسخان و مدح آنها در ضمن قول خدا است (8- آل عمران):
و اما آنان كه در دلهاشان كژيست ميجويند آنچه را كه از آن متشابه است- تا آنجا كه گويد- و يادآور نشوند جز خرد داران» و اقرارشان اينست كه گفتند
«آن را باور داريم همهاش از نزد پروردگار ما است»پ و ستودن خدا از آنها اينست كه سخن آنها را كه متضمن ايمان و تسليم است بعنوان مدح نقل كرده يا اينكه ترك تعمق آنها را رسوخ در علم دانسته.
در اين صورت مقصود از متشابه آياتى است كه شامل كنه ذات و صفات خداى سبحانست از آنچه دانش آن را مخصوص خود ساخته، و بنا بر اين در كلمه «الا اللَّه» بايد وقف شود چنانچه مشهور ميان مفسران و قراء قرآنست، و دليل است كه علم متشابه مخصوص خدا است، و «الراسخون» مبتداء است، و «يقولون» خبر آنست، و ظاهرش مخالف مدلول اخبار بسياريست كه ائمه عليهم السّلام متشابه قرآن را ميدانستند چنانچه در كتاب امامت گذشت و بنا بر اين وقف در كلمه «العلم» است، و جمعى از مفسران هم بدان معتقدند، و بنا بر اين «يقولون» حال مىشود از الراسخين يا آنكه جمله جدائيست در محل حال و ممكن است بوجوهى ميان همه جمع كرد و همه را موافق ساخت بوجوه زير:
1- كلام امام در اينجا براى الزام مخالفين است چنانچه ميان آنها مشهور است.
2- آيه ظاهر و باطنى دارد و متشابه بمعنى علم بكنه واجب، و آنچه مخصوص بخدا است از علم بكنه ذات و صفات ظاهر آيه است، و علم راسخون بتاويل متشابه جز آن باطن آيه است كه در اخبار بدان اشاره شده، و بنا بر اين قارى مخير است كه بر هر دو جا وقف كند.
3- گفته شده: اعتراف و تسليم راسخين پيش از آن بوده كه خدا تاويل آيات متشابهه را به آنها بياموزد و گويا خدا بيان كرده كه چون آنها ايمان بمحكم و متشابه آوردند و مانند كژ دلان دنبال ظاهر نرفتند و تاويل بباطل نكردند خدا علم تاويل بدانها داد و آنها را بخود پيوست و استئناف براى رفع استبعاد شركت آنها است با خدا در اين دانش و بيان اينكه آنها براى اعتراف بجهل و قصور از دانستن متشابهات مستحق افاضه علم بدانها شدند و علم تاويل را از خدا آموختندپ و در خبرى رسيده كه چون آن حضرت از برخى امور نهانى خبر داد مردى باو گفت يا امير المؤمنين علم
غيب بتو عطاء شده؟ فرمود: اين علم غيب نيست و همانا آموختن از داناى بآنست و سخنى در اين باره در كتاب توحيد گذشت ...
«در خردها پايانى ندارد» يعنى خردها نهايت و كنه تو را در نيابند بطورى كه ما وراى آن صفتى نداشته باشى يا اينكه خردها بتو احاطه نكنند تا محدود و با نهايت باشى «المصرف» پذيراى دگرگونى و جنبش يا محكوم بتجزيه و تحليل و تركيب است «اندازه كرد آنچه را آفريد و تقديرش استوار ساخت» يا براى هر چيزى بر حسب حكمت اندازه مخصوص نهاد يا آنكه براى هر چيزى چنانچه خواست خصوصيات و كارهائى آماده كرد يا آنكه عمر مقدرى باو داد.
«و آن را بسوى وجهى كه بايدش واداشت» يعنى هر چيزى را آماده كرد براى آنچه منظور از آفرينش او بود چنانچه حبوب را براى خوردن و چهارپايان را براى سوارى و بار بردن و هر دسته از آدميان را براى مصلحتى از نظم جهان و بسا كه مقصود توجه بمحل سكونت آنها باشد و معنى نخست اعم است و اظهر ... اذعان همه مخلوق براى فرمانبردارى و پذيرائى دعوت او بمعنى آمادگى آنها است براى آنچه هدف آفرينش آنانست يا آمادگى براى اجراى تقديرات و اراده خدا بر آنها و اشاره است بقول خداى سبحان «آمديم بدلخواه» (در آفرينش آسمان و زمين) و بسا حمل بر ظاهر شود بنا بر اينكه هر آفريدهاى شعور دارد چنانچه ظاهر قول خدا است (45- أسرى) و نيست چيزى جز آنكه تسبيح كند بسپاس او.
«كژى هر چيز را راست كرد» يعنى هر چيزى را آماده كرد براى آنچه شايسته او بود يا مفاسدى را كه طبع سر خود بودن اشياء بهمراه داشت از ميان برداشت و نهج حدود واضح ساختن هر چيزيست از نظر هدف و فراهم نمودن وصول بدان يا مقصود اينست كه امتيازات براى اشخاص و انواع مقرر داشت كه از هم جدا باشند زيرا اعظم مصالح و با ارزشترين آنها امتياز اشخاص و انواع است از يك ديگر، من ميگويم بسا مقصود از حدود جاى وجود آنها است مانند جاى عناصر كه هر كدام را مرزيست و از آن بيرون نشوند و شايد اين معنا بما بعد آن انسب باشد.
پ «و رهوات فرجها» رهوة تپه و هم گودال را گويند، و نظم آن هموار كردن آنست در نهايه گفته: در حديث على عليه السّلام است «هموار كرد ناهموارى گشادههاى آن را» يعنى جاهاى گشوده از آن را، و آن از گفته عرب «رها رجليه رهوا» بازگرفته شده يعنى گشود و آن دلالت دارد كه آسمان رخنهها و تركها داشت و خداى سبحان آنها را هموار كرد و مناسب است با آنچه گذشت كه مايه آن دود بوده كه از آب برخاسته؛ زيرا مانند آن تيكه تيكه و رخنهدار است، و برخى شارحان آن را تفسير كرده كه اجزاء مركب پيش از تركيب و آميختن از هم جدا هستند.
يا مقصود فاصلهايست كه ميان آسمانها بوده اگر خدا آنها را كروى و چسبيده بهم نميساخت، اين تفسير از نظر اعتقاد بقواعد فلاسفه و تقليد آنها است ...
ابن ميثم گفته مقصود از ازواج افلاك، ارواح آنها است كه فرشتههاى آسمانى هستند و قرين آنهايند، و هر قرينى را جفت گويند، يعنى پيوست ميان آنها و ارواح آنها بپذيرش هر جرم آسمانى روح خود را كه جز او نميپذيرفت.
من گويم: قول باينكه آسمانها جاندارانند و روح دارند مخالف مشهور ميان اهل اسلام است، بلكه سيد مرتضى رضى اللَّه عنه اجماع همه مسلمانان را نقل كرده بر اينكه افلاك بيشعور و بىارادهاند، و اجسامى بيجانند كه آفريننده آنها را ميچرخاند «1» و ممكن است مقصود از ازواج، فرشتههاى گماشته بر آنها يا ساكنان آنها باشد،
پيا مقصود كواكب و افلاك جزئيه است كه مانند آنهايند و بسا عبارات پيش بر اين دو معنى اخير حمل شوند، و ممكن است مقصود از ازواج همانند آنها باشد در جسميت و امكان از آنچه زمينى است و مناسب مىشود با آنچه بر سر زبانها است كه علويات آبائند و سفليات امهات و مادران ...
«و نداء آسمان» اشاره است بدان چه گذشت از گفته خداى سبحان «و گفت براى آن و براى زمين بيائيد بدلخواه يا ناخواه» (11- فصلت) «بهم پيوست حلقههاى اطراف را» كنايه است از كامل كردن آفرينش آنها و افاضه صورتهاى آسمانى بدانها.
«و درهاى بسته آنها را گشود» كنايه است از ايجاد درها بر ايشان و شكاف دادن آنها پس از اينكه بسته و بىدر بودند يا مقصود اينست كه درهاى آنها را كه آفريده بود باز كرد و آن درها است كه فرشتهها از آن بالا روند و فرود آيند و كردار و دعا و جان بندهها از آنها بالا روند چنانچه خدا تعالى فرمود: «گشوده نشود بر ايشان درهاى آسمان 40- الاعراف» و آن درها كه از آنها باران فرو ريزد چنانچه اشاره كرده بدانها بقول خود «گشوديم درهاى آسمان را بابى سيلآسا 11- القمر». «نقاب» سوراخ و پارگى است و منظور واداشتن تيرهاى شهاب است براى رندان ديوان از سر گوشى كردن چنانچه خداى سبحان بدان اشاره كرده «راستى كه مىنشستيم جايى كه گوش بدهيم بآسمان و اكنون هر كه گوش بگيرد شهابى ديدبان دريابد 9- الجن» و تصريحى ندارد كه آن مقارن آفرينش آسمان بوده تا منافات داشته باشد بر حدوث آن پس از بعثت پيغمبر خاتم و ممكن است رخصتى در اين ميانه بوده باشد ... مقصود از لرزش در خرق هوا يا حركت طبعى يا فشاريست در فواصل جسم هوائى كه يكى از عناصر است زيرا دليلى نيست كه منحصر باشد بدان چه ميانه آسمان و زمين است يا مقصود جنبش آن در جاى تهى موهوم يا موجود است بطبع يا فشار يا حركت اجزاء آنست كه ميان آسمان و زمين است ... «آيه مبصرة» يعنى نشانه چشمگير و مبصرة در قول خدا تعالى «12- الاسراء: و ساختيم نشانه روز را مبصرة» تفسير شده بروشن و آشكار و به
تابانى كه بدان ديده شودپ و به بينائى مردم در آن يعنى بيناكننده مردمان، و محو بردن اثر و خاموش كردن نور است و محو ماه تفسير شده باينكه خود بخود تاريك است و چون خورشيد نيست و باينكه نسبت بخورشيد كم نور است و بكاستن نورش خرده خرده تا دوران محاق، و روايت شده كه ابن كواء از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد از سياهى كه روى ماه است؟ فرمود: اين همان محو نشانه شب است و ممكن است اثرى داشته باشد در كاستى روشنى ماه.
«المنقل» راه كوهستانى و «المدرج» راه، و مناقل و مدارج ماه و خورشيد منازل و بروج آنهاست، و اين اشارت است بقول خدا تعالى «و ساختيم شب و روز را دو نشانه و زدوديم نشانه شب را و گردانيديم نشانه روز را روشن» 12- الاسراء و بقول خدا عز و جل «اوست كه خورشيد را درخشان ساخت و ماه را تابان و اندازه گرفت او را در منازلى تا شماره سال و آمار را بدانيد» 4 يونس ...
ظاهر كلام امام عليه السّلام آنست كه دو آيت را در آيه نخست به خورشيد و ماه تفسير كرده، نه بشب و روز، و اگر چه ظاهر روايت همان شب و روز است، و گفته شده مقصود اينست كه شب و روز صاحب دو نشانهاند، و مقصود از آنها خورشيد و ماه است در هر دو جا و مقصود از حساب عمرها و مدتهائيست كه مردم در دين و دنياشان بدان نياز دارند، و اندازه آنها و اندازه گردش آنها و تفاوت احوالشان.
«سپس در جوّشان فلكشان را آويخت» «ثم» در اينجا براى ترتيب در بيانست و شايد مقصود اين باشد كه فلك را به نيروى خود در جاى آن از فضا آويخت، و اين منافات با نفى تعليق اجزاء ندارد كه گذشت، جوّ فضاى پهناور است يا فضاى ميان آسمان و زمين، فلك گردشگاه اخترانست، و گفتهاند مقصود از آن دائره معدل النهار است، و گفته شده: مقصود جنس آنست و همه اجسام دائرهوارى كه اين نام را دارند و گفته شده فلك در اينجا همان آسمان نزديك است، موافق گفته خداى سبحانه «راستى آرايش نموديم آسمان نزديكتر را بزيور اختران، 6- الصافّات» و توجيه
تعليق آن در جو مشترك است ميان همه اين تفسيرهاپ و بنا بر مشهور كه همه اختران در آسمان يكم نيستند. شايد أظهر اين باشد كه مقصود از فلك چيزيست كه اختر متحركى بحركت آن در آن جا دارد، و مقصود از جوّ فضاى پهناور موهوم است يا موجود كه جاى فلك است و چون فلك از آن او است بدو نسبت داده شده، و در اين صورت ممكن است كه مقصود از فلك محيط محرك سراسر آن باشد و ممكن است مقصود از فلك آن باشد كه اختران مدير در آن جا دارند، و روشن است كه فلك در جو آنست، يا مقصود از سماء افلاك كلى باشد و مقصود از فلك افلاك جزئيه كه در توى آنست، و در برخى نسخهها است كه: «آويخت در جو آنها فلكى را» بىضمير در فلك و آن مناسب اينست كه همه اختران در يك فلك باشند «1» درارى جمع درىّ است بمعنى درخشان و گويا منسوب به درّ است از نظر صفاى آن، فراء گفته: كواكب درىّ نزد عرب ستارههاى بزرگ است، و گفتهاند يكى از [سبعه سياره است و در نهايه كواكب] و يا خمسه سياره، و پوشيده نماناد كه توصيف درارى به نهانى منافى ظاهر دو قول است «ثواقب شهب» اشاره است بگفته خداى سبحان «جز كسى كه دزدانه گوش گيرد و شهابى روشن در دنبال او باشد، 18- الحجر» و گفته او «جز كسى كه يك پرشى كند و بدنبالش شهاب ثاقبى باشد، 10- الصافات» «اذلال» جمع ذل است بكسر، يعنى حال خود، و مقصود به هبوط يا در برابر شرف است باصطلاح منجمان، يا مقصود توجه به حضيض حامل است و تدبير، يا توجه بغروب كه هبوط حسى است، و صعود برابر آنست، و نحوس ضد سعود است.
«ثم خلق» در اينجا ثم بمعنى ترتيب حقيقى است، و بزودى اخبارى آيد كه دلالت دارند بر پيش بودن خلق فرشتهها بر آسمانها، و ممكن است جمع ميان آنها بتخصص اين مورد بفرشتهها، كه هميشه در آسمانند و خلق آنها پس از آسمان شده ... «فج»
راه پهن ميان دو كوه است،پ جو، فضاء پهن ميان آسمان و زمين است، و اين كلام صريح است كه آسمانها بهم نچسبيدهاند، و فرشتهها جسمند، و ميان آسمانها از آنها پر است، و خلاء لازم نشود چنانچه بزودى بفهمى. سبحات را بنور و بهاء و جلال و عظمت تفسير كردهاند و گفتهاند: سبحات چهره زيبائيهاى آنست زيرا چون روى زيبا بينى گوئى: سبحان اللَّه، و شايد مقصود از آن انواريست كه ديدهها توانائى ديد آن را ندارند و از آن ممنوع ميشوند، و آنها را حجب مينامند و گفتهاند مقصود اينست كه ديده در آنجا كه نيرويشان تمام مىشود ميمانند چون نيروى آنها پايان پذير است و چون بمرز خود رسيدند ميايستند.
«اولى اجنحة تسبح جلال عزته» اشاره است بقول خدا تعالى «صاحبان پرهائى دو دو و سه سه و چهار چهار 11- الفاطر» تسبّح در بيشتر نسخهها با تشديد است از تسبيح و آن تنزيه خدا است از نقائص ... و در برخى نسخهها بىتشديد است بمعنى شنا ميكنند و شايد مقصود از آن سير در طبقههاى آسمانها باشد و بالاى آن، يا بالا رفتن و پائين آمدن براى اداى پيامها و جز آن يا سيرشان در مراتب قرب خدا به عبادت و تسبيح ... «جعلهم فيما هنا لك» شايد مخصوص برخى فرشتهها است چنانچه خدا فرموده «خدا برگزيند از فرشتهها پيغام برها، 75- الحج» و همين در نسبت بهمه كافى است، و آنچه در آنجا است، درجههاى فرشتهها يا كارها و مشاغلى است كه بدانها واگذار شده، و يا مقصود ارباب و ياران آنها است ...
كمك او بفرشتهها تاييد آنها است باسباب طاعت و تقرب و معارف و الطاف مانع از گناهان ... گشودن درها براى فرشتهها كنايه است از الهام و آسان كردن وظائف آنها، زيرا شيطان و نفس اماره بالسوء ندارند و در سرشت آفرينش خود از فرمانبردارى لذت ميبرند چنانچه در حديث آمده: نوشابهشان تسبيح است و خوراكشان تقديس.
نصب چراغ بر سر كوه براى فرشته: عبارت است از آشكارى كامل حقائق در بر آنها چون شك و شبههاى كه بشر دارد آنها ندارند، و دلائل بسيار در بر دارند
چون بآستان عزت و ملكوت حق نزديكند، و آنچه از آثار عزت و ملكوت خدا مشاهده ميكنند بر ما نهانست ... گفتهاند: شبها و روزها در فرشتهها اثرى ندارند و سنگينى نكنند چنانچه بار بر شتر اثر دارد، و گذشت شب و روز مايه كوچيدن آنان از خانهشان نشود، و غرض بر كنارى آنها است از آنچه براى آدمى رخ ميدهد از ناتوانى و نزديكى بمرگ بر اثر گذشت زمانه. و مقصود نفى رخنه كردن شك و شبهه است در عقائد يقينى آنان ... و بسا كه مقصود از حيرت شيفتگى بر اثر شدت دوستى باشد و كمال معرفت كه خرد را خيره ميسازد چنانچه بيايد.
و در صحيفه سجاديه است كه: تعقل نميكنند براى شيفتگى بحضرت تو» «مقصود اينست كه شدت شيفتگى آنها مايه كاستى معرفت و بىخبرى از ملاحظه عظمت و جلال تو نشود چنانچه در آدمى. «تقترع» از قرعه كشيدن يا تفترع خ ب» بمعنى برآمدن، و مقصود اينست كه وسوسههاى پياپى ندارند چنانچه آدميان.
«فرشتههاى ابر نما» گفته شده. اين دسته از فرشتهها خازنان باران و رانندههاى ابرند و بسا شامل آنها است كه دنبال برف و سرما و قطرههاى بارانند و اگر جا خواهند پيش از نزول جايشان ابر است، و هم گماشتهگان بر كوهها براى نگهدارى و مصالح ديگر، و ساكنان در تاريكيها براى رهنمائى مردم و نگهدارى آنها و جز آن.
من ميگويم: بسا مقصود تشبيه آنها است بابر در لطافت جسم، و بكوهها در بزرگى خلقت، و بتاريكى در سواد بلكه آن نزد من اظهر است ... «الريح الهفافه» يعنى خوش و آرام، و گفته شده: يعنى مشوش نيست تا آن پرچمها را بلرزاند، بلكه آرام است و آنها را تا آنجا كه ميرسند نگه مىدارد.
