پ1- احتجاج: بسندى تا امير مؤمنان (ع) كه بآن مرد يونانى كه پس از ديدن معجزههاى خيرهكننده بدست آن حضرت مسلمان شد فرمود: من فرمانت دهم كه با برادرانى كه با تو موافقند در تصديق محمد (ص) و تصديق من، و فرمانبرى از او و از من همدردى كنى در بخشش آنچه خدا بتو روزى كرده، و بديگران آنان تو را افزونى داده، رخنه نياز آنان را ببندى و شكستگى امورشان و نيازشان را جبران كنى، هر كدام آنها كه با تو همپايهاند در ايمان ميان خود و آنها برابرى كنى، و هر كدام از آنها از تو ديندارترند او را در آنچه دارى بر خود مقدم شمارى تا خدا بداند كه تو دينت را بر مالت مقدم شمارى و اينكه اولياء او ارجمندترند نزد تو از خاندان و عيالت:پ 2- اختصاص: امام صادق (ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمانست، و حق مسلمان بر برادر مسلمانش اينكه سير نباشد و برادرش گرسنه بماند، و سيراب نگردد و او تشنه بماند، و جامه بر تن نباشد و او برهنه بماند وه چه بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمانش،پ فرمود (ع) چون كسى ببرادرش اف گويد پيوند ميان آنها بريده شود و اگر گفت: تو دشمن منى يكى از آن دو كافر باشد، و اگر باو تهمت زد ايمان در دلش آب شود و نابود گردد چنانچه نمك در آب حل شود،پ و فرمود: خدا عبادتى نشده كه برتر باشد از اداء حق مؤمن و فرمود (ع) حق مؤمن از كعبه بزرگتر است، و فرمود (ع) دعاى مؤمن براى مؤمن دفع بلا كند و روزى او را روان سازد.پ 3- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود (ع) مؤمن بر مؤمن از جانب خدا هفت حق دارد او را در چشم خود والا نگرد، و از دل دوست بدارد، و در مالش با او همراهى كند و غيبت و بدگوئى از او را حرام شمارد، و در بيماريش از او عيادت كند، و بدنبال جنازهاش
برود، و پس از مردنش جز خوبى او نگويد.پ 4- همان: از حميرى مانندش را آورده جز اينكه پس از ذكر: واجب از خدا عز و جل، افزوده: خدا بازپرس او است از آنچه در آنها كرده، و پس از مالش: و دوست دارد برايش آنچه براى خود دوست دارد.پ 5- امالى صدوق: بسندش تا امام باقر (ع) كه فرمود: برادر مسلمانت را دوست بدار، و برايش دوست دار هر چه براى خود دوست دارى و برايش بد دار هر چه براى خود بد دارى، چون نيازمند شدى از او خواهش كن، و چون او خواست باو بده، و هيچ خيرى را از او پسانداز مكن كه او هم از تو پسانداز نكند، پشتيبان او باش كه او هم پشتيبان تو است، اگر غايب شد در غيبتش او را بپا، و اگر حضور دارد او را ديدار كن، او را والا شمار و گرامى دار كه او از تو است و تو از او، و اگر از تو كار دارد از او جدا مشو تا بددلى او را و هر چه در خاطر دارد شفابخشى و برطرف كنى، و اگرش خيرى رسد خدا را بحساب او سپاس كن، و اگرش بدى كمكش كن و برايش چارهجوئى كن.پ 6- تفسير قمى: بسند از حماد از امام صادق (ع) فرمود: خدا در قرآن تحمل را واجب كرده گفتم: تحمل چه باشد؟ فرمود: اينست كه تو آبرومندتر باشى از برادرت و از او تحمل كنى، و آن قول خداست (13: آل عمران) خيرى نيست در بسيارى از نجواى شما.پ 7- همان: بسندش تا امير مؤمنان (ع) فرمود: خدا بر شما واجب كرده زكات جاه و آبروتان را چنانچه زكات مالتان را.پ 8- همان: امام ششم فرمود: راستى كه مؤمن را بر مؤمن هفت حق واجب است، از همه واجبتر اينكه بايد مؤمن حق را بگويد و گر چه بضرر خودش باشد يا پدر و مادرش، و به خاطر آنها از حق نگذرد.پ 9- قرب الاسناد: تا از دى كه شنيدم امام صادق (ع) بخيثمه فرمود: سلام ما را به دوستان ما برسان، و آنها را سفارش كن بتقوى از خداى بزرگ، و اينكه توانگرشان به فقيران سركشند و نيرومندشان بناتوانشان، و زندههاشان بر جنازه مردههاشان حضور يابند و اينكه در ميان خانههاشان با هم برخورد كنند، زيرا برخورد آنها زنده شدن امر ماست سپس دست بر داشت و گفت رحمت كند خدا كسى را كه امر ما را زنده كند.پ 10- امالى طوسى: بسندى مانندش را آورده.
11- خصال: بسندش تا پيغمبر (ص) فرمود: چهار حق بر امتم لازم است: توبه كن را
دوست باشند، و ناتوان را رحم كنند، و به نيكوكار كمك دهند، و از گنهكار درگذرند.پ 12- همان: بسندش تا معلى بن خنيس كه بامام ششم (ع) گفتم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟ فرمود: هفت حق واجب كه هر كدام واجبند كه اگر از آن درگذرد از ولايت خدا در گذشته و فرمانش را فروهشته و خدا عز و جل را در او بهره نباشد گويد: گفتم قربانت بمن بگو كه كدامند؟ فرمود: اى معلى راستش من بر تو نگرانم و ترسم آنها را ضايع كنى و با اينكه ميدانى رعايت نكنى و عمل نكنى گفتم: لا قوه الا بالله.
فرمود: آسانتر همه اينكه بخواهى بر او آنچه براى خود ميخواهى و بد دارى برايش آنچه براى خود بد دارى.
حق دوم اينكه در نياز او دوندگى كنى و رضايش بجوئى و خلافش نكنى در گفته او، حق سوم اينكه با جان و مالت با او صله كنى و با دست و پا و زبانت، حق چهارم اينكه چشم و راهنما و آئينه و پيراهنش باشى.
حق پنجم اينكه: سير نباشى و او گرسنه، و پوشيده نباشى و او برهنه، و سيراب نباشى و او تشنه.
و حق ششم: اينكه اگر همسر و خدمتكارى دارى و برادرت ندارد خدمتكاران را بفرستى تا جامهاش را بشويد و خوراكش را بسازد، و بسترش را بگسترد كه در همه اينها با تو شريك است.
و حق هفتم: اينكه بقسم او وفا كنى، و دعوتش را اجابت كنى و بر جنازه او حاضر شوى، و در بيماريش از او عيادت كنى، و تنت را در نياز او بكار اندازى و از او نخواهى كه از تو خواهش كند بلكه بانجام آن پيشدستى كنى، چون با او چنين كنى دوستى خود را باو وابستى و دوستى او را بخدا عز و جل.
در امالى طوسى و اختصاص هم مانند آن آمده.پ 13- خصال در اربعماه امير مؤمنان (ع) فرمود: مؤمن برادرش را واندارد از او چيزى بخواهد پس از آنكه نياز او را داند، پشتيبان هم، مهربان هم باشيد، بهم بخشش كنيد و منافق گونه نباشيد كه ميگويد آنچه بدان عمل نميكند.پ 14- امالى طوسى: بسندش تا محمد بن مسلم كه مردى از اهل جبل نزد من آمد و به همراه او نزد امام ششم (ع) رفتيم، و هنگام بدرود بآن حضرت گفت: بمن سفارش كن، فرمود تو را سفارش كنم بتقواى از خدا و نيكى كردن به برادر مسلمانت و بخواه برايش آنچه براى
پخود ميخواهى و بد دار برايش آنچه براى خود بد دارى، اگر از چيزى خواهد باو بده، و اگر خوددارى كرد باو پيشنهاد كن، در هيچ خوبى از او دلتنگ مشو كه او هم از تو دلتنگ شود براى او باز و باش كه او هم بازوى تو باشد، و اگر از تو دلگير شد از او جدا مشو تا خرده خرده كينه او را از دلش برآورى و اگر غائب شود در غيبتش جانب او را نگهدارى، و اگر حاضر باشد در آستانش باش و بازو و پشت او شوى، و با او مهربان باش و او را ارجمند دار زيرا تو از او باشى و او از تو.پ 15- همان: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: بايد تواناى شما كمك دهد به ناتوان شما، و توانگرتان توجه كند به فقيرتان و هر كس خيرخواه برادرش باشد بمانند خودش، و نهان داريد اسرار ما را، و مردم را بما وانداريد الخ.پ 16- همان: بسندش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: مسلمان بر برادر مسلمانش شش كار خوب را بايست است: سلامش دهد چون باو برخورد، و عيادتش كند چو بيمار شود، و بخيرش گويد چون عطسه زند، و حاضرش شود چون بميرد، و پذيرايش باشد چون دعوتش كند، و بخواهد برايش آنچه براى خود خواهد، و بد دارد برايش آنچه براى خود بد دارد.پ 17- محاسن: بسندش تا امير مؤمنان (ع) فرمود: شش خصلت باشد كه هر كه دارد در برابر خدا باشد از سمت راست، راستى كه خدا دوست دارد مسلمانى را كه بخواهد براى برادرش آنچه براى خود خواهد، و بد دارد براى او آنچه براى خود بد دارد، و در باره ولايت باو نصيحت كند، و مقام مرا بشناسد، و بدنبال من گام بردارد، و چشم به سرانجام من داشته باشد.پ 18- همان: بسندش تا مالك بن اعين كه گفت: امام ششم (ع) بمن رو كرد و فرمود: اى مالك شما براستى شيعه مائيد، اى مالك بينمت كه در باره فضيلت ما پر ميگوئى؟ راستى كسى نتواند وصف خدا كند عظمت و قدرتش را بگويد، و چنانچه آن را نتواند و براى خدا برترين نمونه است همچنان كسى نتواند وصف كند رسول خدا (ص) و فضيلت ما را و آنچه را خدا از حقوق ما واجب كرده، و همچنين نتواند وصف كند حق مؤمن را و بجا آورد آن را از آنچه خدا براى مؤمن بر برادرش واجب كرده است بخدا اى مالك چون دو مؤمن بهم برخورند و با هم دست بدهند پيوسته خدا تبارك و تعالى با مهر و آمرزش بآنها نگرانست و گناهانشان از چهره و اندامهاشان فرو ريزد تا از هم جدا شوند، پس چه كسى تواند وصف كند خدا را و وصف كند كسى را كه چنين مقامى نزد خدا دارد.
