آيات:
پ1- النمل (37) گفتند ما بتو و همراهانت فال بد ميزنيم گفت بد فالى شما نزد خدا است، بلكه شما مردمى فتنه گرفتهايد.پ 2- يس (18 و 19): گفتند ما بشما فال بد ميزنيم اگر باز نايستيد البته شما را سنگسار كنيم و عذابى سخت بشما برسانيم، گفتند: فال بد شما بهمراه خود شما است اگر يادآور شويد بلكه شما مردمى اسرافكاريد.پ 3- الواقعه (82): و بسازيد روزى خود را كه شما دروغ شماريد.
تفسير:
پ «بتو و همراهانت فال بد زنم» از اينكه سختى و قحطى پياپى بما رو آوردهاند، و بدين كيش شما ميان ماها جدائى افتاده، گفت: سبب بدى شما قضا و قدر خدا است يا كارهاى بد خود شما «بلكه شما فتنه گرفتهايد» و در معرض آزمايش ميباشيد كه خوشى و بدى بدنبال هم داريد و اين دلالت دارد كه بدفالى اصلى ندارد، و خوبى و بدى بتقدير خدا و بدنبال كارهاى نيك و بد است چنانچه
خدا فرموده «و آنچه بدى بشما رسد بسزاى آنست كه بدست خود كنيد، 30- الشورى» در كشاف گفته: چون مردى بسفر ميرفت و بپرندهاى گذر ميكرد بدان فال ميگرفت، و اگر آهو از سمت راستش ميگذشت خوب ميدانست، و اگر سمت چپش بد ميدانست و چون خوبى و بدى را به پرنده وابستند آن را تعبير از خوبى و بدى آوردند، و آن قسمت و تقدير خدا استپ «راستى ما بتو فال بد زنيم» بيضاوى در (ج 2 ص 309) تفسيرش گفته: براى اينكه دعوى او را ناشناس شمردند و زشت شمردند و نفرت بار «اگر باز نايستيد» از اين گفتار خود «بدفالى شما با خود شما است» كه پندار بد و كردار شما است ...پ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ» طبرسى در (ج 9 ص 226) تفسيرش گفته: يعنى بهره خود را كه چون روزى شما است دروغ شمردن قرآن ميسازيد، و گفتهاند يعنى شكر روزى خود را تكذيب قرآن مينمائيد، و از ابن عباس است كه گفت: در يك سفرى مردم را تشنگى سختى رسيد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله دعا كرد و سيراب شدند بباران، و شنيد مردى گويد بباران بخشى فلان ستاره باران آمد، و اين آيه نازل شد، و حسن گفته: يعنى بهره خود را از قرآن تكذيبش ميسازيد، و از على عليه السّلام و از ابن عباس و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت شده كه «تجعلون شكركم» يعنى بجاى شكر و قدر دانى كه بايدتان، تكذيب مينمائيد، يا اينكه شكر روزى خود را تكذيب مينمائيد ...
[روايات]
پ1- در تفسير على بن ابراهيم (263) بسندى از أبى عبد الرحمن سلمى كه على عليه السّلام سوره واقعه براى آنها خواند «و تجعلون شكركم أنكم تكذبون» و چون تمام كرد فرمود: من ميدانم يكى خواهد گفت چرا چنين خواند راستش من از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله شنيدم چنين ميخواند، و چون باران مىآمد ميگفتند اثر فلان ستاره است و خدا فرو فرستاد «شكر شما اينست كه دروغ ميشماريد»پ 2- بسندى از امام ششم است كه در وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ فرمود
بلكه آن و تجعلون شكركم أنكم تكذبوناست.پ بيان: جزرى در نهايه (ج 2- ص 178) گفته: در حديث است كه 3 كار از جاهليت است، طعن در نسب، نوحهگرى و أنواء، ذكر نوء و أنواء در حديث مكرر شده، و از آنست «ما باران يافتيم به نوء چنانى» و انواء 28 منزل ماه است كه هر شبى در يكى از آنها است، و خدا فرموده: «براى ماه منازلى مقدر كرديم» در هر 13 شب يك منزلى هنگام طلوع فجر غروب ميكند و ديگرى در برابرش از مشرق برميآيد، و در يك دوره سال همه گردش ميكنند، و عرب ميپنداشتند كه با غروب يك منزل و طلوع رقيبش يك بارانيست و آن را بدان وامىبستند و ميگفتند باران ما به برآمدن فلان ستاره است از منازل ماه، و همانا نوءش خواندند براى آنكه ستاره ديگر از مشرق برآيد و برپا خيزد يا آنكه آن يكى فرو رود و أبو عبيده گفته نوء را بمعنى سقوط جز در اينجا نيافتيم.
