آيات قرآن:
پ1- التوبه: (36- 37) راستى شماره ماهها نزد خدا 12 ماه است در كتاب خدا روزى كه آسمانها و زمين را آفريد از آنها چهار تا حرامست، اينست كيش پايدار، ستم نكنيد بر خود در آنها- تا فرمايد- همانا نسىء فزودن بكفر است، گمراه كنند بدان آنان كه كافرند، حلالش شمارند يك سال و حرامش شمارند يك سال تا برابر كنند شماره آنچه را خدا حرام كرده پس حلال سازند آنچه را خدا حرام كرده، خوش نما شده در برشان بدكاريهاشان و خدا رهنمائى نكند مردم كافر را.
تفسير:
پرازى در (ج 4 ص 633) تفسيرش گفته: سال عرب 12 ماه قمريست
و دليلش اين آيه است و نيز قول خدا «و او است كه خورشيد را تابان و ماه را روشن ساخت، و منازلش را معين كرد تا بدانيد شماره سال و حساب را، 5- يونس» اندازهگيرى ماه را بمنازل سبب سالها شمرد، و اين وابستگى سال است بگردش ماه و نيز قول خدا «ميپرسندت از ماههاى نو بگو اوقات مردمند و حج، 189- البقره» و سال ديگر مردم يك دوره كامل خورشيد است، سال قمرى باندازه مشخصى كمتر از سال خورشيديست و از آنرو ماههاى قمرى فصل بفصل ميگردند، و حج يك بار در زمستانست و بار ديگر در تابستان، و حج تابستان سخت بود و بازار تجارت آنها كاسته ميشد، و از اين رو كبيسه مقرر در زيجها را پيش كشيدند، و سال شمسى را منظور داشتند و موقع حج را در آن تثبيت كردند تا موافق مصالح آنها باشد، و تجارتشان رونق يابد، و اين معنى نسىء است يعنى تأخير حج از ماه ذيحجه.
و اين گرچه با مصالح دنياشان هم آهنگ بود ولى سبب تغيير حكم خدا بود كه حج را در ماه قمرى مخصوص مقرر داشته، و بسبب نسىء بماههاى ديگر مىافتاد بر خلاف حكم خدا، و خلاصه براى دنيا حكم خدا را تغيير دادند و سزاشان مذمتى شد كه در اين آيه است.
نيشابورى گفته: عرب را جنگ و غارت عادت بود و 3 ماه پى در پى تاب ترك آن را نداشت، و چون در يكى از ماههاى حرام جنگ و غارتى ميبرد ماه ديگرى را بجاى آن حرام مينمود، واحدى و بيشتر علماء گفتند كه اين تأخير از محرم بصفر بود و در كنانه رخ داد، زيرا پريشان بودند و نيازمند بغارت و جنادة بن عوف كنانى مطاع آنها در موسم حج بر شترى سوار ميشد و فرياد ميكشيد معبودان شما محرم را بشما حلال كردند آن را حلال شماريد و سال آينده جار ميزد محرم بر شما حرام شد آن را حرام شماريد.
بيشتر برآنند كه از سال همان چهار ماه را حرام ميكردند تا شماره اربعة حرام را نگهدارند، و ندانستند كه آنچه را خدا بر آنها حرام كرده از جنگ و
تعيين ماه حلال شمردند، ابن عباس هم حفظ شماره چهار حرام را نقل كرده است.پ آيه را تفسير ديگريست و آن اينست كه:
مقصود از نسىء كبيسه است و عرب براى اينكه ماه حج را هميشه در هواى معتدل پائيزى نگهدارند تا تجارتشان رونق داشته باشد 19 سال قمرى را بهفت ماه فزونى ميدادند تا با سال شمسى موافق شود يكماه بسال دوم ميافزودند و يكماه بسال پنجم يكماه بسال هفتم، يكماه بسال دهم، و باز به 13، 16، 18، اين ماه افزوده كبيسه بود و همان را نسىء ميخواندند، اين كبيسه را از يهود و نصارى ياد گرفته بودند كه براى عيدهاى خود معمول ميداشتند.
اين تفسير مطابق است با آنچه در خطبه حجة الوداع از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت شده كه فرمود «هلا، راستى زمان چرخيد بدان روزى كه خدا آسمانها و زمين را آفريد، سال 12 ماه است و چهار از آن ماه حرام است 3 دنبال هم، ذو القعده، ذو الحجة و محرم، و رجب مضر ميان جمادى و شعبان» و مقصود اينست كه ماه بنظم خود بر گرديده، و حج در همان ذيحجه است و پيغمبر نسىء زمان جاهليت را ملغى كرد و حجة الوداع در همان ذيحجه انجام شد، و حج ابى بكر در سال پيش در ذى القعده بود كه آن را ذيحجه ناميده بودند.
سرزنش آنها از اين بود كه چون برخى سالها را 13 ماه ميگرفتند مخالف حكم خدا بود كه سال 12 ماه است، نه بيش و نه كم كه بدان اشاره شد و گفته «اينست دين استوار» با اينكه بنا بر كبيسه تغيير ماههاى حرام هم لازم آيد بر آنها (پايان).
طبرسى در (ج 5 ص 27- 28) تفسير خود گويد: «راستى شماره ماهها نزد خدا» يعنى ماههاى سال در حكم خدا و تقدير او «12 ماه است» و خدا بندههايش را واداشت سال را 12 ماه گيرند تا با شماره ماههاى نو و منازل ماه برابر باشد، نه با آنچه اهل كتاب بحساب گيرند، ماه را شهر گفتهاند چون ميان مردم براى معامله
و بدهكارى و حج و روزه و مصالح ديگر شهرت دارد،پ كتاب اللَّه: يعنى لوح محفوظ و كتب الهى و گفتهاند مقصود قرآنست، و گفتهاند حكم و قضاى او است از أبى مسلم.
فرمود: «روزى كه خدا آسمانها و زمين را آفريد و از آن روز نظم ماه و سال بوجود آمد «چهار تا حرام است» 3 دنبال هم، ذو القعده، ذو الحجه و محرم، يكى تك و آن رجب است، و مقصود از حرام بودن اينست كه ارتكاب محرمات در آنها از ماههاى ديگر ممنوعتر است، عرب آنها را محترم ميشمرد تا آنجا كه اگر قاتل پدر خود را در آنها ميديدند باحترام ماه باو تعرضى نميكردند، و خدا هم احترام آنها را تأييد كرد چه بسا ترك ظلم در آنها سبب دفع كلى ظلم شود، چون در اين مدت آتش كينه خاموش مىشود.
ماههاى سال 1- محرم، چون جنگ در آن حرام بود. 2- صفر، چون در آن مكّه از حاجيان خالى ميشد و گفتهاند چون در آن وبائى رخ داد و چهرهها زرد شد، ابو عبيده گفته براى آنكه مشكهاى دوغ آنها تهى شده در آن 3 و 4 ماه ربيع، چون زمين در آنها گياه آورده، و يا چون مردم در آن اقامت كردهاند، 5 و 6: جمادى، چون آب در آنها يخ بسته، 7: رجب چون آن را محترم ميداشتند و يا اينكه در آن جنگ را وامينهادند، چون أرجب مرد دست و پا بريده است.پ و از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت است كه در بهشت نهريست بنام رجب آبش از برف سفيدتر و از عسل شيرينتر و هر كه يك روز از رجب روزه دارد از آن بياشامد 8: شعبان، براى آنكه قبائل در آن دسته دسته شدند، از أبى عمرو است.پ و زياد بن ميمون از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت كرده كه براى آن شعبانش گفتند كه خير بسيارى براى ماه رمضان دارد 9- ماه رمضان، براى آنكه گناهان را بريزد يا آنكه گرما در آن سخت بوده، و يا آنكه رمضان نام خدا است، 10- شوال، چون قبائل در آن جابجا شدند، يا آنكه ماده شتران در آن دم برافراشتند، 11:
ذو القعده، چون دست از جنگ برميداشتند، 12- ذو الحجه، چون در آن حج ميگذاشتند.
پ «اينست دستور استوار» نه نسىء عرب، يا اينكه حساب درست، يا مقصود اينست كه دينى است كه بدان خدا پرستش شود، «در آنها بخود ستم نكنيد» يعنى در همه ماهها از ابن عباس است يا در خصوص ماههاى حرام بترك اوامر و ارتكاب مناهى و اگر مقصود همه ماهها باشد نهى از ظلم است در همه عمر، و اگر خصوص ماههاى حرام باشد فائده تخصيص اينست كه ثواب طاعت در آنها بيشتر است و كيفر گناه بزرگتر، اينست حكم خدا در هر زمان شريف و در هر جاى مقدس (پايان).
ميگويم: بسا مقصود اينست كه بهتك احترام آنها بخود ستم نكنيد، طبرسى رحمة اللَّه عليه در (ج 5 ص 29) تفسيرش گفته از قول مجاهد: مشركين دو سال در هر ماهى حج ميكردند، در ذيحجه دو سال، در محرم دو سال، در صفر دو سال، و بهمين ترتيب تا آنكه حج پيش از حجة الوداع در ذى قعده واقع ميشدپ و پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله سال آينده كه حجة الوداع بود در ذيحجه حج نمود، و از اين رو در خطبهاش فرمود:
روزگار چرخيد تا بآغازش آفرينش آسمانها و زمين رسيد (الخبر) يعنى ماههاى حرام بجاى خود آمدند، و حج به ذى الحجه افتاد، و نسىء باطل شد.
«يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا» بيضاوى در (ج 1 ص 500) تفسيرش گفته: يعنى بيشتر گمراه ميكنند، و بقرائت حمزه و كسائى و حفص يعنى بيشتر گمراه ميشوند «يك سال حلالش كنند» يعنى شهر حرام را پس اندازند و ماه ديگرى بجاى آن حرام سازند، «و يك سال آن را حرام دانند» بجاى خودش تا «چهار ماه حرام را برابر كنند» (پايان)
[توضيح]
گويم: چون فهميدن اخبار مذكوره و جز آن موقوف بر فهم ماهها و سالها و مصطلحات آنها است اندكى از آن را پيش داريم و گوئيم: چون اندازهگيرى حوادث نياز بتركيب روزها داشته، و چشمگيرترين اجرام آسمانى خورشيد است و سپس ماه، و دوره هر كدام چند روز است براى اندازهگيرى معين شدند طبعا، مهتاب پايه براى ماه است و خورشيد براى سال، در مهتاب تنها دورهاش منظور نيست بلكه اختلاف اشكال روشن آن نيز منظور است كه ماه از آن گرفته شده.
پاين اشكال مختلفه بنسبت او است با خورشيد، و يك دوره كامل مهتاب باعتبار فزونى حركت آنست بر خورشيد در يك چرخش، و دانستن آن نشدنيست زيرا چون هر دو بهم رسند و ماه بگردد تا باز بمحل اجتماع سابق رسد خورشيد يك قوس جلو رفته و چون ماه آن را دور زند باز يك قوس جلوتر رفته، بعلاوه دو حركت خورشيد و ماه محركى دارند كه با هم اختلاف دارند و مضبوط نيستند، و كسانى كه بظاهر ماه قمرى را در نظر گيرند بر سه دستهاند. () 1- هنگام اجتماع هر دو را آغاز ماه گيرند مانند يهود و ترك. () 2- شب ديد ماه نو را آغاز ماه گيرند تا ماه نو ديگر مانند مسلمانان. () 3- وضع ديگرى را منظور دارند مانند شب چهارده كه بدر كامل است يا جز آن بر حسب قرارداد خود تا بازگشت آن و رؤيت ماه نو بهتر است زيرا وضع روشنتريست ميان ماه و خورشيد و بهتر درك مىشود و ماه در آن پديده تازهايست و زاده از تاريكى است ولى چون ديد ماه نو باعتبار آفاق و قوت ديدهها اختلاف دارد تنها راجع باحكام شرعى متعلق بآن معتبر است، ولى اهل حساب آن را فضل حركت ماه بر حركت خورشيد دانستهاند و 2/ 1 29 و يك دقيقه و پنجاه ثانيه گرفتهاند در صورتى كه يك شبانه روز 60 دقيقه حساب شود و هر دقيقه 60 ثانيه، و اين ماه قمرى نجومى است باعتبار سير ميانه هر دو.