مايه تضرع بدرگاه خدا در فرشتهها پايان پذير نيست چون كاهش در دانش آنها ببزرگى خدا و نيازشان بوى رخ ندهد و چيزى آنها را از آن باز ندارد، و مراتب عرفان و قرب كه داعى بتضرع و عبادتند پايان ندارند، و سستى در نيروى آنها
راه ندارد،پ و باندازهاى كه در پايههاى طاعت بر آيند تقرب فزايند، و هر چه تقرب فزايند دانش آنان ببزرگى يزدان دو چندان شود چنانچه اشارت بدان آيد ...
و دور نباشد كه براى آنان نوعى پاداش باشد در برابر فرمانبريشان چون مزيد تقرب و افاضه معارف و يادآورى و بزرگداشت خدا نسبت بآنها و روز فاقه آنها اشارت باشد بروز پاداششان ... و مقصود اثبات دوام خوف و رجاء آنها است كه سبب جدا نشدن آنها است از طاعت و بلكه سبب فزودن در آنست، .. و فرشتهها برشته طمع دچار نيستند نيستند كه تلاش در عبادتشان براى درك ثواب باشد مانند آدميان ... و غرض نفى اختلاف است ميان فرشتهها و نفى دشمنى با هم و تفرقه براى ترديد و اختلاف در مقاصد يا نفى اختلاف از آنها و بيان اينكه همه يك دستهاند و هم آهنگ چون ترديد و خلافى در آنها نيست «پس از غرش و جوشش امواجش آرام گرفت».
در اينجا اشكالى شده، و آن اينست كه سخن حضرتش مشعر است باينكه گذاشتن زمين بر آب باعث آرامش و فرو نشستن موج و جوشش آن شد، و اين خلاف مشاهده ما است كه چون جسم سنگينى را در آب آرامى مياندازند بلرزه مىآيد و موج برميدارد.
و پاسخ گفتهاند كه اگر موج آب بواسطه باد تند باشد ممكن است كه با افتادن چيز سنگينى در آن آرام شود چه كه آن جسم جلو باد را ميگيرد، از اين رو اگر آب ظرفى را با بادبزن موج دار كنيم در صورتى كه يك جسمى بر سطح آن قرار دهيم كه اطراف آن ظرف را بگيرد، آب آرام مىشود، و روا است كه هيجان آب از نخست براى باد سختى بوده و چون زمين بر روى آن نهاده شده جلو آن باد را گرفته، و در كلام آن حضرت ذكر اين باد بيايد آنجا كه فرمايد: نازاد شد وزشگاهش تا آخر كلامش كه آيد.
و بهتر اينست كه گفته شود مقصود آن حضرت نفى تموج مطلق نيست بلكه نفى تموج شديد است كه دچار او شده بود بر اثر گرد باد تند و طوفان سخت،پ چون بادى
آفريد كه آن را مانند مشك سقا بجنبش در آورد، و آن را از همه بهم ميزد، و اول و آخر آن را روى هم ميغلطانيد چنانچه بزودى در كلامش مىآيد، و چون زمين را در آن فشرد بطورى كه آب همه آن را فرا نگرفت شكى نيست كه وزش باد و تموج از اين سوى بريد شد. كه زمين بدان چسبيده بود، و چون زمين از يك سو جلو سيل را بست مايه سستى تموج آن گرديد، بعلاوه كره آب در گودالها و درههاى زمين و بصورت درياها پخش شد و تموج شديد را از دست داد، و همه اينها مايه آرامش است كه بدان اشارت كرده.
من گويم: مؤيد آنست كه اگر حوضى بپهناى يك فرسخ در يك فرسخ باشد و ما يك ساختمان بسيار بزرگى ميان آن بسازيم شكى ندارد كه موجش كمتر مىشود زيرا موج از هر سو بآن ساختمان ميخورد و بر ميگردد، اين جوابها بنا بر قواعد ماديها و خيالات سست آنها است، و گر نه در برابر بيان آن حضرت دليلى لازم نيست، زيرا بسا آفريدن زمين و فشردن آن در آب اثرى در آرامش آن داشته باشد كه بعقل ما نرسد.
ابن ميثم گفته مقتضاى كلام آن حضرت آنست كه آفرينش آب پيش از زمين بوده و مايه آرامش آن گرديده و برهان عقلى هم بدان گواه است، زيرا چون آب بيشتر زمين را در خود دارد جاى زمين محسوب است و مكان تقدّم طبعى دارد بر آنچه در آنست و گرچه كلام حضرت دلالت دارد كه آفرينش آب تقدّم زمانى دارد بر آفرينش زمين و شنوندهها آن را پذيرا شدند پايان.
و اين تاويلات خنك براى عباراتى كه ظاهر در تقدم و حدوث زمانى است بعيد است چنانچه بزودى خواهى دانست ان شاء اللَّه تعالى ... و بسا كه تعديل حركات زمين بواسطه كوههاى لنگر آسا براى اينست كه كوهها را برابر حركت نهاده كه اسباب تحرك را خنثى كنند و آرامش فراهم شود، يا مقصود اينست كه بواسطه كوهها حركات تقسيم شدند بهر سو و آرامش پديد شد.
پو ممكن است مقصود اين باشد كه بواسطه كوهها زمين وضعى بخود گرفت كه بواسطه زلزلهها گاهى جنبش كند و گاهى نكند و حركت را چيره بر آرامش نساخت با احتمال اينكه ممكن است زمين هميشه حركت نامحسوس داشته باشد، و كسى كه حركت تند شبانه روزى را از زمين ميداند نيازى بتكليف و توجيه ندارد و كوهها را وسيله تعديل آن حركت ميشمارد ...
مفاد كلام اينست كه زمين پيش از آفرينش كوهها در جنبش و لرزش بود و بواسطه آنها آرام شد، و ظاهر است كه نفوذ كوهها در ژرفناى زمين و برآمدن و بلند شدن بر روى زمين هر دو در آرامش زمين اثر دارند، و برخى سخن در كتاب توحيد گذشت، و برخى در بابهاى آينده بيايد ان شاء اللَّه.
«و مهد الارض» يعنى آن را ساخت و پرداخت، و شايد مقصود در اينجا كامل كردن آفرينش زمين باشد موافق صلاح ساكنانش در نظم امور، و گفته شده بسا مقصود از تمهيد زمين آنست كه آن را بستر نموده چنانچه خدا فرموده جل و علا:
«آيا نساخت زمين را بستر: 6- النبأ» يا اينكه آن را گهواره نموده مانند گهواره كودك چنانچه خداى سبحان فرموده «آنكه ساخت زمين را براى شما گهواره» 53- طه «جبلّه» بمعنى خلقت و طبيعت است، و گفته شده در قول خداى تعالى «و جبله پيشينيان، 184- الشعراء» يعنى دارندگان جبله. و ممكن است بمعنى مخلوق باشد و گفته شده: جبله، گروهى مردمند، و مقصود از اول جبله اول كس از نوع انسان است رد بر كسى كه معتقد بقدم انواع متوالده است «رغد» زندگى فراوان و خوش خدا تعالى فرموده «و بخوريد از بهشت بخوشى هر جا خواستيد».
«موافاة» ابن ابى الحديد گفته: روانيست مفعول له باشد تا عذر و علت عمل گردد، بلكه مصدر فعل محذوفى است يعنى انجام داد گناه را انجام دادنى، و با آنچه خدا از پيش دانست موافق شد.پ «پس از توبه فرودش آورد» صريح است كه فرود آوردن پس از توبه بوده، و
آنچه از بسيارى آيات و اخبار برآيد كه عكس آنست مقصود توبه كامله است يا آنكه قبول توبه پس از آن بوده، و تأويل اين گناه و مانند آن كه نسبت بانبياء داده شده در مجلد پنجم گذشت.
«و بر آنها تأكيد كرد» تعبير بلفظ تأكيد شايد براى آنست كه شناختن خدا فطريست يا اينكه آيات صنع در دلالت بوجود او روشنند يا بهر دو جهت، قرن: مردم هر دوره را گويند كه عمرشان قرين همدگر است و گفته شده چهل سال است و گفته شده هشتاد سال است و صد سال هم گفتهاند، زجاج گفته: قرن نزد من با اينكه خدا داناتر است- اهل هر دورهايست كه در آن پيغمبرى يا طبقهاى دانشمند بودهاند كم باشد سالهايش يا بيش.
«عقابيل» دمل و جوشهاى خرديست كه دنبال تب و بيمارى در لب برآيند، و تشبيه ندارى و نيازمندى بدانها لطف آشكارى دارد، زيرا آنها مايه زشتى رخساره شوند و در جايى در آيند كه پوشيدن آن ميسر نيست و فوائد نهانى دارند، و فقر و آثارش هم چنانند و بعلاوه بيشتر پس از تلذذ و نعمت خوارگى باشند ...
(جفن) بفتح پلك چشم از بالا و پائين و منظور احاطه علم خداى سبحانست بهمه چيز از كلى و جزئى رد بر كسى كه علم خدا را منحصر بهمان كلى دانسته، اكنان هر ساختمانى و پناهگاهى كه آدمى براى دفع گرما و سرما بدان پناهد، و نگهدار هر چيزى را گويند چنان كه خدا تعالى گويد «و ساخت براى شما از كوهها پناهگاه، 81- النحل» ابن ابى الحديد گفته: «اكنة القلوب» روايت شده، و آن غلاف و پوشش دلها است، و خدا تعالى فرمود «و نهاديم بر دلهاشان پوششها از اينكه بفهمند: 25 الانعام».
«مسارب» جاها كه منى در آن بريزد يا نهان شود چون زهدان يا مجراى منى از سرب بمعنى راه؛ و مقصود ظرف منى است در اصلاب يا مجراى منى، و تفسير مسارب باخلاطى كه منى از آن توليد شود چنانچه ابن ميثم احتمال داده بعيد است.
پ «سبحات نور»: جلوهاى آنست، سبحات وجه اللَّه: انوار او است، ابن ابى الحديد گفته: مقصود از سبحات در اينجا آن نيست كه در «سبحات وجه ربنا» است زيرا آنجا بمعنى جلال است و اينجا بمعنى شناگاه نور، مثقال ذره: اندازه آنست نه مثقال متعارف 24 نخود چنانچه خدا فرمود «راستى خدا ستم نكند باندازه ذرهاى، () 40- النساء».
«سلالة» آنچه از چيزى كشيده و برآورده شود، و اشاره است بفرموده خدا سبحانه «و البته آفريديم آدمى را از برآورده از گل: 13 المؤمنون»- تا فرمود «سپس او را خلق ديگرى آفريديم مبارك باد خدا بهتر آفرينندهها» و مقصود از ذكر اين چيزها تصريح بعموم دانش خدا، و اشاره باصناف خلق و انواع آفريده، و عجائب پروردگارى او است، زيرا دليل بر علم او اينست كه آنها را آفريده و همه را نگهداشته و پروريده، و بدايع حكمت را در هر وصف و هر حال آنها وانموده.
چنانچه سبحانه فرموده «آيا نميداند كسى كه آفريده و او است لطيف و آگاه 14- الملك» ... يعنى نيرو و سخن مرا گشودى در آنچه جز ستودن تو نباشد، و غرض شكرگزارى خداى سبحانست بر فضيلت شيوائى دانش باو و مدائح او، و توفيق بر انحصار مدح بر خدا جل شأنه ...
و همانا در شرح اين خطبه تا اندازهاى بسط سخن داديم چون از خطبههاى جليله است و از اين رو همه آن را ذكر كرديم، چون بيشترش مربوط به مطالب اين مجلد است، و اگر آن را در هر باب مناسب پخش ميكرديم نظم و كمال شيوائى آن از دست ميرفت، چنانچه سيد- ره- بواسطه اختصار و انتخاب بسيارى از فوائد خطبه را از دست داده، و اما دلالت آن بر حدوث آسمان و زمين و فرشتهها و جز آن بر كسى كه تامل كند پوشيده نماند.پ 92- در كافى (21- روضه) بسندش از ابى الهيثم بن التيهان كه امير المؤمنين عليه السّلام در مدينه براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: سپاس از آن خدا است كه شايسته پرستشى جز او نيست و زنده بوده بىچگونگى، و براى او پديد آمدن نبوده، تا
گفته او: و نيرو برنگرفت پس از آنكه چيزى پديد كرد، و ناتوان نبود پيش از آنكه پديد كند، در هراس نبود از تنهائى پيش از آنكه چيزى بر آفريند، مانند چيزى نيست، و بىپادشاهى نبود پيش از آفرينش جهان، و بىآن نباشد پس از نابودى جهان، بود معبودى زنده بىزندگى جدا از ذاتش، و مالك و پادشاه پيش از آنكه چيزى آفريند، و مالك پس از آنكه جهان را آفريد.
و در همان (ج 1- 88) بسندش از امام پنجم مانند آن.
در توحيد (ص 113) از احمد بن محمّد بن يحيى از پدرش مانند آن.پ بيان «و لم يكن له كان» ظاهرش نفى زمان است از خدا تعالى و احتمال دارد نفى پديد شدن باشد بمعنى نفى حدوث، سپس نهان نماند كه عبارات ديگر دلالت بر حدوث ما سوى اللَّه دارند قوله «و لا كان خلوا من الملك قبلا انشائه» ملك بمعنى پادشاهى است و بمعنى كشور و بهر دو معنى كلام صحيح است ...پ 93- در كافى (173 روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه روز جمعه اين خطبه را امير المؤمنين عليه السّلام ذكر كرد: سپاس از آن خدا است اهل حمد و ولىّ آن، نهايت حمد و جاى آن، نخست موجود، پديد آرنده هر چه بود،- تا گفته او- آنكه در اوليت خود پيش از همه بود و در پايندگى و جاودانى مسلط است، همه آفريدهها براى يگانگى و پروردگارى و ازليت او خاضعند، و گردن نهادهاند و معتقدند به دوام ابديتش.پ 94- در كافى (ج 1 ص 89) بسندش از امام ششم فرمود: دانشمندى از احبار نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: يا امير المؤمنين! كى بود پروردگارت؟ در پاسخش فرمود: مادرت بعزايت، كى نبوده كه گفته شود: كى بوده؟ پروردگارم پيش از پيش بوده و او را پيشى نبوده، و پس از پس باشد و پس از او نباشد، غايتى ندارد و نهايتى براى غايت او نيست، همه غايات در برابر او منقطع شوند و او نهايت هر غايت باشد.پ 95- در كافى (ج 1- ص 90) بسندى مرفوع از زراره گويد بامام پنجم عليه السّلام
گفتم: بود خدا و هيچ نبود؟ فرمود: آرى بود و هيچ نبود گفتم پس كجا بود (گويد تكيه كرده بود برخاست نشست و فرمود: اى زراره محالى بزبان آوردى و از جا پرسيدى آنگه كه جا نبود.پ 96- در كافى (ج 1 ص 105) بسندش از محمّد بن زيد، گفت: آمدم حضور امام رضا عليه السّلام تا بپرسمش از توحيد و برايم املاء كرد: سپاس از آن خدا است بر آرنده همه برآوردنى، و بر آفريننده آنها از آغاز (آفريدنى خ ب) بتوانائى و حكمت خود نه از چيزى آنها را آفريد تا ابتكار باطل شود و نه از علت و مادهاى تا نخست آفرينى درست نباشد (الخبر).
در علل (ج 1 ص 9) بسندش از سهل مانند آن را آورده و در توحيد (57) از سهل نيزپ 97- در كافى (ج 1 ص 107) بسندش از ابى بصير، گفت: شنيدم امام ششم عليه السّلام ميفرمود: هميشه خدا عز و جل پروردگار ما بوده و دانش ذات او است و دانسته شده اى نبوده، شنوائى ذاتش بود و شنودهشدهاى نبوده، ديد ذاتش بوده و ديدنى نبوده، توانائى ذاتش بوده و توانا پذيرى نبوده، پس چون همه چيز را پديد آورد، دانشش بر دانستنى افتاد و شنيدنش بر شنيدنى و ديدش بر ديدنى، و توانائيش بر توان پذير گفتم: هميشه خدا در حركت بوده؟ فرمود: برتر است خدا از اين، راستى حركت صنعتى است پديده، ازلى نيست خدا عز و جل بود و متكلم نبود.
در توحيد (88) بسندش از على بن ابراهيم مانند آن را آورده.پ 98- در كافى (ج 1 ص 107) بسندش از محمّد بن مسلم از امام پنجم عليه السّلام گويد:
شنيدمش ميفرمود: خدا بود و جز او نبود، هميشه دانا بود، دانش او بهر چه پيش از بودنش چون دانش او بود بدان پس از بودنش.پ 99- و از همان (ج 1 ص 107) بسندش از ايوب بن نوح نوشت بامام هشتم عليه السّلام و پرسيد كه خدا عز و جل ميدانست همه چيز را پيش از آنكه بيافريند همه چيز را و بوجود آورد آنها را يا نميدانست آن را تا آفريدشان و خواست بيافريندشان
و بوجودشان آورد و دانست آنچه را آفريد هنگامى كه آفريد و آنچه را بوجود آورد هنگامى كه بوجود آورد. پس امام عليه السّلام بخط خود نگاشت: هميشه خدا دانا بود بهمه چيز پيش از آنكه همه چيز را بيافريند چون دانستن او آنها را پس از آنكه آفريد همه چيز را.
در توحيد (92) از احمد بن محمّد بن يحيى از پدرش مانند آن را آورده.پ 99- در كافى (ج 1 ص 107) بسندش از جعفر بن محمّد بن ابى حمزه، گفت نوشتم بدان مرد و پرسيدم كه دوستانت اختلاف دارند در باره علم برخى گفتهاند هميشه خدا دانا بوده پيش از خلق اشياء، بعضى ميگويند: ما نگوئيم: هميشه خدا دانا بوده چون معنى ميداند اينست كه ميكند، و اگر علم باشياء را براى او ثابت كنيم در ازل با او چيزى ثابت كرديم، پس اگر نظر دارى، قربانت كه بياموزى بمن چيزى كه بدانم و از آن نگذرم، بخط خودش نوشت: هميشه خدا تعالى دانا بوده، تبارك و تعالى ذكره.پ بيان: شرح اين خبر گذشت و بيش از آنچه در اخبار گذشت دلالت دارد كه نزد اصحاب معلوم بوده است كه روانيست چيزى در ازل با خدا باشد و چون پنداشتند علم لازم دارد حصول صورت را نزد عالم، علم باشياء را در ازل نفى كردند تا با او جز او نباشد، قياس بر آنچه شاهد است امام متعرض رفع توهم آنها نشد و علم قديم را براى خدا اثبات كرد، و خلاصه اين اخبار صريحند در اينكه مخلوقات همه حادثند و مسبوق بعدم و خداى سبحان در حال عدم آنها را ميدانسته.پ 100- در كافى (ج 1 ص 108) بسندش از فضيل سكره، گفت بامام پنجم عليه السّلام گفتم: قربانت اگر خواهى بمن بياموز خدا جل و جهه پيش از آنكه خلق بيافريند ميدانست كه يگانه است، دوستانت اختلاف دارند، برخى گفتهاند: البته پيش از آنكه خلق را آفريند ميدانست، و برخى گويند معنى ميدانست عمل ميكرد است، و او امروز ميداند كه او بود و جز او نبود نه پيش از آفريدن اشياء، و گفتهاند كه اگر ثابت داريم او هميشه دانا بوده، او است و جز او نيست در ازل چيزى را با او ثابت داشتيم
پس اگر خواهى اى آقايم بمن بياموز آن را كه از آن بچيز ديگر تجاوز نكنم پس نوشت: هميشه خدا تبارك و تعالى ذكره دانا بوده.
