پ1- از على بن الحسين (ع) فرمود:
به راستى خدا عز و جل پيغمبران را همه از سرشت آسمانى آفريد چه دلهاى آنها را و چه پيكرهاى آنها را و دلهاى مؤمنان را هم از همان سرشت آفريد و پيكر آنان را از نشيب آن و كافران را از سرشت سياه سياهچال زندانى آفريد، چه دلهايشان را و چه پيكرشان را و ميان هر دو سرشت در آميخت و از براى اين است كه مؤمن، كافر زايد و از كافر مؤمن بر آيد و از اين جا است كه مؤمن به بد كردارى افتد و از اينجا است كه كافر به خوشرفتارى رسد، دلهاى مؤمنان شوقمند باشند بدان چه از آن آفريده شدند و دلهاى كافران شوقمند باشند بدان چه از آن آفريده شدند.پ 2- از امام صادق (ع) كه فرمود: به راستى خداى عز و جل مؤمن را از سرشت بهشتى آفريده و كافر را از سرشت دوزخى و
فرمود: چون خدا عز و جل خير بندهاى را خواهد جان و تنش را پاك كند و خيرى را نشنود جز آنكه آن را بداند و بفهمد و هيچ بدى و زشتى را نشنود جز آنكه آن را بد دارد، گويد: شنيدم كه آن حضرت مىفرمود: سرشت بر سه گونه باشد:
1- سرشت انبياء: مؤمن هم از همان سرشت باشد جز آنكه پيغمبران از برگزيده آنند و در آن اصل باشند و برترى دارند و مؤمنان فرع آنند از سرشتى بايست آن، از اين رو خدا عز و جل ميان پيمبران و پيروانشان جدائى نيندازد و فرمود:
2- سرشت ناصبى است كه از سياه سياهچال بد بوئى است.
3- مستضعفان كه از سرشت خاك معمولى باشند مؤمن از ايمان خود بر نگردد و ناصبى از بد كيشى خود و مستضعفان وابسته خواست خدايند.پ 3- از صالح بن سهل گويد: به امام صادق (ع) گفتم:
قربانت خداى عز و جل سرشت مؤمن را از چه آفريده است؟
فرمود از سرشت پيمبران، و هرگز پليد نگردد.پ 4- از ابى حمزه ثمالى گويد: از امام باقر (ع) شنيدم مىفرمود:
به راستى خدا جلّ و عزّ ما را از اعلى علّيّين آفريد و دل شيعه ما را از آن آفريد كه ما را آفريد و تن آنها را از درجه نازلتر آفريد، دل در هواى ما دارند زيرا دل آنها با ما هم سرشت است، سپس اين آيه را خواند (18- 21 سوره مطففين): «نه، هرگز، به راستى
كتاب نيكان در عليّين است تو ندانى كه عليّين چيست، كتابى نوشته شده كه مقرّبان بر آن گواهند» فرمود: دشمن ما را از سجّين آفريد و دل شيعه آنها را از آن آفريد كه خوشان را آفريد و تن آنها را از آنچه جز آن است و دلشان در هواى آنها است، زيرا با آنها هم سرشت باشند، سپس اين آيه را خواند (7- 10 سوره مطففين): «نه، هرگز به راستى كتاب هرزهكاران در سجّين باشد و تو ندانى كه سجّين چيست، كتابى است نوشته، واى در اين روز بر مكذّبان»پ 5- از عبد الله بن كيسان از امام صادق (ع) گويد: به او گفتم:
