آيات قرآن:
پ1- الانعام (97) و اوست كه اختران را براى شما نهاد تا در تيرگى خشكى و دريا بدانها راه را يابيد البته شرح داديم آيات را براى مردمى كه ميدانندپ 2- الاعراف (40) البته آنان كه آيات ما را دروغ شمردند و سر بزرگى كردند از آنها درهاى آسمان بر ايشان گشوده نشود.پ 3- الرعد (2) خدا است كه آسمانها را بىستون ديدرس شما افراشته سپس استوار شده بر عرش و مسخر كرده است خورشيد و ماه را هر يك روانند تا مدتى نامبرده، تدبير كند كار را و شرح دهد آيات را شايد شما به برخورد پروردگارتان يقين كنيد.پ 4- الحجر (14- 18) اگر گشائيم بر آنها درى از آسمان و روز گذر بر آن بالا روند- تا- فرموده- و البته نهاديم در آسمان برجها و آراستيم آنها را براى بينندهها و نگهداشتيم آنها را از هر ديو رانده جز آنكه دزده گوش كند و شهابى روشن بدنبالش آيد.پ 5- النحل (16) آفريد آسمانها و زمين را براستى، برتر است از آنچه بدو شريك آورند، و فرمود: و نشانههائى و باختران آنها راه برند.پ 6- طه (2) فرود آوردنى از آنكه آفريد زمين و آسمانهاى بلند را.پ 7- الأنبياء (32) ساختيم آسمان را سقفى محفوظ و آنان از آياتش روگردانند- 104 روزى كه درنورديم آسمان را بمانند درنورديدن سجّل نامهها.
پ8- الحج (63) و نگه ميدارد آسمان را كه افتد بر زمين جز بفرمانش.پ 10- المؤمنون (16) و البته آفريديم در فراز شما هفت طريقه و نبوديم از خلق بىخبر 86 بگو كيست پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ 87 البته گويند از آن خدا است بگو آيا نمىترسيد و پرهيز نميكنيد.پ 11- الفرقان (61) مبارك باد آنكه نهاد در آسمانها بروج و نهاد در آنها چراغ درخشان و ماه تابان.پ 12- العنكبوت (44) آفريد خدا آسمانها و زمين را بدرستى البته در آن نشانهايست براى مؤمنان.پ 13- الروم (25) و از آيات او است كه بر پا است آسمان و زمين بفرمانشپ 14- لقمان (10) آفريد آسمانها را بىستونى كه ديدرس شما باشد.پ 15- الصافات (6- 10) و پروردگار مشرقها، البته ما آراستيم آسمان دنيا را بزيور اختران، و با نگهبانى از هر شيطان سرپيچ از فرمان- تا فرمايد- بدنبالش است شهابى سوراخ كن.پ 16- المؤمن (64) خدا كه ساخت براى شما زمين را پايگاه و آسمان را سازمان.پ 17- السجده (11- 12) سپس توجه كرد بآسمان و آن دود بود و باو و زمين فرمود بيائيد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه 12 و بر آوردشان هفت آسمان در دو روز و القاء كرد در هر آسمانى فرمانش را و آراستيم آسمان دنيا را بچراغها با نگهدارى آنست تقدير عزيز دانا.پ 18- ق (6) آيا ننگرند بآسمان بالاى خود چگونهاش ساختيم و آراستيم و رخنهها ندارد.پ 19- الذاريات (7) سوگند بآسمان راه راه 12 در آسمانست روزى شما و آنچه وعده داريد 48 و آسمان را بدست خود ساختيم و البته پهناور كنيم.
پ20- الطور (5) سوگند بسقف افراشته 9 روزى كه آسمان بخوبى موج زند و بلرزد.پ 21- النجم (1) سوگند باختر چون فرو افتد 49 و راستى كه او است پرورنده ستاره شعرى.پ 22- القمر (1) نزديك است هنگامه و شكافت ماه.پ 23- الرحمن (5- 7) خورشيد و ماه در شمارهاند، نجم و درخت سجده ميكنند، و آسمان را برافراشت- 37 چون شكافت آسمان و گلى سرخ پژمرده شد و چون روغن وارفته گرديد.پ 24- الواقعه (76) نه نه، سوگند به پرتگاه اختران 77 كه اين سوگنديست اگر بدانيد بزرگ.پ 25- الملك (5- 3) آنكه هفت آسمان آفريد برابر، نبينى در آفرينش خدا هيچ تفاوتى، برگردان ديده را آيا سستى در آن بينى، سپس دو بار ديده بر انداز تا رانده و خسته بتو باز گردد، و البته كه آسمان دنيا را آراستيم به چراغها و آنها را مايه راندن ديوها نموديم و عذابى افروخته بر ايشان آماده كرديم.پ 26- الحاقة (16) شكافته آسمان و امروزه از هم پاشيده است.پ 27- المعارج (8) روزى كه باشد آسمان چون سرب گداخته.پ 28- نوح (15- 16) آيا نبينيد چگونه آفريد خدا هفت آسمان را برابر و نهاد در آنها ماه تابان و خورشيد درخشان.پ 29- الجن (8- 9) و راستى ما آسمان را بسوديم و يافتيم كه پر است از نگهبان سخت و شهابها، و راستى ما بوديم كه مينشستيم در جايى كه ميشنوديم و اكنون هر كه گوش بايستد دريابد شهابى در كمين.پ 30- المرسلات (8) چون اختران خموش شوند و چون آسمانها شكافته شود. 31- النبأ (12- 13) و ساختيم بالاى سرتان هفت آسمان محكم و
نهاديم چراغى فروزان.پ 32- التكوير (11- 16) و چون آسمان از جا كنده شود- تا فرمايد- نه نه، سوگند به اختران برگردان و روندههاى نهان و سرگردان.پ 34- الانفطار (1- 2) چون آسمان بپاشد و اختران پراكنده شوند.پ 35- الانشقاق (1- 2) چون آسمان شكافت و فرمان برد براى پروردگارش و سزدش.پ 36- البروج (1) سوگند بآسمان برج دار.پ 37- الطارق (1- 11) سوگند بآسمان و شب گرد، ندانى كه شب گرد چيست، اخترى نافذ- تا فرمايد- سوگند بآسمان برگردان.پ 38- الغاشيه (18) و بسوى آسمان كه چگونه افراشته شده.پ 39- الشمس (5) سوگند بآسمان و ساختمانش.
تفسير
پ «اختران را براى شما ساخت» يعنى بسود شما آفريد «تا بدانها راه يابيد در تيرگيهاى خشكى و دريا» يعنى در تيرگى شب در خشكى و دريا و نسبت تيرگى بدانها بمناسبت با آنست يا مقصود راههاى ناشناس است كه آن را تيرگى تعبير كرده، و اين يكى از سودهاى اختران است كه پس از كلّ آن يادآورى كرده، و در اخبار اختران بائمه اطهار عليهم السلام تأويل شدند كه رهبران در تيرگيهاى فتنه و شبههاند، و با ظاهر آن منافات ندارد «البته تفصيل داديم آيات را» فصل بفصل «براى مردمى كه ميدانند» و از آن بهره ميبرند.پ «درهاى آسمان برايشان گشوده نشوند» يعنى براى دعاء و كردارشان و يا جانهايشان چنانچه براى كردار و جانهاى مؤمنان گشوده شوند، و دلالت دارد كه آسمان درها دارد و بسا حمل شود بر مجازپ «بىستونى در ديدرس شما» رازى در (ج 5 ص 260) تفسيرش گفته: در «ببينيدش» چند قول است:
1- جمله جدائى است و سخن مستقلى و مقصود اينست كه آسمانها را بىستون آفريده سپس گويد: شما آسمانها را مىبينيد كه بىستون برافراشتهاند.
پ2- حسن گفته: در جمله آيه پيش و پس آمدهاند و مقصود اينست كه:
آسمانها را افراشته بىستون آنها را مينگريد.
3- مقصود اينست كه ستون ديدنى ندارند ولى ستون نامرئى دارند، گفتهاند:
ستونهاى آسمان بر كوه قاف باشند كه كوهى است از زبرجد در گرد دنيا كه شما آن را نتوانيد ديد، و اين در نهايت سقوط است، زيرا خدا تعالى خواسته حجتى بوجود اله قادر آورد و اگر مقصود اين باشد حجت تمام نيست، زيرا گويند اگر آسمان بر كوه قاف استوار است چه دليلى است بر وجود خدا.
و مرا وجه ديگريست بهتر از همه و آن اينست كه ستون تكيهگاه است و ما ثابت كرديم اين اجسام همه در فضا برجايند بقدرت خدا و ستونشان همان قدرت خدا است و درست آيد كه گفته شود ستون ديدرس شما ندارند يعنى در حقيقت ستونى دارند كه نگهدارى و قدرت خدا است كه آنها را در فضا باقى گذاشته و شما آن تدبير را بچشم نتوانيد ديد و چگونگى آن نگهدارى را نمىفهميد (پايان) ميگويم: اين وجه آخر را كه بدان باليده و بخود بسته استاد طبرسى- ره- در مجمع البيان از ابن عباس و مجاهد روايت كرده «و خورشيد و ماه را مسخر كرده» اين بچند وجه دلالت بر وجود خداى بر حق دارد و بر حكمت و قدرتش، زيرا اين حركات سريعه و پيوست و باندازه رو بمشرق و رو بمغرب برخى بسوى شمال و برخى بسوى جنوب دليل قطعى است بر وجود مدبّر قاهر قادر كامل در دانش و حكمت و لطف و رحمت «هر كدام ميروند تا مدتى نامبرده» رازى در (ج 5 ص 261 تفسيرش) گفته: در آن دو قول است:
1- ابن عباس گفته خورشيد 180 منزل دارد و در شش ماه هر روزى در يك منزلى است سپس منزل بمنزل برمىگردد در مدت شش ماه ديگر و همچنان ماه 28 منزل دارد و مقصود از آيه اينست و بنا بر اين خدا براى هر كدام از اين كواكب سيرى خاص بسوئى خاص باندازه خاص در تندى و كندى مقدر كرده، و لازم آيد در هر لحظهاى حال تازهاى داشته باشند.
پ2- مقصود اينست كه تا روز قيامت در حركتند و آنگاه از حركت ميمانند كه خدا تعالى فرموده: چون خورشيد فرو افتد و چون اختران تيره شوند، و چون آسمان شكافته شود، و چون آسمان از هم بپاشد، و خورشيد و ماه گرد هم شوند.
«تدبير كار كند» بيضاوى در (ج 1 ص 641) تفسيرش گفته: يعنى كار بود كردن و نيست كردن، و زنده كردن و ميراندن و جز آن «تفصيل دهد آيات را» فرود آورد و شرح روشن دهد يا پى در هم دليل آورد «شايد شما ببرخورد با پروردگار خود يقين نمائيد» و تا نينديشيد در آن و كمال قدرتش را باور كنيد و بدانيد آنكه بر آفرينش اينها و تدبيرشان توانا است ميتواند باز گرداند و سزا دهد.پ «اگر بگشائيم بر آنها درى» ظاهرش اينست كه شكاف بر آسمانها رواست گرچه ممكن است تعليق بر محال باشد «در آسمانها برجها ساختيم» بيشتر مفسران آنها را بروج 12 معروفه دانند، و گفتهاند مقصود اخترانند طبرسى- ره- گفته:
منازل خورشيد و ماهند «آراستيم آنها را براى بينندهها» امام ششم فرمود: باختران درخشان، و از ابن عباس و حسن و قتاده است كه بروج همان ستارههايند «و نگهداشتيم آن را» يعنى آسمان را.
