باب چهاردهم: كسى كه نشايد همنشينى با او و رفاقت با او و همصحبتى با او

مجلسها و انجمنها كه شايسته نيست نشستن در آنها از قرآن مجيد:

پ‏الانعام (آيه 68) و چون ديدى كسانى را كه درافتند در آيات ما (ببدگوئى) از آنها رو به تاب تا در حديث ديگر درافتند و اگر شيطان از يادت برد منشين با يادآورى با مردم ستمكار (69) و بر كسانى كه تقوى دارند از حساب خود چيزى نباشد و يادآورى است تا شايد آنان پرهيزكار شوند.

2- (27) الفرقان: و روزى كه بگزد ستمكار دستانش (از پشيمانى) ميگويد كاش برگرفتمى با رسول راهى را.

 (28) اى واى من كاش نگرفته بودم فلانى را دوست خود (29) كه البته مرا گمراه كرد از ذكر (قرآن) پس آنكه بمن رسيد و شيطان باشد سركوب‏كننده آدمى.

اخبار باب:

پ‏1- امالى صدوق: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: فرزانه‏تر مردم آنكه از مردم نادان گريزد.پ 2- همان: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: هر كه بيند برادرش اندر كار بديست، و او را از آن با توانائى باز ندارد باو خيانت كرده، و هر كس از دوستى احمق كناره نكند در آستانه اينست كه خوى او را بگيرد.پ 3- امالى طوسى ... در خبر شيخ شامى كه پرسيد از امير مؤمنان (ع) يار بد كدام است؟ فرمود: آنكه نافرمانى خدا را در پيش تو آراسته جلوه دهد.پ 4- عيون: بسندش تا امير مؤمنان (ع) كه فرمود: همنشينى با بدان مايه بدبينى به خوبانست.پ 5- قرب الاسناد: بسندش از داود رقى كه امام ششم (ع) بمن فرمود: ببين هر كه سود دينى برايت ندارد باو تكيه مكن، و بيارى او رو نياور، زيرا هر چه جز خدا تبارك و تعالى نيست است و بدعاقبت.پ 6- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود سه كسند كه همنشينى با آنها دل را بميراند همنشينى با اوباش و گفتگو با زنان، و همنشينى با توانگران الخ.

خصال: در ضمن سفارشهاى پيغمبر (ص بعلى (ع) مانند را آورده.پ 7- همان: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: با نابكار يار مشو تا از بدكاريش به تو

 

آموزد، سپس فرمود: پدرم مرا به سه چيز امر كرد و از سه تا نهى كرد، و در آنچه بمن گفت اين بود كه: پسر جانم هر كه يار بد گيرد سالم نماند، و هر كه بجاهاى بد درآيد تهمت زده شود، و هر كه زبانش را نگه ندارد پشيمان گردد الخ.پ 8- همان: بسندش تا امام باقر (ع)، فرمود: نزديكى و دوستى مكن با چهار كس: احمق، بخيل، ترسو، دروغگو اما احمق خواهد سودت رساند بعوض زيانت رساند، و اما بخيل از تو بگيرد و بتو ندهد، و اما ترسو از تو و والدينش گريزد و اما بر دروغگو بسا كه راست گويد و باورش نكنند.پ 9- امالى طوسى: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: بپرهيز از صحبت احمق كه هر چه باو نزديكتر شوى به بدكردن با تو نزديكتر شود.پ 10- همان: بسندش تا رسول خدا (ص)، فرمود: چهار تا دل تباه كنند، خلوت با زنها بهره بردن از آنها، عمل براى آنها، و همنشينى با مرده‏ها، گفتند: يا رسول الله همنشينى با مرده‏ها چيست؟ فرمود: همنشينى با هر گمراه بى‏ايمان و جور كن از احكام.پ 11- همان: بسندش تا زيد بن على كه در جواب پسرش يحيى چه كسى سزا است كه از او حذر شود؟ فرمود: سه كس دشمن بدكار و دوست عهدگسل، و سلطان ستمكار.پ 12- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) هر كس همدين دوست خود است، پس بايد بنگرد هر كه از شماها با كه دوستى ميكند؟.پ 13- همان: بسندش تا امام صادق (ع)، فرمود: در سفارش ورقه بن نوفل بخديجه است كه بپرهيز از صحبت احمق دروغزن كه خواهد سودت رساند بعوض زيانت رساند و دور را بتو نزديك نشان دهد و نزديك را دور، اگر امينش كنى خيانتت كند، و اگر امينت كند اهانت كند، اگر حديثت گويد: بتو دروغ گويد، و اگر حديثش گوئى دروغگويت شمارد، تو را چون سرابى شمارد كه تشنه آبش پندارد و چونش رسد چيزى نيابدش.پ 14- علل: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: دشنام ندهيد بقريش و دشمن نداريد عرب را، و خوار نكنيد موالى (مسلمانان جز عرب) را، و در ميان خوز ساكن نشويد، و از آنها زن مگيريد كه رگ بيوفائى دارند.پ 15- همان: بسندش تا امام ششم (ع) كه بهشام فرمود: نبطيان (ساكنين كنار خليج فارس) نه عربند و نه عجم، از آنها سرپرست و ياور انتخاب نكنيد كه اصلى بيوفاء دارند.پ 16- همان: بسندش تا امام چهارم (ع)، فرمود نتوانى با هر كه خواهى بنشينى زيرا

 

پ‏خدا تبارك و تعالى ميفرمايد (68: الانعام) و چون ديدى آنان كه درافتند در آيات ما از آنها رو گردان، تا در حديث ديگرى درافتند و اگر چنانچه شيطان فراموشت كرد پس از يادآورى منشين با مردم ستمكار.

نتوانى هر چه خواهى بگوئى كه خدا عز و جل (26: اسرى) فرمود: و دنبال مرو چيزى را كه ندانى، و چون كه رسول خدا (ص) فرمود: خدا رحمت كند بنده‏اى را كه خوب گفت و بهره برد، يا خموش ماند و سالم ماند، و نتوانى هر چه را خواهى بشنوى زيرا خدا عز و جل ميفرمايد (دنبال آيه پيش) راستى كه گوش و چشم و دل همه مسئوليت دارند.پ 17- معانى الاخبار: بسندش تا على (ع) در جواب پرسشهاى از حسن (ع) فرمود:

