قرآن مجيد
پالبقره (آيه 130) و كيست كه از كيش ابراهيم رو برگرداند جز آنكه خودش را نابخرد شمارد.
اخبار باب
پ1- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه سفاهت پست است سرافرازى كند بر زير دست خود و فروتن باشد براى بالا دستش.پ بيان: سفاهت كم خردى و شتاب كردن بگفتار بد و كردار بد است بىانديشه و سنجش
آنپ و بقول نهايه پريشاندلى و نادانى است (و بعد از اعراب و احتمالات لفظ خلق لئيم گويد) بقولى سفاهت گاهى برابر حكمت آيد كه اعتدال قوه عقل است و نفس آدمى را به مسخره كردن و سبكسرى و بيتابى و چاپلوسى و شادى بر دردمندى ديگران كشاند و بحركاتى پريشانى و گفتار و كردارى بر خلاف خردمندان كه از نادانى است و گاهى در برابر بردبارى آيد كه اعتدال قوه غضبيه است و اثر آن كوبيدن و زدن و دشنامگوئى و تندى و سلطهجوئى و چيرگى و بزرگى خواهى است كه افراط در آن قوه باشد و دور نيست كه از فساد در قوه شهويه بتراود.
من گويم: ظاهرا در اينجا مقصود همان برابر بردبار است چنانچه در حديث جنود عقل و جهل گذشت.پ 2- كافى: بسندش تا امام كاظم (ع) در باره دو كسى كه بهم دشنام دهند فرمود:
آنكه شروع كرده ستمكارتر است و گناه طرفش را با گناه خود بگردن دارد تا طرفش باو تعدى نكند.پ بيان: آغازكننده ستمكارتر است و گرچه ديگرى هم ستم كرده ولى ستمش سختتر است كه آغاز كرده يا اينكه جواب طرف بطور مجاز ستم گفته شده تا مظلوم تعدى نكند:
اين خبر در باب سباب آيد با اختلافى در آغاز سند و در آنست كه تا از مظلوم عذر نخواهد و گناه مظلوم بىتعدى تقديريست نه واقعى و مؤيد اين حديث است روايت مسلم در صحيح خود از پيغمبر (ص) دو دشنام ده بهم هر چه گويند بگردن آنست كه آغاز كرده هر گاه مظلوم تجاوز نكند باو (و بعد از نقل توضيحى از طيبى گويد) راوندى در ضوء الشهاب خود در شرح اين خبر گفته: سب دشنام زشت است و انگشت پهلوى ابهام را سبابه گفتند چون بدان بدشنام اشاره شود چنانچه آن را مسبحه گويند كه با آن تسبيح گردانى شود، ميفرمايد هر چه دو دشنام گو بهم گويند كفرش برگردد بآن كه شروع كرده چون سببش بوده و گر نه نكرده و بد نبود و آنكه جوابگوست سرزنشى ندارد چنانچه خداى تعالى فرمود (41- الشورى) و كسى كه كين كشد پس از ستمديدن بر آنان گناهى نباشد با اينكه بر دشنامخورده لازم است تحمل و بردبارى كند و آتش را با آتش خاموش نكند كه دو آتش سوزندهترند و بر دشنامگو سخت گرفته و همه گناه را بر او بار كرده كه سببش بوده و اگر دشنامخور از اندازه تجاوز كند گناه بر هر دو است.
(تا پس از توضيح گويد) تجاوز در جواب گاهى با تكرار است چنانچه آغاز كن گويد:
اى سگ و او دوباره باو گويد و گاهى بدشنام بالاتريست چنانچه باو گويد اى گربه و او جواب
دهد اى سگپ چون رد بجاى قصاص است و بايد بمانند آن باشد و بسا كه جواب گو حق خود را از طرف ساقط كند و حق خدا بر او بماند چون اقدام بدان كرده و دور نيست كه تحمل آغازكننده مخصوص باين باشد كه جواب بدروغ نباشد و يا اينكه دشنام بقذف و نسبت به زنا نباشد و اگر با دروغ جواب دهد چنانچه باو گويد اى دزد و راست گويد و جواب دهد اى دزد بدروغ يا اينكه باو گويد: اى زانى و در جواب گويد: توئى زانى ظاهر اينست كه گناه جوابگو بر خود او است و خلاصه انتقام جائز در صورتيست كه دشنام متعارفى باشد كه براى تاديب گويند چون احمق و جاهل، ظالم و مانند اينها كه جواب آن گناهى ندارد و گناهش بر آغازكننده است.