و چون ضرب شود در 12 كه شماره ماههاى سال است مىشود 354 روز و 5/ 1 و 6/ 1 روز كه ده روز و بيست ساعت و نيم تقريباً كمتر از سال خورشيديست و يكماه را 30 روز و ديگرى را 29 روز گيرند چون كسر زائد بر 2/ 1 تمام شمارند، و محرم كه نخست ماه سال قمريست 30 روز است و صفر 29 روز زيرا ما زاد آن جزء محرم شده، و باقيمانده كه 3 دقيقه و 40 ثانيه است منظور نشده و ربيع الاول 30 روز مىشود و دومى 29 روز و بهمين ترتيب تا آخر سال كه ذيحجه 29 روز و 22 دقيقه مىشود.
و چون سال دوم بهمين حساب گرفته شود ذيحجه 44 دقيقه بيش دارد و چون
بالاى نصف است آن را سى روز حساب كنند،پ و از سال سوم 6 دقيقه ميماند و با اضافه همان سال 28 دقيقه مىشود كه از 2/ 1 كمتر است ولى با اضافه سال پنجم مىشود 50 دقيقه و باز ذو الحجه اين سال 30 روز مىشود، و از كسر سال ششم 10 دقيقه ميگيرد و 12 دقيقه ميماند و با كسر هفتم 34 دقيقه مىشود، و باز ذو الحجه آن 30 روز مىشود، و بهمين روش ذيحجه سال دهم باز 30 روز است و هم سال 13، و 16 و 18 و 21، 24، 26، 29، و اگر همان نصف را هم تمام حساب كنيم سال 15، بجاى 16 ذى حجهاش 30 روز است.
و بهر تقدير سال 29 كه 30 روز باشد 22 دقيقه كم دارد كه از سال 30 جبران مىشود، و در هر دوره 30 ساله شماره روزهاى ماه مرتب ميشوند و كسرى نميماند سپس دوره از سر گرفته مىشود.
و سببش آنست كه كسر يك سال 22 دقيقه است چنانچه گذشت و آن 5/ 1 و 6/ 1 60 است و اين دو كسر از عدد 30 در مىآيند كه 5/ 1 برابر 6 است و 6/ 1 برابر 5 كه رويهم ميشوند 11 و اين روزها را كبيسه نامند، و كبيسه بترتيب بهز يجهج كادوط يا نهر يجوح كادوط است «1» بنا بر دو قول گذشته، اينست مشهور در كبيسه و شارحان تذكرة دو روش كبيسه ديگر نقل كردهاند 1- روش يهود و ترك كه سالهاى قمرى را بسالهاى شمسى برگردانند، در هر سه سال باضافه يكماه.
2- نسىء عرب جاهليت است كه ماهها را برؤيت ماه نو ميگرفتند و حجشان در 10 ذيحجه بود چنانچه ابراهيم عليه السّلام مقرر كرده بود و در فصول سال ميگرديد مانند زمان ما و خواستند موسم حج ثابت باشد و هنگام رسيدن ميوهجات و اعتدال هوا
باشد يعنى اوائل پائيز، تا مسافرت و انجام حج بر آنها آسان باشد،پ و در موسم خطيب حمد و ستايش خدا ميكرد و ميگفت: من يكماه باين سال شما افزودم و هر 3 سال چنين كنم تا كار حج و سفر بر شما آسان گردد و با او موافقت ميكردند، و محرم را كبيسه ميكرد و نامش را بصفر ميداد، و نام صفر را بربيع الاول ميداد و همچنين تا آخر سال، و حج آينده در دهم محرم واقع ميشد كه نزد آنها ذيحجه بحساب مىآمد، زيرا چون صفر را محرم كرده بودند و آغاز 12 ماه سال محرم آينده ذيحجه ميشد و آخر سال، و در يك سال دو محرم بود يكى آغاز سال و يكى كبيسه در آخر و آن سال 13 ماه ميشد.
بنا بر اين 3 سال پياپى حج در محرم بود و سپس بصفر مىافتاد و سه سال در آن ميماند و بهمين ترتيب در هر ماهى و در هر 36 سال دوازده ماه كبيسه داشتند، و اين كبيسه مشهور زمان جاهليت است و گفتهاند در هر 24 سال 12 ماه كبيسه داشتند و اين كبيسه مشهور جاهليت بوده گرچه نخست بمقصودشان نزديكتر است، خلاصه چون دو يا سه سال ميگذشت، خطيب آن را اعلام ميكرد و چون نسىء را در همه ماهها بنوبت ميفزودند، در سالى دو محرم داشتند و در سال ديگر دو صفر و چون در سالى ماه حرام مكرر ميشد، خطيب آن را اعلام ميكرد، و يكى از آن دو را بصلاح ديدشان حرام مينمود.
و چون در زمان پيغمبر سال دهم هجرت نوبت بذيحجه رسيد، پيغمبر حج را در آن انجام داد و فرمود: «هلا زمانه بروزگارى گرديد كه خدا آسمانها و زمين را آفريد» يعنى حج و نام ماهها بوضع نخست برگشت سپس فرموده خدا را خواند «راستى شماره ماهها نزد خدا 12 ماه است تا آخر آيه» (پايان) سال شمسى برگشت خورشيد است در گردش ساليانه خود بنقطه آغاز آن در مدت 4/ 1 365 جز كسرى چنانچه در تذكره گفته است و آن كسر بعقيده بطلميوس 300/ 1 روز است و بحسب ماههاى قمرى 12 ماه و 11 روز جز هفت دقيقه و 12 ثانيه است، و اين 12 ماه قمرى وسطى را سال قمرى اصطلاحى گويند.
و سال شمسى چند روش داردپ 1- روش منجمان قديم كه سال را از رسيدن خورشيد به نقطه اعتدال ربيعى دانند تا بهمان روز، و ماههاى شمسى را از همان نقطه آغاز كنند از بروج 12 و اگر آغاز ماه سال اول برج باشد چون اول حمل ماههاى ديگر از اول برجهاى ديگر آغاز شوند و اگر دهم برج باشد آغاز ماههاى ديگر از دهم برجها است.
2- روش فرس قديم است كه نه كسر دارند و نه كبيسه، سالشان 365 روز است، هر ماهى 30 روز، و پنج روز را بآخر سال فزايند و آن را (خمسه مسترقه) گويند و ماههاشان بدين نام است فروردين ماه، ارديبهشت ماه، خرداد ماه، تير ماه، مرداد ماه، شهريور ماه، مهر ماه، آبان ماه، آذر ماه، ديماه، بهمن ماه، اسفندارمذماه.
در زمان قديم در 130 سال 4/ 1 زائد را كبيسه ميكردند و يكماه بسال 121 ميافزودند و آن سال 13 ماه ميشد، و تفصيلى در دوره كبيسه و جز آن دارند كه ما از بيانش صرف نظر كرديم، آغاز اين تاريخ از زمان جمشيد يا كيومرث است، و تا زمان يزدجرد بر جا بود و چون سلطنت آنها سقوط كرد، كبيسه را ترك كردند برخى منجمان پنج روز زائد را بآخر آبان ميافزودند و برخى بآخر اسفند، و در هر 4- 5 سال يك روز از سال شمسى حقيقى جلو مىافتد.
3- تاريخ جلالى است كه هشت دانشمند بهمراهى خيام آن را وضع كردند كه نزول خورشيد در نصف النهار اول حمل آغاز سال باشد و نوروز سلطانيش ناميدند و سال خورشيدى حقيقى است و هر ماهش با حلول خورشيد در اول هر برجى است چنانچه منجمان كردند، و چون هر ماه را 30 روز گيرند و 5 كسر را بآخر سال افزايند و كسر را در هر 4- 5 سال كبيسه كنند هميشه نزول خورشيد در اول حمل آغاز سال باشد و ماههايش بنام فرس قديم است كه گذشت 4- تاريخ رومى كه آغازش 12 سال پس از مرگ اسكندر رومى است و سالهايش شمسى نجومى است و ماههايش بدين نام و شمار است: 1- تشرين اول 31 2- تشرين آخر 30- 3- كانون اول: 31- 4 كانون آخر 31- 5 شباط 28-
6- آذر 31- 7 نيسان 30- 8- ايار 31- 9 حزيران 30- 10- تموز 31- 11- آب 31- 12 ايلول 30.پ بكار زنان اين تاريخ 4 ماه را 30 روز گيرند كه: تشرين الآخر، نيسان حزيران و ايلول است و 7 را كه جز شباط است 31 روز و شباط در سه سال بىدرهم 28 روز و سال چهارم كه كبيسه است 29 روز و سال نزد آنها 4/ 1 365 كامل است با اينكه اندكى از ربع كسر دارد چنانچه گفتيم، و اين كسر در رصدها مورد اختلاف است در رصد تبانى 5/ 3 13 دقيقه است، در رصد بطلميوس 5/ 4 4 دقيقه، ولى فرس و روم موافق رصد ابرخس آن را 4/ 1 كامل گرفتهاند و ماههاى رومى بر پايه آن رصد است و بنا بر رصدهاى ديگر سال رومى هر 30 سال يك روز از سال شمسى حقيقى پس مىافتد و در ماهها ميگردد، و در اين زمانه آغاز سالشان كه تشرين الاول است موافق 19 ميزانست و اول نيسان 23 حمل.
و بدان كه بسيارى از امور شرعيه بهمين ماههاى رومى تعلق دارند از احوال و اعمال و آداب مانند باران و آدابش در نيسان، و معلوم نيست منظور شارع فصول است يا شهور است و شايد يكم اقرب است، و اعتبار شهور اين زمان مورد اشكال است و راه احتياط اينست كه در كارهاى با وسعت وقت مشترك ميان فصل و ماه را بگيرند، و در آنچه وقتش تنگ است در هر دو وقت بجا آرند و روز شمارى روميها براى ماهها هيچ دليلى ندارد و صرف قرارداديست و با سير خورشيد در بروج هم موافق نيست كه در حمل و ثور 31 روز و در جوزاء 32 روز، و در سرطان و اسد و سنبله 31 و در ميزان و عقرب 30 روز و در قوس و جدى 29 روز و در حوت 30 روز است.
و مبدأ تاريخ يك حادثه ملى يا دولتى يا جهانيست مانند طوفان يا زلزله عمومى يا جنگ عمومى براى شماره سالها در آينده، بمبدأ تاريخ روم و فرس اشاره نموديم، ولى تاريخ مورد عمل در زمان ما تاريخ هجريست و سبب وضع آن كه گفتهاند:
پ1- چكى بپرداخت ماه شعبان بعمر دادند، گفت كدام شعبان؟ اينكه در آنيم يا آنكه بعد خواهد آمد؟
2- ابو موسى به عمر نوشت از تو نامهها بما ميرسد كه در عمل بدان سرگردانيم چكى از شما خوانديم بپرداخت شعبان و نميدانيم كدام شعبان؟ آنكه گذشته يا آنكه مىآيد؟
عمر شوراى صحابه را تشكيل داد و ضبط اوقات را مطرح كرد، هرمزان پادشاه اهواز كه بدست او مسلمان شده بود گفت: عجم حساب ماه روز دارند كه از آن خسروان بوده و بيان كرد كه چگونه آن را بكار ميبرند، و آن را بكلمه «مورّخ» معرب كردند و مصدرش را تاريخ نهادند، عمر گفت: يك تاريخ براى مردم بسازيد كه اوقات آنها را ضبط كنيم.