«از هر ديو رانده» و تير شهاب خورده و گفتهاند: ديو ملعون نفرت باز، و حفظ آسمان از شيطان جلوگيرى از او است كه درون آن نرود و نتواند استراق سمع كند بوسيله شهابى كه براى راندنش آماده است، جز كسى كه خواهد از آسمان پنهانى خبرى بگيرد و بدنبالش باشد شعلهاى آتشين كه مردم آن را روشن بينند، و ما بچشم بنگريم كه گويا با ستاره تير بدانها زنند، شهاب يك ستون آتش درخشانست، و از ابن عباس روايت است كه در جاهليت كاهنانى بودند و با هر كدام ديوى بود كه از فرشتههاى آسمان خبرگيرى ميكرد كه در زمين چه خواهد بود، و بآن كاهن خبر ميداد، و او براى مردم پيشگوئى ميكرد، و چون خدا عيسى عليه السّلام را فرستاد
از سه آسمان ممنوع شدند و چون محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را فرستاد همه آسمانها بر آنها غدقن شدند و با اختران و شهاب نگهبانى شدند كه خود از معجزههاى پيغمبر است، زيرا پيش از دوران نبوتش ديده نشدند، گفته شده شهاب ديوها را ميكشد و گفته شده كه نميكشد.پ «آفريده آسمانها و زمين را بحق» يعنى براى كارى درست كه عبادت و معرفت است يا باندازه و شكل و وضع و وصف گوناگون طبق حكمت خود «و برتر است از آنچه شريك او آورند» كه خود در هستى و پايش بدو نياز دارد و توانائى بآفرينش ندارد «و نشانهها» يعنى در زمين نشانهها ساخت كه دليل رهگذران باشند چون كوه و چشمهسار و باد و مانند آن «و بستاره ره يابند» شبانه در بيابانها و درياها ويژه بستاره ثريا و فرقدان و بنات النعش و جدى و بويژه قريشيان كه بسيار بسفر تجارت بودند و در راههاى خود از اختران رهيابى ميكردند در بسيارى روايات است كه نشانهها ائمهاند عليه السّلام و نجم رسول خدا است صلى اللَّه عليه و اله.پ «و ساختيم آسمان را سقفى محفوظ» از اينكه فرو افتد يا تباه شود و از هم بپاشد تا وقتى كه خدا خواهد يا محفوظ از استراق سمع بوسيله شهاب «و آنان از آياتش» و حالاتش كه دليل بر وجود صانع و يگانگى او است و بر كمال قدرت و حكمت بالغه او «روگردانند» ناانديش.
«روزى كه درنورديم آسمان را» طبرسى- ره- در (ج 7 ص 66) مجمع گفته- مقصود همان لوله كردن آنست بمانند برگ كاغذ زيرا خدا بقدرت خود آسمان را درنوردد، و از حسن است كه طى آسمان از ميان رفتن آنست «مانند نورديدن صفحه نامهها» و گفتهاند: سجلّ نام فرشتهاى است كه كردار بندهها را نويسد، گفتهاند نام نويسندهاى بود از آن پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله (پايان) و من گويم: اين آيه دلالت دارد بر حدوث آسمانها و امكان شكاف آنها و نابود شدن و دگرگونى حالاتشان ردّ بر حكماء كه منكر همه اينهايند.پ «كه فروافتد بر زمين» زيرا بصورت خوددارى آن را آفريده كه جز
بخواست او فرو نيفتد و آن در قيامت است و اين رد قول كسى است كه گويد بذات خود برپا است چون كه او هم چون اجسام ديگر پذيراى ميل و فرود افتادنست. (پايان) تفسير بيضاوى (ج 2 ص 110) «هفت طريقه» رازى در (ج 7 ص 620) تفسيرش گفته: يعنى هفت آسمان و آنها را طرائق خوانده چون روى يك ديگرند، و چون دو كفش را روى هم پوشند يا دو جامه را گويند (طارق) اين گفته خليل است و زجاج كه او گفته بمعنى قول خدا است «سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً»، على بن عيسى گفته: چون راههاى فرشتههايند در بالا رفتن و پائين آمدن و پريدن، و ديگران گفتند: چون راه گردش اخترانند و براى آن نعمت است بر ما كه خدا آنها را وسيله روزى ما كرده و باران از آن ميبارد، و پايگاه فرشتهها است، و مكان ثواب است چون پيمبران از آن فرستاده شوند و وحى از آن فرود شود، و در قول او «ما نبوديم بىخبر از خلق» چند وجه است.
1- ما بيخبر نبوديم از مردم بلكه نگهدارشان بوديم از اين كه هفت آسمان بر آنها فرو افتند و آنها را نابود سازند.
2- ما با توجه بمردم آنها را بالا سرشان آفريديم تا روزيها و بركات از آنها بر آنها فرود آيند.
3- ما اين چيزها را آفريديم كه دليل كمال قدرت ما باشند و از مردم بيخبر نيستيم و گفتار و كردار و نهاد آنها را در نظر داريم و اين خود مايه نهايت دور كردن آنها است از گناه.
4- ما از آسمانها بىخبر نباشيم بلكه نگهدارشان باشيم تا از آنچه خواهيم بدر نشوند چون قول خدا تعالى «نبينى در آفريدههاى خدا هيچ تفاوتى» (پايان).پ «مبارك باد خدائى كه در آسمان برجها ساخته» رازى در (ج 6 ص 495) تفسيرش گفته: برج كاخ بلند است و نام منازل كواكب را برج نهادند چون منزل آنها است، و برج
بمعنى نمايش است و از ابن عباس است كه بروج خود اختران بزرگند، و تفسير اول بهتر است و چراغ خورشيد است (پايان)پ «بامرش» يعنى صرف خواستش،پ «رب مشارق» طلوعگاه همه اختران يا خصوص خورشيد در طول سال كه 360 است و هر روز از يكى طلوع كند و هر مشرقى را مغربى است و از اين رو بذكر مشرق اكتفاء كرد بعلاوه طلوع ادلّ بر توانائى است و نعمت رساترى دارد «آسمان دنيا» نزديكتر بشما كه اختران زيور آنند و راننده ديوها از آنپ «قرارا» زمين پايگاه شده و آسمان بالاى آن ساخته شد و بهم چسبيده نشدند و مانند ساختمانها زمين رخنه و شكاف ندارند بلكه پيوستهاند و اين منافات با درهاى نامرئى آنها ندارد، كسائى گفته معنايش اينست كه تفاوت و اختلافى ندارند رازى در (ج 7 ص 620) تفسيرش گفته: فلاسفه گويند اين آيه دليل است بر اينكه آسمان رخنه ناپذير است و همچنين قول خدا «آيا در آن شكستى بينى» و قول او «هفت آسمان سخت».
ولى زور گفتهاند، زيرا آيه ميگويد: رخنه ندارند نه اينكه رخنه در آنها ممكن نيست بعلاوه خدا خلافش را بيان كرده كه ميفرمايد «و چون آسمان رخنه شود» و قولش «و چون آسمان بشكافد» و قولش «و آن در اين روز سست و نابود است» در برابر اينكه فرمود: «هفت آسمان سخت» و فرموده «چون بشكافد آسمان و باشد گل سرخ چون روغن وارفته» و آيات ديگر و همه در رد گفته آنها صريحند، و استدلال آنها درست نيست بآيات، و دليل عقلى آنها ضعيفتر و رسواتر است از دليل نقلى آنها.پ «ذاتِ الْحُبُكِ» راه راه، بيضاوى در (ج 2 ص 462) تفسيرش گفته: چون راههاى اختران در آنست يا راههاى انديشه متفكران براى معارف يا مقصود خود اخترانست كه هر كدام راهى دارند يا مقصود اينست كه ستاره آن را بصورت پارچه راه راه نشان ميدهند و طبرسى در (ج 9 ص 153) مجمع گفته: يعنى روشهاى خوبى دارد كه ما آنها را ننگريم چون از ما دورند يا اخلاق خوب و پسنديده
دارند، و از على عليه السّلام روايت شده كه زيبائى و زيور دارند (پايان) من گويم: تفسير ديگرى در روايت امام رضا عليه السّلام برايش بيان مىشود.
«و روزى شما در آسمانست» يعنى اسباب روزى يا تقدير روزى، و گفتهاند مقصود از آسمان ابر است و مقصود از روزى باران كه سبب قوت است «و آنچه وعده داريد» يعنى ثواب چون بهشت بالاى آسمان هفتم است يا اينكه اعمال و ثواب آنها در آسمان مضبوطند و منظور از (أيد) نيرو است، «موسعون» يعنى توانائيم از وسع بمعنى توانائى يا اينكه پهن كرديم ميان آسمان و زمين را يا مقصود روزى است، و گفتهاند يعنى قادريم بزرگتر از آن بيافرينيمپ «و النجم» هر ستاره يا خصوص ثريا كه نام آن شده و در برخى اخبار مقصود رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است «وقتى فرو افتد» يعنى غروب كند يا در روز قيامت پراكنده شود يا سقوط كند يا طلوع كند و اگر مقصود پيغمبر باشد منظور معراج او است يا نزولش از معراج «و او است پروردگار شعرى» نام اين ستاره را برده براى آنكه خزاعه آن را ميپرستيدند.پ «و شكافت ماه» رازى در (ج 8 ص 779) تفسيرش گفته: مفسران همه اتفاق دارند كه ماه شكافت و شكاف در آن پديد شد، و اخبار صحيحه بر آن دلالت دارند، و در امكانش شكى نيست و مخبر صادق از آن خبر داده و بايد بدان معتقد شد و امتناع خرق و التيام در فلكيات گفته مردمان پستى است، و خرق و ويرانى بر آسمانها ثابت شده (پايان)پ «خورشيد و ماه در حسابند» يعنى بحساب مقدرى و معلومى در بروج و منازل خود روانهاند، و امور كائنات زمينى بوسيله آنها منظم شوند، و اختلاف فصول و اوقات پديد شود و مردم سالها حساب خود را بدانند «و نجم و درخت» مشهور است كه مقصود از نجم گياه بىساقه است و درخت گياه ساقهدار و برخى گفتند مقصود همان ستاره آسمانست و هر دو براى خدا فرمانبردارند ...«قسم بمواقع نجوم» يعنى محل غروب اختران كه دليل است بر زوال اثر آنها و بر وجود مؤثرى كه هميشه اثر دارد يا مقصود منازل و مجارى آنها است،
و گفتهاند مقصود تيكههاى قرآن است و اوقات نزول آنها كه «سوگند بزرگى است» چون متعلق آن دليل بر عظمت قدرت و كمال حكمت و فرط رحمت است ...پ «نه بينى در خلق خدا هيچ تفاوتى» يعنى حكمت خدا در همه يك نواخت است گر چه صورت و شكلشان اختلاف دارد و گفتهاند: يعنى در خلق آسمانها عيب و كجى نه بينى و همه درست و راستايند با بزرگى كه دارند.
«برگردان ديده را» يعنى هر چه خواهى در آفرينش خدا بررسى كن و انديشه نما و باز هم بنگر و بينديش ببين شكستى و يا سستى در آن مىبينى بلكه ديده را خسته و رانده ميسازى و بخود رنج ميدهى.
«آسمان نزديكتر را آراستيم بزيور چراغها» يعنى اختران درخشان كه مانند چراغها آويختهاند.
و بدان كه در اينجا اشكالى است مشهور چون دانشمندان هيئت اتفاق دارند كه در آسمان يكم جز ماه نيست، و سيارههاى ديگر هر كدام در فلكى باشند و ثوابت همه در فلك هشتماند با اينكه آيه دلالت دارد همه يا بيشترشان در آسمان يكم هستند و از اين اشكال بچند وجه جواب گفتهاند:
1- چون همه از آسمان يكم ديده شوند زيور آنند مانند چراغى كه از پشت شيشه ديده شود و زيور آن باشد و يا اينكه چون در آن احساس شوند پندار شود كه در آنند و زيور آنند و اين جواب گرچه موافق اصول هيويان است ولى با آيات درست تطبيق نشود.
2- رازى در (ج 8- ص 246) تفسيرش گفته: دور نيست كه زير كره قمر كره ديگر باشد همروش كره ثوابت، و همه اختران نزديك بدو قطب زمين در آن باشند، و اين دور نيست و بنا بر اين، اين مصابيح در آسمان نزديكترند و قول فلاسفه ضعيف است (پايان).
من گويم: خلاصه سخن اينست كه حكماء نه فلك ثابت كردهاند زيرا براى همه اختران در نظر اول حركتى سريع از مشرق بمغرب ديدند كه طلوع و غروب
آنها بسته بآنست،پ و شب و روز از آنست و حركت يوميه نام دارد و حركت كل و براى آن يك فلكى ثابت كردند كه همه را داراست، سپس براى هر كدام از هفت كوكب سيّاره معروفه حركتى يافتند مخالف آن از مغرب بمشرق و مخالف هم در تندى و كندى و براى هر كدام هم فلكى ثابت كردند و سپس يافتند كه همه كواكب جز سبعه سياره حركت بسيار كندى دارند بسوى مغرب و براى آن هم فلكى ثابت كردند و شد نه فلك براى نه حركت و آنها را افلاك كليه ناميدند و در ترتيب سيارهها گويند.