و پيغمبر انواء را سخت غدقن كرد براى آنكه عرب آن را باران ده ميدانستند و كسى كه باران را از خدا شناسد و نوء را نشانه آن داند جائز است، يعنى گويد خدا در اين اوقات باران ميدهد (پايان) و ابن العربى هم اين معنا را تأييد كرده، نووى گفته نشانه دانستن آن هم مكروه است زيرا شعار كفر و نمونه آنست.پ 3- در معانى الاخبار (326) بسند خود از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه سه چيز از عادات جاهليت است فخر بنسب، طعن در حسب، و باران خواستن بانواء.
صدوق- ره- گفته: بسندى كه جمعى دانشمندان گفتهاند انواء 28 ستارهاند كه مطالع آنها در دوره سال از چهار فصل معروف است در هر 13 شب يكى غروب كند و ديگرى در برابرش طلوع كند، و هر دو معلوم و نامدارند و در يك سال بگردند و باز ستاره نخست با سال نو برآيد، و عرب ميگفتند چون ستاره از آنها غروب كند و ديگرى برآيد ناچار باران و بادى بيايد، و هر بارانى را وابسته بدان ستاره دانستند كه غروب كرده و ميگفتند ما بنوء ثريا، و يا دبران، و يا سماك باران
داريم، و همچنين سائر ستارهها، و آن را نوء گفتند، چون بسقوط يكى در مغرب ديگرى در مشرق برآيد، و نائى هر چيزيست كه بسنگينى برخيزد و خدا فرمود «سنگين بار ميكرد شتران نيرومند را» 76- القصص».پ 4- و از همان: بسندى كه به پيغمبر رسيده، كه غدقن كرد از ذبائح پرى، و ذبائح پرى اينست كه خانه بخرد، يا چشمه درآورد و مانند آن و براى دفع فال بد، حيوانى ذبح كند.
أبو عبيده گفته: مقصود اينست كه نگران بودند و فال بد ميزدند كه اگر ذبحى نكنند و قربانى نگذرانند جن بآنها آفت رساند، و پيغمبر اين نگرانى را ابطال كرده.پ 5- و فرمود صلى اللَّه عليه و اله در نياورند معيوب را بر تندرست يعنى كسى كه شترش گر شده يا دردمند گرديده آن را داخل شترهاى تندرست نكند، أبو عبيده گفته: براى آنكه- و اللَّه أعلم- ترس دارد خدا شتران تندرست را هم دردمند كند و صاحبش گمان برد كه دردمندها بدو سرايت كرده، و گنهكار شود.پ 6- در خصال (105): بسندش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود:
چهار چيز پيوسته در امّتم باشند تا روز قيامت، فخر بخاندان، و طعن در نژاد، و بارانجوئى بستارهها، و نوحهگرى (الخبر).پ 7- در الخرائج: روايت است كه در جنگ تبوك مردم تشنه شدند، و گفتند يا رسول اللَّه كاش دعا ميكردى خدا ما را سيراب ميكرد، دعا كرد، و رودخانهها روان شدند، و ناگاه مردمى كه لب رود ايستاده بودند ميگفتند: ما بنوء ذراع يا نوء چنانى باران يافتيم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: بنگريد تا چه ميگويند؟ خالد گفت: گردنهاشان را بزنم؟ رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: چنين ميگويند و ميدانند كه خدا باران فرود آورده.پ بيان: دلالت دارد كه اين گفته حرام يا مكروه است و سبب كفر نيست
با بىاعتقادى بأثر بخشى آنها، و بر اينكه اين اعتقاد كفر است و موجب ارتداد و استحقاق قتل.پ 8- عياشى: از يعقوب بن شعيب گفت پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از قول خدا تعالى «و ايمان نيارند بيشترشان بخدا جز با اينكه مشركند، 106- يوسف» فرمود:
ميگفتند بنوء كذا و نوء كذا باران داريم، ديگر آنكه به پيشگويان مراجعه ميكردند و آنچه ميگفتند باور ميكردند.پ بيان: طبرسى در (ج 5 ص 267) تفسيرش گفته: «و ايمان نياورند بيشترشان بخدا جز اينكه مشركند» در معنى آن چند قول است.