در توحيد (92) از احمد بن محمّد بن يحيى عطار از پدرش مانند آن را آورده.پ 101- در كافى (ج 1 ص 109) بسندش از عاصم بن حميد گويد بامام ششم گفتم: هميشه خدا مريد بوده؟ فرمود: مريد بىمراد نميشود، هميشه خدا دانا و توانا بوده و سپس اراده كرده.پ 102- از همان (ج 1 ص 113) بسندش از ابن سنان گفت: از أبو الحسن الرضا عليه السّلام پرسيدم خدا عز و جل پيش از آفرينش خلق شناسا بخود بود؟ فرمود: آرى، گفتم: خود را ميديد و ميشنيد؟ فرمود: خدا بدان نياز نداشت، زيرا از خود پرسشى نداشت و خواهشى نداشت، او خود بود و خودش او، توانائيش مجرى بود، و نياز نداشت از خود بپرسد، ولى براى خود نامها برگزيد كه ديگران او را بدانها بخوانند.
در توحيد (129) در عيون (ج 1، 127) در معانى الاخبار (ص 2) از پدرش از احمد بن ادريس مانند آن را آورده.پ 103- در كافى (ج 1، 134) بسندى مرفوع از امام ششم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السلام بسخن ايستاد و فرمود: سپاس از آن خداى يكتا، يگانه، بىنياز، تنها آنكه نه از چيزى بوده و نه از چيزى آفريده آنچه بود- تا گفته او- برنجش نياورد ساخت چيزى كه بود، همانا هر چه را خواست فرمود: باش و بود شد، برآفريد آنچه آفريد بىنمونه پيشين، و بىرنج و خستگى، هر سازنده چيزى را از چيزى ميسازد، و خدا از ناچيز ساخت آنچه آفريد، هر دانا ندانسته بوده و آموخته بود، و خدا نادان نبوده و نياموخته، فراگرفته بدانش خود همه چيز را پيش از بودنشان، و نفزوده بهست شدن دانشى را، دانشش بدانها پيش از آنكه بودشان سازد همان دانش او بوده پس از آنكه بودشان كرده- تا گفته- يكتاى يگانه بىنياز، نابود ساز ابد و وارث روزگار، آنكه هميشه و پيوسته يگانه و ازليست پيش از باديد شدن روزگاران، و پس از گذشت كارداران (الخبر).
پسپس كلينى- ره- گفته: اين خطبه از سخنرانيهاى مشهور آن حضرت عليه السّلام است تا آنجا كه همه آن را دست بدست دهند، و همين بس است براى كسى كه جوياى علم توحيد باشد چون در آن انديشه كند و آنچه در آنست بفهمد- تا گويد آيا ننگريد بگفتارش «نه از چيزى بودهاند نه از چيزى آفريده آنچه بوده» و با گفته خود: از چيزى نبوده، معنى حدوث را از او زدوده، و چطور وصف خلق و اختراع بىماده و نمونه را بر آفريدههاى او افكنده براى رد گفته كسى كه ميگويد همه چيز از همديگر پديد شدند، و براى ابطال گفته ثنويه كه پنداشتند پديد نشود چيزى جز از مايهاى و ساخته نشود جز از روى نمونه، و دفع كرد بفرموده خود «از ناچيز آفريده هر چه بوده» همه دليلهاى ثنويه و شبهه شاهان را زيرا بيشتر چيزى كه ثنويه در حدوث جهان بدان دل بستهاند اينست كه ميگويند از اين دو بيرون نيست كه: آفريننده چيزها را از چيز آفريده يا از ناچيز و گفته آنها از چيز خطاء است و گفته آنها از ناچيز هم تناقض است، زيرا نميشود چيزى از ناچيز باشد، و امير المؤمنين عليه السّلام اين واژه را رساتر و درست آورد و فرمود: «نه از چيزى آفريده آنچه بوده» با كلمه «من» نفى كرده كه چيزى بوده، و خود «چيز را» هم نفى كرده، زيرا هر چيزى كه آفريده و پديد شده است نه از مايهاى است كه خدا او را از آن پديد كرده باشد چنانچه ثنويه گويند كه خدا از ماده قديم اشياء را پديد كرده و تدبير همان تقليد از نمونه است «1» در توحيد (18) بسندش از امام صادق عليه السّلام از پدرانش مانندش را آورده.
پ104- در كافى (ج 1 ص 138) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السّلام به ذعلب فرمود: راستى پروردگارم لطيف لطافت است، لطف وصف او نشود، پيش از هر چيز است گفته نشود چيزى پيش از اوست- تا گويد-: اماكن او را در خودشان نگيرند، و اوقات او را در برنيارند- تا گويد- پيش است بر وقتها بودش و بر نيستى وجودش، آغاز ازل او است- تا گويد- جدا كرد پيش را از پس تا دانسته شود كه او را نه پيش باشد و نه پس، و غريزههاشان را گواه آورد كه غريزه آفرين خود غريزه ندارد، بموقت كردن آنان خبر داد كه وقت گزارشان وقت ندارد، آنها را از يك ديگر در پرده داشت تا دانسته شود ميان او و خلقش پردهاى نيست پرورنده بود آنگه كه پرورده شده نبود، و معبود بود آنگه كه معبود دارى نبود، دانا بود آنگه كه دانستهاى نبود، شنوا بود آنگه كه شنيدنى نبود.
بيان: ظاهر گفته او عليه السّلام «جدا كرد ميان پيش و پس» اينست كه خدا زمانى نيست اصلا و بسا مقصود اينست كه حدوث هر چيزى را منوط بوقتى ساخت تا دانسته شود وجودش آغازى ندارد، يا اشياء را علت يك ديگر ساخت تا دانسته شود او را علتى نيست، و اين دو معنى دورند و دومى دورتر است، و همچنين ظاهر گفته او «كه وقت گزارشان را وقتى نيست» ظاهر است در نفى زمان از او گرچه محتمل است براى وجه دوم، و همچنين گفته اول او «در بر نگيردش اوقات» بر آن دلالت دارد گرچه ممكن است مقصود اين باشد كه پيش از او و بعد از او زمانى نيست تا او را در بر گيرد و سخن در گفته او كه «پيش است از همه وقت بود او» گذشت، و دلالت فقرات ديگر بر حدوث جز او روشن است.پ 105- در كافى (ج 1 ص 139) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين در كوفه براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: سپاس از آن خداست كه سپاس خود را بدل بندگانش انداخت، و آنان را بفطرت خداشناسى خود آفريد، خلقش را دليل وجودش آورد، و حدوث خلقش را دليل ازلى بودنش- تا فرمود- مدتى نيست براى بودش،
و نه نهايتى براى وجودش.پ 106- و در (ج 1 ص 140) بسندى از فتح بن عبد اللَّه مولى بنى هاشم روايت كرده كه گويد نوشتم بامام هفتم عليه السّلام و چيزى از توحيد پرسيدم و او بخط خود بمن نوشت:
سپاس از آن خدا است كه سپاس خود را بدل بندهها گذاشت، و مانند آنچه سهل روايت كرده آورده- تا گفته او: آغاز دين شناخت او است، و كمال شناختش يگانه دانستن او، و كمال يگانهشناسى او نفى هر وصفى است از او چون هر وصفى گواه است كه جز موصوف است و موصوف هم گواه است كه جز وصف است، و هر دو گواه دوتا بودنند كه دو بودن در ازل ممتنع است و ناشدنى- تا گويد- دانا بود و دانستهاى نبود، پرورنده بود و پروردهاى نبود، چنين توصيف شود پروردگار ما و برتر است از آنچه كنندهها او را بستايند.
در توحيد (24) بسندش از امام رضا عليه السّلام مانندش را آورده.پ 107- در كافى (ج 1 ص 141) بسندش از حارث اعور، گفت: امير المؤمنين عليه السّلام خطبه خواند و گفت: سپاس از آن خدا است كه نميرد و شگفتيهاى او پايان نپذيرد زيرا هر روز در كارى است و پديده تازهاى آورد كه نبوده- تا گويد- اوليت او را نهايتى نيست و آخريت او را حد و غايتى نه، آنكه وقتى پيش از او نبوده و زمانى بر او تقدم نداشته- تا گويد- آغاز پيش از هر چيز است و او را پيش نيست و آخر پس از هر چيز است و او را بعدى نيست- تا گويد- متقن ساخت هر چه را خواست بيافريند از هر نمونه بىمانندى كه پيش از آن بوده، و بىخستگى در آفرينش هر آنچه آفريده، هر آنچه را خواسته آغاز كرده و هر چه خواسته برآورده از جن و انس تا پروردگارى او را بدانند (الخطبه).
در توحيد (13) از احمد بن محمّد بن خالد مانندش را آورده.پ 108- در تفسير فرات: بسندى از قبيصه جعفى، گفت بر امام صادق عليه السّلام در آمدم و گروهى نزد او بودند سلام كردم و نشستم و گفتم: شما كجا بوديد پيش از آنكه خدا آسمانى ساخته و زمينى گسترده يا تاريكى و نور آفريند؟ فرمود: اى قبيصه ما
نمونههائى از نور بوديم گرد عرش و خدا را پانزده هزار سال پيش از خلق آدم تسبيح ميگفتيم.پ 109- كتاب تاويل الايات بسندى از ابن عباس كه شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بعلى ميگفت: اى على، راستى خدا تبارك و تعالى بود و چيزى با او نبود، پس مرا و تو را با هم آفريد از نور جلالش، و مادر جلو عرش پروردگار جهانيان بوديم خدا را تسبيح و تقديس و سپاس و سگانهستائى ميكرديم پيش از آنكه آسمان و زمين آفريده شوند (الخبر).پ 110- كتاب المقتضب- از سلمان فارسى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى سلمان خدا مرا از نور پاكش آفريد مرا خواند و فرمانش بردم، و از نورم على را آفريد و او را خواند و فرمانش برد، پس از نور من و على فاطمه را آفريد و او را خواند و فرمانش برد، پس از من و از على و از فاطمه حسن و حسين را آفريد و آنان را خواند و فرمانش بردند سپس از نور حسين نه امام آفريد و آنها را خواند و فرمانش بردند پيش از اينكه بيافريند آسمانى ساخته و زمينى گسترده، يا هوا، يا آب، يا فرشته، يا آدمى، مادر علمش نورها بوديم كه تسبيحش ميگفتيم گوش بفرمانش بوديم (الخبر).
در اختصاص بسندش تا سلمان مانند آن را آورده.پ 111- كتاب رياض الجنان از فضل اللَّه فارسى بسندش از انس كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا ما را آفريد آنگه كه نه آسمانى ساخته بود، و نه زمينى گسترده، و نه عرشى و نه بهشتى و نه دوزخى، ما او را تسبيح ميكرديم (الخبر)پ 112- بسندش تا جابر جعفى از امام پنجم عليه السّلام كه فرمود: اى جابر خدا بود و چيزى جز او نبود، نه دانسته و نه ندانسته، آغاز كرد بآفرينش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و آفرينش ما خاندان بهمراه او از نور عظمتش و ما را سايههاى سبزى در برابر خود واداشت آنجا كه نه آسمانى بود و نه زمينى، نه مكانى، نه شب، نه روز و نه خورشيد و نه ماه، جدا ميشد نور ما از نور پروردگارمان چون پرتو خورشيد از
خورشيد؛ خدا را تسبيح و تقديس و سپاس ميكرديم و او را چنانچه شايد ميپرستيديم.
سپس براى خدا باديد آمد كه مكانى را آفريند و آن را آفريد، و بر آن مكان نگاشت (لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، على امير المؤمنين و وصى او است كه بدو كمكش دادم و ياريش كردم، سپس خدا عرش را آفريد و بر پردههاى عرش همان را نوشت، سپس آسمانها را آفريد و بر كنارههايش مانند آن را نوشت، سپس بهشت و دوزخ را آفريد، و بر آنها مانند آن را نوشت، سپس فرشتهها را آفريد و در آسمان جا داد، سپس هوا را آفريد و بر آن هم مانند آن را نوشت، سپس پريان را آفريد و در هوا جا داد، سپس زمين را آفريد و بر كنارهايش مانند آن را نوشت، اى جابر بدان بود كه آسمانها بىستون بر پا ماندند و زمين بر جا ماند، سپس خدا آدم را از روى زمين آفريد، سپس حديث درازى كشانده- تا گفته- ما نخست آفريده خدائيم، و نخست آفريده كه خدا را پرستيد و تسبيح گفت، ما سبب خلق هستيم و سبب تسبيح و عبادت از فرشتهها و آدميان (تمام الخبر)،پ 113- و بسندش از مفضل كه پرسيد از امام صادق عليه السّلام شما چه بوديد پيش از آنكه آسمانها و زمين آفريده شوند؟ فرمود: نورها در گرد عرش خدا را تسبيح و تقديس ميكرديم تا خداى سبحان فرشتهها را آفريد (الخبر)پ 114- و از احمد بن حنبل از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: من و على نورى بوديم برابر خدا پيش از آنكه بيافريند عرش را به چهارده هزار سال.پ 115- و بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را چهارده هزار سال پيش از مخلوقات آفريد و با او دوازده حجاب آفريد.پ 116- بسندش از جابر بن عبد اللَّه گويد: برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفتم نخست چيزى كه خدا تعالى آفريد چه بود؟ فرمود: نور پيغمبر تو اى جابر، او را آفريد سپس از او هر خوبى را آفريد (تا آخر خبر طولانى).پ 117- و از جابر كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نخست چيزى كه خدا آفريد نور من بود، و نور على را از آن برگشود، سپس آفريد عرش و لوح و خورشيد و روشنى
روز و نور ديدهها و خرد و شناسائى را (الخبر) «1».پ 118- كتاب الوصية مسعودى بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام كه در خطبه فرمود: سپاس از آن خدا است كه در ساخت همه چيز يگانه است، و اجناس آفريدهها را بىمايه و بىنمونه پيشين آفريده، و بىكمك بر آفرينش آنها، بلكه بر آفريده آنها را بنيروى لطيف خود، و بخواست او پيكره گرفتند فروتن و زبون و پديده پذير فرمانش. يكتا، يگانه، پاينده بىحد و بىمدت، بىزوال و نيستى، چنين بوده هميشه و پيوسته چنين باشد، زمانهها او را دگرگون نسازند و هيچ مكانى او را فرا ندارد، و وصفش در زبانها نگنجد، و خواب و چرتش نگيرد، ديدههايش نديدند تا از ديدن او گزارش دهند، و خردها بر او نتاختند تا حقيقت وصفش را پندارند، و ندانى چونست جز بدان چه خودش گزارش داده، حكمش بر گرد ندارد، و گفتارش دروغ نشود، برآفريد همه چيز را بىانديشه و بىياور، بىپشتيبان و بىوزير، بنيروى خود همه را آفريد، و بدان چه خواست آنها را گردانيد، پيكرههاى آنها را بقالب ريخت، و جان آنها را آفريد، و اجناس آنها را بيرون كشيد، خلقى آفريده، برآورده در اقطار آسمانها و زمينها.
نياورد چيزى را بر روشنى جز آنچه ميخواست او را برآورد تا بنمايد ببندگانش نشانه والائى و بخششهايش را، منزه است. نيست شايسته پرستشى جز او يگانه و قهار است، و رحمت خدا بر محمّد و خاندانش و درود فراوان، بار خدايا، هر كه نادانست بفضل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من براستى مقرم باينكه پهن نكردى زمينى و نيافريدى خلقى را تا آفرينش او را از نورى كه برشته هستى پيش بود محكم ساختى، و آفريدى برايش آدم را بر جا و او را در جاى استوارى سپردى، و در محل امانتى محفوظ (تا آخر
خطبه طولانى).پ 119- در كافى (ج 1 ص 11) بسندش از محمّد بن مسلم از امام ششم عليه السّلام، فرمود مشيت پديد شده است.پ بيان: چون مشيت پديد شده است و همه چيز بمشيت هست شده بايد به پديد شدن اولى باشند.پ 120- المتهجد: در دعاى روز يك شنبه: توئى خداى زنده، نخست موجود پيش از همه چيز، و بوجود آورنده آنها بنيروى خود و دانا بآينده برآوردشان كه چگونه بود، توئى كه عرشت را در هوا افراشتى كه جايگاهت بلند است، و ديدهها را از نورش خيره كردى، و ببزرگى ملك خود از ديدهها در پردهاى، و در فراز عرشت بقهر و پادشاهى يگانهاى، سپس آسمانها را بانجام فرمانت خواندى، دعوت تو را با زبونى پذيرفتند، و از ترس تو بىستون بر جاى ماندند، و آنها را زيور بينندهها ساختى، و بندههاى تسبيح گو را در آنها جا دادى، و زمينها را گشودى تا بستر آنچه باشند كه در آنها است و با كوهها آنها را لنگر دادى و ميخكوب كردى، و بن آنها در خاك فرو شد و گنگرههايشان در هوا برآمدند، و زمين بر لنگرهاى بلند استوار شد، و آن را بگياه آراستى، و با زندهها و مردههايش آكندى (تا آخر دعا).پ 121- و در دعاى شب دوشنبه: فراز گرفتى بعرش خود بر جهانيان، و آباد كردى آسمانهايت را بفرشتههاى مقرب، و آموختى تسبيح خود را به اولين و آخرين و دنيا و ديگر سراى مهارشان را بتو دادند، و نگهداشتى آسمانها و زمين را با كليدهاشان، و با هر كه از بالاى آن بود بفرمانت گردن نهادند، و از ترس بار امانت را نكشيدند، و بكلمات تو در قرارگاه خود آرميدند، و جا كردند دو دريا در جاى خود، و شب و روز بدنبال هم آمدند چنانچه فرمانشان دادى، و هر چيز آنها را آمار گرفتى؛ و بدانش خود آنها را فرا دارى، آفريننده خلق و برگزيده كن آن، و غالب و برآرنده و آفريننده و پراكندهساز آن، تو بودى تنها بىشريك يكتا معبود، عرشت
بر روى آب بود، پيش از آنكه زمينى و آسمانى باشند، و نه آنچه در آنها آفريدى بعزت خود، تو بديع و مبتدع بود، و وجود، بودكننده خوانده شوى چنانچه خود را ناميدهاى، بعظمت خود خلق را آغاز كردى، و بدانشت آنها را تدبير نمودى (تا آخر دعاء).پ 122- و در دعاى شب سه شنبه: ميچرخيد (جابجا مىشود خ ب) گرد اركان عرش تو نور و وقار پيش از آنكه بيافرينى آسمانها و زمين را، و بوده باشد عرش تو بر آب، و كرسيت، و كرسيت فروزان بود از نور، و سرا پردهات، از نور و عظمتت گسترده بود، و از سلطان و عزت و مدحت كنگرهاى بر آن احاطه داشت، نيست شايسته پرستشى جز تو پروردگار عرش بزرگ (تا آخر دعاء)پ 123- و در دعاء شب پنجشنبه: آفريدى خلقت را و هر چه خواستى تو را آمد بىخستگى، و عرشت بر آب بود و ظلمت بر هوا، و فرشتهها عرش تو را بر دوش داشتند عرش نور و كرامت، تسبيح ميكردند بسپاست- تا گفته- تو پيش از همه خلقت بودى.پ 124- در اقبال: در دعاى شب بيست و يكم ماه رمضان: نيست شايسته پرستشى جز خداى مدبر همه كارها، و گرداننده روزگارها، آفريننده همه چيزها بحكمت خود كه دلالت كنند بر ازليت و قدمتش (الدعاء).پ 125- (256) و در وداع ماه رمضان نقل از كتب دعاء: سپاس از خدا كه در نيابند دانشمندان دانشش- تا گفته- آفريد خلقش را بىمايه و نمونه، بىرنج و خستگى و آموزش، و برآورد آسمانهاى محكم را بىياران و كمككاران و كشيد و پهن كرد زمين را بر سر آب بىپايه، بىآموزش دانست، و بىنمونه آفريد، خلق خود را پيش از اينكه بوجودشان آرد چنان ميدانست كه بعد از بود كردنشان- تا گفته- سپاس از آن خدا است كه بود آنگه كه نبود زمين پهن شده و نه آسمان ساخته، و نه كوههاى لنگر انداز، و نه خورشيد چرخان، و نه ماه گردان، و نه شب تار، و نه روز روشن (تا آخر).