پسر جانم سفاهت چيست؟ و او پاسخ داد پيروى از دونان، و مصاحبت با گمراهان.پ 18- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) كه فرمود: پنج از پنج نشدنيست: نصيحت از حسود نشدنيست، و مهربانى از دشمن نشدنيست، و احترام از فاسق نشدنيست، وفاء از زن نشدنيست و هيبت از فقير نشدنيست.پ 19- امالى صدوق: در مناهى پيغمبر (ص) است كه نهى كرد از گفتگوئى كه بسوى جز خدا عز و جل ميخواند.پ 20- خصال: بسندش تا امام ششم (ع) چهار چيز بيهوده باشند: دوستى با بى‏وفاء و احسان بناسپاس، و دانش بگوش ناشنوا، و رازى كه سپرده شود به كسى كه هوشمندى ندارد (حفظ ندارد، بنقل از خصال در پاورقى ص 194).پ 21- امالى بسندش تا امام باقر (ع) كه بمردى فرمود: اى فلانى همنشين مشو با توانگران زيرا يك بنده خدا با آنها همنشين شود با عقيده بر اينكه خدا باو نعمت داده و از جاى خود برنخيزد جز كه معتقد شود خدا را برو نعمتى نيست (چون كه زندگى خود را در برابر توانگران نابود و ناچيز ميشمارد).پ 22- امالى صدوق: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: چهار تا دل را بميرانند: گناه رو گناه، گفتگو با زنان مجادله با احمق كه بگويد و تو هم بگوئى و بخيرى نرسد، و نشستن با مرده‏ها، گفتند: يا رسول الله مرده‏ها كيانند؟ فرمود: هر توانگر خوشگذرانى.پ 23- فقه الرضا روايت است كه از دوستان پدرت مبر تا نورت خاموش شود.پ 24- سرائر: بسندى تا رسول خدا (ص) فرمود: هر كه ايمان دارد بخدا و روز قيامت در مجلسى ننشيند كه در آن بامام دشنام دهند و مسلمانى را عيب كنند، چون خدا ميفرمايد (66: الانعام) و چون ديدى كسانى كه درافتند در آيات ما روگردان از آنها تا در حديث ديگر درافتند و اگر شيطان فراموشت كرده از پس يادآورى منشين با مردم ستمكار.پ 25- مجالس مفيد بسندش تا سليمان جعفرى كه شنيدم امام دهم (ع) بپدرم ميفرمود:

 

پ‏چه شد؟ كه من تو را نزد عبد الرحمن يعقوب بينم؟ گفت: او دائى من است، آن حضرت فرمود:

او در باره خدا گفتار ناهموارى دارد، خداى تعالى را بصفات زائده موصوف كند و او را محدود نمايد، و خدا وصف زائد ندارد، يا با او بنشين و ما را واگذار و يا با ما بنشين و او را واگذار، گفت: اگر او هر چه خواهد گويد چه گناهى بر منست اگر گفته او را نگويم، آن حضرت فرمود نميترسى كه بلائى بر او فرود آيد و شما همه را فرا گيرد، ندانى داستان آنكه از ياران موسى بود و پدرش از ياران فرعون، و چون قشون فرعون به موسى رسيد از موسى عقب ماند تا پدر خود را پند دهد موسى باو برخورد كه داشت با پدرش دو بدو ميكرد، پدر و پسر هر دو با هم بكنار دريا رسيدند و هر دو غرق شدند و خبرش بموسى رسيد، و آن حضرت از جبرئيل حال او را پرسيد و گفتش غرق شد خدايش رحمت كناد، و با پدرش هم‏عقيده نبود ولى چون بلا فرود آيد كسى كه نزديك گنهكار باشد دفاعى نتواند.پ 26- رجال كشى: بسندش تا امام ششم و هفتم (ع): سزا است كه هر كس ياران پدرش را با خود نگهدارد زيرا نيكى بآنان نيكى به پدر و مادر باشد.پ 27- همان: بسندش تا امام چهارم (ع) كه به پسرانش ميفرمود: با مردم ديندار و با معرفت همنشين باشيد و اگر بر آنها دست نيابيد تنهائى آرامتر و سالمتر است، و اگر جز همنشينى با مردم را نخواهيد با مردم با مروت و مردانگى همنشين شويد كه آنها در مجالس خود هرزه دارائى و ياوه‏گوئى ندارند.پ 28- اختصاص: از امام صادق (ع) كه پدرم ميفرمود: براى حق قيام كن و از آنچه پيشت آيد پاك دار، و بركنار باش از آنچه بدردت نميخورد و دورى كن از دشمنت، و بر حذر باش از دوستت از هر قومى باشد مگر كه امين باشد، امين خداترس، با بدكار يار مشو و او را براز خود آگاه مكن.پ 29- همان: بسندى تا امام چهارم (ع) فرمود: پسرم پنج كس را بپا يارشان مشو و با ايشان حديث مگو و رفيق سفر مشو گفتم: پدر جان كيانند؟ آنان را بمن بشناسان، فرمود:

بپرهيز از صحبت فاسق كه تو را بيك خوراك يا كمتر ميفروشد، و بپرهيز از صحبت بخيل كه مالش را از تو دريغ دارد در نيازمندترين حال تو بدان و از صحبت احمق بپرهيز كه خواهد سودت رساند و زيانت رساند، و بپرهيز از صحبت قاطع رحم خود كه او را در سه جاى قرآن خدا عز و جل ملعون يافتم، خدا عز و جل فرمايد (22: سوره محمد) و بيم ميرود كه اگر رو بر گردانيد تباهى كنيد در زمين و قطع رحم خود كنيد 23 آنانند كه خدا لعنشان كرده تا آخر آيه (و كرشان كرده و چشمهاشان را كور كرده) و خدا عز و جل فرموده (24: الرعد) آنان كه عهد

 

پ‏خدا را بشكنند پس از آنكه بستند و قطع كنند آنچه را خدا فرموده صله شود و تباهى كنند در زمين آنانند كه لعنت بر آنها و بد خانه‏اى دارند و در سوره البقره (آيه 26) فرموده و آنان كه بشكنند پيمان خدا را پس از بستن آن و ببرند آنچه خدا فرموده صله شود و تباهى كنند در زمين آنانند كه زيانكارند.پ 30- همان: امام صادق (ع) فرمود: دوست دشمن على (ع) دشمن على (ع) باشد.پ 31- كتاب صفات الشيعه صدوق: بسندش تا امير مؤمنين (ع) فرمود همنشينى با بدان مايه بدبينى به نيكانست، و همنشينى با نيكان بدان را به نيكان پيوست كند، و همنشينى نيكان با بدكاران نيكوكاران را به بدكاران پيوندد، هر كس وضعش بر شما نامعلوم است و ندانيد دين او را بنگريد به آميزش‏كننده او اگر دين خدا دارند او هم دين خدا دارد، و اگر جز دين خدا دارند او را بهره‏اى از دين خدا نباشد كه رسول خدا (ص) بسيار ميفرمود: هر كه ايمان بخدا و روز جزا دارد نبايد دوستى كند با كافر و بياميزد با فاجر، و هر كه برادرى كند با كافر يا آميزش كند با فاجر كافر و فاجر باشد.پ و بسندش از امام صادق (ع) كه فرمود: هر كه با اهل شك نشيند مشكوك باشد.پ 32- نوادر راوندى: بسندى تا على (ع) فرمود: سه چيزند كه هر كه رعايتشان كند از شيطان رجيم در امانست و هم از هر بلا، هر كه با زنى نامحرم خلوت نكند، و به مجلس سلطان وارد نشود، و بدعت‏گرا را در بدعتش كمك ندهد.پ 33- امالى طوسى: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: پدرم بمن سفارش كرد، پسر جانم بپرهيز از رفاقت و آميزش با احمق، از او كناره كن و با او ستيزه مكن، زيرا احمق خار چشم است غائب باشد يا حاضر، اگر سخن گويد حماقتش او را رسوا كند، و اگر خاموش ماند در ماندگيش او را واداشته، اگر كارى كند تباهى ببار آورد و اگر رعايت شود آن را ضايع سازد، نه دانش خودش او را كفايت كند و نه از دانش ديگرى بهره گيرد، از اندرزگويش فرمان نبرد و همدوش خود را ناراحت كند، مادرش دوست ميدارد مرگ او را، و همسرش نابوديش را و همسايه‏اش دورى خانه‏اش را، و همنشينش تنهائى از او را، اگر كوچكتر حاضران انجمن باشد هر كه را بالا دست او است درمانده كند و اگر بزرگتر آنان باشد زيردستانش را تباه سازد.پ 34- الدره الباهره: پيغمبر (ص) فرمود خيرى نيست در رفاقت با كسى كه حق برابر براى تو نبيند.پ و امير مؤمنان (ع) فرمود: بريدن از نادان برابر پيوستن بخردمند است،پ و فرمود (ع) بپرهيزيد از هر كه باو بددل باشيدپ و فرمود (ع) عافيت ده جزء است و نه از آن در خاموشى‏