1- از ابن عباس كه منظور مشركين قريشند معترف بودند كه خدا آفريننده و زندگى بخش و جانگير است با اين حال بت ميپرستيدند و آنها را معبودان ميخواندند.
2- در مشركان عرب است كه چون از آنها پرسش ميشد چه كس آسمانها و زمين را آفريده و باران فرومىبارد؟ گفتند خدا، و آنگه مشرك بودند كه در تلبيه حج خود ميگفتند: لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك، تملكه و مالك، تو شريكى ندارى جز آن شريكى كه او را مالكى و تو را مالك نيست.
3- مشركان اهل كتابند كه بخدا و روز جزا و تورات و انجيل ايمان دارند و بانكار قرآن و نبوّت پيغمبر ما مشركند و اين قول را با آنكه گذشت دارم بن قبيصه از امام رضا عليه السّلام از جدش امام ششم عليه السّلام روايت كرده.
4- منظور منافقانند كه اظهار ايمان كنند و كفر در دل دارند.
5- مشبهه باشند كه خدا را يكى دانند و در شرح آن بشرك گرايند، از ابن عباس است نيز.
6- منظور شرك در طاعت است نه شرك در عبادت يعنى اطاعت شيطان كنند در گناهان و او را شريك در طاعت خدا سازند گرچه با خدا ديگرى را نپرستند از امام پنجم است،پ و از امام ششم عليه السّلام روايت است كه گفته كسى، اگر فلانى نبود
هلاك ميشدم، و اگر فلان نبود عالم از دست ميرفت، شرك بخدا است در ملك و روزى بخشى او و در نگهدارى او، باو گفته شد: اگر گفت اگر خدا بر من بوجود فلانى منت ننهاده بود هلاك ميشدم؟ فرمود: اين عيب ندارد، و در روايتى است از دو امام كه مقصود شرك نعمتها استپ و در روايتى از امام رضا عليه السّلام كه اين شركى است كه بحد كفر نرسد (پايان).
گويم: آنچه در اين خبر است نزديك بوجه آخريست، و دلالت دارد بر حرمت اعتقاد بنجوم و كهانت.پ 9- در كافى (196- روضه): بسندش از نصر بن قرواش جمّال كه پرسيد از امام ششم عليه السّلام كه شترى گر مىشود و از شتران ديگرم جداش ميكنم از ترس سرايت بديگران، و بسا سوت ميزنم تا آب بنوشد امام ششم عليه السّلام فرمود: يك اعرابى نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمد و گفت گوسفند و گاو و شتر گر با بهاى كم بدسترسم آيند و از خريدشان خوشم نيايد براى ترس از اينكه گرى آنها بشتر و گوسفندم سرايت كند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اى اعرابى پس از كجا باوّلى سرايت كرده؟ سپس رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: نه عدوا است، نه بدفالى، نه جيغ مرده، نه شؤم، نه صفر نه رضاع پس از شير بريدن، و نه تعرب پس از هجرت، و روزه خموشى تا شب، و نه طلاق پيش از زناشوئى، و نه آزاد كردن پيش از مالك شدن بنده، و نه يتيمى پس از بلوغ.پ ايضاح: در نهايه (ج 3 ص 73) گويد: در حديث است كه «نه عدوى هست و نه صفر» عدوى واگير بيماريست چنانچه شترى گر است و از آن دورى كنند تا بشتر ديگر سرايت نكند و اسلام آن را ابطال كرده چون پنداشتند بيمارى خودش واگير دارد و پيغمبر فرمود: چنين نيست و اثر قدرت خدا است، و از اين رو در حديثى فرمود: اول بيمارى از كجا آمده؟
و من گويم: بسا مقصود اينست كه تا خدا نخواهد واگير ندارد، و با پناه بخدا جلوش گرفته شود پس منافات ندارد با اخبارى كه گويند بگريزيد از خورهدار
و امثال آن نسبت بعموم مردم كه سست عقيدهاند و پناه بخدا نبرند، و بد دلى كنندپ و روايت شده كه امام چهارم با خوره داران همخوراكى كرد، و آنها را مهمان كرد و با آنها در سفره شركت كرد، با اينكه ممكن است اين از خصائص ائمه باشد زيرا خدايشان از بيماريهاى نفرتآور مصون ساخته، برخى گفتهاند، خوره از اين قاعده «لا عدوى» استثناء شده طيبى در شرح مشكاة گفته: واگيره در هفت بيماريست خوره، گرى، آبله، حصبه، گند بينى و دهن، چشم درد و بيماريهاى وبائى، و شرع آن را ابطال كرده كه واگير ندارند.