يك يهودى مسلمان گفت: ما تاريخ اسكندرى داريم و صحابه آن را نپسنديدند و توافق كردند كه مبدأ تاريخشان هجرت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله باشد كه وسيله ظهور دولت اسلام شد، و آن روز سه شنبه 8 ماه ربيع الاول بود، و غره محرم آن سال بقول اهل حديث پنجشنبه بود، و بر حسب رؤيت روز جمعه كه در زيجها بدان عمل كردند مگر در زيج معتبر كه از پنجشنبه حساب كرده، و اين توافق در سال 17 هجرت بود و آغاز ماه اين سال هجرى برؤيت است و گاهى 30 روز تمام است كه تا چهار دنبال هم ممكن است و گاهى 29 روز است كه بسا تا سه تا پى در هم مىآيند.
و بدان كه در اختيار هجرت براى مبدأ تاريخ اسلام بر حوادث معروفه ديگر چون بعثت و ولادت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله وجوه سستى آوردهاند، چنانچه گويند سال بعثت معلوم نبوده و موقع ولادت هم مورد اختلاف است، با اينكه اگر مقصود عدم اتفاق در روز آنها باشد از ماه معيّنى اين اختلاف در هجرت هم هست چنانچه در جاى آن بيان كرديم با اينكه دانستن روز و ماه در اين باره لازم نيست، و اگر مقصود اختلاف در سال آنها است هرگز كه چنين نيست در زمان ما تا چه رسد بآغاز اسلام و همچنين
است وجوه ديگرى كه گفتهاند در اين باره.پ ولى من خبرى يافتم كه مرجح هجرتست و كمتر هوشمندى بدان متوجه شده و آن در خبر صحيفه شريفه سجاديه است از امام صادق عليه السّلام بسندش از جدش على عليه السّلام كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله را بر سر منبر چرتى گرفت و در خواب ديد مردانى چون بوزينه بر منبرش ميجهند، و مردم را بعقب برميگردانند، و درست نشست و اندوه در رخسارش نمايان بود، و جبرئيل اين آيه را برايش آورد «و ما نساختيم خوابى كه بتو نموديم جز فتنه و آزمايش براى مردم، و درخت ملعون در قرآن تا آخر آيه، 60- الاسراء» و مقصود بنى اميهاند.
فرمود: اى جبرئيل در دوران منند؟ گفت: نه، ولى گردونه اسلام از هجرت تو تا ده سال ميچرخد، سپس تا 35 از هجرتت ميچرخد، و باز تا پنج سال ميماند (الخبر) و اين دلالت دارد كه مبدأ بودن هجرت براى تاريخ اسلام از جبرئيل عليه السّلام گرفته شده و مستندش وحى الهى است و منسوب بخبر نبويست، و مؤيد آنست كه على عليه السّلام هنگام تحير آنان بدان اشارت فرمود.
و سبب واقعى آن بسا اين باشد كه گفتهاند كه هجرت آغاز غلبه اسلام و مسلمين، و سرگشاى شرائع دين و خلاص مسلمين از اسارت مشركين است، و جريانات ديگر از تأسيس قواعد دين مبين.
و بايد در اينجا بچند فائده اشاره كنيم.
1- در چند خبر است كه سال 360 روز است مانند اخبار وارده در شماره طواف مستحب و جز اينكه شش روز آفرينش جهان از شماره سال كم شده و اخبار ديگر، و اين شماره نه با سال شمسى موافق است و نه قمرى، و ممكن است توجيهش بچند وجه.
الف: مقصود از آن سال الهى است چنانچه در باب اول شرحش گذشت.
ب: مقصود سال يكم جهانست بانضمام شش روز دوره آفرينش بسال قمرى.
پج: اصطلاحى باشد از منجمان و مردم قديم: أبو ريحان بيرونى در تاريخش گفته: شنيدم، پادشاهان پيشدادى فرس كه همه دنيا را سراسر مالك بودند سال را 306 روز ميدانستند و هر ماهى 30 روز بىكم و بيش و در هر شش سال يكماه كبيسه بسال ميافزودند، و در 120 سال دو ماه كبيسه يكى براى 5 روز زائد و ديگرى براى 4/ 1 روز كسر و آن سال را بزرگ ميداشتند و مبارك ميناميدند، و در آن مشغول عبادت و كارهاى خوب ميشدند.
سپس پس از نسىء عرب و كبيسه أهل كتاب و ديگران گفته: أبو محمّد تائب آملى در كتاب غرّه از يعقوب بن طارق آورده كه هند چهار نوع مدّت بكار دارند.
يكم برگشت خورشيد از نقطهاى از فلك البروج بهمان نقطه كه اين سال شمسى است.
دوم 360 بار طلوع خورشيد روزانه كه آن را سال وسطى خوانند چون بيش از سال قمرى و كمتر از سال شمسى است.
سوم برگشت ماه از شرطين كه بر سر حملند تا بهمانجا 12 بار كه آن سال قمرى معمولى است.
2- رازى در (ج 5 ص 706) تفسيرش گفته: در تفسير «و ماندند در غارشان سيصد سال و فزودند نه سال» كه چرا نفرموده سيصد و نه سال و فائده تعبير به «فزودند نه سال» چيست؟ گوئيم برخى گفتهاند: مقصود سيصد سال شمسى است و 309 قمرى و اين مشكل است زيرا حساب اين دو درست در نميآيدپ و طبرسى- ره- در (ج 6 ص 463) تفسيرش گفته و هم ديگران كه: يك يهودى از علىّ عليه السّلام مدّت ماندن آنها را پرسيد، و آن حضرت از قرآن باو خبر داد و او گفت در كتاب ما 300 سال است فرمود: آن بسالهاى شمسى است و اين بسال قمرى.
و اشكالى را كه در تفسير رازيست بدو وجه ميتوان تقرير كرد.
پ1- خارج قسمت 309 قمرى بر 300 سال شمسى برابر 3/ 1 364 و بيست ساعت و 50 دقيقه و 38 ثانيه و 24 ثانيه است و باندازه يك سال شمسى رصدى نيست.
تفاوت 300 سال شمسى بيش از 9 سال قمريست با هر رصدى حساب شود كه كمترش بنا بر رصد تبانى كه 10 روز و 20 ساعت و 40 دقيقه و 24 ثانيه است مىشود 74 روز و 4 ساعت و 48 دقيقه، و بنا بر صد ابر خس كه در آن زمان معمولتر بوده از 77 روز هم بيش است.
و جواب اينست كه كسرهاى اندك در برابر عدد صحيح مورد توجه نيست و 70 و چند روز در برابر سال ملحوظ نميشود و رسم حساب نجومى هم چنين است و تعبيرات قرآن و حديث بر پايه آنست چنانچه در شرح حديث صباح بن سيابه خواهيم گفت.
مىگويم: در مجلّد نهم در باب علم امير المؤمنين عليه السّلام سخنى در اين باره گذشت.
3- در بسيارى از اخبار پايه امور شرعيه زمانيه بر اينست كه يكماه قمرى 30 روز محسوب شود و يكماه 29 روز و در كتاب صوم شرح آن بيايد ان شاء اللَّه تعالى و بر اين مبنا است آنچه روايت شده كه روز عيد قربان موافق روزه اول ماه رمضانست و روز عاشوراء موافق روز افطار اول شوال، ولى اين تنها در سال كبيسه درست است زيرا چون يكم ماه رمضان مثلا شنبه است يكم شوال دوشنبه است زيرا شوال از ماههاى 30 روز است و يكم ذى قعده مىشود سه شنبه و يكى ذيحجه پنجشنبه و عيد قربان شنبه كه موافق يكم ماه روزه است و چون ذيحجه در غير سال كبيسه ناقصه است، جمعه يكم محرم است و روز يك شنبه عاشوراء است و موافق روز افطار يكم شوال نيست ولى در كبيسه درست است كه مىشود دوشنبه.
و ممكن است اين حديث مبنى بر غالب سالها باشد يا در مواقع ابرى بودن هوا باشد كه جمعى از اصحابش بدان مورد عمل ساختهاند، يا مقصود اينست كه
روزه يوم شك مستحب است كه بيشتر پيش از رؤيت واقع مىشودپ و اينكه برخى گفتهاند معناى خبر آخرى اينست كه براى عارف هميشه روزه داشتن عيد است و روزه نداشتن عزا و ماتم است مايه خنده است، و تحقيق آن در جاى مناسبترى بيايد.
أبو ريحان گفته: آغاز ماه را از ديدن ماه نو ميدانستند، و شرع اسلام هم همان را پذيرفته كه خدا فرموده «ميپرسندت از ماههاى نو بگو آنها اوقات مردمند و حج، 189- البقره» سپس يك گروه جاهلى پديد شدند كم روش يهود و نصارى در پيش گرفتند كه جدول و حسابى بر تشخيص ماه و وقت روزه خود داشتند، و مسلمانان ناچار از ديدن ماه نو بودند و دچار شك و اختلاف ميگرديدند و پس از بررسى جاى ماه از هم تقليد ميكردند تا رجوع باهل هيئت نمودند و زيج و تقويم ساختند و از روى حساب آغاز ماه عربى را شناختند بگمان اينكه وسيله رؤيت ماه نو است و آن را بامام جعفر صادق عليه السّلام منسوب كردند و از اسرار نبوت شمردند.
اين حسابها بر پايه حركات خورشيد و ماه وسطى است نه حركات معدّله آنها و روى اين نظر است كه يك سال قمرى 354 روز و 5/ 1 و 6/ 1 باشد و 6 ماه سال تمام باشند و 6 ماه كم و هر كمى بدنبال تمام باشد چنانچه در زيجها معمول است، و چون خواستند يكم ماه روزه و يكم شوال را براى فطر استخراج كنند يك روز در اغلب احوال پيش افتادندپ و اينكه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده: «روزه داريد بديدن ماه و افطار كنيد بديدن آن» را معنا كردند كه يعنى در شبى كه روزش را روزه داشتيد ماه را ببينيد، چنانچه گويند آماده پيشوازش باشيد، و آمادگى بر پيشواز مقدم مىشود، و گفتند ماه رمضان از 30 روز كم نميشود.
و اما از نظر علم هيئت و انديشمندان ديد ماه نو در همه جا و همه حال يكسان نيست زيرا دچار اختلاف است از نظر اينكه تند باشد يا كند، نزديك بزمين باشد يا دور، در شمال منطقة البروج باشد يا در جنوب، بعلاوه قطعههاى منطقة البروج
هم گاهى زودتر غروب كنند گاهى ديرترپ و بعلاوه عرض بلاد و اختلاف هوا در صافى و تيرهگى و در زمستان و تابستان در ديد ماه اثر دارد و هم تيز بينى و كند بينى و اختلافات ديگر در اول ماه رمضان و شوال مؤثر است.
و ماه رمضان هم گاهى كم است و گاهى تمام، و بسا يكماه بخصوص در بلاد شمالى تمام باشد و در بلاد جنوبى كم باشد يا برعكس و بيك روش و يك حالت بخصوصى نيست چند بار پياپى يا مختلف و اگر عملشان بجدولهاى حساب و تقويم درست باشد و با رؤيت هلال موافق شود يا يك روز پيش از آن افتد چنانچه آن را قاعده خود ساختند بايد براى هر عرضى جدولى جدا بسازند و بعلاوه اختلاف بلاد در طول و نزديك و دور بودن آنها بمغرب تأثير بيشترى در اختلاف ديد ماه نو دارد، و ممكن نيست هر ماه رمضانى تمام باشد و اول و آخرش در همه معموره زمين يكى باشد چنانچه در جدول حساب آنها استخراج شده.
