قرآن مجيد
پ1- آل عمران (آيه 26) بگو بارخدايا داراى پادشاهى ميدهى پادشاهى بهر كه خواهى و ميگيرى پادشاهى از هر كه خواهى عزيز كنى هر كه خواهى و خوار كنى هر كه خواهى راستى تو بر هر چيز توانائى 140پ و اين است روزگاران كه بچرخانيمش ميان مردمان.پ 2- يوسف: (آيه 56) و چنين تمكن داديم يوسف را در زمين جاى گيرد از آن هر جا خواهد برسانيم رحمت خود را بهر كه خواهيم و ضايع نسازيم مزد نيكوكاران را 57 و البته ثواب آخرت بهتر است براى كسانى كه گرويدند و بودند پرهيزكار.پ 3- اسرى (آيه 5) و چون نوبت يكمى آن دو رسيد برانگيختيم بر شما بندگانى از خود سخت نبرد و خليدند درون خانهها و وعدهاى بود انجام شده 6- سپس نوبت هجوم شما بر آنها را برگردانديم و شما را كمك كرديم باموال و فرزندان و نموديم شما را شمار بيشترى.پ 4- الكهف: (آيه 83) و از تو پرسند حال ذى القرنين را بگو البته بخوانم بر آنان از او يادگارى 84- ما تمكن داديم برايش در زمين و از هر چيز وسيله باو داديم- تا فرمايد- گفتيم باو اى ذى القرنين يا آنها را شكنجه كنى يا روش خوبى در آنها بكار برى 87- گفت: اما كسى كه ستم كند او را شكنجه كنيم سپس به پروردگارش برگردد و او را شكنجه
ناشناخته كند 88- و اما آنكه گرود و كار خوب كند پاداشى نيك دارد و باو كارى آسان فرمان دهيم.پ 5- النمل: (آيه 34) گفت: راستى چون شاهان بيك آبادى در آيند تباهش كنند و عزيزانش را خوار كنند و چنين است كردارشان.پ 6 محمد: (آيه 22) آيا اميد رود كه اگر پشت دهيد تباهى كنيد در زمين و از خويشانتان ببريد 23- آنانند كه خدا لعنشان كرده و كرشان كرده و ديدههاشان را كور كرده.
اخبار باب
:پ 1- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: دو صنف امتم باشند چون خوب شوند امتم خوبند و چون فاسد شوند امتم فاسد شوند گفته شد يا رسول الله كه باشند آن دو؟ فرمود: فقهاء و فرماندهان.پ 2- نوادر راوندى: بسندى تا پيغمبر (ص) مانندش را آورده جز بجاى فقهاء قراء گفته (يعنى خوانندگان و دانايان قرآن كه سفيهان آن زمان بودند مترجم).
كتاب الامامه و التبصره: بسندى مانندش را آورده.پ 3- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: دو كسند كه شفاعتم بدانها نرسد كسى كه حكومتى زورگو و ستمباره دارد، و آنكه دچار وجهش در دين است. (خوارج)پ 4- قرب الاسناد: بسندى (نزديك بمضمون شماره 3 را دارد و بر آن افزوده: نه توبه كار است نه عقبكش).
كتاب الامامه و التبصره: مانندش را آورده.پ 5- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: سه تا را خدا بيحساب بهشت برد و سه را بدوزخ: اما سه بهشتى امام عادل، و تاجر راستگو و پيرى كه عمرش را در طاعت خدا عز و جل گذرانده و سه ديگر امام ناحق و ستمگر و تاجر دروغگو و پير مرد زناكار.پ 6- همان: بسندش تا امام صادق (ع) كه من اميد نجات دارم براى هر مسلمانى كه امامت ما را بشناسد جز براى سه كس: يار سلطان جائر، و هوى پرست، و فاسق آشكاركننده فسق.پ 7- همان: بسندش تا پيغمبر (ص) فرمود: روز قيامت دوزخ با سه كس سخن كند:
فرمانده و قرآن خوان و با ثروت، بامير گويد: اى كه خدايت حكومت داد و عدالت نكردى
پو او را ببلعد چنان كه پرنده دانه را و بقرآن خوان گويد (دينشناس است) اى كه براى مردم خود را زيور نموده و بنافرمانى با خدا مبارزه كرده و او را ببلعد، و به ثروتمند گويد:
اى كسى كه خدايش دنياى فراوان و گسترده بخشيده و از او اندكى را بقرض خواسته و از بخل خود دريغ كرده پس او را ببلعد.پ 8- همان: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه ميفرمود: براى دين خود از سه كس در حذر باشيد، كسى كه قرآن ياد گرفته تا چون سيماى آن بخود گرفته شمشيرش را كشيده بر سر همسايهاش و او را بشرك وابسته راوى گويد گفتم: كدامشان بشرك وابستهترند؟ فرمود آنكه متهم كند، و مرديكه داستانها او را شاد كند و چون داستان دروغ گفته شود آن را به داستان درازترى كش دهد، و كسى كه خدا عز و جل باو سلطنت دهد و پندارد طاعتش طاعت خداست و نافرمانيش نافرمانى خدا و دروغ گويد زيرا در برابر خالق مخلوق حق طاعت ندارد، زيرا نشايد مخلوق وسيله نافرمانى خدا گردد، و طاعت در نافرمانى خدا نباشد، و كسى كه نافرمانى خدا كند حق طاعت ندارد همانا حق طاعت از آن خدا و رسول او است و اولو الامر، و همانا خدا عز و جل فرمانداده باطاعت از رسول براى آنكه معصوم است و پاك و فرمانداده باطاعت اولو الامر براى آنكه معصومند و پاك و فرمان بگناه ندهند.پ 9- همان: بسندش از امام صادق (ع) كه فرمود: دروغگو مردانگى ندارد و نه مملوك برادرى.پ 10- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: سه كسند كه هر كه با آنها در افتد خوار شود: پدر، سلطان و بستانكار.پ 11- همان: در سفارش نبى (ص) است بعلى (ع) كه اى على چهار از پشتشكنهايند.
پيشوائى كه او را فرمانبرند و نافرمان خدا باشد، و همسرى كه شوهرش او را حفظ كند و او به شوهر خيانت كند، و فقرى كه برايش داروئى بدست نيايد، و همسايه بد در خانه نشيمن.پ 12- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: دريا را همسايه نباشد، و پادشاه را دوست نيست، و عافيت را بها نيست و بسا نعمت بخشيده كه خود نداند.پ 13- همان: بسندش تا امام صادق (ع) كه فرمود: پنج چنانند كه گويم: بخيل راحت ندارد، و حسود لذت، و شاهان را وفاء نباشد و دروغگو را مروت، و بىخرد آقا نگردد.پ 14- همان: بسندش تا على (ع) كه در دوزخ آسياىگردانيست از من نپرسيد چه
آرد ميكند؟پ گفته شد چه خرد كند يا امير المؤمنين؟ فرمود: عالمان نابكار، و قرآنخوانان بدكار، و زورگويان ستمكار، و وزيران خيانتكار، و عارفان دروغزن، و راستى در دوزخ يك شهر است بنام دژ نپرسيد در آن چيست؟ گفته شد: در آن چيست؟ فرمود:
دستهاى پيمانشكنان.