و گفتهاند مقصود اينست كه واگير بىخواست خدا نيست، و از اين رو منع شده از نزديك شدن ببلا مانند ديوار شكسته، و كشتى معيوب، و بر قول اول گويند نهى براى نگرانى از اعتقاد بآنست در صورت بروز بيمارى، و من اين قول دوم را بهتر ميدانم كه جمع ميان احاديث و اصول طيّبه است كه شرع آن را بوجهى كه منافى با توحيد نباشد معتبر دانسته (پايان).
«لا طيرة» نهى از فال بد زدنست در كارها كه رسم عوام است يا مقصود بيان اينست كه يا هيچ اثرى ندارد يا آنكه بتنهائى اثر ندارد و با قوت نفس و توكل بر خدا اثرش رفع مىشود، و مؤيد معنى اخير است آنچه بيايد و آنچه در برخى اخبار است كه في الجمله اثر دارد، و آنچه در دعاء آمده از پناه بخدا از آن، در نهايه: (ج 2 ص 51) گويد: طيرة بد بينى بچيزيست، عرب بواسطه پريدن پرنده و دويدن آهو از سمت چپ و يار است فال ميگرفت و چون بد بود بنظرش دنبال كار نميرفت، و شرع از آن نهى كرد و آن را بىاثر دانستپ و در حديث است كه فرمود:
هيچ كس از سه چيز بر كنار نماند، بدفالى، و حسد و بدگمانى، گفته شد: پس چه كنيم؟ فرمود: در فال بد دنبال كار برو، حسد كه بردى ستم مكن، و گمان بد را مسلم مدار.
و در (ج 4- ص 258) گويد: هامة بمعنى سر است و نام پرندهايست، و مقصود حديث همين است زيرا بدان فال بد ميزدند، از پرندههاى شب است و گفتهاند
همان جغد است،پ و گفتهاند هامه بزعم عرب روح كشتهايست كه خونخواهى او نشده و پرندهاى شود و فرياد كشد مرا سيراب كنيد، مرا سيراب كنيد، و چون خونخواهى شد پرواز كند، و گفتهاند استخوانهاى مرده هامه ميشوند و آن را «صدى» نامند و اسلام آن را نفى كرد (پايان).
و گفتهاند: جغد است كه بر بام كسى نشيند و خبر مرگ او يا كسانش را بدهد ميم آن بىتشديد است و بعضى با تشديد دانند «شؤم» نهايه در (ج 2 ص 241) گويد: شومى اگر باشد در سه چيز است، زن، خانه و اسب، يعنى نگرانى از سرانجام اين سه است، و اختصاص باين سه براى آنست كه چون بد فالى با پرنده و آهو را نفى كرد فرمود: اگر كسى خانهاى دارد كه بدان خوشدل نيست يا زنى كه دوست ندارد يا اسبى كه از آن نگرانست، آنها را رها كند و عوض بگيرد، و گفتهاند شومى خانه اينست كه تنگ باشد و بدهمسايه، و شومى زن اينست كه نزايد و شومى اسب اينست كه آن را بجهاد نبرند، شومى ضد ميمنت است (پايان)، و گفتهاند شومى زن گرانى مهر و بدخلقى او است، خطابى گفته آن از بدفالى جدا شده و مقصود اينست كه بد فالى نيست جز در اين سه كه از آنها جدا شود و طيبى آن را بد فالى ندانسته و ارشاد دانسته باينكه هر كه از اين سه دارد و بد دارد از آن جدا شود (پايان).