و امّا اينكه گفتهاند معناى خبر وارد اينست كه روزه و افطار مقدم باشد بر رؤيت ماه نو باطل است، زيرا حرف لام چنانچه بقول آنها براى آينده مىآيد، براى گذشته هم آمده چنانچه گويند، نوشته شد براى چنانى كه از ماه رفته بود و اينجا نوشتن پس از گذشت روزهاى كذائيست نه پيش از آن.
و معناى خبر هم همين است كه اول ببين و پس روزه دار يا افطار كن بقرينه آنچه بازپ از پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روايت شده كه فرمود: ما مردمى هستيم امّى نه مينويسيم و نه حساب ميكنيم، ماه رمضان چنين است، چنين است، چنين. و هر بار با ده انگشت خود اشاره كرد كه مىشود 30 روز تمام، سپس باز گفت: چنين، چنين چنين، و دربار سوّم انگشت بزرگ را خواباند يعنى كه 29 روز و ناقص و اين تصريح است باينكه ماه رمضان يك بار تمام است و يك بار هم كم و باينكه روى ديد است نه تقويم و حساب چه كه فرمود: نه بنويسيم و نه حساب كنيم.
و اگر گويند مقصود آن حضرت از اشاره دوم اينست كه يكماه تمام است و
دنبالش كم است چنانچه در تقويم استخراج شود گوئيم اين خلاف عيانست و اشتباه كارى بر خرد و كلان، بعلاوه دنباله خبر يكمپ كه فرمود «روزه داريد بديدش و افطار كنيد بديدش» گويا بمحال بودن دعوى آنها است.
خصوص كه فرمود: «اگر ابر باشد شعبان را سى روز بگيريد و در روايت ديگر است كه اگر ابر يا غبار مانع ديد ماه شد سى روز را تمام كنيد» براى اينكه اگر از جدول يا حساب زيج معلوم شود كه روزه يا فطر پيش از ديد ماه است نيازى نباشد كه شعبان را 30 روز بگيرند و يا ماه رمضان را 30 روز بگيرند در صورتى كه ابر يا غبار همه آفاق را گرفته باشد، و اگر ماه رمضان هميشه 30 روز باشد و روز يكمش معلوم شود ديگر ديد ماه شوّال لازم نباشد.
با اينكه در كتب شيعه زيديه روايت شده كه در دوران خلافت امير المؤمنين عليه السّلام مردم ماه رمضان را 28 روزه گرفتند و ماه شوّال ديده شد و فرمود يك روز را قضا بگيرند و اين براى آن بوده كه شعبان و ماه رمضان پى درهم كم بودند و رؤيت ماه رمضان ميسّر نشده و شعبان را 30 روز كامل گرفتند و در آخر ماه معلوم شده كه 29 روز بودهپ و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه بماه رمضان ميرسد آنچه بماههاى ديگر رسد از بيش و كم،پ و هم از او روايت است كه اگر يكم شعبان را دانستيد و آخرش ابر شد 30 روز بشماريد و روزه بداريدپ و از امام صادق عليه السّلام است كه پرسش شد از ماههاى نو فرمود همانها ماههايند چون ماه نو را ديدى روزه دار، و پس از آن چون او را ديدى افطار كن، و اما روايت آن حضرت كه اگر هلال رجب را ديدى 59 روز شماره كن سپس روزه دار و آنچه از او روايت شده كه اگر ماه نو رمضان را ديدى 354 روز بشمار و ماه رمضان آينده را روزه دار زيرا خدا سال را 360 روز آفريد و شش روز دوران آفرينش آسمانها و زمين را از آن جدا كرد و در شمار سال نيست» اگر درست باشد خبريست از نظر وضع غالب در يك سرزمين نه اينكه در هر جا و هميشه باشد چنانچه ما گفتيم.
پو امّا علّتى كه در روايت براى كسر شش روز بيان شده زشت است و مايه دروغ بودن روايت و بطلان آن، و من در ضمن اخبار خواندم كه محمّد بن سليمان حكمران كوفه از قبل منصور عبد الكريم بن أبى عوجاء دائى معن بن زائده مانوى را زندان كرده بود، و در بغداد چند كس از او شفاعت كردند و اصرار نمودند تا منصور فرمان آزاديش را نوشت به محمّد، و عبد الكريم انتظار رسيدن آن نامه را داشت.
و عبد الكريم به أبى الجبّار كه دوستش بود گفت: اگر امير سه روز بمن مهلت دهد 100 هزار درهم باو ميدهم و أبو الجبّار بحكمران گفت و او پاسخداد كه من فراموشش كرده بودم و تو او را بياد من آوردى، چون از نماز جمعه برگشتم بياد منش آر، و چون برگشت او را يادآور شد و او هم ويرا خواست و فرمان داد گردنش را بزنند.
و چون يقين كرد كشته مىشود گفت: اگر مرا ميكشيد بخدا كه 4 هزار حديث ساختم و در ميان أحاديث شما انداختم حلال را حرام كردم و حرام را حلال در روزه شما را بافطار كشاندم و در فطر شما را بروزه واداشتم سپس گردنش را زدند و نامه عفوش بعد از آن رسيد، و چه سزاوار است كه سررشته اين جدول سازى ماهها و ريشهاش او باشد (پايان) و گفتار تمام اين موضوع در كتاب روزه است. () 4- اينكه گفتهاند مدت يكماه قمرى 2/ 1 29 و 44 دقيقه است باعتبار اجتماع ماه است با خورشيد تا اجتماع ديگر هر دو كه يك دوره ماه است باضافه آنچه خورشيد در اين مدت جلو رفته و امّا مدّت يك دوره خود ماه 3/ 1 27 روز است و 2 روز و 4 ساعت و 44 دقيقه كمتر است، و در اين مدار خودش منازلى دارد كه هر شبى در يكى از آنها است تا برگردد به نخست آنها و در حقيقت در هر سه دوره 82 منزل طى ميكند نظر بكسرى كه در ميانست، ولى مردم مسامحه كردند و مردم هند هر دوره را 27 منزل گرفتهاند و كسر را ساقط كردند و عرب آن را 28 منزل
دانستهاند و كسر را تمام حساب كردندپ و آن 28 منزل را با ستارههاى نزديك بدان نشانهگذارى نمودهاند كه نام آنها گذشت و در زبان فارسى آن را چنين نظم كردهاند بترتيب.
أسماء منازل قمر نزد عرب شرطين و بطين است و ثريا دبران
هقعه هنعه، ذراع و نثره پس طرف جبهه زبره صرفه و عواء پس از آن
پس سماك و غفر و زبانا إكليل قلب و شوله نعائم و بلده بدان
سعد ذابح سعد بلع سعد سعود باشد پس سعد اخبيه چارمشان
از فرع مقدم بمؤخّر چه رسيد آنگه به رشاء شد كه باشد پايان
و براى تفاوت اين دو دوره چون قمر در ماهى در منزل خاصى بدر باشد در ماه آينده در آن منزل هنوز بدر نشده و كمى دارد و در هر دوره آينده اين كمى بيش شود تا پس از 6 دوره در آن منزل ماه نو گردد و برعكس پس از شش دوره ديگر در همان جا باز بدر شود، و خلاصه هر حالى در منزلى دارد پس از 6 دوره در همان منزل بوضع مقابل آن رسد و پس از 12 دوره بهمان وضع برگردد و پيوسته چنين باشد.
و پس از اين مقدمه گوئيم: دانستى آنچه مفسران در تفسير قول خدا «و ماه را برايش منزلها مقدر كرديم تا بازگشت بمانند شاخه خرماى قديم، 39- يس» گفتهاند و حاصلش اينست كه ماه از نمود شبانه خود بصورت ماه نو تا پايان ديد او در بامدادها كه روشنى دارد همه منازل را طى ميكند و در پايان بمانند شاخه خرماى قديمى درمىآيد كه در گذشت زمان باريك و خم شده.
طبرسى- ره- در جامع الجوامع گفته: معنايش اينست كه مقدر كرديم گردش او را در منازلى كه 28 باشند و هر شبى در يكى از آنها است نه پيش افتد از آن و نه پس ماند و اندازه درست است «تا برگردد بمانند شاخه خرماى خشكيده قديمى» كه آن شاخهايست از دير زمانى تا خشكيده و كمان شده، گفتهاند: اين در مدّت شش ماه است و از انعراج است بمعنى انعطاف كه نازك مىشود و خم مىشود
و كوچك و از سه راه مانند ماه مىشود (پايان)پ زمخشرى پس از تفسير آيه مانند آنچه گذشت گفته.
و گفتهاند كمتر زمانى كه او را قديم خوانند يك سال است و اگر مردى بگويد يا وصيت كند: هر بنده قديم من آزاد است، هر بنده كه يك سال يا پيش دارد آزاد مىشود (پايان)پ و على بن ابراهيم در (551 تفسير قمى) و طبرسى در (ج 8 ص 424- 425) مجمع البيان، رحمهما اللَّه و ديگران روايت كردهاند كه أبو سعيد مكارى نزد امام هشتم عليه السّلام آمد و پرسيد چه گوئى در باره مرديكه هنگام مرگش گفته: هر بنده قديم من آزاد است براى خدا؟ امام فرمود: هر چه را از شش ماه در ملك دارد قديم است و آزاد. گفت: از كجا چنين شد؟ فرمود: خدا فرمايد «ماه را منزلها مقدر داشتيم تا بازگشت بمانند شاخه خرماى قديم» خدا آن را قديم ناميد و چنين باز گردد در مدت شش ماه (الخبر) و در كافى (ج 6 ص 195 ط دار الكتب) چنين است فرمود: آرى، خدا در كتابش ميفرمايد حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ هر بندهاى كه شش ماه بر او گذشته آزاد است، از سياق آنچه از تفسير و حديث آورديم روشن شد كه آزادى بنده او ميان خاصّه و عامّه مورد اتفاق است و اين حكم از آيه نامبرده استنباط شده و خلاف در اينست كه قديم بچه مدتيست؟ و عامّه آن را يك سال گمان بردهاند و طبق آن حكم كردهاند و خاصه به پيروى امام خود آن را شش ماه دانستهاند و حق و موافق آيه شناختهاند و بهمان اكتفاء كرده و نيازى بوجه استخراج آن ندارند، زيرا ائمه را روشها است در استخراج احكام از قرآن مجيد كه ما را راهى بدان نيست.
ولى يكى از محققان در اينجا وجه دقيقى گفته و ما آن را در اينجا بياوريم و آن اينست كه «تا باز گردد مانند عرجون قديم» چند لفظ دارد.
يكم: آنچه دليل گويا است بر پايان تصويرى كه خدا براى گردش ماه نموده چون «عاد» كه خود دليل است بر اينكه آغازى دارد و هم بر اينكه هر دو
يكجاى معين هستند و چون در پايان آن را ماه نو خوانده بايد در آغاز بدر باشد كه برابر آنست.پ دوم: بايد لفظ «قمر» بمعناى بدر باشد چنانچه مفهوم روشن آنست خصوص با ملاحظه اينكه در دو طرفش لفظ شمس آمده و اظهر من الشمس است كه اين ترتيب از شروع است تا برگشت بصورت ماه نو نه برعكس.
سوم: مشبّه به را قديم وصف كرده و اين دليل است كه آن روشنترين وجه شباهت اعتبار شده كه آن را نام برده و وجوه ديگر پيرو آنند مانند اينكه چون بدر تابانست يا شير خشمناك كه تابندهگى و خشم وجه شباهتند نه اوصاف ديگر و خلاصه مقصود اينست كه ماه چون شاخه خرماى قديم است در منزل مخصوصى پس از آنكه در همان جا بدر كامل بوده و از اين جهت قديم است و اين بدنبال شش دوره منظم صورت پذير است كه شش ماه مىشود و گذشت شش ماه را قديم شمرده است و مطلوب همين است.