ثواب الاعمال مانندش را آوردهپ 15- خصال: بسندش تا امير مؤمنان (ع) فرمود: راستى خدا شش را به شش عذاب كند: عرب را به تعصب، خان را به تكبر، و اميران را بستم كردن، و فقيهان را به حسد بردن، و تاجران را بخيانت، و روستائيان را بنادانى.پ 16- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: شش را خدا لعن كرده و هر پيغمبر مستجاب الدعوه: آنكه بقرآن افزايد، و آنكه قدر خدا را دروغ شمارد، و آنكه سنت مرا واگذارد، و آنكه حرمت خاندانم را؟؟؟؟، و آنكه بزور تسلط يابد تا خوار كند آن را كه خدا عز و جل عزيز كرده، و آنكه بيت المال مسلمانان را ببرد و آن را بر خود حلال داند.پ گويم: برخى اخبار در باب اصناف الناس گذشت.پ 17- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) (نزديك بمضمون شماره 16 را آورده و هفتمى بدان افزوده كه آنكه حرام كند آنچه را خدا حلال كرده).پ گويم: بسند ديگرى در باب شرار الناس گذشته.پ 18- امالى صدوق: بسندش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: بيوفاتر ملوك، و كم دوستتر ملوك، و بدبختتر ملوك.پ 19- همان: بسندش تا امام صادق (ع) كه فرمود: هر كه سرپرست يك كارى شد براى مردم و عدالت كرد و راهش را گشود و شرش را زدود و خيرخواهى كرد در كارهاى مردم بر خدا عز و جل بايد كه روز قيامت او را از هراس آسوده سازد و به بهشت برد.پ 20- همان: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: چون خدا عز و جل خير رعيت خواهد سلطان مهربانى بآنها دهد، و وزير عادلى باو نصيب كند.پ 21- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) دو صنف امتم اگر خوب باشند امتم خوب است و اگر تباه باشند امتم تباهند: امراء و قراء.پ 22- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) كه خدا جل جلاله فرمايد: منم خدا جز من معبود بحقى نيست، من شاهان را آفريدم و دلشان بدست من است، هر مردمى مرا فرمان برند دل شاهان را بر آنها مهربان كنم، و هر مردمى فرمانم نبرند دلشان را بر آنها بخشم
آورم، آگاه خود را بدشنام شاهان وانداريد بمن باز گرديد تا دلشان را بشما مهربان كنم.پ 23- عيون: بسندش تا رسول خدا (ص) كه نخست كسى كه بدوزخ در آيد امير سلطهجوئى كه عادل نباشد، و توانگرى كه حق مالش ندهد و بينواى متكبر.پ 24- امالى طوسى: بسندش تا امام رضا (ع) كه فرمود: چون سركاران دروغ گويند باران بند آيد، و چون سلطان ستم كند دولت سست شود، و چون زكات ندهند جانداران بميرند.پ 25- همان: بسندش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: مردى فرمانده ده تا و بيشتر نشود جز كه روز قيامتش دست بگردن آورند و اگر نيكوكار باشد آزاد شود و اگر بدكار بندى بر بندش نهند.پ 26- همان: بسندش تا امام صادق (ع) كه اگر دوستى دارى و بيك مقامى رسيد و به يك دهم از دوستى پيش پائيد دوست بدى نيست.پ 27- همان: بسندش از ابى قتاده كه نزد امام ششم (ع) بودم و زياد قندى نزدش آمد و فرمودش اى زياد كارگزار اينها شدى؟ گفت: آرى يا ابن رسول الله من آبرو دارم و ثروتى ندارم و همانا با برادرانم در كار دولت همراهى ميكنم فرمود: اى زياد اكنون اين كار كردى اگر دلت خواست كه با قدرتى كه دارى بمردم ستم كنى ياد كن از قدرت خدا بر كيفرت، و رفتن كمكى كه تو بآنها دادى از آنها و ماندن آنچه كردى بگردنت و السلام.پ 28- همان: بسندش تا ابى ذر كه پيغمبرش فرمود: اى ابى ذر برايت خواهم آنچه براى خود خواهم، منت ناتوان بينم مبادا فرمانده دو كس شوى يا سرپرست مال دو يتيم.پ 29- همان: بسندش تا امام رضا (ع)، فرمود: چون ستمگر سرپرست ستمگر شود حق جا افتاده، و چون عادل سرپرست عادل شود حق استوار شده، و چون عادل سرپرست ستمگر شود حق آسوده است، و چون بنده سرپرست آزاد گردد حق اسير شده.پ 30- علل: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: راستش خدا عز و جل كه سلطنتى داده مدتى برايش نهاده از شبها و روزها و سالها و ماهها و اگر عادل باشند در ميان مردم خدا عز و جل چرخمدار را فرمايد بكنديش چرخاند تا روز و شب و سال و ماهشان دراز شود و اگر ستم كنند در ميان مردم و بعدالت نروند خدا عز و جل چرخمدار را فرمايد تا بشتابش چرخاند و شبها و روزها و سالها و ماهها بزودى بگذرد و خدا تبارك و تعالى شمار شب و روز و سال و ماهشان را بآنها بپردازد.پ 31- خصال: بسندش تا نوف كه امير مؤمنان (ع) فرمود: اى نوف مبادا گمركچى يا
شاعر يا پاسبان يا كدخدا يا طنبورزن باشى يا طبال شوى زيرا پيغمبر خدا (ص) شبى بيرون شد و نگاهى بآسمان كرد و گفت: اين ساعتى است كه رد نشود در آن دعائى جز دعاء شاعر يا پاسبان يا طنبورزن يا طبال.پ 32- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: راستش چون خدا عز و جل بهشت را آفريد از يك خشت طلا و يك خشت نقره آفريد با ديوارهاى ياقوت و سقف زبرجد و ريگها از در و خاك زعفران و مشك و باو فرمود: سخن بگو گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ خوشبخت است آنكه در من درآيد خدا عز و جل فرمود: بعزت و عظمت و جلال والائيم قسم به او در نيايد دائم الخمر و نه مست و نه سخنچين و نه ديوث كه قلطبان باشد و نه پاسبان و نه خنثى و نه كفن دزد نه گمركچى و نه قاطع رحم و نه جبرى.پ 33- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) (نزديك بمضمون گفته خدا را در ممنوعين بهشت آورده جز كه عاق و سياه شديد را بر آن افزوده).پ 34- امالى صدوق: بسندش تا نوف بكالى كه امير المؤمنين (ع) فرمود: اى نوف سفارش مرا بپذير و سرپرست و كدخدا و گمركچى و چاپارچى مشو.پ 35- همان: در مناهى پيغمبر است كه آگاه هر كس كدخداى مردمى شد خدا عز و جل او را براى هر روزى هزار سال در لبه دوزخ وادارد و روز قيامت محشور شود و دستش به گردنش بسته باشد و اگر ميان آن مردم بامر خدا قيام كرده خدايش آزاد كند و اگر ستم كرده بآتش دوزخ افكنده شود و چه بد سرانجامى است.پ 36- همان: از امام صادق (ع) كه حكيمى هفتصد فرسخ دنبال حكيمى رفت براى هفت كلمه يكى آنكه پرسيدش چه پهناورتر است از زمين؟ گفت: عدالت پهناورتر است از زمين.پ 37- خصال: بسندش از هشام بن معاذ كه امام باقر نزد عمر بن عبد العزيز آمد و او را پند داد و در آن باو گفت: اى عمر درها را باز كن و پرده را آسان گير و ستمديده را يارى كن، و مظلمهها را برگردان.پ گويم: در ابواب مواعظ اخبارى در اين زمينه آورديم چون نامههاى امير مؤمنان (ع) بمحمد بن ابى بكر و مالك اشتر و ديگران.پ 38- علل: در خبر حضرت فاطمه (ع) است كه خدا عدالت را فرض كرده تا چسب دلها باشد.پ 39- قرب الاسناد: بسندى تا اينكه رسول خدا (ص) فرمود: سه تا مادر پشتشكنها
باشند:پ سلطانى كه اگر باو نيكى كنى قدر نداند و اگرش بدى كنى گذشت ندارد و همسايهاى كه چشمش تو را بپايد و دلش مرگت را بخواهد اگر كار خوبت بيند نهان كند و اگر كار بدت بيند عيان كند و فاش سازد، و همسرى كه اگر نزدت باشد شادت نكند و اگر از او غايب شوى باو اطمينان ندارى.پ 40- ثواب الاعمال: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: سه كسند كه خدا روز قيامت نظرى بآنها ندارد و آنها را پاك نشمارد و عذاب دردناك دارند: پير زناكار، و پادشاه جبار، و ندار تكبردار.پ 41- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) كه ميفرمود: هر كه كارگزار ده كس شد و با عدالت ميان آنها كار نكرد روز قيامت آيد و دستها و پاها و سرش در سوراخ بتر است.پ 42- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: كسى كه سرپرست كارى شد براى مسلمانان و ضايع كرد خدايش ضايع كند.پ 43- همان: بسندش از امير مؤمنان (ع) كه هر حكمرانى از حوائج مردم در بندان كند خدا روز قيامت حوائج را بر او بندد و اگر هديه ستاند دزدى باشد و اگر رشوه گيرد مشرك است.پ 44- همان بسندش تا امام ششم (ع) كه خدا عز و جل شيعه ما را گرفتار چهار چيز نكند: گدائى از مردم، و خودفروشى و ولايت بد، و فرزند زاغ چشم.پ 45- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: خدا عز و جل بيكى از پيغمبرانش در كشور پادشاه جبارى وحى كرد كه برو نزد اين جبار و باو بگو من تو را بكار نگرفتم براى خونريزى و مال اندوزى و همانا براى آنكه داد مظلومان بگيرى نالهاشان را از درگاه من باز دارى زيرا من ستم بآنها را واننهم گرچه كافرند.پ 46- همان: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: راستى در دوزخ كوهى است بنام صعدا و در آن يك وادى است بنام سقر و در سقر چاهى است بنام هبهب كه چون درش باز شود دوزخيان بفغان آيند و آن جايگاه جبارانست.پ محاسن: مانندش را آورده و نام چاه را صعود برده.پ 47- قصص الأنبياء: بسندى تا امام صادق (ع) كه مرد ظالمى بود صله رحم ميكرد و با رعيت خوشرفتار بود و بعدالت حكم مينمود مرگش رسيد و گفت پروردگارا مرگم رسيده و پسرم خردسال است عمرم را تمديد كن، خدا نزدش فرستاد كه دوازده سال عمرت را دراز كردم، و باو گفتند: تا اين زمان پسرت جوانى مىشود و دانا ميگردد و دانشش محكم
مىشود.پ 48- همان بسندش تا امام پنجم (ع) فرمود: پادشاهى از بنى اسرائيل گفت: شهرى بسازم كه كسى عيبى در آن نگيرد، چون از ساختنش فارغ شد همه گفتند: مانندش را نديدند هرگز مردى گفت: اگر امانم دهى عيبش را بگويم گفت: در امانى گفت: دو عيب دارد يكى اينكه در مرگ تو نشيند و دوم اينكه پس از تو ويران شود پادشاه گفت: كدام عيب از اين بدتر و پرسيد پس چه كنم؟ بساز آنچه بماند و نابود نشود و تا هميشه جوان باش و پادشاه آن را بدخترش گفت و او گفت: كسى جز اين مرد بتو راست نگفته.پ 49- تحف العقول: يكى از امام صادق (ع) پرسيد راههاى زندگى مردمان در كسب و داد و ستد و هزينهها چيست؟ فرمود: همه راههاى زندگى از داد و ستد و آنچه راه در آمد است چهار گونه معامله است، بآن حضرت گفت: همه اين معاملهها از هر جنس باشند حلالند يا همه حرام يا برخى حلال و برخى حرام؟ فرمود: در همه چهار جنس از راهى حلال است و از هر راهى حرام و اين چهار جنس نام دارند و جهات آنها شناخته است. () 1- ولايت بر يك ديگر و سرپرستى در همه طبقات واليان تا برسد به پائينتر مقام سرپرستى بر زير دستان. () 2- تجارت در هر گونه فروش و خريد با هم. () 3- همه گونه صنعت و پيشه. () 4- هر گونه اجاره در هر نيازمندى، و همه اين اصناف حلال باشند از راهى و حرام از راهى، فرض است از خدا بر بندهها در اين معاملات كه از راه حلالش وارد شوند و از حرامش دورى كنند.
