آيات قرآن: 1- (در سوره بقره آيه 83) و چونان كه ستانديم از بنى اسرائيل پيمان بر اينكه نپرستند جز خدا را و بر احسان به پدر و مادر.
2- در انعام (151) بگو بيائيد تا بر شما بخوانم آنچه را كه حرام كرد بر شما پروردگار از اينكه انباز نسازيد چيزى را و بپدر و مادر احسان كنيد و نكشيد فرزندانتان را از ندارى، ما هستيم كه روزى دهيم شما را و آنان را.
3- در سوره توبه (آيه 23) ايا كسانى كه ايمان آورديد برنگيريد پدرانتان را و برادرانتان را اولياء خود اگر برگزينند كفر را بر ايمان و هر كه از شما بدانها پيوندد آنان همان ستمكارانند 24- بگو اگر باشند پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و عشيرهتان و دارائيها كه بدست آورديد و تجارتى كه از كسادش ترسانيد و خانههاى نشيمن كه پسنديد محبوبتر نزد شما از خدا و رسولش و جهاد در راهش پس درنگ كنيد تا خدا فرمانش را بر شما برآورد و خدا رهنمائى نكند مردم بزهكار را.
4- سوره اسراء (آيه 23) فرمان داد پروردگارت كه نپرستيد جز او را و احسان به پدر و مادر را چون كه نزد تو پير شوند يكيشان يا هر دو برويشان اف مگو و اندهشان نكن و سخن محترمانه بآنها بگو.
پ24- و تواضع كن در برابر آنان با مهربانى و بگو پروردگارا بدانها مهربان باش چنان كه مرا با مهربانى پروريدند.
25- پروردگارتان براز دلتان داناتر است اگر شايسته باشيد راستش كه او بر توبهكاران بسيار آمرزنده است.
سوره مريم (14) و احسان بپدر و مادرش و نبود زورگو و گنهكار. 32- فرمود و احسان بمادرم و نساخت مرا زورگو و بدبخت.
6- سوره العنكبوت (آيه 8) و سفارش كرديم آدمى را در باره پدر و مادرش به نيكى و اگر با تو در افتند كه مشرك شوى بمن بدان كه دانش بدو ندارى فرمانشان مبر برگشت شماها بسوى من است و آگاه سازم شما را بهر چه ميكرديد.
7- سوره لقمان (آيه 14) و سفارش كرديم آدمى را در باره پدر و مادرش بدل كشيده او را مادرش به سستى بر سستى و از شير بريدنش در دو سال است كه بايد شكر كند مرا و پدر و مادرش را بسوى من است گردش- 15- و اگر با تو در افتند تا مشرك شوى بر من بدان كه ندانى فرمانشان مبر و همصحبت آنها باش در دنيا بخوبى.
8- سوره احقاف آيه (15) و سفارش كرديم بآدمى در باره پدر و مادرش باحسان به دل كشيده او را مادرش بناخواه و او را زائيده بناخواه و سختى و دوره آبستنى و شير بريدنش سى ماه است.
اخبار اين باب:
پ1- كافى بسندش تا يك راوى از امام ششم (ع) گويد نزد آن حضرت بودم كه به عبد الواحد انصارى در باره بر بوالدين فرمود در زمينه تفسير قول خدا عز و جل كه و بالوالدين احسانا ما حاضران پنداشتيم مقصود حضرتش تفسير آن آيهايست كه در سوره مباركه بنى اسرائيل است (آيه 23) فرمانداده پروردگارت كه نپرستيد جز او را و در باره والدين باحسان بر آنان و چون پس از آن بديدارش رسيدم از حضرتش آيه را پرسيدم (اين پرسنده زراره بوده كه كلمه عمن رواه در سلسله سند روايت تصحيف كلمه زراره است) آن حضرت فرمود مقصود من آن آيه بود كه در سوره لقمان است (آيه 14) و سفارش كرديم آدمى را در باره والدينش به نيكى كردن كلمه حسنا در قرائت معروفه در قرآن ثبت نشده و بسا قرائت خاص ائمه باشد و يا تفسير عرفى جمله باشد امام فرمود كه دنبال سفارش در آيه آمده است و اگر با تو در افتند كه شريك سازى با من چيزى را كه ندانى پس فرمانشان مبر (يعنى سفارش را بدينجا محدود كرده است) پس
زراره گفت راستش آن سفارش سوره بنى اسرائيل بالاتر است كه فرمان داده بصله پدر و مادر و رعايت حقشان در هر حال و گرچه درافتند با تو در اينكه شريك سازى با من آنچه را ندانى (زراره به اطلاق آيه استناد كرده پس امام فرمود: نه بالاتر نيست بلكه در آيه لقمان هم فرمان داده بصله آنها و اگر چه با او براى شرك درافتند و در اين آيه نيفزوده در حق آنان جز عظمت و والائى (و نهى در خصوص پيروى آنها در شرك است و آيه بنى اسرائيل هم تا اين جا اطلاق ندارد چون امر بدعاى خير براى آنها كرده كه مخصوص بوالدين مسلمانست بقرينه طلب آمرزش اخروى كه شامل كافر نيست ولى در دنبال آيه لقمان كه آيه (15) است پس از نهى از پيروى در شرك فرموده در دنيا بخوبى با آنها برخورد كن كه شامل مشرك هم مىشود و نيفزوده خداوند در اين آيه نسبت بحق آنها مگر عظمت و والائى پايان خبر كافى.پ شرح مصنف گفته اين خبر از اخبار سخت و غامض است كه هر دسته از بزرگان علماء و اهل حديث در حل آن براى دور و دراز رفتهاند و با رجوع بگفتهاشان در شايان توجهى نسفتهاند و در آن اعتراضاتى است از نظر لفظ كه كلمات آيه در حديث با قرآن موافق نيست و از جهت معنا و مضمون (سپس در حل آن از كلام خود و ديگران چند وجه مفصل آورده كه به زبان علمى و ادبى اداء شده و براى پارسى زبانان كه منظور از اين ترجمهاند سودى ندارد و بلكه مايه سرگيجه آنها است و از اين رو نظر بترجمه مشروح حديث كه براى عموم مفهوم است و همه اعتراضات در ضمن آن حل شده با استفاده از مجموع كلمات اعلام از ترجمه آنها صرف نظر شد تا جواب پنجم كه بيان بيشترى در شرح حديث دارد.پ پنجم جوابيست كه برخى شارحان حديث يا شارحان كافى ياد كردهاند و بدنبال كلام فضلاء پيشين نامبرده و ضمير قال را در هر دو جا راجع به امام (ع) دانسته جز اينكه والدين را تفسير بوالدين در علم و حكمت كرده كه مقصود از آنها پيغمبر و امام است و گفته كلمه اعظم در فرموده او كه ان ذلك اعظم اشاره است بگفته خداى تعالى و اگر با تو در افتند والدين و كلمه اعظم فعل ماضى است بمعنى عظم با تشديد يعنى بزرگ داشت و ان يامر مفعول آنست بتاويل بمصدر و مقصود از آن فرمان بصله است نسبت بوالدين كه در گفته پيش است و در كلام پيوست بدان كه فرموده خدا است و شكر كن مرا و والدينت و فرموده او كه صاحبهما و اتبع و امام پس از خواندن و ان جاهداك فرموده: اين گفتار بزرگ كرده فرمان صله بوالدين و حقشان را در هر حال چون بيان كرده كه واجب است صله آنها و طاعتشان با زجر و منع از والدين نسبى تا چه رسد بدون آن الا و خلاصه گفته اين شارح اينست كه امام در تفسير آيه فرموده واجب است بر بوالدين علمى كه امام و پيغمبرند حتى با منع از طرف والدين نسبى و اين
معناى خوب و درستى است في نفسه ولى از ظاهر حديث بدور است و موجب اختلاف معنى والدين در حجلهها).پ شارح نامبرده گويد: سپس امام اين جمله كلام خدا را خوانده كه: و ان جاهداك، و بقول خودش لا: نه فهمانده كه مقصود ظاهرش نيست كه مبارزه والدين با فرزند خود دركشيدن او بشرك باشد و نهى فرزند از اطاعتشان در آن بلكه مقصود فرمان بصله والدين علمى است و اگر چه منع كنند او را دو مانع كه ابو بكر و عمرند از آن والدين و نيفزوده اين گفته خدا جز عظمت و والائى حقشان را.
و گواه آورده بر اين توجيه خود بروايت اصبغ گذشته در باب اينكه والدين رسول خدا (ص) و امير المؤمنين باشند و گفته مقصود تاويل بطن آيه است و منافات ندارد با تفسير ظاهرش به وجه ديگرى (حديث اصبغ را مصنف در كتاب امامت در باب 15 زير شماره 22 از ج 1 كافى ص 428 آورده- از پاورقى صفحه 32).پ ولى مؤيد آنست روايت مؤلف كتاب تاويل الايات الظاهره بنقل از تفسير محمد بن عباس بن ماهيار با سند صحيح وى از عبد الله بن سليمان كه من حاضر بودم با جابر جعفى نزد امام پنجم (ع) كه حديث ميفرمود: براستى رسول خدا و على (ص) همان والدين باشند، عبد الله ابن سليمان گفت و از امام پنجم (ع) شنيدم كه ميفرمود از ما است آنكه حلال كرده (خدا) برايش خمس را و آنكه قرآن صدق برايش آمد و از ماست آنكه باورش داشت (اشاره است بآيه 23 سوره الزمر مترجم) و از ماست فرمان مودت در كتاب خدا عز و جل و على و رسول خدا (ص) همان والدين باشند و فرمانداده خدا نژادشان را به تشكر از آنان (در سوره لقمان مترجم).پ و باز بسند صحيح ديگر تا زراره از عبد الواحد بن مختار آورده كه وارد شدم بر امام پنجم (ع) و فرمود: آيا ندانى كه على (ع) يكى از والدين است كه خدا عز و جل فرموده اينست كه شكر كنى براى من و براى والدينت زراره گفت نفهميدم كدام آيه است آنكه در سوره بنى اسرائيل است يا آنكه در سوره لقمان است گفت مقدر شد كه بحج رفتم و نزد امام پنجم بار يافتم و چون با او تنها شدم گفتم: قربانت حديثى را عبد الواحد آورد فرمود: آرى درست است، گفتم مقصود از آن كدام آيه است آنكه در لقمانست يا آنكه در بنى اسرائيل؟ فرمود: آنكه در لقمانست (و ظاهر امر اينست كه مورد شك زراره خصوص كلمه والدين بوده كه امام آن را براى عبد الواحد تاويل كرده كه آيا مقصود والدين در كدام از دو سوره است نه شك در بالوالدين احسانا كه مخصوص به بنى اسرائيل است و نه شك در جمله أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ تا إِلَيَّ الْمَصِيرُ كه مخصوص سوره لقمانست و باين نظر اشكال از دو چيز برطرف مىشود خلاصه از پاورقى ص 33
پو باز بسند ديگر از جابر آورده كه شنيدم امام پنجم (ع) مىفرمود: وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ، منظور رسول خدا (ص) و على (ع) باشند و از اين اخبار برآيد كه در روايت كافى تصحيف و تحريفى شده و كلمه عمن رواه در سند تصحيف عن زراره است كه برخى اعتراضات ديگر هم برطرف مىشود ولى تطبيق آن بر آيه بسيار مشكل است و برخى تاويلات در كتاب الامامه ياد كردم (مؤلف در كتاب الامامه (ج 22 ص 270) حديثى از كافى آورده كه كلمه والدين در آيه سوره لقمان أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ را بوالدين علمى تاويل كرده و بدنبالش بيان مفصلى دارد در توجيه آن بدان جا رجوع كن (از پاورقى ص 34).پ 2- كافى بسندش تا محمد بن مروان كه شنيدم امام ششم (ع) ميفرمود: راستى مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا بمن سفارشى فرما و آن حضرت فرمود: چيزى را شريك خدا مگير و گرچه بآتش سوخته شوى و شكنجه گردى جز كه دلت پاىبند ايمان باشد و پدر و مادرت را فرمانگزار باش و بآنها نيكى كن زنده باشند يا مرده و اگر بتو فرمايند از خاندان و دارائيت بيرون شو آن را انجام بده كه آن از ايمان است.پ بيان: چيزى را شريك خدا مگير يعنى: نه بدل و نه بزبان يا مقصود همان اعتقاد به شريك است و بمعناى يكم استثناء متصل است يعنى جز اينكه بترسى از سوختن يا شكنجه و از روى تقيه و حفظ جان سخن شرك بگوئى و دلت وابسته بايمان باشد چنانچه خدا سبحانه در داستان عمار فرموده (در 106 النحل) آنجا كه وادار شد بشرك و بزبان آورد جز كسى كه وادار شد و دلش وابسته بايمان بود.
و پدر و مادرت را فرمانگزار باش فعل مقدرى دارد كه فعل مذكور تفسير آنست و اگر محذوف را پس از آن در تقدير گيرند دلالت بر حصر و تاكيد هر دارد و اگر پيش از آن باشد همان تاكيد را رساند چنين گفتهاند و من گويم مىشود فعل ديگر در تقدير باشد كه و ارع است يعنى رعايت كن والدينت را و فرمانگزارشان باش.
و نيكى كن بدانها امر است ... مرده باشند بآمرزشخواهى و پرداخت وام آنها و عبادت به نيابت از آنها و خيرات و صدقه براى آنها و هر چه مايه ثواب بودن آنها باشد.پ و اگرت فرمان دادند كه بدرا از خانوادهات يعنى به طلاق دادن زنت و از مالت به بخشيدن آن كه اين از ايمانست يعنى از شرائط آنست يا مايه كمال آن و ظاهرش وجوب طاعت آنهاست در غير گناه و گر چه كار مكروهى باشد خصوص اگر تركش سبب خشم و اندوهشان گردد، و اين دور نباشد ولى تكليف سختى است و بسا كه حرج بزرگى باشد.