من گويم: آيات و اخبار دلالتكننده بر جواز معارضه بمثل بسيارند چون آيه (194 سوره البقره) هر كه بشما تجاوز كرد طبرسى گفته: يعنى ستم كرد، تجاوز كنيد باو باندازه تجاوزش بر شما و مقابله بمثل كنيد و عوض تجاوز حقيقى نيست و چون عوض آنست آن را تجاوز ناميده و اگر چه آن جور است و اين عدل چون از جنس آنست و باندازه آن و بمانند آن ضرر است پس عوض مانند آنست در جنس و اندازه و وصف، گفته: و آيه دلالت دارد بر اينكه، هر كه چيزى غصب كند و نابود كند بر او لازم شود مانندش را بدهد بهمان صورت اگر مثلى باشد و بحسب معنى اگر قيمتى است نه مثلى.
محقق اردبيلى ره گفته: از خدا بترسيد بكنارهگيرى از گناهان و ستم نكنيد و جلو مجازات را نگيريد و در مجازات از مثل و اندازه حق خود فراتر نرويد و دلالت دارد كه بايد براى مجازات و قصاص تسليم بود و بر اينكه بر غاصب واجب است رد مثل يا قيمت، و حرام است امتناع از آن و جائز است گرفتن آن بلكه واجب است اگر تركش اسراف باشد و خوب نباشد و حرام است فراتر از اندازه در عين و يا وصف بلكه تجاوز در نحوه اخذ و دور نيست جواز اخذ عوض پنهانى يا علنى بىرضاى بدهكار اگر خودش ندهد چنانچه فقهاء در باب تقاص گفتند، و دور نيست كه تعذر اثبات حق نزد حاكم شرط نباشد و اذن حاكم هم شرط نباشد بلكه خودش اختيار دارد و همچنين است غير مال و رواست عوض هر آزارى بىاذن حاكم و اثبات نزد او چنين است قصاص مگر در جنايت و ضربى كه اندازهاش محفوظ نباشد يا دشنامى كه گفتن آن جائز نيست چون نسبت زنا و نيز دلالت دارد بر آن قول خدا (آيه 126 سوره النحل) و اگر كيفر خواهيد بمانند همان باشد كه كيفر ديديد در مجمع البيان گفته: بقولى نازل است در باره بريدن مشركان اندام شهيدان احد و حمزه (رضى) كه مسلمانان گفتند اگر خدا ما را بر آنها مسلط كرد اندام زندههاشان هم ببريم بعلاوه
از مردههاپ و بقولى آيه فرا گيرد هر ستمى را چون غصب و مانندش كه بمثل آن مجازات شود و اگر شكيبا شويد بهتر است براى صابران يعنى ترك مكافات و قصاص كنيد و تلخى آن را بچشيد براى صابران بهتر است.
و باز دليل آنست قول خدا سبحانه (39- الشورى) و آنان كه چون ستمى بآنها رسد كين كشند در مجمع است كه يعنى از آنان كه بر آنها ستم كردند بىتجاوز و بقولى خدا مؤمنان را دو دسته كرده صنفى كه بخشند و فرموده و چون بخشم آورندشان درگذرند، و دستهاى كه كين كشند، سپس خدا اندازه كين را ياد كرده و فرموده سزاى بدى بمانند آن بديست و بقولى مقصود جواب بديست چون گفت: خدا رسوات كند بگو خدا تو را رسوا كند بىتجاوز و بقولى مقصود قصاص است در زخم زدن و خونريزى و دومى را بمناسبت بدى ناميده و هر كه بگذرد و سازش كند اجرش بر خداست يعنى مؤاخذه نكند و كار را به پروردگارش گزارد ثوابش بر خداست و دوست ندارد ستمكاران را و هر كه كين كشد پس از ستمديدنش گناه و كيفرى ندارد و همانا گناه و كيفر بر آنهاست كه آغاز ستم كنند بر مردم و تجاوز كنند در زمين بناحق آنانند كه عذاب دردناك دارند و كسى كه صبر كند و براى خدا سختى كشد و درگذرد و كين نكشد براستى كه آن صبر و گذشت در كارهاى پا بر جا است كه خدا فرموده و نسخ نشده و بقولى عزم امور آنچه بالاترين ثواب دارد.
محقق اردبيلى قده پس از ذكر برخى آيات گفته: دلالت دارند بر جواز قصاص در جان و اعضاء و زخم زدن بلكه جواز عوض دادن تا برسد بزدن كتكخورده و دشنام گفتن دشنام شنيده بمانند آنچه شده، و بيرونست آنچه عوض و قصاص در آن روا نيست، چون شكستن استخوان و زخم زدن و كتك در جايى كه خوف تجاوز دارد و در قذف و موارد ديگر بجا ماند، و باز هم دلالت دارد بر جواز بىاذن حاكم و اثبات نزد او بىنياز بگواه و جز آن و دلالت دارند بر عدم جواز تجاوز از اندازه آنچه شده و بر حرمت ستم و تعدى، و بر حسن گذشت و بىانتقامى و اينكه آن را ثواب عظيم است پايان.