قمر است و سپس عطارد و زهره و خورشيد و مريخ و مشترى و زحل بترتيب از پائين به بالا.
و پس از آنها فلك ثوابت و بالاى همه فلك اطلس كه هيچ اخترى ندارد، و آسمانها را كه در زبان شرع آمده افلاك سيّارها دانند و كرسى را فلك البروج همان فلك هشتم و عرش را فلك نهم شمارند، و ترتيب افلاك را هم از روى كسوف و نهان شدن ستارههاى سياره ثابت كنند و اختلاف منظر كه در خورشيد و سه سياره بالاى آن كه زحل و مشترى و مريخ است حكمفرما است و آنها را علويه خوانند.
و امّا زهره و عطارد معلوم نشده كه زير خورشيدند يا بالاى آن، زيرا جز ماه براى آفتاب انكساف نيارد و اختران ديگر در مقارنه با آن محو شوند، و اختلاف منظر هم بواسطه اينكه تا اندازه نصف النهار از خورشيد بدور نشوند محقق نگردد چون ابزارى كه اختلاف منظر را نشان ميدهد در سطح دائره نصف النهار نصب مىشود و حكم آنان باينكه عطارد و زهره زير خورشيدند استحسانى بيش نيست براى آنكه خورشيد در وسط رشته سيّارات باشد چون نگين وسط گلوبند، و مناسبات ديگر هم براى آن آوردهاند.
و شيخ (ابن سينا) و برخى پيش از او گفتهاند: كه زهره را چون خالى بر چهره خورشيد ديدهاند و برخى مدعى شدند كه آن را با عطارد چون دو خال بر آن ديده، و از اين رو در سفليّات شمرده شدند و زهره بالاى عطارد است چون عطارد او
را منكسف كند، و ماه زير همه است چون همه را منكسف سازد.پ و امّا انحصار افلاك به نه و اينكه كمتر از آن نيستند قطعى است نزد بيشتر فلاسفه، و محقق طوسى گفته- ره- كه ممكن است همه افلاك هشت باشند آنجا كه در تذكره گفته: وابسته بودن يكى از دو حركت نخست (حركت شبانه روزى و حركت ثوابت) بمجموع افلاك تا هشت فلك باشند مانعى ندارد ولى آن را نگفتهاند، صاحب تحفه گفته: من از استاد خودم شنيدم اين احتمال محقق طوسى بنا بر آنست كه مجموع هشت فلك نفسى داشته باشند و فلك هشتم نفسى ديگر، و دائره بروج دو منطقه هر دو بر محدب فلك هشتم باشند.
من گفتم: بنا بر اين ممكن است كه افلاك كلى تنها هفت باشند و ثوابت در ممثل زحل ميخكوب باشند، و دوائر بروج هم بر محدب آن فرض شوند و بحركت سريع آن بچرخند نه حركت كندش، و هر هفت يك نفس عمومى داشته باشند كه آن را بحركت شبانهروزى بچرخاند، و نفس ديگرى از آن ممثل زحل باشد و آن را بحركت كند ثوابت بچرخاند، و نفس مخصوص دومى هم از آن خارج مركز زحل باشد و او را بحركت مخصوص زحل بچرخاند، و شش فلك ديگر بحال خود باشند، و آن را آفرين گفت: و مرا ستود (پايان) محقق دوانى گفته: رواست كه فلك كلى همان دو تا باشند باين كه همه فلكهاى خارج مركز بجز خارج مركز ماه در ثخن يك ممثل باشند، و سطوحى كه فلاسفه ميان ممثلها ثابت ميدانند نباشند مگر ميان اين ممثل كلى و ممثل فلك ماه و فلك كلى تنها دو تا باشد (پايان).
اين گفتگوها از نظر كمى شماره افلاك است ولى از نظر فزونى بر نه دليل قطعى نيست، زيرا محتمل است هر ستاره ثابت يا هر گروهى از آنها يك فلك جداگانه داشته باشند، يا فلكهاى بىستاره فراوانى وجود داشته باشند، اينست آنچه در اين باب گفتهاند.پ اكنون برگرديم بدان چه مناسب كتاب است و ميگوئيم ممكن است أكثر كواكب
ثابته كه در گذرگاه ثوابت نيستند در يك فلك جزء ماه باشند كه حركتى برابر حركت ثوابت دارد، زيرا فلاسفه افلاك جزئيه را هر كدام براى رفع اشكالى در تنظيم حركات كواكب ثابت كردهاند، و با اين حال اشكالات لا ينحلى هم دارند، و مانع نيست از اثبات يك فلك ديگر براى تطبيق آيات و اخبار بر آن بطورى كه مخالف با قواعد تخمينى آنها نباشد، و با شرطى كه ذكر شد اعتراض هم از جهت وقوع انكساف نسبت ببرخى ثوابت لازم نيايد.
3- آنچه بنظر قاصر رسيده، و آن اينست كه هشت فلكى كه براى همه كواكب اثبات كردند يك فلك محسوب شوند بنام سماء دنيا و شش فلك بىستاره ديگر هم باشد كه بشود هفت آسمان، چنانچه براى هر ستاره سيّاره افلاك جزئى چندى ثابت كنند و همه را يك فلك كلى نامند، و اين با اصول آنها منافات ندارد گرچه خلاف اصطلاح آنها است، و آن هم باكى ندارد، برخى فلاسفه قديم هم معتقد بودند كه ثوابت همه در فلك ماه ميباشند.
بليناس حكيم در كتاب «علل الأشياء» گفته: هفت آسمان در درون يك ديگرند، و هر كدام يك ستاره دارند جز آسمان ماه كه ستارههايش از هم پاشيده و تيكه تيكه شده بواسطه بادهاى فراوانى كه با آن آميخته و از زمين بالا رفته و در جاى ديگر گفته: امّا آسمان دنيا راستش ستارههايش تيكه تيكه شدند، چون رخنهها و پايهها برداشته و ستارهها بدان پايهها چرخيدهاند. در باب ذكر فرشتهها گفته: ساكنان روحانى فلك قمر، پر مهر و كم شرّند حيوان دوست و گياه پرورند و پيوسته در شادى آدميزاده كوشايند و بدانها پيوستهاند. و براى اينست كه گاهى بديدرس آنها آيند و دوستانه با آنها سخن گويند با مهر و الفت و آنها بر آسمان تسلّط دارند و آن را از شيطانك و فرزندانش نگهدارند تا از فرشتههاى والاى روحانى پيوسته بفلك خورشيد سخن دزدى نكنند، زيرا فرشتههاى گماشته بخورشيد هنگام بر آمدن آفتاب همه چيزى كه آن روز در جهان رخ ميدهد ميدانند، و شيطانك و فرزندانش آنچه را بدانها وحى مىشود ميدزدند و فرشتههاى فلك قمر ستارهها را
ميپرورند تا آتشزا شوند و آنها را بدانها تير زنند و بگريز وادارند (تا آخر آنچه گفته).پ 4- مقصود از كواكب در آيه كريمه شهابهاى پرّان نزديك آنها باشد، و چون دورنماى آنها سطح آسمانست زيور آنند و تتمه آيه هم مؤيد آنست چنانچه بزودى بدانى.
5- مقصود به نزديكتر نزديكتر بعرش باشد كه تطبيق بر فلك هشتم مىشود بروش قول خدا تعالى «نزديك شد و آويخت در النجم» زيرا اگر ترتيب افلاك را از طرف ما آغاز كنيم فلك ماه يكم و نزديكتر آنها است و اگر از بالا آغاز كنيم فلك ثوابت نخست فلك اختر داراست و نزديكتر همه بعرش، و بر آن اعتراض شود كه در زبان شرع آن را كرسى خوانند چنانچه گذشت «1».
پ «آنها را راندن ديوها ساختيم» بيضاوى در (ج 2 ص 533) تفسيرش گفته:
راندن دشمنان شما فائده ديگريست براى كواكب، و گفتهاند مقصود اينست كه كواكب مايه تخمين و گمان شياطين انساند كه همان منجمهايند كه از آنها كوركورانه احكامى استخراج مىكنند «و آماده كرديم براى آنها عذابى افروخته» در آخرت پس از سوختن آنها به شهابها در دنيا (پايان) ميگويم بنا بر جواب چهارم نياز بتكلفى در تفسير آيه نيست.پ «و آسمان شكافت» رازى در (ج 8 ص 283) تفسيرش گفته: يعنى براى فرود آمدن فرشتهها «و آن در آن روز گسسته است» مانند پنبه زده پس از آنكه محكم و سخت بودهپ «مانند مهل» ته مانده زيت يا تهنشين قطرانپ «هفت آسمان طبقه شده بر هم» رازى در (ج 8 ص 306) تفسيرش گفته: يعنى روى همدگر و بايد رخنهاى ميان آنها نباشد پس چگونه فرشتهها در آنها ساكن باشند؟ و جوابش اينست كه فرشتهها ارواحند و جا نخواهند يا مقصود اينست كه موازى همند نه
چسبيده بهم.
«ماه را روشنى در آنها نمود» بيضاوى در (ج 2 ص 552) تفسيرش گفته:
يعنى در آسمانها با اينكه خودش در آسمان نزديكتر است و نور را بهمه وابسته بحسب مناسبت «و خورشيد را چراغ نمود» آن را مانند چراغ خواند چون تاريكى شب را از روى زمين براندازد چنانچه چراغ از گرد خود.پ «و ما بسوديم آسمان را» خواستيم بآن يا جز آن برسيم و فرشتههاى پاسبان و ستارههاى سوزان يافتيم «با اينكه پيش از آن كمينگاههاى خوبى بود كه از آنها خبر ميگرفتيم ولى اكنون هر كه خبرى شنود شهابى در كمين او است» ...پ «نه نه سوگند بستارههاى نهان و سيارههاى عيان» ... رازى در (ج 8 ص 382) در تفسيرش گفته: ... خنوس در هم شدن و نهان خواستن است، كنوس در لانه خزيدن آهو است و در وصف كردن اختران بخنوس و كنوس سه وجه است.
1- كه روشنتر است اين است كه اشاره بوضع رجوع و استقامت پنج سيّاره است كه جز خورشيد و ماهند و برگشت آنها از حركت خاصه خود خنوس آنها است، و نهانى آنها در پرتو خورشيد كنوس آنها است و ترديد ندارد كه اين يك وضع عجيبى است و رازهاى خيره كهنى دارد.پ 2- آنچه از علىّ عليه السّلام روايت شده و جز او كه اين دو وصف همه اخترانند و خنوس آنها اينست كه در روز از ديدهها نهانند و كنوس آنها ديدرسى در شب است كه مانند آهوى وحشى در جايگاه خود جلوه دارند.