پ126- (اقبال 271) و بسندى از امام ششم عليه السّلام در دعاء روز عرفه: توئى بوده پيش از هر چيز، و بود كن هر چيز- تا گفته- سپاس از آن خدا كه عرشش بر آب بود، آنگاه كه نه خورشيدى ميدرخشيد، و نه ماهى ميگشت، و نه دريائى روان بود و نه بادى ميوزيد، و نه آسمانى برپا بود، و نه زمينى كشيده و برجا، و نه شبى تار، و نه روزى پردهدار، و نه چشمهاى جوشان، و نه آوازى خروشان، و نه كوهى لنگر انداز، و نه ابرى براى باران، نه آدمى آفريده، و نه پرى هستى گرفته، نه فرشتهاى ارجمند و نه ديوى رانده، نه سايه كشيده، و نه چيزى شمرده.پ و در دعاء ديگر روز عرفه: و از تو است سپاس پيش از آنكه بيافرينى چيزى از خلقت را، و بر آغاز آفرينشت تا انجام آفرينشت (اقبال 203)پ 128- در دعاء عيد قربان بروايت مرسل: و توئى موجود پيش از هر چيز.پ بيان: «و نه روز پردهدار» يعنى دعوت كند به پردهگيرى در برابر گرمى خورشيد يا تاريك شود بظلمت شب، يا آنكه مردم را در پرتو خود فرا گيرد و چون جامهاى شود بر تن آنها يا بمعنى سير شديد باشد و بيشتر اين معانى بعيد است.پ 129- در بلد الامين، از دعاهاى هفتگى امام سجاد عليه السّلام: حمد از آن خدا كه پيش از هر چيز و هر زنده بوده.پ 130- و از امير المؤمنين عليه السّلام: حمد از آن خدا كه نه از چيزى بوده، و نه آنچه آفريده از مايه بوده، و حدوث همه چيز را گواه ازليت خود گرفته، و تازه بودن آنها را دليل بر قديم بودن خود، محكم ساختن بس است كه نشانه او باشد. و حدوث آفرينش بس است دليل بر قديم بودن او.پ 131- و در دعاى شب شنبه: نخست بودى كه هيچ چيز از خلقت نبود، و هيچ از ملكت در ديد نيامده بود- تا گفته- آفريدى آسمانها و زمين را بستر و ساختمان و ساختى آسمان را منزلى كه آن را پسنديدى براى جلال و وقار و عزت و پادشاهيت سپس نهادى در آن عرش و كرسى خود را تا گفته و توئى زنده پيش از هر چيز، و قديم پيش از هر قديم.
پ132- در مهج و بلد الامين: از امام كاظم عليه السّلام: بودى آنگاه كه چيزى نبود، و عرش تو بر سر آب بود، نه آسمانى ساخته نه زمينى پرداخته، و نه خورشيدى درخشان، و نه ماهى در جريان، و نه اخترى فروزان، و نه ستارهاى گردان، نه ابرى آفريده، نه كيشى دانسته شده نه آخرتى مفهوم شده بود، و بجا ميمانى تنها چنان كه بودى تنها، دانستى آنچه بوده پيش از آنكه بوده باشد.پ 133- در خصال و در معانى الاخبار (306) بسند متصل بسفيان ثورى از امام صادق عليه السّلام از پدرانش از على عليه السّلام فرمود: براستى خدا تبارك و تعالى آفريد نور محمّد را پيش از آنكه بيافريند آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را، و پيش از آنكه بيافريند آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان را، و پيش از آنكه بيافريند همه پيغمبران را بچهار صد و بيست و چهار هزار سال (تا آخر خبر).پ 134- در علل صدوق بسندش تا معاذ بن جبل كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا آفريد مرا و على را و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال پيش از آنكه دنيا را بيافريند، گفتم: يا رسول اللَّه پس شما كجا بوديد؟ فرمود: برابر عرش خدا را تسبيح ميگفتيم و سپاس ميكرديم، و تقديس و تمجيد ميكرديم، گفتم در چه نمونهاى؟
فرمود: پيكرههاى نور (الخبر).پ 135- تفسير فرات ابن ابراهيم بسندش از ابى ذره- ره- در خبرى طولانى در وصف معراج، كشانيده است آن را تا گفته: گفتم اى فرشتههاى پروردگارم آيا ما را چنانچه بايد ميشناسيد؟ گفتند: اى پيغمبر خدا چگونه شما را نشناسيم با اينكه نخست آفريده خدائيد، شماها را پيكرههاى نورانى آفريد از نور خود، و براى شما جاى نشستن ساخت در ملكوت پادشاهيش، و عرش او بر سر آب بود پيش از آنكه آسمانى ساخته باشد، و زمينى پرداخته، سپس آفريد آسمانها و زمين را در شش روز، سپس برافراشت عرش را تا آسمان هفتم و بر عرش استوار شد و شما در برابر عرش او بوديد تسبيح ميگفتيد و تقديس ميكرديد و تكبير ميگفتيد، سپس فرشتهها را آفريد در آغاز
آنچه خواست از انوارى پراكنده (الخبر).پ 136- نهج البلاغه (ج 1، 14- 20) در خطبهاى كه آغاز آفرينش آسمانها و زمين و آفرينش آدم عليه السّلام را يادآور شده: سپاس از آن خدائيست كه گفتار سخنوران بستايشش رسا نيست، و آمارگران نعمتهايش را شماره نتوانند و كوشش كنان حقش را نپردازند، آنكه همتهاى دور پرواز او را در نيابند، و غواصى هوشمندان بدو نرسد، آنكه وصفش نه اندازه دارد، نه شرح و نه وقت شمردنى، و نه مدتى بهر درازى، خلائق را بنيروى خود آفريد، و بادها را بمهرش پراكند، و عرصه زمين را به سنگهاى گران ميخكوب كرد.
آغاز دين شناخت او است، و كمال شناختش باور كردن او، و كمال باور او يگانهشناسى او است، و كمال يگانهشناسى او، اخلاص باو، و كمال اخلاص باو نفى صفات از او است، زيرا هر صفتى گواه است كه جز موصوف است و هر موصوفى گواه است كه جز صفت است، هر كه خدا سبحانه را با صفتى داند او را همگنان ساخته، و هر كه همگنان گرفتش او را دو تا كرده، و هر كه او را دو كرد تجزيه كرد، و هر كه تجزيه كرد او را ندانست، و هر كه باو اشارت كرد، او را محدود ساخت، و هر كه محدودش كرد بشمارهاش گرفت و يگانهاش ندانست، هر كس گفت در چه جايى است البته او را در ضمن چيزى دانست، و هر كس گفت: بر كجا قرار دارد؟ جايى را از او تهى دانست و او را محيط بهستى ندانست، ميباشد نه از پديد شدن، هست نه از نيستى بر آمده باشد، با همه چيز هست نه بهمگنانى، و جز هر چيزيست نه بجدائى، مطلقكننده است نه باينكه حركت و ابزارى داشته باشد بينا بود و ديدنى از خلقش نبود، يگانه بود از آنگاه كه آرامش بخشى نبود و از نبودش هراسى نداشت برآورد خلق را برآوردنى، و آغاز كرد آنها را آغاز كردنى، بىانديشهاى كه آن را بچرخاند، و بىآزمايشى كه از آن بهره گيرد، و بىحركتى كه در خود پديد آورد، و بىحديث نفسى كه در آن پريشان باشد، هر چيزى را بوقت خود حوالت كرد، و ميان دگرگونهاى آنها پيوست و الفت انداخت، نعشهاشان را بر جاى نشاند و به پيكرهشان چسباند، دانا
بود بدانها پيش از آغاز كردنشان،پ و همه حدود و نهايتشان را فرا داشت، و همگنان و هم آهنگان و اطراف آنها را شناسا بود، سپس خدا سبحانه برآورد و گشود هر جو و شكافت هر كناره را و همه طبقات هوا و فضا را، و آبى در آن روان ساخت كه موجش درهم بود و ژرفش برهم، و بر دوش بادى سخت، و طوفانى شكننده آن را بار كرد، و آن باد را فرمان داد تا آن را برگرداند، و بر آنش مسلط كرد تا آن را بكوبد، و آن را بر مرز خود واداشت، هوا در زيرش شكافان بود و آب بر بالايش جوشان، سپس خداى سبحان بادى برآورد كه وزشگاهش عقيم شد و هر چه در خود داشت بكار گماشت، و وزش آن پيوست شد و هيچ باز نايستاد، و جريانش تندى گرفت و گردباد شد، و از منشأ خود دورى گرفت، و او را فرمود تا آن آب خروشان را سخت سيلى زد و موج درياها را خوب برانگيخت، و چون مشك سقاء آن را برهم زد، و بفضاء پرتاب كرد، و اولش را بآخرش برگرداند و آرامش بروى لرزانش برپاشيد تا ژرفنايش برافراشت، و برهم انباشتهاش كف پراند، و آن كف را در هواى گشاده بالا برد در فضائى پهناور، و از آن هفت آسمان ساخت و نشيبتر آنها را موجى خود دار ساخت، و فرازترشان را سقفى خود نگهدار و برآوردهاى بلند بىستونى كه پايه آن باشد، و بىميخى كه آن را در رشته دارد، سپس آراستش بزيور اختران و پرتو ستارههاى فروزان، و روانه كرد در آن چراغى پران و ماهى تابان در چرخى گردنده و بر سقفى گردان، و نگارى لرزان، سپس برگشود ميانه هفت آسمان بلند را، و پر كرد آنها را از فرشتههاى گوناگون، برخى هميشه در سجده كه ركوع ندارند برخى هميشه در ركوع كه برپا نايستند، برخى رده بسته كه از صف بدر نشوند، و تسبيحگويانى كه خسته نشوند، فرو نگيرد آنها را خواب در چشم و نه سهو در خرد، و نه سستى در تن، و نه بىخبرى از فراموشى، برخى امناء بروحى اويند، و پيغام ايشان بسوى رسولانش، و رفت و آمد كنان بحكم و فرمانش، برخى نگهبانان بندههاى اويند، و دربانان بهشتش، برخى را گام در نشيبترين زمينها و گردنها از بلندترين آسمانها بدر رفته، و اندامشان از همه سوى جهان بيرون زده و دوششان
مناسب است كه پايههاى عرش را بردارند،پ ديدهها بزير انداخته و پرها را بر خود پيچيدهاند، حجب عزت ميان آنها و زير دستانشان زده شده، و پردههاى قدرت آويخته.
پروردگار خود را در درون خود صورت بندى نكنند، و اوصاف آفريدهها را باو روا ندارند، او را بهيچ جايى محدود نسازند، و با همانندى بوى اشارت ندارند و مانندى برايش نشناسند.
در مطالب السئول ابن طلحه مانند آن را با اندكى تغيير آورده.پ ايضاح: شرح بسيارى از عبارات اين خطبه در كتاب توحيد گذشت، و اينجا ببرخى كه مناسب مقام است اشاره ميكنيم، «مدحة» وضع ستايشگر است در حال ستايش و بسا منظور اينست كه همه ستايشگران با هم درماندهاند، «وقت شمرده و مدت دراز» نفى زمانست بطور مطلق از خدا تعالى مانند مكان، و ممكن است حمل آن بر زمانهاى محدود و پايان پذير و شايد اولى براى گذشته است و دومى براى آينده (نشر رياح) بسط آنها است، و هر جا در قرآن لفظ رياح است براى رحمت است، و آنچه بلفظ مفرد است براى عذاب و شايد اشاره باينست كه عذاب كم است و رحمت فراوان، و بسا كه رحمت بمعنى بارانست، چنان كه خداى سبحان فرموده: «و او است كه ميفرستد بادها را مژده بخش پيش از باران رحمتش، «56- الاعراف» و گفته شده عرب پندارند ابر باران نگيرد مگر از چند باد مختلف و بسا كه معنى نشر رياح اين باشد، فراء گفته نشر ببادهاى خوب و با نرمش گويند كه ابر باران را برآرند و تعميم بهتر است، زيرا بادهاى رحمت بسيارند و از آنها است بادهاى آبستنكننده و باران خيز، نگهدار ابر ميان آسمان و زمين، و فشارنده ابر تا ببارد و روانكننده كشتيها در درياها و جز آن «كمال اخلاص باو نفى صفات از اوست» بسا مناسبت اخلاص با نفى صفات اينست كه اخلاص در عبادت از نظر عموم مردم قصد نكردن مخلوق است در عبادت خدا، و نظر بخواص شناخت خدا است بيگانگى بحسب امكان در عبادت و هر كه براى خدا صفات زائد بر ذات معتقد باشد خداى يگانه نپرستيده و خداى چندى پرستيده و بلكه اصلا خدا نپرستيدهپ چنانچه در خبر گذشت «هر كه نام
پرستد برابر معنا البته كافر است، و هر كس نام و معنا هر دو را پرستد مشرك است، و هر كه تنها معنا را پرستد و نام و صفت را نشانه آن داند و دل بدو بندد و در نهان و آشكار زبانزدش او باشد هم آنان ياران امير المؤمنين باشند بدرستى» ابن ميثم گفته مقصود از معرفت، معرفت كامله است كه هدف عارف است در مراتب سلوك، و در عقل اوليت دارد براى آنكه علت غائى است، و ترتيب را بيان كرده باينكه معرفت بواسطه عبادت بيش شود و بپذيرش فرمانها و سالك در آغاز آماده باور داشت يقينى هستى او گردد و سپس براى يگانهشناسى سپس براى اخلاص، سپس براى نفى جز او، و در موج درياى عظمت غرق مىشود، و هر مرتبه بكمال است نسبت به پيش از خودش تا معرفت مطلوبه بحسب توانائى بكمال رسد، و بكمال آن دين بكمال رسد و سفر بسوى خدا پايان پذيرد، و آنچه ما گفتيم مناسبتر است چنان كه پوشيده نيست «كائن لاعن حدث و موجود لاعن عدم» ظاهرش اختصاص بخدا و حدوث جز اوست و همچنين است گفته او «يگانه بود آنگه كه آرامش بخشى نبود».
دلالت دارد بر حدوث جهان و آفرينش خلق آن، و فرق ميان انشاء و ابتداء اينست كه انشاء مانند واژه خلق اعم است از ابتداء و ممكن است ماده سابقه باشد چنانچه خدا فرموده (آفريد انسان را از گل خشك و پالوده، 14- الرحمن) ولى ابتداء آفرينش بىپيش بودن مايه و نمونه است، و اگر هم از لغت اين فرق مفهوم نباشد تقابل قرينه نيكو باشد و ممكن است تأكيد هم باشد «حواله كرد هر چيزى را بوقتش» در برخى نسخه بجاى حاء بىنقطه جيم نقطهدار است باين معنى كه خدا هر چيزى را در متن عدم چرخانده تا آن را بهنگام مناسب وجودش رسانده «و ميان گوناگون آنها پيوست داد» چنانچه مختلف در طبع را بما هم پيوست و همچنان جانها و تنها را بهم بست.
«منشها را برجا نشاند و بهمگنانشان چسباند» تغريز غرائز ايجاد آنها است يا تخصيص هر موجودى بغريزه مخصوص او، يا بمعنى فرو كردن قلم چوبست در زمين براى بار آوردن چنانچه گفتهاند و مقصود اينست كه آنها را طورى كرده كه از صاحبانشان جدا نشوند، يا اشخاص را لازم كليات ساخته بنا بر نسخه ديگر كه بجاى اسناخ اشباح است، يا مقصود اينست
كه هر صاحب غريزه با هر شخص طوريست كه غريزه او غالبا يا دائما از او جدا نشود.پ «محيط بحدود و انتهاء آنها است».