قربانت، من عبد الله بن كيسان چاكر شما هستم، فرمود: نژاد تو را مىشناسم ولى خود تو را نمىشناسم (يعنى شيعه بودنت را نمىدانم- از مجلسى ره) گويد: به آن حضرت گفتم: من در كوهستان زائيده شدم و در سرزمين فارس بزرگ شدم، من در بازرگانى و جز آن با مردم آميزش دارم، با مردى در آميزم و ببينم كه خوش رفتار و نيكو كردار است و خوشاخلاق و امانتدار است و او را وارسم و بفهمم با شما دشمن است، و با مردى آميزش كنم و از او بدرفتارى و بىپروائى در امانت و در درندگى و كج خلقى (فساد و تبهكارى خ ل) بينم و او را وارسم و بفهمم كه دوست شما است، اين چگونه مىشود؟ به من فرمود: اى پسر كيسان، به راستى خدا عز و جل از سرشت بهشت و سرشت دوزخ بر گرفت و آنها را با هم در آميخت و اين دو از هم به خود بر گرفتند، تو در آنها هر چه امانت دارى و خوش رفتارى و خوش روشى بينى از آن است كه با سرشت بهشتى سائيدهاند و آنها برگردند بدان چه از آن آفريده شدند
و آنچه در اينان از بىپروائى در امانت و بد خلقى و درندگى و تباهى بينى از آن است كه سرشت دوزخى به آنها سائيده و اثر كرده و آنها بر گردند بدان چه از آن آفريده شدند.پ 6- از صالح بن سهل گويد:
از امام صادق (ع) پرسيدم: مؤمنان از سرشت پيغمبرانند؟
فرمود: آرى.پ 7- از امام صادق (ع) فرمود: چون خدا عز و جل خواست آدم را بيافريند، جبرئيل را در نخستين ساعت روز جمعه فرستاد و با دست راست خود مُشتى بر گرفت كه از آسمان هفتم تا آسمان دنيا را فرا داشت و از هر آسمانى تربتى در كف خود برداشت و مُشتى ديگر بر گرفت كه از هفتمين زمين بلند تا هفتمين زمين دورتر را در آن فرا گرفت و خدا عز و جل دستور داد تا مُشت نخست را با دست راستش نگهداشت و ديگر مُشت را با دست چپش و آنچه در مُشت داشت دو بار در شكافت و از آنچه از زمين بود در پاشيد و از آنچه هم از آسمان بود در پاشيد، پس بدان چه در دست راست داشت گفت: از تو است رسولان و پيغمبران و اوصياء و صديقان و مؤمنان و سعادتمندان و هر كس ارجمندش خواستم- و آنچه گفت برايشان چنانچه گفت بايست شد- و بدان چه در دست چپ داشت گفت: از تو است جبّاران و مشركان و كافران و سركشان و هر كه خوارى و بدبختى او را خواهم- و بر ايشان آنچه را گفت چنانچه گفت بايست شد- سپس هر دو سرشت در هم آميختند و اين است تفسير قول خدا
پعز و جل (95 سوره انعام): «به راستى خداوند شكافنده دانه و هسته است» دانه سرشت مؤمن است كه خدا دوستى خود را در آن افكنده و هسته سرشت كافر است كه از هر خيرى به دورند و آن را «نوى» تعبير كرده براى آنكه از هر خيرى به دورند و از آن دورى جويند و خدا عز و جل فرموده: «بر آرد زنده را از مرده و بر آرد مرده را از زنده».
زنده مؤمنى است كه سرشتش از سرشت كافرى برآيد، و مردهاى كه از زنده برآيد همان كافرى است كه از سرشت مؤمن در آيد، زنده مؤمن است و مرده كافر و اين است تفسير قول خدا عز و جل (122 سوره انعام): «و آيا كسى كه مرده است و او را زنده كرديم» (چون كسى است كه در تاريكيها است) مرگش آميزش سرشت او است با سرشت كافر، و زندهشدنش آنگاه است كه خداى عز و جل به فرمان خود آنها را از هم جدا سازد، همچنين خدا عز و جل مؤمن را در هنگام زايش از آن تاريكى كه در آن اندر است به روشنى بر آرد و كافر را از نورى كه در آن اندر است به تاريكى بر آرد و اين است تفسير قول خدا عز و جل (70 سوره يس):
«تا بيم دهد هر كه زنده است و پا برجا شود فرمان حق بر كافران».