 

است جز بذكر خدا و يكى هم در ترك همنشينى سفيهانست.پ امام دوم (ع) فرمود: چون شنيدى كسى آبروى مردم را ميبرد بكوش تو را نشناسد كه آبرو برتر هر كس آشناهاى اويند.پ امام هفتم (ع) فرمود: هر كه از بدى باو غمى ندارد احسان باو هم جايى نزدش ندارد،پ و فرمود (ع) هر كه ندارى شيدا كند توانگرى خود وفا كند.پ امام نهم (ع) فرمود: بپرهيز از رفاقت با بد كه چون تيغ آخته است، زيبامنظر است و زشت اثر.پ و امام ابو محمد عسكرى (ع) فرمود: پيوستن بدان كه اميدى باو دارى بهتر است از ماندن با كسى كه از شرش امان ندارى‏پ و فرمود (ع): در حذر باش از هر نرينه خيره‏چشم.پ 35- نهج البلاغه به پسرش حسن (ع) فرمود: پسر جانم بپرهيز از رفاقت با احمق كه خواهد سودت دهد و ضررت رساند، بپرهيز از رفاقت بخيل كه از يارى تو باز نشيند آنجا كه تو نيازمندترى باو و بپرهيز از رفاقت فاجر نابكار كه او ترا ببهاى ناچيز بفروشد، و بپرهيز از رفاقت با دروغزن كه چون سرابست دور را بتو نزديك جلوه دهد و نزديك را دور.پ 36- نهج البلاغه: فرمود با احمق رفاقت نكن كه كردارش را برايت جلوه مى‏دهد، و دوست دارد مانندش باشى‏پ و در نامه به حارث همدانى فرمود: و حذر كن از رفاقت كسى كه گفتارش را پذيرند و كردارش را زشت شمارند زيرا اعتبار هر يارى بيارش باشد.پ و فرمود (ع): بپرهيز از رفاقت با نابكاران كه بدى به بدى پيوند است.پ 37- اعلام الدين: پيغمبر (ص) فرمود: تنهائى بهتر از همنشين بد است و فرمود (ص) با بدان بخوى آنها سازش كنيد تا از آسيبهاشان سالم مانيد، و با كردارشان جدائى كنيد تا از آنان نباشيد. 38- كافى: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: سزاوار نيست براى مؤمن در مجلسى نشيند كه در آن نافرمانى خدا مى‏شود و نتواند آن را دگرگون سازد.

بيان: نافرمانى خدا ترك اوامر او است و انجام آنچه نهى كرده، كبيره باشد يا صغيره حق الله باشد يا حق الناس، و بدگوئى و غيبت مؤمن در شمار آنست، و اگر كسى در كنار تو يكى از اين امور را انجام دهد و توانى او را دگرگون كنى و بازش دارى بسختى جلوش را بگير تا دم بندد و از آن برگردد، و ثواب مجاهدان دارى، و اگر از او مى‏ترسى سخنش را ببر و حكيمانه او را بامر جائزى وادار، و بايد انكار معصيت با دل و زبان هر دو باشد نه بزبان تنها با اينكه دل بدان دارد زيرا آن نفاق و زشتكارى ديگريست، و اگر نتوانى برخيز و با او منشين‏

 

پ‏و اگر هم نتوانى برخاست بدل او را انكار كن و دشمنش دار تا گويا بر تابه آتشين هستى، زيرا خداى تعالى از راز دلها آگاه است، و تو در اين صورت از آمرين بمعروف و بازدارندگان از منكرى و اگر نه انكار كنى و نه برخيزى با توانائى با آنها تو و او برابريد در گناه چه كه راضى بمعصيت شدى.پ 39- كافى: بسندش از جعفرى كه شنيدم ابو الحسن (ع) بپدرم ميفرمود: چرا من تو را نزد عبد الرحمن بن يعقوب بينم؟ گفت: او دائى من است فرمود: او در باره خدا گفتار ناهنجارى دارد، خدا را وصف كند با اينكه او را وصفى نباشد يا با او بنشين و ما را واگذار و يا با ما بنشين و او را رها كن، گفتم: او هر چه خواهد بگويد گناهى بر من است كه نگويم آنچه او گويد، امام فرمود: نترسى كه باو بلائى فرود آيد و بهمه شماها برسد، ندانى داستان آن يار موسى را (ع) كه پدرش از ياران فرعون بود و چون قشون اسب سوار فرعون بموسى رسيدند از قوم موسى عقب ماند تا پدرش را پند دهد و او را بموسى پيوندد، و پدرش درگذر بود و او با وى كشمكش ميكرد تا رسيدند كنار دريا و هر دو غرق شدند و خبرش بموسى (ع) رسيد و فرمود او در رحمت خداست ولى بلا كه فرود آيد از آنكه نزديك گنهكار است دفاعى نباشد.پ بيان: جعفرى ابو هاشم داود بن قاسم جعفريست و از بزرگان اصحاب ماست، و بقولى او امام رضا تا آخر ائمه را دريافته و ابو الحسن اما رضا يا امام هادى است و بهتر است كه مقصود سليمان بن جعفر جعفرى باشد كه در مجالس مفيد تصريح شده (پس از تصحيح الفاظ حديث گويد) خدا را وصف ميكند يعنى باوصاف جسمانى كه قول بجسم و صورتست در باره خدا يا بصفات زائده كه عقيده اشاعره است و لفظ (يحده) در مجالس مؤيد معنى اول است، تا گويد يا با او بنشين يعنى جمع ميان نشستن با او و با ما نشود چون اگر با او نشينى فاسقى و ما با فاسقان ننشينيم با اينكه اين بسا گفته او را تائيد كند، و ظاهرش اينكه نشستن با اهل عقائد باطله نارواست و حرام است.

او را بموسى پيوندد يعنى او را بدين او درآورد يا بقشون او رساند كه سرانجام هر دو يكى است (نجات پدر).

و پدرش در گذر بود يعنى براه باطل خود رفت و پند پسر نپذيرفت و با او كشمكش ميكرد در ابطال مذهب او و گفتار خشم‏آور او ...پ 40- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: رفاقت نكنيد با بدعتگرايان، و همنشين آنها نشويد تا در نظر مردم يكى از آنها شمرده شويدپ كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس بر دين دوست و همنشين خود است.

 

پ‏بيان: تا در نزد مردم يكى از آنها باشيد دلالت دارد بر وجوب احتراز از موارد تهمت و بر اينكه كار موجب خوشبينى مردم مطلوبست در صورتى كه بقصد خودنمائى و رياء و شهرت‏طلبى نباشد، و بسا كه براى آخرت او هم سودمند است چنانچه وارد است خدا گواهى مؤمنان را بخوبى كسى بپذيرد و گر چه خلاف آن را بداند.