بسا مقصود از حدود اطراف و تشخصات يا حدود ذهنيه است، و مقصود از انتهاء نهايت لازمه محدود است يا انقطاع هستى و فنا و عبارت دليل است كه اطلاق وصف عارف بخدا رواست و گرچه برخى آن را منع كردهاند ... مقصود از گشودن فضا ايجاد اجسام است در جاهاى تهى آن بنا بر وجود مكان و امكان خلا، يا مقصود از جو معبد موهوم است، و يا يكى از عناصر بنا بر اينكه آفرينش هواء مقدم بر عناصر ديگر بوده چنانچه ظاهر شود از نقل آينده تفسير على بن ابراهيم، و در اين كلام تصريحى باول صادر ندارد و سخن در باره آن بيايد ان شاء اللَّه ... ابن ميثم گفته، اگر گوئى اجواء و ارجاء و سكائك هوا امور عدميه هستند و ارتباطى با آفرينش و قدرت ندارند گويم: اينها عبارت از خلا و حيّزاند، و خلاف در اينكه خلا و حيّز وجوديند يا عدمى معروف است، و اگر وجودى باشند با قدرت ارتباط دارند، و بمعنى گشادن و شكافتن آنها، بوجود آوردن آنها است، و اگر عدمى باشند معنى گشودن و شكافتن آنها و نسبت قدرت بدانها، اندازهگيرى آنها است بآفرينش موجودات چون آب در آنها زيرا خدا با ايجاد آب در آنها از مطلق هوا و خلاء ممتازشان كرد و گويا آنها را شكافته و گشوده باينكه جسمى در آنها آفريده،پ و روايت شده كه زراره و هشام در باره هوا اختلاف كردند كه آيا آفريده است يا نه؟ و برخى دوستان جعفر بن محمّد عليه السّلام اين اختلاف را نزد او برد و گفت: من سرگردانم و بينم اصحاب ما در باره آن اختلاف دارند و امام عليه السّلام فرمود: اين اختلاف مايه كفر و گمراهى نيست،: و بدان كه امام از بيان آن خوددارى كرد زيرا دوستان خدا كه گماشتهاند براهنمائى خلق و توضيح راه راست ذاتا بدو امر بيشتر توجه ندارند.
1- آنچه بروشنى راه راست را بنمايد:
2- آنچه از گمراهى برهاند و براه راست برگرداند و بيان اينكه هواء مخلوق است يا مخلوق نيست چندان فايدهاى براى كار آخرت ندارد و ندانستن آن زيانى
بدان نرساندپ و ترك آن و بكار شدن در آنچه اهم از آنست بهتر است «روانه كرد در آن آبى كه موجش متلاطم بود» يعنى خداى سبحان آبى پرتلاطم و خروشان و پر موج آفريد، و آن را بحال خود گذاشت تا در هوا روان شد سپس باد را فرمود تا او را بر گرداند و گردهم فراهم كرد.
«و آن را بر دوش باد تند بار كرد» ... و اين باد جز هوائيست كه نخست ذكر كردپ چنانچه بيايد در گفته امام صادق عليه السّلام در پاسخ زنديق كه فرمايد: «باد بر هوا بود و هوا را قدرت نگه مىداشت» و ممكن است مقصود همان جزء متحرك از خود هوا باشد چنانچه مشهور است.
«پس فرمود تا برش گردانيد» يعنى باد را فرمود تا آب را برگرداند و از روانى باز دارد كه بدان اشاره شد بقولش «آبى در آن روان داشت» و پيش از رد بر طبع جريان خود بود، و آن باد را نيرو داد تا آن را بهم بست و بر آن احاطه كرد، و بسا كه مقصود امر تكوين است چنانچه در قولش «باش پس باشد، 81- يس» و قولش «باشيد ميمونها () 65- البقره» كيدرى گفته: فرمودش معنى مجازى دارد زيرا حكيم به جماد فرمان نميدهد «هوا زير آب گشاده و آب روى آن ريخته است» مقصود قدرت نمائى در اينست كه هوا چون ظرف آب را در خود نگهداشت.
«سپس بادى آفريد كه وزشگاهش عقيم شد» ظاهر آنست كه اين باد جز آنست كه خدا آن را جاى آب قرار داد بلكه اين از خود آب آفريده شد چنانچه در روايت بيايد، و اعتقام اينست كه چاهى بكنى و چون به آب شوى چاه كوچكى باندازهاى كه مزه آب را بچشى در آن بكنى تا اگر شيرين باشد آن را باتمام رسانى و بمعنى نازاد شدن هم هست و باين معنى است باد عقيم، و در كتاب العين، گفته: اعتقام بمعنى دخول در كار است، ابن ميثم به پيروى از كندرى گفته: اعتقام سخت كردن و بستن است، و ما آن را در كتب لغت نيافتيم، مهب بمعنى وزيدن يا مكان وزيدن و (رب) بمعنى جمع كرد، و فزود، و برپا داشت آمده. گفته شده، مقصود اينست كه خدا تعالى آن را باندازه مخصوصى كه مقتضاى حكمت بود فرستاد و آن را رها نكرد بلكه
وزشگاهش را تنگ ساختپ چنانچه چاه كوچك را در چاه بزرگ ميكنند، و گفته شده مقصود اينست كه آن را عقيم ساخت و نازاد كه تلقيح نميكرد و صحتش بنا بر اينست كه اعتقام متعدى باشد يا مهب مرفوع باشد تا فاعل آن باشد ولى در همه نسخهها منصوب آمده است و گفته شده (اعقم) در برخى نسخهها ثبت شده و بنا بر اين درست مىشود و بسا كه مقصود اينست كه وزشگاهش را سخت كرد و بحكمت و مصلحت آن را وابست، و گفته شده: بفرض كه (اعتقم) با تاء باشد مقصود اينست كه وزشگاهش را از موانع رها كرد و آن را فرستاد بطورى كه وزشگاهش از اقامتگاهش شناخته نشود و اين هم چنانست كه ميبينى، و مقصود از ادامه مرب آن آنست كه آن را ملازم تحريك آب كرد و وزشش ادامه يافت و در برخى نسخهها «مدبها» آمده بدال يعنى آن را كشيد و روان كرد «1» ... «و افراشتش در هوائى گشاده» يعنى خدا آن كف را بالا برد باينكه برخى از آن را دود ساخت در هوائى كه گشوده شده بود به آفرينش آفريدههاى پيشين يا بوسيله بالا بردن همين دود «در فضائى پهناور» ابن ميثم گفته: قرآن كريم گويا است كه آسمان از دود آفريده شده، و آنچه در اين خبر است گويا است كه از كف آفريده شده و هم در اين خبر است كه اين كف همانست كه زمين از آن پديد شده، و بايد آنها را با هم جمع كرد، جمع ميان كلام آن حضرت و تعبير قرآن كريم همانستپ كه امام باقر عليه السّلام فرمود: «پس برآمد از اين موج و كف دودى كه از ميان آن افراشته بود نه از آتش پس آسمان را از آن آفريد» و شكى نيست كه مقصود قرآن دود حقيقى نيست زيرا آن جز از آتش نباشد، و مفسران اتفاق دارند كه اين دود
از آتش نبود،پ بلكه از جوشش و آب و بخار دادن آن بود بواسطه موج گرفتن و مقصود از دود همان بخار آب است، و بنا بر اين گوئيم كلامش با قرآن كريم موافق است، زيرا كف بخاريست كه از حرارت حركت آن بروى آن برآيد جز اينكه تا در هم است بروى آبست و جدا نشده نام كف بدان مخصوص است و آنچه لطيف شد و اجزاء هوا بر آن غلبه كرد و از آب جدا شد نام بخار دارد، و چون كف بخار است و مقصود از دود هم در قرآن كريم همان بخار است مقصود آن حضرت با مقصود قرآن يكيست، و بخار پيوسته همانست كه زمين از آن آفريده شده و آن كف است، وجه شباهت دخان و بخار كه منظور شده دو چيز است:
1- محسوس و آن صورتيست كه مانند هم از دود و بخار بچشم مىآيد تا بسا ديده نتواند آنها را از هم جدا كند.
2- معنوى و آن اينست كه بخار ذرات آبست كه بواسطه لطافت با هوا آميخته چنانچه دود هم همانست ولى بوسيله آتش بر آمده زيرا دود هم همان اجزاء آب جرمى است كه ميسوزد و بواسطه حرارت آتش لطيف شده و با هوا آميخته و جدائى آنها از هم بواسطه سبب آنها است و روا است نام يكى را براى ديگرى بكار برند و اللَّه ولى التوفيق.
«نشيبترشانرا را موجى خوددار ساخت» ... كيدرى گفته: آسمان دنيا را بموج تشبيه كرده براى صفا و بلندى يا مقصود اينست كه نخست موج بوده و سپس بسته و خوددار شده!. ابن ميثم گفته: آن را بموج تشبيه كرده در بلندى و رنگ موهوم، و گفته شده: بموج تشبيه شده براى اينكه در نظر اختران آن لرزش دارند، و شايد مقصود از محفوظى آسمان بلندتر دورى او از كاستى و ويرانى و سقوط و شكافتگى است جز بفرمان خدا سبحانه، بيشتر شارحان گفتهاند: محفوظ از شياطين است و آن مناسب عليا نيست و بلكه مناسب سفلى است، و مناسب است مقصود از كلامش قول خدا باشد «و ساختيم آسمان را سقفى محفوظ 32- الأنبياء» يعنى آسمان بلندتر.
وجهى ديگر بنظر ميرسد: كه مقصود اينست خدا سطح پائين هر آسمانى را
مواج و متحرك ساخته بحسب واقعپ يا در نظر ناظر و سطح بالاى آنها را محفوظ و سخت نموده تا فرشتهها بر آن برقرار باشند و ديوها نتوانند آن را بشكافند و ضمير (زيّنها) و ضمائر ديگر همه بمجموع برميگردد و مناسب آيه پيش است كه «نگهدارى از هر ديو متمرد 7- الصافات».
و بسا بخاطر وجهى ديگر ميگذرد كه با قواعد هيئت مناسب است و آن اينست كه امام عليه السّلام آسمان دنيا را بموجى خوددار تشبيه كرده تا حركت مخصوص ماه از همه اختران شتابانتر باشد كه گويا هميشه موج دارد و نمىافتد و عليا را محفوظ وصف كرده زيرا حركت ويژهاش را كند دانسته و گويا نگهداشته است و حركت ندارد و بروش پيش ممكن است مقصود از سفلى از هر كدام خارج مركز و تدوير آنها باشد و مقصود از عليا فلكهاى ممثل كه اولى مواج است چون حركتش تند است و ديگران محفوظند چون كندند ولى اين دو وجه از زبان شرع و مقاصد او بدورند وجه نخست كه ابتكار ما است از قوت و لطافت خالى نيست.
... «سپس آراستشان بزيور اختران» ظاهر همان آسمان پائينتر است تا موافقتر باشد با قول خدا تعالى «راستى آراستيم آسمان دنيا را بزيور اختران 6- الصافات» ولى از نظر لفظ بعيد است و قصد زيور همه آسمانها روشنتر است و آراستن برخى آراستن همه است و اين مؤيد وجه اول است كه ما گفتيم و (زينة) يا بمعنى آراستن است يا بمعنى زيور، كشاف در قول خدا (بزينة الكواكب) هر دو را احتمال داده ...
و زيور شدن اختران براى آسمان يا براى پرتو آنها است يا براى اشكال زيباى آنها است مانند ثريا و جوزاء يا براى اختلاف اوضاع و حركت آنها است يا براى تابش آنها است در شب تار برابر چشم مردم يا براى همه اينها و قول خدا آنها را (چراغها) خوانده در جاى ديگر مؤيد برخى از اين وجوه است، گفتار در جاهاى اختران در محلش بيايد.
«ضياء ثواقب» مقصود از آن يا اخترانست و تفسير زينة كواكب است و معنى ثواقب اينست كه با تابش خود تاريكى را سوراخ مينمايند يا مقصود شهابهاى پرّانند
كه شياطين را به تير ميزنند و هوا را سوراخ ميكنند.پ «سراج مستطير و قمر منير» گفته شده چون شب سايه زمين است و خورشيد آن را ميبرد چراغ خوانده مىشود- مستطير يعنى تابش پران و پراكنده و گفتهاند ضوء تابش ذاتى است و نور تابش مستعار چنانچه خدا سبحان گويد «اوست كه خورشيد را ضياء ساخته و ماه را نور- 5- يونس».
«در فلكى گردون» دليل بر حركت پائينتر يا بالاتر يا همه است، نظر باينكه مقصود حركت شبانه روزى يا حركت خاصه سيارات يا همه است ..
(فلك) با حركت لام هر چيز گردانى است چون چرخريس، به پستان گرد زن هم گفته شده «سقف روان و رقيم لرزان» رقيم نگاشته است و بنوشته گويند ابن اثير گفته:
از آنست حديث على رضى اللَّه عنه در وصف آسمان «سقف سائر و رقيم مائر» مقصود نگارش آسمانست با اختران، لرزان: متحرك است و نه بآن معنى كه خدا فرموده «روزى كه بلرزد آسمان لرزيدنى 9- الطور» اين دو عبارت نيز دلالت بر حركت آسمان دارند و مخالف حركت خود ستاره نيستند چنانچه ظاهر آيه است.
«سپس ميان آسمانهاى بلند را گشود و از هر جور فرشته پر كرد» ظاهرش اينست كه گشودن آسمانها پس از آفريدن خورشيد و ماه و بلكه پس از هفت ساختن و آفرينش اختران آنها است و بسا كه منظور ترتيب ذكرى باشد و ظاهر آنست كه گشادن آنها فاصله انداختن ميان آنها است و مؤيد برخى معانى آيه است (در فتق سماوات) چنانچه سابقا اشاره بدان كرديم و دليل است بر بطلان گفته فلاسفه در اينكه افلاك بهم چسبيدهاند و هوا و ديگر چيزها ميان آنها فاصله نيست.
(اطوار) گوناگون خدا فرموده «و البته كه شما را گوناگون آفريده، 14- نوح» يك بار نطفه، يك بار علقه، يك بار مضغه، و گفتهاند حالى بدنبال حالى، و گفتهاند:
با اوصاف مختلف از توانگرى و بينوائى و افليجى و تندرستى، و شايد معنى اخير انسب باشد.
و اگر آفرينش فرشتهها پيش از آسمانها باشد چنانچه ظاهر برخى اخبار آينده
است پيش از گشودن آسمانها در جاى ديگر بودهاند ...پ صف: ردهبندى گروهى است در يك خط مانند صف نماز وصف جنگ، و ابو عبيده گفته: هر چه ميان آسمان و زمين است و دو طرفش بهم بسته نيست صف باشد و باين معنا است قول خدا تعالى «و پرنده صف باشند، 41- النور» يعنى پرهاى خود را گشايند، بهر دو وجه تفسير شده قول خدا تعالى «و الصافات صفا، 1- الصافات» «فرا نگيرد آنها را خواب ديدهها تا آخر اوصاف» ظاهر اختصاص اين اوصاف است بهمين صنف، و ممكن است توصيف اين صنف بهمه آنها يا برخى از آنها براى اختصاص نباشد.
«و برخى امينان وحى اويند» اصل وحى، القاء چيزيست بديگرى نهانى و بمعنى كنايه و اشاره و رسالت هم آمده «و ألسنة هستند به رسولانش» يعنى رسولان به آنهايند چنانچه خدا تعالى فرموده «خدا برميگزيند از فرشتهها رسولانى، 75- الحج» «مختلفون بقضائه» يعنى بدان چه خواهد چنانچه در شب قدر و جز آن فرمانهاى او را برسانند. و امر او، احكام او است يا امورى كه مقدر است، چنانچه خدا فرموده «باذن پروردگارشان از هر امرى، 14- القدر».
«و برخى نگهدار بندههاى اويند» بسا كه مقصود از آنها جز نگهبانانى باشند كه خدا آنها را در قرآن ياد كرده «و راستى كه بر شما نگهبانيست، نويسندههاى ارجمند 10- 11- الانفطار» بلكه مقصود آنهايند كه خدا در اين آيه ياد آورده «از او است پيگردانى از پيش و پس كه نگه مىدارند او را بفرمان خدا، 11- الرعد» ممكنست مقصود در كلام امام نويسندههاى اعمال باشند يعنى حافظان كردار بندهها و بسا از برخى اخبار برآيد كه هر دو دسته يكى هستند، دربانان بهشت سركاران بهشتند كه درها را ميگشايند و مىبندند و اصل آن خادمان و كعبه و بتخانه است «و برخى گامهاشان در ارضين سفلى است» در برخى نسخهها گامهاشان در زمين ثبت شده و آن روشنتر است و مقصود از ارضين هم تيكهها و بقعههاى زمين است، يا اينكه در هفت طبقه زمين جاى قدم دارند ...
«براى پروردگار خود صورت توهّم نكنند» غرض تقديس فرشتهها است از
اثبات لوازم جسم و امكان براى خداى سبحان،پ و سرزنش مشبّهه از آدميان (النظائر) يعنى همانند در شكل و اخلاق و افعال، در نسخه (بالنواظر) است يعنى ديدن خدا را روا ندارند، و در نسخهاى هم (بالمواطن) است يعنى مكان را براى خدا روا ندارند.پ 137- در نهج البلاغه (ج 2 ص 44) در وصيت امير المؤمنين عليه السّلام بامام حسن عليه السّلام: ولى او معبود يكتا است چنانچه خود را ستوده، هيچ كس در ملك او با او ضد نتواند بود، هرگز نابود نشود، و هميشه از نخست بوده پيش از همه چيز و بىآغاز، و پس از همه چيز باشد بىپايان.پ 138- در تاويل الايات الظاهره بسندى از امام پنجم عليه السّلام كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى يگانه است و در يگانگى خود تنها بود سپس كلمهاى برآورد و آن نور گرديد، سپس از آن نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را آفريد و مرا و فرزندانم را آفريد، سپس كلمهاى گفت و روحى شد و آن را در اين نور جا داد و در تنهاى ما نهاد.
پس مائيم روح خدا و كلمات او، و ما پردهدار او هستيم در برابر خلقش، و پيوسته در سايبانى از نور بوديم، آنجا كأنه خورشيد بود، نه ماه، نه شب و نه روز، و نه ديده بينا، خدا پرستيديم و تقديس كرديم و تمجيد نموده و تسبيح گفتيم پيش از آنكه خلق را بيافريند (الخبر)پ 139- مصباح الانوار: بسندش از انس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا مرا آفريد و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد پيش از آنكه آدم را بيافريند آنگه كه نه آسمانى ساخته و نه زمينى گسترده بود و نه ظلمتى و نه نورى، نه خورشيدى و نه ماهى و نه آتشى، عباس گفت: آغاز آفرينش شما چگونه بوده است؟ يا رسول اللَّه فرمود: اى عمو چون خدا خواست ما را بيافريند يك كلمهاى گفت و از آن نورى آفريد باز يك كلمهاى گفت و از آن روحى آفريد، و آن نور را به آن روح درآميخت و مرا و على را و فاطمه و حسن و حسين را آفريد و او را تسبيح گفتيم و تسبيحى نبود و تقديس كرديم و تقديسى نبود.