اگر گويند شش دوره خود ماه از شش ماه كمتر است.
گوئيم: در عرف أهل حساب زائد بر نصف را تمام بگيرند، و نقصان در اينجا كمتر از نصف است و منظور همان شش ماه تمام مىشود و بسا مؤيد اين توجيه است خبر على بن ابراهيم كه قديم را وصف خود ماه آورده نه وصف عرجون و فرمود كه: «ناميد آن را» يعنى ماه را قديم «و بر ميگردد چنين» گويم: اين توجيه لطيفى است و نكات بلندى دارد، ولى بسيار دور از فهم است، و خدا حقائق كلام خود را داند و كسانى كه مخصوص مزيد فضل اويند.
5- بدان كه علماى شيعه اتفاق دارند بر اينكه ولادت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله ما در ماه ربيع الاوّل است در 17 چنانچه مشهور است يا 12 چنانچه كلينى- ره- گفته و مشهور ميان مخالفين است، و كلينى و ديگران گفتهاند آغاز حمل او در ايّام تشريق بوده (11- 13 ذيحجه) و لازم آيد كه دوران حمل آن حضرت 3 ماه باشد
يا يك سال و 3 ماهپ با اينكه شيعه متّفقند بر اينكه دوران حمل كمتر از شش ماه و بيش از يك سال نمىشود، و كسى نگفته كه اين حمل غير عادى از خصائص آن حضرتست.
و جواب اينست كه اين بر پايه نسىء بوده كه در آغاز باب در باره آن تحقيق كرديم و آن را سه معنا است كه ببرخى اشاره شد.
يك: كبيسه در يك دوره 19 ساله كامل قمرى كه آن را با افزودن 7 ماه كامل قمرى با 19 سال كامل شمسى برابر مىكردند و ماه افزوده سال كبيسه را نسىء ميناميدند براى آنكه از جاى خود پس مىافتاد زيرا چون محرم ذيحجه ميشد صفر محرم ميگرديد و محرم از جاى خود پس مىافتاد و همچنين ماههاى دنبال آن.
2- افزودن يكماه در هر سه سال كه دوره آن مىشود 36 سال كامل قمرى با 12 ماه كبيسه قمرى 3- فزودن يكماه بهر دو سال قمرى كه دوره آن مىشود 24 سال با فزودن 12 ماه قمرى و اين روش مشهورتر است و موافق است با آنچه طبرسى و ديگران گفتهاند، و خلاصه در برخى سالها يكماه ميافزودند و برخى را بحال خود وامينهادند و بعضى از سالهاشان 13 ماه ميشد و اين ماه افزوده هميشه در آخر سال بود كه حج پس از آن از ماهى بماه ديگر مىافتاد و ماه بماه جابجا ميشد (و در ضمن حساب مفصلى از سنجش مواقع ولادت آن حضرت كه ميان 12 تا 17 ربيع الاوّل است با سال وفات آن حضرت كه از 28 صفر تا 12 ربيع الاوّل است نتيجه ميگيرد كه «1» حمل آن حضرت در ايام تشريق حجّى بوده كه در جمادى الاولى انجام شده و مدّت حمل آن حضرت ده ماه بوده بكم و بيش يك روز طبق قول كلينى كه ولادت را 12 دانسته يا چند روز طبق قول مشهور كه ولادت را در 17 دانستهاند و در مجلد ششم در باب ولادت آن حضرت كلامى در اين باره گذشت و در اينجا هم بمناسبت
سخنى ميگوئيم.پ بدان كه خلافى ندارد كه روز ولادت شريفه در ربيع الاوّل عام الفيل 53 سال پيش از هجرت بوده و خلاف در روز آنست و باتفاق علماء اماميّه از 12- 17 ربيع الاوّل است و از آن بيرون نيست ولى مشهور 17 است شيخ مفيد رحمة اللَّه عليه در مقنعه فرمود: روز جمعه 17 ربيع الاوّل سال عام الفيل در مكّه متولّد شد و روز 27 رجب كه چهل سال داشت فرمان رسالت خود را ابلاغ كرد (پايان).
و شيخ الطائفة و علماء و محدّثان ديگر هم همين را گفتهاند جز ثقة الاسلام كلينى- ره- در كافى (ج 1 ص 439) كه گفتهاند متولّد شد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله در 12 ماه ربيع الاوّل عام الفيل در زوال روز جمعه و نيز روايت است كه در سپيدهدم بيش از 40 سال از بعثت، و آن موافق مشهور ميان عامّه در مكّه و مدينه است و بلاد ديگر مخالفان و اين قول كه ميان ما شيعه نادر است بچند وجه مورد تأييد است.
اول: اينكه مسلّم است روز وفات آن حضرت دوشنبه بوده يا 28 صفر نزد شيعه و يا 12 ربيع الاوّل نزد مخالفان و كلينى (ره) در كافى، و بهر حال غره ربيع الاوّل سال 11 هجرى كه سال وفات است روز پنجشنبه مىشود، و با برهانى حسابى بايد غره ربيع الاوّل سال ولادتش روز دوشنبه يا سه شنبه باشد، زيرا فاصله ميان اين دو غره 63 سال قمريست بىكم و بيش چون مدّت عمر آن حضرت مورد اتفاق است و 23- 24 سال اين 63 كبيسه دارد و باقيمانده بىكبيسه است و با حساب طرح هفت هفت ثابت مىشود كه غره ماه ولادت روز دوشنبه بوده و با ولادت آن حضرت در 12 تطبيق ميكند كه در روز جمعه بوده باشد نه با 17 روز كه روز جمعه نميشود.
دوم: با موافقت كلينى (ج 1 ص 503 كافى) و شيخ مفيد (325- ارشاد) وفات امام عسكرى و امامت صاحب الزمان عليه السّلام روز جمعه 8 ربيع الاوّل سال 260 هجرى بوده و غره ماه هم جمعه مىشود، و فاصله غره اين ربيع و غره ربيع
المولود 312 سال تمام استپ و با حساب طرح هفت باقيمانده 4 يا 5 روز است پس بايد غره ربيع المولود 4 يا 5 روز پيش از جمعه باشد كه روز دو شنبه يا يك شنبه مىشود و دومى مخالف اجماع است و اولى مطلوب ما را ثابت ميكند.
سوم: غره محرّم سال هجرت نزد علماء هيئت و حساب روز پنجشنبه ضبط شده و رؤيت هلال روز جمعه بوده چنانچه در تحفه و زيج جديد است، و همچنان غره رجب سال بعثت دوشنبه بوده، چون شيخ در مصباح گفته: بعثت در روز شنبه است و ناچار چون شنبه 27 است دوشنبه غره ماه است و مخالفى هم در دست نيست و از اين دو تاريخ هم دو دليل ديگر براى اثبات مطلوب بدست مىآيد.
4- يكى از افاضل- ره- گفته: غره ربيع الاوّل كنونى ما كه سال 1088 هجريست بىترديد سه شنبه است و اكنون از غره ربيع مولد پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله 1140 سال است و بحساب مقرّر نزد أهل خبره كه در هر 210 سال ايام هفته و ماههاى عربى بوضع سابق برميگردند و از سر گرفته ميشوند و در 1050 سال پنج دوره بر ميگردد و باقى مانده 90 سال است كه 33 سالش كبيسه دارد و با طرح هفت هفت از آنها 5 ميمانده و از جز آنها 4 و اين بقايا روى هم 393 روز ميشوند و باز با طرح هفت هفت يكى ميماند، و معلوم مىشود كه غره ربيع ولادت يك روز پيش از غره ربيع الاوّل سال ما است و چون اين سه شنبه است آن دوشنبه مىشود و مطلوب ما ثابت ميگردد.
سپس- ره- گفته است اگر گويند شيخ در مصباح روايتى آورده كه روز ولادت را 17 بيان كرده گوئيم چون با اين دلائل حسابى مخالف است كه ترديد ندارند و بعلاوه با آنچه در خود مصباح آورده كه مبعث روز شنبه بوده معارض است زيرا نميشود ولادت 17 باشد و مبعث شنبه 27 رجب بايد اين بيان را از كلام امام ندانست بلكه راوى براى توضيح آن را افزوده بر حسب عقيده خودش و مانند آن در روايات ناياب نيست.
و با اين روش حسابى ميتوان بسيارى از اختلافات تاريخى را حل كرد.
پ1- امّت اتفاق دارند كه هجرت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله از مكّه بمدينه سال 14 بعثت است ولى در روز هفته و ماه و در چه ماهى بوده اختلاف است قول يكم دوشنبه 28 صفر، دوم شب دوشنبه 27 صفر سوم: پنجشنبه غزه ربيع الاوّل چهارم سه شنبه هشتم آن، پنجم دوشنبه بىذكر ماه ششم يكم ربيع الاوّل، هفتم چهارم آن، هشتم:
دهم آن.
ولى چون ميدانيم غره محرم سال هجرت پنجشنبه و يا جمعه بوده و غره ربيع ولادت دوشنبه و با غره ربيع هجرت 53 سال فاصله دارد و هفتههاى اين مدت كسر ندارد بايد غره هر دو يك روز از هفته باشد اين نتائج بدست مىآيند كه:
دو قول اول نادرستند براى آنكه 26 و 27 صفر نميتوانند دوشنبه باشند و همچنين قول سوم و چهارم زيرا يكم ربيع الاول نميشود پنجشنبه باشد و نه هشتم آن سه شنبه و احتمال سه شنبه و پنجشنبه منتفى است ميماند همان دوشنبه موافق قول پنجم كه از ابن عباس بلكه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله روايت شده، و چون دوشنبه ثابت شد دو قول آخر هم با آن منافى است و باطلاند و ميماند همان قول ششم كه از شيخ مفيد- ره- نقل شده و روشن مىشود كه هجرت پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله روز دوشنبه يكم ربيع الاول بوده و الحمد للَّه.
2- در تاريخ رسيدن پيغمبر هم بمدينه اختلاف است قول اول يكم ربيع الاول دوم: دو روز از آن گذشته، سوم 12 روز از آن گذشته، و چون دو قول اول بر حسب عادت باطل است ميماند همان قول سوم كه شيخ مفيد- ره- در حدائق الرياض اختيار كرده، و ابن جوزى در تلقيح خود از ابن سعد روايت كرده كه مورد اتفاق است و چون آن مشخص شد آنچه ابن جوزى و ديگران از ابن عباس نقل كردند و صاحب روضة الصفا آن را مورد اتفاق اخبار دانسته كه ورود پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بمدينه روز دوشنبه بوده است مردود است زيرا نميشود يكم و 12 يكماه يك روز از هفته باشد پس روز او روز جمعه بوده است.
پو آنچه هم از عروه نقل شده كه آن حضرت سه شب در قبا ماند و روز جمعه قصد مدينه كرد باز درست نيست بلكه آنچه از زهرى نقل شده درست است كه آن حضرت در قبا بخانه عمرو بن عوف فرود آمد و ده و اندى شب در آنجا ماند.پ و هم موافق است با روايت كلينى در روضه (339) بسندش از امام چهارم عليه السّلام كه در ضمن حديث اسلام على عليه السّلام فرموده: تا اينكه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله بمدينه كوچيد و على عليه السّلام را براى انجام امورى كه جز او نميتوانست بجاى خود گذاشت، و كوچ آن حضرت از مكه روز يكم ربيع الاول بود، روز پنجشنبه سال 13 بعثت و 12 ماه ربيع الاول هنگام ظهر بقباء رسيد، و ظهر و عصر را دو ركعت ميخواند، و پيوسته در آنجا بانتظار آمدن على عليه السّلام پنج وقت نماز را دو ركعت دو ركعت ميخواند و در خانه عمرو بن عوف بود و ده روز و اندى نزد آنها ماند، و ميگفتند: اگر نزد ما بمانى برايت منزلى و مسجدى بسازيم، ميفرمود: نه، چشم براه على بن ابى طالبم، و ان شاء اللَّه تعالى زود زود ميرسد، و على عليه السّلام آمد و باز پيغمبر در خانه عمرو بن عوف بود و با او نزول كرد.