شرح معنى ولايات كه دو جهت دارند، يك راه ولايت و حكمگزارى واليان عادل است كه خدا بولايتشان فرمان داده و آنان را حكمران بر مردم كرده و حكمرانان از طرف آنها تا برسد به پائينتر درجه سرپرستى بر زيردستان و راه ديگر از ولايت و حكمرانى ولايت ناحق است و حكمرانان از طرف آنها تا برسد به كمترين والى بر زيردستان وجه حلال از ولايت همان ولايت والى و حكمران بحق و عادل است كه خدا بوالى عادل فرمان داده بىافزودن بدان چه خدا فرموده و بىكاستى و ديگر گونه كردن قول او و تجاوز از امر او بگونه ديگر، و چون حكمران عادل باشد در اين راه قبول منصب از او و همكارى با او و يارى او در حكمرانيش و تقويت او حلال است و حلال شده و كسب با آنها حلال است براى آنكه
در سرپرستى والى عادل و مامورانش زندگى هر حق و عدلى استپ و نابودى هر ستم و ناحق و فساد و از اين رو هر كه بكوشد در نيرومندى حكومتش و ياريش كند در امر سرپرستيش كوشا در طاعت خدا و نيرو بخش دين خداست.
و اما وجه حرام ولايت و حكمرانى ولايت والى زور و ناحق است و ولايت حكمرانان از طرف او از رئيس آنها تا پيروانش والى و دنبالهايش از مامور و مامور تا پائينتر مقام ولايت بر زيردستان كار برايشان و كسب بهمراهشان از نظر حكمرانى با آنها حرام است و حرام شده و هر كه انجام دهد عذاب كشد كم باشد يا بيش زيرا هر گونه كمك بآنها گناه كبيره است زيرا در حكومت حاكم ناحق نابودى سراسر حق و زنده شدن سراسر باطل است و پديد كردن ستم و ناحق و تباهى است و بيهوده كردن همه كتب الهى و كشتن همه پيغمبران و مؤمنان و ويرانى مساجد و ديگرگونى سنت خدا و قوانين او و از اين رو حرام است همكارى با آنها و كمك بآنها و كسب با آنها جز از راه ناچارى مانند خوردن خون و مردار.گويم تمام آن در باب كليات مكاسب است و در تتمهاش نيز پارهاى از احكام واليان و اعمال آنهاست.پ 50- قصص الأنبياء: از ام سلمه (رضى) كه پيغمبر (ص) در بيابان راه ميرفت يكى فريادش زد يا رسول الله تا دو بار و آن حضرت رو برگرداند و كسى نديد باز فريادش زد و رو برگرداند ناگاه ماده آهوئى در بند بود و گفت: اين اعرابى مرا شكار كرده و دو بره دارم در اين كوه مرا آزاد كن بروم آنها را شير دهم و برگردم فرمود: بر ميگردى؟ گفت: آرى و اگر برنگردم خدا مرا عذاب گمركچى كند، و آزادش كرد گويم: تمام آن در ابواب معجزاتستپ 51- محاسن: بروايتى از امام باقر (ع) كه خدا عز و جل فرموده: هر مردمى نافرمانيم كنند شاهان را شكنجهشان كنم، آگاه حرص نورزيد بدشنام دادن شاهان بدرگاه خدا عز و جل توبه كنيد تا دلهاشان را بر شما مهربان كند.پ 52- تفسير عياشى: از داود بن فرقد كه بامام ششم (ع) گفتم: قول خداست (26 سوره آل عمران) بگو بار خدا داراى ملك بدهى ملك را بهر كه خواهى و بستانى از هر كه خواهى و خدا ملك را به بنى اميه داده فرمود: چنان نيست كه مردم رفتند خدا ملك را بما داد و بنى اميه آن را ربودند، چون مرديكه جامهاى دارد و ديگرى آن را ميربايد و مال رباينده نميشود.پ 53- مناقب از امام ششم (ع) كه امير مؤمنان بعمر بن خطاب فرمود: سه تا است كه
حفظ كنى و بكار بندى بس است تو را از جز آنهاپ و اگر تركشان كنى جز آنها هم سودت ندهد گفت: اى ابو الحسن چه باشند؟ فرمود: اقامه حد بنزديك و دور، و حكم بقرآن خدا در خشنودى و خشم و قسمت طبق عدالت و برابرى ميان سرخ و سياه عمر باو گفت بجان خودم مختصر گفتى و رسا گفتى.پ 54- از اصمعى گفت: شنيدم يك اعرابى ميگفت با بردن نام سلطان اگر بوسيله ستم در دنيا عزيز شدند البته بحكم عدالت در آخرت خوار شوند، دل خوش كردند بكمى از بيش و اندكى از فراوان و همانا بنابودى برخورند آنگاه كه پشيمانى سود ندهد.پ 55- كشى: بسندش از عقبه بن بشير اسدى كه نزد امام باقر (ع) رفتم و گفتم: من در ميان عشيرهام مقام خانوادگى بلندى دارم و آنها كدخدائى داشتند كه مرده و خواستند مرا كدخدا كنند بر خود چه ميفرمائى برايم؟ آن حضرت فرمود: بخانواده خود بمن منت مينهى خداوند بايمان بالا برده هر كه را مردم زبون مىناميدند اگر مؤمن باشد، و زبون كرده بكفر آن را كه مردم شريف مىناميدند چون كافر باشد، كسى را بر كسى برترى نيست جز بتقوى، اما اينكه كدخداى قوم تو مرده و خواهند تو را كدخدا كنند اگر بهشت را بد دارى و دشمن شمارى كدخداى قومت باش، سلطان ناحق مسلمانى را دستگير كند كه خونش بريز و تو شريك آنها شوى در خونش و بسا كه از دنياشان هم چيزى بتو نرسد.پ 56- همان: بسندش از يك شيعه كه چون امام هفتم بعراق آمد على بن يقطين باو گفت حال من و آنچه بدان گرفتارم نبينى؟ فرمود: اى على راستى خدا را دوستانيست بهمراه دوستان ستمكاران تا بدانها دفاع كند از دوستانش و تو از آنانى.پ 57- كشى: بسندش تا امام كاظم كه بعلى بن يقطين فرمود: يك خصلت برايم ضمانت كن بسه خصلت كه برايت ضمانت كنم، على بآن حضرت گفت: يك چيست و سه كدام است فرمود: آن سه كه برايت ضمانت كنم اينكه نه سوزش آهن بچشى و نه ندارى و نه زندان و حبس على گفت آن خصلتى كه برايت ضمانت كنم چيست؟ فرمود: دوستى هرگز نزدت نيايد جز كه او را گرامى دارى- گفت: على آن خصلت را ضمانت كرد و آن حضرت هم ضامن آن سه خصلت شد.پ 58- نجاشى: يكى از اصحاب را حكايت كرد از ابن وليد و در روايتى از اسماعيل بن بزيع كه امام رضا (ع) فرمود: خدا را بر درگاه ستمكاران كسى باشد كه خدايش روشندل كرده، و برهانش فراهم آورده و در بلاد او را با نفوذ نموده تا بآنان از دوستانش دفاع كند و كارهاى مسلمانان را اصلاح كند، بدانها مؤمن از سختى پناه برد، و نيازمند شيعه
ما روى آورد،پ و بدانها خدا مؤمن را از هراس آسوده دارد در خانه ستمكاران، آنان به راستى مؤمن باشند و ايمنان خدا روى زمين، آنانند نور خدا در رعيت خود روز قيامت و بدرخشد نورشان براى سما و اتيان چنان ستارههاى درى براى اهل زمين و روز قيامت از نورشان روشن گردد، بخدا براى بهشت آفريده شدند و بهشت هم براى آنها، گوارا باد براشان، مانعى نيست براى هر كدام شما كه اگر خواهد بهمه اين امور برسد- راوى گفت- گفتم: بچه وضعى خدايم قربانت كند؟ فرمود: بهمراه آن ستمكاران باشى و ما را شاد كنى بشادكردن مؤمنان شيعه ما تو از آنها باش اى محمد.پ 59- روضه الواعظين: از امير مؤمنان پرسيده شد كدام برتر است، عدالت يا جود؟
عدالت هر چه بجاى خود نهد وجود آن را از جهت خود بدر آورد، عدالت سياست عمومى است وجود در مورد خصوصى است پس عدالت اشرف و برتر اين دو است.