و چون خدا خواست كه خلقش را آفريند مرا گشود و از آن عرش خود را آفريد
و عرش از نور من است،پ و نور من از نور خدا و نور من برتر از عرش است سپس نور برادرم على را گشود و از آن فرشتهها را آفريد و فرشتهها از نور على هستند و نور على از نور خدا و على برتر است از فرشتهها، سپس نور دخترم فاطمه را گشود و از آن آسمان و زمين را آفريد و آسمانها و زمين از نور دخترم فاطمهاند و نور دخترم فاطمه از نور خدا است و دخترم فاطمه برتر است از آسمانها و زمين سپس نور فرزندم حسن را گشود، و از آن خورشيد و ماه آفريد، و اين هر دو از نور فرزندم حسنند و نور حسن از نور خدا و حسن برتر است از خورشيد و ماه، سپس نور فرزندم حسين را گشود و از آن بهشت و حور العين خلق كرد و بهشت و حور العين از نور فرزندم حسين باشند و نور او از نور خدا و فرزندم حسين برتر است از نور بهشت و حور العين (الخبر).پ 140- در كافى: بسندش از امام ششم عليه السّلام كه خدا تبارك و تعالى فرمود:
اى محمّد، راستى كه آفريدم تو را و على را يك نورى- يعنى روحى بىتن- پيش از آنكه بيافرينم آسمانها و زمينم را و عرش و دريايم را، و پيوسته مرا يگانه ستوديد و بزرگوار شمرديد، سپس دو روح شما را فراهم آوردم و يكى كردم و او مرا بزرگوار شمرد و تقديس كرد و يگانه شمرد، سپس آن را دو بخش كردم و دو بخش را دو بخش و چهارتا شد، يكى محمّد، يكى على، و حسن و حسين دوتا، سپس آفريد فاطمه را از روحى بىتن، سپس با دست راستش ما را مسح كرد و نورش را در ما كشاند (ج 1 ص 440).پ بيان: «بىتن» يعنى مجرد بودند يا تن عنصرى نداشتند و تن مثالى داشتند و ظاهرش اينست كه روح هم جسم است و مجرد نيست، و بسا كه مقصود از خلق در اينجا همان اندازهگيريست نه وجود خارجى «پيش از آنكه بيافرينم» بحسب زمان موهوم يا بحسب رتبه «يگانه شمرديد» بزبان جسد مثالى يا بزبان حال «روح شما را جمع كردم» گويا مقصود اينست كه ماده بدنتان را در پشت آدم نهادم و آن را از پشت عبد المطلب دوتا كردم و نيمى به عبد اللَّه رسيد و نيمى به ابى طالب و هر كدام دو تا شدند پس از انتقال بعلى و فاطمه و حسن و حسين پيدا شدند چنانچه اخبار بسيارى بر آن
دلالت دارد.پ برخى محدثين گفتهاند: معلوم است كه دو مجرد يك نمىشوند و يك مجرد هم تقسيمپذير نيست و بايد روح را در اينجا بمعنى يك موجود جسمانى نورانى بركنار از ماده بدنى دانست، و برخى افاضل گفته: مقصود بخلق دو روح بىتن اينست كه مجرد بودند، و مقصود از جمع آنها تعلق آنها است بيك بدن مثالى نورانى لاهوتى و مقصود از تفريقشان تعلق هر كدام از آنها است ببدن مشهود جسمانى و امتناع تعلق دو روح بيك بدن نسبت ببدن مشهود جسمانى است نه ببدن مثالى لاهوتى پايان.
اطلاق مسح و يمين هر دو در اينجا استعاره است چون كسى كه بديگرى اظهار لطف ميكند دست راست باو ميكشد يا اينكه يمين كنايه است از رحمت چنانچه در شرح قولشان «و الخير في يديك» تحقيق كرديم و گفتيم ممكن است مقصود اين باشد كه سود و زيان از تو هر دو حكمت است و مصلحت است و رحمت، و سود مربوط بدست راست است و زيان بدست چپ ... و مقصود از نور علم است و كمالات ديگر.پ 141- در كافى (ج 1، 440) بسندش از محمّد بن سنان گفت: نزد امام نهم عليه السّلام بودم و اختلاف شيعه را بميان كشيدم و فرمود: اى محمّد راستى خدا تبارك و تعالى پيوسته تنها بود و در يگانگى خود، سپس محمّد و على و فاطمه عليه السّلام را آفريد و هزار روزگار زيستند، سپس همه چيز را آفريد و آنان را گواه بر آن گرفت، فرمانبردنشان را مجرى كرد و كارشان را بدانها وانهاد و آنها هر چه را خواهند حلال سازند و هر چه را خواهند حرام سازند، و جز آنچه خدا تبارك و تعالى خواسته نخواهند، سپس فرمود: اى محمّد: اين كيشى است كه هر كه از آن پيش افتد از دين بدر شده و هر كه از آن پس بماند، نابود شود، و هر كه بدان بچسبد برسد بحق، بگير آن را اى محمّد.پ 142- و در همان (ج 1 ص 441) بسندش از مفضل گويد: گفتم: بامام ششم عليه السّلام چگونه بوديد آنگه كه اظلّه بوديد؟ فرمود: اى مفضل نزد پروردگار خود بوديم و جز ما نزد او نبود در سايهبانى سبز، تسبيح و تقديس و تمجيد و تهليلش
مينموديم، نه فرشته مقربى بود، نه جاندارى جز ما، تا با ديدش آمد آفرينش اشياء و آفريد آنچه خواست و هر گونه خواست از فرشتهها و جز آنها، سپس دانش آن را بما وانهاد.پ بيان «در اظله» يعنى عالم ارواح يا مثال يا ذرّ «نزد پروردگار خود بوديم» يعنى مقرب او بوديم بقرب معنوى يا در علم او بوديم و ملحوظ عنايتش، و گويا مقصود از سايبان سايه عرش است پيش از آفرينش آسمانها و زمين. و گفتهاند: در نورى سبز و مقصود تعلق آنهاست بدان عالم نه آنكه در آن باشند و مكان آنها باشد، و نه بسا اين تعبير كنايه باشد از شناخت خدا سبحانه چنانچه در شرح عرش بيايد ان شاء اللَّه يعنى غرق انوار معرفت خدا تعالى بودند و بدان خوش بودند، زيرا موجودى جز او و آنها نبوده ... «انهى» يعنى آن را بما ابلاغ كرد و رسانيد علم بحقائق آنها را و احكام آنها را.پ 143- در كافى (ج ص 441) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: راستى خدا بود چون بودى نبود و بودن و مكان را آفريد، و نور الأنوار را كه همه نورها از آن نورانى شدند، و از نور خود كه همه نورها را روشن كرد در آن روان ساخت، و آن نورى بود كه از آن محمّد و على آفريد، و پيوسته دو نور نخست بودند، زيرا چيزى پيش از آنها نيافريد، و پيوسته پاك و پاكيزه در جريان بودند در اصلاب پاك تا در دو صلب پاكيزهتر عبد اللَّه و ابى طالب از هم جدا شدند.
بيان: «إذ لا كان» يعنى هيچ ممكن نبود، و شايد مقصود از نور الانوار همان نور پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است زيرا او روشن كن ارواح خلائق است بعلوم و كمالات و هدايات و معارف، بلكه سبب وجود موجودات و علت غائى آنها است و نور خود را در آن روان ساخت براى افاضه و هدايت تا همه نورها از آن بهره گرفتند ...پ 144- در كافى (ج 1 ص 442) بسندش از جابر بن يزيد گفت: امام پنجم عليه السّلام بمن فرمود: اى جابر راستى خدا نخست چيزى كه آفريد محمّد و فرزندان هداة و مهتدى
او بود، و نمونههاى نورانى بودند در برابر خدا گفتم: نمونههاى نورانى چيست؟
فرمود: سايه نور، تنهاى نورانى بىروح، و همه از يك نور كمك ميشدند، و آن روح القدس بود، و بدو خدا را ميپرستيد و هم خاندانش، و از اين رو آنها را آفريده بردبار و دانشمند و نيكوكار و پاك، خدا پرستند به نماز و روزه و سجده و تسبيح و تهليل و نمازها را همه بگزارند و روزه دارند و حج بجا آرند.
ميگويم: شرح اين اخبار و مانند آنها در مجلد ششم و هفتم و نهم گذشته و اخبار دال بر اينكه نخست موجودات ارواح آنان بوده بسيار است، و ممكن است آنها را دليل آورد بحدوث همه ممكنات با پيوست اخبارى كه بيايند و دلالت كنند كه فاصله ميان خلق ارواح و اجسام زمانى محدود بوده زيرا آنچه زائد بر متناهى بزمانى متناهى است بناچار متناهى است.پ 145- ابو الحسن بكرى استاد شهيد ثانى در كتاب الانوار از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: خدا بود و چيزى با او نبود و نخست چيزى كه آفريد نور حبيبش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود پيش از آفريدن آب و عرش و كرسى و آسمانها و زمين و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و فرشتهها و آدم و حواء به چهار صد و بيست و چهار هزار سال و چون خدا تعالى نور پيغمبر ما را آفريد هزار سال برابر خدا عز و جل ايستاد و تسبيح و حمد ميگفت و خدا تبارك و تعالى باو نگاه ميكرد و ميفرمود: اى بنده من توئى مراد و مريد، و توئى بهترين آفريده من، بعزت و جلالم قسم اگر تو نبودى افلاك را نمىآفريدم، هر كه تو را دوست دارد دوستش دارم و هر كه تو را دشمن دارد دشمنش دارم.
و نورش تتق كشيده و پرتو برآورد و خدا از آن 12 حجاب آفريد نخست حجاب قدرت و پس حجاب عظمت، سپس حجاب عزت و سپس حجاب هيبت، سپس حجاب جبروت سپس حجاب رحمت سپس حجاب نبوت سپس حجاب كبرياء سپس حجاب منزلت سپس حجاب رفعت سپس حجاب سعادت سپس حجاب شفاعت، سپس خدا نور رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را فرمود تا در حجاب قدرت درآيد درآمد و ميگفت (سبحان العلى الاعلى)
و ماند تا 12 هزار سال.پ سپس فرمودش تا در حجاب عظمت درآيد در آمد 11 هزار سال ميگفت (سبحان عالم السرّ و اخفى) سپس در حجاب عزت درآمد و 10 هزار سال ميگفت (سبحان الملك المنان) سپس در حجاب هيبت درآمد و نه هزار سال ميگفت (سبحان من هو غنىّ لا يفتقر) سپس در حجاب جبروت درآمد و هشت هزار سال ميگفت (سبحان الكريم الاكرم) سپس در حجاب رحمت درآمد و 7 هزار سال ميگفت (سبحان رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) سپس در حجاب نبوت درآمد و 6 هزار سال ميگفت (سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ) سپس در حجاب كبرياء درآمد و 5 هزار سال ميگفت (سبحان العظيم الاعظم) سپس در حجاب منزلت درآمد و چهار سال ميگفت (سبحان العليم الكريم) سپس در حجاب رفعت درآمد و 3 هزار سال ميگفت (سبحان ذى الملك و الملكوت) سپس در حجاب سعادت درآمد و 2 هزار سال ميگفت (سبحان من يزيل الاشياء و لا يزول) سپس در حجاب شفاعت درآمد و هزار سال ميگفت (سبحان اللَّه و بحمده سبحان اللَّه العظيم).
امام على بن ابى طالب فرمود: سپس خدا تعالى از نور محمّد بيست درياى نور آفريد كه در هر دريا علومى بود كه جز خدا تعالى آنها را نميداند، سپس بنور محمّد فرمود:
بدرياى عزت فرو شو و فرو شد، سپس بدرياى شكيبائى سپس بدرياى خشوع، سپس بدرياى تواضع، سپس بدرياى رضا، سپس بدرياى وفاء، سپس بدرياى بردبارى، سپس بدرياى پرهيزكارى، سپس بدرياى ترس، سپس بدرياى انابت، سپس بدرياى عمل سپس بدرياى فزونى، سپس بدرياى هدايت، سپس بدرياى صيانت، سپس بدرياى حيا، تا در بيست دريا چرخيد.
و چون از آخرين درياها برآمد خدا تعالى فرمود: اى دوستم، اى آقاى پيغمبرانم، اى نخست آفريدههايم واى پايان پيغمبرانم توئى شفيع روز محشر، آن نور بسجده افتاد فرمود: از او 124 هزار قطره چكيد، و خدا تعالى از هر قطره نورش
پيغمبرى آفريد،پ و چون انوار كامل شدند همه گرد نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرديدند چنانچه حاجيان بگرد خانه كعبه ميگردند و همه خدا را تسبيح ميكردند و سپاس ميگفتند و ميگفتند، منزهست آنكه دانا است و نادانى ندارد، منزه است آنكه ميداند و شتاب ندارد، منزه است آنكه بىنياز است و نياز ندارد.
پس خدا بآنها ندا كرد: ميدانيد من چه كسم؟ نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بهمه انوار پيشى گرفت و گفت: توئى خدائى كه معبودى جز تو نيست يگانهئى شريك ندارى، رب الارباب و ملك الملوكى، بناگاه نداء از جانب خدا رسيد: تو برگزيده منى، تو دوست منى، تو بهترين خلق منى، امتت بهترين امتند كه براى مردم برآورده شدند سپس از نور محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گوهرى آفريد و آن را دو بخش كرد و بهيبت ببخش يكم نگريست و آبى خوشگوار شد و بمهر ببخش دوم نگريست و از آن عرش را آفريد و بر روى آب استوار شد.
پس كرسى را از نور عرش آفريد و لوح را از نور كرسى و قلم را از نور لوح و باو فرمود: يگانگى مرا بنگار، و قلم هزار سال از گفته خدا بيهوش شد و چون بهوش آمد فرمود: بنويس، عرض كرد بار خدايا چه بنويسم؟ فرمود: بنويس لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه و چون قلم نام محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را شنيد بسجده افتاد و گفت: سبحان الواحد القهار، سبحان العظيم الاعظم، سپس سر از سجده برداشت و نوشت: لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه.
سپس گفت پروردگارا محمد كيست كه نامش را با نام خود قرين كردى، و ذكرش با ذكر خود آوردى؟ خدا تعالى باو گفت: اى قلم، اگر او نبود تو را نيافريدم و نيافريدم خلقم را جز بخاطر او، او بشير و نذير است، سراج منير است، شفيع و حبيب است، در اينجا قلم از شيرينى نام محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شكاف برداشت، سپس قلم گفت: درود بر تو اى رسول خدا، خدا فرمود: بر تو درود از من و رحمت و بركات از اين رو سلام سنّت شد و جواب سلام واجب سپس خدا فرمود: قضا و قدر و هر چه تا روز قيامت بيافرينم بنويس.
پسپس خدا فرشتهها را آفريد تا صلوات فرستند بر محمّد و آل محمد، و براى امتش آمرزشخواهند تا روز قيامت سپس خدا از نور محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بهشت را آفريد و بچهار چيزش آراست، تعظيم و جلالت و سخاوت و امانت، و آن را براى دوستان و فرمان برانش ساخت.
سپس بباقى آن گوهر با ديد هيبت نگريست و آب شد، و از دودش آسمانها را آفريد و از كفش زمينها را و چون خداى تبارك و تعالى زمين را آفريد مانند كشتى اهلش را ميلرزانيد و خدا كوهها را آفريد و لنگرش ساخت، سپس فرشتهاى با بزرگترين نيرو آفريد و زير زمين درآمد و گامش را قرار گاهى نبود و خدا صخره بزرگ آفريد و زير دو گام آن فرشته نهاد سپس آن صخره را قرارگاهى نبود، و گاو بزرگى كه هيچ ديده تاب ديدنش را از بزرگى آن و از برق چشمانش نداشت آفريد و تا آنجا بزرگ بود كه اگر همه درياها را در يك سوراخ بينى او نهادند چون خردلى بود كه در بيابانى اندازند و آن گاو زير آن صخره درآمد.
سپس براى آن گاو قرارگاهى نبود، و خدا يك ماهى بزرگ بنام بهموت آفريد و زير دو پاى گاو رفت و گاو بر پشت آن ماهى قرار گرفت، پس همه زمين بر دوش فرشته است و فرشته بر صخره، و صخره بر گاو، و گاو بر ماهى، و ماهى بر آب، و آب بر هوا، و هوا بر ظلمت، سپس كس نداند كه زير ظلمت چيست.
سپس خدا عرش را از دو پرتو آفريد يكى فضل و دوم عدل سپس فرمود آن دو هر كدام دمى بركشيدند، و از آن دو چهار چيز آفريد، عقل و حلم و علم و سخاوت سپس از عقل خوف آفريد، و از علم رضا و از حلم دوستى و از سخاوت محبت و همه اينها را در سرشت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خمير كرد، سپس پس از آنها ارواح مؤمنان امت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را آفريد سپس خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز و نور و ظلمت و فرشتههاى ديگر را از نور محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آفريد و چون همه انوار كامل شدند نور محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هفتاد و سه هزار سال زير عرش آرام گرفت، سپس نورش ببهشت جا كرد
تا هفتاد هزار سال سپس در سدره المنتهى جا گرفت تا هفتاد هزار سال سپس بآسمان ششم و آسمان بآسمان پائين آمد تا رسيد بآسمان دنيا و در آن ماند تا خدا خواست كه آدم را بيافريند تا آخر آنچه در مجلد ششم گذشت.پ 146- در كتاب ابى سعيد عباد عصفرى بسندش از ابى حمزه گفت شنيدم امام چهارم عليه السّلام ميفرمود خدا محمد و على و يازده تن از فرزندان على عليه السّلام را از نور عظمتش آفريد و آنها را نمونههائى در پرتو نورش بپاداشت و او را ميپرستيدند پيش از آفرينش خلق، خدا را تسبيح ميگفتند و تقديس ميكردند، و آنان امامان از فرزندان رسول خدايند صلّى اللَّه عليه و آله و سلّمپ 147- و از همان بسندش از امام پنجم فرمود: خدا زمين كربلاء را بيست و چهار هزار سال پيش از زمين كعبه آفريد، و آن را مقدم داشت و مبارك و هميشه پيش از اينكه خدا خلق كند مقدس و مبارك بود، و پيوسته چنين است تا خدا آن را برترين زمين بهشت سازد، و بهترين منزل و مسكنى كه دوستانش را در آن جا دهد.