مرد بر دين دوست خود است يعنى در پيش مردم و گواه گفته آن حضرتست يا اينكه واقعا چنين است و بيان مفسده ديگريست در مصاحبت فساق و بدعت‏گرايان، چنانچه وارد است، رفيق بد سرايت كند و همنشين بد گمراه كند و اين روشنتر است.پ 41- كافى: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: چون اهل شك و بدعت را پس از من ديديد از آنها بيزارى بجوئيد و دشنامشان بدهيد در باره‏شان بد بگوئيد و آبروشان را ببريد و تو دهنشان بزنيد تا طمع نكنند بفساد در اسلام و مردم از آنها حذر كنند و از بدعتهاشان نياموزند تا خدا بدين كار براى شماها حسنه نويسد و درجات شما را در آخر بالا برد.پ بيان: گويا مقصود از اهل شك كسانيند كه در دين شك كنند و مردم را بواسطه القاء شبهه در شك اندازند و بقولى مقصود كسانيند كه بنياد دينشان بگمانها و توهمها است مانند علماء مخالفين، و بسا مقصود از آنها فاسقان فسق‏نما باشد و آنهم مايه شك مردم در دين شود و نشانه سستى يقين آنهاست (و پس از تفسير لفظ شك از قول قاموس و نهايه گويد) بدعت كم كردن حكمى است از دين يا فزودن حكمى بدان چنانچه در مصباح آمده و من گويم:

بدعت بطور كلى هر چه پس از پيغمبر (ص) پديد آمده و نص بخصوصى در آن نيامده و عمومات آيات و روايات شامل آن نيست يا بطور خصوص يا عموم از آن نهى شده و بدعت شامل اعمالى نيست كه عموم ادله واردند مانند مدرسه ساختن و امثالش كه داخلند در عموم امر بجا دادن مؤمنان و اسكان و اعانت بر آنان، و چون انشاء برخى كتابهاى دينى و تاليفاتى كه در باره علوم شرعيه باشند، و چون جامه‏ها كه در زمان رسول خدا (ص) نبوده و خوراكهاى تازه در آمد كه مشمول عموم ادله حليتند و از آنها نهى نشده، و آنچه بجواز عمومى كنند اگر آن را بخصوص وارد از شرع دانند بدعت باشد (مانند سفره‏هائى كه بنام امام يا جز او اطعام كنند) كما اينكه نماز بطور كلى بهترين موضوع كار عبادتست و همه وقت مستحب است و چون چند ركعت مخصوص در وقتى خاص معين شود بدعت باشد، و چنانچه يكى هفتاد ذكر لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ را بخصوص معين كند كه مطلوب شرع است در وقت مخصوص بى‏اينكه نصى در باره آن وارد باشد بدعت است و خلاصه پديد آوردن چيزى در شرع كه معنى ندارد بدعت است خواه اصلش تازه درآمد باشد و خواه خصوصيتش بدعت باشد، و آنچه مخالفان گفتند كه بدعت باحكام خمسه‏

 

پ‏تقسيم شود و مستحب و واجب هم دارد براى توجيه گفته عمر در باب نماز تراويح (نافله به جماعت در شبهاى ماه رمضان) كه چه خوب بدعتى است باطل است زيرا هر بدعت حرام است چنانچه رسول خدا (ص) فرموده: هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى راه بدوزخ دارد و آنچه هم عمر كرد بدعت حرام بود چون پيغمبر (ص) نهى كرده از جماعت در نماز نافله و اين تقسيم سودى براشان ندارد.

         و هرگز به نكند عطار             آنچه تباه كرده روزگار

 و ما گفتار را تمام كرديم در اين باره در كتاب فتن در باب مطاعن عمر.پ شهيد ره در قواعدش گفته: امور تازه در آمده پس از پيغمبر اقسامى دارند كه بدعت ناميده نشود جز آنچه حرام است.پ 1- قسم واجب چون نوشتن قرآن و حديث پيغمبر و امام (ع) در صورتى كه ترس از ميان رفتن آنها باشد راسا زيرا تبليغ آنها بقرنهاى آينده بطور اتفاق واجب است و هم بحكم آيه (19- الانعام: تا شما را اندرز كنم و هر كه برسد باو) و اين كار بانجام نرسد جز با حفظ آنها و آن در زمان غيبت واجب است نه در زمان حضور امام زيرا مسئول حفظ آنها امام است و خللى در آن راه ندارد.پ 2- حرام و آن بدعتى است كه قانون تحريم و دليل آن فرا گيردش چون مقدم داشتن ديگران بر ائمه معصومين و گرفتن مقام آنها، و براى خود خواستن حاكمان ناحق اموال عمومى را و منع آنها از مستحقانش، و جنگيدن با اهل حق، پراكندن و تبعيد آنان، و كشتن به مجرد بدبينى، و واداشتن به بيعت با فاسقان و پابند ماندن بدان بيعت، و حرام دانستن نقض آن، و غسل پاها بجاى مسح، و مسح بر غير بشره قدم و نوشيدن بسيارى از نوشاكها، و جماعت در نماز نافله، و اذان دوم در روز جمعه، و حرام كردن متعه زنان، و متعه در حج، و شوريدن بر امام بر حق، وارث دادن بخويشان دور و منع نزديكتران و منع خمس از اهل آن، و افطار بيوقت و جز آن از تازه درآمدهاى مشهور، و از آنها است باجماع فريقين رشوه‏اى كه كارگران حكومت در خريد و فروش از مردم ستانند.پ 3- آنچه مستحب است و دليل استحباب آن را فرا گيرد مانند ساختن مدارس و كاروانسراها و از اين قسم نيست موكبى كه سلاطين بر پا كنند تا پيش مردم بزرگ باشند مگر آنكه سبب ترس دشمن اسلام باشد.پ 4- مكروه: و آنست كه مشمول دليل كراهت باشد چون فزودن در تسبيح زهرا (ع) و وظيفه‏هاى ديگر يا كم كردن از آنها، و خوشپوشى و خوشخورى بكمتر از حد اسراف، و بسا به‏

 

حرمت كشد اگر به عيالش زيان رساند.پ 5- مباح كه دليل اباحه آن را فرا گيرد چون بيختن آرد، زيرا روايت است كه نخست چيزى كه مردم پس از رسول خدا (ص) پديد كردند بكار گرفتن آرد بيز بود، زيرا زندگى نرم و با رفاه از مباحاتست و وسيله آن هم مباح است.

در نهايه گفته: بدعت دو گونه است: بدعت هدايت و بدعت گمراهى، و هر بدعتى بر خلاف امر خدا و رسولش باشد ضلالت و مردود، و هر چه فرا گرفته عموم خواست خدا و تشويق او يا رسولش باشد پسنديده است، و هر چه نمونه‏اى در شرع ندارد چون نوع خاصى از بخشش و كار خير باز هم پسنديده است ولى نبايد بر خلاف دستور شرع باشد زيرا پيغمبر (ص) برايش ثوابى مقرر كرده و فرموده: هر كه روش خوبى برپا كند ثواب آن را برد و ثواب هر كه بدان عمل كند، و در باره ضد آن فرموده: هر كه روش بدى بنياد كند گناه آن و گناه هر كه آن را بكار بندد بر او باشد، و اين در صورتيست كه خلاف امر خدا و رسولش بود، سپس گفته: بيشتر مورد استعمال لفظ مبتدع در مورد مذموم است پايان.