من گويم: معنى اخير اظهر است و در اخبار ما نيز باين مضمون وارد است چنانچه در كتاب نكاح بيايد ان شاء اللَّه «و لا صفر» نهايه (ج 2 ص 266) گويد:
عرب پنداشتى كه در دل ماريست بنام صفر كه در گرسنگى آزار ميرساند، و واگير دارد، و اسلام آن را باطل دانست، و گفتهاند مقصود پس انداختن حرمت محرم است بماه صفر كه در جاهليت ميكردند و آن را نسىء ميگفتند و شرع آن را باطل كرد (پايان) و گفتهاند مقصود نفى ماه صفر است كه عرب آن را ماه گرفتارى و فتنه ميدانست و ميفرمايد چنين نيست، و محتمل است مقصود از سوت زدن باشد بقرينه اينكه
امام جواب آن را نگفته ولى بعيد است،پ و ظاهر اينست كه راوى جواب آن را ساقط كرده و از بعض اخبار برآيد كه مكروه است.
(لا رضاع بعد فصال) يا (بعد فطام) چنانچه در روايات ديگر است و مقصود اينست كه پس از زمانى كه بايد بچه را از شير گرفت يعنى از دو سال، موجب نشر حرمت نيست، (لا تعرب بعد الهجرة) يعنى روا نيست از شهر برگشت و بعربهاى بيابانى پيوست و بسيارى از اخبار آن را از گناهان كبيره شمردهاند «و لا صمت يوماً الى الليل» يعنى روزه خموشى كه در امم گذشته بوده در اسلام نيست و نسخ شده و بدعت است، «و لا طلاق قبل نكاح» كه گويد چون فلانه را ازدواج كردم طالق است و همچنين در آزاد كردن بنده.
«لا يتم بعد ادراك» يعنى احكام يتيم پس از بلوغش مرتفع ميشوند مانند حجر او و ولايت ولى بر او و حرمت اكل مال او بىاجازه ولى او، و تفصيل اين احكام در محل خود بيايد ان شاء اللَّه تعالى.پ 10- در كافى (198- روضه) بسندى تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله كه فرمود: كفاره بدفالى توكل است.پ بيان: يعنى توكل بر خدا گناه بدفالى را كه از آن نهى شده برطرف ميكند يا اينكه اثر آن را ميبرد چنانچه كفاره اثر گناه را، جزرى در نهايه (ج 3 ص 52) گفته و از آنست حديث «بد فالى شرك است و از ما كس نباشد جز ... ولى بتوكل آن را ببرد، حديث چنين رسيده و مستثنى در آن نيست يعنى (جز بدفالى در دلش آيد) و براى اختصار و اعتماد بفهم شنونده حذف شده، و بدفالى را شرك شمرده چون معتقد بودند كه با موافقت آن سود برند و زيان نبينند و گويا آن را همكار خدا دانستند، و فرمود: خدا بتوكل آن را ببرد يعنى چون بدفالى بد افتد ولى بخدا توكل كند و كار خود بدو واگذارد، و بدنبال آن نرود خدايش بيامرزد و از او مؤاخذه نكند.پ 11- در كافى (197- روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: فال چنان
باشد كه صاحبش بدل نهد، اگر آسانش گيرى آسانست و اگر سختش گيرى سخت است، و اگرش چيزى نگيرى چيزى نيست.پ 12- و در (108- روضه) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: سه چيز است كه كس از آنها رها نيست، از پيغمبر و فروتر، انديشه وسوسه آور در آفرينش فال زدن و حسد بردن جز اينكه مؤمن حسد خود را بكار نگيرد.13- در خصال: بسندى كه بامام ششم عليه السّلام رسانده فرمود: سهاند كه از آنها كسى بر كنار نيست از پيغمبر تا فروتر از او، فال زدن، حسد بردن، انديشه وسوسه آور در آفرينش.
صدوق- ره- گفته: مقصود از فال بد در اينجا اينست كه قوم انبياء بدانها فال بد ميزدند نه خود آنها كه از آن بركنارند چنانچه قوم صالح بدو گفتند «ما بتو و همراهانت فال بد زنيم، گفت فال بد شما نزد خدا است، 47- النمل» و همچنان ديگران به پيغمبرانشان گفتند «راستى كه ما بشما فال بد زنيم تا آخر آيه، 18- يس».