سخن فقهاء در باره احسان بوالدين:
پمحقق اردبيلى قده (در زبده البيان ص 209) گفته: عقل و نقل دليلند بر حرمت ناسپاسى پدر و مادر و وجوب طاعت پيروى پدر و مادر و فرمانبرى از آنها از آيات و اخبار فهم شود و برخى علما نيز بدان تصريح دارند و در مجمع البيان گفته: و بالوالدين احسانا، يعنى فرمان داده باحسان بوالدين و سفارش كرده باحسان بدانها بويژه در حال پيرى آنها و گرچه در هر حال باشند فرمانبريشان واجب است ولى نياز بدان در حال پيرى بيشتر است و فقهاء در كتب خود گفتند: پدر و مادر را ميرسد فرزند را از جنگ و جهاد بازدارند تا زمانى كه بر او معين نباشد بدستور امام يا هجوم كفار بر مسلمانان ناتوان از دفاع، و بعضى فقهاء جد و جده را هم در حكم آنان دانستند.پ در شرح شرايع گفته: چنانى كه اذن آنها در جهاد معتبر است در سفر مباح و مستحب واجب عينى باشد چون خداشناسى و شناخت پيغمبر و امام و معاد نياز باجازه آنها ندارد و اگر براى بيش از آن باشد كه واجب عينى است چون قدرت بر رد شبهه مخالفان و دليل آوردن براى ترويج دين زائد بر حد واجب وجوب كفائى دارد و حكم سفر بمانند آن از علوم واجب كفائى چون فقيه شدن اينست كه اگر من به الكفايه باشد اذنشان شرط است، و وجود من به الكفايه در زمان ما بعيد است زيرا وجوب فقيه شدن نميتواند ساقط شود بوجود صد مجتهد در همه عالم ولى اگر سفر در جز آن باشد از علوم مادى كه واجب نباشند موقوف باذن آنها است و در علوم دينى هم در صورتيست كه در شهرش كسى نباشد آنچه را نياز دارد باو بياموزد و در سفر فائده بيشترى كه مهم باشد چون فراغت خاطر براى تحصيل يا استاد بهترى كه زودتر به هدف خود رسد وجود داشته باشد و گر نه باز هم اجازه آنها لازم است و از اينجا دانسته شود وجوب پيروى آنها تا آنجا كه بر فرزند واجب گردد ترك واجب كفائى با وجود من به الكفايه ولى اين حكم مخصوص است بسفر و بسا كه در غير سفر هم چنين باشد هر گاه كار فرزند مشقت بار باشد.پ و حاصل اينست كه آنچه از ادله برآيد غمناك كردن پدر و مادر ناسپاسى و حرام است مگر در آنجا كه جوازش شرعا معلوم باشد مانند گواهى بر آنها با اينكه برخى از قبول آن هم منع كردند در صورتى كه آيه (135- النساء) صراحت دارد بوجوب شهادت بر آنها و فائده آن قبول است و قبول شهادت فرزند بر عليه آنها تكذيب آنها است و حرمت آن در خبر گذشت و ظاهر آيه هم هست و طاعتشان واجب است و روا نيست مخالفتشان در كارى كه براى فرزند سودمندتر است و زيانى بحال دين و دنياى او ندارد و يا اينكه از وضع همگنانش بدر
مىشود و از وضع متعارف و شايسته او نيست و مورد مذمت عقلاء ميگردد و خردمندان معترفند كه حق اينست كه چنين نباشد و نيازى بدان ندارد و تركش بدو زيانى نرساند.پ و بسا كه در همه كارى اطاعت والدين واجب باشد براى عموم دليل مگر آنچه دليل بر خلاف دارد و جواز مخالفت در آن شرعا معلوم است بحكم اجماع و مانند آن چون ترك هر واجب عينى و هر مستحب جز آنچه استثناء دارد و وجوب طاعت والدين منحصر به انجام واجب و ترك گناه نيست كه نسبت بهر كس مراعات مىشود زيرا فرق است ميان فرزند و ديگران و ظاهر عموم وجوب طاعتست در مورد فرزند نسبت بوالدين.پ شهيد در قواعدش گفته: قاعدهايست در باره حقوق والدين شك نيست كه هر چه حرام يا واجب است نسبت به بيگانگان نسبت به پدر و مادر هم همان حكم را دارد و اين دو در امورى اختصاص دارند.
1- سفر مباح بىاجازه آنان حرامست و چنين است سفر مستحب (مانند زيارت و ديدار مؤمنان) و گفتند سفر براى تجارت و طلب علم جائز است اگر استفاده از تجارت و تحصيل علم در شهر آنان ممكن نباشد چنانچه در سابق آن را ذكر كرديم.
2- بعضى گفتند اطاعتشان در هر كارى واجب است و گر چه در مورد شبهه باشد و اگر به او امر كردند كه با آنها مال مشتبه را بخورد واجب است زيرا طاعت آنان واجب است و ترك شبهه مستحب است.
3- اگر او را بكارى بخوانند وقت نماز رسيده نماز را پس اندازد و بدان كار پردازد.
4- آيا حق دارند او را از نماز بجماعت باز دارند حق اينست كه بطور مطلق نه، بلكه در برخى موارد كه مخالفتشان بر آنها دشوار آيد مانند اينكه در تاريكى براى نماز برود چون نماز عشاء و صبح كه بسا خطر دارد.پ 5- حق دارند كه او را از شركت در جهاد باز دارند در صورتى كه واجب عينى نباشد چون به صحت پيوسته كه مردى گفت: يا رسول الله من با تو بيعت كنم به هجرت از وطن و جهاد فرمودش پدرى يا مادرى دارى؟ گفت: آرى هر دو را دارم، فرمود: از خدا مزد ميخواهى؟ گفت: آرى، فرمود برگرد نزد پدر و مادرت و با آنها خوشرفتارى كن.
6- درستتر اينست كه رواست براى هر دو منع فرزند از عمل بواجب كفائى در صورت علم يا ظن باينكه ديگران انجام ميدهند چون مانند جهاد است كه حق منع دارند.
7- اگر در نماز مستحبى باشد بقول برخى علماء اگر پدر يا مادر او را بخوانند آن را ببرد و اجابت كند چون بصحت پيوسته از رسول خدا (ص) كه زنى پسر خود را كه در حال نماز بود
خواند فرياد زدپ اى جريح و او گفت: بار خدايا مادرم را و نماز را، مادر گفت: اى جريح باز گفت: مادرم و نمازم (و پاسخ مادر را نداد) فرمود: نخواهد مرد تا رو در روى زنان فاحشه شود الحديث.پ و در روايت ديگر است كه آن حضرت (ص) فرمود: اگر جريح فقيه بود ميدانست كه پاسخ بمادرش افضل از نمازش بود (جريح عابدى اسرائيلى بوده و مادرى داشته و او عادت به نماز داشته و چون مادر مشتاقش ميشده ميگفته: اى جريح و او ميگفته مادر جان نماز است و بار ديگر مشتاقش شد و او را خواند و باز گفت مادر نماز در پيش است، مادرش گفت بار خدايا نميرانش تا باو زنان بدكاره را بنمائى.
در ميان بنى اسرائيل يك زن بدكاره بود كه خود را در نمازخانه جريح افكند و وى او را زد و دشنام داد و بيرون كرد و آن زن خود را بزير چوپانى كشيد تا آبستن شد و نوزادش ميان مردم بود و گفت: اين از جريح است و مردم بر سر او نماز خانهاش ريختند و آن را بن كن كردند و آثارش را برانداختند و خود جريح را نزد حاكمشان بردند بهمراه نوزاد و جريح رو به نوزاد كرد كه باذن خدا بمن بگو كه پدرت كيست؟ و از كه باشى؟ كودك گفت: من از فلان چوپانم و داستان را گفت و مردم بهمراه حاكم از او عذر خواستند و صومعه او را باز ساختند از نقره و طلا و آن زن را سنگباران كردند- از پاورقى ص 37 و 38).
و اين حديث دلالت دارد بر جواز بريدن نماز مستحبى بخاطر مادر و بطريق اولى دلالت دارد بر حرمت سفر بىاجازه او زيرا دورى از فرزند ناگوارتر است از اينكه او مىخواست بوى بنگرد و بدو رو آورد.پ 8- دور كردن آزار از آن دو، و گر چه اندك باشد كه نه خود بدانها برساند و تا تواند از آزار ديگران هم بدانها جلو گيرد.
9- ترك روزه مستحبى مگر باجازه پدر و در اين باره به نصى در باره مادر برنخوردم.
10- ترك قسم و تعهد مگر باجازه مادر جز در فعل واجب يا ترك حرام و در باره نذر بنص خاصى برنخوردم جز اينكه گويند نهى از يمين شامل آنست جز باجازه او نباشد.پ يك آگهى: احسان بوالدين وابسته نباشد بمسلمانى آنها كه خداى تعالى فرموده (14- لقمان) و سفارش كرديم آدمى را به نيكى بر والدين خود و اگرت خواستند شريك من سازى چيزى را كه ندانى فرمانشان مبر و رفتار كن در دنيا بخوبى با آنها و اين نص است و دلالت دارد بر مخالفت با آنها در امر بگناه و در حكم گفتار آن حضرتست: مخلوق حق طاعت ندارد در نافرمانى خالق.
پاگر گوئى چه كنى با گفته خداى تعالى در (234 سوره البقره) و باز نداريد آن زنان را از شوهر كردن بشوهران خود (كه آنها را طلاق دادند) اين حكم شامل پدر هم هست و در باره منع از شوهر كردنست و طاعتش در آن بر پدر واجب نيست و اگر منع از كار مستحب باشد واجب نيست (طاعتش) در ترك مستحب.
گويم اين در باره شوهر كردن بخصوص شوهران طلاقگو است و اگر از آن حرمت منع فهم شود وجهش اينست كه زن را حقى است در عفتورزى و خوددارى و دفع ضرر طغيان شهوت و ترس از وقوع در حرام و قطع وسوسه شيطان بوسيله شوهر كردن و واجب است پدران بپردازند حقوق فرزندان را چنانچه عكس آن هم واجب است و اگر چه شوهر كردن مستحب است ولى در تركش ضرر دين و دنيا است، و در مانند آن طاعت پدر و مادر واجب نيست پايان كلام شهيد ره.
از آن پس محقق گفته: ميتواند دعاء برحمت (در سوره اسراء) مخصوص غير از پدر و مادر كافر باشد مگر منظور از آن تا زندهاند دعاى براى اين باشد كه خداشان توفيق دهد تا مسلمان شوند تامل كن.پ و ظاهر اينست كه آزار آنها بحق مشروع ناسپاسى نباشد مانند گواهى بضرر آنها چون خدا فرموده (در آيه 135- النساء) (بايد قائم بقسط باشيد و گواهان بر ضرر خود باشيد) يا پدر و مادر و گواه فرزند بر عليه آنها قبول است و اينكه گفته شود گواهى واجب است و قبول نيست چون كه تكذيب آنان مىشود بخوبى او راز حقيقت است و گر چه بعضى گفتهاند و اما سفر مباح بلكه مستحب بىاجازهشان روا نيست چون ناسپاسى و عقوق است و از اين رو فقها، چنان گفتهاند و اما كار مستحب ظاهرا مشروط باجازه آنها نيست مگر خصوص روزه و نذر بنا بر گفته آنان و تحقيق آن در فقه است پايان (كلام اردبيلى در زبده البيان).پ 3- كافى بسندش تا ابى ولاد حناط كه پرسيدم از امام ششم (ع) از قول خدا عز و جل (در بقره 83 در النساء 36 در الانعام 151 در اسرى 23 از پاورقى 39) و به پدر و مادر احسان بايد، اين احسان چه باشد؟ پاسخ فرمود: خوشرفتارى با آنها و اينكه واندارى آنان را تا از تو بخواهند آنچه را بدان نياز دارند و گر چه ثروتمند باشند آيا چنين نيست كه خدا عز و جل ميفرمايد: (92- آل عمران) هرگز به نيكوكارى نرسيد تا انفاق كنيد از آنچه كه دوست داريد.
راوى گفت: و آنگاه آن حضرت (ع) فرمود: و اما گفته خدا عز و جل در (23 سوره اسرى) و اگر برسد نزد تو به پيرى يكى از آن دو يا هر دو اف بروى آنها مگو و آنها را از خود مران
فرمودهپ اگرت دلتنگ كردند بدانها اف مگو و اگرت زدند آنها را از خود مران فرمود: و بگو براشان گفتارى محترمانه فرموده: اگرت زدند بدانها بگو بيامرزدتان خدا اينست گفتار محترمانه تو فرموده: در بر آنها فروتن باش با مهرورزى فرموده: بدانها خيره مشو مگر بمهربانى و دلسوزى و بر آنها بانگ مزن و دست بالاى دستشان بر نياور و از آنها گام پيش منه.پ بيان: وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: يعنى بخوبى بآنها نيكى كن خوشرفتار باش با آنها نرمش كردن و خوشروئى و چهره گشاده و فروتنى و ترحم و هر چه مايه شادى آنها باشد، و در اينكه نياكان نرينه و مادينه در حكم آنها باشند تامل است و اگر چه ثروتمند باشند و بتوانند هر چه را نياز دارند با مال خود بدست آرند.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ ظاهر خبر اينست كه مقصود از بر در آيه همان احسان به والدين است و مىشود اعم از آنها باشد و آنها يك مصداق آن باشند و بر هر تقدير گواه آوردن آيه يا براى اصل احسانست يا براى انفاق پيش از درخواست و در حال توانگرى پدر و مادر چون مقيد به فقر و درخواست نشده و نيازى نيست بتوجيه يكى از افاضل كه گفته گويا گواه آوردن آيه براى اين است كه در صورت توانگرى والدين نيازى بانجام حاجت آنها نيست و انفاق از محبوب هم لزومى ندارد زيرا از غير محبوب هم كافى است جز اينكه انفاق از محبوب بر نفس آدمى گران است و به بر نتوان رسيد جز بدان و همچنين به بر والدين نتوان رسيد جز بمبادرت بانجام حاجت آنان پيش از درخواست آنها و گر چه بىنياز از آن باشند كه اين گونه بر سخت است بر آدمى زيرا بايد هميشه در پرسش و جويش حال آنان باشد.
و وجه ديگر اينكه شادمانى والدين بمبادرت بانجام حاجتشان بيشتر است از انجام آن پس از درخواست چنانچه شادمانى كسى كه بدو انفاق شود به بخشش محبوب بيشتر است از آن ببخشش از جز آن پايان سخن يكى از افاضل.
و من ميگويم: بيايد در روايت كلينى و عياشى كه در قرائت اهل بيت عليهم السلام مِمَّا تُحِبُّونَ آمده بىلفظ لفظ من (هر چه را دوست داريد) و اطلاق و عمومش روشنتر است و ميتوان گفت بنا بعموم بر بگفته مشهور از آيه فهم شود كه كسى بدرجه ابرار نرسد جز اينكه همه آنچه را دوست دارد انفاق كند و خدا نامى از گيرنده انفاق نبرده و ثابت است كه والدين از آنهايند كه بايد نفقه داد و ناچار بايد همه محبوب را بآنها داد بخواهند يا نخواهند.پ طبرسى گفته: بر در اصل از وسعت و پهناورى است و بر در برابر دريا آيد و فرق ميان بر و خير اينكه بر سودى باشد كه بديگرى رسد ناگفته با توجه بدان و خير با سهو هم صدق كند و ضد بر عقوق و ناسپاسى و ضد خير شر است، يعنى هرگز به بر خدا نرسيد جز بطاعت.