مقصود از دشنام به بدعت‏گزار سخنى است كه او را خوار كند، شهيد ثانى، ره گفته:

ميتوان سخنى رو در روى آنها گفت كه درست باشد و راست نه سخن دروغ، و آيا اين نوعى نهى منكر است كه بايد شروط آن رعايت شود يا استخفاف آنان مطلقا روايت ظاهر روايت و فتاوى وجه دوم است و اولى احوط است، و دلالت دارد بر جواز او در رو برو شدن با آنها بدان و رجحان آن روايت برقى از امام ششم (ع) كه: چون فاسق آشكار كند فسق خود را نه احترامى دارد و نه غيبتى و روايت مرفوعه محمد بن بزيع كه از تمامت عبادت بدگوئى از اهل ريب است پايان و القول فيهم يعنى بدگوئى و ندامت آنان و بنقل از قاموس و صحاح وقيعه را به غيبت تفسير كرد.

تو دهنى بآنها آوردن دليل قاطع است بر رد آنها كه نتوانند پاسخ گفت چنانچه خداى تعالى فرموده (258: البقره پس مبهوت شد آنكه كافر بود) در برابر دليل حضرت ابراهيم.

و بسا كه بمعنى بهتان زدن باشد براى مصلحت كه مجوز آنست و معنى اول روشنتر است ...پ 42- كافى: بسندش تا امام صادق (ع)، فرمود: نشايد مسلمان برادرى كند با فاجر و با احمق و نه دروغزن.

بيان: ... برادرى كردن يا ربودن و رفاقت است كه بدنبال او باشد و حقش را رعايت‏

 

كند و رازدارش گردد، و با مال و جاه خود با او همدردى كند ... و فاجر آنكه پرده دين را دريده و نابكار است، و ذكر دروغزن پس از آن براى اينست كه زيان او از فاجران ديگر بيشتر است.پ 43- كافى: بسندش تا امير المؤمنين (ع) كه هر بار بالاى منبر ميرفت ميفرمود: شايسته مسلمانست كه از برادرى سه كس دورى كند: بى‏آبرو، و احمق و دروغزن، اما بى‏آبرو ميخواهد كار خود را برايت جلوه دهد، و ميخواهد كه مانند او باشى، و در امر دين و معاد بتو كمكى نكند، و همنشينى با او جفا و سخت‏دلى است، و ورود و خروجش براى تو ننگ است، و اما احمق تو را بخيرى نرساند، و اميدى نيست كه بدى را از تو بگرداند و گر چه خود را به تلاش اندازد و بسا كه سود تو را خواهد و زيانت رساند، پس مرگش به از زندگى او باشد، و خاموشيش به از گويائيش، و درويش به از نزديكيش، و اما دروغزن براى اينكه با او زندگى گوارا ندارى، سخن تو را بديگران برد، و از ديگران را براى تو آورد، چون خبر تازه درآمدى بتو رسد آن را به ديگرى كشاند تا آنجا كه بسا راست گويد و باور نشود، و وادارد مردم را بدشمنى با همديگر، و از آن كينه‏ها در سينه‏ها برآيد، پس از خدا بترسيد و خود را واپائيد.پ بيان: پس از تفسير ماجن، به بى‏آبرو و كسى كه در كارش بى‏باك است گويد: بسا كه مقصود از جفا دورى از آداب نيك است، و در اخبار بسيار باين معنا آمده و اينجا هم مناسب است، و ميتواند كه مقصود سرسختى و ترك صله و نيكى باشد و بتفسير نهايه: جفا دورى كردن و ترك صله و نيكى است و از اين معنا است حديث من بدا جفا: هر كه بيابانى شد سر سخت مى‏شود چون كم با مردم آميزش دارد ...

 (و ورود و خروجش بر تو ننگ است يعنى رفت و آمد با او تو را بخيرى نرساند يعنى در مشورت با او سخن تو را بديگران برد) يعنى بمردم از قول تو دروغ گويد و از آنها به تو دروغ گويد و ميان شماها را بهمزند و اعتمادى بسخن او نباشد چون عادت بدروغ دارد و فائده از او برده نشود و بعلاوه ميان مردم القاء دشمنى كند (در باقيمانده شرح طولانى فائده عمومى نبود و از ترجمه آن صرف نظر شد مترجم).

خود را واپائيد يعنى برادر و رفيق ديگرى جز اينها براى خود برگزينيد چون ضرر آنها دانستيد، اينكه بترسيد از پيامدهاى بد اين رفاقت و دوستى بگيريد كه ضرر دين و دنيا ندارد، و بقولى مقصود اينست كه خود را بپائيد و گفته دروغزن را نپذيريد و بقولشان با مردم دشمنى نكنيد با اينكه خداى تعالى (16: الحجرات) فرموده: اگر فاسقى خبرى بشما داد روشنگرى كنيد (تا بفهميد درست است يا نه) و اين تفسير تا اندازه‏اى بعيد است.

 

پ‏44- كافى: بسندش تا امام چهارم (ع) كه بامام باقر (ع) فرمود: پسر جانم بنگر به پنج كس و با آنها يار مشو، و گفتگو مكن، و همسفر مباش، گفتم پدر جان كيانند؟ فرمود:

بپرهيز از مصاحبت دروغزن كه چون سرابست دور را بتو نزديك نمايد، و نزديك را دور، بپرهيز از مصاحبت فاسق كه تو را بيك خوراك يا كمتر بفروشد بپرهيز از مصاحبت بخيل كه مالش را از تو دريغ دارد در نيازمندترين حال تو بدان، و بپرهيز از مصاحبت احمق كه چون خواهد سودت دهد زيانت رساند، بپرهيز از مصاحبت قاطع رحم كه در سه جاى قرآن خدا عز و جل او را ملعون يافتم، خدا عز و جل (26: محمد) فرمايد: آيا اميد است كه اگر پشت دهيد در زمين تباهى كنيد و قطع رحم نمائيد آنانند كه خدا لعنتشان كرده و كرشان كرده و كورشان كرده.

و فرمود (25: الرعد) آنان كه بشكنند پيمان خدا را پس از بستن آن و قطع كنند آنچه را خدا فرموده صله شود و تباهى كنند در زمين آنانند كه لعنت دارند و خانه بد دارند.

و فرمود در سوره البقره (آيه 26) آنان كه بشكنند پيمان خدا را پس از بستنش و قطع كنند آنچه را خدا فرموده صله شود و تباهى كنند در زمين هم آنها زيانكارند.پ بيان: چون سراب است بقول راغب سراب درخشانى بيابانست كه آب نمايد، چون به چشم درآيد، و بكار رود در آنچه بى‏حقيقت است مانند لفظ شراب در آنچه با حقيقت است، خدا چون سرابى در بيابانها كه تشنه پندارد آبست و فرموده و براه افتند كوهها و سراب شوند (آيه اول 39: نور و دوم 20 النبأ) پايان و بسا گويند: مقصود از كذاب و دروغزن آنكه بر خدا و رسولش دروغ بندد با فتواهاى باطل و بسا اشاره باشد بقول خداى تعالى و آنان كه كافرند كردارهاشان چون سرابيست در بيابانها آيه 39 سوره نور.

نزديك كند يعنى بدروغ خود دور را بحق نزديك نشان دهد يا دور از عقل را نزديك نشان دهد و بعكس تو را فروشنده است يا بيعت كند و اولى روشنتر است تا گويد:پ فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ بيضاوى گفته: يعنى اگر متصدى امور مردم شويد و فرمانگزار آنها گرديد، يا اگر رو گردانيد و پشت باسلام كنيد فساد كنيد در زمين و قطع رحم كنيد براى اجراى ولايت و كشيدن آن بوضع دوران جاهليت از رقابت و جنگيدن با خويشان، معنى اينست كه چون در دين سستند و بر دنيا حريص بايدشان كه از وضع حال آنها بآنها گفت بسا چنين باشند و هم آنانند كه خدا لعنتشان كرده است براى تباهكارى و قطع رحم، و كرشان كرده از شنيدن حق و پذيرش آن، و كورشان كرده، و راه نبرند بدان ...