و چون على عليه السّلام آمد پيغمبر بهمراه على از خانه عمرو بن عوف در قبا نقل مكان كرد بخانه بنى سالم بن عوف در هنگام برآمدن خورشيد روز جمعه، و مسجدى براى آنها نقشه كشيد و قبله آن را نصب كرد، و با آنها نماز جمعه را خواند دو ركعت و دو خطبه، و همان روز بر شترى كه با آن آمده بود بمدينه كوچيد و على گام بگام با آن حضرت بود و از او جدا نميشد (الحديث) و در اين روايت دو اعتراض است:
1- اينكه فرمود: و آن روز پنجشنبه بود، چون دانستى كه يكم ربيع الاول سال هجرت دوشنبه بوده است.
2- اينكه فرمود: در سال 13 بعثت بود با اينكه دانستى اتفاق دارند در سال 14 بعثت بوده است و ممكن است از اولى جواب داد كه كلمه (ذلك) اشاره
باول روز ماه يا اول روز خروج آن حضرت نيست چنانچه متبادر بذهن استپ بلكه اشاره بجانشين ساختن على است كه پيش از آنها ذكر شده و با كلمه ذلك كه اشاره بدور است مناسبتر است از نظر لفظ و هم از نظر معنا چون نقل شده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله پس از آنكه از شهر مكه بيرون آمده سه روز در غار ثور توقف داشته و على عليه السّلام محرمانه با او تماس داشته، و ظاهر اينست كه استخلاف او در امور هنگام كوچ آن حضرت بوده از غار ثور فتدبر.
و ممكن است جواب از دومى باينكه بعثت در رجب بوده ولى آغاز سال را محرم ميدانند و چون از رجب حساب شود سال 13 است و چون از محرم حساب شود سال 14 مىشود.
3- مسلمانان اتفاق دارند كه نص غدير 18 ذيحجه سال دهم هجرتست ولى در روز هفتهاش اختلاف شده، بروايت ابن مردويه و اخطب خوارزم از ابى سعيد خدرى روز پنجشنبه است و برخى شيعه روز جمعه دانند، ولى حبيب السير گويد مورّخين اتفاق دارند كه روز عرفه حجة الوداع جمعه بوده و لازمش آنست كه 18 آن يك شنبه باشدپ چنانچه از روايت كتاب حجت كافى (ج 1 ص 290) هم توهم شده چون امام پنجم عليه السّلام در آن پس از بيان نزول نماز و زكاة و روزه و حج فرموده سپس ولايت نازل شد و همانا روز جمعه بود و در عرفه، خدا نازل فرمود «امروز دين را براى شما كامل كردم» (الحديث) و براى آن توهم است كه نميشود مقصود از لفظ عرفه در اين حديث روز عرفه باشد، چون با لفظ باء منافى است و نه موقف عرفه نه براى آنكه نام آن عرفات است و اطلاق عرفه بر آن نو درآمد است چنانچه در صحاح و قاموس گفتهاند.
زيرا در بسيارى از روايات كتاب حج كافى و فقيه عرفه بر آن اطلاق شده بلكه براى ظاهر روايات اهل بيت عليه السّلام كه اين آيه ميان مكه و مدينه در برگشت از حجة الوداع نازل شده طبق روايتى كه در مجمع البيان از ربيع بن انس روايت كرده
يا پيش از رسيدن آن حضرت بغدير خمپ چنانچه در روايت تفسير على بن ابراهيم است از امام پنجم عليه السّلام و يا بعد از آن چنانچه در روايت مجمع البيانست از امام پنجم و ششم عليه السّلام موافق روايت مخالفان از أبى سعيد خدرى و جمع ميان آنها بر دو وجه است.
1- حمل نزول اول بر مقدمه چينى و آگاهى براى آمادگى آن.
2- حمل نزول دوم بر تبليغ و اعلام آن بمردم، و اگر لفظ (عرفه) در اينجا از كلام امام باشد ممكن است بضم عين باشد كه در قاموس گفته نام 13 جا است و بسا كه يكى از آنها نزديك غدير خم باشد.
ولى تحقيق اينست كه هيچ كدام از اين سه روز (پنجشنبه و جمعه و يك شنبه) موافق با تواريخ مضبوطه و معلومه نشوند چون نزديكتر تاريخ بآن زمان غره صفر سال 11 هجريست كه چنانچه روشن شد روز سه شنبه بوده و بايد غره محرمش يك شنبه باشد و غره ذيحجه پيش از آن جمعه يا شنبه يا يك شنبه است و 18 آن دوشنبه يا سه شنبه يا چهارشنبه است، و دورترين تاريخ از آن غره ذيحجه سال 1087 است سال گذشته ما در اين زمان كه طبق حساب و رؤيت هر دو بىترديد روز پنجشنبه بوده و بطريقه محاسبهاى كه گذشت 18 ذيحجه سال 10 هجرى روز دوشنبه مىشود و اين دو تاريخ معلوم مخالف هر سه قول است و دليل آنكه روز دوشنبه بوده است.
و مطابق است با آنچه ابن جوزى در تلقيح ضبط كرده كه قتل عثمان روز جمعه 18 ذيحجه سال 35 بوده زيرا فاصله اين دو 25 سال تمام است و با طرح 7 و 7 ميماند 4 و اگر اين روز جمعه بوده آن 4 روز بيشتر بوده و مىشود روز دوشنبه و موافق مىشود با آنچه طبرى در تاريخش آورده كه اول نماز جمعه كه پس از قتل عثمان على براى مردم خواند و خطبه برايشان خواند 25 ذيحجه بود.پ اگر گوئى: صدوق- ره- در فقيه (113) روايت كرده كه خورشيد در روزى برنيامده بهتر از روز جمعه، و آن روزيست كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله امير المؤمنين عليه السّلام را
در غدير خم بخلاف واداشت (الحديث).
گوئيم: اولا روش او در اين كتاب نقل اخباريست بدين سياق گرچه مورد اعتماد او نباشد.
ثانياً: ممكن است كه «روزى بوده» تا آخرش عبارت راوى باشد نه امام يا عبارت خود او باشد چنانچه روش او در اين كتابست كه در بسيارى موارد سخن خود را در روايت درج ميكند بىنشانه و مؤيد آنست كه در تهذيب و كافى (ج 3 ص 413) صدر اين روايت را از امام ششم عليه السّلام نقل كرده و اين دنباله را ندارد و در كافى (ج 3 ص 415) از يكى از دو امام نقل كرده با دنباله ديگرى.
ثالثا: ممكن است منظور از نسب على عليه السّلام در روز جمعه نزول فرمان نصب باشد يا تقدير آن باشد در روز ميثاق يا آنكه اين معنا را امام بلفظ ديگرى بيان كرده و راوى بتوهم خودش بچنين تعبيرى درآورده، و روايت أبى الجارود مطابق توجيه يكم استپ و مؤيد دوم است روايت كافى و تهذيب از أبى حمزه كه مردى بامام پنجم عليه السّلام گفت: چگونه جمعه ناميده شد؟ فرمود: براى آنكه خدا عزّ و جلّ همه خلق خود را در آن جمع كرد تا پيمان بگيرد بر ولايت محمّد صلى اللَّه عليه و اله و وصى او در ميثاق و آن را جمعه ناميد كه خلقش را در آن جمع كرد (الحديث) تامل كن.
4- اتفاق دارند كه واقعه بزرگ كربلا روز دهم محرم سال 61 هجرى بوده ولى در كدام روز هفته؟ مورد اختلاف است قولى است روز جمعه بوده و بعضى شنبه گفتهاند و برخى دوشنبه، و حساب تاريخ معلوم با هيچ كدام موافق نيست زيرا نزديكتر تاريخ بدان همان روز غدير سال 10 است كه دوشنبه بوده و بنا بر آن غره محرم سال 11 شنبه است يا يك شنبه و ميان اين دو محرم 50 سال تمام است و پس از طرح هفتهها يكى ميماند يا دو بفرض كبيسه و لازم آيد كه غره محرم سال 61 پس از ايام روز از شنبه يا يك شنبه باشد، و موافق شنبه يا دوشنبه يا سهشنبه مىشود، و 10 آن سه شنبه يا چهارشنبه يا پنج شنبه است.
پو دورترين تاريخ از روز عاشورا غره محرم سال ما است كه 1088 است و طبق حساب و رؤيت بىترديد روز جمعه بوده، و ميان اين دو محرم 1027 سال است و با محاسبه گذشته غره محرم سال 61 يك شنبه يا دوشنبه مىشود و 10 آن سهشنبه يا چهارشنبه، و تواريخ معلومه ديگر هم مؤيد آنست و اقوال نامبرده با آنها موافق نيستند، اگر گوئى قول دوشنبه در كافى ضبط شده و روز شنبه در ارشاد مفيد و هر سه در مقنعه بر وجه ترديد و قدر مشترك ميان آنها مورد اتفاق دو شيخ بزرگوار است.
گوئيم: اتفاق هر دو و بلكه نقل هر يك مقبول است تا خلاف آن معلوم نشود ولى پس از علم بخلاف بايد معذرت خواست و بدنبال تأويل رفت و خدا بحقائق امور داناتر است.
5- ابن ادريس- ره- در سرائرش پس از ذكر فضيلت ايام ذيحجه و اعمالش گفته: در 26 آن سال 23 از هجرت بعمر بن خطاب خنجر زدند، و شايسته است كه آدمى در اين روزها روزه دارد كه فضل بسيار و ثواب شايان دارند و روز درگذشت عمر بر برخى اصحاب ما مشتبه شده و گمان كرده 9 ربيع الاول است، و اين قول باجماع اهل تواريخ و سير خطاء است و شيخ ما مفيد در كتاب تواريخ آن را تحقيق كرده و بدان چه گفتيم معتقد شده (پايان).
و مؤلف كتاب انيس العابدين مانند كفعمى در ذكر اعمال ايام ربيع الاول گفته 9 بروايت مؤلف مسار الشيعه هر كه چيزى اتفاق كند آمرزش دارد، و اطعام برادران و خوشبو كردن آنان در آن مستحب است و همچنان توسعه در نفقه و نو پوشيدن و شكرگزارى، و عبادت و آن [روز] بىاندوهى است، و روايت شده كه روزه ندارد.
و جمهور شيعه پندارند كه عمر در آن كشته شده و درست نيست، و مضمون سرائر و كتاب تواريخ را نقل كرده و گفته: همانا عمر در دوشنبه 26 ذيحجه سال 23 هجرت كشته شد، صاحب غره، و صاحب معجم و هم طبقات و مؤلف كتاب
مسار الشيعه و ابن طاوس بدان تصريح كردند، بلكه مورد اتفاق شيعه و سنّى است (پايان).پ و اعتراض بر آن مىشود كه روز 26 ذيحجه سال 23 نميشود دوشنبه باشد زيرا ضابطه محاسبه گذشته دلالت دارد كه سهشنبه يا چهارشنبه است و اين گفته تناقض دارد.
من گويم: بيشتر اينها را برخى افاضل دقت شعار معاصر- ره- گفته، دقتى كرده و خوب گفته ولى برخى مقدمات آن بر پايه گفتار برخى دانشمندانست كه از برخى مورّخان دست بدست گرفته شده و آن را اجماعى شمردند، و هيچ اجماعى در ميان نيست و نميشود آن را قادح اخبار معتبره دانست، و برخى مقدمات آن هم فرع نمود ارصاديست كه در كسور و كبائس با هم اختلاف دارند با اينكه حساب آنها روى حركت وسطى ماه است كه گاهى دو روز از رؤيت پيش و پس است زيرا گذشت كه بسا 4 ماه تمام دنبال هم است و يا 3 ماه كم بدنبال هم با اينكه ممكن است اول ماه بواسطه ابر يا مانع ديگر بيش از اينها پيش و پس افتد.
