اخبار باب
پ1- امالى صدوق: از امام صادق (ع) بنقل از يك حكيم: توانگر به خود بىنيازتر است از دريا. 2- همان: جبرئيل نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: اى محمد زنده باش تا هر چه خواهى كه خواهى مرد، دوست دار هر كه را خواهى كه از او جدا خواهى شد، هر چه خواهى بكن كه سزايش بينى، و بدان كه شرف مرد شبزندهداريست، و عزت او بىنيازى از مردم. گويم: ما آن را با سند در ابواب مواعظ آورديم. 3- معانى الاخبار: بسندش تا امير المؤمنين (ع) كه ميفرمود: در دلت هم فقير بمردم باش و هم بىنياز آنان، فقر تو بدانها در شيرين زبانى و خوشروئى باشد، و بىنياز
از آنها در آبرو دارى و عزت نگهدارى خود باشد.پ 4- تفسير قمى: بسندش تا امام ششم (ع) كه چون اين آيه نازل شد (88 سوره الحجر) چشم بدوز بدان چه بهره داديم به جمعى از آنها، و عم آنها را مخور و فروتن باش در برابر مؤمنان رسول خدا (ص) فرمود: هر كه دلش آرام نشود بدلجوئى خداوند از اندوه خوردن و بدنيا افسوس دلش پاره پاره شود، و هر كس چشم بمال و حال ديگرى دوزد اندوهش بيش باشد و خشمش درمان نشود و هر كسى معتقد است خدا بدو نعمتى نداده جز خوراك و جامه عملش كوتاه و عذابش نزديك است، و هر كه صبح كند در غم دنيا بر خدا خشمناك است، و هر كه از آسيبى كه باو رسيده شكوه كند همانا از پروردگارش شكوه دارد، و هر كه از اين امت كه قرآن را خوانده بدوزخ رود از آنهاست كه آيات خدا را بمسخره گرفتند، و هر كه در برابر توانگرى فروتنى كند براى درخواست آنچه او دارد دو سوم دينش از دست رفته، سپس فرمود: شتاب مكن، بسا كه مردى از مرد ديگر نرمش و خوشرفتارى بيند و او را محترم شمارد و بسا كه احترامش باو واجب باشد ولى اگر عملش براى خدا باشد يا بخواهد او را از آنچه دارد فريب دهد.پ 5- امالى صدوق: بسندش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: بهترين بىنيازى توانگرى به خويش است.پ 6- همان: بسندش تا امام صادق (ع) كه ميفرمود: سه چيز افتخار مؤمن و زيور او است در دنيا و ديگر سرا نماز در آخر شب، و نااميدى از آنچه مردم دارند، و ولايت امام از آل محمد (ص).پ گويم: برخى اخبار هم در باب كليات مكارم گذشت.پ 7- امالى طوسى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: هر گاه يكى از شما خواهد از خدا چيزى خواهش نكند جز كه باو بدهد بايد از همه مردم طمع نورزد و جز بدان چه خدا دارد اميد نبندد، و چون خدا عز و جل از دلش چنين داند چيزى از او نخواهد جز كه باو بدهد آگاه كه از خود بازرسى كنيد پيش از آنكه بازرسى شويد كه در قيامت پنجاه ايست است كه هر كدام بمانند هزار سال است در شمار سال نزد شما، سپس اين آيه را خواند (4- المعارج) در روزى كه اندازهاش پنجاه هزار سال است.پ 8- همان: بسندش از امير مؤمنان (ع) فرمود: ابو ايوب خالد بن زيد آمد نزد رسول خدا (ص) و گفت: يا رسول الله بمن سفارشى كن و كوتاه كن شايد بيادم بماند، فرمود:
تو را به پنج چيز سفارش كنم، بنوميدى از آنچه مردم دارند كه اين بىنيازيست
و بپرهيز از طمع كه آن فقريست روبرو، و نمازگزار كه گويا با نماز بدرود ميكنى (يعنى تا نماز ديگر نمىمانى) و بپرهيز از آنچه بايدت از آن پوزش خواهى و بخواه براى برادرت آنچه براى خودخواهى.پ 9- خصال: از امير مؤمنان (ع): كه بخششى كن بر هر كه خواهى تا سرور او باشى، و نياز بر بهر كه خواهى تا اسيرش گردى، و بىنياز باش از هر كه خواهى تا مانندش باشى.پ 10- همان: بسندش تا آنكه كسى به پيغمبر (ص) گفت: بمن چيزى بياموز كه چون انجام دهم خداى آسمانم دوست دارد و هم مردم در روى زمين، فرمود: دلبند بدان چه نزد خداست تا خدايت دوست دارد، و روگردان از آنچه مردم دارند تا دوستت بدارند.