 (عهد خدا) گفتند: خدا را چند عهد است: يكى آنكه بحكم عقل از بنده‏هايش گرفته‏

 

كه آيات آفاق و انفس را بدانها نموده، و دليل بر وجود صانع و قدرت و علم و حكمت و يگانگيش آورده.

دوم پيمان اقرار به پروردگاريش كه بدان اعتراف كردند و گفتند: بلى آنجا كه فرمود:

آيا من پروردگارتان نيستم (اشاره دارد بآيه 171 سوره اعراف).

سوم: پيمانى كه از اهل كتاب گرفته در كتابها كه به پيغمبرانشان فرو فرستاده كه محمد (ص) را باور دارند.

چهارم: پيمانى كه از همه امتها گرفته براى تصديق پيغمبرانشان با معجزات و اينكه از او پيروى كنند و حكم او را مخالفت نكنند.

و پنجم: پيمان بر ولايت اوصياء، و پيمان او بر دانشمندان كه بياموزند نادانان را و بيان كنند آنچه در كتاب خداست و نهانش ندارند، و ششم پيمانى كه از پيغمبران گرفته بر اينكه رسالت خود را برسانند و دين را بر پا دارند و در آن تفرقه‏اندازى نكنند.

و همه اين پيمانها شكسته شده مگر آخرى، و ميثاق بقول مفسران آيات و كتب خدا و التزام و پذيرش بنده است ...

و در تفسير امام در باره آيه بقره آنان كه ميشكنند عهد خدا را آمده يعنى آن عهدى كه بر آنها گرفته شده براى خدا بربوبيت، و براى محمد (ص) به نبوت، و براى على (ع) بامامت و براى شيعه‏هاشان بمحبت و كرامت ... و قطع كنند آنچه را خدا فرموده صله شود از همه خويشان با بررسى حال آنها، و برترين رحم كه حقش واجب‏تر است رحم محمد است (ص) كه حقشان از حق او است چنانچه حق خويشان آدمى براى پدر و مادر است، و حق آن حضرت بزرگتر است از حق پدر و مادر، همچنين حق خويش آن حضرت بزرگتر است و قطعش دردناكتر و رسواتر.

و تباهى كنند در زمين به بيزارى از امام مفترض الطاعه و اعتقاد بامامت ممنوع الاطاعه و آنانند كه زيانكارند كه خود را بدوزخ انداخته و از بهشت محروم ساخته، واى بر اين زيانى كه عذاب ابد را بر آنها بايست كرده و از نعمت ابدى محرومشان كرده.

و بقولى در تفسير ميبرند آنچه را خدا فرموده صله شود كه در آن درآيد تفرقه ميان پيغمبران و كتابهاشان بتصديق بعضى و رد بعضى و ترك دوستدارى مؤمنان، و ترك جمعه و جماعت مقرره، و هر آنچه در آن كناره از خير است و دست آوردن شر، زيرا كه آن ببرد صله ميان خدا و بنده را كه هدف اساسى از هر وصل و فصل است.

و اينكه فرمود لعن در سه آيه است يكم و دومش روشن است و اما سومى براى اينست كه‏

 

زيانكارى خصوص بتفسير امام بايست لعن و دورى از رحمت خداى سبحان است چه كه در بسيارى آيات قرآن كفار را به زيانكارى توصيف كرده مانند آيه 68 سوره برائه، و 98 سوره الاعراف، و 108 سوره النحل، و 36 سوره الانفال.

و 77 سوره الاعراف، و 51 سوره العنكبوت، و 31، سوره البقره، و 14 سوره الزمر، و 95 سوره يونس و 62 سوره الزمر، و 65 سوره الزمر و آيه 85 سوره آل عمران و آيه 9 سوره المائده (از ذكر آيات بهمان شماره آنها و سوره آنها كه از پاورقى ص 212 گرفته شده است اكتفا شد و ميتوان بدانها مراجعه كرد مترجم).پ 45- كافى: بسندش از شعيب عقرقوفى كه از امام ششم (ع) در باره قول خدا عز و جل (139: النساء) و البته نازل شده بر شما در قرآن كه چون شنويد آيات خدا انكار شوند به مسخره گيرند آنها را تا آخر آيه، پرسيدم فرمود: مقصود از آن اينست كه چون شنويد كسى حق را انكار كند و دروغ شمارد و در امامان بدگوئى كند از نزد او برخيز و همنشين او نباش هر كه ميخواهد باشد.پ بيان: آنچه در قرآن نازل شده گويد اشاره است بآيه 68 سوره الانعام چون ديدى آنان را كه درافتند در آيات ما روگردان ازشان تا درافتند در حديث ديگر و اگرت شيطان فراموشت كند پس از يادآورى منشين با مردم ستمكار چون الانعام مكيه است و اين آيه مورد سؤال در سوره النساء است كه مدينه است و از اين رو امام براى اشاره بدان اين آيه را انتخاب كرده و دنبال آيه مورد سؤال اينست كه: ننشيند با آنها تا درافتند در حديث ديگرى زيرا شما در صورت همنشينى مانند آنها باشيد و راستش خدا فراهم‏كننده منافقان و كافرانست در دوزخ با هم.

... و در اخبار بسياريست كه آيات خدا ائمه (ع) باشند يا آياتى كه در باره آنها نازل است و على بن ابراهيم در اينجا گفته: آيات خدا همان امامانند، و بقول بيضاوى نهى از همنشينى در صورتيست كه مسخره كن و معاند باشد و اميد هدايت در او نباشد و مورد تائيد است.

شما در اين صورت مانند آنهائيد در گناهكارى زيرا توانيد روگردانيد و انكار عملى كنيد يا در كفر هم اگر رضا دهيد بكار آنها يا براى اينست كه همنشينى طعنه‏زنان در قرآن كه ملايان يهود بودند همان منافقان بودند بدليل اينكه بدنبالش فرموده راستى كه خدا فراهم آورنده منافقان و كفار است در دوزخ با هم يعنى هم آنها كه نشينند و هم آنها كه در برشان نشينند پايان و در آيه اشاره دارد كه مورد منع از مجالست هر منافقى است خواه خويش تو باشد يا نه‏

 

و خواه در ظاهر همكيش تو باشد يا نه و خواه در ظاهر در شمار اهل علم باشد يا نه، و خواه از حكمرانان باشد يا دگران در صورتى كه بيم ضرر نداشته باشى.پ 46- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: هر كه ايمان بخدا و روز جزاء دارد ننشيند در مجلسى كه كم شمارند در آن امام را يا عيب كنند و بد گويند از مؤمنى.پ بيان: نبايد بنشيند يا نمى‏نشيند و گويا اشاره است بقول خداى تعالى (22: المجادله) نيابى مردمى را كه ايمان بخدا و روز جزا دارند و دوستى كنند با كسى كه مبارزه كند با خدا و رسولش و در آن راندن بزرگى است از شنيدن غيبت مؤمن چون آن را برابر كم شمردن امام ساخته كه معنى آن بدگوئى و نكوهش امام است.پ 47- كافى: بسندش تا امير مؤمنان (ع) فرمود: هر كه ايمان بخدا و روز جزا دارد جاى تهمت‏آور نايستد.پ بيان: گويا مقصود نهى از حضور در جاييست كه مايه تهمت بفسق يا كفر باشد، يا باخلاق بد بهر وضعى از ايستادن و راه رفتن و نشستن و جز آن زيرا نزد مردم مايه تهمت باين اوصاف شود و گاهى باو سرايت كنند، و پس از تفسير لغت از مغرب گويد: و از آنست حديثى كه گويد: وانه هر چه تو را بشك اندازد، و بدان چه تو را در شك نيندازد، و راستش دروغ جزء ريبه است، و راستى سبب آرامش، مقصود از ريبه هر آنچه سبب ناراحتى خاطر و پريشانى آنست نبينى كه با طمانينه برابر كرده كه مايه آرامش است، چون نفس تا در شك است آرام نيست و چون يقين كند آرام شود پايان سخن مغرب.