حذر كن از زورگوئى و حق برى زيرا زورگوئى بآوارگى كشد و حق برى به شمشير كشى رسد،پ رسول خدا (ص) فرمود: بپرهيزيد از ستم كردن كه دل شما را ويران كند،پ و فرمود:
دوستترين و نزديكترين مردم روز قيامت بخدا امام عادل است و مبغوضتر مردم نزد خدا و سختتر در عذاب امام جائر،پ و فرمود (ص): هر كه صبح كند و قصد ستم بكسى ندارد هر جرمى كرده آمرزيده شود.پ 60- ارشاد القلوب: از تاريخ مظفرى كه چون در سال 144 منصور بحج رفت در دار الندوه منزل كرد و شبها بطواف مىرفت و كسى نمىفهميد و سپيده دم با مردم نماز ميخواند و در موكبش بمنزلش ميرفت، در اين ميان كه شبى در طواف بود شنيد يكى ميگويد:
بار خدايا ما بتو شكايت داريم از ظهور ستم و تباهى در روى زمين و از آنچه حق را از اهلش جدا كرده كه ستم است گفت: منصور خوب به او گوش داد و سپس او را خواست و باو گفت چه بود كه از تو شنيدم؟ پاسخ داد اگرم بر جان امان دهى كارها را از ريشه بتو خبر دهم، گفتش جانت در امانست گفت توئى كه طمع تو را در گرفته تا از حق تو را جدا كرده و ستم و تباهى زمين را فرا گرفته زيرا خدا سبحانه و تعالى تو را سركار امور مسلمين ساخته و تو از آنها غافلى و جلو خود و آنها پرده و دژ گچ و آجر و درهاى آهنى ساختى و دربانانى سلاح بدست گماشتى، و وزيرانى ستمكار و يارانى بزهكار گرفتى، اگر نيكى كنى بتو يارى ندهند و اگر بدى كنى جلوت را نگيرند، و بآنها قدرت دادى بستم بر مردم و فرمان نداديشان بكمك ستمديده و گرسنه و لخت، و شريكت شدند در سلطنت، و كارمندان با پيشكشها با آنها سازش كردند از ترسشان و گفتند: اينان بخدا خيانت كردند
چرا ما نكنيم،پ و اموال را گنجينه كردند، و ميان تو و دادخواهان جلوگير شدند و بلاد خدا پر شد از تباهى و تجاوز و ستم، و با اين وضع چه بقائى دارد اسلام و اهلش؟
من سفرى بكشور چين كردم پادشاهى داشت كه شنوائى را از دست داده بود و گريه ميكرد وزيرانش باو گفتند: از چه گريه كنى، گفت بر ناشنوائى خود گريه ندارم ولى ستم رسيده بر درگاه شيون كند و من فريادش نشنوم ولى اگر شنوائيم رفته ديدم بجاست و جار زدم كه در مردم كسى جز ستم رسيده جامه سرخ نپوشد و بام و پسين سوار فيل ميشد تا ستم رسيدهاى بيند نمىيافت.
اين مشرك است بخدا ولى مهر او بمشركان غلبه كرده بر خودخواهى او و تو بخدا ايمان دارى و عموزاده رسول خدائى و مهرت بر مسلمين بر خود خواهى تو غلبه ندارد تو مال جمع نكنى مگر براى يكى از سه چيز اگر گوئى براى فرزند است كه خداى تعالى بتو نموده نوزاد را كه از شكم مادر آيد و چيزى ندارد و خدايش ميدهد تو نيستى كه باو ميدهى بلكه خداست كه باو ميدهد، و اگر گوئى براى تقويت سلطنت است كه خداى توانا بتو عبرتها نموده در باره گذشتهها كه سودى ندادشان آنچه از مال جمع كردند و نه آنچه از سلاح آماده كردند، و اگر گوئى براى هدفى است كه بهتر از مقامى است كه تو دارى بخدا بالاتر از مقامت مقامى نيست جز عمل صالح.
اى آقا آيا كيفر دهى نافرمانت را جز بكشتن با خدا چه كنى كه كيفر ندهد جز به عذاب دردناك؟ و او ميداند آنچه در دل دارى و اندامت را بدان وابستى، چه گوئى چون در برابرش باشى براى حساب برهنه آيا سودى برايت دارد آنچه اكنون دارى؟ گفت منصور بسختى گريست و گفت: كاش آفريده نبودم و چيزى نبودم، سپس گفت چاره من چيست در باره آنچه تحويل دادى؟ پاسخ داد بر تو باد باستفاده از علماء رهنما، منصور گفت: آنها از من گريزانند گفت گريزند از اينكه آنها را براه خود بكشانى ولى در را بگشا و حجاب را آسان كن، و آنچه حلال و پاكيزه است براى خود برگير و حق ستمديده را بستان و من ضامنم كه گريزانها برگردند بسويت و بتو در كارت كمك كنند، منصور گفت:
بار خدايا بمن توفيق ده كه بكار بندم آنچه را اين مرد گفت، سپس اذانگوها آمدند و نماز بر پا شد و گفت: آن مرد را نزد من بياوريد و او را جستند و اثرى از او نيافتند و گفته شد او خضر (ع) بوده.پ 61- جامع الاخبار: رسول خدا فرمود: يك ساعت دادگرى بهتر است از عبادت هفتاد سال با شبزندهدارى و روزهدارى و يك ساعت حكم ناحق سختتر و گرانتر است نزد خدا
از گناهان شصت سال،پ و فرمود (ص): هر كه صبح كند و قصد ستم بكسى ندارد جرمش آمرزيده است،پ و فرمود (ص): خوارتر مردم نزد خدا آنكه سرپرست كار مسلمانها باشد براشان رعايت عدالت نكند.پ 62- غوالى اللئالى: رسول خدا (ص) فرمود: نرمش سره حكمت است بار خدايا هر كه سركار امرى شد از امتم و با آنها نرمش كرد با او نرمش كن و هر كه بر آنها سخت گرفت بر او سخت بگير،پ و فرمود (ص): چگونه خدا پاكيزه كند مردمى را كه حق ناتوانشان از توانشان گرفته نشودپ و فرمود: دنيا شيرين و خرم است و خدا شما را در آن بكار گيرد و ببيند چطور كار ميكنيد،پ و فرمود: راستى خدا را بندههاست كه به نعمت خود اختصاص داده و آن را براشان پايدار دارد تا بمردم ببخشندش، و چون دريغش دارند بديگرانش نقل كند،پ كسرى را عادت بود كه در بارگاهش را گشاده ميداشت و آستانش را دسترس مينمود و و پرده بالا ميزد و بهر كه نزدش مىآمد اجازه ورود ميداد و ايلچى پادشاه روم باو گفت تو با باز داشتن در بارگاهت و بالا زدن پرده دشمنت را بر خود توانا ميكنى، پاسخش داد كه من در دژ عدالتم از دشمنم محفوظم و همانا من در اين مقام وادار شدم و در اين مسند نشستم براى برآوردن حاجات و دفع ستمها و چون دست رعيت بمن نرسد از كجا نيازش بر آرم و ستمش را بسر آرم.پ 63- كافى: بسندش تا امام ششم كه بآن حضرت گفت: (آيه 26 آل عمران) بگو بار خدايا داراى ملك ميدهى ملك بهر كه خواهى و ميستانى از هر كه خواهى و عزيز كنى هر كه خواهى آيا نبود كه خدا عز و جل ملك را به بنى اميه داد؟ چنان نيست كه تو فهميدى خدا عز و جل ملك را بما داد و بنى اميه آن را ربودند چنانچه مردى جامهاى دارد و ديگرى ميربايد و از آن كسى نيست كه آن را ربوده.پ 64- كافى: بسندش تا محمد حلبى كه پرسيد امام ششم را از قول خدا (17- الحديد) و بدانيد كه خدا زنده ميكند زمين را پس از مرگش فرمود: يعنى عدل پس از جور.پ 65- اختصاص: بسندش از امام ششم (ع) كه فرمود: عدالت شيرينتر است از آب كه بتشنه رسد چه اندازه پهناور است عدالت چون در آن حقيقت عدل رعايت شود و گرچه اندك باشد.پ 66- همان: بسندش از امام ششم كه فرمود: عدالت از عسل شيرينتر و از كره نرمتر و از مشك خوشبوتر است. 67- همان برخى از يك امام (ع) روايت كرده كه دين و سلطان برادر همزادند،
بناچار بايد يكى با ديگرى باشد، دين بنياد است و سلطان پاسبان و اگر بنياد نباشد ويرانى است و اگر پاسبان نباشد ضايع شود.پ 68- نوادر راوندى: بسندى تا على (ع) كه هر چيزى را چرخشى است تا اينكه احمق و عاقل هم با هم چرخشى دارند.پ 69- امالى طوسى: بسندش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: سلطان سايه خداست در زمين هر ستمديده بدو پناهد، پس هر كه عادل باشد ثواب بر او رعيت را شكرش بايد و اگر جائر باشد گناه بر او است و رعيت را صبر بايد تا برايشان امر رسد.پ 70- كتاب صفين از نصر بن مزاحم كه امير مؤمنان بسر لشكران نوشت.