پ19- سرائر: بسندى تا امام ششم (ع) كه ميفرمود: مؤمن خدمتكار همدگرند، راوى گفت: من گفتم بيكدگر چه خدمتى كنند؟ فرمود: هزينه يك دگر را بدهند.پ 20- فقه الرضا: بدان خدايت رحمت كناد كه حق برادران واجب و فرض است و بايد جان و گوش و ديده و دست و پاى و همه اندام خود را فداى آنها كنيد، آنان دژهاى شمايند كه در سختيهاى دنيا و آخرت بآنها پناه بريد، بر آنها فخر نفروشيد و از آنها دور نشويد، و با آنها مخالفت نكنيد و غيبت آنها را نكنيد و يارى و كمك بآنها را واننهيد و جان و مال خود را براى آنها دريغ نكنيد، و براى دعاء بآنها رو بدرگاه خدا عز و جل آوريد، و با آنها همراهى و برابرى كنيد در آنچه رواست، و ياريشان كنيد چه ستمكار باشند و چه ستمكش بوسيله دفاع از آنها (يعنى جلو ستم آنها را بگيريد و جلو ستم بر آنها را مترجم).پ و روايت است كه پرسش شد عالم (ع) از اينكه كسى صبح كند و غمناك باشد و سبب غم خود را نداند؟ فرمود: چون اين حال باو رسد بايد بداند كه برادرش غمگين است، و همچنين اگر شادمان صبح كند بىسببى براى شادى، و از خدا يارى خواهيم براى اداى حقوق برادران و آن برادر كه چنين حقوقى دارد آنست كه در كليات دين و فروع آن با تو فرقى ندارد، و حق واجب باعتبار نزديكى و دورى برادرانست بهمدگر.پ روايت دارم از عالم (ع) كه برابر كعبه ايستاد و گفت: چه بزرگ است حقت اى كعبه، و بخدا كه حق مؤمن از حق تو بزرگتر است كهپ و روايت است كه هر كه هفت بار گرد كعبه طواف كند خدا شش هزار حسنه برايش نويسد و شش هزار گناه از او زدايد، و شش هزار درجه از او بالا برد، و برآوردن حاجت مؤمنى بهتر است از يك دوره طواف و يك دوره طواف تا ده تا را شمرد.پ 21- مصباح الشريعه امام صادق (ع) فرمود: بزرگ نشمارد حرمت مسلمانان را جز كسى كه خدا حرمت او را بر مسلمانان بزرگ شمارد، و هر كه حرمت رساترى نزد خدا و رسولش دارد بيشتر حرمت مسلمانان را نگهدارد، و هر كه حرمت مسلمانان را موهون سازد پرده ايمانش را دريده،پ رسول خدا (ص) فرمود: از اجلال خدا باشد بزرگداشت هم پيوندان در اسلامپ و فرمود (ص): هر كه بخوردسالان مهر نورزد و بزرگان را احترام نكند از ما نباشد، مسلمانى را به ارتكاب گناهى كه توبهپذير است تكفير مكن جز آن را كه خدا در كتابش ياد كرده است. (145 النساء) راستى كه منافقان در درك اسفل دوزخند و بكار خود پرداز كه مسئول آنى.پ 22- تفسير امام: قول خدا عز و جل صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ فرمود: و راه آنها كه نعمت دادى بر آنها بتوفيق در دين و طاعت خود، و آنها كسانيند كه خداى تعالى فرموده
پ (69: سوره النساء) و هر كه فرمانبرد از خدا و رسولش هم آنانند كه خدا بر آنها نعمت داده از پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكان، و چه خوب رفيقانى باشند، سپس فرمود: مقصود از نعمت يافته، آنها نباشند كه نعمت مال و تندرستى دارند و گر چه همه اينها نعمت ظاهره خدا باشند مگر نبينى كه اينان گاهى كافران و فاسقان باشند و مامور نشديد دعا كنيد تا خدا شما را براهشان ارشاد كند، و همانا مامور شديد.
كه دعا كنيد خدا شما را براه آنان ارشاد كند كه خدا بآنها نعمت داده بايمان بخدا و تصديق رسول خدا (ص) و بولايت محمد و خاندان پاكش و به تقيه كه سالم مانيد از شر بندگان خدا و از فزونى گناه دشمنان خدا و كفرشان و باينكه با آنها مدارا كنى و آنها را واندارى به آزار كردن خود و مؤمنان ديگر، و يا شناخت حقوق برادران مؤمن زيرا هيچ مرد و زنى نباشد كه دوستدار و پيرو محمد و خاندانش باشد و دشمن دشمنانشان جز كه خدا او را از عذاب خود در دژ استوار و زير سپر نگهدارى برگيرد، و هيچ مرد و زنى نباشد كه با بندگان خدا بهترين مدارا را داشته باشد، و در باطل آنها در نيايد و از حق بدر نشود جز كه خدا نفس او را تسبيح سازد، و كردارش را پاكيزه كند و باو صبر دهد در رازدارى ما و تحمل خشم آنچه از دشمنان ما شنود، و ثواب كسى دارد كه در راه خداى تعالى در خون خود بغلطد.
و هيچ بنده خدا نيست كه خود را وادارد باداى حقوق برادرانش و تا تواند آنها را بپردازد، و هر چه در امكان دارد بآنها بدهد و از آنها راضى باشد كه از او درگذرند، و خرده بر آنها نگيرد، و از لغزشهاى آنان در باره خود چشم پوشد جز كه خدا عز و جل روز قيامت باو فرمايد: اى بنده من حقوق برادرانت را پرداختى و بر آنها خرده نگرفتى در آنچه از آنها بستانكار بودى و من بخشندهتر و كريمتر و سزاوارترم باينكه مانند كار تو را از مسامحه و بزرگ منشى انجام دهم، و من امروز حقى را كه بتو وعده دادم بپردازم، و از فضل واسع خود بر آن افزايم، و خرده نگيرم بر تو در تقصير پارهاى از حقوق خودم، و او را بمحمد و خاندانش رساند و آنها هم او را در شيعه خوب خود درآورند.پ 23- همان در تفسير قول خدا عز و جل و بدهيد زكات را يعنى از مال و جاه و نيروى خود، زكات مال همراهى با برادران مؤمن تو است و زكات جاه و اعتبار اينست كه آنها را برسانى بآنچه از آن در مانند براى ناتوانى خود از هر نيازى كه در دل دارند، و زكات نيرو كمك بآنها است كه برادرت الاغش يا شترش در بيابان يا در راه افتاده و دادرس ميخواهد و دادرسى باو كمك ندهد تا بارش را بر آن باركش نهد، و او را سوار كنى و برپا كنى تا بكاروان
برسد،پ و تو در انجام همه اين كارها اعتماد داشته باشى موالات محمد و خاندان پاكش و به اينكه خدا پاكيزه كند اعمالت را و چند برابر كند آنها را بسبب دوستيت با آنان و بيزاريت از دشمنانشان،پ و رسول خدا (ص) فرمود: بهمان ولايت تنها اعتماد نكنيد و بدنبال آن واجبات خدا را انجام دهيد، و حقوق برادران را بپردازيد، و تقيه را بكار بنديد، كه باين دو اعمال كامل شوند يا كمبود دارند (يعنى عدم رعايت اين دو سبب كمبود اعمال خير و شر شود مترجم).پ 24- همان: آگاه باش كه بزرگتر فريضه خدا بر شما پس از فرض دوستى و پيروى ما و دشمنى با دشمنان ما بكار بستن تقيه است در باره خودتان و برادران و آشنايان خودتان، و پرداخت حقوق برادران همكيش براى رضاى خدا.
آگاه باش كه براستى خدا بيامرزد هر گناهى را بعد از اين و خرده نگيرد، و اما در اين دو تا كم باشد كسى كه نجات يابد جز پس از رسيدن بعذابى سخت جز اينكه مظلمه بگردن آنها افتد در برابر قصاص حقوقى كه شما بر آنها داريد، و آن ظلم كه بشما كردند، از خدا بترسيد و خود را براى ترك تقيه دچار دشمنى خدا نكنيد و نه براى تقصير و اداى حقوق برادران خود.پ 25- جامع الاخبار: رسول خدا (ص) فرمود: مؤمن بىتقيه چون تن بىسر است، و مؤمنى كه رعايت نكند حقوق برادران مؤمن خود را چون بيخرديست كه با چشمش نبيند، و با گوشش نشنود، و زبانش از بيان مقصودش لال است، و با دليل از خود دفاع نتواند، و بدستش كوبشى ندارد، و پايش از جا نجنبد و پاره گوشتى را ماند كه هيچ سودى ندارد، و هدف همه بدآوردها است، و از اين رو مؤمنى كه حقوق برادرانش نشناسد، حقوق آنها را از دست بدهد و چون تشنهايست در برابر آب خنك كه ننوشد تا بميرد و چون آدمى است كه همه حلى دارد و آنها را براى دفع بدى و جلب خوبى بكار نيندازد و فاقد هر نعمت و دچار هر آفت است.پ امير مؤمنان (ع) فرمود: تقيه بهترين كار هر مؤمن است كه خود و برادرانش را با آن از فاجران حفظ ميكند و انجام حقوق برادران اشرف اعمال پرهيزكارانست و جلبكننده دوستى فرشتههاى مقرب و شوق حوريان زيباچشم است.پ و حسن بن على (ع) فرمود: راستى تقيهاى كه خدا امتى را اصلاح كند بدان صاحبش مانند همه ثواب اعمال آنها را دارد، و تارك كه مايه هلاك امتى شود شريك گناه هلاككننده آنها باشد، حقشناسى برادران، دوستى با خداى رحمانست و بزرگ كند تقرب به ملك
ديان را و ترك اداى آنها دشمنى خدا و كماعتبارى نزد كريم منان را بار آورد.پ 26- اختصاص: بسندش تا رسول خدا (ص) كه مسلمان را بر مسلمان شش حق است:
سلام در برخورد با او، و عافيت گفتن نزد عطسه او، و عيادت در بيمارى او، و پذيرش دعوت او، و حضور در وفات او، و دوست دارد برايش هر چه براى خودش دوست دارد و در پشت سر خيرخواه او باشد.پ 27- همان: بروايتى از امام رضا (ع) كه فرمود: اى عبد العظيم سلام مرا به دوستانم برسان و بگو بآنان كه شيطان را بر خود راه ندهند و فرمانشان بده براستى در حديث، و پرداخت سپرده و بگو ترك كنند جدال را و خاموش باشند از آنچه سوديشان ندارد، و بهم رو آورند و با هم ديدار كنند كه مايه نزديكى بمن است، و همديگر را تكه پاره نكنند كه من سوگند خوردم با خود هر كه چنين كند و يكى از دوستانم را بخشم آورد دعا كنم تا خدا او را در دنيا بسختى عذاب كند و در ديگر سرا از زيانكاران باشد، و بآنها بفهمان كه خدا نيكان را آمرزد و از بدكارانشان درگذرد جز آنكه برايم شريكى آورد (يعنى در امامت) يا بيازارد يكى از دوستانم را، يا بدى او را در دل گيرد كه خدا او را نيامرزد، تا برگردد و اگر برگشت كه خوب و گر نه ايمان را از دلش بركند، و از ولايت من بدر شود، و بهرهاى از ولايت ما ندارد و پناه بخدا از اين وضع.پ 28- كتاب قضاء حقوق از صورى: امير مؤمنان در سفارش خود برفاعه بن شداد بجلى قاضى اهواز در نامهاى كه باو فرستاد فرمود: تا توانى با مؤمن سازش كن كه پشتيبان او خداست و خودش نزد خدا ارجمند است، و ثواب از خدا دارد، و ستمكارش خصم خداست، و تو خصم او مباش.پ و رسول خدا (ص) فرمود: مؤمن واندارد كه برادرش از او خواهش كند با اينكه نيازش را ميداند.پ و فرمود (ص): خطاب بمؤمنان: همدگر را ديدار كنيد و با هم مهربان باشيد و بهم ببخشيد، و چون منافق نباشيد كه بگويد و عمل نكند و بسندش از جعفر بن محمد عاصمى كه گفت با گروهى از ياران بحج رفتم و وارد مدينه شدم و يك جايى را برايم انتخاب كردند كه منزل كنيم و امام هفتم پيشواز ما آمد و بدنبالش خوراكى بود، و ميان نخلها نشستيم و آن حضرت هم آمد و نشست و طشت و اشنان (گرد دستشوئى) آورد و دو دست خود را شست و طشت را از سمت راستش گرداند تا نفر آخر ماها و آنگاه بازگرداند از سمت چپش تا بآخر ما رسيد، سپس
پخوراك را پيش آورد و با نمك شروع كرد و سپس فرمود: بسم الله بخوريد و دوم لقمهاش از سركه بود، و پس از آن يك شانه بريان آورده فرمود:
بخوريد بسم الله اين خوراكيست كه خوش ميداشت رسول خدا (ص) سپس آبگوشت با مزه سركه آورد و فرمود: بخوريد بسم الله كه خوراكى است كه امير مؤمنان (ع) دوست داشت، سپس گوشتى كه بادنجان در آن سرخ شده بود آورد و فرمود: بخوريد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اين خوراك را حسن (ع) دوست ميداشت، سپس تريد ماست آورد و فرمود: بخوريد بسم الله اين خوراك را حسين (ع دوست ميداشت و خورديم، و آنگاه دندهها سرد شده آورد و فرمود:
بخوريد اين خوراك را على بن الحسين (ع) دوست ميداشت سپس پنير با خوشبوكننده آورد و فرمود: بخوريد، بسم الله اين خوراكى است كه ابو عبد الله (ع) خوش ميداشت سپس حلواء آورد و فرمود: بخوريد اين خوراكى است كه خوش دارم، و سفره را برداشتند.