پو در معنى بر در اينجا خلاف است، بقول ابن عباس و ديگران بهشت است و بقولى ثواب در بهشت، و بقولى طاعت و تقوى است و بقولى مقصود اينست كه هرگز از ابرار كه شايستههاى پرهيزكارند نباشيد (تا انفاق كنيد از آنچه دوست داريد يعنى تا انفاق كنيد مال را.
و اين تعبير را كنايه از مال آورده چون همه مردم مال را دوست دارند و بقولى مقصود اموال دوست داشتن است كه نفيس باشند نه زبون چون قول او سبحانه در (268- البقره) توجه نكنيد به پليد كه از آن انفاق كنيد.
و بقولى مقصود پرداخت زكات واجب و وجوه ماليه لازم است كه خدا مقرر كرده در اموال از ابن عباس است و بقولى شامل همه هزينه نهادن در راه خير است.
و يكيشان گفته خدا سبحانه باين آيه آنان را بفتوت و مردانگى هدايت كرده كه فرموده به بر من نرسيد جز باحسان بر برادران خود و انفاق بر آنها از مال و جاه خود و آنچه دوست داريد و چون چنين كنيد نيكى و لطف من بشما رسد و آنچه انفاق كنيد راستى كه خدا خوب بدان دانا است دو وجه دارد يكى اينكه خدا كم و بيش انفاق را ميداند و به اندازهاش ثواب ميدهد و دوم اينكه قصد شما را ميداند كه خوب است يا زشت و حساب آن را دارد.پ اگر گويند چگونه چنين فرموده سبحانه با اينكه فقير هم به بهشت ميرسد و گر چه انفاق نميكند پاسخش اينست كه اين سخن براى تشويق بانفاق است كه مشروط بامكانست و اطلاق كلام براى مبالغه در ترغيب است و بهتر اينكه گفته شود مقصود اينست كه به بر كامل با شرف والا نرسيد تا انفاق كنيد از آنچه دوست داريد پايان كلام طبرسى.
(در باره جمله ان اضجراك بيانى ادبى دارد كه بكار پارسى زبانان ساده نيايد مترجم).
و گفتند: اف در اصل چرك زير ناخنها است و در هر پليدى بكار رفته و آنگاه در اظهار دلتنگى و بقولى بمعنى خوار شمردنست.پ و طبرسى بسندى تا امام ششم آورده كه فرمود: اگر خدا لفظى كوتاهتر از اف در ناسپاسى والدين دانسته بود آن را آورده بود و در روايت ديگريست از آن حضرت كه كمترين ناسپاسى اف است و اگر چيزى از آن كمتر و خوارتر بود از آن باز ميداشت و مقصود اينست كه بآنها از كم و بيش آزار مرسان.
وَ لا تَنْهَرْهُما يعنى آنان را مران بسختى و جيغ زدن و بقولى يعنى دريغ مكن از هر چه از تو خواستند چنانچه فرموده (9- الضحى) و اما سائل را دريغ مدار.
وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً يعنى بنرمى و لطف و خوشى و زيبائى با آنها گفتگو كن كه دور
باشد از بيهوده گوئى و زشت كه بد دارندپ وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ يعنى بسيار تواضع و فروتنى كن در برابرشان در گفتار و كردار براى نيكى و مهربانى بدانها و مقصود از ذل در اينجا نرمش و تواضع است نه زبونى و باز گرفته شده از فروهشتن پرنده بمال خود را در پيوستن جوجهاش بخود، گويا خدا سبحانه فرموده بچسبان پدر و مادرت را بخود چنانچه در كودكى تو با تو ميكردند و چون عرب آدمى را بسادگى و كرنش وصف كنند گويند او خافض الجناح است: بال فرو آور.پ بيضاوى: افزوده كه ذل بكسر قرائت شده به معنى انقياد (كلام بيضاوى خلاصه شد مترجم).
ضجر و تضجر ترشروئى است در لا تمل يك بيان ادبى دارد و بدنبالش گويد شايد استثناء در لفظ:
الا برحمه منقطع باشد و مقصود نهى از چشم قره است و رقت نازكدلى است، بلند نكردن آواز نوعى رعايت اوست چنانچه خداى تعالى در (10: الحجرات) فرمايد بلند نكنيد آوازتان را بالاى آواز پيغمبر.پ و لا يدك فوق ايديهما ظاهر اينكه هنگام گفتگو دستت را بالاى دستشان بر نياور چنانچه شيوه عرب است كه هنگام سخنگوئى دستشان را ميگشايند و مىجنبانند، پدرم ره گفته مقصود اينست كه چون چيزى بدانها دهى دستت را بالاى دستشان مگير و چيزى در دستشان بگذار بلكه دستت را برابرشان باز دار تا آن را برگيرند كه با ادبتر باشد و بقولى مقصود اينست كه چون خواستند تو را بزنند دستشان را مگير.پ پيشگام آنها مباش يعنى در راه رفتن يا در ميان مجالس نيز.
سپس بدان كه شكى ندارد رعايت اين امور از آداب خوب است ولى سخن در اينست كه رعايت آنها واجبست يا مستحب و واجب هم كه باشند تركشان مايه عقوق و ناسپاسى است يا نه؟ بطورى كه اگر بآنها اف گفت از عدالت بدر است و سزاوار كيفر و ظاهر اينست كه انجام اين امور گهگاهى عاق نام ندارد زبان ترك برشان طولانى نشود و از او ناخشنود نگردند به بدرفتارى او و كم حرمت نگهداريش نسبت بدانها و دور نيست گفته شود اين كارها اگر سبب اندوه آنها نشوند و از روى بىاعتنائى بمقام آنها نباشند حرام نيستند بلكه آدابى پسنديدهاند و اگر مايه خشم آنها شوند و پيوسته گردند فرزند عاق گردد و اگر بزودى برگردد و با احسان بدانها جبران كند و خشنودشان سازد در حد عقوق نباشد و مرتكب كبيره نشده.پ و مؤيد آنست روايت صدوق بسندى صحيح (در من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 248 ط- نجف
از پاورقى ص 44) گويد عمر بن زيد از امام ششم (ع) پرسيد از امام جماعتى كه در همه امورش عيبى ندارد و امامشناس است جز آنكه با پدر و مادرش با خشونت سخن گويد تا آنجا كه بخشمشان آورد دنبالش قرائت حمد و سوره خود را بخوانم (وظيفه نماز با امام جماعت مخالف مذهب است) فرمود: مخوان در دنبال او مادامى كه عاق و قاطع رحم باشد.پ ولى احوط ترك همه خلاف ادبها است و اخبارى در اين باره بيايد ان شاء الله.
4- از كافى بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: روز قيامت چيزى چون كبه آيد و پشت مؤمن را هل دهد تا او را به بهشت درآورد، و گويند اين برو نيكى است.
بيان: كبه يعنى هل دادن و صدمه يا مثل و شكو در چرخريس در خردى يا چون شترى در بزرگى (و از قاموس ده معنى براى كبه نقل كرده كه مناسبتر همين است كه ذكر شد مترجم).
و جزرى گفته كبه بضم كاف انبوهى از مردم و ديگر چيزها (و بفارسى كبه گويند) و در حديث است كه بپرهيزيد از كبه بازار يعنى انبوه مردم در آن، تا گويد بر بسا كه اعم از بر به والدين باشد و هر احسانى را فرا گيرد.پ 5- كافى: بسندش تا منصور بن حازم كه گفتمش كدام كردار بهتر است؟ فرمود: نماز در وقت و بر والدين و جهاد در راه خدا.
بيان يعنى نماز در وقت فضيلت.پ 6- كافى بسندش تا امام هفتم (ع) كه مردى از رسول خدا (ص) پرسيد پدر را چه حقى است بر فرزندش؟ فرمود: آن كه پدر را بنام نخواند و جلو او راه نرود و پيش او ننشيند يعنى جلو او و دشنامگيرش نكند.
تبيان: او را بنام نخواند چون در عرف مردم بىاحترامى و ترك تعظيم و بزرگداشت است بلكه او را بكنيه بخواند كه شيوه بزرگداشت عرب است يا به لقبى كه دلالت بر تعظيم يا لطف و گرامى داشت دارد چون پدر جان يا پدر يا والد و مانند آن جلوش ننشيند در زمان يا مقام و نخست روشنتر است و بسا اعم از هر دو باشد و گر چه بعيد است (و ميتواند منع از نشستن جلو او باشد يا در دامن او مترجم).
و دشنامگيرش نكند يعنى كارى نكند كه مردم او را دشنام دهند چنانچه بخودشان يا پدرشان دشنام دهد و آنها پاسخ گويند و بسا كه مردم پدر كسى كه كار ناروا و زشتى كند دشنام دهند (و اين بيشتر باشد مترجم).پ و در روضه كافى (ج 8: 71) در حديث سان ديدن سواره نظام است كه آن حضرت گروهى را لعن كرد تا فرمود: و كسى كه بر پدر و مادر خود لعنت كند، مردى گفت يا رسول الله مردى
باشد كه پدر و مادرش را لعنت كند؟
فرمود: آرى پدران و مادران مردم را لعنت كند و آنان پدر و مادرش را لعنت كنند و اين دو حديث را عامه هم روايت كردند.پ در نهايه گفته در حديث ابى هريره است كه البته در پيش پدرت راه مرو، و پيش از او منشين، و بنامش او را مخوان، و دشنام برايش مياور، يعنى او را دشنامگير مكن باينكه پدر ديگرى را دشنام دهى تا او پدرت را دشنام دهد بعوض آن، و تفسيرش در حديث ديگر است كه بزرگترين گناه كبيره آنست كه كسى پدر و مادرش را دشنام دهد.
گفتند چگونه باشد؟ فرمود: كسى را دشنام دهد و پدر و مادر وى را دشنام دهد پايان از (ج 2 ص 40 النهايه).
من گويم: با صرف نظر از اين حديث عامه مىشود اين كار را گناه كبيره دانست براى اينكه دشنام به پدر كبيره است؟ ظاهرا نه، زيرا دشنام به ديگرى كه به دشنام نرسد معلوم نيست كبيره باشد و اين خود دشنام به پدر نباشد و اسناد آن بپدر دشنامگو براى مبالغه و بر سبيل مجاز است، و ارتكاب سبب در حكم ارتكاب مسبب آن نيست مگر تخلفپذير از آن نباشد چون گردن زدن نسبت بكشتن با اينكه روايت ضعيف است و دليل گرفتن آن بر اين حكم مشكل است و روايت روضه هم بقول مشهور ضعيف است و لعن را دليل كبيره دانستن هم مشكل است آرى ظاهر در حرمت است و گر چه در باره مكروه هم وارد است.پ 7- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه چه باز ميدارد مرد را از شماها كه احسان كند بپدر و مادرش زنده باشند يا مرده: از طرف آنها نماز بخواند و صدقه بدهد و حج بجا آورد و روزه بدارد كه آنچه كند از آنها باشد و خودش هم مانند آن را دارد، و خدا عز و جل به اين برو نمازش (و صلهاش خ ب) خير بسيارى برايش فزايد.
ايضاح: نماز بخواند از آنها بيان احسان پس از مرگ است و گويا جواب پرسش از آنست كه فرمود: نماز بخواند از طرف آنها قضا يا نافله و چنين است حج و روزه، و بسا كه شامل استيجار آنها هم باشد چه بمال خود ميت يا مال او، پس واجب است قضاء نماز و روزه بر بزرگترين فرزندان و تفصيلش در محلش آيد انشا ...
و دليل است بر اينكه ثواب اين اعمال و خيرات ديگر بمرده ميرسد، و اين عقيده علما ما است و اما عامه اتفاق دارند كه ثواب صدقه بمرده ميرسد و در باره كردار بدنى اختلاف دارند بقولى ميرسد قياس بصدقه و بقولى نميرسد بدليل قول خداى تعالى در (39- النجم) و اينكه نيست براى آدمى جز آنچه كوشا بوده، مگر ثواب حج كه هم بد نيست و هم مالى و حكم مال
غالب آمده.
و اينكه فرمود فيزيده الله يعنى دو ثواب دهد: يكى براى خود عمل و ثواب بسيار ديگر براى بر در دنيا و آخرت.پ 8- از كافى بسندش تا معمر بن خلاد كه بامام هشتم (ع) گفتم: دعا كنم در حق پدر و مادرم كه مذهب حق را نمىشناسند؟ فرمود: برايشان دعا كن و از آنها صدقه بده و اگر زندهاند و عارف بحق نيستند با آنها مدارا كن كه براستى رسول خدا (ص) فرموده: راستش خدا مرا براى رحمت فرستاده نه براى عقوق و ناسپاسى.
روشنگرى: دليل است بر اينكه دعاء و تصدق براى والدين مخالف حق جائز است پس از مرگشان و در زندگيشان مدارا بايد كرد و سخن در دومى گذشت و اولى بسا كه از آن سود برند در سبك شدن عذابشان.
و وارد شده صحبت حج از والدين گر چه ناصبى باشد و بيشتر اصحاب بدان عمل كردند با تفسير ناصبى بمخالف نه دشمن اهل بيت، و ابن ادريس نيابت از پدر مخالف را هم منكر است و ميتوان آن روايت را به مستضعف تفسير كرد زيرا ناصبى كه اظهار دشمنى با اهل بيت كند بدون شك كافر است و مخالف غير مستضعف هم نيز مخلد در دوزخ است و در اخبار چندى كافر و مشرك نام گرفته، و در بسيارى از آنها داغ نفاق بر او زده شده با اينكه خدا سبحانه در باره منافقان در آيه (84: برائه) فرموده: بر هيچ كدامشان نماز مگذار كه مرده باشد هرگز و بر سر گورش مايست كه براستى كافرند بر خدا و رسولش و مردند در بزهكارى.پ و مفسران گفتند بر گورش مايست يعنى درنگ مكن براى دعاء، و در باره مشركان در (113: برائه) فرموده: نبى را نرسد و هم آنان كه ايمان دارند آمرزشخواهى براى مشركان و گر چه خويشاوند باشند از آن پس كه روشن شد براشان كه آنان ياران دوزخند 114 و نبود آمرزشخواهى ابراهيم براى پدرش جز براى نويدى كه باو داده بود (كه مسلمان مىشود) و چون روشن شد كه دشمن خداست از او بيزارى جست و اين علت دلالت دارد بر عدم روا نبودن آمرزشخواهى براى كسى كه معلوم است جهنمى است و اگر چه مشرك هم نامبردار نشوند و مخالفان بحكم اخبار متواتره دوزخى باشند و قول خدا كه چون روشن شد او دشمن خداست دليل است بر عدم جواز آمرزشخواهى براى آن مخالفان، زيرا شكى نيست كه آنان دشمنان خدايند.