از بنده خدا على امير مؤمنان اما بعد راستى حق سرپرست اينست كه مقام و امتيازى كه دارد او را نسبت بزيردستانش ديگرگونه نسازد و خود را بالا نگيرد بلكه مقامى كه خدا قسمت او كرده است بيشتر بندگان خدا نزديكش كند و مهربانتر آگاه كه شمار است نزد من اينكه رازى بر شما نپوشم جز اسرار جنگ، و امرى از شما در نپيچم جز در حكم و قضاوت و حق شما را از جايش بتاخير نيندازم و چيزى از شما كم ننهم، و نزد من در حقوق برابر باشيد، و چون چنين كردم بر شما لازم است خيرانديشى و طاعت پس از هيچ دعوتى رو نگردانيد و در صلاح دين خود براى دنياتان كم نگذاريد و اندر شويد بدان چه طاعت خدا و صلاح زندگى شماست و براى حق خود را بگرداب اندازيد و در باره خدا از ملامت كسى نهراسيد و اگر در اين باره درست نرويد كسى نزد من زبونتر از مرتكب خلاف آن نيست و آنگاه كيفرى باو دهم كه مسامحه در آن نزد من نيابد، اين دستور را از فرماندهان خود بگيريد و براى آنها در عهده خود بشناسيد تا خدا كار شما را اصلاح كند و السلام.پ و بخراج گيران نوشت: بنام خداوند بخشنده مهربان از طرف بنده خدا على امير مؤمنان بسوى خراجگيران اما بعد راستش كسى كه حذر نكند از آنچه در آيند بدان بر خورد براى خود پيشداشتى ندارد و خود را نگهدارى نكرده، و هر كه پيرو هوس شود و سر بفرمانش نهد در آنچه نفع عاقبتش را نداند بزودى از پشيمانان سر در آورد، آگاه كه راستى با سعادتتر مردم در دنيا آنكه رويگرداند از آنچه زيانش را داند و بدبختترشان آنكه پيرو هوس خود شود، عبرت گيريد و بدانيد كه از شما است آنچه از نيكى پيش داشتيد و هر چه جز آن خواهيد دوست داشت كاش ميان شما با آن مسافت دورى بود و خدا شما را از خود بر حذر داشته و خدا به بندهها مهربانست.
و راستى گناه هر تقصيرى كنيد بر شما است، آنچه از شما خواسته شده اندك است
پو براستى ثوابش بسيار است، اگر در ستم و تجاوزى كه از آن نهى شده كيفرى نبود براى كسى عذرى نيست در كسب ثوابش، رحم كنيد تا رحم شويد، و خلق خدا را شكنجه ندهيد و بيش از توانشان بر آنها تكليف ننهيد، و بمردم از طرف خود انصاف دهيد، و براى نيازشان شكيبا باشيد، زيرا شما گنجينه رعيت هستيد، پرده بر خود نگيريد و كسى را از نيازش پشت در نگذاريد تا آن را بوسيله بشما رساند، و كسى را بجاى كسى دستگير نكنيد جز ضامن را بجاى آنكه ضامن او شده، و شكيبا داريد خود را بر آنچه مايه رشك است و از آن محروميد، بپرهيزيد از پس انداختن كار و جلوگيرى از خير كه آن مايه پشيمانى است و السلام.پ گفته: و آن حضرت بفرماندهان قشون نوشت:
بنام خداوند بخشنده مهربان از بنده خدا على امير مؤمنان اما بعد راستى من بيزارم نزد شما و اهل ذمه از فشار قشون مگر براى خوراكى كه از گرسنگى آنها را سير كند يا براى نيازى تا رفع نياز شود و بىنياز شوند يا براى هدايت و راهنمائى كه اين بر عهده اهل ذمه هست جلو مردم را از ستم و تجاوز بگيريد، دست كمخردان را كوتاه كنيد و بپائيد خود راز اينكه كارهائى كنيد كه خدا بدانها از ما راضى نباشد و دعاى ما را برگرداند زيرا خدا فرمايد (77- فرقان) بگو توجه ندارد پروردگارم بشما اگر نباشد دعاء شما تكذيب كرديد و بزودى گردنگير شود زيرا چون خدا در آسمان مردمى را دشمن را رد در زمين نابود شوند، هيچ نيكى را براى خود دريغ نداريد قشون را خوشرفتارى بايد كه كمك رعيت راست و بايد قوه دين خدا باشيد، و در راه خدا بلا كشيد تا آنجا كه بر شما لازم كرده، راستى خدا نزد ما و نزد شما ساخته است آنچه را بايد با كوشش خود شكر كنيم تا آنجا كه توان ما رساست و لا قوه الا بالله.پ و ابو ثروان نوشته كه در كتاب عمر بن سعد نيز آمده كه آن حضرت نامهاى به لشكرش نوشت و از آنچه براى آنها است و بر عهده آنهاست بآنها گزارش كرد، از بنده خدا على امير المؤمنين.
اما بعد راستى خدا همه شماها را در حقوق برابر ساخته از سياه شما و سرخ شما و شما را از والى شمرده و والى را از شما مانند پدر و فرزند و فرزند و پدر دانسته كه پس آنها نباشد كه بازشان دارد از دست درازى و تهمت بدان تا شنوا باشيد و فرمانبر و انجام دهيد وظيفه كه بعهده شماست، و حق شما بر او انصاف دادن با شما و برابر شمردن شماست و دفع شر از شما و چون چنين كرد واجب است بر شما طاعتش بدان چه موافق حق است و
ياريش بروش حق و دفاع از حكومت الهى كه براستى شما جلوگيران الهى هستيد در روى زمين پس ياوران خدا و دينش باشيد و تباهى نكنيد در زمين پس از اصلاحش كه خدا دوست ندارد مفسدان را.پ و از او است كه چون امير مؤمنان (ع) به انبار گذر كرد خانواده خوشنوش از او پيشواز كردند كه دهقانهاى آنجا بودند (پس از ترجمه خشنوش بعربى گويد) براى پيشواز آماده شدند و بهمراه آن حضرت شادمانه دويدند و پاكوبى كردند، آن حضرت فرمود: اين دواب چيست كه با خود آورديد و مقصودتان از اين كار چيست؟ گفتند اين پاكوبى شيوه ماست در احترام به بزرگانمان و اميرانمان و اما اين استرها پيشكشى است براى شما و خوراكى هم براى شما و مسلمانان ديگر آماده كرديم و براى مركوبهاى شما هم علف بسيارى گرد آورديم آن حضرت فرمود: اما اين رسم احترام شما از اميران بخدا بدانها سودى ندهد شما خود و تن خود را رنج ميدهيد بدان باز نگرديد و اما استران را اگر بخواهيد بپذيريم از بدهى خراج شما حساب ميكنيم و اما خوراكى كه براى ما ساختيد ما نمىخواهيم از مال شما چيزى بخوريم جز بهايش را بدهيم، گفتند: اى امير مؤمنان ما قيمتش ميكنيم و خودمان بهايش را قبول ميكنيم (يعنى از همه مردم نباشد از ما سرشناسها باشد) فرمود: بهاى واقعى را حساب نميكنيد و ما بخوراك پائينتر اكتفاء ميكنيم، گفتند: اى امير مؤمنان ما در ميان عرب همراه شما دوستان و آشنايانى داريم و بازمان ميدارى از اينكه بآنها پيشكش بدهيم و بازشان ميدارى از ما بپذيرند فرمود: همه عرب دارا هستند و كسى از مسلمانان را نرسد كه هديه از شما بپذيرد و اگر كسى بزور از شما چيزى بگيرد بما خبر دهيد گفتند يا امير المؤمنين، دوست داريم كه پيشكش و احترام ما را بپذيرى فرمود: واى بر شما ما از شما ثروتمندتريم و آنان را رها كرد و رفت.پ و باز بسندى از عبد الله بن عاصم آورده كه چون امير مؤمنان از صفين بر مىگشت و گذر كرد به شباميها حرب پسر شرجيل شبامى نزد آن حضرت بيرون شد و در ركابش راه ميرفت چون سوار بود آن حضرت باو فرمود: برگرد زيرا پياده رفتن مانند تو در ركاب مانند من براى والى دل آشوبكن است و براى مؤمنان خواريست.