يكى از ما رفت تا آنچه زير سفره ريخته بود برچيند آن حضرت فرمود: دست باز دار، اين كار در خانه وزير سقف ميباشد، ما در اينجا زير آسمان آن سهم پرندهها و بهائم است، سپس خلال آوردند و فرمودند حق خلال كردن اينست كه زبانت را در دهانت به چرخانى و آنچه پذيرا شد فرو دهى و آنچه بجا ماند خلال كنى، و طشت آوردندش و آغاز كرد باول كسى كه سمت چپش بود تا بدان برگشت و شست و سپس شست هر كه در سمت راستش بود تا پايان.
سپس فرمود: اى عاصم شما در صله و همراهى با هم چگونه باشيد؟ گفتم: بهتر از هر كس، فرمود: آيا كسى از شماها بدكان برادرش يا خانه او ميرود در وقت تنگى دست خود و كيسه پول او را در مىآورد و هر چه نياز دارد بردارد و كسى جلوش را نگيرد و كارش را زشت نشمارد؟ گفت: نه، فرمود: پس شما آن طور كه من دوست دارم با هم صله نداريد گويم اين بروايت ديگرى در باب كليات آداب خوردن گذشته.پ و از همان كتاب بسندش كه امام ششم بمفضل فرمود: اى مفضل چگونه است وضع شيعه در ميان شماها گفتم: قربانت چه بسيار خوب بهم صله كنند و بهم نيكى كنند، فرمود: يكى از شماها نزد برادرش ميرود و دست در كيسه او ميكند و هر چه نياز دارد برميدارد و او تو رويش نميايستد و درد بدل نميشود؟ گويد: گفتم: نه بخدا باين وضع نيستند، فرمود: بخدا اگر چنين بودند و همه شيعه جعفر بن محمد بر سر ران گوسفندى فراهم ميشدند جواب همه را ميداد (يعنى تا اين اندازه بركت مىافتد).پ و بسندش از امام صادق (ع)، فرمود: خدا عبادتى نشده بهتر از اداء حق مؤمن،پ و فرمود: راستى براى خداى تعالى حرمتها است: حرمت قرآن، حرمت رسول الله، حرمت بيت
المقدس و حرمت مؤمن.پ و بسندش از عبد المؤمن انصارى كه گفت: نزد امام كاظم (ع) رفتم و محمد بن عبد الله بن محمد جعفى نزد آن حضرت بود و من بوى لبخند زدم، حضرتش فرمود: دوستش دارى؟
گفتم: آرى و دوستش ندارم جز بخاطر شما، فرمود: او برادر مؤمن تو است، برادر مادرى و پدرى، ملعونست كسى كه با برادرش دغلى كند، ملعون است كسى كه خيرخواه برادرش نباشد، ملعونست آنكه در بروى برادرش ببندد، و ملعونست آنكه غيبت كند برادر خود را.پ و بسندش كه پرسش شد امام رضا (ع) از حق مؤمن بر مؤمن؟ فرمود: از حق مؤمن بر مؤمن است كه از دل دوستش بدارد، و با مالش با او همراهى كند، و يار او باشد در برابر ستمكارش و اگر غنيمتى به مسلمانان رسد و او غائب باشد سهمش را بستاند، و چون بميرد سر گورش برود، و ستمش نكند و با او دغلى نكند و باو خيانت نكند، و او را وانگذارد و غيبتش نكند، و دروغگويش نشمارد و باو اف نگويد، و اگر گفت دوستى آنها از هم ببرد و اگر باو گفت تو دشمن منى يك دگر را كافر شمردند، و اگر باو تهمت زد ايمان در دلش آب شود و نابود گردد چنانچه نمك در آب نابود گردد و هر كه مؤمنى را خوراك دهد بهتر است از آزاد كردن يك بنده، و هر كه مؤمن تشنهاى را سيراب كند خدايش از شراب سر بمهر بهشت سيراب كند، و هر كه مؤمن برهنهاى بپوشاند خدايش از سندش و ديباى بهشت بپوشاند و هر كه بمؤمن وامى دهد براى خدا عز و جل بجاى صدقه محسوب است تا آن را بوى بپردازد و هر كه گره از كار مؤمنى در دنيا بگشايد خدا گره گرفتارى آخرتش بگشايد.
هر كه از مؤمن حاجتى برآورد بهتر است از اينكه روزه دارد و در مسجد الحرام معتكف شود، و همانا كه مؤمن چون ساق تن جامعه است (كه جامعه بوجود او استوار است مترجم) و راستى كه امام باقر (ع) فرمود: او در روى كعبه، سپاس خدا را كه تو را ارجمند و شريف و بزرگوار ساخته و پناهگاه مردم نموده و وسيله امنيت، و بخدا كه حرمت مؤمن بزرگتر از حرمت تو است.
مردى از اهل جبل بآن حضرت وارد شد و بر او سلام داد و هنگام بدرود بآن حضرت گفت بمن سفارشى كن و آن حضرت فرمود: سفارشت كنم به تقوى در برابر خدا، و به نيكى كردن برادر مؤمنت پس دوست بدار برايش هر چه براى خود دوست دارى و اگر از تو خواست باو بده، و اگر خوددارى كرد باو پيشنهاد كن، از او تنگدل مباش كه از تو تنگدل نيست و بازوى او باش و اگر از تو دلخور شد از او جدا مشو تا دلش را بدست آرى و كينهاش بدر آرى، و اگر غايب شد در غيبتش او را بپا و اگر حاضر است باو بچسب و پشتش باش و ديدارش كن و ارجمندش دار
و باو مهر ورز كه او از تو است و تو از او، و افطار دادنت به برادر مؤمنت و شاد كردن او بهتر است از روزه داشتن و ثواب بالاترى دارد.پ 29- نوادر راوندى: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: مؤمن آئينه برادر مؤمن است، خيرخواه او باشد چون از او غايب گردد و چون حاضر او باشد بزدايد از او هر چه را بد دارد و در مجلس جا برايش باز كند.پ 30- من گويم بنقل از خط شيخ شهيد ره باين صورت يافتم، بسندى تا امام ششم (ع) كه فرمود: نه، بخدا مؤمن نباشد كسى تا چون پيكر برادر مؤمن خود باشد كه اگر رگى دردمند شد بضربتى همه رگها بدنبال او باشندپ و از آن حضرت است (ع) كه فرمود: هر چيزى را بچيزى آسايش باشد، و مؤمن را به برادر مؤمن خود آسايش چنانچه پرنده را بهمگنانش،پ و از امام باقر (ع) است كه فرمود: مؤمنان در نيكى بهم و مهر بهم و دلسوزى بهم چون يك پيكرند كه چون دردى دارد همه اعضاء او بيخواب شوند و تب كنند.پ (و بدنبال روايت معلى بن خنيس است در پرسش از حقوق مؤمن كه ترجمه آن در شماره 12 گذشت مترجم) تا گويد فرمود: دوست دار براى برادر مسلمانت آنچه براى خود دوست دارى، و چون نيازمندى از او بخواه و چون از تو خواست باو بده، و از خير او تنگدل مشو كه براى تو تنگدل نشود، پشت او باش كه او هم پشتيبان تو است در غيبتش او را بپا اگر حاضر است ديدنش كن و والايش شمار و ارجمندش دارد كه او از تو و تو از او باشى و اگر از تو گله دارد از او جدا مشو تا كينهاش را بدر آرى، و اگر خيرى باو رسيد خدا عز و جل را سپاس گو و اگر گرفتار شد باو بده و از او در خور و باو يارى كن.پ مضر بن قاموس گفت كه: بامام هفتم گفتم بمن خبر رسيده كه از پدرت حسين كه يكى از براى حاجتى نزد او آمد و باو گفتند آن حضرت معتكف است: و او بنزد امام حسن (ع) رفت و اين را باو گفت و آن حضرت فرمود: ندانست كه راه رفتن براى انجام حاجت مؤمن تا برآوردنش بهتر است از اعتكاف دو ماه پياپى در مسجد الحرام با روزه آن سپس امام هفتم (ع) فرمود: و از اعتكاف در همه روزگار.پ 31- امالى صدوق: بسندش تا رسول خدا (ص) كه مسلمان را بر مسلمان شش خصلت خوب است: سلام در برخورد با او، پذيرش از دعوت او، عافيت باش گفتن در عطسه او، و عيادت در بيماريش، و حضور بر سر مردهاش، و اينكه بخواهد برايش هر چه براى خود ميخواهد.پ 32- همان بسندى تا رسول خدا (ص) (بهمان مضمون 31 و در آخرش افزوده) و بد دارد برايش آنچه براى خود بد دارد در پشت سر او كه غايب است.