3- مقصود هفت سيّارهاند و چون مطلع آنها مختلف است و دور و نزديك مىشوند، طلوع آنها در نزديكترين مطلع و مغرب خود به بالاى سر كنوس آنها است كه ديدرس ترند و دورى آنها از آن خنوس آنها است كه نهانترند، بنا بر قول يكم منظور همان خمسه متحيره است و بنا بر دوم همه اختران و بنا بر سوم هفت سيّاره و قول ديگرى است كه متعلّق قسم گاو وحشى و آهو است كه براى خفگى بينى آنها را خنّس گفته و براى لانه رفتن كنّس وصف كرده، و قول سابق مناسبتر است
با آيات دنبالش بعلاوه سوگند خدا باعظم و أعلى اولى است (پايان) من گويم: خمسه متحيره پنج سياره سرگردان جز خورشيد و ماه از سبعه سيّارهاند و آنها را سرگردان خواندهاند براى آنكه گاهى بحركت مخصوص خود بسوى مغرب روانند، و گاهى متوقف از حركت و گاهى برگشت به مشرق دارند و براى همين چند فلك تدوير براى آنها ثابت كردهاند زيرا در حركت يك فلك اختلاف نيست «1».پ «چون آسمان شكافت و اختران پراكنده شدند» زيرا چون آسمان از هم بپاشد ناچار اختران روى زمين پراكنده شوند چنانچه رازى در (ج 8 ص 486) تفسيرش گفته و افزوده كه فلاسفه منكر امكان شكست و بست در افلاكند و دليل ما بر امكانش اينست كه همه اجسام مانندند و يك نواخت و از اين رو ميتوان آنها را بآسمانى و زمينى بخش كرد و جوهر آنها مشترك است و علويات و سفليات هر دو جسماند و بنا بر اين هر چه در اجسام زمينى روا باشد بايد در اجسام آسمانى هم روا باشد، چون دو مانند را يك حكم است، و هر چه بر اين آيد بر آن هم آيد.پ و در تفسير قول خدا سبحانه «چون آسمان شكافته شود» گفته: (ج 7 ص 509) شرحش در چند جا گذشت، و از على عليه السّلام روايت است كه از كهكشان شكاف برميدارد «و گوش بفرمان خدا است و بايدش چنين باشد» يعنى در جرم آسمان مانع از تأثير قدرت خدا نيست و از پاشيدن اجزاء آن از هم و در اثر پذيرى چون بندهايست فرمانبر، در برابر فرمان آقاى خود، و بهمين معنا است كه فرموده «آمديم بدلخواه و فرمانگذار» كه آن هم دلالت دارد بر نفوذ قدرت خدا در ابداع و ايجاد بىمانع مانع اصلا چنانچه اين آيه «أَذِنَتْ لِرَبِّها» در اينجا دلالت بر نفوذ قدرت او دارد
در تفريق و اعدام و نابود كردن بىهيچ مانع و اما اينكه فرمود: «و حقّت» يعنى او را سزد كه پذيرا باشد چون جسم است و ممكن است و وجود و عدم او را يكسان است و ترجيح عدمش بر وجودش بخواست خدا است و قدرت او در ايجاد و اعدامش بىمانعى رواست، و ممكن را جز پذيرش و آمادگى چيزى نيست، و مانند اين چيز سزد كه يك بار پذيراى هستى شود و بار دگر پذيراى نيستى بخواست واجب الوجودپ و در (ج 8- ص 518) تفسيرش در قول خدا تعالى «سوگند بآسمان داراى بروج» گفته در آن سه قول است.
1- همان 12 برج آسمانى و سوگند بدانها نيكو است براى آنكه حكمتى شگفت آور دارند چون خورشيد در آنها روانست و بىترديد مصالح جهان فروتر بروان شدن خورشيد وابسته است و همين خود دليل است كه براى آن صانع حكيمى وجود دارد.
2- مقصود از بروج منازل ماه است و سوگند بدانها سزد براى آنكه در گردش و جنبش ماه آثار عجيبى وجود دارد 3- مقصود از بروج اختران بزرگ و پرتو اندازند چون آشكارا هستند (پايان) من گويم: در برخى اخبار (سماء) در اينجا به پيغمبر خاتم تأويل شده و بروج به دوازده امام عليهم السلام.پ «سوگند بآسمان و شب گرد» رازى در (ج 8 ص 528) تفسيرش گفته (طارق) هر كه شب آيدت اختر باشد يا ديگرى «و ندانى چيست طارق» سفيان بن عيينه گفته: هر كجا در قرآن «ما ادريك» است برسول خبر دادهاند، و هر كجا «ما ادريك» است چون «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ» باو خبر ندادهاند، سپس فرموده «اختر ثاقب» يعنى شب گرد والامقامى است كه راهنما در تاريكىهاى بيابان و دريا است، و معرف اوقات بارانست، و او را بچند وجه ثاقب خوانده يكم
با پرتو خود پرده تاريكى را سوراخ ميكند و در آن فرو ميرود دوّم چون از مشرق برآيد هوا را مانند متّه سوراخ ميكند سوم آن را بشيطان پرتاب كنند و او را سوراخ كند و بسوزاند چهارم فراء گفته اختر بالاتر اختران است چون عرب پرندهاى كه بسيار اوج گيرد گويند سوراخ كرد.
در خود نجم هم اختلاف است، برخى گفتند مقصود همه اختران است چون «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» و ديگران گفتند اختر مخصوص منظور است، ابن زيد گفته: ثريا است، فرّاء گفته: زحل است كه به نور خود هفت آسمان را سوراخ كند، و ديگران گفتهاند شهابها است كه بديوها پرتاب شوند چون خدا فرموده «بدنبال او است شهابى ثاقب» «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ» طبرسى- ره- در (ج 10 ص 472) مجمع گفته:
أكثر مفسران گويند يعنى باران بده و گفتهاند: يعنى خورشيد و ماه و اخترانش را با طلوع و غروب آنها برگردان ميكند، و گفتهاند، برگردانى آسمان اينست كه در هر حال بمرور زمان خبر ميدهد و باران و روزى و جز آن بر ميگرداند (پايان) من گويم: دور نيست اشاره به برگشت خمسه متحيره باشد چنانچه گذشتپ «بآسمان كه چگونه برافراشته شده» در مسافتى دور بىوسيله نگهدارى و بىستون «وَ ما بَناها» يعنى كسى كه او را ساخته.
دنباله است: [در رانده شدن ديوها بوسيله شهابها]
رازى در (ج 8 ص 246- 248) تفسيرش گفته: در اختران سودهاى فراوانيست.
1- خدا با آنها آسمان را زيور نموده.
2- در شب تا اندازه روشنى دهند و از اين رو اگر ابر درهمى در شب برآيد تاريكتر مىشود چون ابر جلو پرتو آنها را ميگيرد.
3- در احوال چهار فصل اثر بخشند زيرا اجسام بزرگيند و نورانى و چون خورشيد با اخترى گرم كن همراه شود در تابستان گرما سختتر شود، زيرا مانند
آتشى است كه با آتش ديگر پيوندد و شك نيست كه أثر هر دو با هم بيشتر است.
پ4- نشانههاى راهيابى از طرف خدايند در تاريكيهاى خشكى و دريا چنانچه فرموده «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ».
5- خدا آنها را وسيله راندن ديوان ساخته كه مردم را از نور ايمان بظلمت كفر ميبرند، روايت شده است سببش آنست كه جن از آسمان خبرگيرى ميكردند و چون محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم مبعوث شد آسمان پاسبانى شد و ديوان كمين گرفتند و هر كدام براى گوش گرفتن اخبار آسمان مىآمدند شهابى بآنها پرتاب ميشد و او را مىسوزاند تا خبر را بزمين نبرد و بمردم رساند و كار پيغمبر را صلى اللَّه عليه و آله و سلم مخلوط كند و مردم را در صحت خبر آسمانى او در شك اندازد، و اين سبب پرش شهابها شد، و همين مقصود است از قول خدا «و ساختيم آنها را راندن ديوها» و برخى مردم از چند راه در اين طعن زدهاند.
1- پرش كواكب در كتابهاى قديم فلاسفه ياد شده و گفتهاند، از بخار زمين كه بواسطه گرم شدن بآفتاب برآيد چون بكره آتش رسد آتش گيرد و شعله دهد و همان شهاب است.
جواب: منكر نباشيم كه شهابها پيش از بعثت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم هم بودند، ولى منافات ندارد كه سبب ديگر هم بآنها فزوده كه دفع جن بوده،پ و روايت است كه بزهرى گفتند: شهاب در جاهليّت هم پرتاب ميشد؟ گفت: آرى، سائل گفت: بگو از قول خدا تعالى «ما براى گوش گرفتن مىنشستيم و هر كه اكنون گوش گيرد شهابى در كمين يابد» گفت: چون پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مبعوث شد سختتر و بيشتر شدند «1».
2- چگونه جن يكى و هزار از خود را بينند كه براى گوشگيرى سوختند و باز بدنبال آن روند، و خردمند چون چيزى را يك بار و يا چند بار هلاكت بار
بيند و ناسودمند بدنبالش نرود جواب: چون تقدير آيد ديده نابينا شود، و چون خدا خواهد گروهى از سركشان جن را هلاك كند آنها را بدين راه وادارد و بطمع اندازد.پ 3- گفتند: كلفتى آسمان پانصد سال راه است و اگر جن آن را بشكنند و در آن بالا روند نشدنيست، زيرا خدا شكاف برداشتن آن را نفى كرده و فرموده «آيا در آن شكافى بينيد؟» نه، و اگر در آن نفوذ نكنند چگونه از اين مسافت دور اسرار فرشتهها بشنوند و چرا از روى زمين نشنوند؟
جواب: دورى زمين از آسمان پانصد سال راه است و بسا كه كلفتى آسمان بسيار نباشد «1».
4- فرشتهها چه آينده را از لوح محفوظ دريابند و چه از وحى الهى چرا راز دارى نكنند تا پريان آن را بدزدند؟
جواب: آنستپ كه زهرى بسندى از ابن عباس روايت كرده، گفت در اين ميانه كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در ميان جمعى از يارانش نشسته بود، ستارهاى پرتاب شد و درخشيد، فرمود: در جاهليّت براى اين پديده چه ميگفتيد؟ گفتند: ميگفتيم بزرگى زاده يا بزرگى مرده پيغمبر فرمود: اين براى مرگ يا زندگى كسى پرتاب نشود، ولى چون خدا فرمانى در آسمان صادر كند، حمله عرش تسبيح برآرند و سپس اهل هر آسمانى تسبيح برآرند تا باين آسمان رسد و اهل آسمان از حمله عرش گزارش خواهند كه پروردگار شما چه فرموده: و بآنها گزارش دهند، و اين گزارش آسمان بآسمان بيايد تا باين آسمان رسد، و جن آن را بربايند و تير خورند اگر همان را بياورند درست است ولى بدان بيافزايند.
5- ديوان از آتشند و آتش آتش را نسوزاند بلكه نيرو دهد، و چگونه گفته شود شيطان بشهاب سوزان رانده شود.
جواب: بسا كه آتشى از آتش ديگر نيرومندتر است و آن را نابود سازد.پ 6- اگر اين تير پرانى براى نبوت بوده چرا پس از وفات پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بجا مانده؟
جواب: براى آنكه پيغمبر خبر داد كه كهانت باطل شده و اگر بجا نميماند كهانت باز ميگشت و خبر پيغمبر دروغ ميشد.
7- اين شهابهاى پران نزديك زمين پديد شوند كه ما حركت آنها را بچشم بنگريم و اگر نزديك آسمان بود آن را نمىديديم چنانچه حركات كواكب را نمىبينيم و چون ثابت شود كه اين شهابها نزديك زمين پديدار شوند چگونه مانع رسيدن ديوها بآسمان باشند؟
جواب: دورى بعقيده ما مانع شنودن نيست، و شايد خدا خواهد كه چون بهمين جا رسند سخن فرشتهها را بشنوند.
8- اين ديوان اگر توانا بودند اخبار فرشتهها را كه نهانيست به كاهنان برسانند، چرا اسرار مؤمنان را بكفار نميرسانند تا با كشف آن بزيانشان پردازند جواب: بسا كه خدا بآنها قدرت شنيدن غيب را از فرشته داده ولى آن را از رساندن اسرار مؤمنان بكفار عاجز كرده.
9- چرا خدا اساسا آنها را از بالا رفتن بآسمان باز نداشته تا نيازى باين تيراندازى نباشد جواب: خدا است هر چه خواهد كند، و هر چه اراده كند حكمراند، اينست مختصرى از آنچه مربوط باين بابست (پايان) من گويم: در پاسخ اعتراض سوم درستتر است كه گفت: روشن است كه براى آسمانها درها است، فرشتهها از آنها بالا روند و پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله و سلم و عيسى و ادريس عليهما السّلام از آن بالا رفتند بلكه اجساد انبياء و اوصياء ديگر را بنا بر قولى از
آن بالا برند،پ و در اخبار آمده كه جن پيش از عيسى عليه السّلام تا زير عرش بالا ميرفتند و پس از بعثت او تا آسمان چهارم بالا ميرفتند، و پس از بعثت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله از رفتن بآسمان بوسيله شهابها ممنوع شدند و صعود آنها يا از درهايشان بوده يا چون لطيفند در جرم آنها نفوذ ميكردند، و مقصود از فطور كه از آسمانها نفى شده يا اينست كه شكاف و سوراخى در آنها ديده شود، يا ويران شوند و اجزائشان بپاشد و اشكالى در آن نيست.