نهج البلاغه: بىسند مانندش را دارد.پ 71- نهج البلاغه فرمود (ع): چون دنيا بكسى رو كند نيكوئيهاى ديگران را باو عاريت دهد و چون باو پشت كند نيكيهاى خودش را هم از او بربايدپ و فرمود (ع): چون از چيزى هراس دارى خود را در آن افكن زيرا سختى خوددارى از آن گرانتر است از ترس
از آن.پ و فرمود (ع): ابزار رياست پردلى است،پ و فرمود (ع): هر كه شاه شد خود كامه مىشودپ و فرمود (ع): هر كه بمقامى رسيد دست دراز مىشود،پ و فرمود (ع): با روش عدالت رقيب سركوب مىشود،پ و در تفسير:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ فرمود: عدل انصاف است و احسان بخشش،پ و فرمود (ع) سلطان پاسدار خداست در روى زمينپ و فرمود (ع): راى درست دولتمردان با آمدن دولت آيد و با رفتن آن رودپ 72- نهج البلاغه: پرسش شد (ع) عدل برتر است يا جود؟ فرمود: عدل همه چيز را بجاى خود وادارد وجود آنها را از آن بدر آرد، عدل يك سياست عمومى است وجود يك بر خورد خصوصى پس عدل اشرف و برتر آن دوتاست،پ و فرمود (ع): كه منصب كارگزارى نهان مردان را عيان كند.پ و از سخن آن حضرت است در باره خوارج چون كلامشان را شنيد كه لا حكم الا الله اين كلام درستى است ولى از آن اراده باطل شده آرى حكم جز براى خدا نباشد ولى اينان ميگويند: فرمانگزار جز براى خدا نباشد با اينكه مردم را اميرى بايد خوب يابد كه مؤمن در سايه آن بكار پردازد و كافر بهرهمند شود، و خدا در آن عمر هر كس را بسر رساند، و ماليات جمع آورى شود و با دشمن نبرد شود و راهها بدان امن گردند و حق ناتوان از توانا گرفته شود تا خوبان در آن بياسايند از شر بدكاران،پ و در روايت ديگر است كه چون سخن آنها را شنيد فرمود (ع) من در انتظار حكم خدايم در باره شما و فرمود: اما فرمانگزارى خوب پرهيزكار در آن كار كند و اما فرمانگزارى بد بدبخت در آن بهرهگيرد تا مدتش بسر آيد و مرگش برسد. و از سخن او است كه چون برابر حقوق را پرداخت و از او گله كردند فرمود: مرا وامىداريد كه با ناحق يارى از زير فرمانان خود بدست آرم، نه بخدا تا داستان سراى شبانه داستان گويد و تا اخترى بسوى اخترى گرايد اين كار نكنم، و اگر مال خودم بود بهمه برابر دادم و چگونه كنم با اينكه مال خداست آگاه كه دادن مال بيجا تبذير است و اسراف و آن در دنيا صاحبش را بالا برد و در آخرت فرو كشد، مردمش گرامى دارند و خدايش خوار كند، و كسى مال بيجا ندهد و بنااهل جز كه خدا او را از قدردانيشان محروم سازد و ديگرى را دوست دارند، و اگر روزى زمين خورد و بيكى از آنها نيازمند شود بدتر همتا و پستتر دوست او باشد.
پ73- كتاب غارات ثقفى: بسندش تا عشفنى گفت پسر بچهاى بودم كه با كودكان به ميدان كوفه رفتم و ناگاه امير مؤمنان على بن ابى طالب بود كه بر كومه طلا و نقره ايستاده بود و تازيانهاى در دست داشت و مردم را با آن دور ميكرد، و بر سر آن مال برگشت و آن را ميان مردم بخش كرد تا چيزى از آن نماند و برگشت چيزى از آن بخانهاش نبرد، و من نزد پدرم برگشتم و گفتم امروز بهتر مردم را ديدم يا بيخرد آنان را گفت، پسر جانم كه بود؟ گفتم: امير المؤمنين على (ع) را ديدم و آنچه ديده بودم گفتم كه چه كرد پدرم گفت پسر جان بهتر مردم را ديدى.پ 74- كنز كراچكى: از رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود: هر كه سرپرست چيزى از اموراتم شود و براشان خيرخواهى كند خدا هيبتش را در دل آنان اندازد، و هر كس دست احسان بآنها گشايد دوستى آنها را روزى شود، و هر كه خوددارى كند خدا عز و جل مالش را فراوان كند، و هر كه داد ستمديده را از ستمگر بستاند در بهشت همراه من باشد و هر كه پرگذشت كند عمرش دراز شود و هر كه عدلش گسترده باشد بر دشمنش پيروز گردد و هر كه از خوارى نافرمانى خدا بعزت فرمانبرى در آيد خدا عز و جل همدم او شود و بىمال او را كمك دهد،پ و از امير مؤمنان كه فرمود: شير شكننده بهتر است از سلطان ستمكننده و سلطان ظالم بهتر از آشوب مداوم.پ 75- اعلام الدين: پيغمبر (ص) فرمود: كسى نيست كه سركار امرى از امور مسلمانان شود خدا خير او را خواهد جز كه وزير خوبى باو دهد كه اگر فراموش كند باو ياد آور شود و اگر در ياد دارد باو كمك كند و اگر قصد بدى كند جلوش را بگيردپ و فرمود: هر كه سركار امرى از امتم شود و خوشرفتار باشد خدا هيبتش را در دل آنان اندازد و هر كه دست احسان بدانها گشايد خدايش محبوب آنان سازد، و هر كه از اموالشان چشم پوشد خدا مالش را فراوان كند، و هر كه داد مظلوم از ظالم ستاند در بهشت همراه من باشد، و هر كس پر گذشت است عمرش دراز شود، و هر كس عدلش فراگير است بر دشمن پيروز شود و هر كه از زبونى معصيت بعزت طاعت بر آيد خدايش همدم باشد بىهمدمى و او را بىعشيره عزيز كند و بيمال يارى نمايد.پ 76- نهج البلاغه: از سخن آن حضرت (ع) بخدا اگر بر خار مغيلان شب را بيخواب بسر برم و با غل آهنينم بكشند دوستتر دارم از اينكه روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كنم و ستمكار يك بنده خدا و يا زور بر چيزى از كالا باشم و چطور بكسى ستم كنم بخاطر نفسى كه بپوسيدن شتابان است و زير خاك بدرازا ماندنيست، بخدا عقيل را ديدم كه
ندار شدهپ تا آنجا كه يك پيمانه از گندم بيت المال شما از من درخواست كرد و ديدم كودكانش از ندارى رنگ پريدهاند و چهرههاشان نيلگونست درخواست خود را باز تاكيد كرد و چند بار رفت و آمد و گفتگو كرد، و من باو گوش دادم تا گمان برد دينم را به او مىفروشم و بدنبالش از راه خودم جدا ميشوم و تيكه آهنى برايش داغ كردم و بتنش نزديك كردم تا بدان عبرت گيرد و چون دردمندى ناله كرد و نزديك بود از ميله داغ كن تنش بسوزد باو گفتم: اى عقيل رود مردهها بر تو بگريند ناله كنى از اينكه آهنى كه يك آدمى به بازيچه آن را داغ كرده، و مرا بسوى آتشى ميكشانى كه خداى جبارش از روى خشم بر افروخته آيا تو از آزارى ناله زنى و من از زبانه سوزان ناله نزنم.
و شگفتتر از اين يك كوبنده در خانه است كه با ظرفى سربسته در خانه ما را كوبيد معجونى بنام حلوا كه بدش داشتم تا آنجا كه گويا با آب دهن مارياقى آن خمير شده گفتم: اين بخشش است يا زكات يا صدقه كه اينها همه بر ما خاندان حرامند گفت: نه اين و نه آن هديهايست، گفتم رود مردهها را باشى آمدى از دين خدا مرا فريب دهى يا بسرت زده يا جنزده شدى يا پرت ميگوئى بخدا اگر هفت اقليم را با هر چه زير آسمان دارند به من بدهند كه خدا را نافرمانى كنم و گرچه بربودن پوست جوى از دم مورچه نخواهم كرد، راستش دنياى شما نزد من خوارتر است از برگى در دم ملخى كه آن را مىجود، على را چه كار با نعمت نابودشدنى و لذت ناپايدار، بخدا پناه بريم از بىهوشى خرد و زشتى لغزش و باو يارى جوئيم.پ 77- رساله غيبت شهيد ثانى ره بسندش تا نوفلى كه نزد امام صادق (ع) بودم ناگاه چاكر عبد الله نجاشى بآن حضرت وارد شد و سلام كرد و نامهاش را باو رساند و حضرتش آن را باز كرد و خواند يكم سطرش اين بود كه بنام خداوند بخشنده مهربان خدا عمر سيد و مولايم را دراز دارد و مرا از هر بدى قربانش كند، و هيچ ناگوارى در او بمن ننمايد زيرا ولى و توانا بر آنست.