پ33- همان: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: هر كه همراه مؤمنى شود تا چهل گام خدا روز قيامت حال او را از وى پرسد.پ 34- همان: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: هر كه همسفر مؤمن باشد و در راه ازو جلو بيفتد تا چشمرسش نباشد بخونش كشيده و بكشتن او كمك كرده (در صورتى كه بواسطه تنها گذاشتن وى باو آسيبى رسد مترجم).پ 35- كنز كراچكى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود ملعونست ملعون مرديكه برادرش به او پيشنهاد صلح كند و با او صلح نكند.پ 36- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه از آنها برى نشود جز باداى آنها يا گذشت حقدار: از لغزشش درگذرد، به اشكش رحم آورد، عورتش را بپوشاند (يعنى هر عيبى را) و لغزش او را ببخشد و عذرش را بپذيرد، و در غيبتش از او دفاع كند، و پيوسته اندرزش دهد، و دوستى او را حفظ كند، و آنچه بر عهده گرفته رعايت كند، و در بيماريش عيادتش كند، و بر سر مردهاش حضور يابد، و دعوتش را بپذيرد، و هديهاش را قبول كند و صلهاش را عوض دهد، و نعمتش را قدردانى كند، و خوب ياريش كند، و همسرش را نگهدارى كند، و حاجتش را برآورد و درخواستش را بانجام رساند، عطسهاش را خير باشد گويد، و گمشدهاش رهنمائى كند، و سلامش را جواب دهد و خوش به او گويد و انعامش را (بديگرى) برآورده كند، و سوگندش را باور كند، و دوستش را دوست بدارد و با او دشمنى نكند و ياريش كند چه ظالم باشد و چه مظلوم يارى او در ستمكاريش اينكه او را از ستمش برگرداند، و در مظلومى او اينكه كمكش كند حقش را بستاند، و او را تسليم دشمن نكند، و واگذارش نكند بترك يارى او و دوست بدارد برايش هر خيرى كه براى خود دوست دارد و بد دارد برايش هر بدى كه براى خود بد دارد.
سپس فرمود: (على عليه السلام) كه شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود يكى از شماها از حق برادرش چيزى كم گذارد و روز قيامت از او مطالبه شود و بر له و عليه او حكم صادر گردد.پ 37- همان: بسندش از رسول خدا (ص) فرمود: اعمال مردم در هر هفته دو بار عرضه شوند، روز دوشنبه و روز پنجشنبه و براى هر بنده مؤمنى آمرزش دارند جز كسى كه با برادر دينى خود بددلى دارد، و گويند آن دورا رها كنيد تا وقتى با هم صلح و سازش كنند.پ 38- عده الداعى از آنها عليهم السلام: فرمود: حقيقت ايمان بنده خدا كامل نشود تا دوست دارد برادر مؤمن خود را و از آنها است عليهم السلام كه شيعه ما دوستان يك ديگرند و بخشندههاى بهم بخاطر ما.
پو عبد المؤمن انصارى گفته نزد امام كاظم (ع) رفتم و محمد بن عبد الله بن محمد جعفرى خدمتش بود و من روى وى لبخند زدم و آن حضرت فرمود: دوستش دارى؟ گفتم آرى و دوستش ندارم جز بخاطر شما، فرمود: او برادر تو است، مؤمن برادر پدر مادرى مؤمنست ملعونست ملعون كسى كه برادرش را متهم سازد، ملعونست ملعون كسى كه با برادرش دغلى كند، ملعونست ملعون كسى كه خيرخواه برادرش نباشد، ملعونست ملعون كسى كه خودخواه باشد بر ضرر برادرش ملعونست ملعون كسى كه خود را نهان دارد از برادرش، ملعونست كسى كه غيبت و بدگوئى كند از برادرش.پ و از پيغمبر است (ص) كه محكمترين دستگيرههاى ايمان دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خداست.پ و امام صادق (ع) فرمود: هر چيزى بچيزى آسايش دارد و مؤمن به برادر مؤمنش آسايد چنانچه پرنده بهمگنان خود، آيا آن را نديدى و فرمود: مؤمن برادر مؤمنست، چشم او است آئينه او است، و رهنماى او است، خيانتش نكند، گولش نزند، ستمش نكند، و دروغگويش نشمارد و او را غيبت نكند.پ 39- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: حق مؤمن بر برادر مؤمنش اينست كه سير كند گرسنگى او را، و بپوشاند عورتش را، و بگشايد گره اندوهش را، و بپردازد وامش را، و چون بميرد جاگير او شود در خاندان و فرزندش.پ بيان: ... بپوشاند عورتش، و آن هر آنچه باشد كه پيدا بودنش شرمآور است و واجب از آن براى مرد همان پيش و پس است و براى زن همه تن جز آنچه بركنار شده، و كنيز هم چون آزاد است مگر در باره سرش ولى در اينجا مقصود اعم از آنست و آن پوشش متعارفى است كه اهل آن باشد و عادت همگنان او استپ و در روايتى چون قول آن حضرت (عورت مؤمن بر مؤمن حرام است) تفسير شده به عيوب، و در اينجا هم احتمال بعيدى دارد.
پرداخت وام فراگير زندگى و پس از مرگ است ...پ 40- كافى: بسندش تا معلى بن خنيس كه گفتيم بامام ششم (ع) حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود: هفت حق لازم كه هر كدام بر او واجبند و اگر يكى را هم ناديده گيرد از ولايت و طاعت خدا بدر شود، و خدا را از او بهره بندگى نباشد، گفتم، قربانت آنها چيستند فرمود: اى معلى من بر تو نگرانم ميترسم ناديده گيرى و منظور ندارى بدانى و بكار نبندى، گفتم: لا قوه الا بالله.
فرمود: كمترين آنها اينكه بخواهى برايش هر چه براى خود خواهى و بد دارى برايش هر
چه براى خود بد دارى.پ و حق دوم اينكه كناره كنى از خشم او و دنبال رضايش باشى و فرمانش را ببرى.
حق سوم: اينكه با جان و مال و زبان و دست و پايت باو كمك كنى.
حق چهارم: اينكه چشم او باشى، رهنماى او باشى و آئينهاى نمودار او باشى.
حق پنجم اينكه سير نباشى و او گرسنه، و سيراب نباشى و او تشنه و تن پوشيده نباشى و و او برهنه.
حق ششم اينكه اگر خدمتكار دارى و او ندارد بايد خدمتكارت را بفرستى تا جامهاش را بشويد و خوراكش را بسازد و بسترش را بگسترد.
حق هفتم: اينكه سوگندش انجام دهى، و دعوتش بپذيرى، و بيمار شد عيادتش كنى و بر سر مرده او حاضر شوى و چون بدانى نيازى دارد بانجام آن پيشدستى كنى و او را واندارى تا آن را از تو خواهش كند ولى زود پيشدستى كن، و چون چنين كردى ولايت خود را بولايت او وابستى و ولايت او را بولايت خودت.پ روشنگرى: واجبند بمعنى استحباب اكيد زيرا گمان ندارم كسى بيشتر آنچه ذكر شده واجب داند، با اينكه حرجى سخت را دامنگير باشند، ولايت خدا يعنى محبت يا نصرت او سبحانه، در نهايه گويد ولايت بفتح واو در نسب و نصرت و آزادكننده آيد و با كسره آن در امارت و رابطه آزاد شده و موالات وابستگى بقومى باشد (و از قاموس هم نزديك بهمين تفسير را با برخى مشتقات آورده).
(قوله و نباشد براى خدا در او بهره) يعنى هيچ عملش بخدا نرسد و آن را نپذيرد يا اينكه از سعادتمندانى نيست كه حزب اللهاند بلكه از اشقياء است كه حزب شيطانند، و اينها همه مبالغه است و مقصود اينست كه بنده خالص خدا نيست، و ظاهر اينكه اين حقوق نسبت به مؤمنان كامل مقرر است يا برادرى كه او را در راه خدا ببرادرى خود انتخاب كرده، و گر نه رعايت همه اين حقوق براى همه شيعيان حرجى است بزرگ بلكه نشدنى جز اينكه گفته شود مقيد بامكانست بر وجه آسان كه زيانى بحال او نداشته باشد، و بهر حال امريست بزرگ و عمل بدان دشوار و فرمانبرى از آن سخت جز بتاييد خدا سبحانه.
قوله من بتو نگرانم يعنى ميترسم كه عمل نكنى يا بتو مهربانم و آنها را بتو نگويم كه مبادا آنها را ناديده بگيرى و حفظ نكنى و فراموش كنى، يا روايت نكنى و عمل نكنى، و بهر تقدير دلالت دارد كه جاهل معذور است، و در آن شكى نيست اگر راه دانستن ندارد، ولى اشكال اينست كه چگونه ياد ندادن باو و كندى در آموختن او توجيه مىشود و گر چه مانند
پآن در باره ترك بيان وجوب غسل در احتلام زنها نيز آمده، و نهى شده از تعليم اين حكم به آنها تا آن را دستآويز خود نسازند (در غسل براى زنا) با اينكه ظاهر بيشتر آيات و اخبار دلالت دارند بر وجوب تعليم و هدايت و ارشاد گمراه و نادان بويژه در باره ائمه عليهم السلام در صورتى كه ترس و تقيه هم در ميان نباشد كه ظاهر مقام اين حديث است، و البته كه خداى تعالى فرموده: (159:) راستى آنان كه كتمان كنند آنچه را از بينه و هدايت فرو فرستاديم كه آن را براى مردم در كتاب روشن كرديم هم آنانند كه خدا لعنتشان كند و همه لعنكنندهها و نمونه آن بسيار است.
و ميتوان دو جواب داد يكم اينكه غرض امام از خوددارى از بيان اين نبوده كه از آن درگذرد بلكه براى تشنه كردن طرف بوده بگوش دادن و بزرگ شمردن مطلب و اينكه كار سختى است و مىترسم بكار نبندى و كيفر بينى و نفرمود كه من آن را بتو نميگويم بدين جهت و نفرمود كه تا ندانى معذورى بلكه مطلب را چند باره مورد تاكيد قرار داد تا او را بهتر وادار بعمل كند چنان كه اگر امير خواهد يكى از غلامان و خدمتكارانش را بكار سختى فرمان دهد پيش از صدور فرمان باو گويد: ميخواهم فرمان دشوار و بزرگى بتو دهم و ميترسم كه بكار نبندى كه دشوار است و غرضش ذكر نكردن آن نيست بلكه تاكيد در بكار بستن آنست.
دوم اينكه اين بيان امام مؤيد آنست كه اين امور مستحبند نه واجب، و وجوب بيان همه مستحبات براى مردم خصوص كسى كه بيم آنست بدان عمل نكند معلوم نيست بويژه اگر امام آن را ببرخى مردم گويد و مايه شيوع حكم و روايت آن گردد، و ميان مردم متروك نماند و بسا كه نگفتن آن در صورتى كه آن را سبك شمارند بهتر باشد و بحال شنونده اصلح باشد، زيرا ترك مستحب نشنيده بهتر است از شنيدن آن و بىاعتنائى بدان، و اين دو وجه كه بخاطر رسيد هر دو خوبند و شايد يكى روشنتر و بهتر و محكمتر باشد.پ و اينكه راوى گفت: لا قوه الا بالله، اظهار ناتوانى از طاعت خداوند است چنانچه شايدش و درخواست توفيق از حضرت او است در ضمن.
اجتناب از خشم برادر در جز امرى كه مايه سخط باشد چنانچه طلب رضاى او هم بدان مقيد است و هم اطاعت امرا و عدم ذكر اين قيد مؤيد آنست كه مقصود از برادر برادر كامل و صالح است كه از ارتكاب غير رضاى خدا غالبا بدور است كمك با جان تلاش بدنى است در نيازهاى او با مال بهمراهى و ايثار و انفاق و پرداخت وام و مانند آنها پيش از درخواست و پس از آن و نخست بهتر است، و كمك با زبان بوساطت ميان مردم و بدرگاه خدا و بدعا و جلوگيرى از غيبت او ستايش او در مجالس و ارشاد او بمصالح دين و دنيا و هدايت و تعليم او.