اگر گويند: آمرزشخواهى ابراهيم براى پدرش دلالت دارد بر اينكه پدر جداست گويم مشهور ميان مفسران اينست كه آمرزشخواهى آن حضرت مشروط بايمان پدر بوده چون باو وعده داده كه مسلمان مىشود و چون كافر مرد و روشن شد دشمنى او با خدا از او بيزارى جست و
پبقولى وعده از طرف ابراهيم بوده بپدرش كه باو گفته بود تا زندهاى برايت آمرزش طلبم و برايش آمرزش ميخواست بشرط ايمان و چون از ايمانش نوميد شد از او بيزارى جست.
و اما گفته در سوره مريم (آيه 47) سلام بر تو آمرزشخواهم برايت از پروردگارم طبرسى ره گفته سلام وداع بوده و كنارهگيرى با لطيفترين صورتى و اين سلام بدرود و دورى از اوست و بقولى سلام اكرام و احسان است براى اداى حق پدرى و در اينكه گفته بزودى آمرزشخواهم برايت چند قول است.
1- وعده استغفار از روى خردمندى چون قبح استغفار براى مشركان تثبيت نشده بود.
2- اين گفته مشروط بود بترك كردن بتپرستى و اخلاص در خداپرستى.
3- مقصودش اين بود بدرگاه خدا دعا كنم در دنيا عذابت نكند پايان.
و من گويم: اگر دلالت آيه درست باشد دليل باشد بر جواز استغفار و دعاء براى خير پدر نيز از خويشان ديگر زيرا مشهور ميان اماميه اينست كه آزر پدر آن حضرت نبوده بلكه عم او بوده و اخبارى هم بر آن دلالت دارد، و آنگاه هر كه از اماميه كه نماز ميت بر مخالف را روا دارد تصريح دارد كه بعد از تكبير چهارم او را لعن كند يا ترك دعا كند و دعاى بر والدين را در اينجا يادآور نيستند.پ صدوق رضي الله عنه گفته اگر با مستضعف سر و كارى دارى برايش بقصد شفاعت استغفار كن نه از روى پيوند دوستى بحكم روايت حلبى از امام صادق (ع) و در مرسل ابن فضال است از آن حضرت كه ترحم كند بر او از روى شفاعت خواهى و دوستانه در ذكرى چنين گفته است.
و من گويم: اين تاييد كند تفسير ناصب را بر مستضعف و اما دليل آوردن آيه پيش بر جواز سلام بر پدر مشرك مورد اعتراض است اما اولا براى اينكه آزر پدر نبوده مگر از راه طريق اولى دليل آورند و بنا بر آن دليل گردد بر اعم از والدين و ثانيا دانستى كه برخى علماء و مفسران بلكه بيشترشان آن را تفسير كردند بر سلام كنارهجوئى، آرى ميتوان آن را از معاشرت و مصاحبت بمعروف شمرد با اينكه جواز سلام بر هر كافرى وارد است چنانچه در باب خود بيايد ان شاء الله.پ 9- در كافى: بسندش از امام ششم (ع) كه مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت يا رسول الله چه كس را احسان كنم؟ فرمود: مادرت را گفت پس چه كس را؟ فرمود مادرت را آن مرد گفت:
از آن پس كه را؟ فرمود: مادرت را پس از آن چه كس را؟ فرمود پدرت را؟پ تبيان: باين روايت دليل آوردند كه مادر به 4/ 3 احسان حق دارد و حقش سه برابر پدر است و بقولى مفهوم آن تاكيد در احسان بمادر است و اندازه آن از آن روشن نشود و وجه
فزونى حق مادر روشن است براى مشقت بيشتر و رنج فزونش براى فرزند و آيات سوره لقمان نيز بدان اشاره دارد چنانچه دانستى.پ عامه در اين باره اختلاف دارند و از قول مالك شهرت دارد كه مادر و پدر در اين حكم برابرند و بقولى برترى مادر مورد اتفاق است و بروايتى از مسلم مادر دو برابر پدر حق دارد و بروايت ديگر سه برابر و شهيد كه خدا گورش را معطر سازد پس از ذكر مضمون دو روايت چند قول در اينجا نقل كرده (و اعتراض چندى با جواب بيان شده كه علمى و ادبى است و ترجمه آن براى عموم سودمند نيست و از آن صرف نظر شد مترجم).پ 10- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: يا رسول الله من مشتاق جهاد و توانا هستم آن حضرت فرمود پيغمبر (ص) باو فرمود، در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده باشى و نزد خدا روزى خورى و اگر بميرى (در راه جهاد) اجرت يا خداست و اگر برگردى بيگناه باشى چون روزى كه زاده شدى گفت: يا رسول الله من پدر و مادر پيرى دارم كه پندارند كه بحضور من آرامش دارند و از بيرونشدنم كراهت دارند پس رسول خدا (ص) فرمود: با پدر و مادرت بمان كه سوگند بدان كه جانم بدست او است يك شبانه روز همدمى و آرامش آنان با تو بهتر است از جهاد يك سال.پ بيان (پس از تفسير لفظ نشيط) گويد: مكن حيا اشاره است بقول خداى تعالى در آل عمران (آيه 169 و مپندار آنان كه كشته شدند در راه خدا مردگانند بلكه زندهاند نزد پروردگار خود روزى خورند، و اينكه فرمود: اجرت با خداست اشاره است بقول او سبحانه در سوره النساء (آيه 110) هر كه از خانهاش بدر آيد در هجرت بسوى خدا و رسولش سپس مرگش در گيرد البته كه اجرش با خداست و به تفسير بيضاوى يعنى اجرش بر خدا واجب است.
و من گويم: خبر مشعر است باينكه مقصود از مهاجرت معنائيست كه جهاد را نيز فرا گيرد.
و اين خبر دلالت دارد بر اينكه ثواب ماندن با پدر و مادر براى رضاى آنها فزونست بر ثواب جهاد و شامل پدر و مادر كافر هم مىشود و بقول اصحاب توقف جهاد باذن والدين در صورتى كه بر فرزند واجب عينى نباشد زيرا در واجب عينى اذن آنان معتبر نيست، و مخلوق را در برابر خالق حق طاعت نيست.پ 11- كافى: بسندش از زكريا بن ابراهيم، گفت من نصرانى بودم و مسلمان شدم و بحج رفتم و خدمت امام ششم (ع) رسيدم و گفتم: من نصرانى بودم و مسلمان شدم و حج بجا آوردم فرمود: در مسلمانى چه ديدى؟ گفتم قول خدا عز و جل (52: الشورى) تو نميدانستى كتاب
پو ايمان چيست ولى ما آن را نورى ساختيم كه راه نمائيم بدان هر كه را خواهيم، فرمود:
خدايت هدايت كرده و آنگاه فرمود: بار خدايا هدايتش كن تا سه بار، فرزندم هر چه خواهى بپرس، گفتم پدرم مادرم نصرانيند و هم خانوادهام، و مادرم نابينا است، من با آنها زندگى ميكنم و در ظرفهاشان غذا ميخورم؟ فرمود: گوشت خوك ميخورند؟ گفتم نه، و بدان دست نميزنند، فرمود عيب ندارد، مادرت را منظور بدار و باو احسان كن و چون مرد بديگرى وانگذارش و تو خود به كار او برخيز و بهيچ كس خبر نده كه نزد من آمدى تا در منى مرا ديدار كنى ان شاء الله گفت: در منى نزد آن حضرت رفتم و مردم در گرد او بودند، گويا معلم كودكان است اين از او مىپرسيد و اين هم ميپرسيد.
و چون بكوفه آمدم بمادرم توجه كردم و باو خوراك ميدادم و شپش جامه و سرش را ميگرفتم و خدمتش ميكردم بمن گفت پسرم تو با من چنين لطفى نداشتى و هم دينم بودى اين چه خوشرفتاريست كه با من دارى و از تو بينم از آنگاه كه بسفر رفتى و مسلمان شدى؟ گفتم:
مردى زاده پيغمبر ما فرمانم داده كه اين كار را بكنم، گفت اين مرد آن پيغمبر است؟ گفتم، نه پيغمبرزاده است، گفت پسرم اين پيغمبر است، اين كار از سفارشهاى پيغمبرانست، گفتم مادر جانم راستش پس از پيغمبر ما مسلمانها پيغمبرى نباشد ولى او پسر او است، گفت پسرم دين تو بهتر دين است آن را بمن پيشنهاد كن و من باو پيشنهادش كردم و مسلمان شد و باو آموختم تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و در شبش باو عارضهاى رخ داد و گفت:
پسرم آنچه را بمن آموختى باز گو و من باو باز گفتم و بدان اقرار كرد و مرد و چون صبح شد مسلمانها بودند كه او را غسل دادند و من بودم كه بر او نماز خواندم و او را در گورش فرو نهادم.پ روشنگرى: آيه چنين است و همچنين وحى كرديم بسوى تو روحى را از فرمان خود گذشت كه مقصود از آن روحى است كه بهمراه پيغمبرانست (ع) و بقولى مضمون وحى است (كه قرآن باشد) و آن را روح ناميده براى اينكه زنده شود بدان دلها، و بقولى جبرئيل است يعنى مضمون وحى است (كه قرآن باشد) و آن را روح ناميده براى اينكه زنده شود بدان دلها، و به قولى جبرئيل است يعنى فرستاديمش بسويت بوحى و نميدانستى چيست كتاب و ايمان يعنى پيش از وحى ولى ساختيم آن را نور آن روح است يا كتاب يا ايمان تا رهنمائى كنيم بدان هر كه را خواهيم از بندگان خود. بتوفيق او براى پذيرش و انديشه در آن، و دنبالش و راستش تو البته رهنمائى براه راست و گويا راوى ضمير را به همان ايمان برگرداند و از آيه فهميده كه ايمان موهبت است و برهنمود خداست تعالى و گر چه پيغمبران و حجج واسطه آنند،
پو حاصل اينكه چون آن حضرت هم سبب اسلامش را از او پرسيد و فرمود: در اسلام چه حجت و برهانى ديدى كه سبب مسلمانيت شد پاسخ داد خداى تعالى هدايت را در دلم افكند و مرا به اسلام رهنمود چنانچه مضمون آيه كريمه است و آن حضرت تصديقش كرد و فرمود: و بحق خدايت هدايت كرده و آنگاه فرمود بار خدايا هدايتش كن تا سه بار يعنى بر هدايت او بيفزا يا بر آن پايدارش بدار.
و گفته آن حضرت عيب ندارد دليل است بر پاكى ذاتى نصارى و خانوادهام يعنى آنان نيز بر كيش نصارايند و بر اينكه نجاست آنان براى درگيرى با نجاست است، و مىشود تفسيرش كرد باينكه خشكبار را با آنها ميخورده، و بسا مؤيد آنست كه از مى نامى نبرده چون پس از خشكيدن ظرفش اثرى از آن بجا نماند بخلاف گوشت خوك كه چربيش بماند (و اين بسيار تفسير ركيك و نجسى است و در پاورقى ص 54 هم در اين زمينه توجيه ضعيفى دارد كه از ترجمه آن صرف نظر شد مترجم).پ چون مرد ظاهرش اينست كه اين سفارش بر اين بوده كه ميدانسته هنگام مرگ مسلمان مىشود، و يك معجزه است و گر چه بسا والدين كافر از حرمت غسل و نماز ميت جدا باشند از كفار ديگر.
بهيچ كس خبر مده گفتهاند نهى آن حضرت از اين گزارش براى اين بوده كه سره گمراهان مسلم آب او را از آن حضرت نگردانند و بگمراهى خود نكشانند بيش از آنكه حق را بشناسد.
و من گويم: بسا كه براى تقيه بوده خصوص كه حديث داراى معجزه است و گويا براى همين است كه داستان رهنما شدن خود را در بار دوم شرفيابى در هم نموده و بلكه در باره اول كه توضيح كافى نداده، و بسا كه ترك آن براى فهمش از روال داستانست گفته او: گويا معلم كودكانست يعنى از كثرت اجتماع و پرسش آنان و لطف آن حضرت در جوابشان و اينكه مانند كودكان نياز بمعلم دارند گر چه از فاضلانند، و در پذيرش آنچه شنوند از آن حضرت بىاعتراض و خردهگيرى.
حنيفيه: ملت اسلام است كه بركنار از افراط و تفريط است و در حد ميانه است، يا ملت ابراهيمى است كه پيغمبر (ص) بدان وابسته است.پ 12- كافى: بسندش تا عمار بن حيان (خباب خ ب) گفت بامام صادق (ع) گزارش دادم از احسان پسرم بمن فرمود: من دوستش ميداشتم و دوستيم باو فزود، راستش كه خواهر رضاعى رسول خدا (ص) نزد آن حضرت آمد، و چون ديدش بدو شاد شد و رواندازش براى او پهن كرد و
بر آتش نشاند، و آنگاه با او بگفتگو پرداخت و بروى او خنديد سپس او برخاست و رفت و برادرش آمد و با او چنين رفتار و پذيرائى نكرد، و گفتند، يا رسول الله با خواهرش چنان كردى كه با او نكردى با اينكه مرد است؟ فرمود: براى اينكه آن خواهر از او بوالدينش خوشرفتار بود.پ توضيح: اين خواهر و برادر رضاعى دو فرزند حليمه سعديه بودند در اعلام الورى گويد عبد الله و انيسه پسران حارث بن عبد العزى دو همشير آن حضرت بودند، و دلالت دارد بر استحباب اكرام خوشرفتارتر بر پدر و مادر.پ 13- كافى: بسندش تا ابراهيم بن شعيب كه بامام ششم (ع) گفتم راستش پدرم بسيار پير شده و ناتوان و ما او را براى قضاى حاجت بدوش ميبريم، فرمود: اگر توانى خود اين كار را بكن و بدستت لقمهاش بده كه سپرت باشد فردا از دوزخ، يعنى او سپر تو است از آتش.پ 14- كافى: بسندش تا جابر كه شنيدم مردى بامام ششم (ع) ميگفت: مرا پدر و مادرى است مخالف حق؟ فرمود: بدانها احسان كن چنانچه احسان كنى به مسلمانان از آنها كه دوستدار ما ميباشند.
بيان: چنانچه احسان كنى به مسلمانان بصيغه جمع، يعنى بيگانه مؤمن حق ايمان دارد والدين مخالف حق ولادت و در حق برابرند و اگر مقصود اين باشد كه چنانچه پدر و مادرت هر دو مسلمان بودند اصل احسان را ميرساند نه اندازه آن را ولى بعيد است (بلكه بفهم نزديكتر است مترجم).پ 15- كافى: بسندش تا امام پنجم (ع) فرمود: سه تا باشند كه خدا عز و جل براى كسى در آنها رخصتى نداده: پرداخت امانت بخوشكار و بدكار، پائيدن بعهد براى خوب و بد و احسان بوالدين خوب باشند يابد.