و بسا مقصود منع از همنشينى شبهه‏اندازان باشد كه در دين شبهه نمايند و آن را زيركى و باريك‏بينى شمرند و مردم را از راه يقين گمراه سازند چون بيشتر فلسفه‏بافان و متكلمان كه هر كه با آنها نشيند و گفتگو كند بچيزى ايمان ندارد و در دلش مرض شك و نفاق پديد آيد و نتواند در هيچ اصل دينى بيقين رسد بلكه يك الحاد عقلى بر او رخ دهد كه پابند بچيزى نباشد و يقين بچيزى نكند چنانچه وارسته از دين بهيچ ملتى و كيشى ايمان ندارد و چنانند كه خدا فرموده (10: البقره) در دلشان مرضى است و خدا مرض را بر ايشان فزايد و بيشتر مردم زمان ما باين راه رفتند و كمتر مؤمن درستى يافت شود، خدا ما و برادران مؤمن ما را از آن در پناه گيرد و از مهلكه‏ها برهاند.48- كافى: بسندش تا عبد الأعلى كه شنيدم امام ششم (ع) ميفرمود: هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد، نبايد در مجلسى نشيند كه در آن امامى نكوهش شود يا مؤمنى كم شمرده شود.

 

پ‏بيان: مانندش با اندك تغييرى در متن و سند گذشت.پ 49- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: سه انجمن است كه خدا دشمنشان دارد، و خدا نقمتش را بر آنها فرستد با آنها ننشينيد و با آنها هم‏مجلس نشويد: مجلس كسى كه زبانش بدروغ فتوى ميدهد، و مجلسى كه با دشمنان ما در آن نوآورى و ياد ما در آن كهنه‏پرستى است، و مجلسى كه در آن بازدارنده از ما باشد و تو ميدانى، گويد و آنگاه امام ششم سه آيه از قرآن خواند كه گويا در دهان مباركش حاضر بودند يا گفت: در مشتش بودند.

1- (108 سوره الانعام) و دشنام ندهيد كسانى كه ميخوانند جز خدا را تا خدا را ندانسته دشنام دهند.

2- (68 سوره الانعام) و چون ديدى كسانى كه درافتند در آيات ما از آنها روگردان تا در حديث ديگر درافتند.

3- (116 سوره النحل) بزبان دروغگو نگوئيد اين حلال است و اين حرام تا به دروغ بخدا افترا بزنيد.پ بيان: (بعد از توضيحى در سند حديث) گويد: نقمت يا كيفر دنيوى است يا لعنت و حكم باستحقاق كيفر در آخرت و هم‏مجلس نشويد يا تاكيد است براى اينكه با آنها ننشينيد يا مقصود از همنشينى همراهى بهر صورتست و مقصود از مجالست آنكه با دوستى و همدمى و رفاقت باشد چنانچه گويند: فلانى انيس جليس او است، و ترقى از مادون است با على كه عادت عربست و بروش آنست قول خداى تعالى (3: سوره سبا) و نه خردتر از آن و نه بزرگتر و هم گفته او (255: البقره) و نگيرد او را چرت و نه خواب و بسا بر عكس است و مقصود از همنشينى آنكه چسبيده بآنست چون قول خداى تعالى (17: ق) از راست و چپ همنشينى باشد يا مقصود از يكى حقيقت همنشينى است و از ديگر هر گونه يارى و رفاقت.

و چند فرق ميان قعود و جلوس از نظر تحقيق لغوى گفتند ولى با مورد حديث چندان مناسبتى ندارد مگر بزور (و آنگاه از مصباح و فارابى فرق ميان معنى دو لفظ را بيان كرده كه ترجمه‏اش سودى براى عموم ندارد مترجم.) (و پس از تفسير برخى الفاظ حديث گويد) و تو ميدانى كه او مردم را از ما باز ميدارد و تبليغ بر عليه ما دارد و اگر ندانى بر تو در همنشينى او باكى نيست تا گويد ترديد در اينكه در دهانش بود يا در مشتش از راويست و غرض اينست كه تعجب كرده از استشهاد فورى بآيات بى‏انديشه و درنگ.

و ذكر آيات بر خلاف ترتيب مطالبست آيه سوم راجع بدروغى در فتواست، و اولى براى‏

 

مطلب دومى است زيرا در اخبار كه مقصود از دشنام بخدا دشمنى باولياء خداست، و اگر در مجلسى نشست كه در آن ذكر دشمنان خداست يا خاموش ماند و سازشكار باشد يا بآنها تعرض كند در گفتگو و مشمول آيه گردد.پ و در روضه كافى ضمن حديثى طولانى است كه با مردم ظاهرسازى كنيد و آنها را بجان خود نيندازيد، و بآن بطاعت پروردگار خود بپردازيد، و بپرهيزيد از دشنام بدشمنان خدا آنجا كه ميشنوند از شما تا دشنام دهند خدا را ندانسته، و شايسته است بدانيد دشنام بخدا چه اندازه‏اى دارد و چگونه است؟ راستش هر كه اولياء خدا را دشنام دهد دشنام بخدا را از پرده بدر آورده، و چه كسى ستمكارتر است نزد خدا از آنكه دشنام‏تراشى كند براى خدا و دوستانش پس آرام باشيد، آرام و پيرو امر خدا باشيد و لا حول و لا قوه الا بالله.پ و روايت كرده عياشى از آن حضرت عليه السلام كه از اين آيه پرسش شد و فرمود: كسى را ديدى كه خدا را دشنام دهد؟ گفت: نه، و چگونه باشد؟ فرمود هر كه ولى خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده،پ و در اعتبار آمده از آن حضرت (ع) كه باو گفته شد ما در مسجد مردى را بينيم كه آشكار بدشمنان شما دشنام دهد فرمود: چيست بر او خدايش لعنت كند كه بما تعرض كرده خدا فرموده: و دشنام ندهيد آنان را كه ميخوانند تا آخر آيه گفت: و امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرمود: دشنامشان ندهيد كه آنها هم بشما دشنام دهند و فرمود: هر كه به ولى خدا دشنام دهد بخدا دشنام داده،پ پيغمبر (ص) بعلى (ص) فرمود: هر كه بتو دشنام دهد به من دشنام داده، و هر كه بمن دشنام دهد بخدا دشنام داده و هر كه بخدا دشنام دهد او را سر نگون بدوزخ كند.