و اما حسد در اينجا اينست كه حسد برده شوند نه اينكه بديگرى حسد برند چنانچه خدا فرموده «يا بلكه حسد برند بمردم بدان چه خدا از فضلش بدانها داده البته داديم بخاندان ابراهيم كتاب و حكمت و داديم بآنها ملكى عظيم، 53- النساء» و اما انديشه وسوسه آور در خلق گرفتارى آنها است باهل وسوسه نه جز آن و اين چنانست كه خداوند از وليد بن مغيره مخزومى حكايت كرده است «راستى او انديشيد و اندازه گرفت، كشته باد كه چگونه اندازه گرفت، 18 و 19- المدثّر» يعنى بقرآن گفت: كه اين نيست مگر جادوئى كه واگير شده و نيست مگر گفته آدمى».پ بيان: توجيه صدوق براى خبر خصال بجا است ولى در اخبار ديگرى كه خاصه و عامه روايت كردند و شامل مطالب ديگر هم هست روا نيست مگر بزور بسيار و ظاهر اينست كه منظور از طيره در آنها بدل گرفتن بدى است يا بد آوردن آنها در واقع و نخست در معصومين اظهر است كه در خاطر شريفشان درآيد و با توكل
آن را دفع كنند و اين با عصمت منافات ندارد،پ و اما در حسد ظاهر اينست كه اگر در دل باشد و اظهار نشود گناهى نيست و دور هم نيست زيرا در بيشتر مردم اختيارى نيست و شايد مقصود از آن رشك را هم شامل باشد كه در معصومين هست.
و اما تفكر در وسوسه در آفرينش دو معنا را محتمل است.
1- آنچه در انديشه آيد راجع بخالق و كيفيت خلق و از آن جمله ربط حادث بقديم، و خلق اعمال بندهها، و مسأله قضا و قدر، و انديشه در حكمت خلق بديها در عالم بىآنكه در دل بماند و شكى آردپ چنانچه كلينى (ج 2 ص 324 كافى) بسندش از محمّد بن حمران روايت كرده كه پرسيدم امام ششم عليه السّلام را از وسوسه، فرمود:
چيزى نيست، ميگوئى: لا اله الّا اللَّه،پ و بسندش از جميل بن دراج كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: در دلم چيزى بزرگ مىآيد، فرمود: بگو: لا اله الّا اللَّه، جميل گويد: هر وقت در دلم خاطرهاى افتاد گفتم: لا اله الّا اللَّه و دفع شد.پ و در (ج 2 ص 425- كافى) بسندش از امام ششم عليه السّلام كه مردى نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله آمد و گفت: يا رسول اللَّه هلاك شدم، فرمود: شيطان بدلت آمد و گفت: كى تو را آفريده؟ گفتى: خدا، بتو گفت: خدا را كه آفريده؟ آن مرد گفت: آرى بخدائى كه تو را بحق فرستاده همچنين بود، فرمود: بخدا اين محض ايمانست،پ ابن ابى عمير گويد: اين را براى عبد الرحمن بن حجاج باز گفتم و او گفت: امام ششم بمن فرمود رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله همانا مقصودش از اينكه «اين محض ايمانست» براى رفع نگرانى هلاكت او بوده از اين كه در دلش افتاده.پ و عامّه در صحاح خود روايت كردند كه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله پرسش شد از وسوسه؟ فرمود «آن محض ايمانست» و در روايت ديگريست كه شيطان در بر يكى از شما آيد و گويد: چه كسى چنين و چنان را آفريده تا آنجا كه گويد چه كسى پروردگار ترا آفريده، و چون باينجا رسد بايد بخدا پناه برد و باز ايستاد.
2- مقصود از خلق مخلوق باشد و تفكر در وسوسه در دل گذراندن عيوب
آنها باشد و بررسى احوالشان و مؤيد اين وجه است آنچه جزرى در نهايه آورده و ما آن را در اين نزديكى از او نقل كرديم.پ 14- در خصال (45) بسندش از امام ششم كه رسول خدا فرمود: از امتم نه چيز را برداشته است: خطا، فراموشى، و آنچه بر آن وادار شوند، آنچه ندانند آنچه نتوانند، آنچه بدان ناچارند، و حسد، و فال بد، و انديشه وسوسه آور در آفرينش تا بزبان نيايد.