و گويم: سخن بعضى اصحاب اشاره دارد كه عوض دادن روا نيست و عوض دهنده هم بايد تعزير شود چنانچه از راوندى گذشت و شهيد ثانى ره در شرح قول محقق، بقولى كافر در برابر بدزبانى بلقب پرانى و سرزنش به بيماريها تعزير ندارد مگر ترس پديد شدن فتنه باشد كه امام بهر راهى داند آن را بر اندازد گفته: قول به تعزير نداشتن كافر بر آن امور با اينكه مسلمان بايد تعزير شود بدان مشهور است ميان اصحاب بلكه بسيارى در آن نقل خلاف نكردند و گويا وجهش اينست كه دشنام و هجو از طرفين عوض هم شوند چنانچه از
دو مسلمانى كه همدگر را قذف كنند ساقط شودپ و براى اينكه حد بكافر نزنند و احكام را بر آنها جارى نكنند و اين مورد اولى است و بديگران حكم را نسبت داده براى اعلام باينكه خود قبول ندارد براى اينكه كار حرامى است و فاعلش مستحق تعزير است و اصل اينست كه با عوض دادن طرف بمانندش ساقط نشود بلكه هر كدام بايد سزاى خود را بينند و سقوطش دليل ميخواهد چنانچه سقوط از دو كسى همدگر را قذف كردند نص خاص دارد پايان كلام شهيد ره و سستى آن پس از گفته ما نهان نيست، و اما روايت ابى مخلط سراج از امام صادق (ع) كه قضاوت كرد امير مؤمنان در باره كسى كه ديگرى را زاده ديوانه خواند و او هم گفتش توئى زاده ديوانه باينكه بدشنام خورده اولى فرمود: بطرفش بيست تازيانه بزند و گفتش كه تو هم مانند آن را بدنبال انجام خواهى داد و چون او تازيانه را زد آن را بتازيانه خورده داد و او هم بيست تازيانه بطرف خود زد تا هر دو كيفر شده باشند و مىشود كه اين تعزير براى نام بردن پدر و دشنام او باشد نه آنكه روبرو بوده، بينديش.پ 3- كافى: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: سفيه نباشيد زيرا امامان شما سفاهت نكنند و هم آن حضرت فرمود: هر كه سفيه را به سفاهت عوض دهد بخود پسنديده كه با او برابر باشد.پ بيان (پس از شرح لفظ گويد) اينكه فرمود زيرا امامان شما سفيه نيستند براى تشوبه پيرويست و اشاره باينكه اگر سفاهت كنيد آن را بامامتان بندند چنانچه كار شاگرد را به ادب آموز و هم آن حضرت فرمود بسا كه دنباله خبر باشد و بسا خبر ديگر بىسند ....پ 4- معانى الاخبار: بسندش تا حارث اعور كه على (ع) در جواب سؤال پسرش حسن (ع) كه از او پرسيده كه سفه چيست فرمود: پيروى از دونان و مصاحبت با گمراهان.پ 5- خصال: بسندى تا امام ششم كه پرسيده شد از سفله و فرمود: كسى كه مىنوشد و طنبور زند.پ 6- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: سه تا باشند كه اگر ظلم به آنها نكنى بتو ظلم كنند، پست فطرتان، و زنت و خدمتكارت (مانند غلام و كنيز مترجم).پ 7- همان بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: پنج كس چنانند كه ميگويم: بخيل راحت ندارد، حسود كامياب نيست، و خسته وفاء ندارد، دروغگو مردانگى ندارد، و سفيه آقا نشود.پ 8- امالى طوسى: بسندش تا فضيل بن عياض كه پرسيدند از ابن مبارك، مردم كه باشند؟ گفت: دانشمندان، پادشاهان كه باشند؟ گفت: زاهدان، دونان كيانند؟ گفت:
آنان كه با دين خود ميخورند.پ 9- معانى الاخبار: از امام صادق (ع) كه هر كه باك ندارد چه گويد و چه در باره او گويند شريك شيطانست.پ 10- خصال: در اربعمائه، امير مؤمنان (ع) فرمود: از دونان حذر كنيد كه از خدا عز و جل نترسند كشندگان پيغمبران و دشمنان ما در ميان آنها باشند.پ 11- از امام هادى در تحف العقول كه هر كه خود را خوار دارد از شرش آسوده مباش.پ 12- سرائر: از على (ع) كه مردى نزد عمر آمد و گفت: زنش با او ستيزيد و باو گفت: اى پست و جوابش داد كه اگر پست باشد او طالق است عمر گفت: اگر دنبال داستانگوها رود و ولگردى كند و بدر خانه شاهان آيد زنش مطلقه شده امير مؤمنان فرمود: چنان نيست كه عمر گفته و عمر باو گفت: برو نزد على (ع) و هر چه بتو فتوى داد بشنو و عمل كن و نزد آن حضرت آمد و فرمودش اگر كسى باشى كه باك ندارد چه گويد و چه در باره او گويند پستى و گر نه بر تو چيزى نباشد.پ 13- سرائر: پرسيده شد ابو الحسن (ع) از سفله فرمود: آن كسى كه در بازار ميخورد.