اخبار:
پ1- در علل (ج 2 ص 28) و در عيون (ج 1 ص 241) و در خصال (3) در خبر شامى است كه از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد آسمانها از چه آفريده شدند؟ فرمود: از بخار آب، پرسيد آسمان دنيا از چيست؟ فرمود، از موجى خوددار، پرسيد پهنا و درازاى اختران چند است؟ فرمود: 12 فرسخ در 12 فرسخ، و از رنگ هفت آسمان و نامشان پرسيد فرمود: نام آسمان دنيا رفيع است و از آبست و دود، و نام آسمان دوم «قيدوم» است و برنگ مس، و نام سوّم «ماروم» برنگ مس زرد، نام چهارم «ارفلون» برنگ سيم، و نام پنجم «هيون» (هيفوف و هيون خ ب) و نام ششم «عروس» و از يك دانه ياقوت سبز است و نام هفتم «عجماء» و يكدره ايست سپيد (الخبر).پ بيان: «موج مكفوف» جسم مواج كه بقدرت خدا جريان ندارد يا آن را بسته، و بسا كنايه از اينست كه از جسمى است لطيف كه در جايگاه خود بر قرار است، نه فرو ريزد و نه روان گردد، يا موجش كنايه از درخشش اخترانست در آن بنا بر اينكه جاى آنها است، و بسا اندازهاى كه براى اختر داده از خردترين ستارههاى كهكشانست، زيرا ستارههاى شماره شده در رصد بسيار از اين بزرگترند بلكه بجز ماه و زهره و عطارد هر كدام چند برابر زمين باشند، برخى عرفاء رنگارنگى آسمانها را كه در اين خبر است به اختلاف نوع و طبع آنها تفسير كرده و بر عقيده فلاسفه رفته كه گويند آسمانها بيرنگند چنانچه بفهمى ان شاء اللَّه و سيد داماد- ره- اندازه اختران را تأويل غريبى كرده كه در جاى ديگرى نقل كردم
گرچه گفتههايشان خبر گمانى نيست «1»پ 2- در تفسير على بن ابراهيم (373) بسندش كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: چون بآسمانم بردند در آسمان هفتم درياها ديدم كه از نور ميدرخشيد تا آنجا كه نزديك بود درخشش آنها ديدهها را بربايد، و در آن درياها بود از ظلمت و درياها از برف كه ميلرزيدند (الخبر)پ بيان: «ترعد» يعنى ميغريدند يا ميلرزيدند.پ 3- در علل (ج 1 ص 3) بسندش تا آنجا كه يهودى از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد چرا آسمان را سماء ناميدند؟ فرمود: چون وسم آب يعنى معدن آبست (البر).پ بيان: تفسير وسم بمعدن براى اينست كه نشانه آنست، و شايد سماو از آن مشتق است باشتقاق كبير چون سموّ با وسم هم حروفند و آن بمعنى بلنديست يا آنكه وسم قلب شده به سمو چنانچه واژه اسم هم از سمو استپ 4- در علل (ج 2 ص 264) بسندش از ضحاك بن مزاحم كه سؤال شد از على عليه السّلام از طارق؟ فرمود: زيباترين اختر آسمانست و مردمش نشناسند، و همانا طارقش نامند چون نورش از آسمانى بآسمانى برود تا هفت آسمان و سپس برگردد تا بجاى خود رسد.پ 5- در احتجاج (138) از اصبغ، گفت: ابن كواء از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد كهكشان در آسمانست؟ فرمود: آن كانال و رودخانه آسمانست و امان اهل زمين است از غرق شدن، و از آن بود كه خدا قوم نوح را بآبى تند جريان غرقه كرد (الخبر)پ بيان: «شرج» نام كهكشانست و بسا آن را بحلقههاى كيسه و چمدان تشبيه كردند كه با آنهاش مىبندند، يا برودخانه آب كه مجراى اصلى آنست چنانچه در
خبر است يا برودخانه ميان دشت، و در قاموس (ج 1 ص 195) بمعنى شكاف كمان و فرقه و كانال و بستن بقچه آمده ... «1».پ 6- در تفسير على بن ابراهيم (312) بسندش از امام ششم عليه السّلام در خبر ادريس كه فرموده ملك الموت است: كلفتى آسمان چهارم 500 سال راه است و فاصلهاش تا آسمان سوّم هم 500 سال راه و همچنانست آسمان تا آسمان دوم و هر آسمانى و ميانه هر دو آسمانى چنين است (الخبر).پ 7- در علل (ج 2 ص 156) در خبر يزيد بن سلام است كه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پرسيد، چرا اختران خرد و درشت بچشم آيند با اينكه همه در اندازه برابرند؟
فرمود: چون ميان آنها و آسمان دنيا درياهاى پر موجى است از اين رو خرد و درشت ديده شوند، و اندازه همه يكى است (الخبر).پ بيان: شايد مقصود سائل اينست كه چرا يك ستاره خرد و درشت ديده مىشود با اينكه در همه حال يك اندازه دارد چنانچه خورشيد و ماه در افق بزرگتر ديده ميشوند تا در بالاى سر، چون در افق بخار زياد است و با برخورد شعاع ديد
به بخار غليظ منبسط ميشوند چنانچه در علم مناظر بيان شده و بسا كه درياها كنايه از بخار باشند.پ 8- در تفسير على بن ابراهيم (554) بسندش تا أمير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: اين ستارهها كه در آسمانند شهرهائى هستند مانند شهرهائى كه در زمينند و هر كدام با ستونى از نور وابستهاند كه درازيش در آسمان مسافت 250 سال است «1».
ميگويم: بزودى خبر حسين بن خالد از امام رضا عليه السّلام در باب وصف ارضين بيايد.پ 9- در توحيد (204) بسندش از جميل گفت: از امام ششم پرسيدم در آسمان درياهائيست؟ فرمود: آرى، پدرانم از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بمن خبر دادند كه فرمود: درياها است كه ژرفاى يكيشان پانصد سال راه است (الخبر).پ 10- در منتخب البصائر بسندش از عبد اللَّه دهقان كه از امام رضا عليه السّلام پرسيدم ميفرمود: راستى براى خدا در پشت اين آسمان يك دانه زبرجد سبز است كه آسمان از آن سبزى ميزند، گفتم نطاق چيست؟ گفت: حجاب، براى خدا عزّ و جلّ در پس آن 70 هزار عالم است، پرشمارهتر از جن و انس و همه فلان و فلان را لعن كنند.پ 11- در ارشاد مفيد أبو بصير از امام پنجم ضمن حديث درازى روايت كرده كه فرمود: چون قائم عليه السّلام ظهور كند بكوفه شود، و چهار مسجد را ويران سازد و كنگره همه مسجدها را ويران كند و آنها را هموار نمايد و خيابان بزرگ را پهن كند، و هر پرهاى كه بدان برآوردهاند از ساختمانهاى اطراف همه را بردارد، و همه
مستراحها و ناودانها را از راهها براندازد، و هر بدعتى را از ميان ببرد و هر سنت و دستور خدائى را اجراء كند و شهر قسطنطنيه و چين و كوههاى ديلم همه را بگشايد و هفت سال كه هر سالى برابر ده سال شما است در زمين بماند، سپس هر چه خدا خواهد.
گفت: گفتم: قربانت چگونه سالها طولانى شوند؟ فرمود: خدا فلك را فرمايد تا كند شود، و روز و سال دراز شوند، گويد: گفتم: آنها ميگويند اگر فلك دگرگون شود تباه گردد؟ فرمود: اين گفته زنديقان است و مسلمانان را با آن راهى نيست، با اينكه خدا ماه را براى پيغمبرش صلى اللَّه عليه و آله و سلم شكافت، و پيش از آن خورشيد را براى يوشع بن نون برگردانيد، و خبر داد كه روز قيامت دراز گردد، و چون هزار سال شماها باشد (344- ارشاد مفيد)پ 12- در كتاب النجوم- از خطبه امام حسن عليه السّلام نقل كرده كه: باين بيان اختران را وصف كرده، سپس روان كرد در آسمان چراغها كه پرتو افكنند، و بدانها نگهبانيش كرد و شهابش را چرخانيد، از اخترانش درخشانهاى پرتو افكنند كه اگر پرتوشان نبود، ديد بندهها در تاريكى شب تار در امواج تاريك و درهم آن ديدى نداشتند و آنها را رهبر مردم در سفرهاشان كرد و در رفتن و آمدن بهر ديار.پ 13- در كتاب غارات: بسندى كه ابن كواء از امير المؤمنين پرسيد از تفسير قول خدا تعالى «و آسمان داراى حبك» فرمود: يعنى خوشرفتار، گفت: پس كهكشان چيست؟ فرمود: واى بر تو، براى فهميدن بپرس نه براى رنج دادن، اى واى بر تو از آن بپرس كه بايدت، گفت: بخدا آنچهات پرسيدم البته بايدم، فرمود:
كهكشان، رودخانه آسمانست، و از آن بود كه آسمان بارانى سيل آسا در زمان طوفان بر قوم نوح عليه السّلام فرو ريخت، گفت: ميان آسمان و زمين چه اندازه است؟
فرمود: باندازه ديد چشم و شنود ذكر خدا، جز آن نگوئيم.
پبيان: «جز آن نگوئيم» يعنى اندازه مسافت را خبر ندهيم زيرا مصلحتى ندارد براى آنها و اين است كه انديشه در امثال اين امور ممنوع است، نه چنانست كه فلاسفه پندارند كمال نفس است و براى تحصيل سعادت جاودان بايد در آن انديشه كرد و آن را فهميد «1»پ 14- در الغارات بسندش از ابن نباته كه پرسش شد امير المؤمنين عليه السّلام چه اندازه است ميان آسمان و زمين؟ فرمود: كشش ديده، و دعاى ستم رسيده، پرسش شد، چه اندازه است خاور و باختر؟ فرمود: رفتار خورشيد، و پرسش شد از كهكشان؟ فرمود: درهاى آسمانست كه خدا آنها را بر قوم نوح گشود و سپس بست و باز نكرد، و پرسش شد از رنگين كمانها فرمود: امان همه روى زمين است از غرق شدن چون كه آن را در آسمان نگرند (الخبر)پ بيان: بدان كه حكماء در كهكشان اختلاف دارند، گفته شده: اثر احتراق خورشيد است كه در زمان پيشين پديد شده و اين حلقه كهكشانى را پديد آورده و بدان اعتراض شده كه اين گفته مخالف قواعد فلاسفه يونانيست كه گويند قرص خورشيد جسمى است آسمانى و حرارت ندارد و سوخته نميشود و بعلاوه فلك اثر پذير نيست و گفتهاند: بخار دودگونى است در حلقهاى از هوا و اعتراض شده كه
اگر چنين بود در تابستان و زمستان بايد مختلف شود، و گفتهاند: ستارههاى خرديست كه نزديك هم و اندر هم شدهاند و ممتاز نميشوند در ديد آدمى و از بس در هم شدند و ريزند بمانند تيكههاى ابر نمودار شدند و اين نزديكترين وجوه است بباور «1».پ 15- در علل محمّد بن علىّ بن ابراهيم، معنى آسمان اينست كه بالا است، و معنى زمين اينست كه پائين است «2»پ 16- در نهج (ج 1 ص 318- 319) فرمود: بار خدايا پروردگار سقف بلند، و فضاى خوددار، آنچه فرودگاه شب و روزش ساختى، و روانگاه خورشيد و ماه و جاى رفت و آمد اختران گردنده، و نمودى ساكنانش را گروهى از فرشتههايت خسته نشوند از پرستشت، و پروردگار اين زمين كه آن را پايگاه مردم ساختى و گردشگاه خزندهها و چهارپايان، و آنچه شماره نشوند از ديدنى و ناديدنى، و پروردگار كوههاى لنگر مانند كه آنها را ميخهاى زمين ساختى، و پشتيبان آفريدهها.پ بيان: سقف مرفوع آسمانست، جوّ هوا است و ميان آسمان و زمين كه بهم پيوسته است و بعضى جوّ مكفوف را هم بآسمان تفسير كرده و ظاهر اينست كه همان هواء ميان آسمان و زمين است كه محدود بآسمان شده و در دعاء آمده «و بسته هوا را بآسمان» غاض الماء: فرو كشيد و كم شد، و آسمان فرودگاه شب و روز و خورشيد و ماه است كه در آن نهان شوند، و اگر به هوا تفسير شود براى آنست
كه ديدگاهش هوا است،پ و گفتهاند مقصود از جوّ هوا و فضاى ميان آسمانها است كه بوسيله آنها واداشته است و بسا همان بعد موهوم يا موجودى باشد كه جاى فلك است و محدود و مضبوط بوجود آسمانها است، و ممكن است كه وصف فرودگاه و دنبال آن براى سقف و جوّ هر دو باشند كه بهم پيوستهاند و يكى شمرده شدند چون هر دو محل في الجمله محل اين آثار و اجرامند و جولانگاه اختران گردنده.