پ (و پس از تفسير برخى الفاظ حديث گويد) ابرار قسم و سوگند اينست كه اگر او را قسم داد براى كارى انجامش دهد يا بر خبرى كه قسم خورد بخدا تصديقش كند.
تا گويد مشهور ميان اصحاب اينست كه مستحب است بكار بستن چيزى كه ديگر ويرا بدان قسم دهد در صورتى كه كار مباحى باشد و استحباب آن مؤكد است ولى در مخالفتش كفاره بر طرفين نيستپ و در روايت مرسله ابن سنانست از امام چهارم (ع) كه هر گاه كسى برادرش براى انجام كارى قسم داد و او عمل نكرد بر قسم دهنده كفاره يمين باشد، و اين قول برخى عامه است و شيخ اين حديث را حمل بر استحباب كرده است و بقولى معنى ابرار قسم اينست كه عمل كند بوعدهاى كه از طرف او بديگران داده براى انجام حاجتى و برايش بدان وفا كند و اين توجيه بروشنى سست است.
صله كردى ولايتت را بولايت او يعنى دوستى خود را بدوستى او پيوستى و بر عكس دوستى ميان شما پا برجا شده و تو وسيله آن شدى يا بمقتضاى ولايتى كه مؤمنان بهم دارند عمل كردى كه خداى تعالى فرموده:
(71: برائه) مردان مؤمن و زنان با ايمان اولياء يك ديگرند و بسا كه مقصود از ولايتشان دوستدارى آنها با ائمه عليهم السلام باشد يعنى برادرى خود را كه از جهت ولايت با ائمه است محكم كردى، و در روايت خصال است كه صله كردى ولايت خود را بولايت او و ولايت او را بولايت خدا عز و جل.پ 41- كافى: بسندش تا عبد الاعلى بن اعين كه اصحاب ما بامام ششم (ع) نامهاى نوشتند و چيزها پرسيدند و بمن فرمودند تا از وى بپرسم حق مسلمان را بر برادرش و پرسيدم و به من جواب نداد و چون آمدم تا وداعش كنم گفتم از تو پرسشى كردم و جوابم ندادى فرمود:
راستش ميترسم كافر شويد، از سخت واجبات خدا بر خلقش سه تا است انصاف دادن كسى از طرف خود تا آنكه نپسندد براى برادرش از طرف خود جز آنچه بپسندد براى خودش از طرف او ما و همراهى كردن با برادر در مال، و ياد خدا در هر حال نه بصرف گفتن سبحان الله و الحمد لله بلكه وقتى بحرام خدا برخورد و ياد او كند و آن را وانهد و ترك كند.
روشنگرى بمن جواب نداد دلالت دارد بر جواز پس انداختن بيان حكم از وقت پرسيدن براى مصلحتى چون مصلحتى كه ما در وجه اول توضيح روايت گذشته بيان كرديم، و بعلاوه ميتوان گفت: چون در اينجا پرسش صادر از اهل كوفه بوده و جواب پس از رفتن پيامآور بآنها ميرسيده از وقت پرسش هم پس نيافتاده.
كافر شويد بقولى يعنى دانسته مخالفت كنيد و اين يك معنى كفر است و من گويم:
پشايد مقصود از آن شك در حكم يا در باره ما باشد براى دشوارى و گرانى حكم، يا اينكه آن را خوار شماريد كه خود در معرض كفر است يا خود كفر است بيك معنا و مؤيد وجه دوم گذشته است و اما دنبال خبر مانندش بچند سند در باب انصاف و عدل (از كافى) گذشته ياد خدا در هر حال گر چه از حقوق مردمى نيست ولى در ضمن بيان شده پس از ذكر دو حق مؤمن چون كه حق خدا عظيم است و بسا اشاره است باينكه حق مؤمن هم از حقوق خدا است با اينكه ياد خدا در هر حال مؤيد اداى حق مؤمن هم هست.پ 42- كافى: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: خدا عبادتى نشده بهتر از اداى حق مؤمن بيان: گويا اداى حق امامان هم در حقوق مؤمنان وارد است زيرا كه آنان عليهم السلام برتر مؤمنانند و كاملتر آنان بلكه مؤمنان بحق همانها باشند.پ 43- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود حق مسلمان بر مسلمان اينست كه سير نباشد و برادرش گرسنه، و سيراب نباشد و برادرش تشنه، و پوشيده نباشد و برادرش برهنه پس چه اندازه بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمانش و فرمود بخواه براى برادر مسلمانت هر چه براى خود خواهى، و اگر نياز دارى از او بخواه، و اگر از تو خواست باو بده و خيرى را از او تنگ مگير و او هم از تو تنگ نگيرد، پشت او باش كه او هم پشت تو است، چون غايب شود او را در غيبت او واپا، و چون حاضر باشد ديدنش كن و والايش شمر و ارجمندش دار كه او از تو است و تو از او اگر از تو گله دارد از او جدا مشو تا دلش را بدست آرى، و اگر خيرى باو رسد تو خدا را سپاس كن، و اگر گرفتار شود كمكش كن، و اگر در كيدى گرفتار است باو كمك كن، و چون كسى ببرادرش اف گويد و اظهار نفرت كند دوستى ميان آنها از هم ببرد، و چون به او گويد: تو دشمن منى يكيشان كافر باشد، و چون باو تهمت زند ايمان در دلش نابود گردد چنانچه آب در نمك.
راوى گفت: بمن رسيده كه فرمود (ع) راستى نور مؤمن بدرخشد براى اهل آسمان چنانى كه اختران آسمان بدرخشند براى اهل زمين، و فرمود: براستى مؤمن دوست خداست كمكش كند و برايش بسازد، و جز حق برايش نگويد، و از جز او نترسد.پ روشنگرى: ... و اگر نياز دارى از او بخواه دلالت دارد كه سؤال از برادر مسلمان بدى ندارد، و وام و بخشش را شامل شود و خيرى از او تنگ مگير يعنى خيرى كه باو رسد تو را دلتنگ نكند و بقولى يعنى خيرى را از پس مينداز و معنى يكم بهتر است (و بياناتى ادبى و لغوى در باره اين جمله دارد كه ترجمهاش سود عمومى ندارد مترجم).
چون غيبت بمسافرت يا بهر طورى او را واپا در باره مال و خاندان و آبرويش.
پاو از تو است و تو از او يعنى از يك سرشتيد يا بمعنى همراهى كامل در روش و مذهب و شيوه است چنانچه از تفسير قول پيغمبر (ص) در باره على (ع) گفتند كه: على از من است و من از على، و در نهايه در شرح حديث هر كه دغلى كند، از ما نباشد گفته: يعنى بروش و مذهب ما نباشد و بسنت ما دست نينداخته.
تا دلش بدست آرى يعنى كينه و خشمش را خرد خرده با لطف از دلش بدر آرى ...پ و در نسخهاى (سميحته) است يعنى تا طلب كرم و بخشش از او كنى و بسا كه تصحيف است از نسخه يكم، بدليل نسخه چند كتاب (كه نام برده) و چون در معرض كيد باشد از طرف كسى و خواهد باو زيانى رساند در دفاع باو كمك كن، و او را بوى وامگذار تا گويد و بقولى يعنى اگر چاره جويد در دفع بلاء از خودش بوجه مؤثرى كمكش كن، و دور باشد، و در مجالس صدوق است كه: و اگر گرفتار شد باو كمك كن و چاره بجو، و على بن ابراهيم در تفسيرش بسندى از امام ششم آورده كه فرموده: خدا فرض كرده تمحل را در قرآن، گفتم: قربانت تمحل چيست؟
فرمود: اينكه روى و آبرويت گستردهتر باشد از روى و آبروى برادرت و براى او چارهجوئى كنى و اينست تفسير قول خدا (114 سوره النسا) خيرى نيست در بسيارى نجواشان الخ و در كتاب مؤمن است كه اگر گرفتار شد باو بده و از او تحمل كن و كمكش كن.
يكيشان كافر باشد زيرا اگر راست گويد طرف خطاب او بواسطه دشمنى با برادر مؤمن از ايمان بدر است و اگر دروغ گويد گوينده كه تهمت ببرادرش زده بدر باشد، و اين يكى از معانى كفر است در برابر ايمان كامل چنانچه شرحش گذشت و باز هم بيايد ان شاء الله در نهايه گفته در حديث است: هر كه به برادرش گويد: اى كافر كفر باريكى از آن دو باشد زيرا اگر راست گفته كه طرف او كافر است و اگر دروغ گفته خودش كافر شده كه برادر مسلمانش را تكفير كرده و كفر دو صنف است كفر باصل ايمان كه ضد آنست و ديگرى كفر بفرعى از فروع ايمان كه از اصل ايمان بدر نشود و بقولى كفر چهار جور است: كفر انكار كه اصلا خدا را نشناسد و باو اقرار نكند، و كفر جحود مانند كفر شيطان كه خدا را بدل شناسد و بزبان انكار كند، و كفر عناد كه خدا را بدل شناسد و بزبان هم اقرار كند ولى از روى حسد و تجاوز دين او را نپذيرد چون كفر ابى جهل و همگنانش و كفر نفاق و آن اقرار بزبانست و انكار بدل هروى گويد از از هرى پرسيدند كسى ميگويد قرآن مخلوق است او را كافر نامى؟ پاسخ داد آنچه گويد كفر است بازش پرسيدند تا سه بار و همان را پاسخ داد و سپس گفت در پايان: بسا كه مسلمان سخن كفرى گويد.پ و از آنست حديث ابن عباس كه باو گفتند (آيه 44- المائده) هر كه حكم نكند بدان چه
خدا نازل كرده آنان همان كافرانندپ در پاسخ گفت آنها كافرند ولى نه چون كسى كه كافر است به خدا و روز جزا.پ و از آنست حديث ديگر كه قبيله اوس و خزرج بياد آوردند آن دشمنى كه در دوران جاهليت با هم داشتند و بهم شوريدند با شمشير آخته و خدا در باره آنها فرو فرستاد (109 آل عمران) چگونه كافر شويد با اينكه بر شما آيات خدا خوانده مىشود و رسول خدا (ص) در ميان شماها است و اين كفر بخدا عز و جل نبود ولى بمعنى سرپوش نهادن بر الفت و دوستى بود كه بواسطه اسلام در ميان آنها بود.پ و از آنست حديث ابن مسعود كه چون كسى بديگرى گويد: تو دشمن منى يكى از آن دو باسلام كافر شده، مقصود ناسپاسى نعمت اسلام است زيرا خداى تعالى دلهاشان را با هم الفت داده و بنعمت او برادر شدند و هر كه اين نعمت را نشناسد ناسپاسى كرده.پ و از آنست حديث كه: هر كه نكشد مارها را از ترس آتش البته كه كافر شده يعنى كفران نعمت كرده است.پ و از آنست حديث كه: پس ديدم بيشتر اهلش را زنها براى كفر آنها، گفته شد: آيا به خدا كافرند؟ فرمود نه، ولى باحسان ناسپاسند و به عشيره ناسپاسند يعنى احسان شوهران خود را ناسپاسند.پ و حديث ديگر كه: دشنام بمسلمان فسق و نابكاريست و جنگ با او كفر است، و هر كه از پدرش روگرداند كافر شده باشد و هر كه تيراندازى را وانهد كافر شده كه آن نعمتى باشد، و احاديث بدين مضمون بسيار است و اصل كفر در معناى خود پوشيدن چيزيست كه داراى اوست.