بيان: دلالت دارد بر وجوب رد آنچه صاحبش ويرا امين بر آن دانسته صاحبش بر باشد يا فاجر و فاجر شامل كافر هم هست و اشاره دارد كه از آن تقاص نشود و اصحاب را در باره تقاص از سپرده اختلافست و ميتوان گفت آن هم نوعى رد بصاحب است چون ذمه او را برى كند و سخنش در جاى آن بيايد ان شاء الله.
و دلالت دارد بر وجوب وفاء به عهد كه از آن محسوبست وعده بمؤمن و كافر، ولى اين تعبيرات صريح در وجوب نباشند، و مشهور استحباب است در صورتى كه شرط در ضمن عقد لازم نباشد، و سخن در باره والدين گذشت.پ 16- كافى: بسندش از امام ششم (ع) كه از سنت و بر اينكه مرد نام پدر را بكنايه گويد:
روشنگرى ان يكنى الرجل چند وجه دارد:پ 1- از سنت پيغمبر و روش خوب و بر بوالدين اينست كه هر كس پسرش را بنام خودش كنايه نهد چنانى كه اگر نامش محمد است او را ابا محمد بخواند و مىشود كنايه شامل نامگذارى هم باشد.
2- مقصود اين باشد كه مرد سخنگو طرف خود را بكنايه تعبير كند نسبت به پدر او باو گويد پسر فلان چون بزرگداشت او است و احترام بپدر او و يادآوريش بمردم، در دل مؤمنان و بسا كسى كه نامش را شنود برايش دعا كند.
در يك نسخه بجاى لفظ (ابيه) آمده (ابنه پسر او) يعنى بطرف خود بگويد ابو فلان به نام پسرش زيرا نام بردن خلاف احترام است بويژه با حضور طرف، و بر هر دو نسخه بر اين وجه مناسب اين باب نيست زيرا در باره بر بخصوص والدين نباشد و بلكه در باره احسان بمؤمن است جز آنكه گفته شود شامل والد هم مىشود.پ 3- مقصود اين باشد كه گوينده خود را بنام پدر كنيه آورد و اين احسانيست به پدر به وجوهى كه گذشت چنانچه امير المؤمنين (ع)، بسيارى موارد خود را تعبير ميكرد به ابن ابى طالب، و فرموده بخدا كه پسر ابى طالب مانوستر است بمرگ از كودك به پستان مادرش.پ 17- كافى: بسندش تا امام ششم كه مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و از بر بوالدين پرسيد و پاسخش داد تا سه بار به مادرت نيكى كن و سپس تا سه بار فرمود: بپدرت نيكى كن و مادر را پيش از پدر آغاز نمود (و با آغاز بمادر اشاره دارد كه بر باو افضل است).پ 18- كافى: بسندهاى پيش تا امام ششم كه فرمود: مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت دخترى آوردم و پروردمش تا چون به بلوغ رسيد زيورش را باو پوشيدم و آوردمش بر سر چاهى و پرتش كردم بدرون آن: و آخر چيزى كه از او شنيدم اينكه ميگفت: اى پدر جانم، كفاره آن چه باشد؟ فرمود: مادرت زنده است؟ گفت، نه، فرمود: خالهات زنده است؟ گفت: آرى، فرمود: باو نيكى كن كه بجاى مادر است و كفاره كار تو گردد ابو خديجه (راوى حديث) گويد:
بآن حضرت گفتم: چه وقت بوده اين عمل؟ فرمود: در زمان جاهليت كه دخترها را ميكشتند از ترس اينكه اسير شوند و ميان قوم ديگر بزايند.
روشنگرى ... اين حديث دلالت دارد بر فضل مادر و خويشان او در باره برو احسان بر پدر و خويشان او و بر فضل بر بخاله ميان خويشان مادرى او در آنست شرح واد كه در جاهليت بوده چنانچه خداى تعالى فرموده (آيه 8- التكوير) و آنگاه كه از موءوده پرسند بكدام گناه كشته شده.
پ19- كافى: بسندش تا حنان بن سدير از پدرش گفت: بامام پنجم گفتم فرزند جزاى پدر را بايد بدهد؟ فرمود: جزائى بر او نباشد جز در دو خصلت اگر پدر برده است پسرش او را بخرد و آزاد كند يا اينكه وامى دارد از طرفش بپردازد.پ 20- كافى: بسندش تا جابر كه مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: مردى جوان و چالاكم و جهاد را دوست دارم و مادرى دارم كه آن را بد دارد، پيغمبرش فرمود برو با مادرت باش كه بدان كه مرا براستى فرستاده به پيغمبرى انس او بتو در شبى بهتر است از جهادت در راه خدا يك سال.پ 21- كافى: بسندش تا امام پنجم (ع) فرمود: راستى بنده خدا خوشرفتار است با والدينش در زندگى آنها سپس بميرند و وامشان را نپردازد و براشان آمرزش نخواهد و خدا عز و جل او را عاق نويسد و بسا كه در زندگى آنان عاق باشد و نيكى كند با آنها، و چون مردند وامشان را بدهد و براشان آمرزشخواهد و خدا عز و جل او را احسان كند و بار نويسد.
توضيح: دلالت دارد بر اينكه برو عقوق در زندگى و پس از مرگ هر دو باشند و بر اينكه پرداخت وام و استغفار بهترين بر و احسانند پس وفات پدر و مادر.پ 22- كافى: بسندش از امام ششم (ع) كه كمتر عقوق اف است و اگر خدا عز و جل چيز زبونتر از آن ميدانست از آن نهى ميكرد.
بيان: از آن نهى ميكرد زيرا معلوم است كه مقصود نهى از همه افراد است و به كمتر بس كرده تا بالاتر بحكم اولويت دانسته شود، چنانچه متعارف فهم از اين گونه تعبير است و اف كلمه اظهار نفرت است و معنى عقوق والدين ترك ادب در برابر آنها است و آزار آنها به كردار يا گفتار، و مخالفت با آنها در هر غرضى كه جائز است بحكم عقل يا نقل و از كبار در شمار است و قرآن و سنت بر آن گواه است و عامه و خاصه بر آن اتفاق دارند.پ 23- كافى: بسندش از امام هفتم كه رسول خدا (ص) فرمود: خوشرفتار باش و بهشت بس و اگر عاق (بدرفتار باشى) دوزخت بس.
بيان: در اين حديث ثواب بر را بزرگ شمرده تا آنجا كه بهشت را بايسته شود و از آن فهميده شود كه بسيارى از گناهان را جبران كند و در ترازوى حساب بر آنها بچربد.پ 24- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: چو روز قيامت باشد يك پرده از پردههاى بهشت برداشته شود و بويش را دريابد هر كه جان دارد از پانصد سال مسافت جز يك دسته گفتم: كه باشند؟ فرمود: عاق والدين.
بيان: يعنى عاق هر دو يا يكى از آنها، او ظاهرش اينست كه عاق به بهشت نرود، و
مىشود تفسيرش كرد بكسى كه آن را حلال شمارد يا اينكه از آغاز بويش را نبويد و گر چه پس از آن درآيد، يا مقصود از والدين در اينجا پيغمبر و امامند يا منظور بهشت خاصى است.پ 25- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: بالاى هر كار نيك كار نيكى است تا كسى در راه خدا كشته شود كه بالاى آن كار نيك ديگر نباشد، و بالاى هر عاقشدنى عاقشدنى است تا كسى يكى از والدين خود را بكشد و چون چنين كند بالاترش عاقشدنى نباشد.
بيان: مىشود بر بمعنى مصدر باشد و براى مبالغه آمده يعنى كار بسيار بسيار نيك چنانچه در قول خداى تعالى است (189- البقره) ولى بر كسى است كه پرهيزكار باشد ...
تا بكشد كسى يكى از والدينش را چه با ديگرى باشد يا نه، يا مقصود اينست كه بالاتر از آن از جنس عقوق ديگر نيست و منافات ندارد كه كشنده هر دو تا عاقتر از او باشد و مقصود عقوق والدين و ارحام است يا هر گناه كبيره و منافات ندارد كه كشتن امام از آن سختتر است زيرا آن يك نوع كفر است و بسا كه شامل كشتن والدين دينى چون پيغمبر و امام هم باشند چنانچه در باب بر والدين و جز آن گذشت.پ 26- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: هر كه بچشم دشمنى بر پدر و مادرش بنگرد با اينكه باو ستمكارند خدا نمازش را قبول نكند (تا چه رسد باينكه خوشرفتار بدو باشند و اين منافات ندارد كه آنها هم گنهكارند چون باو ستم كردند و او را به ناسپاسى واداشتند، و قبول كمال عمل است و جز درست بودن و اجزاء است.پ 27- كافى: بسندش تا امام پنجم (ع) كه رسول خدا (ص) در ضمن سخنى از خود فرمود:
بپرهيزيد از عقوق والدين زيرا بوى بهشت از مسافت هزار سال دريافت شود، و در نيابدش عاق، و قاطع رحم، و نه پير زناكار و نه دامنكش از روى تكبر و بزرگ فروشى، جز اين نيست كه كبريا از آن خدا پروردگار جهانيانست.
بيان: پانصد سال (روايت پيش) نظر بهمه مردم است و هزار نظر بجمع خاص نامبرده
پدر اين روايت، و مؤيدش اينكه در روايت پيش فرمود: هر كه جان دارد، يا اختلاف براى كم و بيش پردهها برداشته شده است كه در خبر پيش فرمود يك پرده و اين خبر در صورت برداشت دو پرده است مثلا و در كتاب وصايا آيد كه بويش از مسافت دو هزار سال دريافت شود و اين با برداشت چهار پرده باشد مثلا.
(و توجيهات ديگرى هم براى جمع ميان اين احاديث دارد تا گويد): بسا اين شماره كنايه عن بسياريست و شمار خاصى منظور نيست چنانچه در قول تعالى (80: برائت) و گر چه هفتاد بار براشان آمرزشخواهى.
و ازار جامهايست كه زير رداء پوشند از وسط چيند و عربهاى جفاجو آن را بلند ميگرفتند كه روى زمين ميكشيده- تا گويد در قاموس آن را به تنپوش تفسير كرده و شامل درازى رداء هم مىشود و هم جامههاى ديگر چنانچه قول خدا (4: المدثر) و جامههاى خود را پاكيزه دار، به تشمير تفسير شده كه گردآورى جامه است، و در باب زى و تجمل اخبارى در اين باره آيد.
و بسا آن را بر كمربند روى لباس بكار برند (شال) و مقصود رها كردن دو طرف آنست از روى تكبر چنانچه برخى مردم هند كنند.پ و خيلاء بقول جوهرى بمعنى كبر است و دامنكش از خودبينى و تكبر خود را سو بسو ميگرداند چون پاره ابر در جو آسمان كه اين سو و آن سو مىچرخد، و اين رفتار را مطيطا گويند و باين معنا است قول خداى تعالى (33: القيامه) رفت بسوى خاندانش تلوتلو با تكبر و بزرگ منشى.
و اگر در درازى جامه و كشيدن آن بر زمين قصد تكبر نباشد بلكه بر حسب شيوه و عادت باشد بقولى باز حرام است و اولى اينكه گفته شود ناپسند است چنانچه شهيد و ديگران گفتند از چند راه.
1- خلاف روش و شيوه مؤمنان متواضع است چنانچه آيد و عامه هم در اين باره اخبارى آوردند (و از نهايه دو خبر در اين باره نقل كرده).
2- اسراف در جامه است بىنياز بدان (پس بايد حرام باشد، مترجم).
3- جامه دراز كه بر زمين كشد بسا كه نجس شود و در نماز و دين رخنه آورد، و اگر در راه رفتن آن را برآورد سختى كشد با آنكه نيازى بدان ندارد؟ سپس غافل ماند و فرو افتد.
4- زود كهنه شود با دوام كشيدن بر خاك زمين و پاره شود اگر نجس نگردد.
28- كافى: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود: اگر خدا چيزى كمتر از اف ميدانست از آن نهى ميكرد و آن كمتر درجه عقوق است، و از عقوق است خيرهچشمى كسى بر والدينش.
پبيان ... و بسا كه اين هم در درجه كمتر باشد يا اينكه اف كمتر زبانيست و اين كمتر كردارى، و مقصود اينست كه بايد نگاهش بدانها از روى خضوع و ادب باشد و چشم بدانها خيره نكند و يا خشمگين بر آنها ننگرد.پ 29- كافى: بسندش تا امام پنجم كه پدرم نگاه كرد بمرد كه پسرش با او راه ميرفت و و بر بازوى پدرش تكيه كرده بود، فرمود پدرم سخنى با او نگفت از كينه باو تا از دنيا رفت (يعنى با آن پسر و تفسيرش بپدر كه پسر را امكان اين كار داد بعيد است، و بسا مقصود صورت راضى نبودن پدر باشد يا انجام آن از روى تكبر، و از اين اخبار برآيد كه امر بر بوالدين دقيق است و بكمتر چيزى عاق شدن بوجود مىآيد).پ 30- امالى صدوق: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: در اين ميان كه موسى بن عمران با پروردگارش عز و جل راز ميگفت مردى را در سايه عرش پروردگارش عز و جل ديد و گفت:
پروردگارا اين كيست كه عرشت بر سر او سايه دارد؟ فرمود: اين احسانكننده بوالدينش بود و سخن چين نبوده. 31- از همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود احسان كنيد به پدرانتان تا احسان كنند بشما پسرانتان و با زنان مردم عفت ورزيد تا زنانتان عفت ورزند (در خصال مانندش آمده).پ 32- از امالى صدوق: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: رحمت كند خدا مردى را كه كمك دهد بپدرش در احسان بوى، رحمت كند خدا پدرى را كه كمك كند بفرزندش در احسان بوى، رحمت كند خدا همسايهاى را كه كمك كند بهمسايه خود در احسان بوى، رحمت كند خدا مردى را كه كمك كند بسلطانش در احسان بوى.
در ثواب الاعمال مانندش آمده.پ 33- از امالى صدوق: بسندش از امام صادق (ع) فرمود: هر كه دوست دارد خدا عز و جل سختيهاى مرگ را برش سبك كند، با خويشاوندش پيوسته باشد، و بوالدينش نيكىكننده، و چون چنين باشد خدا سختيهاى مرگ را برش سبك سازد و در زندگى خود هرگز فقرى باو نرسد در امالى طوسى از غضائرى از صدوق مانندش آمده.
34- (در حديث ده از كافى ترجمه آن گذشت بدان رجوع شود مترجم).