و بسا آنچه در اخبار است روى ظاهر شرع باشد نه روى قوانين علم هيئت و با اين حال ممكن است مرجع برخى اقوال گردد و يا اخبار مختلفه، و از اين رو ما سخن را با ذكر آن دراز كرديم و در باره هر كدام در باب خود باز سخن گوئيم ان شاء اللَّه تعالى و سخن در باره برخى هم گذشته، و اللّه الموفق للحق و الصواب.
[روايات]
پ1- در مهج الدعوات بسندى گويد نزد امام ششم عليه السّلام نام حزيران را بردند فرمود: آن ماهى است كه موسى در آن بر بنى اسرائيل نفرين كرد و در يك شب و روز 300 هزار كس از آنها مردند.پ 2- در حديث ديگر است از آن كتاب و از آن امام كه خدا ماهها را آفريد و حزيران را و در آن مرگها را بهم نزديك كرد.پ بيان: نزديكى مرگها كنايه از مرگ بسيار است، و در قاموس است كه «چون زمانه بهم نزديك گردد بسا كه خواب مؤمن دروغ نباشد» مقصود آخر الزمانست
و نزديك شدن قيامت چون هر چه كم باشد اطرافش كوتاه ميشوند (ج 1 ص 115 قاموس).پ 3- در خصال (84) بسندش از امام پنجم عليه السّلام كه چون خدا ماهها را آفريد 360 روز بودند و شش روز دوران آفرينش آسمانها و زمين را از آنها كم كرد و از اين رو كوتاه شدند.
در علل (ج 2 ص 244) بسندش از حماد مانند آن را آورده.
عياشى از صباح مانندش آورده.پ 4- در فقيه: بسندش از پدر شعيب كه بامام ششم عليه السّلام گفتم: مردم روايت كنند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ماه رمضان را 29 روز بيشتر روزه گرفته از 30 روز، فرمود:
دروغ گويند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله روزه نداشته جز ماه رمضان تمام، فرائض كاستى ندارند، خدا سال را 360 روز آفريده و آسمانها و زمين را در شش روز، و آن را از 360 كم كرده، و سال 354 روز شده، و ماه رمضان 30 روز است كه خدا فرموده «تا كامل كنيد شماره را، 185- البقره» و كامل ماه تمام است، شوال 29 روز است و ذو القعده 30 روز كه خدا فرموده است «وعده نهاديم با موسى سى شب، 132- الاعراف» ماه همچنين است، پس همچنين، يعنى يكماه تمام است و يكماه كم، و ماه رمضان هرگز كم نباشد و ماه شعبان هرگز تمام نباشد (196- فقيه).پ توضيح: پيش دانستى كه سال قمرى طبق ارصاد 8 ساعت و 48 دقيقه بيش از 354 روز است، و آنچه در خبر آمده است مبنى بر متعارف اهل حسابست كه كسر ناقص از نصف را سهل گيرند و بحساب نيارند و اگر 360 هم بىكسر باشد آن شش روز كه كم شده بهمان اندازه كاستى دارند، و شايد هم تمام باشند.پ 5- در تهذيب: كه پرسش شد امام ششم عليه السّلام از اهلّه تا فرمود: مقصود ماههاى نو است، چون ماه نو را ديدى روزه بدار، و چون آن را ديدى افطار كن.
و در همان بسندش از آن امام مانندش را آورده است.
در المقنعه هم از امام صادق عليه السّلام مانندش را آورده.پ بيان: مقصود از اهلّه همانست كه در قول خدا تعالى است «ميپرسندت از اهلّه» و امام آن را دليل آورده كه مدار احكام شرع رؤيت ماه است، چنانچه شيخ- ره- در تهذيب گفته: معتبر در شناخت آغاز ماهها همان ديدن ماه نو است نه شماره كه برخى از مسلمانان اندك بدان معتقدند و دليل آن قول خدا تعالى عزّ و جلّ است «ميپرسند از ماههاى نو بگو آنها اوقات مردم و حج ميباشند، 189- البقره» و خدا بيان كرده كه مناط وقتشناسى همان ديد ماه نو است، و اگر شماره مناط بود ديد ماه نو در شناخت اوقات مناط نبود، زيرا بشماره رجوع ميكردند نه جز آن و اين خلاف قرآنست.
و ماه نو را هلال گفتند براى آنكه با ديد آن آواز بلند كنند و تكبير و تهليل گويند، و آواز گريه نوزاد را هنگام زادن او استهلال گويند، و ماهها را شهر گفتند چون با ديد ماه مشهور مىشود، و كسى كه پندارد شماره براى روزها و حساب براى ماهها و سالها كافى است نيازى بنشانهگذارى ماهها با ديدن ماه نو ندارد و هلال و شهر در زبان عرب بىمعنا مىشود چنانچه گفتيم (پايان).
ميگويم: در برخى از سخن او راه اعتراض باز است و ما آن را در جاى خودش ياد كنيم ان شاء اللَّه.پ 6- در تهذيب: از محمّد بن عيسى كه ابو عمر بآن حضرت نوشت اى آقايم بمن بفرما كه بسا ماه نو شهر رمضان بر ما مشكل مىشود و آن را نبينيم، و در آسمان هم مانعى نيست، مردم افطار كنند و ما هم با آنها افطار كنيم؟ و مردمى حسابدان نزد ما هستند كه گويند در همين شب ماه در مصر و آفريقا و اندلس ديده مىشود، آيا گفته اهل حساب در اين باب معتبر است و فريضه مردم در شهرهاى مختلف مختلف مىشود، و روزه آنها جز روزه ما مىشود و افطار آنها جز افطار ما؟ پس نگارش كرد، با شك روزه مدار، با ديد ماه افطار كن و با ديد آن روزه دار.
پبيان: از كلام امام روشن مىشود كه مدار در تكليف ديدن ماه است، و اختلاف فرض با اختلاف در ديد ماه زيانى ندارد.پ 7- در اقبال (4): بسندى از امام ششم عليه السّلام كه ماه رمضان آغاز سال است.پ 8- در فقيه: (175): از امام هفتم عليه السّلام كه اين دعا را در پيشواز آمدن سال بخوان كه هر كه آن را براى خدا و از روى اخلاص بخواند در آن سال از فتنه و آفت بركنار ماند، و دعا را ذكر كرده.پ 9- در كافى (ج 2 ص 65- فروع) و در تهذيب بسندى از امام ششم عليه السّلام كه شماره ماهها نزد خدا 12 ماه است در كتاب خدا روزى كه آسمانها و زمين را آفريده پس غرّه ماهها ماه خدا ماه رمضانست و قلب ماه رمضان شب قدر است، و قرآن در شب يكم ماه رمضان فرود آمده و اين ماه را با خواندن قرآن پيشواز كن.پ تبيين: «غره شهور» يعنى آغاز آنها، در نهايه گفته: غره هر چيزى آغاز آنست، در اخبار هم آمده كه آغاز سال ماه رمضانست، يا مقصود اينست كه افضل و اكمل ماهها است، در نهايه گفته: هر چه بهايش بالا رود غره باشد، و بمعنى سپيدى هم است، يعنى انوار معنويه دارد و معنى يكم روشنتر است، و مشهور ميان عرب اينست كه آغاز سالشان محرّم است، و اين امور از نظرها مختلف ميشوند و ممكن است آغاز سال شرعى ماه رمضان باشد و از اين رو شيخ در هر دو مصباح خود از آن آغاز كرده.
آغاز سال عرفى محرم است، و آغاز سال مقدرات شب قدر است، آغاز سال جواز خوردن و نوشيدن ماه شوّال است چنانچه صدوق در علل (ج 1 ص 256) بسندش از فضل بن شاذان در علّت نماز عيد روايت كرده، چون آغاز سال است كه در آن خوردن و نوشيدن حلال است، زيرا نخست ماه سال نزد أهل حق ماه رمضانست.
و در (ج 1 ص 257 علل) گفته: علّت اختصاص ماه رمضان بروزه اينست كه
پدر آن شب قدر است و آن شب بهتر از هزار ماه است، و در آن هر امر محكمى حل و فصل مىشود، و آن ماه آغاز سال است، و در آن شب تقدير مىشود هر نيك و بد، و هر زيان و سود، يا روزى و مرگ تا يك سال آينده و از اين رو شب قدر نام گرفته.
و سيّد بن طاوس- ره- در كتاب اقبال گفته: بدان كه روايات را در آغاز سال مختلف يافتم كه آيا محرم است يا ماه رمضان، ولى عمل هر كدام از علماء معتبر خودمان را ديدم و بسيارى از كتب علماء گذشته را خصوص ماه رمضان را آغاز سال دانند، و شايد ماه روزه آغاز سال عبادت است و ماه محرم آغاز سال براى امور ديگر از تاريخ و مقاصد مردم زيرا خدا جلّ جلاله ماه رمضان را بزرگداشت و فرمود: «ماه رمضانى كه نازل شده در آن قرآن رهنماى مردم و روشنيها براى رهنمائى و جدائى حق از باطل، 185- البقره» زبان حال اين تعظيم اينست كه ماه رمضان بر ماهها پيش است.
و ديگر اينكه هيچ كدام از ماهها در قرآن نام برده نشدند، و بزرگداشت ندارند مگر اين ماه كه ماه روزه است، و گويا اين اختصاص بنام بردارى آگهى است- و خدا داناتر است- بر اينكه آن بيشتر از ماههاى ديگر است، و ديگر براى آنكه اگر ماه رمضان آغاز سال باشد كه مخصوص بعباداتيست كه در جز آن نيست، سال را با اين آمادگى و كوشش پيشواز كرده، و اميد ميرود كه باقى سال را بر اين روش درست و مقصد نيك بپايان برد، و ظاهر دلائل عقلى و بسيارى از دلائل نقلى اينست كه سرآغاز دخول در كارها زمينه و آمادگى و كمك هستند براى ميانه آنها و پايان آنها در هر حال، و براى آنكه در آنست شب قدر و اندازه عمرها و برآورد آرزوها در آن نوشته شوند، و اين هم خود يك آگهى است بر اينكه ماه روزه آغاز سال است.