و آيه دوم راجع بمطلب سوم است زيرا در اخبار آمده كه مقصود از آيات امامان عليهم السلام باشند و على بن ابراهيم‏پ در تفسير قمى روايت كرده از پيغمبر (ص) فرمود: هر كه ايمان بخدا و روز جزا دارد در مجلسى ننشيند كه در آن دشنام بامامى داده شود يا غيبت و بدگوئى از مسلمانى شود زيرا خداى تعالى در قرآنش ميفرمايد: و چون ديديد درافتند در آيات ما- الآية- و بقولى آيه يكم براى مطلب سوم است و آيه دومى براى مطلب دوم، و خوض در چيزى طعنه زدن در آنست چنانچه خدا فرمود: (45 سوره المدثر) و بوديم ما كه خوض ميكرديم با خوض‏كننده‏ها.

و برگرديم به تفسير آيه، بقول مفسران قرآن سب نكنيد آنان كه ميخوانند آنها را بجاى خدا گفتند: يعنى نام نبريد معبودانى كه آنها را ميپرستند بزشتى و بدى تا دشنام دهند بخدا بتجاوز يعنى تجاوز از حق بباطل (ندانسته) يعنى از روى ندانستن مقام خدا و آنچه‏

 

كه بايد او را بدان نام برد دستور.پ و من گويم: بنا بر تفسير ائمه عليهم السلام بسا كه معناى بغير علم اينست كه بغير علم بر اينكه دشنام اولياء خدا دشنام بخداست.

چون ديدى آنان را كه خوض كنند در آيات گفتند: يعنى بدروغ شمردن و مسخره كردن بآن آيات و طعنه زدن بدانها روگردان از آنان يعنى با آنها منشين و برخيز از بر آنها تا افتند در حديث ديگرى جز قرآن ... و از آن پس فرمود و اگر آنكه فراموشت كرد و تو را به وسوسه خود انداخت تا نهى را فراموش كنى پس ننشين پس از يادآورى يعنى پس از آنكه به يادت آمد آن نهى با مردم ستمكار كه ستم كردند اينكه دروغ شمردن و مسخره كردن را به جاى باور كردن و احترام بآيات نهادند.

و نگوئيد براى آنچه وصف كنند زبانهاى شما ... بقول بيضاوى يعنى دروغ نگوئيد بوصف كردن زبان خود كه بگوئيد اين حلال است و اين حرام.

يا اينكه نگوئيد: اين حلال است و اين حرام تا زبان شما دروغ را نمودار كند و معرفى نمايد و حرام نكنيد و حلال نكنيد بمجرد گفتار زبان خود بى‏دليل بر آن: و اينكه زبان وصف كند دروغ را مبالغه است در كذب و دروغ بودن سخن آنها كه گويا حقيقت دروغ ناشناخته بوده و زبان آنان با سخن بى‏حقيقت آنها آن را وصف كنند و بشناسانند، و از اين جهت است كه آن را شيواتر سخن دانستند مانند قول عرب در وصف زيبائى محبوب كه: رخش زيبائى را وصف ميكند و چشمش جادوگرى معرفى ميكند تا افتراء بنديد خدا را بدروغ بيان نتيجه كار آنها است نه بيان هدف و غرص آنها چنانچه در قول خداى تعالى (آيه 8 سوره قصص) تا باشد براشان دشمن و اندوه‏زا.پ 50- كافى: بسندش تا امام ششم (ع)، فرمود: چون گرفتار شدى به ناصبيها (دشمنان خاندان پيغمبر (ص) و بهمنشينى با آنان چون كسى باش بر روى تابه و سنگ سرخ است تا بر خيزى چون خدا دشمنشان دارد و لعنتشان ميكند، و چون ديدى سخن يكى از امامان را بناروا در انداختند برخيز زيرا خشم خدا در آنجا بر سرشان فرود آيد.پ بيان: (پس از نقل معنى لغت وصف از نهايه و حديث او كه در باره نماز آورده كه در حال تشهد يكم گويا بر سر رضف (سنگ تافته) بود گويد): دستخط خدا و خشم او لعن بر آنها است و حكم بعذاب و خذلانشان، و منع الطاف از آنان، و چون بر آنها فرود آيد بسا كه شامل حال كسى شود كه همنشين و نزديك آنها است پس لازم است دورى از آنها و از همنشينى آنها در صورتى كه از روى تقيه و ضرورت نباشد.

 

پ‏51- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: هر كه بنشيند نزد دشنامگوى اولياء خدا البته نافرمانى كرده خدا را.

بيان: دلالت بر حرمت نشستن با ناصبيها و گر چه در آن جلسه دشنام ندهند و اين هم در صورتيست كه تقيه در ميان نباشد.پ 52- كافى: بسندش تا امام پنجم (ع) فرمود: هر كس بنشيند در مجلسى كه يكى از امامان در آن دشنام داده مى‏شود و ميتواند انتقام گيرد (ميتواند برخيزد، برگردد خ ب) و نكند خدا در دنيا جامه خوارى بر او پوشاند و در آخرت عذابش كند، و خوبى آنچه را از معرفت ما باو ارزانى داشته از وى سلب كند.

بيان: (پس از شرح لفظ انتصاف از قول قاموس گويد): و انتقام سب امام اينست كه او را بكشد اگر بر جان و آبرو و مالش ترسى ندارد بر مؤمن ديگرى هم ترس جان و آبرو و مال ندارد.

سلب خوبى معرفت بطور كلى يا اينكه مقدارى از آن و سلب كمال آن.پ 53- كافى: بسندش تا يمان بن عبيد الله كه گفت يحيى بن ام طويل را ديدم در ميدان كوفه ايستاده و سپس با آواز هر چه بلندترش فرياد زد: اى گروه دوستان خدا براستى ما بيزاريم از آنچه بگوش شما رسد، هر كه على (ع) را سب كند لعنت خدا بر او باد، و ما بيزاريم از خاندان مروان و آنچه جز خدا بپرستند، سپس آوازش را آهسته كرد و ميگفت: هر كه دشنام دهد دوستان خدا را با او همنشين نشويد، و هر كه شك دارد در عقيده‏اى كه ما داريم در بروى او باز نكنيد، و هر كس از برادرتان كه نيازمند شود از شما خواهش كند البته كه به او خيانت كرديد (يعنى بى‏خواهش نياز او را برآوريد) پس اين آيه را ميخواند (29: الكهف) به راستى آماده كرديم براى ستمكاران آتش كه فرو گيرد آنها را سراپرده‏هاى آن، و اگر فريادرسى خواهند (از تشنگى) فرياد آنها رسند با آبى چون مس گداخته كه چهره‏ها را كباب كند چه بد نوشابه‏اى و چه بد آسايشگاهى.

بيان: يحيى بن ام طويل مطعمى از ياران امام حسين (ع) است، و فضل بن شاذان گفته:

در زمان امامت امام چهارم در آغاز كارش جز پنج كس با او نبودند و يكى از آنها را يحيى بن ام طويل نام برده،پ و از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: همه مردم پس از امام حسين (ع) از دين برگشتند جز سه تن: ابو خالد كابلى و يحيى بن ام طويل و جبير بن مطعم و پس از آن مردم پيوستند بامام و بسيار شدند و در روايت ديگر مانند آن آمده و جابر ابن عبد الله انصارى را افزوده،پ و از امام باقر (ع) روايت است كه حجاج او را دستگير كرد و باو

 

 

گفت ابو تراب را لعن كن، و فرمان داد دو دست و دو پايش را بريدند و او را كشت.پ من گويم: اينان بزرگان اصحاب خاص ائمه عليهم السلام بوده‏اند.