پ 11- فقه الرضا: روايت داريم كه كسى آمد نزد پيغمبر تا پرسشى كند و شنيدش ميفرمود: هر كه از ما بخواهد باو بدهيم، و هر كه بىنيازى پيشه كند خدايش بىنياز كند و بىپرسش از آن حضرت برگشت، باز نزد آن حضرت آمد و همان گفته را از او شنيد و بىپرسش برگشت، تا سه بار چنين كرد، و روز سوم رفت و تيشهاى بعاريت گرفت و بالاى كوه رفت و هيزم گرد آورد و به بازار برد و فروخت به نيم صاع جو (يك كيلو و نيم تقريبا) و خودش با عيالش خوردند. و اين كار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و يك برده هم خريد و توانگر شد و نزد پيغمبر (ص) رفت و بآن حضرت گزارش داد و فرمودش آيا نگفتيم: هر كه از ما خواهشى كند باو بدهيم و اگر بىنيازى كند خدايش توانگر كند.پ و روايت دارم از عالم (ع) كه فرمود: نااميدى از آنچه مردم دارند عزت دين او و مردانگى خود او و شرف دنياى او است و در چشم مردمش بزرگ كند، و در خاندانش والا شود، و نزد عيالش آبرومند گردد، و او توانگرتر مردم باشد پيش خودش و مردم ديگر همه.پ و روايت دارم كه: شرف مؤمن شبزندهداريست و عزتش بىنيازى از مردم.پ و روايت دارم كه ذات آدمى خرد او است، و عزتش دين او، و مردانگيش آنجا كه مرد باشد، و مردم تا برسند بآدم يك نواخت و برابرند و خود آدم از خاك است.پ و روايت دارم كه بىطمعى توانگريست و طمع فقر رو در رو،پ و روايت است كه هر كه ندارى خود را بمردم نشان دهد خود را رسوا كردهپ و روايت دارم از عالم (ع) كه فرمود: دين خود را با بىنيازى نيرو دهيد به درخواست از خدا و نه مردم، و بدانيد هر كه فروتنى كند نزد سلطان جو ريا مخالف مذهب بطمع دنيائى كه او دارد خدا او را گمنام و بدنام كند نزد او و باو واگذاردش، و اگر دستش بچيزى از دنياى او رسد خدا بركتش را ببرد و برايش در حج و عمر و كار خير سودى ندارد.
پو روايت دارم كه هر كه خواهد چيزى از خدا خواهش نكند جز كه باو دهد طمع از همه مردم ببرد و اميدوار بجز خدا عز و جل نباشدپ و روايت است كه سخاوتمندى به قطع طمع از آنچه مردم دارند بيش است از سخاوت بخشش مال.
و بدان كه يكى از علماء شنيد مردى بدرگاه خدا دعا ميكند كه او را از مردم بىنياز كند فرمودش مردم از هم بىنياز نباشند ولى خدايت از مردم پست بىنياز كند.پ 12- الدره الباهره: امام جواد (ع) فرمود: عزت مؤمن بىنيازى او است از مردمپ و امام دهم (ع) فرمود: بىنيازى كم آرزوئى و خشنودى است بدان چه بس باشدت و فقر يورش نفس است و شدت نوميدى.پ 13- نهج البلاغه: فرمود (ع): بزرگداشت آفريننده نزد تو آفريده را در چشمانت كوچك كند.پ 14- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه شرف مؤمن شبزندهداريست و عزتش بىنيازى از مردم.پ بيان: شرف: قدر و مقام والا و عزت غلبه و خوار نبودنست و بر سبيل مبالغه تعبير شده و مقصود از بىنيازى بريدن طمع است از مردم و قناعت باندازه رفع حاجت و توكل بر خدا و توسل نكردن بمردم است و خواهش نكردن از آنها بىضرورت و گر نه دنيا محل حاجت است، و آدمى بطبع خود بايد به كمك هم زندگى كند. و در گذر زندگى بهم نياز دارند ولى هر چه بكوشد در كم نيازى و خواهش از مردم عزيزتر باشد نزد آنها، و هر چه دلش از طمع بمردم تهى شود خدا در حوائجش بيشتر باو كمك دهد.پ 15- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: هر گاه يكى از شما خواهد هر حاجتش پيش خدا بر آورده شود اميد از همه مردم ببرد و جز بخدا اميد نبندد. و چون خدا از دلش چنين داند هر خواهش او را بر آورد.پ روشنگرى: (بعد از تفسير لفظ ياس و اعراب جمله روايت گويد) دلالت دارد بر اينكه نوميدى از خلق و اميد نداشتن بآنها سبب اجابت از طرف خداست براى دعاء زيرا هر چه از خلق دور شود بخدا نزديكتر شود، بلكه عمده فائده دعاء همين است چنانچه تحقيق آن در كتاب دعاء بيايد.پ 16- كافى: بسندى از امام چهارم (ع) كه همه خوبيها را فراهم ديدم در قطع طمع از آنچه مردم دارند، و هر كس در هيچ چيز اميد بمردم ندارد، و كارش را در هر امر بخدا واگذارد، خدا عز و جل در هر حاجت او را اجابت كند.