و گويا گشايشى است براى بندههاى خدا در آغاز سال كه طولانىترين عمرها و رسيدن بآرزوها را درخواست كنند تا در آخرش بدان رسند، و ورود و خروج
در آن را بپسندند و سپاس نهند.پ و محمّد بن يعقوب (ج 1 ص 160 فروع- كافى) و ابن بابويه در كتابهاى خود بدين لفظ كه از ابن يعقوبست از امام ششم عليه السّلام روايت كردند كه فرمود: شب قدر آغاز سال است و همان پايان آنست و ديگر آنكه اخبار ناطقه باينكه ماه رمضان آغاز سال است از تقيه دورترند و بمقصود خاندان نبويه نزديكتر، و بس است تو را گواه و آگهى و تأكيد آنچه در ضمن دعاهاى منقول است براى اول ماه رمضان كه آن آغاز سال است بطور مشخص و مقرون ببيان (4- الاقبال)پ 10- در خصال (85) بسندش از امام ششم عليه السّلام در تفسير قول خدا عزّ و جلّ «راستى شماره ماهها نزد خدا 12 ماه باشند در كتاب خدا روزى كه آفريد آسمانها و زمين را» فرمود: محرم است، صفر، ربيع اول، ربيع آخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، شهر رمضان، شوال، ذو القعده، ذو الحجه، چهار آنها حرام است: بيست روز ذى الحجه با محرم و صفر و ماه ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر.پ بيان: ماهها كه در اين خبر بعنوان حرام ذكر شدهاند ماههاى گردش و آزادى مشركانست كه خدا فرمود: «پس بگرديد در زمين چهار ماه، 2- برائه» و مشهور اينست كه آغاز آنها روز عيد قربان بوده تا دهم ربيع الآخر، و گفتهاند: از اول شوال بوده تا آخر محرم، زيرا اين آيه در ماه شوّال نازل شده، و گفتهاند: از دهم ذى قعده است تا دهم ربيع الاوّل، زيرا حج در آن سال در ماه ذى قعده بوده، و بهر تقدير اين چهار ماه جز ماههاى حرام ثابتند، و مخصوص بهمان سال بودند و اين اصطلاح ديگريست براى ماههاى حرام جز آنچه مشهور است، يا اينكه از خبر چيزى افتاده است و شايد اين روشنتر استپ 11- در خصال (85) در خطبه پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله در ايام تشريق: أيا مردم راستى كه زمان بگردش خود افتاده، و آن امروز بشكلى است كه در روز آفريدن خدا آسمانها را و زمين را بود، و راستى كه شماره ماههاى سال نزد خدا 12 ماه
است در كتاب خدا روزى كه آفريد آسمانها و زمين را، چهار از آنها ماه حرامند:پ رجب مضر كه ميان جمادى و شعبان است، و ذو القعده، و ذو الحجه، و محرّم. خود را در باره آنها ستم نكنيد «زيرا نسىء فزودن بكفر است گمراه ميشوند بدان آنان كه كافر بودند حلالش شمارند در سالى و حرامش شمارند در سالى تا برابر سازند شماره آنچه را خدا حرام كرده» و محرم را در سالى حرام ميشمردند و صفر را حلال، و صفر را در سالى حرام ميشمردند و محرم را حرام.پ بيان: در نهايه گفته: ترجيب بمعنى بزرگداشت است، و از اينجا است كه ماه را رجب گفتهاند، زيرا آن را بزرگ ميداشتند، و از اينجا است حديثى كه گويد «رجب مضر ميان جمادى و شعبان» و رجب را بمضر وابسته زيرا آنها آن را بزرگ ميداشتند نه ديگران و گويا مخصوص آنان شده و تصريح باينكه ميان جمادى و شعبانست در برابر نسىء است كه برخى سالها آن را جابجا ميكردند و بيان كرد كه شهر ديگر بجاى آن مقصود نيست.پ 12- در خصال (151) بسندش از على بن عبد العزيز كه پرسيدم امام ششم را كه سال چند روز است؟ فرمود: 360 روز كه خدا در شش روزش جهان را آفريد و از اصل سال بركنار شدند و سال 354 روز شد و مستحب است هر كسى بحج ميرود در ايامى كه در مكّه ميماند 360 طواف كند بشماره روزهاى سال و اگر بر آن قادر نيست 360 شوط بجا آرد (كه در حدود 52 دور طواف مىشود)پ 13- و از همان (151) بسندش از امام ششم عليه السّلام فرمود: مستحب است 360 شصت طواف هفتائى بكنى و اگر نتوانى هر چه توانى طواف كنى.پ 14- در علل (ج 1 ص 235) بسندش از أبى هريره كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمود: چون گرما سخت شود نماز خود را خنك كنيد زيرا گرما از وزش دوزخ بپروردگارش شكايت برد و خدا باو اجازه داد دو نفس بكشد، يكى در زمستان و ديگرى در تابستان و گرماى سخت كه دريابيد از وزش حرارت آنست و آنچه از سرما دريابيد از زمهرير آنست.
پبيان: اين حديث از عامّه است و ضعيف است، در نهايه گفته: در حديث است كه «سختى گرما از وزش دوزخ است» و وزش ديگ وقتى است كه جوش مىآيد و اين نمونهايست كه آورده يعنى گويا در گرما چون آتش دوزخ است (پايان) طيبى گفته «دو نفس دارد» بيان كرده كه بر وجه حقيقت است نه مجاز، كرمانى در شرح بخارى گفته: اين علت مشروع بودن تأخير نماز است تا وقت خنك شدن هوا زيرا سختى گرما خشوع را ميبرد، يا براى اينكه هنگام خشم خدا است و مناجات و دعا در آن باجابت نرسد مگر براى كسى كه خدا باو اجازه داده (پايان) و ميگويم تمام سخن در باره آن در كتاب صلاة است ان شاء اللَّه.پ 15- عياشى: بسندى از امام ششم عليه السّلام كه فرمود: خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و آن شش روز از روزهاى سال كاسته شدند.
مىگويم: بزودى فضائل ماهها و خواص آنها در بابهاى مناسب هر كدام در ضمن كتاب مىآيند ان شاء اللَّه تعالىپ فائده: أبو ريحان گفته: ماههاى عرب 12 اند كه از محرم آغاز شوند، و در وجه نامگذارى آنها گفتهها است، يكى آنكه محرم ناميده شده چون از ماههاى حرام است، و صفر براى آنكه از گروهى بنام صفريه جدا شدند، و دو ماه ربيع، براى گل و سبزه، و بارانهاى پياپى كه در آنها بوده، و آن نسبت بطبع فصلى است كه ما آن را پائيز ناميم، و آنها ربيعش خواندند، و دو ماه جمادى براى آنكه آب در آنها يخ بسته، و رجب براى آنكه در آن جنگ نبود و با اطمينان سفر ميكردند، و رجبه بمعنى اعتماد است، و از اينجا است كه گفتهاند: عذق مرجّب شاخه محكم.
شعبان براى آنكه قبيلهها در آن دسته بندى شدند، ماه رمضان چون از گرما سنگ در آن تافته ميشد، شوّال براى آنكه حرارت رفته و برداشته شده، ذو القعده براى آنكه در منزلهاشان ميماندند، ذو الحجه براى آنكه در آن حج ميكردند.
پبراى ماههاى عرب نامهاى ديگر هم بوده كه عربهاى نخست بدانها نامشان را ميبردند و آنها چنين است مؤتمر، ناجر، خوّان، صوّان، حنتم، زبّاء، اصمّ، عادل نافق، واغل، هواع، برك، و بسا نامها با اختلافى در تلفظ و ترتيبى كه ما گفتيم يافت شوند چنانچه يكى از شعراء آنها را چنين سروده.
بمؤتره و ناجره آغاز كرديم و به خوان كه دنبالش صوان است
و زبّاء كه دنبالش بائده است و اصمّ باز گردد كه دشمنى بدان سخت شود
و واغله و نائله با همديگر و عادله كه سه درخشان و زيبايند
و رنّه كه پس از آن برك است و ماههاى سال كامل شوند و انگشت شمار
معانى اين نامها چنانچه در كتب لغت آمده:
مؤتمر: يعنى براى هر چه در سال آيد مشورت و پيش بينى گردد.
ناجر: از نجر است بمعنى سخت شدن گرما.
خوّان: از خيانت و صوّان: از صيانت و نگهداريست.
و در هنگام نامگذارى اين چيزها پيشامد كرده و آن را وجه نامگذارى نمودند.
زباء: گرفتارى بزرگ و ژرف است و بدان ناميده شده براى آنكه جنگ بسيار و درهم در آن بوده.
بائده: نابودكننده براى آنكه جنگ در آن بسيار بوده و مردم بسيار در آن نابود ميشدند، و اين مثل هم از آن جارى شده كه «العجب كل العجب بين جمادى و رجب شگفتيها ميان ماه جمادى و رجب است» در آن شتابزده بودند خونخواهى و غارت پيش از رسيدن ماه رجب و آتش بس در آنكه ماه حرام بوده.
اصمّ: براى آنكه در آن دست از جنگ ميكشيدند و آواز سلاح در آن شنيده نميشد.
واغل: براى آنكه بر مجلس ميخوارى هجوم ميكردند و آن را وانميگذاردند
چون بشهر رمضان يورش ميبرد و در ماه رمضان بسيار ميخوارى ميكردند زيرا بدنبالش ماههاى حج بود.پ ناتل: نام پيمانه مى است و بدانش ناميدند براى آنكه بسيار اين پيمانه را در آن بكار ميزدند.
عادل: براى آنكه از ماههاى حج بود و در آن دادگسترى مينمودند و از باطل دست ميكشيدند.
زباء: چون چهارپايان كه آماده قربانى ميشدند در آن بسيار ناله ميكردند.
برك: براى آنكه شترها در قربانگاه براى نحر در آن زانو ميزدند.
و بهتر از اين شعرى كه ذكر كرديم در اين باره شعر صاحب بن عباد است كه سروده.
خواهى كه بدانى ماههاى عرب را در جاهليت برگير آنها را بترتيب محرّم تا آخر
مؤتمر است و پس از آن ناجر مىآيد خوّانست با صوّان كه در يك رشتهاند
حنين، زبّاء اصم و عادل باشند با نافق، واغل، رنّه بهمراه برك
(پايان) من گويم: در قاموس گفته: ناجر رجب است يا صفر و هر كدام از ماههاى فصل تابستان و گفته: خوّان بر وزن شدّاد و عمّال- ماه ربيع الاول است، و گفته:
زبّى چون ربّى بىلام جمادى الآخرة است، و گفته: حنين چون أمير و سكّيت با لام در هر دو نام جمادى الاولى و آخره.
سپس أبو ريحان گفته: محمّد بن دريد در كتاب و شاح نامهاى ديگرى براى ماههاى عربى از ثمود ياد كرده و آن اينست: نام محرّم موجب سپس موجر، مولد
پملزم، مصدر، هوبر، هوبل، موها، ديمر، دابر، حيفل، مسبل، گفته: آغاز سال را ديمر ميگرفتند كه ماه رمضانست.
و عرب همه روزهاى ماه را بيك نام نميخواندند مانند عجم بلكه براى هر سه شب از ماه خود نامى بمناسبت حال ماه برآورده بودند، 3 شب اول را «غرر» ميناميدند كه بمعنى نخست هر چيز است و يا اينكه شكل ماه چون پيشانى سفيد اسب است، و سه ديگر را «نفل» ميناميدند از بخشش بىلزوم و برخى 3 دوم را «شهب» ميگفتند، سه ديگر را «تسع» چون بنهم ختم ميشدند، و برخى اين سه را «بهر» ميگفتند كه روشنى آن تاريكى شب را خيره مينمود، و سه ديگرى «عشر» كه به دهم آغاز ميشدند.
سه ديگر را «بيض» كه همه شب با ماه روشن است سه ديگر را «درع» كه آغاز آنها تاريك است بمانند گوسفند سر سياه و تن سفيد، و اصل تشبيه آنها به زره است كه سر كسى كه پوشيده و رنگى جز باقى تن او دارد، سه ديگر را «ظلم» كه بيش آنها سياه است، سه ديگر را «حنادس» و نيز «دهم» چون سياهند، سه ديگر را «دآدى» نامند چون مانده از ماهند: و گفتند اين واژه از راه رفتن شتر است كه يك پا را جلو ميگذارد و يك پا را بدنبال آن مينهد شتابانه، سپس سه ديگر «محاق» است چون مهتاب و ماه بتاريكى فرو ميروند.
و باز هم تك شبهاى ماه را نامهاى تكى دادهاند و شب آخر را «سرار» ناميدند كه ماه در آن نهانست، و «فحمه» نيز كه روشنى ندارد، و «براء» براى آنكه خورشيد از آن بيزار است، و مانند آخر روز ماه كه آن را «نحيره» گويند زيرا ماه در آن نحر مىشود، و مانند شب 13 كه آن را «سواء» نامند، و شب 14 كه آن را «بدر» نامند چون مهتاب در آن پر مىشود و روشنيش كامل ميگردد، و بدر بمعنى كامل است چنانچه به 10 هزار درهم بدره گويند، زيرا آن شماره كامل است بوضع حسابگران نه بحسب طبع.