در فقيه: بىسند از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مانندش آورده.پ بيان: شايد اينكه فرمود (تا بزبان نيايد) بهر سه تاى آخرى برگردد، و شرح تمام خبر در كتاب عدل گذشته.پ 15- در كافى (314- روضه) بسندش از امام هفتم كه شوم مسافر در راهش رنج است، كلاغى كه از سمت راستش بانگ زند، و يادم پهن كند، و گرگى كه بروى او عوعو كندو بر سر دم نشسته باشد و تا سه بار برآورد و فرو كشد و آهو كه از سوى راست پديد شود و بسوى چپ رود، و جغد جيغ كش، و زن مو جو گندمى كه روبروى او درآيد، و ماده الاغ گوش بريده، و هر كس از آنها بددل شود بايد بگويد: بتو پناهم پروردگارا از شرّ آنچه در دل خود يابم، و نگهدارى شود از آن.
و در خصال: بسند ديگر مانندش آورده تا فرموده: «از شر آنچه در دل يابم مرا از آن نگهدار».پ بيان: شومى مسافر، بد دلى او است و بسا كه با توكل و دعاء در اين خبر و جز آن دفع شود چنانچه در طيره گذشت «پنج است» در خصال و محاسن و بيشتر نسخههاى فقيه چنين است و در برخى نسخهها «هفت» و در برخى «شش»، در فقيه است كه «سگ دم پهن كرده» و در خصال مانند كافى «و دم پهن كرده» كه خود نوعى ديگر از شومى كلاغ است، و در محاسن بىواو است وصف ديگر است براى كلاغ، و روشن مىشود كه هفت است يا شش و پنج شمردن آنها از تصحيف نسخه
بردارانست يا سهتاى بانك زن را يكى شمرده،پ يا سگ و گرگ را يكى شمرده چون هر دو درندهاند، و كلاغ و جغد را هم يكى چون هر دو پرندهاند.
و ممكن است المرأه بنا بر نسخهاى و يا «الاتان» بنا بر نسخه ديگر عطف به مجموع خمسه باشد، و جدا آوردن آن پنج براى شهرت يا فزونى شوم آنها است «بر سردم نشسته و آن را برآورد و فرو نهد» گفتهاند، هر گاه بآدمى برخورد همين روش دارد براى آنكه گرد بروى بپاشد، و گفتهاند اين دو وصف بآواز يا دمش هر دو برگردد و آن بعيد است «آهوى سانح».
در (ج 1 ص 71) نهايه است كه بارح ضد سانح است، سانح پرنده يا دام وحشى است كه از سمت چپت بسمت راست برابرت نمودار شود، و عرب آن را بفال نيك گيرد چون تيررس و آماده شكارشدنست و بارح بعكس آنست و بدان فال بد زنند چون نتوانى بدان تير زنى مگر آنكه بگردى، و جوهرى هم همان را گفته و جز او، و سانح در اينجا بهمان معنوى لغوى است يعنى رخ دهنده.
و كفعمى گفته: برخى بارح را ميمون دانند و سانح را شوم مانند مردم حجاز و اهل نجد برعكس گويند «مرأة شمطاء» يعنى سرش جو گندمى است و سياه و سپيد است «تلقى بفرجها» بنظر من كنايه از روبروشدنست و فاضل استرآبادى گفته:
يعنى روسرى گشاده تا بدانى كه شمطاء است، و ديگرى كه ديدم بمن گفته: بسا مقصود اينست كه روى زمين خوابيده، يا كنايه از زانيه است، و معنى ركيك ديگرى هم گفتهاند ...پ 16- در در منثور (ج 6 ص 162) از ابن عباس: كه در عهد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم بمردم باريد و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: برخى مردم شكرگزارند، و برخى ناسپاس، گفتند: اين رحمتى است خدا داده و ديگران گفتند نوء فلانيست و اين آيه آمد، فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ تا رسيد به وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَپ 17- و از ابن عباس است كه ميخواند «و تجعلون شكركم أنّكم تكذبون»
مقصود اينست كه أنواء را سبب باران دانند و قدرت خدا را دروغ شمارند، و باران بمردمى نيايد جز اينكه برخى ناسپاسى كنند و گويند باران ما بواسطه نوء فلانيست و خدا فرو فرستاد «مينهيد روزى خود را در اينكه دروغ شماريد» (...)