اى سيد و مولايم بدان كه من گرفتار حكمرانى اهواز شدم و اگر نظر آقايم باشد برايم مرزى معين كند و نمونهاى سازد كه راهنمايم باشد بدان چه مرا نزديك كند بخدا عز و جل و برسولش و در نامهاش خلاصه كند آن كارى كه برايم روا داند، و در چه بخشش كنم و بخشش پذيرم زكاتم را كجا نهم و مصرف كى كنم؟ و با كه همدم باشم و بكه آسايش داشته باشم؟
و بكه اعتماد كنم و امينش دانم و باو پناه برم در اسرارم؟ اميد است خدا مرا براهنمائى و دلالتت رهائى بخشد زيرا تو حجت خدائى بر خلقش و امين او هستى در بلادش نعمتش
بر تو پايندهپ نوفلى گفت: امام ششم پاسخش نوشت كه:
بنام خداوند بخشنده مهربان خدايت بمهر خود فرا گيرد و بكرم خود مهرت ورزد و برعايت خود نگهت دارد كه او ولى آنست.
اما بعد پيك تو نامهات را بمن رساند آن را خواندم و هر چه در آن ياد كردى و خواستى دانستم، و پنداشتم تو بحكمرانى اهواز گرفتار شدى و شادم كرد و ناگوارم شد و بتو گزارش دهم بناگوارى آن و شايد آن ان شاء الله.
اما شاديم بحكمرانى تو، گفتم: بسا خدا بوسيله تو درمانده و ترسانى از دوستان آل محمد را بداد رسد، و بوسيله تو خوارشان را عزيز كند و برهنهاشان را بپوشد و ناتوانشان را نيرو دهد و آتش مخالفان را از آنها خاموش كند و اما ناگواريم از اينست كه مغير به دوستى از ما ناسازى كنى و بوى آستان قدس را نشنوى همه خواستهايت را خلاصه كنم اگر درست بكار بندى و از آن تجاوز نكنى اميدوارم كه سالم مانى ان شاء الله تعالى- اى عبد الله- پدرم بمن خبر داد بوسيله پدرانش از رسول خدا (ص) كه فرمود: هر كه با برادر مؤمنش مشورت كند و او بپاكى برايش خيرخواهى نكند خدا خردش بربايد.
و بدان كه من بتو نظرى دهم كه اگر بكار بندى رها شوى از آنچه نگرانى، و بدان كه- رهائى و نجاتت در حفظ جان و دفع آزار است از دوستان خدا و نرمش با رعيت و آرامش و خوشرفتارى با نرمى بىناتوانى و شدت بىزور، و مدارا با حكمران بر تو و آنها كه نزدت فرستد و ببند شكاف زندگى رعيت خود را بآگاه كردنشان بدان چه موافق حق و عدل است ان شاء الله بپرهيز از سخن چينها و خبرچينها مبادا يكيشان بتو بچسبد و خدايت نبيند كه روزى و نه شبى از آنها بيش و كم سخنى شنوى و بر تو خشم كند، و پردهات بدرد، و از خوزيها اهواز بپرهيز كه پدرم بمن خبر داد از قول پدرش تا امير المؤمنين (ع) كه فرموده: راستى ايمان در دل يهودى و خوزى هرگز پايدار نماند.
و اما كسى كه با او همدم شوى و بدو آسايش كنى و پناه امورت نمائى مرد آزموده بنياد امين است كه همعقيده تو است، و عوامخو را شناسائى كن، و هر دو گروه را امتحان كن اگر آنجا رشدى ديدى خود دانى با او، مبادا يكدرهم پول يا يك جامه خلعت يا يك پاكش سوارى بغير رضاى خدا بيك شاعر يا مسخرهچى و دلقك بدهى جز كه مانندش را به مستحقى در راه خدا بدهى و جائزه و بخشش و خلعت خود را بفرماندهان قشون و پيكها و لشكريان و نامهبران و پاسبانان و سرگروهانها بده، و آنچه مصرف كنى در راه احسان و كاميابى و مردانگى (و آزاد كردن بنده خوب) و صدقه و حج و نوشاك و پوشاك نماز يا صله و هديهاى كه براه خدا پيشكش
كنى و براه رسول خدا (ص) بايد از حلالترين درآمدت باشد (و از بهترين هدايا).پ اى عبد الله بكوش كه گنج نكنى طلا و نه نقره و اين آيه تو را فرا گيرد كه خدا عز و جل فرموده (34- برائه) كسانى كه گنج نهند طلا و نقره را و انفاق نكنند در راه خدا- روزى آن را در آتش دوزخ داغ كنند و بآن پيشانى و پهلو و پشت آنها را بچزانند.
و كم مگير چيزى از حلوا يا فزونى خوراك را كه بشكمهاى تهى برسانى و خشم خدا تبارك و تعالى را بدان خاموش كنى و بدان كه من از پدرم شنيدم بسند پدرانش تا رسول خدا (ص) كه روزى باصحابش ميفرمود: ايمان ندارد بخدا و روز جزا كسى كه سير شب گذراند و همسايهاش گرسنه بماند گفتيم يا رسول الله هلاك شديم فرمود: از زيادى خوراك و زيادى خرما و روزى و جامههاى پاره خودتان بدهيد و خشم پروردگار را خاموش كنيد.
و من البته بتو خبر دهم از خوارى دنيا و زبونى شرفش درگذشت آن بياران نخست پيغمبر و تابعين آنها پدرم محمد بن على بن حسين (ع) بمن بازگفت: كه چون حسين بن على (ع) بار بست بسوى كوفه ابن عباس نزد او آمد و او را بخدا و رحم سوگند داد كه كشته طف نباشد، آن حضرت فرمود: من داناترم بقتلگاهم از تو و بهرهاى ندارم از دنيا جز جدا شدن از آن، بتو خبر ندهم اى پسر عباس بحديث امير مؤمنان (ع) با دنيا (ع) گفت: چرا بجان خودم كه دوست دارم بازگوئى بمن؟ گفت پدرم گفت كه على بن حسين فرمود: شنيدم ابا عبد الله حسين (ع) ميفرمود: امير مؤمنان بمن بازگفت: در يكى از نخلستانهاى فدك بودم كه بدست فاطمه (ع) بود بناگاه زنى بمن تاخت با اينكه بيلى بدستم بود و با آن كار ميكردم چون نگاهش كردم از زيبائيش دلم پريد و بمانند بثنيه دختر عامر جمى بود كه زيباتر زنان قريش بود گفت: اى پسر ابى طالب ميتوانى مرا بزنى بگيرى، و تو را از اين بيل بىنياز كنم و گنجينههاى زمين را بتو نشان دهم و پادشاهى از آن تو باشد تا زندهاى و پس از تو از فرزندان تو باشد، و باو فرمود تو كه باشى تا از خاندانت تو را خواستگارى كنم؟ گفت من دنيا هستم فرمود: باو گفتم: برگرد و شوهر ديگرى بخواه و رو به بيلم كردم و سرودم:
نزد ما آمد بمانند بثينه پر غريز زيورى در او بمانندش فريبا دم بدم
گفتمش برگرد و غير من فريب از آنكه من بر كنار ستم ز دنيا نيستم نادان ز غم
من چكارم هست با دنيا محمد را نگر جان بداد و خفت زير اين همه سنگ دژم
گو كه آوردم همه گنجينههاى پر بها مال قارون و همه ملك قبائل روى هم
جمله را راه و روش سوى فنا باشد همى وز خزانهدار خواهند حساب بيش و كم
رو سواى من فريب و من ندارم رغبتى هر چه دارى تو ز ملك و عز و دينار و درم
قانعم با آنچه روزى دادهاندم در جهان تو برو دنيا بر اهل فريب و هر ستم
من بترسم از خدا روز لقاى حضرتش وز عذاب دائمى كان را زوالى نيست هم
پ و از دنيا رفت و از كسى چيزى بعهده نداشت تا خدا را ملاقات كرد پسنديده و بىملامت و مذمت و امامان پس از او هم پيرو او شدند كه بشما رسيده كه بچيزى از بديهاى دنيا آلوده نشدند، بر همه درود و خاكشان خوش.