35- در 19- از كافى گذشت بدان رجوع شود، و از كتاب حسين بن سعيد هم نقل شده.پ 36- امالى صدوق: بسندش تا امام پنجم (ع)، فرمود موسى بن عمران گفت: پروردگارا بمن سفارش كن فرمود: تو را بخودم سفارش كنم، بار ديگر درخواست كرد فرمود: تا سه بارت
بخودم سفارش كنم،پ بار سوم خواست، فرمود: تو را بمادرت سفارش كنم و در بار چهارم هم فرمود: تو را بمادرت سفارش كنم و در بار ديگر فرمود: تو را به پدرت سفارش كنم، فرمود:
براى اينست كه گويند مادر دو سوم حق احسان دارد و پدر يك سوم.پ 37- از تفسير على بن ابراهيم: (آيه 23- 25 الاسراء) و فرمان داد پروردگارت كه نپرستيد جز او را بوالدين نيكى كنيد اگر يكيشان نزدت به پيرى رسد يا هر دو برويشان اف مگو فرمود: اگر چيزى را كمتر از اف ميدانست آن را فرموده بود و لا تنهرهما يعنى با آنها ستيزه مكن.پ و در حديث ديگريست كه اگر شاشيدند برويشان اف مگو و بآنها سخن خوب بگو وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ فرمود: در برابرشان تواضع كن و بزرگى بآنها مفروش و بگو پروردگارا بدانها رحم كن چنانى كه مرا از خردسالى پروردند.پ 38- از قرب الاسناد: على از برادرش امام كاظم (ع) كه پرسيدمش از كسى كه مسلمانست و پدر و مادرش كافرند، آيا شايد كه براشان در نماز آمرزشخواهد؟ فرمود: اگر در خردسالى از آنها جدا شده و نداند مسلمان شدند يا نه؟ باكى ندارد و اگر بداند كافر ماندند براشان آمرزش نخواهد و اگر نداند براشان دعا كند.پ 39- از قرب الاسناد: بسند تا عبد الله بن جندب، گفت نوشتم به امام كاظم (ع) و پرسيدمش از كسى كه ميخواهد كارهايش از نماز و احسان و هر خيرى سه بخش كند، يك سوم از خودش باشد و دو سوم از پدر و مادرش يا بخشى از كارهايش بدانها اختصاص دهد و تبرع كند بچيزى معين و اگر چه يكى زنده است و ديگرى مرده گويد بمن پاسخ نوشت: اما براى مرده خوبست و جائز و اما براى زنده نه، جز احسان و صله.
(در اين حديث انجام كار خير براى ديگرى مورد بحث شده و بايد دانست كه آن بر چند وجه است:
1- بعنوان نيابت در عمل كه آن را بقصد نيابت از ديگرى انجام دهد تا آثار و فوائدش باو برسد مانند اينكه نماز را از طرف او بخواند و اين نيابت در عمل واجب عينى بر زنده اگر عبادى باشد صحيح نيست و تكليف او را ساقط نميكند و ثوابى باو نمىرسد چنانچه نماز يوميه يا نمازهاى واجب ديگر را از طرف مكلف زنده انجام دهد كه اين حديث شامل آنست فقط در باره نيابت در حج واجب از طرف عاجز از انجام آن روايت و فتوى بصحت آن وارد است و عموم اين حديث را تخصيص ميدهد و همچنان در باب توليت در وضوء و غسل نسبت بعاجز از شستن برخى اعضاء بصحت آن فتوى دادهاند و نيابت در نوافل يوميه يا نماز شب
هم بحكم عموم اين حديث صحيح نيست ولى مانند حج استحبابى يا زيارت قبر پيغمبر و امام مشهور صحت آنست و بآن ملحق است زيارت برادر دينى و تحيت از طرف شخص زنده در انجام آن و پرداخت زكات مال يا فطره روزه يا كفارههاى مالى چون كفاره روزه براى عاجز از آن و موارد بسيارى مورد بحث است و اگر واجب غير عبادى باشد چون تطهير جامه براى نماز كه صحت آن مورد اشكال نشده و اما مانند پرداخت دين و يا ديه و مانند آن ظاهر فقهاء اينست كه صحيح است ولى اگر مديون منع كند مانع صحت است يا نه؟
2- بعنوان اهداء ثواب كه كسى عمل خيرى براى خود ميكند و ثواب آن را بديگرى گر چه زنده است اهداء ميكند و گر چه بر او واجب عينى باشد ظاهر حديث منع از آنست بزنده و گر چه پدر و مادر باشند بلكه ظاهر حديث همان اهداء ثواب است كه يجعل اعماله الخ يعنى عملش سه بخش ميكند و اين با نيابت موافق نيست بلكه با ثواب عمل موافق است و عموم حديث شامل عمل مستحب مىشود و آن خلاف مشهور است از مترجم).پ 40- از خصال: بسندش تا امام رضا (ع) فرمود: راستش خدا عز و جل به سه چيز همراه سه ديگر فرمان داده: امر كرده بنماز و زكات پس هر كه نماز كند و زكات ندهد نمازش پذيرفته نشود، و امر كرده بشكر خودش بهمراه شكر والدين (در سوره لقمان آيه 14) پس هر كه شكر والدين نكند شكر خدا نكرده و امر كرده بتقوى خدا و صله رحم. در (آيه 1- سوره النساء) و هر كه صله رحم نكند تقواى خدا عز و جل را ندارد.
(مقصود از اينكه اين سه دو بدو همراهند همراه زمانى نيست زيرا انجام نماز و پرداخت زكات در يك زمان انجام نشوند و هر كدام وقت مخصوص بخود دارند و ظاهرش اقتران شرطى است يعنى صحت هر كدام مشروط باتيان ديگريست كه در ذيل حديث توضيح داده و لازمش بطلان آن بتنهائى است ولى گويا حمل باشتراط در قبول شده نه در صحت و عدم قبول اعم است از عدم صحت و بسا عملى كه صحيح است و مسقط تكليف است ولى در پيشگاه خدا قبول نيست و ثواب خود را ندارد و تنها عقاب ترك آن ساقط شود مترجم).پ 41- از عيون: بسندش تا بزنطى گفت: شنيدم امام رضا (ع) ميفرمود: مردى از بنى اسرائيل خويشاوند خود را كشت و آنگاه آن كشته را بر سر راه بهترين سبط از اسباط بنى اسرائيل انداخت سپس آمد بخونخواهى از آنان و آمدند و بموسى (ع) گفتند سبط آل فلان فلانى را كشتند بما بگو چه كسى او را كشته؟ آن حضرت فرمود: يك ماده گاوى برايم بياوريد (67: البقره و دنبالهاش) گفتند: ما را بمسخره گرفتى فرمود پناه بخدا كه از نادانان باشم و اگر هر ماده گاوى خواسته بودند آورده بودند كفايتشان ميكرد ولى سخت گرفتند و خدا هم
بر آنها سخت گرفت.پ گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند آن چيست؟ گفت راستش خدا گويد آن ماده گاويست نه پر پير و نه نوجوان و بكر يعنى نه خردسال و نه سالمند ميان اين دو سن و اگر باز هم خواسته بودند يك ماده گاو ميان سال آورده بودند كفايتشان ميكرد ولى سخت گرفتند و خدا بر آنها سخت گرفت گفتند پروردگارت را بخوان تا روشن كند براى ما چه رنگى دارد؟
گفت راستش ميفرمايد آن ماده گاو زرد چشمگيريست بينندهها را شادمان ميكند و اگر خواسته بود يك ماده گاو چنين آورده بودند كفايتشان ميكرد ولى سخت گرفتند و خدا هم بر آنها سخت گرفت گفتند پروردگارت را بخوان براى ما روشن كند كه چه باشد؟ راستش آن براى ما مورد اشتباه است و البته اگر خدا خواهد ما بدان رهياب خواهيم بود، گفت كه خدا فرمايد آن ماده گاويست كه رام نيست تا زمين را شخم زند و نه آب بكشد براى كشت و كار دستآموز است و هيچ خالى بر آن نيست گفتند اكنون نشانه درستى آوردى و آن را جستند و نزد جوانى از بنى اسرائيل بود و گفت: آن را نفروشم جز به پر پوستش از طلا و آمدند نزد موسى (ع) و گزارش دادند و فرمود: او حق دارد از او بخريدش و آن را خريدند و آوردند و فرمود سرش را بريدند و آنگاه فرمود: دمش را بدان مرده زنند و چون اين كار كردند كشته زنده شد و گفت: يا رسول الله، پسر عمويم مرا كشته نه آنكه او را متهم بكشتن من كردند (و بدان قاتلش دوا ساختند) و يكى از اصحاب موسى (ع) بوى گفت: اين ماده گاو را داستانيست فرمود: چه باشد؟ گفت: جوانى از بنى اسرائيل خوشرفتار بود با پدرش و او گاو پا در سه سالى خريد و آمد نزد پدرش (براى پرداخت بها) و ديد كليدها زير سر او است (و در خواب است) و دلش نيامد او را بيدار كند و چون پدرش بيدار شد باو گزارش داد و گفت زهى، اين ماده گاو را بگير عوض آنكه از دستت رفته، فرمود: رسول خدا موسى گفت: بنگريد كه خوشرفتارى اهلش را تا كجا رساند.
(سبط نواده پسرى و دخترى و چون حضرت يعقوب 12 پسر بجا نهاد و هر كدام خاندانى شدند آنها را اسباط بنى اسرائيل ناميدند و هر خانواده افراد خود را با شماره دفترى تا صدها سال مشخص ميداشت و احكام بسيارى در تورات بدان تكيه دارد و در گذشت زمان بنى اسرائيل در بسيارى بلاد منتشر شدند و بارها دچار قتل عام شدند و افرادى از آنها هم مسلمان شدند و در جامعه اسلامى مستحيل شدند و آيا اكنون هم حساب اسباط محفوظ مانده با اين پراكندگى در سراسر جهان يا نه؟ نياز بتحقيق دارد، و اين حديث نياز بشرحى مبسوط دارد كه در اينجا مجال و محل آن نيست.
42- خصال: بسندش تا پيغمبر (ص) (اين همان 25 از كافى) است كه ترجمه آن گذشت.پ 43- خصال: بسندش تا امام باقر (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: بوى بهشت از مسافت پانصد سال راه دريافت شود و عاق والدين و ديوث (مرديكه زنش را زير ديگران اندازد) آن را در نيابند.پ 44- خصال: بسندش تا موسى بن بكر واسطى كه بامام كاظم (ع) گفتم: مردى به پسرش يا دخترش ميگويد: پدر و مادرم قربانت در اين باكى بينى؟ فرمود: اگر پدر و مادر زنده باشد ناسپاسى بدانها است و اگر مردند باكى ندارد سپس فرمود: جعفر (ع) را ميفرمود: خوشبخت است مرديكه نميرد تا جانشين پس از خود را بيند، و البته بخدا كه خداوند بمن نمود جانشينم را پس از خودم.پ 45- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: پدر و مادر را بايست گردد از عقوق و ناسپاسى براى فرزندشان كه شايسته است آنچه بايسته است فرزند را براى آنان.
(عقوق حقنشناسيست و چون فرزند را بر پدر و مادر حقوقى است اگر رعايت نكنند عاق او گردند ولى وابسته باينست كه صالح و شايسته باشد و اين شرط در حقوقيست كه پس از مميز شدن فرزند و بلوغ او بايد رعايت شود چون تعليم و ازدواج و اما در حقوق حال نوزادى و كودكى موضوع ندارد مترجم).پ 46- خصال (در 15 كافى با شرحى گذشت بدان رجوع شود مترجم).پ 47- خصال: با اندك اختلاف در تعبير همان مضمون حديث 86 است با تقديم و تاخير مترجم.پ 48- خصال: بسندى از خليل تا ابن مسعود كه پرسيدم از رسول خدا (ص) كدام عمل محبوبتر است نزد خدا عز و جل فرمود: نماز بوقت، گفتم از آن پس چه چيز؟ فرمود: بر بوالدين گفتم: كدام چيزى؟ فرمود: جهاد در راه خداى عز و جل، گفت: اينها را بمن باز گفت و اگر فزونتر خواسته بودم برايم فزون ميكرد.پ 49- خصال: بسندش تا امام ششم، فرمود: سه تا باشند كه هر كه با آنها در افتد خوار شود: پدر و سلطان و بستانكار.پ 50- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: چهارند كه خدا بدانها نظر ندارد در روز قيامت: عاق، منتگذار و منكر قدر و دائم الخمر.پ 51- خصال: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: چهارند كه هر كه آنها را دارد بسازد خدا برايش خانهاى در بهشت هر كس يتيمى را در پناه گيرد و به ناتوانى ترحم كند و بپدر
و مادرش مهر ورزد و با مملوك خود نرمش كند.پ در محاسن مانندش آمده.
در ثواب الاعمال مانندش بسند ديگر آمده.پ 52- خصال: بسندش تا رسول خدا (ص) چهارند كه هر كه دارد خدا پناهش را بر او گسترد و در بهشت مشمول رحمتش سازد: خوى خوشى كه بدان در ميان مردم زندگى تواند، و مدارا با گرفتار، و مهربانى با والدين، و احسان بمملوك.پ 53- خصال در خبر اعمش از امام صادق (ع) فرمود: برو احسان بوالدين واجب است و اگر مشركند از آنها پيروى مكن و نه از ديگرى در نافرمانى خدا زيرا مخلوق را طاعتى نباشد كه معصيت خالق باشد.پ 54- خصال: در حديث اربعمائه: امير مؤمنان (ع) فرمود: هر كه اندوهگين كند پدر و مادرش را البته كه عاق آنها گردد (اگر يكى را اندوهگين سازد عاق او است و اگر هر دو را عاق هر دو مترجم).
55- (قريب بمضمون آن در 22 كافى گذشت مترجم).
56- (بمضمون 53 است مترجم).پ 57- از امالى طوسى: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: چهارند هر كه از مؤمنان دارا باشد خدايش در اعلى عليين جاى دهد در غرفهاى بالاى غرفهها، در جايگاه شرف كامل: هر كه پناه دهد يتيم را و خير او جويد و پدرش باشد و كسى كه ترحم كند به ناتوان و كمكش كند و او را بس باشد، و هر كه هزينه نهد براى پدر و مادرش و نرمش كند با آنان و نيكى كند با آنها و اندوه ندهد بدانها، و كسى كه بدرفتارى نكند با مملوكش و كمك او باشد در آنچه باو تكليف كند، و او را واندارد بدان چه تاب آن ندارد.پ 58- از امالى طوسى: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود سه دعاء از خداى تعالى باز داشته نشوند: دعاء پدر در باره فرزند حقشناس خود و نفرينش بر او اگر ناسپاس پدر باشد، و نفرين مظلوم بر ظالمش: و دعاى وى براى كسى كه انتقام او را از آن ظالم بگيرد: دعاى مؤمن براى مؤمنى كه با هم در باره ما همدرد باشند و نفرينش بر او هر گاه با او همدردى نكند با اينكه تواند و آن برادر از وى كمك خواهد.پ 59- امالى طوسى: بسندش تا رسول خدا (ص) نباشد فرزند حقشناسى كه بپدر و مادرش نظر رحمت كند جز كه بهر نگاهى ثواب حج مقبولى دارد: گفتند: يا رسول الله و گر چه هر روزى صد بار نگاه كند؟ فرمود: آرى خدا بزرگتر و پاكتر است.