و در معنى انماث گفته: يعنى چيزى را در آب فرو كند و باين معنا است حديث على (ع) كه: بارخدايا نهفته ساز دلهاشان را چنانچه نهفته شود نمك در آب، تا گويد ولى خدا يعنى دوستدار او يا كسى كه دوستش دارد يا ياور دين خدا.
تا گويد و باين معنا است (157: البقره) خداست دوست كسانى كه گرويدند و ولى به معنى مطيع هم آمده و به مؤمن گويند ولى الله (يعنى فرمانبر خدا) پايان سخن نهايه.
و كمك كند او را يعنى خدا كمك بمؤمن و بسازد برايش يعنى مهماتش را كفايت كند و مؤمن بر خدا نگويد جز آنكه بداند حق است و از جز خدا نترسد يا مقصود اينست كه مؤمن كمك كند بدين خدا و بدوستانش و براى خدا كار كند و اعمالش خاص او باشد ...پ 44- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: از حق مسلمان بر برادر مسلمانش اينكه چون باو برخورد سلامش كند و او را در بيماريش عيادت كند، و در غيبت او خيرخواه او باشد
پو چون عطسه زند باو عافيت باش گويد، و بپذيرد از او چون دعوتش كند، و بدنبال جنازهاش باشد چون بميرد.
بيان (شرحى از كتب لغت در معنى تسميت عطسهكننده آورده كه در ضمن تفسير بدعاى خير شده و بتفسير از نهايه دعا براى اينكه ژست خوبى يا بد چون عطسه ژست او را زشت كرده و بقولى دعا براى پايدارى بطاعت خداست و تفسير آن به (عافيت باشد) شامل همه اين معانى مىشود مترجم).پ و پذيرش دعوت: در دعوت مهمانى يا هر چه چنانچه پيغمبر (ص) فرمود: اگر بپاچهاى دعوت شوم بپذيرم، يا مقصود اينست كه چون او بخواند پاسخ دهد.پ 45- كافى: بسندش تا ابى مامون حارثى كه بامام ششم (ع) گفتم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟ فرمود: راستش از حق مؤمن بر مؤمن است كه از دل او را دوست دارد، و در مال با او همراهى كند و جانشين او باشد در خاندانش، و يار او در برابر ستمكارش، و اگر حقى دارد در بيت المال و او غائب است بهره او را بستاند برايش، و چون بميرد سر گورش برود، و خود باو ستم نكند و باو دغلى نكند، و خيانتش نكند، و او را وانگذارد و دروغگويش نشمارد و باو اف نگويد، و اگر باو اف گويد دوستى آنها ببرد و اگر باو گويد: تو دشمن منى يكيشان كافر گردد، و اگر او را متهم كند نابود شود ايمان در دلش چنانچه نمك در آب نابود شود.
بيان: جانشينى در خاندان: برعايت و بازجوئى حال آنها و انجام نيازهاشان در صورتى كه غايب شود يا بميرد ...پ 46- كافى: بسندش تا ابان بن تغلب كه گفت: من بهمراه امام ششم (ع) طواف ميكردم كه يكى از ياران ما جلوم درآمد و باشاره از من خواست كه براى نيازى با او بروم و من نخواستم كه امام را وانهم و با او بروم و در ميان طواف باز بمن اشاره كرد و آن حضرت او را ديد و بمن فرمود: اى ابان تو را ميخواهد؟ گفتم: آرى فرمود: او كيست؟ گفتم يكى از ياران ماست، فرمود: با تو هم عقيده است؟ گفتم: آرى، فرمود: با او برو گفتم طوافم را قطع كنم؟ فرمود:
آرى گفتم و اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آرى و من با او رفتم.
و پس از آن نزد آن حضرت رفتم و از او پرسيدم از حق مؤمن بر مؤمن، فرمود: اى ابان آن را وانه و دنبال مكن گفتم: چرا قربانت، فرمود: اى ابان آن را دنبال مكن گفتم چرا قربانت (يعنى دنبال ميكنم) و پيوسته از آن حضرت پاسخ خواستم تا فرمود: اى ابان نيمى از آنچه دارى باو بده سپس بمن نگاه كرد و ديد چه هراسى مرا گرفته و فرمود اى ابان نمىدانى
پكه خدا عز و جل ياد كرده ايثارگران بر خود را؟ گفتم: چرا قربانت، فرمود: چون نيمى از مالت را باو بدهى باو ايثار نكردى هنوز و همانا با او برابر شدى و جز اين نيست كه باو ايثار كنى اگر نيم ديگر را هم باو واگذارى.پ روشنگرى: ... دلالت دارد بر جواز قطع طواف واجب براى انجام حاجت مؤمن چنانچه اصحاب گفتند و با احكامش در كتاب حج بيايد ان شاء الله، و گذشت كه سرگرداندن آن حضرت (ع) از بيان حقوق براى تاكيد و بزرگ نمودن آنست در نظر او و واداشتن بر اداء آنها و سبك نگرفتن آنها است، و گويا راوى اين نكته را ميدانسته كه با نهى آن حضرت از سؤال دست بر نميداشته، آنكه مقام والائى داشته و اطاعت آن حضرت را واجب ميدانسته هراس او را ديد يا شگفت او را و آن حضرت آن را بزدود باينكه گروهى از انصار در زمان رسول خدا (ص) مقدم ميداشته برادران خود را بر خود در آنچه بىاندازه بدان نيازمند بودند و خدا در قرآن آنها را ستود كه فرمود (9 سوره الحشر) و مقدم دارند بر خود و گر چه بدان نياز خاصى دارند تا آنجا كه اگر يكيشان دو همسر داشت يكى را طلاق ميداد و بديگرى شوهرش ميداد.
و ايثار را فرمود باينكه نيم ديگر را هم باو بدهد كه افزون از حق واجب مؤمن است كه ببرادرش ايثار ميكند و گويا كمتر درجه ايثار را يادآور كرده يا مقيد است باينكه نيازمند بهمه آن نيمه بوده است يا مطلق ايثار را تفسير كرده و گر چه مورد آيه اخص از آنست كه مقيد به خصاصه شده.
و بدان كه آيات و اخبار در اندازه بذل مال و آنچه خوبست تعارض دارند برخى دلالت دارند بر برترى ايثار مانند اين آيه و برخى بر برترى ميانهروى چون قول خدا سبحانه (29 اسرى) دستت بگردنت بلند (و هيچ ره) و آن را يكباره مگشا (و همه را بده) تا ملامتزده درمانده نشينىپ و چون فرموده پيغمبر (ص) كه بهتر صدقه آنست كه روى توانگرى باشد، و بسا گفته شود كه آن با گونه گونه بودن اشخاص و احوال گونه گونه شود، و آنكه توكلش بر خدا كامل است در ندارى و سختى شكيبا است ايثار باو شايسته است و هر كه چنين نيست چون بيشتر مردم ميانهروى براى او بهتر است.پ و در برخى اخبار است كه ايثار مخصوص صدر اسلام بوده كه بيشتر ندار بودند و مسلمانها در تنگدستى سپس بآيات اقتصاد و ميانهروى نسخ شده و اين با اين خبر منافات ندارد چون كافى است براى رفع استبعاد راوى همين اندازه كه ايثار در يك زمانى مطلوب بوده ولى نيمه كردن هم بيشتر با ميانهروى ناجور است مگر تفسير شود باينكه زيانى بحال صاحب مال نداشته باشد.
پو در اينجا اشكال ديگريست و آن اينكه اگر با يك مؤمن مالش را دو نيم كرد و بس كرد حق برادران ديگر را ضايع كرده و اگر آن نيم را هم با مؤمن ديگر نيمه كند و باز هم و باز هم براى خودش چيزى نماند مگر تفسير شود باينكه نيم مال را بهمه برادران تقسيم كندپ چنانچه روايت است كه امام حسن (ع) چند بار مالش را با فقراء نيمه كرد، يا حكم مخصوص است بيك مؤمنى كه با او صيغه برادرى خوانده براى خدا چنانچه پيغمبر (ص) سلمان را با ابى ذر برادر كرد و مقداد را با عمار و گروهى از اصحاب خود را كه در درجه دو صف همانند بودند بلكه مىشود بسيارى از اخبار اين باب را بهمين قسم از برادرى تفسير كرد و گر چه برخى از آنها دورند از اين تفسير.پ 47- كافى: بسندش تا عيسى بن ابى منصور كه گفت من نزد امام ششم (ع) بودم به همراه ابن ابى يعفور و عبد الله بن طلحه و آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: اى ابن ابى يعفور رسول خدا (ص) فرمود: شش خصلتند كه هر كه دارد برابر خدا عز و جل است و سمت راست خداست و او گفت: قربانت آنها چه باشند؟ فرمود: مرد مسلمان نخواهد براى برادرش آنچه براى عزيزترين خاندان نميخواهد و با او در ولايت همنصيحت باشد.
ابن ابى يعفور گريست و گفت: چگونه با او در ولايت همنصيحت باشد؟ فرمود اى پسر يعفور چون با تو بدين مقام باشد وادارش كند توجه او و شاد شود از شادى او كه شاد شده، و غمناك شود از غم او كه غمناك شده، و اگر داشته باشد چيزى كه گره كارش گشايد گرهگشائى كند از او و گر نه از خدا برايش آن را بخواهد گويد: و آنگاه آن حضرت (ع) فرمود سه تا از شما و سه تا از ما: بشناسيد فضل ما را، و بدنبال ما گام برداريد، و چشم بسرانجام بداريد، هر كه چنين باشد پيش خدا عز و جل است و پرتو گيرد از نورشان هر كه فرودتر است از آنها و اما آنان كه دست راست خدايند اگر كسانى كه در فرودشان باشند آنها را بينند ناگوار شود زندگيشان بر آنها از فضلى كه در آنها بينند.
ابن يعفور گفت چهشان باشد كه ديده نشوند با اينكه در سمت راست خدايند؟ فرمود:
اى پسر ابى يعفور آنان در پرده باشند از نور خدا بتو نرسيده آن حديث؟ كه رسول خدا (ص) ميفرمود: راستى براى خدا خلقى باشند سمت راست عرش پيش خدا و سمت راست خدا، چهرههاشان سفيدتر از برف است، و درخشانتر از خورشيد برهنه ظهر، و پرسنده پرسد چه كسانند اينان؟ و پاسخ داده شوند اينان كسانيند كه در جلال خدا با هم دوستند.پ روشنگرى: پيش خدا و سمت راست خدا يعنى جلو عرش در سمت راست يا كنايه است از نهايت نزديكى بخدا و قربت منزلت بدرگاهش چنانچه بعضى مقربان پادشاه در برابر او
پخدمت كنند و بعضى در سمت راستش و بسا كه هر دو صف يك گروهند كه گاهى بهر دو وصف ستوده شدند و گاهى بيكى از آنها و آنها اصحاب يمين باشند.