و از همان بسندش از امام چهارم عليه السّلام مانند آن را آورده.پ 148- در كافى (ج 1 ص 412) از فروع كافى بسندش از محمد بن عمران عجلى گفت: بامام ششم عليه السّلام گفتم جاى خانه كعبه آنگاه كه آب بود بگفته خدا عز و جل «و بود عرش او بر آب» چه بوده است؟ فرمود: يك درّ درخشان.پ 149- فروع كافى (ص 611، ب 3، ح 3) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود:
راستى خدا عز و جل زمين را از زير خانه كعبه تا منى كشيد، سپس از منى تا عرفات كشيد، سپس از عرفات تا منى پس زمين از عرفاتست، و عرفات از منى و منى از كعبه.پ بيان: «سپس از عرفات كشيد تا منى» يعنى رويه زمين را از عرفات تا پايانش كشيد، سپس آن را از زير زمين برگردانيد تا كروى شود و بمنى رسانيد، و كيفيت
اتمامش را ياد نياورد چون معلوم بود يا مقصود اينست كه از زير بسوى ديگر برگردانيد تا بكعبه رسيد، سپس اطراف كره را از رو تتميم كرد تا منى، و اما آنچه برخى معاصران در توجيه آن گفته و لفظ منى در آخر حديث را بفتح ميم خوانده كه فعل باشد بمعنى (قدّر) و مقصود اين باشد كه تا آنجا كه خدا مقدر كرده بود از پايان زمين، استبعاد روشنى دارد.پ 150- فروع كافى (طبع قديم ص 116، ب 3 ح 8) بسندش از امام پنجم عليه السّلام فرمود: چون خدا خواست زمين را آفريند بادها را فرمود تا بر آب وزيدند و موج شد، سپس كف كرد و يك پارچه كف شد، و آن را در جاى خانه كعبه گرد آورد و كوههايى از كف ساخت و زمين را از زير آن كشيد و اينست معنى قول خدا عز و جلّ «راستى نخست خانه كه براى مردم وضع شد آنست كه به مكّه است و با بركت (96- آل عمران» و بسند ديگر از امام ششم عليه السّلام مانندش را آوردهپ 151- در در المنثور سيوطى بچند سند از مجاهد، گفت خدا زمين را پيش از آسمان آفريد و چون زمين را آفريد از آن دودى برخاست و اينست قول خدا «سپس استوار شد بر آسمان و آنها را هفت آسمان ساخت 30- البقره) ميفرمايد هفت آسمان ساخت روى يك ديگر و هفت زمين ساخت روى يك ديگر.پ 152- و از همان نيز بچند طريق از ابن عباس و ابن مسعود، و مردانى از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در تفسير قول خدا تعالى «او است كه آفريد براى شما هر آنچه در زمين است سپس استوار شد بر آسمان و آنها را هفت آسمان ساخت 30- البقره» گفت: عرش خدا بر آب بود و پيش از آب چيزى نيافريده بود، و چون خواست خلق را بيافريند از آب دودى برآورد و بالاى آب برافراشت و آن را نام گذاشت آسمان سپس آب را خشكانيد و آن را يك قطعه زمين كرد، سپس در دو روز آن را از هم گشود در روز يك شنبه و دوشنبه، و هفت زمين كرد، و زمين را بر پشت ماهى نهاد و آنست كه خدا در قول خود ياد كرده «ن وَ الْقَلَمِ» و ماهى در آب بر روى سنگى است، و سنگ بر فرشتهاى، و فرشته بر صخرهاى، صخره بر هوا، و آن صخره است كه لقمان ياد كرده،
نه در آسمانست و نه در زمين، ماهى جنبيد و زمين لرزيد، و كوهها را لنگرش ساخت تا آرام شد، و اينست قول خدا «و نهاد برايش لنگرها تا شما را نلرزاند».
و آفريد كوهها را در آن و خوراك اهل آن را با درختش و هر چه سزايش بود در دو روز سهشنبه و چهارشنبه و اينست قول خدا «آيا شما كافريد بآن كه زمين را در دو روز آفريد- تا گفته او- و بركت داد در آن» ميفرمايد درخت در آن روياند، و اقواتش و اهلش را تقدير كرد «در چهار روز برابر براى پرسشكنندهها» ميفرمايد هر كه پرسد كار چنين بوده «سپس استوار شد بر آسمان و آن دود بود» و اين دود از دم زدن آب بود كه دم برآورد و آن را يك آسمان كرد سپس آن را گشود و هفت آسمان كرد در دو روز پنجشنبه و جمعه كه در آن آفرينش آسمانها و زمين فراهم كرد.
«و در هر آسمانى فرمانش را القاء كرد» گفت: در هر آسمانى فرشتههايش را آفريد و درياها و كوههاى برف و آنچه كس نداند، سپس آسمان دنيا را بزيور اختران آراست، و از ديوان نگهداشت، و چون از آفرينش آنچه خواست فارغ شد بر عرش استوار گرديد (الدر المنثور ج 1 ص 43)پ 153- (الدر المنثور ج 1 ص 43). و از ابن عباس در تفسير قول او تعالى «سپس استوار شد بر آسمان» يعنى فرمانش بآسمان برآمد «و آنها را ساخت» يعنى هفت آسمان آفريد گفت: آتش بآب روان كرد و دريا بخار كرد، و بهوا برآمد و از آن آسمان ساخت.پ 154- (همان، ج 1 ص 33) و از عبد اللَّه بن عمر، گفت: چون خدا خواست اشياء را آفريند آنگه كه عرشش بر آب بود، و نه زمينى بود و نه آسمانى، باد را آفريد و بر آب چيره كرد تا امواجش پريشان شد، و روى هم برانباشت، و از آب دودى و گلى، و كفى برآورد و دود را فرمان داد تا برافراشت و بلند شد و نمو كرد، و از آن آسمانها را آفريد، و از آن گل زمين را آفريد، و از كف كوهها را آفريد.پ 155 (ج 1 ص 43 در المنثور) از ابى هريرة گفت: پيغمبر دستم را گرفت و
فرمود: خدا خاك را روز شنبه آفريد، و كوهها را روز يك شنبه، درخت را روز دوشنبه بدرا روز سهشنبه، و نور را روز چهارشنبه و جانواران را روز پنجشنبه در زمين پراكند و آدم را عصر روز جمعه آفريد.پ 156- (در همان ج 1 ص 46) از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: زمين از مكه كشيده شد و فرشتهها گرد خانه كعبه ميگرديدند، و آن نخست جا بود كه بدان طواف كردند، و آن همان زمين است كه خدا فرموده (من در زمين خليفه گذارم).پ 157- ابن عباس گفت: خانه را روى آب بر چهار پايه نهادند دو هزار سال پيش از آنكه دنيا آفريده شود سپس زمين از زير خانه كشيده شد (درّ المنثور ج ج 1 ص 127).پ 158- مجاهد گفت: خدا جاى بيت اللَّه الحرم را دو هزار سال پيش از زمين آفريد و پايههايش در زمين هفتم است (در المنثور ج 1 ص 127)پ 159- از كعب الاحبار گفت، كعبه چهل سال پيش از خلق آسمانها و زمين كفى بود بر سر آب و از آن زمين كشيده شده.پ 160- و از ابن عباس گفت: چون عرش بر آب بود پيش از آنكه خدا آسمانها و زمين را آفريند، خداوند بادى وزنده برانگيخت و آن باد بر آب بوزيد بسختى و در جاى خانه كعبه گنبد مانندى پيدا شد و خدا زمين را از زيرش كشيد، و لرزيد و لرزيد تا خدا با كوهها ميخكوبش كرد؛ و نخست كوهى كه بر آن نهاده شد ابو قبيس بود و از اين رو آن را ام القرى ناميدند.پ 161- مجاهد گفت: آغاز كرد خدا بآفريدن عرش و آب و هوا و زمين را را از آب آفريد، و آغاز آفرينش روز يك شنبه بود، و روز جمعه آفرينش فراهم شد، و يهود روز شنبه روش يهودى بخود گيرند، و يك روز از اين شش روز چون هزار سال است كه شما شماره كنيد (الدر المنثور ج 3 ص 91).پ 162- و از عكرمه كه گفت: راستى خدا آفرينش آسمانها و زمين و هر چه ميانشانست روز يك شنبه آغاز نمود، سپس روز جمعه بر عرش استوار شد در سه ساعت
و در يك ساعتش خورشيدها را آفريد تا مردم رغبت كنند بدعا و مسألت از درگاه پروردگار خود (الدّر المنثور ج 3 ص 91)پ 163- يزيد بن مسلم به جابر بن يزيد نوشت و از آغاز آفرينش پرسيدش، گفت عرش و آب و قلم و اللَّه اعلم (درّ منثور ج 3 ص 91)پ 164- و از عمران بن حصين از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا پيش از هر چيزى بود و عرشش بر آب بود، و نوشت بر لوح محفوظ ذكر هر چيزى را (درّ منثور ج 3 ص 91)پ 165- از عبد اللَّه بن عمرو بن عاص كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: راستى خدا پنجاه هزار سال پيش از آنكه آسمانها و زمينها را آفريند مقادير خلائق را اندازه گرفت و عرش بر آب بود (درّ منثور ج 3 ص 321)پ 166- از ابن عباس پرسش شد از قول خدا تعالى «و بود عرش او بر آب» كه آب بر چه بود؟ گفت بر دوش باد (درّ منثور ج 3 ص 322)پ 167- از مجاهد در تفسير قول خدا «و بود عرش او بر آب» پيش از آنكه بيافريند اشياء را.پ 168- از ربيع بن انس گفت: «عرش او بر آب بود» و چون آسمانها و زمين را آفريد آن آب را دو بخش كرد و نيمى را زير عرش نهاد و آن بهر مسجور است و از آن قطرهاى بچكد تا صور بدمد و فرو ريزد.پ 169- از عكرمه، گفت پرسيده شد ابن عباس كه شب پيش بوده يا روز؟
گفت: شب، و خواند كه «راستى آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم» آيا ميدانيد كه ميان آنها جز تاريكى بود؟پ 170- از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه در قول خدا «و ساختم از آب هر چيز زنده را» فرمود: هر چيزى از آب خلق شده (در منثور ج 3 ص 713)پ 171- از وهب، گفت: عزير گفته: پروردگارا آب را فرمودى تا در ميان هوا خشك شد و از آن هفت چيز ساختى و آسمانها ناميدى آنها را سپس آب را فرمودى
تا خاكى بر آورد، و خاك را فرمودى از آب جدا شد، و چنين شد و همه آنها را با درياها زمين ناميدى، سپس آفريدى از آب چشمانى نابينا و آنها را بينا كردى، و از آن گوشهاى ناشنوا بود كه شنوا كردى، و مردهها بودند كه زنده كردى همه آنها را بيك كلمه آفريدى، برخى را زندگى بآبست و برخى را تاب آن نيست، خلقى با تنها و رنگهاى گوناگون، اجناسى آوردى و آنها را با هم جفت كردى و اصنافى ساختى و بدانها الهام كردى.
سپس از خاك و آب جنبندههاى زمين و چهار پايان و درندههايش را آفريدى برخى بشكم روند و برخى بر دو پا و برخى با چهار پا، بزرگ دارند و خرد، سپس در زمين هر گياهى را با يك كلمه كشتى، يك خاك و يك آب داده شوند و بخواست تو محصولهاى گوناگون در مزه و رنگ و بو ببار آورند، شيرين، ترش، تلخ، خوشبو، بدبو و زشت و زيبا، عزير گفت: پروردگارا جز اين نيست كه، آفريده تو كار دستى توايم، آفريدى تنهاى ما را در رحم مادرانمان، و صورت بستى ما را چنانچه خواستى براى ما اندامى ساختى، و در آنها استخوانها نهادى، و شكافتى براى ما گوشها و ديدهها، سپس نهادى برايشان در اين تاريكى نور و در اين تنگى وسعت، و در اين اندوه خوشى سپس آماده كردى برايشان از فضل خود روزى كه او را نيرو دهد بخواست تو، سپس پندش دادى بكتاب و حكمت خود، سپس او را بناچار دچار مرگ ساختى، سپس او را برگردانى چنانچه آغاز كردى.
عزير گفت: بار خدايا بكلمهاى همه خلقت را آفريدى، و بر خواست تو برآمد و در آن رنجى نبردى، هيچ خسته نشدى، عرشت بر آب بود، و ظلمت بر هوا، و فرشتهها عرشت را بدوش داشتند و بسياست تسبيح ميكردند و خلق مطيعت بودند و از ترست خاشع در آن جز نورت ديده نميشد، و جز آوازات شنيده نميشد، سپس گنجينه نورت را گشودى و راه ظلمت را شب شد و روز كه بفرمانت رفت و آمد ميكنند (درّ منثور ج 5 ص 6)پ 172- از ابن عباس است كه يهود نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمدند و از خلق
آسمانها و زمين پرسيدند، فرمود: خدا زمين را روز يك شنبه و دوشنبه آفريد، و كوهها و منافع آنها را روز سه شنبه، و در چهارشنبه درخت و آب و شهرها و آبادانى و ويرانى را آفريد، و اين شد چهار روز و خدا تعالى فرمود «بگو آيا شما كافريد بآن كه آفريد زمين را در دو روز- تا گفت- در چهار روز برابر براى پرسش كنان» روز پنجشنبه آسمان را آفريد، و روز جمعه اختران و خورشيد و ماه و فرشتهها تا سه ساعت بغروب كه در اول ساعت آن برگها را آفريد، هنگامى كه ميميرد هر كه مرده و در دوم آفت براى هر سودمند آفريد، و در سوم آدم را آفريد و در بهشت جاى داد و ابليس را فرمود بر او سجده كند، و در ساعت آخر او را برآورد.
يهود گفتند: سپس چه شد اى محمّد؟ فرمود: سپس استوار شد بر عرش، گفتند درست گفتى اگر تمامش ميكردى، و خودشان گفتند: سپس آرميد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در خشم شد بسختى و اين آيه نازل شد «و البته كه آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آنها است در شش روز و هيچ خستگى بما نرسيد شكيبا باش بر آنچه ميگويند» (ق- 38 و 39) (درّ منثور ج 5 ص 360)پ 173- از ابن جريج در قول خدا «و بركت داد در آن» گفت هر چه براى آدميزاده سودمند است مبارك است (در منثور ج 5 ص 360)پ 174- از ابن عباس در قول او «و مقدّر كرد در آن قوتهايش را» گفت جويها را شكافت، درختها را كشت، كوهها را نهاد و درياها را روان كرد، و در هر كدام فائدهاى نهاد كه در ديگرى نيست.پ 175- عكرمه در قول خدا تعالى «و مقدر كرد در آن قوتهايش را» گفت:
در هر سرزمينى مقدّر كرد چيزى را كه در جز آن خوب نيست.پ 176- و از ابن جبير كه گفت: مقصود معاش آنست.پ 177- و از حسن كه گفت: ارزاق آنست.پ 178- از ابن عباس كه گفت: خدا آسمانها را از دود آفريد، سپس خلق زمين را آغاز كرد در روز يك شنبه و روز دوشنبه و اينست قول او «آيا شما كافر
شويد بآن كه آفريد زمين را در دو روز» سپس قوتهايش مقرّر كرد در روز سه شنبه و چهارشنبه، و اينست قولش «و مقدّر كرد در آن اقواتش را در چهار روز برابر براى پرسش كنان، سپس استوار شد بسوى آسمان و آن دود بود، و آن را برافراشت و آراست باختران و خورشيد و ماه و گرداندشان در فلكشان، و آفريد در آنها هر چه خواست از خلقش و فرشتههايش را روز پنجشنبه و روز جمعه، و آفريد بهشت را روز جمعه و آدم را روز جمعه، و اينست قول خدا «آفريد آسمانها و زمين را در شش روز» و بپايان رسيد و ثبت كرد همه چيز را در روز شنبه.
و يهود روز شنبه را بزرگدارند براى آنكه در آن هر چيزى پايان يافت، و نصارى روز يك شنبه را بزرگ دارند براى آنكه در آن خلق هر چيزى آغاز شد، و مسلمين روز جمعه را بزرگ دارند كه خدا از آفرينش فراغت يافت، و رحمتش را در بهشت آفريد، و آدم را آفريد، و در آن آدم از بهشت بزمين فرود شد، و در آن بود كه در زمين توبهاش پذيرفته شد و اين بزرگتر از همه بود (درّ منثور، ج 5 ص 361)پ 179- از عبد اللَّه سلام گفت: خدا آغاز كرد خلق را و زمينها را روز يك شنبه و دوشنبه آفريد، و قوتها و كوهها را روز سه شنبه و چهارشنبه، و آسمانها را در پنجشنبه و جمعه تا نماز عصر، و آدم را در آن آفريد، آن ساعتى كه هر بنده در نماز خود پروردگارش را بخواند دعايش را مستجاب كند و آن بس ميان نماز عصر تا غروب آفتاب است (درّ منثور ج 5 ص 361)پ 180- از عكرمه است كه يهود به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفتند: روز يك شنبه چيست؟ فرمود خدا در آن زمين را آفريد و فشرد، گفتند: دوشنبه؟ فرمود: در آن و در سه شنبه كوهها را و آب را و چنان و چنان آنچه خواست آفريد، گفتند: پس روز چهارشنبه؟ فرمود: قوتها را آفريد، گفتند: پس روز پنجشنبه؟ فرمود: در آن آسمانها را آفريد، گفتند: روز جمعه؟ فرمود: در دو ساعتش فرشتهها را آفريد
و در دو ساعت بهشت و دوزخ را، و در دو ساعت خورشيد و ماه و اختران را و در دو ساعت شب و روز را، نام شنبه و راحت را بردند، فرمود: منزّه است خدا و خدا فرو فرستاد «البته كه آفريدم آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است در شش روز و نرسيد بما هيچ خستگى»، از ابن عباس هم مانند آن روايت شده.پ 181- از ابن عمر از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا تعالى در شش روز از آفرينش خلقش فارغ شد كه از نخست روز يك شنبه بود و دوشنبه و سه شنبه و چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه.پ 182- از ابن عباس در قول خدا تعالى «پس گفت باو و زمين بيائيد بدلخواه يا ناخواه» فرمود: بآسمان برآر خورشيد و ماه و اخترانت را، و بزمين بشكاف نهرهايت را و برآور ميوهايت را «پس گفتند آمديم بدلخواه» (درّ منثور ج 5 ص 361)پ 183- و از ابن عباس كه مردى باو گفت: دو آيه در قرآن مخالف يك ديگرند گفت در نظر تو با هم مخالفند بخوان، گفت «بگو آيا شما كافريد بآن كه آفريد زمين را در دو روز»- تا رسد- به «سپس استوار شد بسوى آسمان» و قول خدا «و زمين را بعد از آن كشيد» ابن عباس گفت: خدا زمين را پيش از آسمان آفريد و سپس آسمان را آفريد، پس از آن زمين را كشيد، و همانا «دحاها» بمعنى پهن كردن آنست (درّ منثور ج 6 ص 313)پ بيان: در نهايه است كه كعبه يك تپه كوتاهى بود بر روى آب كه نه سنگ بود و نه گل و روايت شده كه (خشفه) بود و خطائى گفته: بمعنى سنگ نرمى است كه از آن گياهى ميرويد (نهايه ج 1 ص 295).پ 183- مروج الذهب مسعودى بسندش از امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: چون خدا خواست خلق را بيافريند، و مردم را برآورد، و آفريدهها را هستى بخشد، خلق را به صورتهائى مانند ذره واداشت پيش از كشش زمين و برافراشتن آسمان، و خدا در
ملكوت خود تنها بود،پ و در جبروتش يكتا، پس از نور او پرتوى تافت و از روشنى او پارهاى درخشيد، و آن نور در ميان اين صورتهاى نهانى گرد آمد و با صورت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم موافق شد و خدا فرمودش: توئى برگزيده و انتخاب شده، بتو بسپارم نورم را و گنجينههاى هدايتم را، و بخاطر تو زمين را پهن كنم و آسمان را برافرازم، و آب را بياميزم، ثواب و عقاب مقرر سازم، و بهشت و دوزخ را، و خاندانت را برهبرى برگمارم، و از دانش نهانم بآنها دهم تا بآنها نهان نماند هيچ نكته باريك و از آنها هيچ نهانى نديده نباشد، و آنها را حجّت بر خلقم سازم، و آگاهكننده بر دانشم و يگانگيم.