پ 18- از أبى خدرة كه اين آيه در باره يك مرد انصارى فرود آمد در غزوه تبوك، در حجر منزل كردند و پيغمبر فرمود: چيزى از آب آن برنگيرند و در منزل ديگر آب نداشتند، و به پيغمبر شكايت بردند و آن حضرت دو ركعت نماز خواند و دعا كرد، و خدا يك ابرى فرستاد و بر آنها باريد تا سيراب شدند، و مردى انصارى بديگرى كه متهم بنفاق بود گفت: واى بر تو ديدى پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله دعا كرد و خدا باران داد بما، در پاسخش گفت باران ما بسبب نوء چنانى بود و خدا فرو فرستاد وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (.. ص 162)پ 19- و از على عليه السّلام در تفسير اين آيه فرمود: يعنى «شكر شما اينست كه تكذيب ميكنيد» و ميگوئيد باران ما به نوء چنانيست.پ 20- و از أبى عبد الرحمن سلمى گفت: على عليه السّلام در نماز بامداد سوره واقعه را خواند و گفت: و تجعلون شكركم أنكم تكذبون و چون تمام كرد فرمود: من ميدانم يكى خواهد گفت: چرا چنين خواند؟ من شنيدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آن را چنين ميخواند، وقتى بارانشان مىآمد ميگفتند: باران ما از نوء چنانيست، و خدا فرو فرستاد «شما شكر خود را در برابر باران اين ميسازيد كه بدان تكذيب مينمايند» (... ج 6 ص 163)پ 21- و از قتاده در وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ كه حسن ميگفت:
چه بد پيش گرفتند آن مردم براى خود، بهره نبردند از قرآن خدا جز تكذيب بدان گفت: براى ما حكايت شده كه مردم در عهد پيغمبر بقحطى افتادند و گفتند يا نبى اللَّه كاش براى ما باران ميخواستى، فرمود: بسا كه مردمى باران يابند و گويند از نوء چنانيست، و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله استسقاء كرد و باران آمد، مردى گفت: از انواء چنان و چنان مانده بود، و خدا فرو فرستاد وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ/ (...
ج 3- ص 163).پ 22- و از أبى سعيد خدرى كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله فرمود: اگر خدا هفت سال باران را بر مردم ببندد و آنگه بفرستد جمعى ناسپاس گويند اين بنوء دبران بود (...)پ 23- از زيد بن خالد جهنى گفت رسول خدا دنبال بارانى نماز بامداد را در حديبيه براى ما خواند، و چون سلام داد رو بما كرد و فرمود: آيا نشنويد آنچه پروردگار شما در اين آيه گفته؟ من هيچ نعمت ببندههاى خود ندهم جز آنكه گروهيشان ناسپاسى كنند بر آن، امّا كسى كه بمن ايمان آرد و سپاسم گويد بر بارانم او است كه بمن ايمان دارد و بكوكب كافر است، و هر كه گويد: باران ما بنوء كذا و كذا است او است كه بستاره ايمان دارد و بمن كافر است (.. ج 6 ص 164).پ 24- و از ابن عباس است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روزى باصحابش فرمود: ميدانيد پروردگار شما چه فرمايد؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ميفرمايد:
آنان كه ميگويند باران ما از ستاره چنين و چنين است، كافر بخدا و مؤمن بستارهاند و آنان كه گويند: خدا بما باران داده بخدا مؤمنند و بدان ستاره كافر (....
ص 163)پ 25- و از عبد اللَّه بن سخير كه سليمان بن عبد الملك او را خواست و گفت:
كاش علم نجوم مىآموختى تا دانشت ميافزود، گفتم: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرموده: بدترين ترس من بر امّتم، تصديق بنجوم است، و تكذيب بقدر، و ستم بر امّت (....
ص 164)پ 26- از جابر كه شنيدم از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بر امّتم از سه چيز ميترسم، باران جستن از انواء، ستم پادشاه، تكذيب بقدر.پ 27- و از معاويه ليثى گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: مردم بخشكسالى افتند پس خدا از رزق خود باران بدانها فرستد و مشرك شوند، گفتند چگونه يا
رسول اللَّه؟ فرمود: ميگويند از ستاره بما باران رسيد (...)پ 28- و از أبى هريره كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: خدا بامداد يا شام نعمتى بمردم دهد و گروهى بدان كافر شوند، ميگويند، باران ما بنوء كذا و كذا بوده (....)پ 29- و از ابن عباس كه هيچ مردمى باران نديدند جز آنكه برخيشان كافر شدند، ميگويند: باران ما بنوء كذا و كذا بوده و قرائت كرد ابن عباس «و تجعلون شكركم أنّكم تكذّبون» (...)