و بسا كه دو گروه باشند و هر كدام شش خصلت را كم و بيش دارند و برخى درجه بالاتر آنها را دارند و آنان اصحاب يمين باشند و برخى كمبود دارند و آنها در برابر باشند، چنانچه خدمتكاران برابر شاه كم درجهترند از آنان كه در سمت راستش نشينند، تا گويد و معنى يكم روشنتر است بويژه در حديث نبوى.پ هم نصيحتى ولايت بمعنى اخلاص در محبت است و بكار بستن آن.
بدين مقام باشد يعنى در دو خصلت را داشته باشد در خواستن و نخواستن.
اينست كه شاد شود يعنى در وقت شادى برادر شاد شود و اين بمعنى اذ آمده چنانچه در قول خداى تعالى (27 سوره الفتح) البته درآئيد در مسجد الحرام چون خدا خواهد.
سه از شما است يعنى اين سه تا كه گفته شد و آنها حب و كراهت و نصيحت بخيرند، و بقولى: شادى و اندوه و كارگشائى و دورى اين تفسير روشن است و آنگاه آن سه كه از آن آنها است (ع) بيان كرده كه آن شناخت فضل ما است بر ديگران بامامت و عصمت و وجوب فرمانبرى از ما، يا نعمتى كه از ما بشما رسد از هدايت و تعليم و نجات از دوزخ و پيوستن به نيكان و دوم اينكه پيرو ما باشيد در هر گفتار و كردار و در هيچ چيزى خلاف ما نكنيد و سوم اينكه چشم بر انجام اندازيد كه ظهور قائم ما است و برگشت دولت و حكمرانى بما در دنيا و يا در ديگر سرا نيز چنانچه خداى تعالى فرموده (83: القصص) و سرانجام از آن پرهيزكارانست هر كه اين شش خصلت را دارد پرتو گيرد از نورشان كسانى كه فرودتر از آنهايند در درجه نورى كه تابد در تيرگى قيامت، يا كنايه است از بهرهمندى آنان بشفاعت و كرامت آنها بدرگاه خدا.پ و ظاهر اين تعبيرات اينست كه اين دو گروه از هم جدا باشند و گر چه مىشود يكى باشند كه دو وصف دارند گاهى در برابر خدا و گاهى در يمين خدا يا يمين عرش.
در جلال خدا با هم دوستند يعنى براى جلال خدا دوست همند نه براى اغراض دنيوى.
و در برخى نسخهها در حلال با هم دوستند كه خدا بآنها داده است كه لفظ حلال بىنقطه بجاى جلال يا جيم آمده (و حديث را بدين معنا با نقطه ديگر از قول طيبى آورده و از قول نووى).پ 48- كافى: بسندش تا محمد بن عجلان كه من نزد امام ششم بودم و مردى نزد آن حضرت آمد و سلام كرد و آن حضرت از او پرسيد برادرانت را چگونه پشت سر نهادى؟ گويد: بسيار آنها
پرا ستود و خوب شمرد و پرمدحشان كرد، آن حضرت چگونه است ديدار توانگرانشان از مستمندانشان پاسخ داد كه اندك است فرمود: چگونه است حضور توانگرانشان نزد فقراشان؟ گفت كم است فرمود: چگونه است بخشش توانگرانشان به فقراشان؟ در پاسخ گفت: اخلاقى را ياد ميكنى كه بسيار نزد ما كمند گويد: پس فرمود (ع) چگونه اينان پندارند كه شيعه هستند. بيان: ... عيادت بمعنى مطلق ديدار هم آمده، در نهايه گويد در حديث است كه او زنيست بسيار عواد دارد يعنى زوار و ديداركننده (و در الفاظ روايت شرح ادبى دارد كه ترجمهاش سود عمومى ندارد مترجم).پ 49- كافى: بسندش تا ابى اسماعيل كه بامام باقر (ع) گفتم: قربانت راستى كه شيعه نزد ما بسيارند فرمود: آيا توانگر توجهى به فقير دارد، و آيا نيكوكار از بدكردار گذشت ميكند و با هم همراهى دارند؟ گفتم: نه، فرمود: اينان شيعه نباشند، شيعه آنست اين كارها را بكند.پ 50- كافى: بسندش تا امام پنجم (ع) كه ميفرمود: ياران خود را بزرگ شماريد و بآنها احترام نمائيد، و با هم با چهره عبوس روبرو نشويد، بهم زيان نزنيد و بهم حسد نورزيد، و از بخل بپرهيزيد، و بنده مخلص خدا باشيد.پ 51- كافى: بسندش تا سعيد بن حسن كه امام باقر فرمود: كسى از شماها (شيعه) مىآيد نزد برادرش و دست در كيسه او برد و باندازه نياز از آن برگيرد و او جلوش را نگيرد؟ من همچو چيزى در ميان خودمان خبر ندارم آن حضرت فرمود: در اين صورت چيزى در ميان نيست گفتم: در اين صورت دچار هلاكند؟ فرمود: هنوز خرد كاملى بآنها داده نشده.پ بيان: چيزى نيست يعنى ايمانى در دست ندارند يا آداب ايمان ندارند و گويا سئوالكننده معنى يكم را فهميده و گفته: در اين صورت هلاكت است يعنى عذاب آخرت دارند و آن حضرت از طرف اكثر شيعه عذر خواسته باينكه هنوز عقل كامل ندارند و تكليف باندازه درجه عقل است چنانچه گذشت كه: همانا خدا خرده گيرد بر بندهها باندازه عقلى كه بآنها داده، يا مقصود اينست كه هنوز آداب خود را از ائمه عليهم السلام نياموختند و معذورند چنانچه اخبار گذشته و آينده بدان اشاره دارند چرا كه در مقام اول حقوق را براى آنها بيان نميكردند بعد از اينكه براى شما عمل بدانها دشوار است، و آن اشاره دارد باينكه با ندانستن آنها كم و بيش معذورند.
و بقولى مقصود ادب كردن سائل است كه فرق ندانسته ميان آنچه كمال ايمانست و با نبودنش كمال ايمان نيست نه اصل آن با اركان ايمان و فرائض آن كه با نبود آن ايمان نابود است يا مايه سزاى كيفر است و اين توجيه دور از باور است ...
پ52- كافى: بسندش تا معلى بن خنيس كه پرسيدم از امام ششم (ع) از حق مؤمن فرمود هفتاد حق است و من جز بهفت از آن تو را خبر ندهم زيرا بر تو نگرانم و ميترسم كه همه را تحمل نكنى، گفتم: آرى ان شاء الله آن حضرت فرمود: سير نباش و او گرسنه و پوشيده نباش و او برهنه، و راهنماى او باشى، و پيراهن تنش كه پوشد و زبانش كه بدان سخن گويد، و دوست دارى برايش هر چه براى خود دوست دارى، و اگر خدمتكارى دارى بفرستى تا بسترش را بگسترد، و شبانه روز بكوشى در نيازهاى او، و چون چنين كنى دوستى خود را بدوستى ما پيوستى و دوستى ما را بدوستى خدا عز و جل.پ روشنگرى: آن را تحمل نكنى يعنى بدان عمل نكنى يا خوب نپذيرى، و گفتهاى كه گوينده بداند شنونده بدان عمل نكند يا سبب ترديد و سستى او در اعتقاد گردد برخى از آن را وانهد و اگر چه مىشود كه آن حضرت در وقت ديگر آنها را باو بگويد يا اينكه همه در ضمن آنچه گفته وجود دارند و از تفصيل آنها خوددارى كرده چنانچه از برخى اخبارى كه بطور كلى وارد است بسيارى از آنچه در اخبار ديگر شرح داده شده استنباط شود، و نسبت بدان چه ذكر كرده مىشود كه دريغ كردن براى تاكيد و تشويق بعمل باشد چنانچه دانستى، و مىشود هفتاد حق را از مجموع اخبار وارده در اين باب استنباط كرد.
پيراهن تن يعنى محرم اسرار و بنهايت وابسته باو و اين تعبير شايانيست در زبان عرب و عجم، يا مقصود اينست كه عيب پوش او باشى، و بقولى يعنى آزار را از او دفع كنى چنانچه پيراهن جلو گرما و سرما را بگيرد و اين تفسير بعيد است زبان او باشى يعنى اگر نتواند يا غايب باشد از طرف او سخن بگوئى با رضايت او ...
پيوستى ولايت خود را (با ذكر چند تفسير گويد) و حاصلش اينست كه اگر چنين كنى براى خود فراهم آوردى دوستى او را و دوستى ما را و دوستى خدا عز و جل را، و بسا كه مقصود از ولايت در همه مراتب يارى باشد و احتمالات ديگر هم دارد.پ 53- كافى: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمانست باو ستم نكند و او را وانگذارد و باو خيانت نكند، و بر مسلمانان لازم است كه بكوشند در پيوست با هم و بر هميارى با مهرورزى با هم و همراهى با حاجتمندان، و توجه بهمدگر تا بوده باشيد چنانچه خدا عز و جل بشما فرموده ميان خود مهربان باشيد بهم ترحم كنيد غمناك باشيد براى آنچه در دسترش شما نيست از امورشان بر آن روشى كه گرد انصار گذراندند در عهد رسول خدا (ص).
بيان: هميارى با مهرورزى يعنى كمك بهم از روى مهربانى، و در نسخهاى بجاى لفظ تعاون تعاتو آمده است يعنى هم پيمان باشيد در آن.
پچنانچه خدا فرموده: (در آيه 29 سوره الفتح) محمد رسول خدا است و آنان كه با اويند سخت گيرند بر كفار و مهربانند در ميان خود اشاره دارد كه معنى اين آيه فرمان بدين خصلتها است چون در مقام ستايش است و لازمه آن امر بدانهاست و باينكه امرى كه از آن فهميده شود مخصوص به صحابه پيغمبر (ص) نبوده.
و بقولى اشاره است بقول خداى تعالى (آيه 17 سوره البلد) وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ و يكم روشنتر است.
غمناك باشيد بدان چه دسترسى نداريد يعنى از آنچه درمانده باشيد از جبران آن از امر مسلمانان يا از آنچه از شماها دور است و كمك شما بآن نرسد، يا از آنچه بىاطلاعيد (و ترجمه شامل همه اين موارد مىشود مترجم).
روش انصار در همه فقرات گذشته است نه خصوص اخير چنانچه گفته شده و اشاره دارد كه آيه در باره انصار و ستايش آنها است و مفسران اين نكته را نگفتند، و بسا كه اين اوصاف در اكثر انصار بوده گر چه در كمى از مهاجران چون امير مؤمنان و سلمان و همگنانش كاملتر بودند طبرسى ره (درج 10 ص 127) مجمع البيان گفته: بقول حسن سختگيرى آنان بر كفار تا آنجا رسيد كه بجامه آنها هم بر نخورند و تنشان بتن آنها نرسد، و مهربانى ميان خودشان تا آنجا كه مؤمنى ديگرى را ديدار نميكرد جز آنكه با او دست ميداد و او را در آغوش ميكشيد پايان سخن طبرسى ...پ 54- كافى: بسندش تا پيغمبر (ص) كه فرمود: حق است بر مسلمان كه چون قصد سفرى كند به برادرانش اعلام كند و بر اخوان هم حق است كه چون باز آيد بديدن او روند.