پ60- امالى طوسى بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: نگاه به عالم عبادتست، نگاه به امام عادل عبادت است نگاه مهرورزى بوالدين عبادتست، نگاه به برادر دينى از روى دوستى عبادت است.پ 61- امالى طوسى: بسندش تا حجر مذرى، گفت: بمكه آمدم و ابو ذر جندب جناده ره در آن بود، عمر بن خطاب هم آن سال بحج آمد و گروهى از مهاجر و انصار كه على بن ابى طالب ميانشان بود بهمراه او بودند، در اين ميان كه من با ابو ذر در مسجد الحرام بودم على (ع) آمد و برابر ما بنماز ايستاد و ابو ذر باو خيره ماند و من گفتم، رحمت خدا بر تو اى ابى ذر راستى كه بعلى نگاه ميكنى و چشم از او برنميدارى؟ گفت: اين كار را ميكنم كه از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود: نگاه بعلى بن ابى طالب عبادت است، و نگاه مهرورزى بوالدين عبادت است و نگاه بصحيفه يعنى صحيفه قرآن عبادت است و نگاه بكعبه عبادت است.پ 62- (از علل الشرائع): از امام ششم (ع) فرمود: گناهانى كه هوا را تيره و تار كنند ناسپاسى پدر و مادر است.پ 63- ثواب الاعمال و امالى صدوق: بسندش تا رسول خدا (ص)، فرمود: هر كه ماه رمضان را دريابد و آمرزيده نشود خدايش دور سازد، و هر كه پدر و مادرش را دريابد و آمرزيده نشود خدايش دور سازد، و هر كه مرا نزدش نام برند و بر من صلوات نفرستد خدايش دور سازد.
من گويم: تمام اين حديث در باب فضائل ماه رمضان آيد.پ 64- قرب الاسناد: بسندش از امام صادق (ع) فرمود: نرود در بهشت عاق والدين خود و دائم الخمر، و آنكه پر منت نهد بكار خير خود.پ 65- امالى طوسى: بسندش تا رسول خدا (ص)، فرمود: سه گناهند كه عقوبتشان زود برسد و بآخر نيفتد: ناسپاسى والدين و ستم بر مردم، و ناسپاسى احسان.پ 66- علل: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: عقوق والدين از گناهان كبيره است زيرا خدا عز و جل عاق را گنهكار و شقى مقرر كرده (آخر حديث نظر دارد بآيه 14 و 32 سوره مريم در گفته حضرت يحيى و عيسى عليهما السلام مترجم).پ 67- عيون و علل: بسندى از امام رضا (ع) فرمود: خدا عقوق والدين را حرام كرد، چون مايه بىتوفيقى در اطاعت خدا عز و جل شود و هم احترام والدين و بركنارى از ناسپاسى نعمت و موجب عدم تشكر گردد، و اين خود بكشاند كمبود نسل و قطع آن چون عقوق مايه كمبود احترام بوالدين و حقشناسى از آنها است و سبب قطع رحم و بيرغبتى پدر و مادر در فرزند و ترك پرورش براى اينكه فرزند نيكى بآنان را وانهد.
پ68- امالى طوسى: بسندش از امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) بر بستر مرگ جوانى حاضر شد و باو فرمود: بگو لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و چند بار زبان آن جوان بند آمد و آن حضرت بزنى كه در بالين او بود فرمود: اين جوان مادر دارد؟ گفت: آرى منم مادرش، فرمود: تو بر او خشمگين باشى؟ گفت: آرى شش سال است با او سخن نگفتم، فرمود: از او راضى باش آن زن گفت: خدا از او راضى باشد برضاى تو يا رسول الله، پس رسول خدا بآن جوان فرمود:
بگو: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و آن را گفت پس پيغمبر (ص) فرمود باو چه بينى؟ در پاسخ گفت مردى سياه و زشت و چركين جامه و بدبو كه اكنون پهلويم آمد و گلويم را فشرد پيغمبر (ص) باو فرمود: بگو اى آنكه اندك را پذيرى و از بسيار درگذرى، اندك مرا بپذير و از بسيارم درگذر كه تو پر آمرزنده و مهربانى جوان آن را گفت، پس پيغمبر باو فرمود: بنگر تا چه بينى؟ پاسخ داد: مردى را بينم سفيد رنگ، خوش رو و خوشبو و خوشپوش كه بكنارم آمد و آن سياه از من دور شد، فرمود: باز بگو و باز گفت فرمود چه بينى؟ گفت آن سياه را نبينم و سفيد را بينم پهلوى خودم و سپس در همان حال مرد.پ 69- بصائر الدرجات: بسندش از امام باقر (ع)، فرمود: عابدى در بنى اسرائيل بود بنام جريح و در صومعهاى عبادت ميكرد، مادرش نزد او آمد و در نماز بود او را خواند و پاسخش نداد و او برگشت باز هم آمد و او را خواند و پسر باو توجه نكرد و برگشت و بار سوم آمد و باو پاسخ نداد و با او سخن نگفت و آن مادر برگشت و ميگفت: اى معبود بنى اسرائيل او را سركوب كن فرداى آن روز فاحشهاى آمد و پهلوى صومعه او نشست و درد زائيدنش گرفت و مدعى شد كه فرزند نوزاد از جريح است و در بنى اسرائيل فاش شد كسى كه مردم را بزنا سرزنش ميكرد زنا كرده و پادشاه فرمانداد آن پسر را بدار زنند، و مادرش نزد او آمد و سيلى بروى خود زد، پسر به او گفت خاموش باش اين اثر نفرين تو است.
چون مردم اين سخن او را شنيدند، گفتند: ما را با تو چه بايد كرد؟ گفت بچه را بياوريد و او را آوردند و او را گرفت و گفت: پدرت كيست؟ پاسخ داد فلان چوپان فلان خاندان، و خدا تهمت آنان را دروغ در آورد در باره جريح و او سوگند خورد كه از مادرش جدا نشود، به او خدمت كند.پ 70- از همان بسندش تا ابراهيم بن مهزم كه شبانگاه از نزد امام صادق (ع) بدر آمدم و بخانهام در مدينه رسيدم و مادرم همراهم بود، و سخنى ميان ما در گرفت و باو درشت گفتم و بامداد پس از نماز نزد آن حضرت رفتم و چون بحضورش رسيدم بىسابقه بمن فرمود: اى ابا مهزم تو را چه با خالده كه ديشب با او درشت گفتى نميدانى شكمش منزلى بوده كه در آن جا گرفتى، و دامنش گهوارهاى كه تو را در فشرده، و پستانش ظرفى كه تو از آن خوشيدى؟ گويد
گفتم: چرا، فرمود: با او درشتى نكن.پ 71- محاسن: بسندش تا امام صادق (ع) فرمود: مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت من آمدم تا بمسلمانى با تو بيعت كنم، آن حضرت فرمود: من با تو بيعت كنم بر اينكه پدرت را بكشى؟ گفت: ارى آن حضرت فرمود: راستش ما بخدا شما را فرمان بكشتن پدرتان ندهيم، ولى اكنون دانستم ايمانت حقيقى است، و اينكه جز خدا در دلت نيست فرمان بريد از پدرانتان در آنچه فرمان دهند بشما و فرمانشان نبريد در گناهان خدائى.پ 72- فقه الرضا: بر تو باد فرمان برى از پدر و نيكى باو، و تواضع و خشوع و احترام او، و فرود آواز در حضور او، زيرا پدر اصل پسر است و پسر فرع او، اگر او نبود خدا پسر را مقدر نميكرد، در راه آنان مال و جاه و جان را فدا كنيد.
من روايت دارم كه: تو و مالت از پدرت است، جان و مال را از آن او دانسته، در دنيا بخوشى پيرو آنان باشيد و با حقشناسى، و پس از مردن براشان دعاء كنيد و بر آنها رحمت خواهيد، زيرا روايت است كه هر كه پدرش را در زندگى او حقشناسى كند و پس از مردنش براش دعا نكند خدا او را عاق ناميده، استاد اخلاق خوب و مسائل دين، بجاى پدر است، و حق او را دارد، حق او را بشناسيد، و بدان كه حق مادر واجبتر و لازمتر حق است، زيرا برداشته در آنجا كه كسى ديگرى را برندارد، و نگهبانى كرده با گوش و ديده و همه اندام خود شاد و خرم بدان، و با خود برداشته است با همه ناگوارى، و آنچه كسى بر آن شكيبا نباشد، خواسته خودش گرسنه باشد و فرزندش سير و تشنه باشد و او سيراب، و برهنه باشد و او در جامه، در سايه باشد و او برابر آفتاب، و بايد با نيكى و نرمش از او تشكر كنى تا توانى بدان اندازه و اگر چه طاقت اداى حقش را نداريد جز بكمك خدا، و خدا عز و جل حق او را قرين حق خود ساخته كه (در 14: لقمان) فرموده تشكر كن براى من و براى پدر و مادرت و بسوى من است برگشت.پ و روايت است كه در همه كارهاى نيك بنده را شايد كه باوج آنها رسد جز در سه حق:
حق رسول خدا و حق پدر و حق مادر از خدا خواهيم يارى بر آن را.پ 73- فقه الرضا: روايت دارم از عالم كه بمردى فرمود: تو را پدر و مادريست؟ گفت:
نه، فرمود: تو را فرزنديست؟ گفت: آرى فرمود بفرزندت نيكى كن كه در حساب نيكى به والدينت باشد.پ و روايت است كه فرمود: نيكى كنيد بفرزندانتان و احسان كنيد بدانها، زيرا پندارند شما روزيشان ميدهيد و روايت است كه ابرار ناميده شدند براى برو احسان به پدران و فرزندان
پو رسول خدا (ص) فرموده: رحمت كند خدا پدرى را كه كمك كند بفرزندش در نيكى كردن.پ 74- مصباح الشريعه: امام صادق (ع) فرمود: بر والدين از شناخت درست بنده است به خدا، زيرا هيچ عبادتى زودتر برضاى خدا نرسد از احترام بپدر و مادر مسلمان كه براى خداى تعالى باشد، زيرا حق والدين از حق خداى تعالى باز گرفته شده اگر در راه دين و ملت باشند و جلو فرزند را نگيرند از طاعت خدا بگناه او، و از يقين شك، و از زهد به دنياپرستى، و نخوانندش بر خلاف دين و سنت و اگر چنين باشند نافرمانيشان طاعت خداست و طاعتشان گناه است، خدا عز و جل (دره 1: لقمان) فرموده:
و اگر كوشند تا شريك من سازى چيزى را كه ندانى فرمانشان مبر و اما در معاشرت با آنها مدارا كن و نرمش داشته باش، و آزارشان را در خورد كن بعوض زحمتى كه در خردساليت براى تو كشيدند، و از خوراك و جامهاى كه خدا در وسعت نهاده از آنها دريغ مكن، و روى از آنها برنگردان، و آوازت را بالاى آوازشان بر نياور كه اين احترام بفرمان خداست، خوشتر با آنها بگو و هر چه لطيفتر، زيرا خدا مزد نيكان را ضايع نكند.پ 75- تفسير عياشى: تا امام صادق (ع) كه پدرم بمن فرمود: بخدا كه من سازش ميكنم با يكى از فرزندانم و او را بر دامن خود مىنشانم و مغز قلم را برايش بيرون مىآورم و نقل شكرى را براى او ميشكنم با اينكه حق با فرزند ديگر من است، ولى نگرانم بر او و بر ديگرى كه نكنند با او آنچه شد بيوسف و برادرانش، و فرو نفرستاد خدا سوره (يوسف را) مگر براى نمونه و الگو، ولى نبايد ما بيكديگر حسد بريم مانند حسد ميان يوسف و برادرانش كه بر او تجاوز كردند و خدا آن سوره را رحمت ساخت بر همه پيروان و دوستداران ما و حجت ساخت بر دشمنان ما: آنان كه جنگ و دشمنى برابر ما روا داشتند.
(اظهار محبت خاص آن حضرت بيكى از فرزندان بازتابش در ديگران اين بود كه نظر مخصوصى باو دارد و بسا كه او را جانشين خود سازد و اين سبب حسد ديگران ميشد و باو بد بين ميشدند و بسا كه او را تا حد كشتن آزار ميرساندند چنانچه پسران حضرت يعقوب با يوسف نمودند از اين رو امام با قيد قسم ميفرمايد: اين اظهار محبت براى اولويت او نيست بلكه مثلا براى بداخلاقى او است كه از آن بر خود او نگرانست كه بدتر شود و بر فرزندان ديگر هم نگران است كه واگير كنند و باين بيان ريشه حسد را از دل آنها كند و فرمود نبايد در اين ميانه حسدى بوجود آيد چنانچه ميان يوسف و برادرانش و تاكيد ميفرمايد كه نبايد حسدى در ميان افراد خاندان باشد مانند يوسف و برادرانش كه خدا سوره يوسف را براى نمونه نازل كرده تا از آن پرهيز شود زيرا حسد برادران يوسف بر او براى اطهار محبت مخصوصى بود كه پدرش
سبت بيوسف داشت و تا آنجا كشيد كه بيوسف ستم و تجاوز تا حد مرگ روا داشتند.
و اضافه فرمود كه اين سوره رحمت و پند است براى پيروان و دوستان ما كه از چنين حسدى بپرهيزند و حجت است بر دشمنان ما از بنى اميه و بنى عباس كه با ما هم خانواده بودند و از روى حسد تا آنجا پيش رفتند كه بجنگ و دشمنى در برابر ما پرداختند مترجم).پ 76- از همان: (از ابى بصير از يكى از دو امام 5 و 6 كه والدين را نام برد و فرمود: آنان هم آنهايند كه خدا فرموده (23: الاسرى) و فرمانداد پروردگارت كه نپرستيد جز او را و به والدين احسان را.
(اشاره دارد كه والدين همان پيغمبر و امامند مترجم).پ 77- از همان: تا امام باقر (ع) در تفسير قول خدا (23: اسرى) و گر برسند نزد تو به پيرى يكيشان يا هر دوشان بدانها اف مگو و آنها را از خود مران فرمود: آن كمترين آزار است كه آن را و بالاتر از آن را حرام كرده.
78- از همان (در 22 كافى گذشت).