ابن ميثم گفته: مقصود از جوّ آسمانست و فرودگاه شب و روز است براى آنكه خورشيد را با خود بروى زمين مىآورد و شب نهان مىشود و از آن ميبرد و روز نهان مىشود، و چون فرودگاه هر دو است، و گفتهاند: غيضه بمعنى بيشه است كه پر از درخت است و گويا فلك بيشهايست كه در آن درخت شب و روز ميرويد، كيدرى گفته: مغيض كنايه از كوتاه و بلند شدن شب و روز است در فصول سال بر اثر حركت خورشيد.
و گفته: جو مكفوف هوا است كه آسمان مرز آنست و جوّ ميان آسمان و زمين است و چنانست كه جلوش از تجاوز بسته شده، ابو عمرو گفته: جوّ وادى پهناور است و هر چيز گردى هم كفّه است بكسر كاف، و مقصود هوا است كه حلقه است و گرد چون درون فلك است كه شكل كره دارد، يا مقصود از جوّ فلك پهناور است و مكفوف يعنى كفه دار زيرا كفه كهكشان و اختران بر آنست، يا مقصود از مكفوف چرخ سخت آفرينش و بركنار از خلل و شكاف است، چون «چمدان بسته» (پايان).
ابن ميثم گفته: هر كه خواهد معنى گفته آن حضرت «ديدنى و ناديدنى» را خوب بفهمد شبانه آتشى خرد در بيابان هنگام تابستان بيافروزد، و بنگرد چه جانوران ناشناسى از انواع جانداران عجيب الخلقه گرد آن آيند كه او و جز او آنها را نديده، من گويم بسا مقصود از (ناديدنى) آن باشد كه بديد در نيايد براى ريزى آن مانند اتم) و يا لطافتش مانند پرى و فرشته.
پ17- در نهج: از نوف بكالى كه امير المؤمنين عليه السّلام در خطبهاى فرمود: از آفريدهها كه گواه اويند، آفرينش آسمانها است كه بيستون برپايند، و بىتكيهگاه برجايند، آنها را خواند و گردنگزار و فرمانبردار شدند، نه سستى كردند و نه كندى، و اگر معترف به پروردگارى و دل نهاده بفرمانش نبودند آنها را جاى عرش خود نميساخت، و نه مسكن فرشتههايش، و نه فرازگاه سخنهاى پاك و كردار خوب آفريدههايش، اخترانشان را نشانه و رهنماى سرگردان در هر درّه زمين ساخت، درهمى پردههاى تاريك شب جلوگير پرتو آنها نشدند، و سرپوشهاى سياه تيرهگيها آنچه را از روشنى ماه در آسمانها فروزد برنگرداندند (تا آخر خطبه).پ توضيح: مقصود از شواهد خلق آيات بر آفريدن و نشانههاى تدبير محكم او است، يا گواهى خلق بهستى و تدبير و دانش او يا وجود انكار ناپذير آفريدهها است كه نشانه حكمت اويند ... مسكن ملائكه شدند: شايد مقصود از آنها مقربانند يا بيشتر آنها زيرا دستهاى از آنها ساكن در هوا و زمين و آب هستند برآمدن سخن پاك و كردار خوب بوسيله بالابردن نويسندهها است نامه اعمال را به آسمانها، و اشاره دارد بقول خداى سبحان «بسويش بالا ميرود سخنهاى پاك و كردار خوب را برآورد، 10- الفاطر» و پذيرائيشان اشاره است بگفته خدا تعالى «سپس بآسمان توجه كرد و آن دود بود و بآن فرمود و بزمين: بيائيد بدلخواه يا ناخواه گفتند آمديم بدلخواه، 11- فصلت» و سخن در تأويل آيه گذشت.
و گفتهاند در اينجا منظور از اعتراف آنها بپروردگار گواهى حال ممكن است به نياز بپروردگار و پذيرش قدرتش، و روشن است كه اگر ممكن نبود و پذيرش قدرت و تدبيرش را نداشت در آن عرشى نبود و مسكن فرشتهها و فرازگاه سخنان پاك و كردار نيك خلق نميشد (پايان) و آسمان را مخصوص طاعت نموده و نامى از زمين كه همگان او است نبرده براى اينكه ماده او پذيراتر بوده يا شرافت دارد، و منظور از استدلال سرگردان به درههاى اقطار زمين اينست كه در رفت و آمد رهنماى آنها است، يا هر كدام بسوئى روند كه ديگرى نرود چون اختلاف
مردم در رأى ..پ 18- كتاب مثنى بن وليد حناط: از أبى بصير كه پرسيد از امام ششم عليه السّلام از هفت آسمان، فرمود: هيچ آسمانى نيست جز اينكه خلقى دارد و ميان آن و آسمان ديگر هم آفريدهها است تا بآسمان هفتم رسد، گفتم: زمينها فرمود: هفت است و در پنج از آن آفريدههاى خدا است و در دو تا جز هوا نيست.پ 19- در كتاب زيد نرسى است كه امام ششم فرمود: چون نگاه بآسمان كنى بگو: و دعا را ذكر كرده تا گفته: بار خدايا پروردگار سقف مرفوع و درياى خوددار، و چرخ آكنده، و اختران مسخر شده، و پروردگار هور بن ايسيّه، رحمت فرست بر محمّد و خاندان محمّد- تا آخر دعاء- گويد: گفتم: هور بن ايسيّه چيست؟
فرمود: ستارهايست كم نور زير سه ستاره دنبال بنات النعش، آن امانست از آنچه گفتم.پ 20- در درّ منثور (ج 1 ص 44) بنقل از هفت كتاب عامّه از ابن مسعود گفت: ميان آسمان و زمين پانصد سال راه است، و ميان دو آسمان 500 سال، كلفتى هر آسمان و زمين هم 500 سال و ميان آسمان هفتم تا كرسى 500 سال و ميان كرسى تا آب 500 سال و عرش بر روى آب است.پ 21- در كافى (163 روضه) بسندش از امام پنجم عليه السّلام فرمود: راستى خدا عزّ ذكره چون خواهد دولت قومى را نيست كند چرخ را فرمايد تا تند بچرخد و آن دولت باندازهاى شود كه او خواهد.پ بيان: فرمان بفلك كنايه از وسيله سازى براى نابودى دولت آنها است و بسا كه دولتها چرخى جدا داشته باشند از افلاك معروفه و تندى و كندى باعتبار آن باشد.پ 22- در كافى (394 روضه) بسندش از جابر گفت: ما نزد امام پنجم بوديم و سلطنت بنى اميه را ذكر كردند و امام عليه السّلام فرمود: هيچ كس بر هشام بپا نشورد
جز اينكه كشته شود، و فرمود: بيست سال پادشاهى كند، گويد: ما بيتابى كرديم، فرمود: چيست شما را، چون خدا عزّ و جلّ خواهد سلطنت مردمى را نابود سازد بفرشته فرمايد گردش چرخ را تند كند و باندازهاى كه خواهد برساند (الخبر)پ 23- توحيد مفضل گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مفضّل بينديش در اختران و اختلاف حركتشان برخى از مركز خود جدا نشوند و گرد هم بچرخند، و برخى آزادانه در بروج جابجا شوند و در سير خود از هم جدا باشند، هر كدام دو گردش مختلف دارند، يكى عمومى بهمراه چرخ بسوى مغرب، و ديگرى ويژه خود بسوى مشرق، مانند مورچه روى سنگ آسياب كه سنگ بسوى راست بچرخد و مورچه بسوى چپ برود و دو حركت داشته باشد يكى از خود بسوى پيش و ديگرى بناخواه او است و سنگ آسيا آن را پس ميبرد بپرس از آنها كه پندارند ستارهها بيخود و بىسرپرست بدين وضع موجود درآمدند، چرا همه بر جاى خود نيستند و چرا همه جابجا نميشوند؟ چون سر خود بودن يكى است، و چرا دو حركت جدا دارند با سنجش و اندازه؟ اين خود روشن ميكند كه روش هر دو دسته بفرمان و تدبير است از روى حكمت و اندازهگيرى، نه بيخودى چنانچه منكرين صانع پندارند.
و اگر كسى گويد: چرا برخى ستارهها ستاره ثابتند و برخى سيّار، گوئيم اگر همه ثابت بودند، دلالت سيّارهها از نقل در هر برخى وجود نداشت، و نميشد حوادث جهان را از نقل خورشيد و نجوم در منازل خود پيش بينى كرد، و اگر همه سيّاره بودند منزل آنها شناخته نميشد و نشانهاى نداشت زيرا اسير سيارات و مواقف آنها بوسيله ستارههاى ثابت كه بروج را تشكيل ميدهند شناخته مىشود (كه گويند در برج حمل است يا ثور) چنانچه سير مسافر در زمين را از منازل ثابت او تشخيص دهند كه بدانها گذر كند، و اگر همه جابجا ميشدند بيك وضع نظام آنها مختل ميشد و مقاصدى كه از آنها منظور است نابود ميشد، و بسا كس ميگفت: اين
يك نواختى دليل بىصانع بودن آنها است بطورى كه ما گفتيم،پ و اختلاف سير و دگرگونى آنها و هدفها كه بدست ميدهند روشنتر دليلى است كه تعمّد و تدبير مدبّر در آنها حكمفرما است.
بينديش در اين ستارهها كه برخى از سال هويدا شوند و در برخى نهان باشند چون ثريا، جوزاء، و دو شعرا، و سهيل كه اگر در همه وقت آشكار بودند مردم از آنها چيزى نمىفهميدند، و ببرخى كارهاشان پى نميبردند، چنانچه اكنون از طلوع نور و جوزاء ميفهمند و از نهان شدن آنها، و پيدائى و نهانى هر يك وقتى جز وقت ديگر براى اينست كه مردم از هر كدام جداگانه سودى ببرند، و چنانچه نهانى و آشكارى ثريا يك مصلحتى دارند، آشكارى پيوست بنات النعش هم مصلحت ديگرى دارد، و آن اينست كه مردم در خشكى و دريا از آن راهيابى كنند: چون هميشه چشمرس است و هر وقت خواهند بدان رهنمائى شوند بهر جا خواهند.
و اين هر دو مصلحتجوئى و نياز برآرى است با اينكه دو گونهاند و در آنها مقاصد ديگرى هم هست، و نشانه اوقات بسيارى از كارهاى زندگى هستند چون زراعت و درختكارى و سفر خشكى و دريا و پديدهشناسى در آينده از باران و باد و گرما و سرما و بوسيله آن مسافران در بيابانهاى هراسناك و درياها در شبهاى تار راهنمائى شوند، با اينكه در رفت و آمد آنها در جگرگاه آسمان و طلوع و غروبشان عبرتها است، زيرا شتابانترين سير را دارند، و اگر نزديك بودند سرعت آنها و پرتو فروزنده آنها ديده ما را خيره ميكرد و مىربود چنانچه برقهاى پياپى و پريشان گاهى ديده ميشوند.
و همچنان اگر مردمى زير گنبدى باشند و زنجيرهاى از چراغها بر گرد آنها بچرخند بتندى چنان ديدههاشان خيره شوند كه روى بر خاك نهند، بنگر چگونه گردش آنها را بسيار دور نموده تا بديدهها زيان نرسانند و آنها را دردمند كنند، و پر شتابان كرده تا اندازه نياز به سير خود پس نيافتند و اندك پرتوى بدان اختران داده تا جاى گير پرتو ماه باشند در شبها كه ماه نيست، و بتوان براى ضرورت
در پرتو آنها شبانه راه رفت در بيابانهاپ و اگر هيچ روشنى نبود كه رهنما باشد كسى نميتوانست راه طى كند، بينديش در اين لطف و حكمت كه تاريكى را براى نياز بدان، دولت و مدتى داده و در اين ميانه كمى روشنى نهاده كه نياز برآور باشد چنانچه شرح داديم.