سپس خدا گواه بر پروردگارى و خلوص در يگانگى را برگرفت، و پس از اين تعهد انتخاب محمّد را بديد مردم نهاد، و بآنها نمود كه هدايت با او است، و نور از او است و امامت در خاندان او باشد، براى پيش داشتن روش عدالت، و تمام كردن حجّت سپس خداوند خلق را در غيب خود نهان ساخت و در مكنون علمش پنهان كرد، سپس عوالم را برپا داشت، و زمان را گشود، و آب را برهم زد، و كف را برانگيخت و دود را برجهاند، و عرشش بر روى آب قرار گرفت، و زمين را بر پشت آب پهن كرد سپس آنها را بفرمانبرى خواند، و گردن بپذيرش نهادند، سپس فرشتهها را از نور نبوّتى كه برآورده بود آفريد، و انوارى اختراع كرد، و نبوّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را قرين توحيد خود ساخت، و نبوت او در آسمان شهرت گرفت پيش از آنكه در زمين مبعوث شود.
و چون خدا آدم را آفريد برترى او را بر فرشتهها پديد كرد، و بآنها نمود كه از پيش دانش مخصوصى باو داده، از آن راه كه نام اشياء را از آنها جستجو كرد، و خدا آدم را محراب و كعبه و قبله نمود، و انوار و روحانيان و ابرار را بسجده او واداشت سپس آدم را بر سپرده باو آگاه كرد: و اهميت امانت كه بعهده او است روشن ساخت باينكه او را نزد فرشتهها پيشوا ناميد، و حظ آدم اين بود كه از پرده نورنمايش آگاه كرد و سخن گفت.
پو پيوسته خدا آن نور را در افق زمان نهان داشت تا آنكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را از نژادهاى پاك بدر آورد و جدا كرد، و مردم را بظاهر و باطن دعوت كرد، و در نهان و آشكار برخواند، و خواست آنها را آگاه كند بر عهدى كه پيش داشته بود در عالم از پيش از پيوست نژاد بشر، و هر كه با او موافق بود و از چراغ نور پيشين پارهاى بر گرفته بود، بر از نبوت او ره يافت، و امر روشن او را هويدا شناخت، و هر كه در بيخبرى اندر شد و سزاوار خشم خدا گرديد، بدان ره نبرد.
سپس آن نور بسرشتهاى ما منتقل شد و بهمراه ائمه از ما درخشيد ما هستيم انوار آسمان و انوار زمين، نجات بوسيله ما است، مكنون علم از ما است و گردش كارها بما سپرده است، بواسطه ما قطع حجتها شود، و خاتم أئمه هم از ما باشد كه رهاكننده امت است و غايت نور و مصدر امور، ما صابرترين مخلوقيم، و كاملترين موجودات و حجتهاى پروردگار جهانيان، گوارا باد نعمت بر كسى كه بولايت ما چسبيد و حلقه ارادت ما را بدست گرفت (مروج الذهب ج 171 و 18)پ بيان: «افرج الماء» يعنى آب با چيز ديگر آميخت و از آن مركبات را آفريد و ممكن است به راء بىنقطه باشد چون قول خدا تعالى «آميخت دو دريا را، 19- الرحمن» ...پ 185- در كافى (كتاب صوم فروع، ب 7، ج 3، ص 183) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى دنيا را در شش روز آفريد و آنها را از روزهاى سال بركنار كرد، و سال سيصد و پنجاه و چهار روز شد، شعبان هرگز تمام نيست، و رمضان بخدا هرگز كم نشود، و رجب هرگز كم نميشود راستى خدا عز و جل ميگويد «براى اينكه كامل كنيد شماره را، 185- البقره» شوال 29 روز است، و ذو القعده 30 روز براى اينكه خدا عز و جل گفته «وعده گذاشتيم با موسى سى شب و تتميم كرديم آن را آن را باده، و ميقات پروردگارش چهل شب تمام شد، 142- الاعراف» ذى حجه 29 روز است و محرم 30 روز، و ماههاى ديگر يكى تمام است و يكى كم (الخبر).پ 186- در فقيه (ص 196، ح 4) بسندش از امام صادق عليه السّلام كه يعقوب بن
شعيب باو گفت: مردم روايت ميكنند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم 29 روز ماه رمضان را بيشتر روزه گرفته تا سى روز آن را، فرمود: دروغ ميگويند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روزه نگرفته آن را مگر سى روز تمام، واجبات كم نباشند، خدا سال را 360 روز آفريد، و آسمان و زمين را در شش روز آفريد و از 360 كنار نهاد و سال 354 روز شد، و ماه رمضان 30 روز است كه خدا فرموده «و تا كامل كنيد شماره را» و كامل ماه تمام است.
شوال 29 روز است و ذو القعده 30 روز چون خدا عز و جل فرمايد «وعده كرديم با موسى سى شب» و ماه چنين است و سپس جنين، يعنى يك ماه تمام و يكى كم و ماه رمضان هرگز كم نباشد و ماه شعبان هرگز تمام نيست.
تبيين: [بيانى در باره تخصيص آفرينش جهان در شش روز]
پبرخى محققان علت تخصيص آفرينش جهان را به شش روز چنين بيان كرده: كارهاى خدا روى حكمت و صلاح است، و حكمتش در آفرينش خلق خود دو قسم است.
1- يكباره بىتوقف بر ماده و مدّت صادر شود.
2- در مدتى كه ماده آن بتدريج آماده گردد صادر شود. آبى كه ماده همه امور جسمانى بود از قسم يكم بود و خلق آسمانها و زمين و مانند آنها از قسم دوم، و همه مليين و جمعى فلاسفه بر آن اتفاق دارند، و آنچه مفسران گفتهاند كه آفرينش آسمانها و زمين بطور ابداع و از لاشىء بوده درست نيست، و دليلش خطبههاى امير المؤمنين عليه السّلام و جز آنها است.
سپس قسم دوم نسبت بهر آفريده اندازه معين از زمان را خواستار است چنانچه ملاحظه مىشود كه عادت خدا در خلق گياهها از مواد عنصرى و هم انواع جانداران از نطفه در رحم مادر مدتى لازم دارد، بنا بر اين خلق آسمانها و زمين از ماده آب در زمان مقدر از اين باب است، و حكمت اين خلق تدريجى در زمان محدود معلوم نيست، زيرا از اسرار قضا و قدر است و عقل بشر بدان راه ندارد و بهمين جهت بازرسى از اسرار قدر بر ما و بلكه برخى مقرّبان و مرسلان غدقن شده است در قرآن
و خبر.پ بعلاوه روز يك دوره خورشيد است بحركت سريع شبانه روزى و چگونه ممكن است آفرينش آسمان كه خورشيد را در بر دارد و جز آن از اختران با روز اندازهگيرى شود، و تصوير دائره روز در تكوين دوره آن مستلزم دور محال است و ابن عربى (محى الدّين) در كتاب خود بنام فتوحات گفته روز يك دوره فلك اطلس است و نياز بوجود خورشيد و هفت آسمان ندارد شب و روز بآنها نياز دارند و آنها جز آنند.
و اشكالش اينست كه اين بنا بر اصطلاح فلسفه است و عرف و لغت جز آنست كه بناى زبان شرع بدانها است، و براى همين است كه همه مفسران در صدد تاويل آن برآمدهاند و يا روز را زمانى برابر آن دانسته و يا بمعنى اوقات و مرات بدان شماره تفسير كردهاند كه معنى خلق زمين در دو روز خلق آن در دو بار باشد، يك بار خلق اصلش و يك بار خلق اجزاء و خصوصياتش، و همچنين در آسمان و جز آن.
و نهان نيست كه هيچ كدام از دو تأويل و خصوص دومى مناسب تعيين روز مخصوصى براى آفرينش هر كدام از آنها چنانچه در رواياتست نميباشد و اين بخوبى روشن است، و بعلاوه از عقل دور است كه خلق انسان از نطفه در كمتر از شش ماه نشود و خلق آسمانها و زمين و ما بين آنها در شش روز باشد با اينكه خدا فرموده:
«هر آينه خلق آسمانها و زمين بزرگتر است از خلق مردم ولى بيشتر مردم ندانند، () 58- المؤمن» و نيز تعبير خدا از زمان مخصوص بايد نكتهاى داشته باشد و دست كم اينكه اشاره بكمى يا فزونى باشد و هيچ كدام در اينجا مناسب نيست زيرا اگر منظور اينست كه مردم پى به عظمت قدرت خدا ببرند كه در اين مدت كم همه آسمانها را و زمين را آفريده معلوم است كه موقعيتى ندارد بعد از آنكه اعلام كرده، هر چه را خواهد گويد باش و بيدرنگ ميباشد، و اگر براى اينست كه بر بندههاى خود منّت نهد كه آفرينش در اين مدت طولانى براى فراهم كردن نيازمندىهاى آنان در
زندگانى بوده معلوم است كه شش روز صلاحيّت اين مقصود را ندارد.پ و درست اينست كه روز- و العلم عند اللَّه و أهله- تفسير بروز الهى شود كه يك بار فرمود «راستى يك روز نزد پروردگارت چون هزار سال است كه شما شماره كنيد، 47- الحج».
و بار ديگر گفته «در روزى كه باندازه هزار سال در شمار شما است، 5- السجده» و بار سوم فرمود «در روزى كه اندازهاش پنجاه هزار سال است.
4- المعارج» چون آيات قرآن مفسّر يك ديگرند، و بسا روز نخست را روز بانى گويند و دومى را روز الهى و بهر تقدير موافق مىشود با هر روزى از هفته كه خلق هر كدام را بدان وابسته و با امتنان هم مناسبت دارد كه منظور خدا است در بسيارى از امثال اين آيات.
و شايد حمل آن بمعنى اول كه هر روزى هزار سال دنيويست در مسألهى ما، انسب و اقربست، و تقريرش اينست كه هر امتدادى را خواه ثابت باشد چون جسم و يا گذرا باشد چون زمان ميتوان تقسيم باجزائى كرد و هر جزئش هم به اجزائى خردتر تا آنجا كه نياز به تعبير دارد، چون اندازهگيرى فلك با بروج و منازل و درجات، و اندازهگيرى زمان به سال و ماه و روز و ساعت بنا بر اين از حكمت خدا بدور نيست كه زمان پيش از دنيا را اندازه گيرد و زمان پس از آن را هم اندازه گيرد باندازههاى متعارف زمان دنيا از سال و ساعت ولى با رعايت تناسب و چنانچه يك روز دنيا يك گردش خورشيد است رواست كه يك روز پيش از دنيا باندازه هزار سال زمان دنيا باشد، و يك روز پس از دنيا باندازه پنجاه هزار سال زمان دنيا باشد، و دو آيه پيشين حال زمان پيش از دنيا است، و آيه سوم حال زمان پس از دنيا.
و دور نيست چنانچه از اشاره اخبار برآيد كه خدا براى زمان پيش از دنيا هفتهها مقدر كرده باشد و اول هفته آن را احد (يك شنبه) ناميده باشد و دوم را دوشنبه و همچنين تا برسد به شنبه، و همچنان ماهها برايش مقدر كرده باشد و اول آنها را محرم ناميده باشد يا رمضان باختلاف روايات در باره نخست ماه سال و دومى
را به صفر يا شوال و همچنان تا ذى الحجّة يا شعبانپ و بهر تقدير مجموع يك سال كامل بوده و 360 روز بوده، سپس روزهاى هفته و ماههاى ما را موافق آن هفتهها و ماهها نموده در آغاز و در شمار و در نامگذارى.
و مؤيد آنست آنچه در سوره توبه است از قول خدا تعالى «راستى شماره ماهها نزد خدا دوازده ماه است در كتاب خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده چهار آنها ماه حرام است، 36- التوبه» و بدين تقرير درست مىشود رواياتى كه گويند خدا تعالى زمين و آسمان را روز يك شنبه آفريد يا فرشتهها را در روز جمعه و ديگر اشكال نشود كه اصل روز يا خصوص يك شنبه پس از خلق آسمان و زمين است و نه اينكه خلق فرشتهها پس از خلق آسمان و زمين است كه پس از آنها بوده چنانچه در حديث امام رضا عليه السلام است.
و روايت خلق زمين در شب بيست و پنجم ذى قعده هم درست مىشود و استبعاد و گرفتگى در عقل ندارد بحساب اينكه امتياز ماهها از يك ديگر و انضباط آنها باين اسامى و آنچه دنبال آنها است از آفرينش آدمى و بلكه پرى پس از كشش زمين بوده نه پيش از آن.
از آنچه صاحب ملل و نحل در اين زمينه ذكر كرده مطلب روشن مىشود، گويد: يهود اتفاق دارند بر اينكه خدا تعالى چون از آفرينش آسمان و زمين فارغ شد بر عرش خود قرار گرفت و به پشت خوابيد و يك پايش را بر پاى ديگر نهاد، و گروهى از آنها گفتند شش روز همان شش هزار سال است زيرا يك روز نزد پروردگارت چون هزار سال است كه شما شماره كنيد بگردش سال قمرى و آن همان مدتى است كه از زمان آدم عليه السّلام تا امروز گذشته و بدان آفرينش بكمال رسيده و چون آفرينش بكمال رسد شروع كار است و از شروع كار استوارى بر عرش است و فراغت از آفرينش و اين چيزى نبوده كه گذشته باشد بلكه در آينده است در صورتى كه هر روز را هزار سال بشماريم پايان.
پو معلوم مىشود كه در بعضى كتب آسمانى چون تورات اشارهاى بوده كه مقصود از روزهاى آفرينش آسمانها و زمين روزهاى ربّانى است ولى يهود متوجه نشدند كه آنها پيش از زمان دنيا بودند و عمداً آن را تحريف كردند و تطبيق بر زمان دنيا كردند تا پندار غلط خود را كه شريعت موسى اول شريعت خدا است ثابت كنند و نسخ شريعتى پيش از آن را معترف نشوند تا بامكان نسخ شريعت خود تن در دهند.
و از آنچه محمّد بن جرير طبرى در آغاز تاريخش ذكر كرده روشن است كه حمل اين ايام بر ايام ربانيّه امر ثابتى بوده ميان مسلمانان از ايام پيشين، و از تامل در آنچه ما تقرير و بيان كرديم برايت روشن شود كه آسمانها و زمين و هر چه در آنها است چون يك شخصى كه از نطفه آب خلق شود بر طبق استعداد خود بتدريج موجود شدند چنانچه خدا خواسته در مدتى كه بحساب ما شش هزار سال قمرى است موافق شش روز ربّانى و پس از اين مدت كه دوران حمل آنها بوده بصورت كامل در طالع سرطان و شرف اختران متولد شدند، و از آنگاه خورشيد و ماه بچرخش مقدر خود پرداخته و شب و روز را ساختهاند، و اين در روز جمعه بوده بتقريرى كه گذشت موافق ششم محرم الحرام يا ماه رمضان المبارك سه ساعت و دوازده دقيقه از روز گذشته.
و اين منافات نداردپ با آنچه در حديث امام رضا عليه السّلام گذشت كه آفتاب در ميانه آسمان پديدار شده زيرا آن حضرت نظر بروز دنيا داشته نه بايام ربانيه، و آنچه ما گفتيم بنا بر آنها است و توافق ميان ساعات روز دنيا و روز ربانى لازم نيست، اين آغاز عمر دنيا است و آغاز آفرينشش از نطفه باندازه زمان حمل كه فهميدى مقدم بوده و آغاز روز يك شنبه از ايام حمل غرّه يكى از دو ماه بوده (محرم يا رمضان) و بسا كه خدا تعالى براى آغاز خلق زمين تا مرگ آن يك سال كامل از سالهاى ربانى مقدر كرده و شش روز آن را دوران آفرينش آن ساخته و بقيه را كه سيصد و پنجاه و چهار روز مطابق سيصد و پنجاه و چهار هزار سال دنيوى است عمر آن مقرّر ساخته و اين مطلب از جمله روايات و اشارات صادقين روشن است.پ 1- آنچه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در فضيلت جهاد و توابع آن رسيده كه فرمود: يك روز
مرزدارى در راه خدا بهتر است از عبادت مرد در ميان كسان خود مدت يك سال كه سيصد و شصت روز است و هر روزى هزار سال است زيرا هوشمند از خصوصيتى كه در آن ياد شده ميفهمد كه مقصود از اين سال و روز جز سال و روز دنيا است زيرا در دنيا سالى بدين شماره از روز وجود ندارد چون نه موافق سال شمسى است و نه قمرى، و روزى در دنيا باين بلندى نيست پس گمان ميرود كه اين تعبير براى بيان نهايت آنچه ممكن است مرد در آن عبادت كند ميباشد و آن تمام عمر دنيا است.
2- آنچه صدوق در فقيه و كلينى در كافى روايت كردند- سپس هر دو روايت را آورده و گفته- وجه دلالت اين دو حديث بر گفته ما اينست كه سال نخستى كه شش روز از آن كم شده بايد همان سال ربانى باشد زيرا سال شمسى و قمرى دنيا 360 روز آفريده نشدند چنانچه در جاى خود ثابت است، و براى آنكه اگر بسال دنيوى حل شوند آن شش روز اگر دنيوى باشند از كسر آنها لازم آيد كه اولين سال عمر دنيا 354 روز شود نه همه سالها و اگر مقصود ايام ربانيه باشد كسر آن تصور نشود زيرا هر روزش هزار از اين سالها است.
پس محقق است كه منظور از اين سال سال ربانى است چنانچه بيان كرديم كه اين شش روز هم روزهاى ربانى است و اما سال دوم كه در اين حديث ذكر شده بايد همان سال دنيوى باشد كه ماه سى كم دارند، بنا بر اين فهميده شود از پيوست نقصان در اين سال و در ماههاى آن براى كسرى نامبرده كه اگر اين شش روز از سر سال ربانى كم نشده بود و دنيا در زمانى بيرون از آن و پيوست بدان آفريده شده بود ايام سال دنيوى 360 روز ميشد.
و هم دلالت دارد كه اگر مثلًا ده روز از آن كم شده بود ايام سال دنيوى 350 روز ميشدند و بر اين روش و از اينجا روشن مىشود كه حكمت الهيه مقتضى بوده ايام باقيمانده از سالهاى ربانى با ايام هر سال دنيوى برابر باشند، و هوشمند از لزوم اين برابرى كه هر دو مربوط بيك چيزند و چنانچه روزهاى سال دنيا مربوطند بدنيا و از عمر آن محسوبند همچنان ايام باقى نامبرده ربانى هم منسوبند بدنيا و از عمر آن ميباشند.