79- (در 3 كافى با شرحى گذشت و با اندك اختلافى در تعبير كه مهم آن كلمه يبلغان است با الف و در پاورقى ص 79 گويد: قرائت كوفيانست جز عاصم و او و ديگران يبلغن بىالف خواندند مترجم).پ 80- مجالس مفيد: بسندش تا بكر بن صالح كه دامادم بامام دهم (ع) نوشت: پدرم ناصبى بدانديشى است و دچار سختى و مشقت از اويم چه فرمائى قربانت در دعاء براى من و چه فرمائى قربانت در بارهام، ميفرمائى كه رو در رويش بايستم يا با او مدارا كنم؟ در پاسخ نوشت: نامهات را فهميدم، و آنچه در باره سلوك پدرت بود، من دعاى در باره تو را واننهم ان شاء الله، و مدارا كردن بهتر است از رو در رو ايستادن، و با هر سختى همواريست شكيبا باش البته سرانجام خوب از آن مردم با تقوى است، خدايت پايدار كند بر وابستگى به كسى كه پيرو او هستى: ما و شما سپرده بخدائيم كه سپردههايش ضايع نشوند بكر گفت: خدا دل پدرش را عطوف كرد تا آنجا كه در هيچ چيزى با او مخالفت نميكرد.پ 81- كشف الغمه: بسندى تا رسول خدا (ص) فرمود نگاه فرزند بر والدين از روى دوستى آنها عبادت است.
كتاب الامامه و التبصره: بسندى مانندش را آورده.پ 82- روضه الواعظين: رسول خدا (ص) فرمود: مردى از امتم را در خواب ديدم كه ملك الموت آمده بود جانش را بگيرد، و بر بوالدينش آمد و او را بازداشت.
پو فرمود (ص) خشنودى خدا با خشنودى والدين است و خشم خدا با خشم والدين.پ و فرمود: فرزند نيكوكارى نباشد كه با مهر بوالدينش نگاهى كند جز آنكه بهر نگاه ثواب حج مقبولى دارد، گفتند: يا رسول الله و اگر چه هر روز صد بار نگاه كند؟ فرمود: آرى خدا بزرگتر و پاكيزهتر است.پ و فرمود: چون پدر بفرزندش نگاه كند و شادش كند پدر را ثواب آزاد كردن بندهاى باشد گفتند يا رسول الله و گر چه 36 بار نگاه كند؟ فرمود: الله اكبر.پ و فرمود: حق فرزند بر پدرش سه است: نامش نيكو نهد، و نوشتنش بياموزد، و چون بالغ شد زنش بدهد و فرمود (ص): بعاق (والدين) گفته شود: هر چه خواهى بكن كه منت نيامرزم، و بخوشرفتار گفته شود: هر چه خواهى بكن كه منت البته بيامرزم.پ و امام صادق (ع) فرمود: هر كه خواهد خدا عز و جل سختيهاى مرگ را از او سبك سازد بايد با خويشانش صله كند و بوالدينش خوشرفتار باشد: و چون چنين باشد خدا سختيهاى مرگ را بر او آسان كند و تا زنده است هرگز فقر باو نرسد و فرمود:پ مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت يا رسول الله راستى من شيفته جهادم و توانا؟ فرمود: جهاد كن در راه خدا كه اگر كشته شوى زندهاى نزد خدا روزىخور باشى و اگر بميرى در راه جهاد اجرت با خداست و اگر برگردى از گناهان بدر آئى چنانچه زادهشدهاى، گفت يا رسول الله مرا پدر و مادر پيريست كه پندارند با من همدمند و بيرون شدن مرا بد دارند، پس رسول خدا (ص) فرمود: با والدينت باش كه بدان كه جانم بدست او است انس يك روز و شب آنها با تو بهتر است از جهاد يك سال.پ 83- از كتاب حسين بن سعيد (خطى): بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: برو صدقه نهانى فقر را ببرند، و عمر را بيفزايند و جلو 70 مردن بد را بگيرند.پ 84- همان: بسندش تا امام باقر (ع) فرمود: راستش بنده خدا به پدر و مادرش خوشرفتار است تا زندهاند وانگه بميرند و او وام آنها را نپردازد و براشان آمرزش نخواهد و خدايش عاق نويسد، و بسا كه در زندگى آنها خوشرفتار نيست با آنها و چون بميرند وامشان را بپردازد و براشان آمرزش بخواهد و خدا تبارك و تعالى او را خوشرفتار نويسد.پ امام ششم (ع) فرمود: اگر خواهى خدا در عمرت فزايد پدر و مادرت را شاد كن گويد: و شنيدمش ميفرمود: بر بوالدين روزى را بيفزايد.پ 85- همان: بسندش تا حماد بن حيان كه امام ششم بمن گزارش داد بخوشرفتارى پسرش اسماعيل با وى، گفت: من او را دوست ميداشتم و بيشتر دوستش داشتم (تا آخر آنچه در 12 كافى گذشت).
پ86- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) كه فرمود: خاندانى با هم خوشرفتارند و مالشان فزونى گيرد با اينكه بدكارند. 87- همان: بسندش تا امام چهارم (ع) فرمود: مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت:
يا رسول الله هيچ كار زشتى نبوده مگر كه كردهام آيا براى من توبه باشد؟ رسول خدا (ص) به او فرمود آيا پدر و مادرت زنده باشند؟ گفت: پدرم زنده است فرمود برو و با او نيكى كن گفت چون آن مرد رو برگرداند، رسول خدا (ص) فرمود كاش مادرش بود (كه خوشرفتارى او به توبه نزديكتر بود) در دعوات راوندى از آن حضرت مانندش آمده.پ 89- همان: بسندش تا جابر گفت شنيدم مردى بامام ششم ميگفت: من پدر و مادر مخالف مذهب دارم؟ فرمودش بآنها خوشرفتار باش چنانچه با مسلمانان دوستار با ما.
و بهمين سند تا امام باقر (ع)، فرمود: صدقه نهانى خشم پروردگار را خاموش كند و بر بوالدين و صله رحم عمر را بيفزايند.پ 90- همان: بسندى مرفوع: فرمود: موسى بن عمران (ع) مردى را زير سايه عرش ديد و گفت: پروردگارا چه كسى است كه بخود نزديك كردى تا او را در سايه عرش جا دادى؟ خدا تبارك و تعالى فرمود: اى موسى اينست كه ناسپاس بپدر و مادر نبوده و حسد نبرده به مردم در آنچه خدا از فضل خود بآنها داده گفت: پروردگارا از خلق تو باشد كسى كه عاق والدينش گردد؟ فرمود: راستش از عاق شدن آنان اينست دشنامگيرشان كند.
(معنى آن در پيش گذشت در 6 كافى گذشت).پ 91- همان: بسندش از امام ششم (ع) فرمود: اگر خدا چيزى كمتر از اف ميدانست از آن نهى ميكرد آن هم ناسپاسى و كمترين ناسپاسى است، و از ناسپاسى است كه مردى خيره شود بروى پدر و مادر.پ 92- همان: بسندش تا امام ششم (ع) فرمود مردى آمد نزد رسول خدا (ص) و گفت يا رسول الله از كه حقشناسى كنم؟ فرمود: از مادرت، گفت از كه؟ فرمود: مادرت، گفت: سپس از كه؟ فرمود (مادرت، گفت سپس از كه؟ فرمود) پدرت.پ 93- نوادر راوندى: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: دو سال راه برو بمادرت و پدرت نيكى كن تا يك سال برو براى صله رحم يك ميل برو براى عيادت بيمار، دو ميل برو براى تشييع جنازه، سه ميل برو براى اجابت دعوت، چهار ميل برو براى دادرسى از گرفتار، بر تو باد به استغفار كه نجات بخش است.
(ميل دو هزار متر يك سوم فرسخ است و ظاهر حديث سير پياده است و تطبيق آن با وسائل
كنونى چون ماشين و قطار شايد باعتبار زمان سير باشد مترجم).پ 94- در كتاب الامامه و التبصره مانند آن را آورده جز كه گفته ممحاه يعنى محو كن گناه است، و بهمين سند از رسول خدا (ص) ترجمه آن در 25 كافى گذشت.پ و بهمين سند تا رسول خدا (ص) كه فرمود: بپرهيزيد از نفرين پدر كه تا بالاى ابر برسد تا آنجا كه خداى تعالى بدان نظر كند و مىفرمايد آن را بسوى من برآوريد تا اجابتش كنم پس بپرهيزيد از نفرين پدر كه تيزتر و برندهتر است از شمشير.پ و بهمين اسناد تا رسول خدا (ص) كه فرمود: سه كس باشند كه منظور خدا نشوند: بر منتگذار بكار خود، و عاق والدين خود، و دائم الخمر.پ و بهمين اسناد كه رسول خدا (ص) فرمود: سه دعا بىشك مستجابند: نفرين مظلوم، دعا مسافر، و نفرين پدر بر فرزندش.پ و بهمين اسناد: رسول خدا (ص) فرمود: نظر فرزند بوالدينش از روى مهر بدانها عبادت است و فرمود: هر كه اندوهگين كند والدينش را حق ناشناس آنها باشد.پ و بهمين اسناد رسول خدا (ص) فرمود: از نعمت خداست بر آدمى كه مانند پدرش باشد.پ و بهمين سند على (ع) فرمود: رسول خدا مردى را ديد كه دو فرزند داشت يكى را بوسيد و ديگرى را واگذاشت و آن حضرت باو فرمود: خوب بود ميان آنها برابرى كنى (هر دو را ببوسى يا هيچ كدام را مترجم).پ 95- الدرر الباهره: امام دهم (ع) فرمود: ناسپاسى فرزند رود مردگى كسى است كه رود مرده نشده: و فرمود عقوق بدنبال خود كمبودى دارد كه بخوارى كشاند.پ 96- راوندى در دعوات: از حنان بن سدير كه ما در حضور امام ششم (ع) بوديم و ميسر در ميان ما بود و سخن از صله خويشان شد و آن حضرت فرمود: اى ميسر مرگت چند بار در رسيد و هر بار براى صله رحم تو پس افتاد، اگر خواهى عمرت فزايد بدو پير خود احسان كن، يعنى پدر و مادرش.پ و از امام صادق (ع) فرمود: مرد عاق والدين است در زندگى آنها و پس از مرگشان از طرفشان روزه گيرد و نماز خواند و وامشان را بپردازد و پيوسته چنين كند تا حقشناس نوشته شود و بسا كه در زندگى آنها حقشناس آنان باشد و چون بميرند وامشان را نپردازد و بهيچ وجه بآنها احسان نكند و پيوسته چنين باشد تا عاق نوشته شود.پ پيغمبر (ص) فرمود: هر كه شاد است از درازى عمرش، و وسعت روزيش بايد بپدر و مادر صله دهد كه صله بدانها طاعت خداست و بايد با خويشان صله رحم كند.
پو فرمود: حقشناسى از والدين و صله رحم حساب را آسان كنند وانگه اين آيه را خواند:
(21: الرعد) و آنان كه صله كنند آنچه را خدا فرمان بصله آن داده و بترسند از پروردگارشان و نگرانند از بدحسابى، صله رحم كنيد گر چه با سلامى باشد.پ امام پنجم فرمود: حج كردن فقر را ببرد، و صدقه بلا را دفع كند، و بر در عمر بيفزايد.پ 97- نهج: فرمود طاعتى نباشد براى مخلوق در نافرمانى خالق.پ 98- كنز كراچكى: بسندى از امام ششم (ع) فرمود: ملعونست ملعون كسى كه پدرش را بزند يا مادرش را، ملعونست ملعون عاق والدينش، ملعونست ملعون قطع كن رحم.پ 99- عده الداعى: امام صادق (ع) فرمود: افضل اعمال نماز در وقت است، و احسان بوالدين، و جهاد در راه خدا و روايت است كه موسى (ع) در مناجاتش مردى را زير ساق عرش ديد كه بنماز ايستاده و بمقام او رشك برد گفت پروردگارا براى چه بندهات را باين مقام رساندى كه مىبينم، فرمود: اى موسى راستش او احسان كن بوالدينش بود، سخنچين نبودپ و پيغمبر (ص) فرمود: هر كه شاد است عمرش دراز شود، و روزيش فراوان گردد با والدينش صله كند كه صله آنان از طاعت خداست.پ مردى بامام ششم (ع) گفت: پدرم پير شده كه براى قضاى حاجت بدوشش كشيم؟ فرمود اگر توانى خودت اين كار را بكن زيرا سپرت باشد در فرداى قيامت.پ و مردى گفت: يا رسول الله، اين پسرم چه حقى بمن دارد؟ فرمود: نام و ادبش نيكو كنى، بوضع خوبى در آوريش.پ 100- كتاب الامامه و التبصره: على بن بابويه: بسندش تا رسول خدا (ص) فرمود: رحمت كند خدا كسى را كه فرزندش را براى احسان بوى كمك كند.پ و هم از او بهمان سند: فرمود رسول خدا (ص) خاك بر بينى آنكه نام مرا نزد او برند و بر من صلوات نفرستد، خاك بر بينى آنكه پدر و مادرش نزد او پير شوند و او را به بهشت برند، خاك بر بينى مرديكه ماه رمضان بر او بگذرد پيش از آنكه آمرزيده شود.پ و از او است بسندى تا رسول خدا (ص) فرمود: سيد ابرار در روز قيامت مرديست كه نيكى كرده بوالدينش پس از مرگ آنها. 101- كافى: بسندش تا سليمان بن خالد كه بامام ششم (ع) گفتم: راستش من خانوادهاى دارم كه از من نمىشنوند آنها را باين روش اماميه دعوت كنم؟ فرمود: آرى راستى خدا عز و جل در كتابش ميفرمايد (6: التحريم) ايا كسانى كه گرويديد نگهداريد خود و خانواده خود را از آتشى كه دمگيرهاش مردمند و سنگ.
پبيان نگهداريد يعنى حفظ و حراست كنيد و باز داريد خود و خانوادههاى خود را از آتش يعنى نگهداريد خود را از آتش بوسيله صبر در طاعت خدا و صبر بر ترك نافرمانى او، و از پيروى شهوتها، و نگهداريد خانوادههاى خود را از آتش بدعوتشان بسوى طاعت خدا و آموختن احكام دين بآنها، و بازداشتن آنان از كارهاى زشت، و واداشتن آنان بر كارهاى نيك دمگيرهاش مردمند و سنگ بقولى سنگ كبريت است كه در نيروى آتش بيفزايد، و بقولى بتهاى سنگى كه پرستيده ميشدند.
و دلالت دارد اين آيه و جز بر وجوب امر بمعروف و نهى از منكر، و بر اينكه خويشاوندان از همسر و مملوك و والدين و فرزندان و ديگر خويشان در اين باره مقدمند بر بيگانهها.