بينديش در اين چرخ با خورشيد و ماه و اخترانش و بروجش كه در جهان ميچرخد باندازه و سنجش و اين نظام شبانه روز و چهار فصل را پياپى با انواع جاندار و گياه طبق مصالح گوناگون پديد مىآورد، چنانچه بطور خلاصه برايت بيان كردم، آيا بر خردمندى نهانست كه اين اندازهگيريهاى دقيق و درست و با حكمت از مقدّريست حكيم؟
اگر كسى گويد: اين چيزيست كه بر حسب تصادف بوجود آمده، بايد در باره چرخ آبكشى هم كه ميگردد و درخت و زراعتى را آب ميدهد بگويد بتصادف وجود پيدا كرده و ابزار منظم آن خودبخود پيدا شده. و آيا اگر كسى چنين گويد مردم باو چه ميگويند؟، و بر او انكار كنند كه يك چرخ چوبى كه با اندك تدبيرى براى اصلاح تيكه زمينى است بىصانع و مدبّر باشد، و فرض مىشود اين چرخ اعظم كه با حكمتى وجود دارد و انديشه از آن عاجز است و همه روى زمين را با آنچه در آنست اصلاح ميكند بتصادف پديد شده و صانع و مقدّرى نداشته باشد، اگر اين چرخ معيوب شود چنانچه ابزار صنعت و جز آن معيوب شوند، چه چارهاى در نزد مردم است براى اصلاح آن.پ بيان: «از مركز خود جدا نشوند» بسا مقصود اينست كه حركت آنها روشن نيست مانند سيّارات يا اينكه بهم دور و نزديك نشوند مانند آنها، يا اينكه از بروج خود بدر نروند چون بر حسب اصطلاح نقل كواكب اينست كه از برخى ببرج ديگر روند، چنانچه مقصود از اينكه برخى آزادند همين است يعنى از برجى ببرجى ديگر ميروند بطور آشكار «اهمال يك معنى دارد» بسا مقصود اينست كه طبيعت يا دهر كه منكران خدا مؤثر در پديد شدن اشياء ميدانند يك امر بيشعور
است و بىاراده و ممكن نيست دو معلول مختلف از آن پديد آيد،پ يا منظور اينست كه وجود دو امر منظم با حكمت پديد نگردند جز از مؤثرى حكيم و متوجه بدقائق حكمت، يا اينكه بىنيازى از علّت و ترجيح بلا مرجح كه شما پنداريد در هر دو يكى است پس چرا يكى ثابت است و يكى سيّار و چرا وارونه نيست و معنى اول اظهر است چنانچه پوشيده نيست.
«دلالتها باطل ميشدند» ظاهر است در اينكه اوضاع نجومى نشانه حوادث ميشوند «در بروج ثابته» بحسب ظاهر دلالت دارد كه انتقال بروج باعتبار برابرى با نفس شكلهاى ستارههاى هر برجى است مانند شكل عقرب و ميزان نه جزئى از فلك كه اين ستارهها در آن ديده ميشوند ولى ممكن است مقصود بيان حكمت كندى حركت ستارهها باشد تا نشانه بودن اين اشكال براى بروج درست باشد و لو به اينكه نزديك آنها باشند نه در خود آنها ولى بعيد است.
«دو شعرى» جوهرى گفته: شعرى ستارهايست كه پس از جوزاء در شدت گرما طلوع ميكند و دو تا هستند يكى شعرى عبور كه در خود جوزاء است و شعرى قميصاء كه در ذراع است، عرب پندارد هر دو خواهر ستاره سهيلند (پايان) ...پ 24- المتهجد: در تعقيب نماز امير المؤمنين عليه السّلام: خواستارم از تو بنامت كه بدان چرخ را روان كردى و آن را نشانهگاه خورشيد و ماهت نمودى، و نامت بر آن نگارش كردى.پ 25- درّ منثور سيوطى (ج 1 ص 43) نقل از 19 كتاب خودشان از عباس بن عبد المطلب، گفت: ما نزد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بوديم فرمود: ميدانيد ميان آسمان و زمين چه اندازه است؟ گفتيم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: پانصد سال راه، و از هر آسمانى تا ديگرى 500 سال راه، و كلفتى هر آسمانى هم 500 سال راه، و بالاى آسمان هفتم دريائيست كه از بالا تا پائينش باندازه ميان آسمان و زمين است سپس بالايش هشت گوزنست كه از زانو (ران خ ب) تا سم آنها باندازه از آسمان تا زمين است، و آنگه بالايش عرش است كه از بالا تا پائين باندازه از آسمان است
تا زمين.پ 26- (در منثور ج 1، ص 44) از چند كتاب بسندشان از ابى ذرّ كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: ميان آسمان و زمين 500 سال راه است و كلفتى هر آسمانى 500 سال راه، و ميان هر دو آسمان 500 سال راه تا آسمان هفتم، و زمينها هم چنيناند و از آسمان هفتم تا عرش مانند همه اينها است، و اگر گورى براى يار خود بكنيد و او را در آن سرازير كنيد، خدا را در آنجا يابيد يعنى بدان دانا است.پ 27- در منثور (..) بچند سند ديگر از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله گفت: نزد او نشسته بوديم و ابرى گذشت، فرمود: ميدانيد اين چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند فرمود: اين غيابه است، خدايش بمردم شهرى ميراند كه نه او را ميپرستند و نه شكر ميكنند، ميدانيد بالايش چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: بالايش موجى است واداشته، و سقفى نگهداشته، ميدانيد بالاى آن چيست؟ گفتند خدا و رسولش داناترند، فرمود: آسمان ديگر، ميدانيد ميانشان چه اندازه است؟ گفتند خدا و رسولش داناترند، فرمود: 500 سال راه تا هفت آسمان شمرد و ميان هر دو 500 سال راه.
سپس فرمود: ميدانيد بالاى آنها چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند فرمود: عرش است، ميدانيد ميان آن دو چه اندازه است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: چون ميان دو آسمان، سپس فرمود: ميدانيد اين چيست؟ اين زمين است، ميدانيد زير آن چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: زمين ديگر و ميان هر دو 500 سال راه تا هفت زمين برشمرد كه ميان هر دو زمين 500 سال راه است.پ 28- درّ منثور (..) از عبد اللَّه بن عمر كه نگاهى بآسمان كرد و گفت:
تبارك اللَّه. چه سپيد است، و دومى سپيدتر است از آن و همچنان تا رسيد بهفت آسمان، بالاى هفتم آب آفريده و عرش را بالاى آب نهاده و بالاى آسمان دنيا
خورشيد و ماه و ستارهها و شهابهاى راننده نهاده.پ 29- از ابن عباس كه مردى گفت: يا رسول اللَّه اين آسمان چيست؟ فرمود:
موجى واداشته از شما (درّ منثور ج 1 ص 44)پ 30- (درّ منثور ..) از ربيع بن انس كه گفت: آسمان دنيا موجى است واداشته، و دومى مرمرى است سپيد و سومى آهن، و چهارم مس، پنجم نقره، ششم طلا، هفتم ياقوت سرخ، بالايش بيابانهاى نور، و بالايش را جز خدا نداند و بر حجب فرشتهاى گماشته بنام «ميطاطروش».پ 31- (درّ منثور ..) از سلمان فارسى- ره- فرمود: آسمان دنيا از يك دانه زمرد سبز است بنام «رفيعا» و دوم از سيم سپيد است بنام «اذقلون» و سوّم از يك دانه ياقوت سرخ بنام «قيدوم»، چهارم از يك درّ سفيد بنام «ماعونا» پنجم از طلاى سرخ بنام «ديقا» ششم از ياقوت زرد بنام «دفنا» هفتم از نور بنام «عربيّا».پ 32- (درّ منثور ..) و از على عليه السّلام فرمود: نام آسمان دنيا رفيع است و نام هفتم ضراح.پ 33- (در منثور ..) و از ابن عباس است كه سيد آسمانها آنست كه عرش بر آنست و سيد زمينها آنكه شما بر آنيد.پ 34- (درّ منثور ..) شعبى گفت: ابن عباس در پاسخ پرسش جحدرى كه از او پرسيده بود آسمان چيست؟ نوشت: آسمان از موجى است واداشته.پ 35- (درّ منثور ..) از حبه عرنى (عوفى خ ب) كه شنيدم على عليه السّلام يك روز سوگند ميخورد: بدان كه آسمان را از دود و آب آفريده.پ 36- (درّ منثور ..) و از كعب گفت: آسمان سپيدتر است از شير.پ 37- (درّ منثور ..) و از سفيان ثورى گفت: زير زمين يك صخره است و بما رسيده كه سبزى آسمان از آنست.پ 38- (درّ منثور ..) و از قتاده در قول خدا «ساختشان هفت آسمان» كه بر يك ديگرند و ميان هر دو آسمانى 500 سال راه است.
پ39- درّ منثور (ج 1 ص 69) و از ابن جبير است كه هر قل نوشت به معاويه و گفت: اگر در ميان آنان چيزى از نبوت بجا مانده است بمن پاسخ دهند از آنچه ميپرسم، و نوشت و پرسيد از كهكشان، و از رنگين كمان، و از جايى كه جز يك ساعت خورشيد بر آن نتابيده است، گويد: چون نامه بمعاويه رسيد بهمراه پيك گفت: گمان نميكردم كه تا امروز كسى اين پرسش را از من بكند، كى ميتواند پاسخ آن را بدهد؟ گفتند: ابن عباس، معاويه نامه را پيچيد و نزد ابن عباس فرستاد و او در جواب نوشت: اما رنگين كمان امان مردم زمين است از غرق، و كهكشان در آسمانست كه از آن شكافته و اما آنجا كه جز يك ساعت آفتاب بر آن نتابيده دريائيست كه براى بنى اسرائيل باز شد تا از آن گذشتند.پ 40- (درّ منثور ج 4 ص 317) از ابى صالح در تفسير قول خدا «هر دو بسته بودند و آنها را گشوديم» فرمود: يك آسمان بود و گشوده شد و هفت آسمان شد، و يك زمين بود از آن هفت زمين برگشاد.پ 41- (درّمنثور ..) و از حسن و قتاده هر دو با هم بسته بودند و خدا با اين هوا ميان آنها را جدا كرد.پ 42- (درّ منثور ..) و از ابن جبير كه آسمانها و زمينها بسته بودند و بهم چسبيده و چون خدا آسمان را بالا برد و دورش كرد از زمين گويا آن را گشود كه خدا ياد كرده است.پ 43- (درّ منثور ..) و از ابن عباس در تفسير قول خدا «سوگند بآسمان ذات حبك» گفت: مقصود زيبائى و استوارى آنست.پ 44- و باز از او روايت است كه مقصود: داراى خرمى و زيبائى است و اينكه ساختمانش چون تگرگ بهم پيوسته است.پ 45- (درّ منثور ..) در روايت ديگريست از او كه راهها دارد و خلق نيكو.