من همه مكارم دنيا و آخرت بتو فرستادم از قول صادق مصدق رسول الله، و اگر اندرزهاى مرا كه در نامه نيست بكارزنى و گناهان و خطاها بمانند سنگينى كوهها و موجهاى درياها بر تو باشد اميد دارم خدا عز و جل بقدرتش از تو حمايت كند اى عبد الله مبادا مؤمنى را بترسانى كه پدرم بمن بازگفت از قول پدرانش كه على بن ابى طالب (ع) ميفرمود: هر كه بمؤمنى نگاهى كند كه او را بترساند خدايش بترساند روزى كه جز سايهاش سايهاى نيست و او را بصورت مورچه با همان گوشت و تنش محشور كند تا بجايگاهش برساند، و بازگفت از پدرانش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: هر كه بداد مؤمن بيچارهاى رسد خدا روزى كه جز سايهاش سايهاى نيست بداد او رسد و او را آسوده دارد روز هراس گرانتر و او را آسوده دارد از بد سرانجامى و هر كه حاجتى از برادر مؤمنش بر آورد خدا حوائج بسيارى از او بر آورد كه يكيشان بهشت است و هر كه برادر مؤمن برهنه خود را بپوشد خدايش از سندس و استبرق و ديباى بهشت بپوشد و پيوسته در رضوان خدا اندر است تا نخى از آن بر تن پوشنده است، و هر كه برادر گرسنهاش بخوراند خدايش از خوراكهاى خوب بهشت بخوراند، و هر كه از تشنگى او را بنوشاند خدايش از شراب سر بمهر بهشت بنوشاند، و هر كه خدمتكارى به برادرش دهد خدا از پسر بچههاى جاويد بهشت خدمتكارش كند، و با دوستان پاكش او را جا دهد، و كسى كه برادر مؤمنش را بر پاكشى سوار كند خدايش بر شتران بهشت سوار كند و روز قيامت باو بر فرشتههاى مقرب ببالد، هر كه به برادر مؤمنش زنى دهد كه همدمش باشد و پشت او باشد و بدو آسايش كند خدايش از حور العين بوى زن دهد و او را همدم صديقان از خاندان پيغمبرش و برادرانش كند و بدانها مانوس نمايد، و هر كه يارى دهد برادر مؤمنش را بر سلطان جائر خدايش يارى دهد در گذشتن از صراط آنجا كه قدمها بلرزند، و هر كه بديدن برادر مؤمنش بخانه او رود بىحاجتى باو از زائران خدا نوشته شود و بر خداست كه زائرش را گرامى دارد.
اى عبد الله پدرم بمن بازگفت: از پدرانش تا على (ع) كه شنيده رسول خدا (ص) روزى به اصحابش ميفرمود: اى گروهان مردم راستش مؤمن نباشد آنكه بزبان ايمان دارد و در دل ندارد، از لغزش مؤمنان وارسى نكنيد زيرا هر كه وارسى كند از آن خدا روز قيامت لغزشهايش
را وارسى كند و او را درون خانهاش رسوا كند،پ و پدرم بمن بازگفت از پدرش از على (ع) كه فرمود: خدا از مؤمن پيمان گرفته كه گفتار او را باور نكنند و از دشمنش نتواند كين كشد و خشمش را فرو ننشاند جز با رسوا كردن خودش زيرا هر مؤمنى دم بسته است و اين سخنى كوتاه است و راحت طولانى است، خدا چيزها از مؤمن پيمان گرفته كه آسانترش مؤمنى مانند او است و هم عقيده او و ستمش كند و حسدش ورزد و شيطانى كه او را بگمراهى كشاند و دشمنش دارد، و سلطانى كه دنبالش را بپايد و لغزشهايش را وارسد، و كافر بعقيده او كه خونش بريزد و آن را دين شمارد و حريمش را مباح داند و غنيمت شمارد، چه ماندنى دارد مؤمن از اينها.
اى عبد الله، و پدرم بمن باز گفت: از پدرانش از پيغمبر (ص) كه فرمود: جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمد خدا سلامت ميرساند و ميفرمايد نام مؤمن را از نام خودم باز گرفتم و مؤمن از من است و من از مؤمن، هر كه بمؤمنى اهانت كند در برابرم به نبرد برخاسته، اى عبد الله، بمن بازگفت: پدرم از پدرانش از پيغمبر (ص) كه روزى فرمود: اى على با كسى بگو مگو مكن تا نهادش را بدانى اگر خوب است خدا دوستش را واننهد و اگر بد است بديهاش او را بس است، و اگر خواهى كارى باو كنى بيش از آنچه خودش از معاصى خدا عز و جل كند نتوانى.
اى عبد الله و بمن بازگفت: پدرم از پدرانش از پيغمبر (ص) كه فرمود: كمترين كفر اينكه كس از برادرش كلمهاى شنود و آن را بخاطر سپارد بقصد آن برادر را رسوا كند، آنانند كه بهرهاى ندارند، اى عبد الله و پدرم بمن بازگفت از قول پدرانش تا على (ع) كه فرمود:
هر كه در باره مؤمن آن را گويد كه دو چشمش ديده و دو گوشش شنيده آنچه او را زشت كند و آبرويش ببرد از آنانست كه خدا عز و جل فرموده (19- النور) راستى كسانى كه دوست دارند فاش شود هرزگى در باره آنان كه گرويدند عذاب دردناك دارند.
اى عبد الله و بمن بازگفت پدرم از پدرانش از على (ع) كه هر كه از برادر مؤمنش حكايتى كند كه آبرويش را ببرد و دشنامش دهد خدا او را درگير خطايش كند تا از آنچه گفته خود را بدر كند فرمود: و هرگز نتواند خود را از آن بدر كند، و هر كه برادر مؤمنش را شاد كند اهل بيت (ع) را شاد كرده، و هر كه اهل بيت را شاد كند رسول خدا را شاد كرده، و هر كه رسول خدا را شاد كند خدا را شاد كرده، و هر كه خدا را شاد كند بر خدا سزاوار است كه او را به بهشت برد، سپس من بتو سفارش كنم بتقوى از خدا و برگزيدن طاعتش و چسبيدن برشته او كه هر كه برشته خدا چسبد براه راست رهنمون شده از خدا بترس و كسى را برضاى خدا و خواستش مقدم مدار كه اين سفارش خدا عز و جل است بر خلقش و جز آن را از آنها نپذيرد و جز آن را بزرگ نشمارد، و بدان كه مردمان بچيزى بزرگتر از تقوى گمارده نشدند راستش كه آن سفارش ما
خاندانستپ پس اگر توانى دست بچيزى از دنيا نزنى كه فردا از آن بازپرسى دارى همان كن.
نوفلى گفت: چون نامه امام صادق (ع) به نجاشى رسيد آن را خواند و گفت بخداى يگانه راست گفته مولايم كمتر است كه كسى بدين نامه عمل كند جز كه نجات يابد و پيوسته تا عبد الله زنده بود بدان عمل ميكرد.
(در اينجا يك سند طولانى از شهيد ثانى تا ابن قولويه آورده كه ترجمه ندارد و سود عمومى هم ندارد).پ 78- كتاب زيد نرسى: گفت شنيدم امام ششم (ع) ميفرمود: بپرهيزيد از در آميختن با شاهان و دنياداران كه آن نعمت خدا را در چشمتان خرد نمايد و بدنبال كفرتان كشد، و بپرهيزيد از همنشينى با شاهان و دنياداران كه دينتان را ببرد بدنبال نفاقتان كشد و آن درديست خزنده و بىدرمان، و سخت دلى آورد و خشوع را برد، و بر شما باد بتو ده مردم و ميانه حال آنها كه گوهر آدمى را نزد آنها يابيد، و بپرهيزيد از چشم داشت بدان چه دنياداران دارند كه هر كه بر آن دوزد اندوهش دراز شود و خشمش فرو نكشد و نعمت خدا در برش اندك نمايد و شكرش براى خدا كم شود، بزيردستت نگر تا قدر نعمت خدا را بشناسى و فزونيش را بايست شوى وجودش بر تو ببارد.پ 79- اعلام الدين: از اويس قرنى ره روايت است كه در جواب مرديكه باو گفت: حالت چونست؟ گفت: چگونه باشد حال كسى كه صبح كند و گويد: بشب نرسم و شب كند و گويد به صبح نرسم، مژده بهشت گيرد و كارش را نكند و از دوزخ حذرش دهند و آنچه موجب آنست واننهد، بخدا ياد مرگ و غمها و سختيهاش و ياد هراس ورود بآن جهان و هراسهاى روز قيامت براى مؤمن در اين دنيا شادى نگذاشته و حقوق الهى طلا و نقره براى ما بجا ننهاده، و حقگزارى مؤمن براى مؤمن دوستى برايش نگذاشته، امرشان كنيم بمعروف و نهى از منكر و آبروى ما را ميبرند و ما را بجريمه و عيب و گناهان بزرگ متهم ميكنند و يارانى هم از فاسقان دارند،، راستش بخدا اين جلوگير ما نيست از اينكه بحق خدا در ميان آنها قيام كنيم.