پروشنگرى: فراهم شدن هر خير در قطع طمع از مردم روشن است زيرا هر چيزى يا توقف بر آن دارد يا مشروط بآنست يا لازمه آنست زيرا جز با شناخت كامل خدا بدست نيايد و با يقين باينكه زيان زن و سودبخش او است و بقضاء و قدر اوست و يقين باينكه سبب هر امرى بقدرت و لطف و رحمت او است، و بداند دنيا نابود شود و مردمش درماندهاند و به آخرت و ثوابهايش و كيفرهايش دلبند باشد، و هر چيزى در ضمن اين امور است.پ 17- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: درخواست حوائج از مردم عزت ربا و برنده شرم و حيا است، و بىطمعى در آنچه مردم دارند عزت مؤمن است در دين او و طمع فقر رو در رو است.پ بيان: (پس از تفسير لفظ گويد): عزت دين مؤمن است، زيرا با نوميدى از مردم حقى را ترك نكند و نه عبادت و امر بمعروف و نهى از منكر را چون ترسى ندارد كه سود از آنها نبرد، پس با عزت و دلير باشد در دين خود، يا اينكه دينش بدان كامل شود و طمع فقر حاضر است زيرا طمع كند تا فقير نشود و اين خود مفسده فقر را دارد، و بقولى يعنى سبب زود رسيدن فقر است و معنى يكم روشنتر است.پ 18- كافى: بسندى از بزنطى كه بامام رضا (ع) گفتم: قربانت باسماعيل بن داود دفتردار بنويس براى من شايد از او سودى بمن رسد، فرمود: من دريغ دارم كه تو از او مانند اين را خواهان باشى ولى در حاجت خود از مال من استفاده كن.پ بيان: (پس از شرح لفظ گويد) يعنى من دريغ دارم كه تو آبروى خود را ببرى و مانند اين امور پست دنيوى را خواهان باشى بلكه از تو انتظار دارم همتت بلند باشد و از من مطالب بزرگ اخروى را بخواهى، يا دريغ دارم از اين مخالف و مانند او خواهش كنى زيرا نياز بردن نزد مخالفان مايه از ميان رفتن دين است و تو عزيز منى و راضى به هلاكت نيستم و دريغ دارم بتو ولى اگر نيازى دارى هر چه خواهى از مال من بردار.
و دلالت دارد بر بلندى مقام بزنطى و اينكه از خواص آن حضرت بوده چنانچه از اخبار ديگر بر آيدپ مانند روايت كشى از خود بزنطى كه شبى نزد آن حضرت بودم و گفتم:
برگردم؟ فرمود: برنگرد، شب است، و شب را نزد آن حضرت ماندم و بكنيزش فرمود:
لحاف و بالش مرا بياور و در اين اتاق براى احمد بينداز، و چون بدان اتاق رفتم بخاطرم گذشت كه چه كسى چون من باشد كه در خانه ولى خدا و در بستر او هستم، و آن حضرت مرا ندا كرد كه اى احمد امير مؤمنان از صعصعه عيادت كرد و فرمود اى صعصعه عيادت مرا مايه فخر بر قوم خود مكن و براى خدا تواضع كن تا خدا تو را بالا برد.
پ19- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: طمع بريدن از آنچه مردم دارند عزت دينى مؤمن است، نشنيدى گفته حاتم را:
چون به نوميدى گرايم بىنيازى يابمش گر بفهمانى بخود آن را طمع باشد نياز
پ روشنگرى: ذكر شعر حاتم را دليل نياورده بلكه براى شهرت آنست و دليل بر اينكه اين مطلب حكم عقل همه مردم است تا برسد بكفار (اعراب شعر را بيان كرده).پ 20- كافى: بسندش تا امير مؤمنان (ع) (همان مضمون شماره 3 را آورده).پ بيان: در دلت فراهم باشد احتياج بمردم و استغناء از آنها يعنى تصميم بگير بهر دو و در ظاهر با آنها حاجتخواه باش به شيرين سخنى و خوشروئى و از راه ديگر خود را از آنها بىنياز جلوه بده باينكه آبرويت را بخوارى خواهش از آنها آلوده نسازى و عزت خود را نگاهدارى و براى طمعهاى بيهوده خوارى بخود راه ندهى، يا مقصود اينست كه در دلت دو عقيده باشد يكى اينكه محتاج بدانها هستى در زندگى و همكارى زيرا آدمى بطبع خود مدنى است و همه براى زندگى و باقى ماندن بهم نياز دارند و دوم اينكه خود را بىنياز بدانها بشمار از نظر گدائى از آنها زيرا خداى تعالى ضامن روزى بندههاى خود است و سبب ساز است، و فائده يكمى خوش برخوردى و آميزش با شيرين سخنى و خوشروئى است و فائده دوم آبرودارى و حفظ عزت است بترك خواهش و طمع از مردم.
و حاصل اينكه ترك معاشرت و همكارى بطور كلى ناپسند است، و اميد بستن و خواستن و خوار شدن نزد مردم هم ناپسند است و آنچه پسند است حد وسط ميان افراط و تفريط است كه بارها فهميدى (بدنبال شرح لفظ نزاهت و عرض را از قاموس آورده).