پ46- (.. ج 6 ص 112) و از على عليه الصلاة و السّلام است كه آن آسمان هفتم است.پ 47- (....) خوش آفرينش و آراسته باخترانست.پ 48- (.. ج 6 ص 134) از ابى الطفيل است كه ابن كوّاء از امير المؤمنين على عليه السّلام پرسيد از كهكشان فرمود: آن درخت (رودخانه ظ) آسمانست، و آسمان از آن آبى سيل آسا فرو ريخت و سپس اين آيه را خواند كه «گشوديم آسمان را بآبى سيل آسا».پ 49- (.. ج 6 ص 264) از ابن عباس در تفسير قول خدا «اندازهاش پنجاه هزار سال است، 4- المعارج) گفت نهايت امر او از فروترين زمينها تا بالاى هفت آسمان 50 هزار سال است، و روز هزار سال باين معنا است كه فرمانش از آسمان بزمين آيد و از زمين بآسمان برآيد در يك روز، و اين خودش مسافت هزار سال است زيرا ميان آسمان و زمين 500 سال راه است.پ 50- (....) و نيز از او است كه كلفتى هر زمينى 500 سال راه است، و ميان هر زمين و زمين ديگر 500 سال و ميان دو آسمان 500 سال و كلفتى هر آسمان 500 سال، و اين مىشود 14 هزار سال، و ميان آسمان و عرش 36 هزار سال و اينست معنى قول خدا «در روزى كه 50 هزار سال است».پ 51- (....) و از وهب است كه اندازه از فروترين زمين تا عرش 50 هزار سال است.پ 52- (درّ منثور ج 6 ص 268) و از حسن در تفسير قول خدا «هفت آسمان برابر» گفت بالاى يك ديگرند هر آسمان و زمينى خلق است و امر.پ 53- (.. ج 6 ص 297) از ابى ذر است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ» را تا پايان خواند، سپس فرمود: راستى من بينم آنچه را شما نه بينيد من شنوم آنچه شما نشنويد، آسمان سنگين است و سزدش كه سنگين باشد، در آن جاى چهار انگشت نيست جز آنكه فرشتهاى در آن سر بسجده دارد، بخدا
اگر آنچه ميدانم ميدانستيد كم خنديديد و پر گريستيد، و با زنان هم بستر نشديد و كام گيريد، و به تپهها بر آمديد و بخدا عز و جل پناهنده شديد.پ 54- (... ص 118) و از على عليه السّلام فرمود: سقف مرفوع آسمانست و بحر مسجور دريائى در آسمان زير عرش.پ 55- (... ص 320) از على عليه السّلام در تفسير قول خدا «نه، نه، سوگند به خنّس» فرمود: آنها اخترانند كه شب نمايانند و روز نهان و ديده نشوند.پ 56- (... ص 320) و از على عليه السّلام كه در تفسير قول خدا «نه، نه، سوگند به خنّس» فرمود: پنج ستارهاند زحل، عطارد، مشترى، بهرام، زهره، و نيست ستارهاى كه كهكشان را پيمايد جز اينها.پ 57- (...) و از ابن عباس است كه: خنس ستارههايند روان پيمايند كهكشان را بمانند اسب.پ 58- (...) و از ابن عباس در قول خدا بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ گفت هفت اخترند: زحل، بهرام، عطارد، مشترى، زهره، خورشيد و ماه، خنوس آنها برگشت آنها بروى زمين و كنوسشان نهانى آنها است در روز «1».پ 59- (... ص 331) و از أعمش است كه شاگردان عبد اللَّه در تفسير قول خدا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ ميگفتند يعنى آسمان داراى كاخها.پ 60- (...) أبى صالح گفته: «ذاتِ الْبُرُوجِ» ستارههاى بزرگند.پ 61- (...) و از جابر بن عبد اللَّه كه پرسش شد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله از سماء ذات البروج در پاسخ فرمود: ستارهها و پرسش شد از اينكه «آنكه نهاده در آسمانها بروج» فرمود: بروج ستارهها هستند، گفته شد: بروج مشيده چيست؟ فرمود:
كاخها.پ 62- (...) و از قتاده در قول خدا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ گفت بروج
ستارههاى آنست و «يوم موعود» روز قيامت است و «شاهد و مشهود» دو روز معظم خدا در دنيا، بما باز ميگفتند كه «شاهد» روز قيامت است، و مشهود:
روز عرفه.پ 63- (....) و از حسن در تفسير قول خدا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ گفت: زيور شده بآفرينش خوب، و سپس بستارهها، و در «يوم موعود» گفت:
روز قيامت است.پ 64- (....) و از مجاهد «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» گفت: داراى ستارهها در «شاهد و مشهود» گفت شاهد آدميزاده است و مشهود روز قيامت.
يك فائده: [در باره ابعاد ستارگان و سيارات]
پدانشمندان هيئت ابعاد «1» را چنين گفتهاند:
دورى سطح زيرين فلك قمر از مركز عالم 41936 فرسخ، دورى سطح زيرينش كه چسبيده بسطح زيرين فلك عطارد است بگمان آنها 85703 فرسخ، دورى سطح زيرين فلك زهره 275380 فرسخ، دورى سطح زيرين فلك خورشيد، 40934+ 18 و دورى سطح زيرين فلك مريخ 1027934، و دورى سطح زيرين فلك مشترى 4770672 فرسخ، و دورى سطح زيرين فلك زحل 23991215 فرسخ و دورى سطح زيرين فلك ثوابت 33509188 فرسخ، و دورى سطح زيرين فلك اعلى 33524609، و دورى سطح زيرين آن را جز خدا تبارك و تعالى و كسى كه باو وحى كند نداند.
پو گفتهاند: قطر ماه 731 فرسخ است و جرمش 7/ 1* 6/ 1 از جرم زمين و گفتهاند: 39/ 1 آنست قطر عطارد 109 فرسخ، و جرمش 12769/ 1 جرم زمين قطر زهره 965 فرسخ و جرمش 3/ 1* 9/ 1 جرم زمين و گفتهاند: 37/ 1 جرم زمين است، قطر خورشيد 17538 فرسخ و جرمش 328 برابر جرم زمين و گفته شده 166 برابر، قطر مريخ 3795 فرسخ، و جرمش 3 برابر جرم زمين و گفته شده 2/ 1 1 آنست، قطر مشترى 14596 فرسخ، و جرمش 188 برابر زمين و گفته شده 4/ 1 82 آنست، قطر زحل 14435 فرسخ، و جرمش 182 برابر زمين و گفته شده 77 برابر.
ستارههاى رصد نشده را جز خدا تعالى و حججش ندانند و آنچه رصد شدند 1022 ستاره است كه بزرگترشان را «نود و هشت و يك ششم» برابر زمين دانستهاند و خردتر را 23 برابر زمين و آنها را شش پايه نمودند كه هر پايه يك ششم قطر از پايه بالا كمتر است، در پايه نخست بزرگتر 15 اختر دارد، دوم 45، و سوم 208 و چهارم 474، و پنجم 217، و ششم 49، و 14 اختر هم درون پايهاند، نه كم نور بنام تيره، و پنج ابرى كه گويا تيكه ابرند، و بسا سه تا بر آنها فزوده شود بنام «صفيره».
سپس صورتهائى براى شناساندن اختران توهم كردهاند، كه اين اختران در ميان آنند يا بر خطوط تصويرى آن يا نزديك بدان، و آنها 48 صورتند 21 در شمال، 12 بر منطقه كه صورتهاى بروج مشهورهاند (حمل و ثور- تا آخر- و 15 در جنوب، اينست آنچه گفتهاند و از قواعد خود درآوردهاند، و خدا تعالى حقائق امور را ميداند.
و برخى از آنها گفتهاند: تا كسى بگويد 1 سطح زيرين فلك أعظم 1732 فرسخ طى ميكند، پس خدا ميداند كه سطح زيرينش چه اندازه طى ميكند، اين
شتابانترين حركات است،پ و از مشرق است بسوى مغرب، و در يك شبانه روز تقريباً دورى ميگردد، و دو قطبش را دو قطب جهان نامند و منطقهاش را معدّل النهار كه جهان را به دو نيمه شمالى و جنوبى بخش ميكند.
و دائرههاى كوچك و برابر كه از هر نقطه در دو سويش رسم شود مدارات يوميه نام دارند، و حركات ديگر همه از مغربند بسوى مشرق كه مخصوص به ستارههايند و بترتيب بروج (از حمل بثور و از آن بجوزا- تا آخر-) و كندتر همه حركت ثوابت است كه ممثّل همه افلاك بهمراه آنند و در هر 25200 يك چرخ ميزند، و در هر سال ده فرسخ و تا 50 سال حركت آنها احساس نميشود و واقف بنظر مىآيند، و دو قطبش را دو قطب بروج ميخوانند و منطقهاش، منطقه البروج كه معدل النهار را در دو نقطه اعتدال بهارى و پائيزى قطع ميكند و دورترين اجزائش را بدان نقطه انقلاب تابستانى و زمستانى گويند و نهايت اين دورى منطقة البروج را از معدل ميل كلى گفتهاند و طبق رصد نو 23 درجه و 30 دقيقه است، و با اين چهار نقطه (2 اعتدال و 2 انقلاب) منطقة البروج چهار بخش مىشود كه خورشيد در هر فصلى يكى از آنها را طى ميكند.
و مدارات خرد موازى دارد مانند دائره معدل كه آنها را مدارات عرض خوانند، و در هر بخشى از اين چهار بخش دو نقطه فرض شده كه آن را به سه بخش برابر كنند و 12 برج پديد گردد كه حمل و ثور و جوزاء بهارى باشند، و سرطان و اسد و سنبله تابستانى، و ميزان و عقرب و قوس پائيزى، و جدى و دلو و عقرب زمستانى و با حركت خاصه خورشيد در اين بروج چهار فصل هر سال پديد آيند.
و ماه در هر «بيست و هفت روز و يك سوم» تقريباً همه اين بروج را ميچرخد و عطارد و زهره تقريباً در يك سال، و مريخ در يك سال و ده ماه و 21 روز و 22 ساعت و 50 دقيقه، و مشترى در 11 سال و 2 ماه و 13 روز و 11 ساعت و نه دقيقه و محقق طوسى- ره- گفته در 12 سال تقريباً، و زحل در 30 سال، بخورشيد و ماه
نيران گويند،پ و بزحل و مشترى علويان، و بعطارد و زهره، سفليّان، مشترى و زهره را دو سعد خوانند، و زحل و مريخ را دو نحس.
سپس حكماء قديم گفتهاند: هر كدام از افلاك سبعه سيّاره افلاك جزء دارند در درون خود جدا از آن فلك كلّ با حركتى جز حركت آن براى اينكه حركت اين كواكب گاهى بسيار تند است و گاهى كند و گاهى ميانه و گاهى راستا و گاهى متوقّف و گاهى در برگشت، بعضى دور نقطهاى جز مركز زمين حركت متشابه دارند يعنى در ازمنه برابر، زاويههاى برابر و كمانههاى برابر طى ميكنند، و گاهى بدان نزديكند و گاهى دور و اختلافات ديگر هم دارند كه بايد ناشى از تعدد افلاك آنها باشد براى فلك خورشيد يك فلك جزء ثابت كردهاند گرد زمين كه مركزى بيرون از مركز عالم دارد و بسوى فلك كلى ميل دارد كه سطح بالايش با سطح فلك كلى در يك نقطه چسبيده است بنام اوج و سطح زيرينش با سطح زيرين فلك كلى در يك نقطه چسبيده است بنام حضيض و بدين سبب از فلك كلى دو تيكه هلالى جدا ميشوند كه نهايت كلفتى آن دو برابر فاصله دو مركز است و يكى حاوى فلك خارج مركز است و ديگرى درون آنست و محوى حاوى از سمت اوج نازك است و از سمت حضيض كلفت و محوى برعكس و هر دو را متمم خوانند و جرم خورشيد، در كلفتى خارج مركز جايگير است در نيمه ميان دو قطب و چسبيده بدو سطح آنست در دو نقطه زير و بالا.
و افلاك كواكب علويه و زهره همه بهمين صورتند جز اينكه تدوير دارند كه در توى خارج مركز آنها قرار دارد مانند همان خارج مركز خورشيد و در دو نقطه با فلك خود بهم چسبيدهاند، و فلك قمر هم چنين است جز اينكه او را فلك ديگريست كه مركزش مركز عالم است و محيط بهمه افلاك ديگر او است بنام (جو زهر) و اما عطارد مركز فلك توى خارج مركزش جز مركز عالم است و آن را مدير
خوانندپ و آن در كلفتى فلك كل آنست كه مركزش مركز عالم است و او را دو خارج مركز باشد و دو اوج و دو حضيض و چهار متمم، افلاك كلى را ممثل خوانند كه با منطقة البروج هم مركز و هم حركت و هم منطقه و هم قطبند، و خارج مركزها را همه حامل نامند جز مدير عطارد، و دورترين بعد تدويرها را ذروه نامند، و نزديكتر را حضيض.
اينست آنچه قدماء گفتهاند در اينجا، ولى متأخرين افلاك جزئيه ديگر قائلند براى حل مشكلات اين فن كه ما آنها را ذكر نكرديم و متعرض جهات حركات اين افلاك و اندازه آنها و قطبها و دوائر آنها نشديم و هم منطقههاى آنها كه در كتب أهل هيئت مذكور است چون مناسب اين كتاب نيست، و هر آنچه گفتهاند بر پايه توهمات و خيال است براى درست كردن حركات كواكب و در بسيارى از آنها هم باز سرگردان ماندهاند و حقيقت آنها را جز آفريننده آنها و كسانى كه خدا علمش را بآنها داده از انبياء و اوصياء ندانند.