بيان: اشاره دارد كه اگر بآنها خبر ندهد هنگام سفر رفتن بر آنها لازم نيست كه در باز گشت از او ديدن كنند و اگر چه اشاره ضعيف است.
آنان كه چون تنها مانند ذكر خدا كنند، ما چون ياد شويم خدا ياد شده، و چون دشمن ما ياد شود شيطان ياد شده.
بيان: ... ما چون ياد شويم يعنى ياد ما هم در شمار ياد خدا باشد زيرا ياد اوصاف و كمالات امامان و نشر علوم و اخبارشان شكر بزرگتر نعمت خداى تعالى و بهترين عبادت او است، يا چون خوب بخدا پيوستهاند ذكرشان ذكر خدا باشد و ذكر دشمنشان ذكر شيطانست زيرا ياران اويند و اگر بخوبى ياد شوند گويا شيطان بخوبى ياد شده و اگر آنها را لعن كنند ثواب لعن بر شيطان را دارد.پ 56- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: از هم ديدن كنيد زيرا در ديدار شماها
پدلهاتان زنده شود، و احاديث ناگفته شود و احاديث شما را بهم مهربان كند و اگر آنها را بكار بنديد براه رشد رفته و نجات يافتيد و اگر آنها را رها كنيد گمراه شويد و هلاك شويد، آنها را بكار بنديد كه من ضامن نجات شما هستم.پ بيان: دلها زنده شود زيرا سبب ياد امامت شود و علوم ائمه و زندگى دلها بعلم و حكمت است.پ 57- كافى: بسندش تا عباد بن كثير كه بامام ششم (ع) گفتم: من بيك داستانسرا گذر كردم كه ميگفت: اين مجلسى است كه نشيننده در آن بدبخت نشود، امام فرمود: بسيار بسيار پرتند (از در گشاد ساز پف ميكنند) خدا را فرشتهها است جهانگرد جز كرام كاتبين (نويسندگان اعمال چون گذر كنند بمردمى كه ياد ميكنند محمد و آل محمد را (ص) گويند ايست كنيد كه شما بمقصود خود رسيديد، و بنشينيد و با آنها بفهمند و چون برخيزند از بيماران آنان عيادت كنند، و بر سر جنازههاشان حاضر شوند، و از حال غائبان آنها بازرسى كنند، اينست آن مجلسى كه بدبخت نشود كسى در آن.
بيان: داستانسرا مقصود گوينده داستانهاى دروغ و ساختگى است (رومان) و ظاهر بيشتر فقهاء اينست كه گوش دادن بآنها حرام است چنانچه بر آن دلالت دارد قول خداى تعالى (41: المائده)، هر گوش دهندهاند بدروغ) و مىتوان گفت در اينجا مقصود واعظان سنى و حديث گويان آنها هستند، زيرا آنها هم چنين باشند.
بدبختى ندارد بدان يعنى از خير بىبهره نباشد هر كه با آنها نشيند (و بعد از تفسير لفظ شقى از قول راغب گويد: كه چنانى كه سعادت و خوشبختى دو جور است: اخروى و دنيوى و دنيوى آن هم سه جور است: روحى و بدنى و در امور خارجى همين طور شقاوت هم سه جور است: و بقول بعضى شقاوت بجاى تعب و سختى كشيدن آمده ...
(سپس شرحى در تفسير ضرب المثل عربى آورده كه در حديث آمده و مقصود از آن خطا در تشخيص مورد قضاى حاجت است و ما آن را به يك ضرب المثل فارسى ترجمه كرديم و چون شرح آن سودى نداشت از ترجمه آن درگذشتيم مترجم).
با آنها بفهمند در نسخه آمده كه: با آنها موافقت كنند يعنى آنها را تصديق كنند يا در گفتگوى آنها شركت كنند.پ 58- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: برخى فرشتههاى آسمان سركشند بيكى يا دو تا و سه تا كه ياد ميكنند فضائل آل محمد (ص) را فرمود: ميگويند ننگريد اينها را با اينكه اندكند و دشمن بسيار دارند فضل آل محمد را بزبان آرند؟ و گروه ديگر از فرشتهها گويند:
پاين فضل خداست كه ميدهد آن را بهر كه خواهد و خدا داراى فضل بزرگى است.
بيان: ذكر يك تن باين ست كه براى ديگران ميگويد يا با خود ميگويد و پيش خود فكر آن را ميكند ...پ 59- كافى: بسندش تا امام باقر (ع) كه ميسر گويد: بمن فرمود: شما شيعه خلوت ميكنيد و حديث ميگوئيد در باره آنچه ميخواهيد؟ گفتم: آرى بخدا در خلوت نشينيم و حديث گوئيم در آنچه خواهيم، فرمود: آگاه باش كه من دوست دارم كه در پارهاى از اين موارد با شما باشم، بخدا كه بوى شما و جانهاى شما را دوست دارم، و راستى كه شما بدين خدا و دين فرشتهها باشيد پس با ورع و كوشش بمن يارى دهيد.
بيان: آنچه خواهيد يعنى از فضائل ما و مذمت و لعن دشمنان ما و روايت احاديث ما بىتقيه و ترس از دشمن دوست دارم با شما باشم براى تشويق و بو كنايه است از عقيده و نيت خوب چنانچه بيايد ذكر اينكه چون مؤمن قصد طاعت خدا كند فرشته از او بوى خوشى استشمام كند، و جان يا نسيم خوب كنايه است از گفتار خوب (و بعد از تفسير لفظ روح بقول قاموس گويد:) يارى براى شفاعت و سرپرستى بورع از گناهان و كوشش در فرمانبرى.پ 60- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: گردهم نيايند سه مؤمن و بيشتر جز اينكه بشمار آنان فرشته همراه آنها گردد تا اگر دعاى خير كنند آمين گويند و اگر از شرى پناه جويند آنها از خدا خواهند كه آن را از ايشان بگرداند و اگر خواستار حاجتى شوند فرشتهها واسطه گردند بدرگاه خدا و بر آوردنش را از او بخواهند، و گرد هم نيايند سه تن از منكران حق جز كه حضور يابد با آنها ده برابر از شياطين، و اگر سخنى گويند با آنان در گفتگو شوند و اگر بخندند با آنها بخندند، و اگر بدوستان خدا بد گويند با آنها هم آواز شوند، و اگر مؤمنى به آنها گرفتار شد چون در اين گفتگوها افتند بايد برخيزد و شريك و همنشين شيطان نباشد، زيرا چيزى با خشم خدا عز و جل تواناى برابرى ندارد، و چيزى لعنت خدا را بر نگرداند سپس فرمود (ع) و اگر نتواند بر خاست از دل منكر آن باشد و بمحض توانائى گر چه به اندازه دوشيدن گوسفندى يا زمان فاصله دو دوشش شتر باشد برخيزد.پ روشنگرى: ... دعاى خير: آنچه مايه سعادت آخرت است چون توفيق براى عبادت و درخواست بهشت يا پناه بردن از دوزخ و مانند آنها يا شامل دعا براى امور مباح دنيوى هم باشد چون طول عمر و فزونى مال و فرزند و مانند آن و اين براى كنارهگيرى از درخواست امور نارواست، و همچنين شر شامل شرور دنيا و آخرت است و بسا كه درخواست حاجت در باره امور دنيا است و پيش از آن در باره امور آخرتست.
پتا گويد: چون در اين گفتگوها كه بدگوئى از امامان باشند افتند بر خيزد اشاره است بقول خداى تعالى (140 سوره النساء) در قرآن بشما فرود آمده كه چون بشنوند بآيات خدا كفر ورزند و آنها را بمسخره گيرند با آنها ننشينيد تا گفتگوى ديگر كنند زيرا شما در صورت همنشينى مانند آنها باشيد راستى كه خدا همراه كنند منافقان را و كافران را در دوزخ با هم.پ على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: آيات خدا همان امامانند (ع)، و در تفسير عياشى است از امام رضا (ع) در تفسير اين آيه كه فرمود: كه چون شنيدى كسى حق را انكار كند و دروغ شمارد و باهلش بد گويد از نزد او بر خيز و با او همنشين مباش و اينكه فرمود: در اين صورت شما مانند آنهائيد بقولى يعنى در كفر، اگر راضى بدان باشيد و اگر نباشيد در گناه مانند آنها باشيد چون بانكار و روگردانى از آنها توانائيد و نيز خدا سبحانه فرمود: (68:
سوره الانعام) و چون ديدى كسانى كه در افتند در آيات ما (ببدگوئى) روگردان از آنان تا گفتگوى ديگر كنند (و بسا كه آيه يكم كه بشما گفته شده و فرود آمده چون شنيديد بآيات خدا كفر ورزند تا آخر بهمين آيه اشاره باشد زيرا كه در سوره الانعام است كه مكيه است و آن در سوره النساء كه مدينه است مترجم).پ چيزى با آن برابرى نتواند يعنى كه آن را دفع كند يا تاب آن را آورد و تحمل آن كند و اين روايت و آن دو آيه دلالت دارند بر وجوب برخاستن مؤمن و جدا شدن او از دشمنان دين چون كه نكوهش كنند اولياء خدا را، و بر اينكه نشستن با آنها موجب دچار شدن بخشم و لعنت است، بلكه ظاهر آيه دلالت بر اينكه مانند آنها باشد در فسق و نفاق و كفر، و در آن شكى نباشد با اعتقاد روا بودن آن و رضاى بدان و اگر نه ظاهر برخى روايات اينست كه هلاكتى اگر فرود آيد او را فراگيرد ولى در آخرت بفضل خدا نجات يابد، و ظاهر برخى رواياتست كه چون لعنت فرود آيد همه حاضران مجلس را فراگيرد، و احوط ترك همنشينى با ظالمان و دشمنان خداست در صورتى كه ضرورتى نباشد.
سپس بيان كرد تكليف او را اگر قادر بر جدائى از آن مجلس نباشد بواسطه تقيه يا چيز ديگرى باينكه فرمود: اگر نتواند برخاست بدل منكر آن باشد و گر چه زمان كمى هم باشد كه از آن بزمان دوشيدن گوسفندى تعبير كرده و كمتر از آن باندازه فاصله دو دوشش شير شتر.پ 61- كافى: بسندهاى پيش تا ابى المغرا كه شنيدم امام هفتم (ع) ميفرمود: چيزى ابليس و لشكريانش را سركوبتر نكند از ديدار برادران دينى از يك ديگر براى رضاى خدا، و فرمود: دو مؤمن بهم برخورند و ذكر خدا كنند و سپس ياد فضيلت ما خاندان نمايند و در چهره ابليس تيكه گوشتى نماند جز اينكه چروك افتد تا اينكه جانش از سختى دردى كه كشد
پفرياد بدادم برسيد بر آورد و فرشتههاى آسمان و خازنان بهشت آن را حس كنند و باو لعنت كنند تا هيچ فرشته مقربى نماند جز كه او را لعنت كند تا بماند دفع شده و وامانده و رانده شده.